eitaa logo
اشعارآئینی
139 دنبال‌کننده
90 عکس
10 ویدیو
98 فایل
اشعارآئینی با سلام، با استفاده از لینک زیر به فهرست هشتک گذاری شده عناوین منتقل خواهید شد. https://eitaa.com/ya_habibalbakin1/1 ولأَندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما ارتباط @m_sanikhani
مشاهده در ایتا
دانلود
تا عزای شه لب تشنه عزای حسن است پس حسینیه‌ ما صحن و سرای حسن است نهضت کرب و بلا تحت لوای حسن است گریه‌ی این دهه روزیش به پای حسن است کربلا آمده اند این دو به امضای حسن هرچه داریم به قربان پسر‌های حسن نوبت نوکری ساحت عبدالله است رحمت الله همان رحمت عبدالله است صحبتی هست اگر صحبت عبدالله است ذکر لب‌ها مددی حضرت عبدالله است یازده ساله، ولی حافظ قرآن است این به سکوتش منگر غرش طوفان است این کربلایی مدنی بوده از اول نسبش این حسن زاده حسین است فقط روی لبش در حرم عبد حسین است همیشه لقبش نوجوانی علی زنده شده از ادبش این چه شانیست که هنگام بیانش شده است جان ناموس خدا حافظ جانش شده است باز انگار حسن دست به دست زهراست تل شده کوچه و زهرای قبیله تنهاست بازهم حرف علی شد سر نامش دعواست ریسمان خنجر کند است و به مقتل غوغاست کوچه‌ی سنگی و گودال به هم پیوستند قنفذ و شمر در این فاجعه‌ها هم دستند روی تل بود دلش در وسط میدان بود به رویش گرچه نیاورد، ولی گریان بود عمه هم مثل خودش بی رمق و حیران بود همه سیراب و عمویش چقدر عطشان بود ناگهان دست کشید و سوی میدان آمد به سرش میزد و با ذکر عموجان آمد آمد و دید که غوغا شده دور پدرش یک نفر نیزه فرو کرده میان کمرش یک نفر هم زده بر صورت او با سپرش یک نفرهم زده با کهنه غلافی به سرش ولی الله تنش زیر لگد‌ها مانده نیزه‌ بدقلقی در دهنش جا مانده حرمت خون خدا زیر سنان چال شد و زینت دوش نبی زینت گودال شد و آنقدر خون ز تنش رفت که بیحال شد‌ و تن پاکش وسط هلهله پامال شد و یاعلی گفت و صدا را به گلویش انداخت خویش را گریه کنان روی عمویش انداخت دست خود را سپر بی کسی آقا کرد زیر لب با عموی تشنه لبش نجوا کرد پلک خون بسته خود را به چه زحمت وا کرد و‌خودش را بغل زخم عمویش جا کرد گفت: هرچند عمو زخمی و درهم شده ام باز صد شکر فدایی امامم شده ام
مکشوف وقتی که از حال عمویش با خبرشد آتش وجودش راگرفت و شعله ور شد   از دست‌های عمه دست خود کشید و فریاد زد: عمه دگر وقت سفر شد   آمد میان گودی گودال و با دست جان عموی نیمه جانش را سپر شد   تیزی تیغ حرمله بر او اثر کرد دستش بریدوطفلکی بی بال و پرشد   بادست آویزان شده بر پوست میگفت: حالا زمان دیدن روی پدر شد
واحد وسط تکرار یا حسن یا حسین از اواسط روضه مکشوف است دقت شود تا عزای شه لب تشنه عزای حسن است پس حسینیه‌ ما صحن و سرای حسن است نهضت کرب و بلا تحت لوای حسن است گریه‌ی این دهه روزیش به پای حسن است کربلا آمده اند این دو به امضای حسن هرچه داریم به قربان پسر‌های حسن نوبت نوکری ساحت عبدالله است رحمت الله همان رحمت عبدالله است صحبتی هست اگر صحبت عبدالله است ذکر لب‌ها مددی حضرت عبدالله است یازده ساله، ولی حافظ قرآن است این به سکوتش منگر غرش طوفان است این کربلایی مدنی بوده از اول نسبش این حسن زاده حسین است فقط روی لبش در حرم عبد حسین است همیشه لقبش نوجوانی علی زنده شده از ادبش این چه شانیست که هنگام بیانش شده است جان ناموس خدا حافظ جانش شده است باز انگار حسن دست به دست زهراست تل شده کوچه و زهرای قبیله تنهاست بازهم حرف علی شد سر نامش دعواست ریسمان خنجر کُند است و به مقتل غوغاست کوچه‌ی سنگی و گودال به هم پیوستند قنفذ و شمر در این فاجعه‌ها هم دستند روی تل بود دلش در وسط میدان بود به رویش گرچه نیاورد، ولی گریان بود عمه هم مثل خودش بی رمق و حیران بود همه سیراب و عمویش چقدر عطشان بود ناگهان دست کشید و سوی میدان آمد به سرش میزد و با ذکر عموجان آمد آمد و دید که غوغا شده دور پدرش یک نفر نیزه فرو کرده میان کمرش یک نفر هم زده بر صورت او با سپرش یک نفرهم زده با کهنه غلافی به سرش ولی الله تنش زیر لگد‌ها مانده نیزه‌ بدقلقی در دهنش جا مانده حرمت خون خدا زیر سنان چال شد و زینت دوش نبی زینت گودال شد و آنقدر خون ز تنش رفت که بیحال شد‌ و تن پاکش وسط هلهله پامال شد و یاعلی گفت و صدا را به گلویش انداخت خویش را گریه کنان روی عمویش انداخت دست خود را سپر بی کسی آقا کرد زیر لب با عموی تشنه لبش نجوا کرد پلک خون بسته خود را به چه زحمت وا کرد و‌خودش را بغل زخم عمویش جا کرد گفت: هرچند عمو زخمی و درهم شده ام باز صد شکر فدایی امامم شده ام
تا عزای شه لب تشنه عزای حسن است پس حسینیه‌ ما صحن و سرای حسن است نهضت کرب و بلا تحت لوای حسن است گریه‌ی این دهه روزیش به پای حسن است کربلا آمده اند این دو به امضای حسن هرچه داریم به قربان پسر‌های حسن نوبت نوکری ساحت عبدالله است رحمت الله همان رحمت عبدالله است صحبتی هست اگر صحبت عبدالله است ذکر لب‌ها مددی حضرت عبدالله است یازده ساله، ولی حافظ قرآن است این به سکوتش منگر غرش طوفان است این کربلایی مدنی بوده از اول نسبش این حسن زاده حسین است فقط روی لبش در حرم عبد حسین است همیشه لقبش نوجوانی علی زنده شده از ادبش این چه شانیست که هنگام بیانش شده است جان ناموس خدا حافظ جانش شده است باز انگار حسن دست به دست زهراست تل شده کوچه و زهرای قبیله تنهاست بازهم حرف علی شد سر نامش دعواست ریسمان خنجر کند است و به مقتل غوغاست کوچه‌ی سنگی و گودال به هم پیوستند قنفذ و شمر در این فاجعه‌ها هم دستند روی تل بود دلش در وسط میدان بود به رویش گرچه نیاورد، ولی گریان بود عمه هم مثل خودش بی رمق و حیران بود همه سیراب و عمویش چقدر عطشان بود ناگهان دست کشید و سوی میدان آمد به سرش میزد و با ذکر عموجان آمد آمد و دید که غوغا شده دور پدرش یک نفر نیزه فرو کرده میان کمرش یک نفر هم زده بر صورت او با سپرش یک نفرهم زده با کهنه غلافی به سرش ولی الله تنش زیر لگد‌ها مانده نیزه‌ بدقلقی در دهنش جا مانده حرمت خون خدا زیر سنان چال شد و زینت دوش نبی زینت گودال شد و آنقدر خون ز تنش رفت که بیحال شد‌ و تن پاکش وسط هلهله پامال شد و یاعلی گفت و صدا را به گلویش انداخت خویش را گریه کنان روی عمویش انداخت دست خود را سپر بی کسی آقا کرد زیر لب با عموی تشنه لبش نجوا کرد پلک خون بسته خود را به چه زحمت وا کرد و‌خودش را بغل زخم عمویش جا کرد گفت: هرچند عمو زخمی و درهم شده ام باز صد شکر فدایی امامم شده ام
مکشوف وقتی که از حال عمویش با خبرشد آتش وجودش راگرفت و شعله ور شد   از دست‌های عمه دست خود کشید و فریاد زد: عمه دگر وقت سفر شد   آمد میان گودی گودال و با دست جان عموی نیمه جانش را سپر شد   تیزی تیغ حرمله بر او اثر کرد دستش بریدوطفلکی بی بال و پرشد   بادست آویزان شده بر پوست میگفت: حالا زمان دیدن روی پدر شد
زمزمه مکشوف❗️ دلم مثل بابام ، تویِ خون تپیده یه چیزایی دیدم ، که هیشکی ندیده دیدم تویِ گودال ، عموم رفته از حال زیر دست و پا تنش شد لگد مال دیگه هر چی داشتن ، آوردن تو گودال عموم رو غریب گیر آوردن تو گودال جلوی عموم آب میخوردن تو گودال همه سنگ و تیرا میخوردن تو گودال دیدم .. زد تو گلو با نیزه از اسب .. افتادم عمو با نیزه جسمش .. شد زیر و رو با نیزه بابام تویِ کوچه ، منم که تو اینجا نشد که سپر شیم برا تو و زهرا خدا رو هزار شکر ، همین جا میمیرم نمی مونم اون وقت عزاتُ بگیرم خدایی عذابه ، بی تو زنده موندن ببینم که قاتل ، میخنده جلو من بابام بعدِ کوچه ، شبا رو نخوابید با چه حالی هر روز مغیره رو میدید؟ کشتن .. بابام رو وسط کوچه دیده .. سیلی زدن تو کوچه عمری .. سوزنده من رو کوچه
واحد وسط تکرار یا حسن یا حسین از اواسط روضه مکشوف است دقت شود تا عزای شه لب تشنه عزای حسن است پس حسینیه‌ ما صحن و سرای حسن است نهضت کرب و بلا تحت لوای حسن است گریه‌ی این دهه روزیش به پای حسن است کربلا آمده اند این دو به امضای حسن هرچه داریم به قربان پسر‌های حسن نوبت نوکری ساحت عبدالله است رحمت الله همان رحمت عبدالله است صحبتی هست اگر صحبت عبدالله است ذکر لب‌ها مددی حضرت عبدالله است یازده ساله، ولی حافظ قرآن است این به سکوتش منگر غرش طوفان است این کربلایی مدنی بوده از اول نسبش این حسن زاده حسین است فقط روی لبش در حرم عبد حسین است همیشه لقبش نوجوانی علی زنده شده از ادبش این چه شانیست که هنگام بیانش شده است جان ناموس خدا حافظ جانش شده است باز انگار حسن دست به دست زهراست تل شده کوچه و زهرای قبیله تنهاست بازهم حرف علی شد سر نامش دعواست ریسمان خنجر کُند است و به مقتل غوغاست کوچه‌ی سنگی و گودال به هم پیوستند قنفذ و شمر در این فاجعه‌ها هم دستند روی تل بود دلش در وسط میدان بود به رویش گرچه نیاورد، ولی گریان بود عمه هم مثل خودش بی رمق و حیران بود همه سیراب و عمویش چقدر عطشان بود ناگهان دست کشید و سوی میدان آمد به سرش میزد و با ذکر عموجان آمد آمد و دید که غوغا شده دور پدرش یک نفر نیزه فرو کرده میان کمرش یک نفر هم زده بر صورت او با سپرش یک نفرهم زده با کهنه غلافی به سرش ولی الله تنش زیر لگد‌ها مانده نیزه‌ بدقلقی در دهنش جا مانده حرمت خون خدا زیر سنان چال شد و زینت دوش نبی زینت گودال شد و آنقدر خون ز تنش رفت که بیحال شد‌ و تن پاکش وسط هلهله پامال شد و یاعلی گفت و صدا را به گلویش انداخت خویش را گریه کنان روی عمویش انداخت دست خود را سپر بی کسی آقا کرد زیر لب با عموی تشنه لبش نجوا کرد پلک خون بسته خود را به چه زحمت وا کرد و‌خودش را بغل زخم عمویش جا کرد گفت: هرچند عمو زخمی و درهم شده ام باز صد شکر فدایی امامم شده ام
کودکم امّا در این بیشه جگر دارم عمو از دو دستانم برای تو سپر دارم عمو با مدد از نامِ زیبای حسن گل می کنم بر تمامِ دشمنانت من خطر دارم عمو ماندنم در خیمه ها ننگ است ای سالارِ عشق من از این ماندن از این صّحت..حذر دارم عمو در رکابِ تو شهادت می شود قطعاً نصیب می رسم بر این سعادت..خود خبر دارم عمو چه کسی گفته یتیمم بیکس و کارم بگو.. من چنان تو شاهِ مظلومان پدر دارم عمو بر تنت داری جراحت ای تمامِ زندگی… از غمِ این زخم هایِ تو شرر دارم عمو مصحفِ کرببلا نامِ مرا حکّ کرده است حادثه سازم در این مصحف اثر دارم عمو جامه ی رزمی نشد پیدا برای من حسین پس لباسِ سرخِ رفتن را به بر دارم عمو دست دادم تا نیفتد بر تنِ پاکت خراش در هواداری ز تو خیلی هنر دارم عمو حیف بعد از رفتنت عمّه اسارت می رود از غمِ این روضه ها چشمانِ تر دارم عمو  محسن راحت حق
ابن الکریمم وپسرِ شاهِ بی حرم از خیمه آمدم به تماشایِ دلبرم من از تبار ِ شیرِ جمل هستم ای سپاه ده ساله ام ولی ز رگ وخونِ حیدرم خالی کنید دورِ بزرگِ قبیله را تعظیم کن سپاه، به این شاهِ محترم خونِ حسن میانِ رگم موج می زند گردن زده ز ازرقِ شامی برادرم از خیمه پابرهنه دویدم به قتلگاه افتاده شاه رویِ زمین در برابرم تا استخوانِ بازوی من بی هوا شکست بی اختیار ناله زدم وای مادرم تا آمدم بغل کُنمت حرمله رسید پاشیده شد به ضربه یک تیر،حنجرم ممزوج شد حسین وحسن زیرِ ضربه ها اینجا به بعد روضه بخوانم من از شما باجانِ فاطمه که چنین تا نمی کنند جان دادنِ غریب تماشا نمی کنند زهرا نشسته گوشه گودالِ قتلگاه باحال ِ مادر از چه مدارا نمی کنند خالی کنید دورِ عمویِ غریب من دورِ کسی که هلهله برپا نمی کنند یابن الدعی مکن همه جا نیزه را فرو پهنایِ نیزه را به گلو جا نمی کنند بردار پایِ نحس خود از رویِ صورتش این گونه بغضِ سینه خود وا نمی کنند در پیش ِ چشم عمه رها کن محاسنش شیب الخضیب را همه معنا نمی کنند در بین دنده ها مَشِکَن چوبِ نیزه را از بهرِ جایزه به تن امضا نمی کنند آقایِ عالم است برهنه نکن تنش بر بُردنِ لباس تَقَلا نمی کنند  قاسم نعمتی
بهانه گیر می شوم عمو که آه می کشد صدای آه او مرا به قتلگاه می کشد غربت او مرا به این وادی خون کشیده است بعد علی اصغرش نوبت من رسیده است نوشته اند از ازل ، کشته ی کربلایی ام اذن جهاد می دهد، غیرت مجتبایی ام برای زنده ماندنم ، عمو بهانه می شود برای جان سپردنم ، گلو بهانه می شود سنگ هم از غم عمو بهانه گیر می شود و کودک از مصیبتش یک شبه پیر می شود ببین عمه بر زمین فتاده پیکر عمو نگو بمان که شمر هم امان نمی دهد به او برای غارت سرش رسیده نوبت سنان دو نیزه هم سپر شوم دو نیزه است عمه جان نگو که کوچکم ببین، که بحث غیرتم شده نگو بمان ، نمی شود، که کوچه عبرتم شده نگیر خرده عمه جان، که بیقراری ام به جاست سنان کربلای ما، مغیره ی قدیم هاست آمده ام به قتلگاه اگرچه دیر عموحسین سپر برات می شوم نفس بگیر عمو حسین صدای غربت تو را ، گوش خیام تو شنید نفس بگیر عمو حسین ، لشکر کوچکت رسید تا شده نیزه هایشان، در بدن تو آه آه وا شده پای شمر هم روی تن تو آه آه نیزه به نیزه از تنت ، هست تو رفته آه آه به قصد غارت عقیق ، دست تو رفته آه آه پشت و رویت یکی شده ، له شده پیکر آه آه تبرک از تو می برد، خنجر لشگر آه آه نیزه شکسته شرم کن نفس بگیرد این بدن خنجر کند رحم کن، موقع دست و پا زدن چند نفر به یک نفر ، لشکر بی حیا نزن خنجر و تیر و نیزه را جای عمو بزن به من چنگ نزن به موی ، زخم شده تمام سر پیرهنی که می بری ، فاطمه دوخته نبر نبی به سینه ی عمو خورده لب مطهرش شرم کنید اسب ها ، نعل کجا و پیکرش ناصر دودانگه
زبانحال حضرت عبدالله و قاسم ابن الحسن المجتبی(ع) عموجون(۲)صداتو تا از تو شلوغی ها شنیدم مثه یه آهو بالای سرت رسیدم عموجون(۲)از دور دیدم بالاسرت غریب کشونه دیدم یکی رو خاک سرت رو میکوبونه آه،ازدوردیدم بدجوری دارن بغض و کینت آه،باپاشنه ی پا میکوبن به روی سینت آه،ازدور دیدم خون از تنت فواره میزد آه،توناله میزدی و باز دوباره میزد لاله شدی و خون چمنت هی زیرورو میشه بدنت قفل شده بود لبات از عطش با نیزه وا میشد دهنت (عموحسین) .................................... عموجون(۲)دشمن نمیدونه که ما بچه ی شیریم کوچیک بزرگمون برای تو میریم عموجون(۲)دستای کوچیکم که قابلی نداره حرمله کو؟بگو سه شعبه شو بیاره آه،من مگه مرده باشم و تو این بیابون آه،صیقل بدن با دندون تو نیزه هاشون آه،من مگه مرده باشم و یه بدقواره آه،بیاد کف چکمه رو صورتت بذاره منو صوا بزن پسرم یه کم خنک بشه جگرم دلم میخواد باتو زیرنعل خرد بشه ای عمو کمرم (عموحسین) ۱۴۰۱