eitaa logo
اشعارآئینی
139 دنبال‌کننده
90 عکس
10 ویدیو
98 فایل
اشعارآئینی با سلام، با استفاده از لینک زیر به فهرست هشتک گذاری شده عناوین منتقل خواهید شد. https://eitaa.com/ya_habibalbakin1/1 ولأَندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما ارتباط @m_sanikhani
مشاهده در ایتا
دانلود
منم سنگ صبور لانه‌ی عشق که بودم خانه‌دار خانه‌ی عشق   منم در بزم مظلومانه‌ی عشق سرود نغز و جاویدانه‌ی عشق   اگر چه زن ولی مرد آفرینم کنیز فاطمه امّ‌البنینم   پس از عصیانگری‌های مدینه که شد آتش سراپای مدینه   پس از پرواز زهرای مدینه که تنها ماند مولای مدینه   مرا هفت آسمان قدرم قضا داد فلک دستم به دست مرتضی داد   از آن روزی که رفتم محضر او خرامان تا رسیدم در بر او   که گیرم جای یاس پرپر او به استقبالم آمد دختر او   مرا مادر خطابم کرد زینب مرا از شرم آبم کرد زینب   از آن ساعت که آن درگاه دیدم چهار اختر بدون ماه دیدم   علی را سر درون چاه دیدم هزاران لحظه‌ی جانکاه دیدم   به گرد شمعشان پروانه گشتم نه بانو بل کنیز خانه گشتم   زمان بگذشت تا نخلم ثمر داد مرا هم چرخ گردون بال و پر داد   خدا پاداش بر من یک پسر داد پسر نه در کفم قرص قمر داد   سراپا موجی از احساس گشتم که من هم صاحب عباس گشتم   چه عباسی که دل پا بست او بود برایم قبله چشم مست او بود   چه عباسی که هستم هست او بود گره بگشای کارم دست او بود   ز طفلی گشت ماه عالمینم غلام حلقه در گوش حسینم   حسینم پیر و عباس مریدش حسینم قبله عباسم شهیدش   حسینم عشق عباسم نویدش برادر نه که می‌بودی امیدش   گل من روح پاکش منجلی بود همه عشقش حسین ابن علی بود   در آن روزی که مظلومانه رفتند کبوترهای من از لانه رفتند   همه گل‌هایم از گلخانه رفتند به کف جان و پی جانانه رفتند   که می‌گفتم به گوش نور عینم مبادا بازگردی بی‌حسینم   همه رفتند و من جا مانده بودم میان موج غم‌ها مانده بودم   از آن ساعت که تنها مانده بودم به ره محو تماشا مانده بودم   که شاید کاروان یاس آمد حسین و در پی‌اش عباس آید   ولی افسوس دیدم کاروان را که می‌آورد با خود خستگان را   بدیدم مادران نیمه‌جان را سیه‌پوش مصیبت کودکان را   عیان شد هستیم از دست رفته ز دستم هر چه بود و هست رفته
مادرِ عباسم و عشقم حسینِ فاطمه است خوش به حالم نامِ من امّ البنینِ خادمه است قطره ای بودم ولیکن وصلِ دریا گشته ام زوجه ی شاه و کنیزِ بیتِ زهرا (ع) گشته ام هرگز از دامانِ او دستم نمی گردد رها ذرّه ای از خاک باشم در حریمِ این سرا آنکه از باغش شود هفتاد و دو گل بهترین کربلایش محشری بر پا نماید در زمین سر نَهم بر آستانش با کمالِ افتخار کز حسن دارم صفا و از حسینش اعتبار نور می بینم در این دو از چراغِ کیستند باورم جز آفتابِ یاس و حیدر نیستند هر دو سعدِ اکبرند و بر خلایق برترند سیّدِ عالی مقام و هر دو عالم سرورند شکرِ حق گویم که هستم از محبّانِ بتول تا طوافِ جان کنم بر گردِ طفلانِ بتول!  هستی محرابی
گویند فقیری به مدینه به دلی زار امد به در خانه ی عباس علمدار زد بوسه بر ان درگه و استاد مؤدب گفتا به ادب با پسر حیدر کرار کی صاحب این خانه یکی مرد فقیرم بیمار و تهیدست و گرفتار و دل افکار هر سال در این فصل از این خانه گرفتم بر خرجی یکساله ی خود هدیه ی بسیار گفتا به زنان ام بنین مادر عباس با سوز دل سوخته و دیده ی خون بار کز زیور و زر هر چه که دارید بیارید بخشید بر این مرد فقیر از ره ایثار خود سائل هر ساله ی عباس من است این عباس دل ازرده شود گر برود زار دادند بدو زیور و زر هر چه که می بود از لطف و کرم عترت پیغمبر مختار سائل که نگاهش به زر و سیم بیفتاد بگذاشت ز غم چهره به دیوار گفتند همه هستی این خانه همین بود ای مرد عرب اشک میفشان تو به رخسار آن سائل دلباخته چنین گفت: کی در همه جا بوده به خیل ضعفا یار بر من در این خانه گدائیست بهانه من عاشق عباسم، نه عاشق دینار من امده ام بازوی عباس ببوسم من در پی گل روی نهادم سوی گلزار هر سال زدم بوسه بر ان دست مبارک هر بار شدم محو رخ صاحب این دار یک لحظه بگوئید که عباس بیاید باشد که برم فیض از ان چهره دگر بار ناگاه زنان شیونشان رفت به گردون گفتند: فروبند لب ای مرد گرفتار ای عاشق دلسوخته ای محو رخ دوست ای سائل دلباخته، ای طالب دیدار دستی که زدی بوسه جدا گشت ز. پیکر ماهی که تو دیدی به زمینگشت نگونسار ان دست کزو خرجی یکساله گرفتی شد قطع ز. تیغ ستم دشمن خونخوار سر بر سر نی، دست جدا، تن به روی خاک لب تشنه، جگر سوخته، دل شعله ای از نار این طایفه هستند در این خانه سیه پوش این خانه بود در غم عباس عزادار این مادر پیری که قدش گشته خمیده سر تا به قدم سوخته، چون شمع شب تار این مادر دلسوخته ی چهار شهید است گردیده دو تا قامتش از ماتم آن چهار این مادر عباس همان ام بنین است دادند بنینش همه جان در ره دادار سوگند به ان مادر و ان چهار شهیدش بگذر ز گناه همه ای خالق غفار
الگوی ادب،رویِ زمین نیست که هست زیرِ قدمش خُلد برین نیست که هست صد مریم و صد آسیه و صد حوّا بر درگهِ او خاک نشین نیست که هست او همسر با وقار حیدر بوده بانوی حریم بی قرین نیست که هست صحبت ز دلیری است که سقا آورد سقا پسرش نور مبین نیست که هست وقتی علم حق به کفِ عباس است دیوانگیش حصن حصین نیست که هست او فاطمه از بنی کَلابی ها بود او مادر آن قمر جبین نیست که هست معنای ادب بود و چنین خواست خودش در بیت علی اُمِِّ بنین نیست که هست گفتا که کنیزم ، نه زنِ این خانه از داغ حسن زار و غمین نیست که هست او نذر حسین کرد پسرهایش را مثل پسرش حامیِ دین نیست که هست عباس همان تک یلِ میدان بلاها بر روی زمین ز صدر زین نیست که هست دستش ز تنش جدا شد و گفت حسین بر شاه خودش یارترین نیست که هست تیری به دل مشک زدند و مانده از آبِ روان گشته حزین نیست که هست از جان و دلش گفت: اخا ادرک اخا زهرا به کنار او اَجین نیست که هست از بس ز حسین گفت شهیدش کردند در بینِ بقیع خاک نشین نیست که هست آنجا که بُود روضه ی مشک و علمش مولای زمان روضه نشین نیست که هست /عبدِ کریم/
سلام ما بر آن قلبی، که در غم ها عزادار است بر آن بانوی والایی، که بر عطرت وفادار است در اینجا صحبت از ام البنین، ام الادب باشد ادب کن با ادب بودن،در این منزل سزاوار است تمام هستی خود را، به پای دلبرش بخشید مقاماتی که او دارد ، یقینا سرّ و اسرار است کسی که نام‌ زیبایش، به تکریم از ولا بخشید مخوانم فاطمه زیرا،پیامش خون و مسمار است پسر دارد، پسرهایی، همه با عشق و با غیرت گلِ گلهای این بانو ، اباالفضل علمدار است سفارش کردِ اولادش، بر این مطلب دمادم او نباشم من بببنم که،حسین تنها و بی یار است بشیر از کربلا گفت و، ز چشمش اشک جاری شد نوا و ناله های او، برای شاه و سالار است امان از کربلا و قتلگاه و ناله ی زینب همان روزی که عباسش، اسیر تیغ اغیار است به چشم دلربای او، عدو تیری سه شعبه زد ولی از خوردن تیری،به مشک آب بیمار است دو دستان اباالفضلت، جدا شد از بدن مادر علم افتاد بر خاک و صدای خنده بسیار است نبودی تو ولی زهرا، برایش مادری کرده که عباست تجلایِ، وفاداری و ایثار است در اینجا بود عباست،امامش را برادر خواند حسین ابن علی دیگر، بدون ماه و سردار است فدا شد از ادب عباسِ تو، پیش از امام خود چرا شرمنده ای زیرا،که او مجذوب دلدار است چنین گفتا که من :شرمنده ی روی رباب هستم بمیریم حضرت زینب، میان کوی و بازار است اگر می بود عباسم، اسیری هم نمی رفتند بمیرم زینب کبری، عزادار غمِ یار است چنین شد عمرِ این مادر، فدای روضه ها گشته شهادت میدهم‌ اشکش،دلیلِ حفظ آثار است خدا داند اباصالح ،که در این غم عزا دارد که جان خود دهد شیعه،در این ماتم سزاوار است /عبدِ کریم/
«يا بشير اخبرني عن ابي عبدالله الحسين (علیه السلام). اولادي و من تحت الخضراء کلهم فداء لابي عبدالله الحسين» اي بشير خبر از [امام من] اباعبدالله الحسين بده فرزندان من و همه آنچه زير اين آسمان سبز زنگ است فداي اباعبدالله (عليه السلام) باد. چون بشير خبر شهادت امام حسين (عليه‏السلام) را به آن حضرت داد، صيحه‏ اي کشيد و گفت: «قد قَطّعتَ نياطَ قلبي: اي بشير! رگ قلبم را پاره کردي» و سپس صدا به ناله و شيون بلند کرد [7]. منتهی الامال، حاج شیخ عباس قمی، ص 226.
مادرِ عباسم و عشقم حسینِ فاطمه است خوش به حالم نامِ من امّ البنینِ خادمه است قطره ای بودم ولیکن وصلِ دریا گشته ام زوجه ی شاه و کنیزِ بیتِ زهرا (ع) گشته ام هرگز از دامانِ او دستم نمی گردد رها ذرّه ای از خاک باشم در حریمِ این سرا آنکه از باغش شود هفتاد و دو گل بهترین کربلایش محشری بر پا نماید در زمین سر نَهم بر آستانش با کمالِ افتخار کز حسن دارم صفا و از حسینش اعتبار نور می بینم در این دو از چراغِ کیستند باورم جز آفتابِ یاس و حیدر نیستند هر دو سعدِ اکبرند و بر خلایق برترند سیّدِ عالی مقام و هر دو عالم سرورند شکرِ حق گویم که هستم از محبّانِ بتول تا طوافِ جان کنم بر گردِ طفلانِ بتول!  هستی محرابی @ya_habibalbakin1
گداى خوشه چینم تا قیامت خرمن اورا که حسرت می کشد فردوس عطر گلشن اورا چنان مشکل گشا ، باب الحوائج ، کاشف الکرب است گرفتند اولیا الله عالم دامن اورا . ندیدم سربلندو سرفرازى را مگر اینکه بدیدم محضر ام البنین خم گردن اورا معین گشته مزد فاطمیه دست این بانوست که معنا کرده سفره دار زهرا بودن اورا امیرالمومنین همسر ، ابوفاضل پسر ، به به بنازم این مقام و جاه و شأن احسن اورا عباى مرتضى را وصله که میزد همه دیدند که نخ میکرد جبرائیل بعضا سوزن اورا . زیارت میکنم جاى رباب و نجمه و زینب … مزار اطهر اورا ، معلا مدفن اورا . اگر دیروز جارو کرد زیر پاى زینب را کنون جارو کشند اینسان ملائک مسکن اورا چنان جانسوز مرثیه میان کوچه سرمیداد که میدیدند مردم گریه هاى دشمن اورا به او گفتند عباست… صدا میزد حسینم کو؟ نشانش داد زینب پاره ى پیراهن اورا اگرچیزی جز این میماند از عباس ، میدادند فقط دادند دستش تکه تکه جوشن اورا عمود آهنین ، تیر سه شعبه ، نه نه اینها نه… فقط شرم از رباب انداخت بین خون تن اورا رباب از در که می آمد دل ام البنین میریخت غم لالایی اش میبرد بالا شیون اورا محمد جواد پرچمی
«يا بشير اخبرني عن ابي عبدالله الحسين (علیه السلام). اولادي و من تحت الخضراء کلهم فداء لابي عبدالله الحسين» اي بشير خبر از [امام من] اباعبدالله الحسين بده فرزندان من و همه آنچه زير اين آسمان سبز زنگ است فداي اباعبدالله (عليه السلام) باد. چون بشير خبر شهادت امام حسين (عليه‏السلام) را به آن حضرت داد، صيحه‏ اي کشيد و گفت: «قد قَطّعتَ نياطَ قلبي: اي بشير! رگ قلبم را پاره کردي» و سپس صدا به ناله و شيون بلند کرد [7]. منتهی الامال، حاج شیخ عباس قمی، ص 226.
قاسم نعمتی: تو شاهکار عشق بازی در زمینی تو دست پنهان خدا در آستینی اُمُّ الادب ، اُمُّ الوفا ، اُمُّ البنینی دلگرمی و وصف امیرالمونینی در پیشگاه تو ادب تعظیم کرده قرص قمر میر عرب تعظیم کرده مانند نور آمدی تابیدی و بعد با دست زهرا مورد تأییدی و بعد خود را دم بیت ولایت دیدی و بعد آن چارچوب سوخته بوسیدی و بعد گفتی اگرچه در حرم تازه عروسم من آمدم دستان زینب را ببوسم دیدی چگونه گریه کن ها گریه کردند غمدیده ها با یاد زهرا گریه کردند مانند یک ... گریه کردند یا فاطمه می گفت هر جا گریه کردند آن روز تنها خواهش قلبت همین شد یا فاطمه تبدیل بر ام البنین شد شهر مدینه در هیاهو زین خبر شد شکر خدا ام البنین صاحب پسر شد اما کلامی باعث خون جگر شد زخم زبان ها بر دل تو نیش تر شد گفتند با تو بعد ازین کم میگذارد بر این یتیمان دیگر او کاری ندارد اما دهان یاوه گویان را تو بستی پای قرار خویش با زهرا نشستی دیدن از جام رضای یار مستی چون رشته ی فرزند و مادر را گسستی گفتی اگرچه بین تان خیلی عزیزم در خانه عباسم غلام و من کنیزم زینب تو را با نور ایمان آشنا کرد با یک نظر دلداده ی آل عبا کرد برآتش عشقش تو رب الفدا کرد آن قدر پیشت صحبت کرببلا کرد تا اینکه شاخ و برگ هایت پر ثمر شد دار و ندارت چهار فرزند پسر شد کم کم پسرهای تو بال و پَر گرفتند دور و بَرَت را مثل یک لشگر گرفتند درس شجاعت از خود حیدر گرفتند بوی امیر فاتح خیبر گرفتند گوییم از اوصاف عظیم تو همین حد زینب پس از زهرا تو را مادر صدا کرد ای وای از روزی که قلبت را شکستند حجاج زهرا بار بیت الله بستند دیدی همه سرها گرفته روی دستند با چه شکوهی روی محمل ها نشستند بر زانوی عباس زینب پاگذارد شُکر خدا که محمل او پرده دارد اما پس از شش ماه شام غم سحر گشت با دیدن یک صحنه ای چشم تو تر گشت از این مصیبت عالمی خونین جگر گشت باور نمی کردی ولی دل با خبر گشت بالاترین روضه همین در عالمین است از راه آمد زینب اما بی حسین است فریاد زد اُمُّ البنین گیسو سپیدم مادرنبودی عصر عاشورا چه دیدم از خیمه تا گودال با زحمت دویدم با دست خود از پهلویش نیزه کشیدم اُمُّ البنین تاج سرم را سَر بریدند پیراهنش را از تَنَش بیرون کشیدند مادر نبودی پس گوش کن از این خبرها از داغ عباس تو خم گشته کمرها واشد به روی من نگاه اهل نظرها چادر به سر دارد دویدن دردسرها عباس رفت و آبروی خواهرش رفت دعوا شد و چادر ز روی خواهرت رفت اُمُّ البنین اول دو بازویش بهم ریخت تیری رسید و چشم و ابرویش بهم ریخت ضرب عمودی آمد و مویش بهم ریخت تا روی نیزه رفت گیسویش بهم ریخت عباس نامردی عمود آهنین خورد بی دست از بالای مرکب بر زمین خورد دروازه ی کوفه قیامت ساختم من بر مرکب طوفانِ خطبه تاختم من تا چشم روی نیزه ها انداختم من در یک نظر عباس را نشناختم من از درد غیرت صورتش چرخاند مادر بستند او را تا به نیزه ماند مادر مادر دعا کن منتقم دیگر بیاید چون او گره از اَبروی زهرا گشاید صحن و سرایی در بقیع بر پا نماید پایان هر روضه دعا کردیم شاید ما کاشف الکرب امام خویش گردیم دار و ندار خویش نذر یار گردیم
از اول هر کجا که حرفی از مادرترین بوده همیشه بعد اسم فاطمه ، ام البنین بوده کنیزی کرد زینب را مقامش رفت بالاتر اگر ام‌البنین ، ام‌البنین شد اینچنین بوده خودش را روز اول پای زینب روی خاک انداخت کسی که پیش اقوام خودش بالانشین بوده ادب را شیر کرد و نوش جان بچه هایش کرد که بی شک همسر شیرخدا شیرآفرین بوده برای بچه های فاطمه مادر شدن کم‌نیست فقط او لایق این مرتبت روی زمین بوده اگر او را بخواهم در عناوینی بگنجانم علی تاج ولایت بود و این بانو نگین بوده اگر نانی به سائل داده گفته یادشان باشد که نان سفره اش نان امیرالمونین بوده هزار عباس اگر می‌داشت تقدیم علی می‌کرد نخوان ام‌البنین اورا که ام‌العارفین بوده ازاین که عالَمی حاجت گرفت از دست پُرمِهرش یقین دارم خودش دستِ خدا در آستین بوده شبیه کربلایی ها بخواه اول از او حاجت چرا که پیش از عباسش به فکر زائرین بوده امام دین در عاشورا به عباسش پناه آورد از این منظر ببینی زیر دِینش رکن دین بوده علمدارش زمین افتاد اگرچه‌ روز عاشورا علمدار بساط روضه بعد از اربعین بوده به داغ شیرخواره گریه کرده نه به شیرانش فداکاری ببین ، انگار اُمِّ بی‌بنین بوده به سینه میزد و میگفت ای تنهای بی مادر تمام فکر و ذکرش لحظه‌ی هل من معین بوده نبایستی برایش از حسین اینگونه میگفتند که ساعاتی به زیر زانوی شمر لعین بوده نمیزد اینقدر لطمه، اگر با او نمیگفتند که یک نیزه به پایش خورد وقتی روی زین بوده سوالی کرد که با سر چه‌ها کردند بعد از ذبح بشیر آهسته گفت ام‌البنین در خورجین بوده خجالت می‌کشید از فاطمیات بنی‌هاشم که در کوفه حجاب دخترانش آستین بوده همان بهتر نبود آنجا ببیند دخترانش را میان مجلسی که حرمله بالانشین بوده کسی نشنیده از او که بگوید: وای عباسم… ولی سردردهایش از عمود آهنین بوده گروه شعر یامظلوم