eitaa logo
اشعارآئینی
116 دنبال‌کننده
86 عکس
10 ویدیو
98 فایل
اشعارآئینی با سلام، با استفاده از لینک زیر به فهرست هشتک گذاری شده عناوین منتقل خواهید شد. https://eitaa.com/ya_habibalbakin1/1 ولأَندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما ارتباط @m_sanikhani
مشاهده در ایتا
دانلود
مینویسم روی هر دیوار واویلا حسین مینویسم با لبی خونبار واویلا حسین هر قدم تکرار در تکرار واویلا حسین مینویسم زیر این آوار واویلا حسین وای از این کوفه از این آزار واویلا حسین من که دنیایم تویی معنای عقبی ام علیست من که غم هایم تویی آشوب شبهایم علیست درد امروزم تویی امروز و فردایم علیست آمدم در کوفه و گفتم که مولایم علیست بارها گفتم یاعلی اینبار واویلا حسین از علی گفتم ولیکن قلب طفلانم شکست از علی گفتم یک سنگ دندانم شکست از علی گفتم پهلوم میدانم شکست آنقدر خوردم که این بازوی بی جانم شکست میزنم با دست بسته زار واویلا حسین دستگیرم کردند از بام میبینم تورا با تنی پر خون در این احرام میبینم تورا میرسی با دختری آرام میبینم تورا اما در بین کوفه در میان شام میبینم تورا آه آه از زینب و انزار واویلا حسین کوفه و در سینه ها بغض غدیرش را ببین وای من زنجیر های سختگیرش را ببین  کوچه هایش بام هایش را اسرش را ببین بوریایش را ببین تکیه حصیرش را ببین دارم اینجا قبل از یک کار واویلا حسین جز غمت اینجا کسی دیشب پناهم داد نه غیر طوئه هیچ کس در خانه راهم داد نه پاسخی بر التماسم بر نگاهم داد نه نه به من جا بر دوطفل بی گناهم داد نه دخترم را  بر حرم بسپار واویلا حسین هرکه اینجا بود حتی اندکی میزد مرا این یکی میبرد مرا این یکی میزد مرا پیرمردی میکشیدو کودکی میزد مرا کاشکی جای یتیمت کاشکی میزد مرا دخترت هست و شب است و واویلا حسین مردم اما گریه ام تقصیر تیر حرملست جان تو ذهنم فقط ذرگیر تیر حرملست بین کوفه صحبت تاثیر تیر حرملست گرچه عمری تیر دیدم اما تیر تیر حرملست دیدم و گفتم ولی دشوار واویلا حسین آب نه از صبح تا حالا فقط غم خورده ام آتش و سنگ و عصا و نیزه باهم خورده ام هر چه خوردم کم نیاوردم ولی کم خورده ام با دودست بسته سیلی های محکم خوردم وای من از کوچه و بازار واویلا حسین
آقا بیا بگذر زِ خیر این سفر برگرد وقتی ندارد کوفه غیراز دردسر برگرد از این گلویِ زیر تیغم می دهم سوگند آقا به پهلویِ شکسته پشت در ، برگرد. بردم پناه هر چه به دیوار بیشتر او پیشتر رسید رهم بیشتر گرفت* از بی کسیِ کوچه گرد کوفه معلوم است پا در رکابت نیست اینجا یک نفر ، برگرد با وعدۀ یک کیسۀ جو راه افتادند با نیزه و شمشیر ، با سنگ و تَبر ، برگرد بازارشهرکوفه و زینب س زبانم لال خیلی برای خواهرت دارد خطر برگرد دست اراذل تا نرفته سمت معجرها دست زن وبچه بگیر و زودتر برگرد اشک یتیمیِ حَمیده دخترم کافیست دختر ندارد طاقت داغ پدر ، برگرد اندازۀ اصغر کُلاخود و زِره داری؟ تیر سه پر،شش ماهه می فهمد مگر؟! برگرد! تاقدوبالایِ علی اکبر ع، نخورده است ازتیزیِ مِقراضها ، چشم و نظر ، برگرد خواهی نبینی که ، سرِ عباس می اُفتد در زیر پایِ اسبها بین گذر ، برگرد کوتاه کن مویِ بلندِ دخترت ، اما تا فرصتی باقیست راهی هست اگر ، برگرد شاعر : علیرضا شریف
کوچه گرد ِغریب میداند بی کسی در غروب یعنی چه ! عابر ِ شهر ِ کوفه می فهمد بارش ِ سنگ و چوب یعنی چه ! صف به صف نیت ِ جماعت را بر نماز ِ امام می بستند همه رفتند و بعد از آن هم در به رویش تمام می بستند در حکومت نظامی ِ کوفه غیر ِ” طوعه” کسی پناهش نیست همه در را به روی او بستند راستی او مگر گناهش چیست ؟؟ ساعتی بعد مردم ِ کوفه روی دارالعماره اش دیدند همه معنای بی کسی را از لب و ابروی ِ پاره فهمیدند داد میزد: “حسین” آقا جان!! راه ِخود کج نما کنون برگرد تا نبیند به کربلا زینب پیکرت رابه خاک وخون برگرد …. دست من بشکند ولی دستت بهر ِ انگشتری بریده مباد سر ِمن از قفا جدا بشود حنجرت از قفا دریده مباد کاش میشد به جای طفلانت کودکانم بریده سر گردند جان زهرا میاور آنها را دختران را بگو که بر گردند دختران را نیاور اینجا چون دست ِ مردان کوفه سنگین است وای از آن ساعتی که معجر از غارت ِگوشواره رنگین است یاس های قشنگ ِ باغت را رنگ ِ پاییز می کنند اینجا نعل نو میزنند بر اسبان تیغ ِ خود تیز می کنند اینجا نیزه ها را بلند تر زده اند مردمانی پلید و بی احساس حک شده زیر ِ نیزه ها : ” اینهاست! از برای نبرد ِ با عباس …” پیرزن ها برای کودک ها قصه ی سنگ و چوب میگویند ” روی نیزه اگر که سر دیدی سنگ بر او بکوب ” میگویند می دهد یاد بر کمانداران حرمله فن ِ تیر اندازی فکر ِ پنهان نمودن و چاره بر سفیدی ِ آن گلو سازی ؟ کوفه مشغول ِ اسلحه سازی ست فکر مردم تمامشان جنگ است از سر ِ دار ِِ کوفه می بینم بر سر بام ِخانه ها سنگ است تشنه ات میکشند بر لب ِ آب گو به سقا که مشک بر دارد طفلکی پا برهنه مگذاری خار ِ صحرایشان خطر دارد آخرین حرفهای مسلم بود: ای که از کوفیان خبر داری!! جان ِ زهرا برای دخترها روسری ِ اضافه برداری !! پیکرش روی خاک و طفلانش کوچه کوچه پی اش دوان بودند از گزند ِ نگاه ِحارث هم تا پدر بود در امان بودند مثل مولا سه روز مانده به خاک پیکر بی سرش نشد عریان مثل مولا که پیکرش اما نشده پایمال ِ از اسبان رسم دلدادگی به معشوق است عاشقان رنگ ِ یار میگیرند در همان لحظه های آخر هم نام او روی دار میگیریند  وحید مصلحی
به شهر كوفه نواي صفا نمي آيد به کار مردم کوفه وفا نمي آيد ميان خنده ي آنها و کینه ی آنها به جز صداي ذبيح القفا نمي آيد
مثل موهای پریشانت پریشانم حسین بی سر و سامانم و در کوفه حیرانم حسین تشنگی از یک طرف دلواپسی از یک طرف من برای ام کلثوم تو گریانم حسین جان من ناقابل است قربان دندان های تو گر امانم را بریده درد دندانم حسین نامه دادم...گر بیایی خون تو پای من است آه الهی بشکند دستم پشیمانم حسین روزگاری من سفیرت بودم و با اجر و قرب روزگارم را بخوان حالا ز چشمانم حسین یک شبه رای همه برگشته و حالا ببین خانه ی یک پیر زن...سردابه پنهانم حسین کوفه بد تا کرده با آل علی از اولش اینکه می گویم نیا فکر جوانانم حسین حق من این بوده که از مسلخ آویزان شوم؟ گیرم اصلا خارجی و نا مسلمانم حسین رسول عسگری
بر سر بام گرفتار به صد شیون و آه میفرستم چه سلامی به اباعبدلله دست بر سینه شدم‌ رو به بیابانم من تو کجای سفری حیف نمیدانم من این لب پاره فقط ذکر تو گفته ست زیاد من گرفتار توام !کور شود ابن زیاد! کوفه شهر پدرت بود ولی حالا نیست غیر بغض علی از چهره شان پیدا نیست کوفیان روی مسافر همه در میبندند رسم دارند که خنجر به کمر میبندند غم نبینی! دوسه روز است فقط غم دیدم ظهر در دور و برم حرمله را هم دیدم کاش که جای تو با مسلم‌ تو بد بشوند اسبها جای تو از روی تنم رد بشوند کاش تا گودی گودال به زورم ببرند سر من را ببرند و به تنورم ببرند کاش پیراهن من غارت دشمن باشد خیزران جای لبت روی لب من باشد دور تا دور من زار غریبه مانده از محبین تو یک ام حبیبه مانده نیست جای گذر از کوچه و معبر اصلا زن و بچه طرف کوفه نیاور اصلا کاش در کوفه حمیده بشود قربانی تا کند از حرمت زود بلاگردانی.. سید پوریا هاشمی
سر شب بود مردم کوفه همه درخانه هایشان رفتند یک نفر هم نماند از آن ها همه بى نام و بى نشان رفتند   باورت مى شود عزیزدلم عده اى با سه سکه برگشتند برق این سکه ها که بیشتر شد دشمنان تو بیشتر گشتند   همه آنها که تشنه ات بودند تشنه ى خون اکبرت هستند قصد دارند سر تورا ببرند تشنه ى خون حنجرت هستند   خسته ام..تشنه ام..فداى سرت تو فقط فکر کاروانت باش نکند غصه ى مرا بخورى تو فقط فکر دخترانت باش سیدى!از تو خواهشى دارم چشم و گوشت به خواهرت باشد التماس مى کنم که بردارى زرهى قد اصغرت…باشد؟؟ بدنم مثل بید مى لرزد گفتنش هم چقدر دشوار است سیدى بیشتر مواظب باش چشم اینها پى علمدار است حرمله شرط بسته با خولى که ابالفضل را زمین بزند قصد دارد در علقمه آقا تیر بر چشم مه جبین بزند آرمان صائمى
آه، بدجور مرا کوفه به هم ریخت حسین همه ی شهر به یکباره سرم ریخت حسین باورم نیست که آواره شدم در این شهر نیست پنهان ز تو، بیچاره شدم در این شهر تو نبودی که ببینی چه شبی سر کردم تا سحر گریه به تنهایی حیدر کردم باورم نیست که آواره ی صحرا شده ای باورم نیست که تو یکه و تنها شده ای کاش اینجا نرسی، کوفه پر از نیرنگ است کوچه هاشان همگی مثل مدینه تنگ است رفته از کف همه تاب و توانم چه کنم نامه دادم که بیا، دل نگرانم چه کنم نگرانم نکند زینبت اینجا برسد تو نباشی و خودش بی کس و تنها برسد چقدَر نقشه شوم است که در سر دارند نکند دخترکان معجر نو بر دارند وعده زیور و خلخال به هم می دادند وعده غارت گودال به هم می دادند نگرانم چه کنم، پیرهنت را بردار آه آقای غریبم کفنت را بردار چند تا مشک پر از آب بیاور حتما آه لب تشنه شدم، آب ندادند به من کوفه در فکر اسیرند چه بد خواهد شد خیزران دست بگیرند چه بد خواهد شد کوفه از قهقه ی حرمله ها سرمست است کمر قتلِ غریبانه ی مهمان بسته است وحید محمدی
کوفه میا حسین جان کوفه وفا ندارد کوفی بی مروت شرم و حیا ندارد سبک :یاعقیله العرب عمه جان یا زینب پسرفاطمه افتاده ز پا یاور تو پیکرم باد به قربان سر و پیکر تو با تو اینقدر بگویم که دگر کوفه میا می زند موج؛دورویی،نشود باور تو کوچه هایش چقَدَر مثل مدینه تنگ است بود ذکر لب من نام خوش مادر تو جان زینب تو میا کاش ز ره برگردی بیم دارم به اسارت برود خواهر تو بعد تو نیّت این کوفی بی دین این است که بریزند به خیمه به سرِ دختر تو مثل تسبیح که پاره شود ازهم آقا ترسم آن است بریزد به زمین اکبر تو قصد دارند بخندند به زانو زدنت قصدشان است ببینند دوچشم تر تو خولی از بهر سرت نقشه کشیده برگرد قصد دارد که به خورجین بگذارد سر تو محمود اسدی (شائق)
اشعار شب اول محرم – روضه حضرت مسلم بن عقیل(ع) – محمد علی قاسمی   کوفیان در دلشان کینه ی زهراست نیا مسلمت را بنگر بی کس و تنهاست نیا   کار این بی صفتان سبّ عمویم علی است بینشان بغض علی واضح و پیداست نیا   خواستم آب بنوشم که لبم مانع شد تشنگی وجه شباهت به تو مولاست نیا   لب و دندان من از سنگ شکست و خون شد لب و دندان تو در نقشه ی اعداست نیا   همه ی غصه ام این است که سنگت بزنند نیزه و سنگ زدن حرفه ی اینجاست نیا   گر بیایی همه ی اهل حرم می بینند کمرت تاشده از غصه ی سقاست نیا   پسرانم به فدای پسران تو شوند حیف از زندگی اکبر لیلاست نیا   ترس دارم که بیایی و ببیند زینب ته گودال سر نعش تو دعواست نیا   گر بیایی همه ی جن و ملک می شنوند که «بنیّ...» به لب حضرت زهراست نیا   سر من را که بریدند و به میخی بستند فکر و ذکرم سر و گیسوی تو آقاست نیا   لااقل دختر خود را تو به همراه نیار کوفه جولانگه خولی و شبث هاست نیا   ترس دارم ز روی نیزه ببینی آخر حرمله همسفر زینب کبراست نیا   «دخترم را بغلش کن که کنیزی نرود» نا مسلمانیِ این شهر هویداست نیا   محمدعلی قاسمی
زحمتی دارم ای نسیم سحر ببری تو پیام مسلم را برسی خدمت عزیز دلم برسانی سلام مسلم را – ابتدا جای من ببوس او را بعد با او‌ بگو تو از حالم بگو ای کاش فرصتی میشد تا بیاید خودش به دنبالم – عرض کن جان مادرت برگرد کوفیان کینه ی تو را دارند خواب دیدند بهر گودالت.. و برای تو نقشه ها دارند – این جماعت نه رحم دارند و نه حیا و نه ترس فرداشان تا که دیدند سکه های طلا پرشد از نفرت تو دنیاشان – داد از دست کوفیان..ای داد تشت بی آبرویشان افتاد حرمله خنجر و کمانش را نیش خندی زد و نشانم داد – جان زهرا مرا حلالم کن شرم دارم ز روی خواهر تو آه از لحظه ای که می آید پای نعش علی اکبر تو.. – آرمان صائمی
دلواپسم و این دلم از غصه کباب است هرکس که به کوفه برسد خانه خراب است سیراب بیا کوفه حسین قحطی آب است دلواپسی‌ام محض علی طفل رباب است اینجا عطشی است که ره چاره ندارد تو تاب عطش داری، شیرخواره ندارد ترسم بُوَد از اینکه شَوی باز گرفتار ترسم بُوَد از حیله‌ی سردسته‌ی کُفار ترسم بود از حرمله‌ی تیر و کماندار ترسم بود از عاقبت چشم علمدار هرچند که در معرکه‌ها راه گریزیست یادت نرود حرمله هم آدم تیزیست