غلامرضا سازگار
حضرت علی اصغر(ع)-شهادت
ای از تلظّیهای تو در چشم من دریا خجل
مادر خجل، خواهر خجل، دریا خجل، سقا خجل
در خون، خدا را دیدهای جان دادی و خندیدهای
تا دامن محشر بود از خندهات بابا خجل
از حنجر خشکیدهات خون خورده تیر حرمله
پیکان ز اشک چشم من، من گشتم از زهرا خجل
در آتش تاب و تبت دیدم به دست زینبت
هم از تو هم از عمه شد خورشید عاشورا خجل
خشکیدهلب بردم تو را لبتشنه آوردم تو را
هم از تو هم از مادرت گشتم در این صحرا خجل
از خون زخم حنجرت آمد شهادت سرفراز
از اشک چشم مادرت شد زینب کبری خجل
دعویِّ دین و کشتن ششماهه آن هم تشنهلب
اینجا مسلمان میشود از گبر و از ترسا خجل
با این عذار لالهگون، با این جمال غرقه خون
جا دارد ار یوسف شود، زین صورت زیبا، خجل
ای غنچۀ پرپر شده، ای هدیه بر داور شده!
پیش گل لبخند تو، از باغبان، گلها خجل
بابالنّجات عالمی، خون خدا را همدمی
شرمنده عالم از تو شد، «میثم» نشد تنها خجل
#حضرت_علی_اصغر_شعرروضه
غلامرضا سازگار
حضرت علی اصغر(ع)-شهادت
ای از تلظّیهای تو در چشم من دریا خجل
مادر خجل، خواهر خجل، دریا خجل، سقا خجل
در خون، خدا را دیدهای جان دادی و خندیدهای
تا دامن محشر بود از خندهات بابا خجل
از حنجر خشکیدهات خون خورده تیر حرمله
پیکان ز اشک چشم من، من گشتم از زهرا خجل
در آتش تاب و تبت دیدم به دست زینبت
هم از تو هم از عمه شد خورشید عاشورا خجل
خشکیدهلب بردم تو را لبتشنه آوردم تو را
هم از تو هم از مادرت گشتم در این صحرا خجل
از خون زخم حنجرت آمد شهادت سرفراز
از اشک چشم مادرت شد زینب کبری خجل
دعویِّ دین و کشتن ششماهه آن هم تشنهلب
اینجا مسلمان میشود از گبر و از ترسا خجل
با این عذار لالهگون، با این جمال غرقه خون
جا دارد ار یوسف شود، زین صورت زیبا، خجل
ای غنچۀ پرپر شده، ای هدیه بر داور شده!
پیش گل لبخند تو، از باغبان، گلها خجل
بابالنّجات عالمی، خون خدا را همدمی
شرمنده عالم از تو شد، «میثم» نشد تنها خجل
#حضرت_علی_اصغر_شعرروضه
من همان روز ولادت که ز ماد زادم
بود زخمت به جگر نعمت مادر زادم
شکر حق روز و شبم با روضه ات سَر میشود
چشم های من فقط با نام تو تَر میشود
قیمتی داده به من این کیمیای مِهر تو
خاک هم زیر قدم هایت چُنان زَر میشود
خوانده ام آقا ثواب زائران کربلا
همتراز با نود حج پیمبر میشود
هر کسی که جان دهد پای بساط روضه ات
چون شهیدان پیکرش پاک و مطهّر میشود
لحظه ی مرگم سرم را روی زانویت بگیر
خار در آغوش گل باشد معطّر میشود
حرف گل آمد گریز روضه ام اینگونه شد
گل اگر بی آب باشد زود پرپر میشود
مادری خیمه به خیمه در پی یک قطره آب
در دل صحرا روان مانند هاجر میشود
اسمعیلم پا مکش برخاک اینجا کربلاست
حال و روزت از عطش هر لحظه بدتر میشود
نه غذایی خورده ام نه آب که شیرت دهم
خنج بر سینه مزن شرمنده مادر میشود
کودک لب تشنه ام اینگونه بی تابی نکن
میرسد سقّا گلوی خشک تو تَر میشود
عاقبت این تیر های حرمله شَر میشود
مقصد تیر سه شعبه حلق اصغر میشود
نوید طاهری
#حضرت_علی_اصغر_شعرروضه
گفتم “حسین”، صفحهی دل، پرستاره شد
راهِ نجات، دامنِ یک شیرخواره شد
گفتم که کیست، اکبرِ آیاتِ کردگار؟
فوراً به گاهوارهی اصغر، اشاره شد
بابالحوائج است و زود گره باز میکند
با اذنِ او، امورِ دو دنیا، اداره شد
هرچند کودک است، ولی بهرِ دردها
با دست کوچکش بنِگر، راهِ چاره شد
…
میسوخت در غمش همهی هفت آسمان،
تیر از کمان پرید و جهان در نظاره شد
تیر از کمان پرید و گلوی علی که نه…
قلبِ پدر برای پسر، پاره پاره شد
بر ماتمش زمین و زمان، نوحه میکنند
دستِ حسین، مقتلِ این شیرخواره شد
عادل حسین قربان
#حضرت_علی_اصغر_شعرروضه
زبانحال مولانا باب الحوائج علی اصغر(ع)
لالایی(۲)خالی جات دیگه رو دستام ای علی جون
کنار گهوارت شدم گیسو پریشون
لالایی(۲)من به حرم بابا به دشمن رو زد اما
آخر شدیم شرمنده ی من و تو بابا
آه،چقدر با چشمام التماس کردم به ابرها
آه،شاید که بارون بباره از اون بالاها
آه،دشمنا بهتر دست خالیمو ببندند
آه،دستای خالیمو تکون میدم میخندند
تو دیگه نیستی خوب میدونم
جات خالیه به روی شونم
هو میکنند منو ولی من
هی لالایی برات میخونم
(لالالالا لالا پسرم)
.............................................
لالایی(۲)وقتی تکون میخوری روی نیزه اصغر
فکرکن خوابیدی میون گهواره مادر
لالایی(۲)یه دونه، مادر عاقبت به من نگفتی
رو نیزه ها محکم بمون رو خاک نیفتی
آه،انگار که تیر اومد درست به قلب من خورد
آه،تیر سه شاخه زبون کوچیکتو برد
آه،تو دست و پا زدی و دل ازتو بریدم
آه،سرم رو به چوبه ی گهواره کوبیدم
خوب شد نبود ببینه عموت
تیر خوردی خندیدن روبروت
حرمله خیر نبینه که بد
گره ی کوری زد به گلوت
لالا....
مجتبی صمدی شهاب
#زمزمه_ده_شب_محرم
#حضرت_علی_اصغر_شعرروضه
زخم را اینبار بر قلب پدر میخواستند
مادر بی تاب را بی تاب تر میخواستند
این هدف انگار با اهداف دیگر فرق داشت
که برایش تیر انداز قَدَر میخواستند
دشمن نام علی بودند... ورنه چله ها
تیرشان تک شعبه هم میشد اگر میخواستند
تیغ های ظالم بی رحم، خون می ریختند
نیزه های وحشی خونخوار، سر میخواستند
از کبوترها کبوتروار تر پرواز کرد
گرچه او را کودکی بی بال و پر میخواستند
شاعر:
رضا حاج حسینی
#حضرت_علی_اصغر_شعرروضه
درعرش خدای حی داور
مکتوب شدست با خط زر
شد دین خدا رهین ارباب
شد کرببلا رهین اصغر
نوزاد ولی بزرگ تاریخ
شش ماهه ولی حسین دیگر
هرچند که کوچک ست دستش
صدها گره وا کند به محشر
در آل علی همه بزرگ اند
مانند علیِ اکبر اکبر!
در قافله ی حسین خورشید
بر خیمه گه رباب محور
اول ز همه قیام کرده
هرچند رسیده است آخر
یک خطبه بدون حرف خوانده
شرحش بشود هزار منبر
تا دید غریب پدر را
افتاد ز گاهواره با سر
خشکی لبش عزای زینب
بدخوابی او بلای مادر
امروز ولی به دست بابا..
با دیده ی تر زده به لشگر
برخواسته حرمله به قصد
پاشیدن حنجر کبوتر
یارب چه کند حسین حالا
تیرست به قد او برابر!
اوضاع سر از گلوش بدتر
اوضاع گلو ز سینه بدتر
قنداق مزاحم پرش شد
تاکه بزند دوباره پرپر
ای کاش که تا ابد نیاید
مردی بشود خجل ز همسر..
شاعر:
سید پوریا هاشمی
#حضرت_علی_اصغر_شعرروضه
تشنه شدی و ساقه ی شعله ورت شکست
چون چوبِ خشک هر دو لب لاغرت شکست
هر سو دوید مادر تو زمزمی نبود
طفل ذبیح خیمه، دل هاجرت شکست
با گریه ی تو هر دویمان آب می شویم
با گریه ات غرور پدر مادرت شکست
نامت علی است، محترمی مثل مرتضی
این احترام، ارثیه ی حیدرت شکست
می خواستم برای تو کاری کنم، نشد
خیلی دلم برای دو پلک ترت شکست
تا باد تیر حرمله از چله اش گذشت
مانند یاس خشک شده حنجرت شکست
تیزی یک پر از سه پر تیر، ذره ای
بر بازویت کشید، عزیزم پرت شکست
این حجم تیر کل تنت را گرفته است
مانند مادرم همه ی پیکرت شکست
خون گلوی تو به روی صورت من است
از بس که بی هوا قدح کوثرت شکست
با فکر پاسخی که بگویم به مادرت
بُهتم کنار جسم و تن بی سرت شکست
حالا که می روی ز چه لبخند می زنی؟!
قد مرا همین نظر آخرت شکست
شاعر:
محمد جواد شیرازی
#حضرت_علی_اصغر_شعرروضه
عطش سخت و علی طفل و مقابل لشگر خونریز
بعید است اینچنین اصغر به خیمه باز برگردد
رخش زرد و لبش خشک و سرش بر دست افتاده
تمنا میکنم آبی لب این طفل تَر گردد
به ابراهیم گویید آید و بیند در این صحرا
چگونه بَر روی دست پدر ذبح پسر گردد
غمت کافیست تا آتش زند بر جان علی جانم
به رویم میزنی لبخند جانم شعله وَر گردد
غم فرزند سنگین است مخصوصا به مادرها
چگونه این پدر باید به سوی خیمه برگردد
گلو مذبوح و لب خونین و تیرِ حرمله پیدا
رباب اینگونه گر بیند علی را خون جگر گردد
محمد جواد مطیع ها
#حضرت_علی_اصغر_شعرروضه
یک علی روی عبا و یک علی زیر عبا
خوب شد بر روی دوش خود عبا انداختم
تیر را بیرون کشیدم خِسخِسِ تو قطع شد
ای زبانبسته تو را من از صدا انداختم
حرمله بعد از شکارت چند تا خلعت گرفت
گفت با یک تیر اما هردو را انداختم
کاش پشت خیمهها پنهان نمیکردم تو را
وای بدجوری طمع در نیزهها انداختم
آب را وا میکنند اما نمینوشد رُباب
عمههایت را پس از تو از غذا انداختم
آه هر سنگی که بر من خورد بعدش بر تو خورد
شرمگینم که تورا در زیر پا انداختم
دست بسته میدود دنبال تو با خواهرم…
مادرت را بین مُشتی بی حیا انداختم
حسن لطفی
#حضرت_علی_اصغر_شعرروضه
از تمام لاله های کاروان
غنچه ای لب تشنه ماند و باغبان
غنچهای که برگ او خشکیده بود
نسخهاش را تشنگی پیچیده بود
زخم میشد روی او با گریهاش
شعله میزد خیمهها را گریهاش
دست بر دست همه اهل حرم
نغمه لالاییاش آوای غم
دوش تا وقت سحر از قحط آب
دست و پا میزد در آغوش رباب
لیک امروز از رمق افتاده بود
نای دست و پا زدن در او نبود
هر طرف بر پیکرش با دست باد
چون گل پژمرده راسش می فتاد
مثل هاجر هفت نه هفتادبار
رفت مادر خیمه خیمه بی قرار
قطره آبی ولی پیدا نشد
چشمه ای از پای طفلش پا نشد
ماند اسماعیل او در انتظار
تا به قربانگه شود قربان یار
سر به روی شانه بابا گذاشت
نای گریه نیز نای او نداشت
مثل ماهی لب به هم میزد مدام
در تلظی بود بر دست امام
تا که بالا رفت بر دستان او
سرعقب افتاد و پیدا شد گلو
حرمله حلق سپیدش را که دید
تیر را در چله تا آخر کشید
چشم او بر چشم بابا خیره بود
ناگهان شد چشمهای او کبود
از فشار تیر بر طفل رباب
گل میان دست بابا شد گلاب
دید بیت آرزوی ویران شده
برگ گل از شاخه آویزان شده
زود بابا بین آغوشش فشرد
دست را زیر سرش آرام برد
تا نیفتد راس او از پیکرش
بای بسم اله بماندمحورش
روی دست باغبان پرپرکه شد
نوبت تشییع آن بی سر که شد
شعله زد این غم به جان عالمین
حرمله خندید بر اشک حسین
موسی علیمرادی
#حضرت_علی_اصغر_شعرروضه
ماه و خورشید همان چهره ی تابنده ی توست
واژه ی قبله ی حاجات برازنده ی توست
دو لب خشک تو هرگز طلب آب نکرد
بانگ ” هیهات ” در آن گریه ی کوبنده ی توست
از دل کعبه ی گهواره برون آمده ای
دید دشمن همه جا عطر پراکنده ی توست
روی دستان پدر باب حوائج شده ای
بعد عباس مقامی ست که زیبنده ی توست
قبلا این تیر به چشم قمر علقمه خورد
آنکه شرمنده ی یک مادر و شرمنده ی توست
متحیّر شدم از لحظه ی پایانی تو –
-برلبت خنده ویا زیر گلو خنده ی توست؟
مجید قاسمی
#حضرت_علی_اصغر_شعرروضه