eitaa logo
فَرّوا اِلَی الحُسين..
596 دنبال‌کننده
10 عکس
35 ویدیو
0 فایل
"...بِسمِ اللّهِ اَلرَحمَنِ اَلرَحیمِ..." •اینجا؟ در کنار فعالیتی که دارم سفر کربلامو براتون به اشتراک میزارم . کپی؟ راضی نیستم رفیق ، فور قشنگترهـ .. 📍Iran / Qom
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اباالفضل تقدم؛علێ الاعداء دم دم . ¹³³ ‌ ♡ ‌ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ‌‌ ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ @ya_emam_hosein_1403
ببینید چی پیدا کردم👀 ویس هایی که تو راه رفتمون به مرز مهران ضبط کردمو پیدا کردم‌. 🥲
197.2K
حالم بدهـــ بند بند وجودم دلتنگه❤️‍🩹.
98.5K
به کی بگم دردامو؟
86.8K
اِۍ حسِ خوبِ مَن ؛ ¹²⁸
155K
اَمان از سیدرضانریمانی؛🥺
فَرّوا اِلَی الحُسين..
💛سفر کربلا ۱۴۰۳ #پارت‌چهارم ✨ - در کربلا که بودیم اتاق بغلی مان خانواده ی آقای معماریان بودند. که د
🤍سفرکربلا1403 سوار اتوبوس شدیم و به نجف رسیدیم. در بین راه پسر بچه ای تقریباً ۶..۷ ساله از بیرونِ اتوبوس به من چشمک زد و زنانِ عراقی دست تکان میدادند و لبخند میزدند نجف خیلی خاکی و قدیمی بود 🐪🍂 تو فکر بودم که یهو چشمم خورد به قبرستان وادی‌السلام؛خیلی عجیب بود؛حالُ هوای اون قبرستون خیلی عجیبه . رسیدیم و وارد(فُندقُ‌اَلهادی)شدیم . اتاق مان ۳۰۳ بود که سوار آسانسور شدیم و به طبقه ی۳ رفتیم. ساعتی بعد آماده شدیم و به طرف حرم حرکت کردیم . حرم خیلی نزدیک بود نگاه مان به گنبد امام علی (؏) خورد . حس عجیبی بود وارد حرم شدیم زیارت کردیم و ۲ روزمون هم؛ اینطوری گذشت 🥲 و تك‌تك‌دردهای‌مرآنجف‌مرهم‌شد. من در اون اوقاتی که در حرم اقا امام علی (؏) روز هایم را سپری میکردم بیشتر در قسمت های صحن و شبستان حضرتِ زهرا بودم . یک شب در حیاط حرم که نشسته بودم مقابل ایوان طلا یک دختر کوچک عراقی را دیدم که گریه کنان وایستاده و نمیدونه از کدوم سمت حرکت کنه و کجا بره! فهمیدم که گم شده البته هیشکی در حریم امن اهل بیت گم نمیشه. گم شدن در حرمشون خود پیدا شدنه:) رفتم جلو دستش رو گرفتم گفتم اُماه ؟ سرش رو به نشونه تایید تکون داد نمیدونستم چی باید بگم که آروم بشه و گریه نکنه فقط اون لحظه تو شوک بودم و حتی یه مقدار عربی ام که بلد بودم رو فراموش کرده بودم.. بعد بهش گفتم نگران نباش ؛ میریم پیش اُماه . دیدم به هق هق افتاده بیشتر سعی میکردم با حرکاتم بهش نشون بدم که کمکش میکنم:) آخرش مجبور شدم بغلش کنم بلندش که کردم ببرمش به طرف صحن یکدفعه مادرش اومد دخترش را گرفت و گفت شکراً ؛ منم گفتم اُماه؟گفت نعم نعم.. گفتم الحمدلله که پیدا شد لبخند زد و رفت . ✍🏼 𝕜𝕠𝕤𝕒𝕣 @ya_emam_hosein_1403
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
در راهـ رسیدن به نجف‌اشرف ..🌴 و تك‌تك‌دردهای‌مرآنجف‌مرهم‌شد. ‌ ♡ ‌ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ‌‌ ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ @ya_emam_hosein_1403
امشب چه شبی بود شـبی پـر از غـم و بغـض..
259K
مَن سَرَم گَرمِ گُناه اَست سَرَم داد بِزَن ..🥀
679.5K
پخش¹ تئاترتجسمێ .
714.6K
پخش² تئاترتجسمێ . 💔😭
142.1K
یازهرا (س). . . 💔
فَرّوا اِلَی الحُسين..
امشب چه شبی بود شـبی پـر از غـم و بغـض..
برای‌ کدام‌ باید‌ گریه‌ کرد؟ پهلوی‌شکسته‌ی‌مادر.. یاغربت‌بی‌حد‌علی...؟
31.58M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قسمتۍ از اجراۍِ دیشب🌴 ‌ ♡ ‌ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ‌‌ ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ @ya_emam_hosein_1403
این بشر مگه میزارهـ یه عکس درست حسابی بگیرم ازش!؟😂😔 . این حرفِ منو ؛ فقط اونایـــی کـــه یـــدونه از ایــنا دارن درک میکنـــن .
فَرّوا اِلَی الحُسين..
🤍سفرکربلا1403 #پارت‌پنجم✨ سوار اتوبوس شدیم و به نجف رسیدیم. در بین راه پسر بچه ای تقریباً ۶..۷ ساله
❤️‍🩹 سفرکربلا۱۴۰۳ امشب ¹⁹ آبان .. شب آخر بود ؛ آخرین شبی که ما در نجف بودیم. حسُ‌حال عجیبی داشتم باورم نمیشد که فردا 05:00 صبح باید از نجف بریم🙂 مجدد این حس در من ایجاد شد اینکه خوشحال باشم به کاظمینُ‌سامرا میرم و یا ناراحت از اینکه از باباعلی (؏) جدا میشم؟ با این خیالات خوابم برد..💤 یکدفعه با صدای بلند و عجیب از خواب پریدم و چـون در اتاق مان یــک پنجــره ی کوچـک بـــود؛راه داشـــت به حــرم . علاوه بر آن صدای وحشتناک و بلند صدای جیغ و داد می‌آمد؛ با خودم گفتم نکنه صدای انفجار بود!؟ بعد با دقت که به بیرون گوش کردم دیدم بارونِ‌شدیدهـ که میبارهـ.. این صدا هم صدای انفجار نبود؛ صدای رعد و برق بود .⚡️ یکهو یادم اومد که این شب آخرین شبی هست که در نجف هستم. بلند شدم و ساعت را نگاه کردم ساعت 3 بامداد بود و ما دو ساعت بعد قرار بود به لابی برویم . خیلی خوابم میومد ؛ مجبور شدم بخوابم .💤 نیم ساعت از خوابیدنم گذشت ؛ صدای در زدن آمد که باید وسایل هایمان را جمع میکردیم و آماده میشدیم . خواب از چشمانم پرید و از جایم بلند شدم🚶‍♀ وسایل هامون رو جمع کردیم و به لابی رفتیم و با هم‌کاروانی‌هامون سوار اتوبوس شدیم 🚎 هوا گرگ و میش بود باران نم نم میبارید. از نجف و از باباعلۍ خداحافظی کردم . اتوبوس حرکت کرد هوا هنوز روشن نشده بود به همین خاطر شبخواب اتوبوس رو روشن کرده بودند ✨ یه عده خوابیدن💤 و البته گفتن تا کاظمین ۵ ساعت راهه .. بعد از ۳ ساعت تو راه بودن خوابم برد😴 چشم هامو که باز کردم دیدم به بغداد رسیدیم. ✍🏼 𝕜𝕠𝕤𝕒𝕣 @ya_emam_hosein_1403
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
- چرا انقدر نترسی مگه کی پشتته؟ + مولا علي (؏) ¹¹⁰ ‌ ♡ ‌ ❍ㅤ ⎙ㅤ ⌲ ‌‌ ˡᶦᵏᵉ ᶜᵒᵐᵐᵉⁿᵗ ˢᵃᵛᵉ ˢʰᵃʳᵉ @ya_emam_hosein_1403
فَرّوا اِلَی الحُسين..
فرار کن به سوۍ حسین (؏) .
جز تو کسی به حالِ دلِ مَن محل نداد جز تو کسی طریقِ رِفاقَت بلد نبود ..
یاسیدتی_حسین_خیرالدین.mp3
850.4K
گیر کردم مادر¹³⁵ اومدم بهت بگم ؛ این‌دفعه یجوری از خدا بخواهـ که بشه . . 💔