امیرالمومنین(ع)-مدح و شهادت
ای ولی نعمت من، دلبر و دلدار علی
می زند هر نفسم نام تو را جار علی
هیچ کس جز تو مرا نیست خریدار علی
کمکم کن بشوم میثم تمار علی
آمدم کار مرا باز تو راه اندازی
وقت آن است به این بنده نگاه اندازی
از تو یک عمر فقط لطف و محبت دیدم
یا علی گفتم و یک عالمه رحمت دیدم
دم به دم بر سر این سفره عنایت دیدم
از غلامان تو آن قدر کرامت دیدم
معجزه می کند آنکه به تو وابسته شود
به محب تو محال است دری بسته شود
وای از غصه جانسوز جدایی نجف
نرود از دل من میل گدایی نجف
منم آقا همه ایام هوایی نجف
مردم از دوری ایوان ِطلایی نجف
کاش من صحن تو را با مژه جارو بکشم
سحری در حرمت از ته دل هو بکشم
آمدم سوی تو ای شاه به قصد یاری
اشک چشمم شده از بی کسی تو جاری
ای که بوده روی دوش تو غم بسیاری
کمرت تا شده بود از غم بی عمّاری
چون تو مظلوم در این ارض و سما نیست علی
حق تو این همه غربت به خدا نیست علی
از چه بستند ید بت شکنت را ای وای
دیده ای سوختن یاسمنت را ای وای
پیر کردند تو را و حسنت را ای وای
شرم از فاطمه لرزاند تنت را ای وای
بین دیوار و دری زندگی ات ریخت بهم
زخم شد بال و پری زندگی ات ریخت بهم
آسمان ها همه از داغ تو گریان آقا
کوفه آورد به روی لب تو جان آقا
گفت کافر به شما بنده شیطان آقا
وای من کشت تو را حافظ قرآن آقا
عرش لرزید به خود تا که شکستند سرت
شد همین ضربه ولی مرهم زخم جگرت
رفتی و زینب و کلثوم تو دلگیر شدند
حسنین تو علی زخمی تقدیر شدند
"آن یتیمان که سر سفره تو سیر شدند
لب گودال رسیدند، همه شیر شدند"
کوفه این بار غلام طمع گندم شد
زیر نیزه تن زخمی حسینت گم شد
#امیرالمومنین_شعرروضه
بابا اتاق پر شده از بوی مادرم
وقتش رسیده پر بکشی سوی مادرم
دیگر خجل نباش تو از روی مادرم
فرقت شده شبیه به پهلوی مادرم
از پشت در دوباره تو را می زند صدا
تا که به دست تو بدهد محسن تو را
سی سال در نبودن مادر شکسته ای
پهلو به پهلویش پس آن در شکسته ای
در کوفه های درد مکرر شکسته ای
از مردم و نبودن باور شکسته ای
گر چه شکسته ای و دلت هم شکسته تر
این دل شکسته را هم از این کوفه ها ببر
یادت که هست مادر ما قد خمیده بود
یادت که هست گیسوی مادر سپیده بود
یادت که هست محسن خود را ندیده بود
یادت که هست غنچه خود را نچیده بود
آنروزها که قد تو آنجا خمیده شد
موی منم شبیه تو بابا سپیده شد
مادر رسیده عطر پیمبر بیاورد
تو تشنه ای برای تو کوثر بیاورد
مرهم برای این دل پرپر بیاورد
تا خار را ز دیده ي تو در بیاورد
#امیرالمومنین_شعرروضه
غزل مصیبت بیست و یکم – حضرت امیر
شیر لازم نیست بابایم شفایش را گرفت
روضه یکبار دگر در خانه ی ما پا گرفت
ضربه ی شمشیر مثل میخ در برّنده بود
میخ در مادر گرفت و تیغ کین بابا گرفت
نیمه شب دور از نگاه شوم این همشهریان
باز هم تابوت بر دوش غریبان جا گرفت
مثل مادر مخفیانه رفت از خانه پدر
شیر از شمشیر حکم وصل دلبر را گرفت
قدکمان درمان پیشانیِّ زخمیّش شده
استخوان و عقده را از حلق حق زهرا گرفت
چشم امّید یتیمان چشمهایش بست و رفت
دست دنیا از دل غمدیده ام دنیا گرفت
کوفه ی امروز یک شمشیر در مسجد کشید
صدهزاران تیر و تیغش راه عاشورا گرفت
دست بر شمشیر فتنه بُرد در کرب و بلا
دست آن طفلی که از بابا علی خرما گرفت
#امیرالمومنین_شعرروضه
از على بانگ اذان امشب به گوش ما نیامد
مسجد کوفه پُر از جمعیت و مولا نیامد
نخل هاى کوفه مى گریند و مى گویند با هم
آنکه بود از اشک چشمش آبیار ما نیامد
پیر نابیناى مسکینى چنین مى گفت امشب
اى خدا یار من مسکین نابینا نیامد
کودکی با کودکی می گفت من بی شام خفتم
آنکه بر ما شام می آورد آمد یا نیامد
دامن مادر گرفته گوشه ى ویرانه طفلى
گوید اى مادر بگو امشب چرا بابا نیامد
با صدای پای او لب های مامی گشته خندان
چشم ما گریان شد و از او صدای پا نیامد
چاه گوید من از آن مولا هزاران راز دارم
رازدارِ در میان جامعه تنها نیامد
نام مولا گشته میثم شمع جمع درد مندان
گرچه شب بگذشت و آن ماه جهان آرا نیامد
#امیرالمومنین_شعرروضه
بعد از شهادت
گفتم به چاه ای دل شب محرم علی
امشب مباش منتظر مقدم علی
هر شب صدای غربت او بود و گوش تو
امشب توئی و زمزمه ی ماتم علی
مسجد خموش مانده و گلدسته ها غریب
محراب کوفه شسته شده از دم علی
یک لحظه تیغ آمد و یک دم تمام شد
عمر علی و درد علی و غم علی
یک عمر بود محرم دل ها ولی نبود
جز نخل های کوفه کسی همدم علی
کعبه به کوفه رو کن و حج وصال بین
محراب خون گرفته شده زمزم علی
هم ناشناس آمد و هم ناشناس رفت
عالم نیافت یک خبر از عالم علی
دشنام بود و زخم زبان بود و خنده بود
در التیام زخم درون، مرهم علی
حاج غلام رضا سازگار
#امیرالمومنین_شعرروضه
بعد از شهادت
جای مناجات سحرهای تو خالی
محراب تنها مانده و جای تو خالی
امشب برای گریه کردن بر مزارت
ای مرد تنها جای زهرای تو خالی
امشب میان سفرهء ایتام کوفه
خالیست جای نان و خرمای تو خالی
حتی میان چاه بی همراه کوفه
جای طنین درد دلهای تو خالی
امشب سحر با یاد مادر بعد سی سال
بر قلب من جای تسلای تو خالی
گیرم که امشب را به نحوی صبر کردم
در پیش زینب جای فردای تو خالی
امشب خلاصه هر کجای کوفه گشتیم
دیدیم کوفه جای مولای تو خالی
او رفت و بعدش یاد او ماند و دل ما
بغض گلوگیر علی شد حاصل ما
--
کوفه زمین را بر سرم آوار کردی
شام مرا چون شام حیدر تار کردی
اوهر چه خوبی کرد در حق تو اما
تو در عوض ظلم و جفا بسیار کردی
او حق ایتام تو را پرداخت اما
حق علی را خوردی و انکار کردی
پ
در ظلم بی حد، دیدهء عالم ندیده
کاری که تو با حیدر کرار کردی
اما علی ممنون شد از تو چون که با مرگ
او را جدا از غصهء مسمار کردی
او را به پاس لطفهای بی شمارش
با فرق خونین میهمان یار کردی
دفن شبانه عادت این خانواده است
کوفه تو هم تاریخ را تکرار کردی
شد بدرقه از سوی فرزندان یکایک
تابوت حیدر رفت بر دوش ملائک
--
شبهای دوری از علی دور و دراز است
سهم دل زینب فقط سوز و گداز است
آن کیسه، سهم الارث مولانا حسن شد
بعد از شهادت هم علی مسکین نواز است
باشد بلند آوای مظلومیت او
این نخلهای کوفه تا در احتزاز است
جا دارد از غصه همه عالم بمیرند
گفتند حیدر هم مگر اهل نماز است
آن ظلم هایی که به زهرا و علی شد
پرونده اش تا روز محشر باز باز است
از بس به گوش چاه کوفه روضه خوانده
هر روز، کار چاه کوفه سوز و ساز است
مولای ما با خود به زیر خاک ها برد
آن سینه ی تنگی که مالامال راز است
درد دل آل علی درمان ندارد
رنج و غم این خاندان پایان ندارد
مهدی مقیمی
#امیرالمومنین_شعرروضه
بعد از شهادت
گر چه در خاک نهان شد بدن خسته ی تو
کعبه ی خلق بود خانه ی در بسته ی تو
شمع سان سوختی و آب شدی دم نزدی
که جهان سوخته ازگریه ی آهسته ی تو
گر چه آوای اذانت شده بر لب خاموش
می دمد لاله ی توحید زگلدسته ی تو
کیست تا مثل تو از لطف به قاتل نگرد
ای فدای نگه چشم زخون بسته ی تو
گل لبخند تو نگذاشت بدانند که بود
یک جهان غصه درون دل وارسته ی تو
خلق، یک لحظه زدرد دلت آگاه نشد
بی صدا بود زبس گریه ی پیوسته ی تو
چه به زهرا گذرد گر بگذارد به جنان
دست بشکسته به پیشانی بشکسته ی تو
پیش از آن روز که آب و گل ما خلق شود
اشک ما ریخته بر روی به خون شسته ی تو
"میثم" سوخته دل را زکرم وامگذار
کز همه رسته و عمری شده وابسته ی تو
حاج غلام رضا سازگار
#امیرالمومنین_شعرروضه
بعد از شهادت
تا ترک خورد سرش دخترش افتاد زمین
دست بگذاشت روی معجرش افتاد زمین
بیشتر تیغ فرو رفت میانِ اَبرو
تا که از ضرب علی با سرش افتاد زمین
به سرش خورد ولی، پهلویِ او درد گرفت
دید از ضربهیِ در، همسرش اُفتاد زمین
کَس نفهمید که عباس چگونه آمد
بارها تا برِسد مَحضرش اُفتاد زمین
خواست تا خانهیِ زینب رویِ پا راه رود
دو قدم رفت ولی پیکرش افتاد زمین
دخترش دید زمین خوردنِ بابایش را
دخترش دیدو، خودش آخرش افتاد زمین
چقدر از رویِ تَل تا لبِ گودال دوید
چقدر بینِ همه خواهرش افتاد زمین
ذوالجناح آه، ببین نیزهای او را هول داد
از رویِ زین به زمین با سرش افتاد زمین
دید پایین قدمهاش سَنان میخندید
دید بالایِ سرش مادرش افتاد زمین
***
شاعر: حسن لطفی
#امیرالمومنین_شعرروضه
دیگر علی ز بستر خود پا نمی شود
زخم سر شکسته مداوا می شود
دربی که تا کنون به کسی نه نگفته بود
این چند روز روی کسی وا نمی شود
دیگر طبیب زحمت بیخود نکش، برو!
درد علی که بهتر ازینها نمی شود
از بس که تب نموده و رنگش پریده است
زردی دستمال هویدا نمی شود
رخسار زرد و ریش سفید و هنای سرخ
آخر چنین خضاب که زیبا نمی شود!
زینب به کاسه های پر از شیر دل نبند
این چیزها برای تو بابا نمی شود!
حرفی بزن علی، به حسینت نگاه کن
دارد ز غصه های تو دیوانه می شود
حال تو را فقط حسنت درک می کند
دردی حریف ماتم زهرا نمی شود!
سی سال پیش جان علی را گرفته اند…
خنجر که مرد کشتن مولا نمی شود!
قبری در آسمان بکنید ای فرشته ها
ماه شکسته روی زمین جا نمی شود
#امیرالمومنین_شعرروضه
طبیب شهر چو درمانده از طبابت شد
به جستجوی وصی شه ولایت شد
نگاه خسته حیدر به مجتبی افتاد
برای آینه معنی تمام غربت شد
روم به دیدن زهرا که گویمش حیدر
ز استخوان گلو زیر تیغ راحت شد
دگر مغیره و قنفذ مرا نمیبینند
ولی حسن پس از این قسمتش ملامت شد
رسید بالاخره روز دیدن دلدار
چقدر از غم زهرا علی اذیت شد
شبیه درد دل روز آخر مادر
دوباره دختر او شاهد وصیت شد
دوباره صحبت کرببلا دوباره حسین
دوباره خانه عطرت پر از مصیبت شد
نه جبرئیل که این بار روضه خوان علی ست
دوباره نیمه شب برگزار هیئت شد
دوباره حرف عطش یک اشاره تا گودال
دوباره از لب عطشان باز صحبت شد
پدر اشاره چشمش به سوی عباس است
خیالشان ز علمدار جمله راحت شد
تمام توصیه ها را شنید چون زینب
کلام آخر بابا هزار قسمت شد
نفس نفس زد و در آخرین نفس فرمود
که سهم زینبم از کوفه سنگ تهمت شد
#امیرالمومنین_شعرروضه
عمر علی رسید به پایان دفترش
وقتی که سوخت سینه ی زهرای اطهرش
یک عمر پا به پای مصیبات فاطمه
خون دلی که خورد علی ، ریخت از سرش
مردی که هست نقطه ی “با” شان نام او
افتاده بود روی زمین شان “کوثرش”
میسوخت پا به پای همان خانه ای که بود
یک روز قتلگاه زن و بچه اش ، درش
بعد از تمام حادثه هایی که دیده بود
امشب علی رسید به دیدار همسرش
این داغ مانده بر جگر اُمِّ ایمن است
داغی که بود بغض گلوگیر حنجرش
“خون میچکید از سر ایوان کربلا”
تا غرق خاک و خون شد حسینی که پیکرش
افتاده بود گوشه ی گودال قتلگاه
لعنت به شمر بی ادبی که به خنجرش …
میداد دست پست سقیفه فقط هدف
شمشیر اوست ارثیه ی میخ بی شرف
علی رضوانی
#امیرالمومنین_شعرروضه
از على بانگ اذان امشب به گوش ما نیامد
مسجد کوفه پُر از جمعیت و مولا نیامد
نخل هاى کوفه مى گریند و مى گویند با هم
آنکه بود از اشک چشمش آبیار ما نیامد
کودکی با کودکی می گفت من بی شام خفتم
آنکه بر ما شام می آورد آمد یا نیامد
دامن مادر گرفته گوشه ى ویرانه طفلى
گوید اى مادر بگو امشب چرا بابا نیامد
با صدای پای او لب های مامی گشته خندان
چشم ما گریان شد و از او صدای پا نیامد
چاه گوید من از آن مولا هزاران راز دارم
رازدارِ در میان جامعه تنها نیامد
نام مولا گشته میثم شمع جمع درد مندان
گرچه شب بگذشت و آن ماه جهان آرا نیامد
رفته امشب جانب عُقبا که زهرا را ببیند
زین سبب آن شهریار کشور جان ها نیامد
پیر نابیناى مسکینى چنین مى گفت امشب
اى خدا یار من مسکین نابینا نیامد
#امیرالمومنین_شعرروضه