eitaa logo
اشعارآئینی
117 دنبال‌کننده
86 عکس
8 ویدیو
98 فایل
اشعارآئینی با سلام، با استفاده از لینک زیر به فهرست هشتک گذاری شده عناوین منتقل خواهید شد. https://eitaa.com/ya_habibalbakin1/1 ولأَندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما ارتباط @m_sanikhani
مشاهده در ایتا
دانلود
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹 💢نگویید مجلس شهادت علی اکبر (ع) بگویید مجلس جان دادن حسین(ع) 💢 در مقتل شوشتری از قول مرحوم شیخ جعفر شوشتری (ره) آمده است: مجلس امروز مجلسی است که به اصطلاح مردم اسمش مجلس شهادت علی اکبر (ع)است. لیکن به اصطلاح بنده در خصوص این مجلس می گویم: مجلس وفات حسین (ع) است. نه مجلس یک وفات. بلکه مجلس وفات های حسین (ع) است. احتضار اول حضرت، زمانی بود که برتن علی اکبر (ع) زره پوشانید و او را راهی میدان نمود و نظر ما یوسانه ای به او کرد "فنظرالیه نظر آیس منه"احتضار دوم سیدالشهدا (ع) زمانی بود که بعد از چند جراحت و غلبه تشنگی علی اکبر (ع) آمد پشت خیمه به سمت پدر و نگاهش به روی علی اکبر (ع) افتاد. وفات یا احضار دیگر آن حضرت زمانی بود که علی اکبر (ع) از او طلب آب نمود و ایشان فرمودند: " یابنی هات لسانک" زبانت را بیرون بیاور. و او را دوباره راهی میدان کرد: وقت وفات بی احتضاری سیدالشهدا (ع) آن زمانی بود که اسب آن مظلوم علی اکبر (ع) را برد میان لشگر دشمن. پس همه آن لشگر او را احاطه کردند. "فجعلوا یضربونه بسیوفهم حتی قطعوه اربا اربا" پس شروع کردند به زدن او با شمشیرهای خودشان تا پاره پاره نمودند او را بند بند. در همان حالت یا وقتی که بر زمین قرار گرفت. صدا زد: "یا ابتاه علیک منی السلام". ✅مقتل شوشتری ص181. 💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹
💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹 💢 مقتل-حضرت علی اکبر علیه السلام 💢 على اکبر علیه السلام ـ که مادرش لیلا، دختر ابى مُرّه بن عُروه بن مسعود ثقفى و آن هنگام هجده ساله بود ـ گام پیش نهاد. هنگامى که امام حسین علیه السلام او را دید محاسن سپیدش را رو به آسمان کرد و گفت: «خدایا ! تو بر این قوم، گواه باش که جوانى به سوى آنان رفت که از نظر صورت، سیرت و سخن گفتن شبیه ترین مردم به پیامبرت محمّد صلى الله علیه و آله بود و ما هر گاه مشتاق روى پیامبر خدا صلى الله علیه و آله مى شدیم، به روى او مى نگریستیم … علی اکبر علیه السلام پیوسته مى جنگید تا ضجّه کوفیان از فراوانىِ کُشتگانشان بلند شد. حتّى روایت شده که او با وجود تشنگى، صد و بیست مرد از آنان را کُشت. سپس به سوى پدرش بازگشت و در حالى که زخم هاى فراوانى به او زده بودند، گفت: اى پدر! تشنگى مرا کُشت و سنگینىِ آهن، تاب مرا بُرد. آیا آبى براى نوشیدن هست تا با آن در برابر دشمن، نیرو بیابم؟ 🔶متن عربی : فَتَقَدَّمَ عَلِیُّ بنُ الحُسَینِ ـ واُمُّهُ لَیلى بِنتُ أبی مُرَّهَ بنِ عُروَهَ بنِ مَسعودٍ الثَّقَفِیِّ ـ وهُوَ یَومَئِذٍ ابنُ ثمانَ عَشرَهَ سَنَهً، فَلَمّا رَآهُ الحُسَینُ علیه السلام رَفَعَ شَیبَتَهُ نَحوَ السَّماءِ وقالَ: اللّهُمَّ اشهَد عَلى هؤُلاءِ القَومِ، فَقَد بَرَزَ إلَیهِم غُلامٌ أشبَهُ النّاسِ خَلقاً وخُلُقاً ومَنطِقاً بِرَسولِکَ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله، کُنّا إذَا اشتَقنا إلى وَجهِ رَسولِکَ نَظَرنا إلى وَجهِهِ…. فَلَم یَزَل یُقاتِلُ حَتّى ضَجَّ أهلُ الکوفَهِ لِکَثرَهِ مَن قَتَلَ مِنهُم، حَتّى أنَّهُ رُوِیَ أنَّهُ عَلى عَطَشِهِ قَتَلَ مِئَهً وعِشرینَ رَجُلاً، ثُمَّ رَجَعَ إلى أبیهِ وقَد أصابَتهُ جِراحاتٌ کَثیرَهٌ، فَقالَ: یا أبَه! العَطَشُ قَد قَتَلَنی، وثِقلُ الحَدیدِ قَد أجهَدَنی، فَهَل إلى شَربَهٍ مِن ماءٍ سَبیلٌ، أتَقَوّى بِها عَلَى الأَعداءِ. ✅مقتل الحسین علیه السلام، خوارزمی: ج ٢ ص ٣٠ 💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹💠🔹
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 💢 مناجات محرمی با امام زمان عج در شب هشتم محرم 💢 زمان زمان عجيبي ست، امتحان سخت است طي زمانه ي بي صاحب الزمان سخت است ببخش عزيز خدا! جان ندادم از هجرت چقدر منتظرت جانعزيز و جانسخت است "و لا تُري و أري الخلق" اين چه تقديري ست تو را نديدن و ديدار اين و آن سخت است گريستم كه مشرف شوم به پابوست بدون گريه رسيدن به آسمان سخت است رسيده است شب اكبر و زمان نماز براي من چقدر لحظه اذان سخت است و روضه را پدر يك شهيد مي فهمد چقدر غصه ي دل كندن از جوان سخت است تو را قسم به غم "بعدك العفا..." ي حسين بيا... بيا و خودت روضه را بخوان... سخت است مرا زيارت پايين پا مبر امشب چرا كه پيش پدر خواندن از جوان سخت است ✅محمدعلي بياباني 🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 💢 این هشتمین شب است .... 💢 این هشتمین شب است ؛ شب خونجگر شدن همراه زخم های پدر خوب تر شدن باید هوای شوق تو ما را بگیرد و پروازمان دهد به هوای سحر شدن آنگاه من کبوتر پایین پا شوم مانند آسمان پر از بال و پر شدن بر خیز خیمه ی آشفته را ببین بعد از تو سهم خیمه شده دربه در شدن از ناله حسین فلک خم شد و نوشت: بعد از تو سهم عشق شده بی پسر شدن آیا رواست پیش تو از زخم طعنه ها سهم امام تو بشود خونجگر شدن ✅رحمان نوازنی 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 💢از غصه می شوم آب پایینِ پای ارباب💢 ماندم کنار ارباب پایینِ پای ارباب از بس که هست نایاب پایینِ پای ارباب قلبش رود به تاراج گویا که رفته معراج... ...مَن زارَ اِبن الارباب پایینِ پای ارباب امشب عجیب مستم ساقی گرفته دستم نوشیده ام میِ ناب پایینِ پای ارباب شبه پیمبر آمد هم نام حیدر آمد امشب شده چومهتاب پایینِ پای ارباب هستم فقیر و نوکر عبد علیِ اکبر سجده کنم از این باب پایینِ پای ارباب کلّ حرم بهشت است اما همیشه روی... ...دیوارِ خانه شد قاب پایینِ پای ارباب بیچاره ام...فقیرم ...خیلی خدا حقیرم بیچاره را تو دریاب پایینِ پای ارباب بر من شده است روشن کرده بروز قطعا این اسم ذاتِ وهّاب پایینِ پای ارباب من از بهشت سیرم کرده حرم اسیرم هستم خراب و بی تاب پایینِ پای ارباب «در کوی نیک نامان ما را گذر ندادند» ما را بَرید در خواب پایینِ پای ارباب شد کشته ارباً اربا در خون عزیز لیلا از غصه می شوم آب پایینِ پای ارباب یک روز پای عهدی تحت لوای مهدی حاضر شوند اصحاب پایینِ پای ارباب ✅مهدی علی قاسمی 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔷 💢تا از عقاب بی رمق افتاده ای زمین💢 چون گرگ روی بال و پرت پا گذاشتند شمشیرها به فرق سرت پا گذاشتند تسکین تشنگی تو با نیزه های داغ روی جراحت جگرت پا گذاشتند دیدند چونکه چشم تو مانند مرتضی ست با کینه روی چشم ترت پا گذاشتند تا از عقاب بی رمق افتاده ای زمین پس دسته جمع بر کمرت پا گذاشتند با علم اینکه خَلقأ و خُلقأ پیمبری بر چهره ی چنان قمرت پا گذاشتند با زهر خنده های جگرسوزشان علی این قوم بر دل پدرت پا گذاشتند از هر کرانه یاد تو را جمع میکنم الباقی تو را به عبا جمع میکنم ✅حسن کردی 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 💢 قامتش خم شده از بار عزایت پدرت💢 دین و دنیای منی ، پیر دیانت پدرت تو خودت رهبری و نور هدایت پدرت اولین سوره ی در مصحف ایثاری تو معنی واژه و تفسیر شهادت پدرت به سلامت وسط عرش خدا خواهم رفت هست و تا امن ترین راه سعادت پدرت آمدی تا که در این ماه به یُمن قدمت بکشد بر سرمان دست شفاعت پدرت نمک چهره ی تو برده دل از مردم شهر محو زیباییِ این صورت ماهت پدرت اشبهُ الناسِ به احمد ز همه خلق خدا یاد جدّش چقدَر کرده نگاهت پدرت تا بزرگت کند ، آقا بشوی ، میدانی ؛ چقدَر خونِ جگر خورده به پایت پدرت ؟ تو خودت یک تنه یک لشکری و کرده حساب وقت تنهایی خود روی توانت پدرت قدری آهسته ، کمی راه برو ، پشت سرت بشود هر دو لبش گرم دعایت پدرت تا که چشمی نخوری ، وقت رجز خواندن تو اِن یکادی ، نگران خوانده برایت پدرت این درست است که او تشنه تر است از تو ، ولی شده شرمنده ی این خشکی کامت پدرت ارباً اربا ، مده زحمت پدر پیرت را چند نوبت بنِشیند به کنارت پدرت ؟ تو بگو در دل این دشت چطور جمع کند با عبا اینهمه اعضای جدایت پدرت ای اذان گوی حرم ، رفتی و بعد از تو شده چقدَر زود دلش تنگِ صدایت پدرت کاش میشد نروی خوش قد و بالای حرم قامتش خم شده از بار عزایت پدرت به جهنم غم امروزه ی دنیا ، وقتی میشود ضامن فردای قیامت پدرت چه نمازی بشود جنت الاعلی وقتی تو موذن شوی و شیخ جماعت پدرت ✅یدالله شهریاری 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
♻️مکشوف♻️ 🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 💢هرچه کردم بدنت توی عبا جمع نشد💢 چه جوابی بدهم با دل لیلا چه کنم پسرم بعد تو با واژه ی بابا چه کنم آخرش قامت بانوی حرم رادیدند عمه ات مانده و یک دشت تماشا چه کنم هرچه کردم بدنت توی عبا جمع نشد به علمدار بگویید که حالا چه کنم خنده ی شمر ولی خنده ی معنی داریست عمه را در وسط این همه معنا چه کنم یک علی رفتی و یک دشت علی می بینم مانده ام با تو این گونه معما چه کنم مثل دریا همه جا موج نزن دور و برم ریختی در همه جا حضرت دریا چه کنم لخته خونی همه ی حجم گلو را بسته چه شده حنجرت از حجم تبرها چه کنم نشد آخر بدنت جور نشد پیش پدر استخوانهای تو گم شد همه اینجا چه کنم جای پاهای سنان روی گلویت مانده دیر شد دیر رسیدم به تو بابا چه کنم ✅احمد شاکری 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔶🔷🔶
♻️ مکشوف♻️ 🔶🔷🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔷🔶 💢تا دست میزنم به تنت پخش میشوی💢 ای نیمه جان برابر من جان مده علی بنگر پدر کنار تنت آمده علی تا دست میزنم به تنت پخش میشوی داغت چه شعله ها که به جانم زده علی این لشکری که در بر من خنده میکنند چون آمده بلا سر من خنده میکنند خیز و ببین که عمه رسیده کنار تو خیز و ببین به خواهرمن خنده میکنند این زخمها که روی تنت آرمیده اند طوری شده که بند دلم رابریده اند باتیغ و تیر و نیزه و خنجر حرامیان از باغ سبز پیکر تو میوه چیده اند حالاتوجای من؛چه کنم با غمت علی با تکه تکه های تن درهمت علی دارم ز روی خاک تو را جمع میکنم  هرسو دویده ام پی عضو کمت علی ✅محمد حسن بیات لو 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷
♻️مدح و روضه عالی♻️ 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 💢 می شوم زائرِ پایینِ ضـریحِ ارباب 💢 شبِ هشتم شده و پُرشده درکرب و بلا ذکـرِ یا حیدرِ کـرّار... علی یا مولا می گذارند جوانانِ حرم سنگِ تـمام می زند عرشِ خدا جار... علی یا مولا اسداللهِ حـرم رفت به میدان و پدر گـفت همـراهِ علـمدار... علی یا مولا سخن از هجرِ علی اکبرِ لیلا شده و... خیمه زد پشتِ سرش زار... علی یا مولا او اذان گویِ حرم بود و پس از تکبیرش زد صدا یکـصد و ده بار علی یا مولا از عـلی اکـبرِ ارباب بیا تا حُـججی تپشِ قـلبِ علی وار عـلی یا مولا می شوم زائرِ پایینِ ضـریحِ ارباب ندبه خوان با دَم دلدار علی یا مولا ✅حسین ایمانی 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
♻️حماسی/روضه♻️ 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 💢 بر دهانش زد هر آنکس گفت حیدر نیستی 💢 بر زمین می ایستی...از ماه کمتر نیستی روشنای چیستی؟! در حد باور نیستی... کیستی ای "نام" در ابعاد دفتر نیستی؟ کیستی با هیچ مضمونی برابر نیستی؟ کیستی گر معنی ا...اکبر نیستی؟ شعر نازل شد ولی دفتر به شک افتاده است مینویسم اکبر و جوهر به شک افتاده است آسمان، خورشید، ماه، اختر به شک افتاده است در میان معرکه لشکر به شک افتاده است کیستی تکبیر میگویی؟ پیمبر نیستی؟ مرگ دارد با دم تیغت تفاهم میکند مرد جنگی با نگاهت دست و پا گم میکند جسم خود را بر زمین بی جان تجسم میکند ای که با هر اخم تو لشکر تلاطم میکند کیستی هو می کشی؟ ای مرد! حیدر نیستی؟! آمدی و وحشت تکرار دارند از علی انتظار ضربتی دشوار دارند از علی خاطراتی زخمی و خونبار دارند از علی این جماعت کینه ی بسیار دارند از علی کاش میگفتی امیر بدر و خیبر نیستی... در نبردت یک نفر با قصد قربت آمده یک نفر در حسرت مشتی غنیمت آمده یک نفر دنبال اثبات شجاعت آمده یک نفر هم از سر بغض و حسادت آمده آمده ثابت کند آنقدر محشر نیستی تاختی و دست و پا از تن جدا کردی و بعد هر کس آمد تیغ را در سینه جا کردی و بعد پشت هم صد جسم را بی جان رها کردی و بعد پیش چشم کورشان محشر به پا کردی و بعد بر دهانش زد هر آنکس گفت حیدر نیستی آن زمانی که سراغت را دل لیلا گرفت اسب بین کینه ها رفت و دل دنیا گرفت هر کسی یک تکه سهمش بود و سهمش را گرفت هر چه میشد در تنت شمشیر و خنجر جا گرفت حیف شد اندازه ی این حجم خنجر نیستی باد زد در دشت... کاغذهای دفتر شد تنت جای ثبت یادگاری های لشکر شد تنت چند لحظه طی شد و یک شکل دیگر شد تنت کم شد و هی کم شدو...آنقدر کمتر شد تنت- من به شک افتاده ام آیا تو اصغر نیستی؟ ✅حسن اسحاقی 🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷
♻️مکشوف /دلی♻️ 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶 💢 رویِ زانو چار دست و پا رسیده بر سَرَش ... 💢 خواست با دستش ببندد پلکِ اکبر را نشُد خواست تا با گریه شویَد پلکِ دیگر را نشُد رویِ زانو چار دست و پا رسیده بر سَرَش خواست زینب نشنود لبخندِ لشگر را نشُد گفت بابایی بگو اما فقط یک "با" شنید هرچه می‌کوشید گویَد حرفِ آخر را نشُد با دو انگشتش میانِ حَلق دنبال چه است؟ خواست تا بیرون کِشَد یک تکه خنجر را نشُد  خُرده‌هایی استخوان از سینه بالا می‌روند خواست تا خالی کُنَد هربار حنجر را نشُد خواست زینب تا که بردارد حسینش را نشُد خواست بابا هم کِشَد تا خیمه خواهر را نشُد غیرتی‌اش کرد شاید چشمها را وا کند هِی نشان می‌داد خاکِ رویِ معجر را نشُد خواست بردارد از این پاشیده در آغوشِ خویش دست را  پا را  نشُد  تَن را نشُد  سر را نشُد ✅حسن لطفی 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶