🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
♻️حماسی♻️
💢 در مدح و منقبت حضرت عبدالله بن الحسن(ع) 💢
به گَرد پای من امروز لشگری نرسد
به اوج بال و پرم هیچ شه پری نرسد
سوار مرکب عشقم، رکاب یعنی چه؟
به این سواره، پیاده تکاوری نرسد
به خویش گفتم: از این پس تو را نمی بخشم
اگر ارادت تو داد دلبری نرسد
منم که رهبر میدان نوجوانانم
به این حضور حکیمانه رهبری نرسد
میان مقتل مظلوم، یاری اش کردم
به این مقام شریفم پیمبری نرسد
به هیبت غضب مجتبایی ام سوگند
سپاه کوفه به این رزم حیدری نرسد
مرا بلندی شمشیر «خصم» مانع نیست
به ضربه گیری دستم دلاوری نرسد
✅محمود ژولیده
#حضرت_عبدالله_شعرروضه
#شب_پنجم
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
💢باز این دشت ،حسن های مجسم دارد💢
دست در دست کسی که جگرش غم دارد
داشت میدید که ارباب، سپر کم دارد
داشت میدید حسین بن علی افتاده
و حرامی به سرش نیزه دمادم دارد
بی قرار است حسن زاده ی این دشت بالا
به سرش شوق رسیدن به پدر هم دارد
ناگهان دست رها شد، و شتابان میرفت
باز این دشت ،حسن های مجسم دارد
پسر شیر جمل جانب مقتل برود
گفت انگار عمو خط مقدم دارد
بدنش مثل عمو زیر سم مرکب ها
زیر و رو گشته و یک ظاهر مبهم دارد
وسط معرکه انگار به خود می پیچید
باز هم کرببلا سوره ی مریم دارد
دید زینب همه ی واقعه را از خیمه
چشمهایش دو سه تا قطره ی نم نم دارد
✅پوریا باقری
#حضرت_عبدالله_شعرروضه
#شب_پنجم
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶
💢 چند نفر به یک نفر ... 💢
لشگریان خیره سر، چند نفر به یک نفر؟
فاطمه گشته خون جگر، چند نفر به یک نفر؟
خواهر دل شکسته اش، همره دختران او
زند به سینه و به سر، چند نفر به یک نفر؟
بین زمین و آسمان، جنت و عرش و کهکشان
پر شده است این خبر: چند نفر به یک نفر؟
حور و ملک به زمزمه -وای غریب فاطمه-
حضرت خضر نوحه گر، چند نفر به یک نفر؟
آه و فغان مادرش، به قلب سنگی شما
مگر نمی کند اثر؟ چند نفر به یک نفر؟
عمو رمق ندارد و همه هجوم می برید!
مرد نبردید اگر؟ چند نفر به یک نفر؟
یاد مدینه زنده شد، روضه ی رنج فاطمه
که ناله زد به پشت در، چند نفر به یک نفر
✅وحید قاسمی
#حضرت_عبدالله_شعرروضه
#حضرت_عبدالله_زمزمه
#شب_پنجم
🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
♻️درد دل حضرت عبدالله بن حسن با حضرت سیدالشهدا♻️
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷
💢دیدم که نیزه ها نفست را بریده اند 💢
میخواستم به جای پدر یاورت شوم
جای عمو به اشک غم اب اورت شوم
احلی من العسل نه فقط سهم قاسم است
بگذار تا عمو غزل دیگرت شوم
با بغض کوچه ها به هواخواهی امدم
میخواهم از خدا سپر حنجرت شوم
گودال مثل کوچه و شمشیر اتش است
وقتش شده فدای تو و مادرت شوم
دیدم که نیزه ها نفست را بریده اند
دیگر نشد به خیمه تماشاگرت شوم
هرگز مخواه بعد تو با چشم های خیس
من شاهد اسارت این خواهرت شوم
اغوش وا کن ای گل صد چاک زیر تیغ
تا زایر ضریح تن اطهرت شوم
دستم شکست و حرمله چشم انتظار من
بگذار تا شبیه علی اصغرت شوم
✅حسن کردی
#حضرت_عبدالله_شعرروضه
#شب_پنجم
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
♻️مثنوی♻️
💢 داغ عباس تازه شد انگار .... 💢
دست در دستِ عمه اش بود و
دلش اما ميانه ى گودال
ديد با چشم خود كه افتاده
تن ارباب تا شود پا مال
حرمله از همه جلو تر رفت
سر آن سر چقدر دعوا بود
شمر و خولى حريص تر بودند
حرف آنها به هم بفرما بود
ديد كودك تمام واقعه را
خواست تا پر كشد به سوى عمو
عمه اش گفت:نه!عزيز دلم
جان تو هست آبروى عمو....
گفت:عمه!بدان كه مى ميرم
من بدون عمو نمى مانم
دست من را رها كن و بگذار
تا كنم جان فداى جانانم
آن تنى كه به روى خاك افتاد
همه ى عشق و اعتبار من است
بعد بابا مرا پدر بوده
صاحب و صاحب اختيار من است
ناگهان دست عمه را وا كرد
پا برهنه...دوان دوان آمد
مات و مبهوت حال بد حالش
ضربه اى سوى او نشان آمد
دست او شد به پوست آويزان
داغ عباس تازه شد انگار
خون او بست چشم مولا را
و جراحات قلب شد بسيار...
تن او بر تن حسين افتاد
جان تازه گرفت لشكر باز
همه ى أسب ها مهيا شد
تا كند روى پيكرش پرواز...
✅آرمان صائمى
#حضرت_عبدالله_شعرروضه
#شب_پنجم
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
💢 تَهِ گـودالْ خـدا گفت که ماشاءَالله 💢
نوه یِ حیدر کَرار وُ پسر خوانده یِ شاه
گفـت لاحـولَ وَ لا قـوَّه اِلا بـِاالله
کربلا زیرِ قَدمهایِ حسن می لرزد
یاحسن زمزمه یِ لَـعلِ اَبا عبدالله
فاتحِ جنگِ جمل بود که میدان می رفت
آیه ی نَصرُ مِنَ الله بخوان بسم الله
کودکِ صحن امام شهداء مَردی کرد
تَهِ گـودالْ خـدا گفت که ماشاءَالله
بویِ یاس آمد وُ بویِ حسن وُ بویِ علی
لَـکَ لَـبیک حسـین ابن علی ثارالله
گِرِه یِ کور اگر زندگی اَت خورده بِدان
می شود باز به دستانِ همین عبدالله
ندبه خوان باش که در روضه یِ او می دانم
دیـدنِ یار میسَّـر شـود ان شاءالله
✅حسین ایمانی
#حضرت_عبدالله_شعرروضه
#شب_پنجم
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷
💢کودکِ خیمه یِ عمه حسنِ عاشوراست💢
می روم تا که نگـویند عمویم تنهاست
کودکِ خیمه یِ عمه حسنِ عاشوراست
اَشـهـدُ اَنَّ علیـّاً ولـیُّ الله بـگـو ....
خونِ سردارِ جَمَل در بدنِ عاشوراست
ردِّ پایـی که رویِ چـادرِ مـادر بـوده
ردِّ این پاست که بر رویِ تنِ عاشوراست
من پسرخوانده یِ شاهم سِپَرِ او دستم
پدرم گریه کن و سینه زنِ عاشوراست
بر رویِ پیکرِ او جان بِدهم شیرین است
قـتلـگاهـم بـدنِ بی کـفـنِ عاشوراست
دستِ من مـثل علـمدارِ حـرم افتاده
روضه خوانِ بدنم شیرزنِ عاشوراست
مادرم فاطمـه بالایِ سرم آمد و گفت
آخرین یارِ حسینم حسنِ عاشوراست
بر رویِ نـیزه سرم پشتِ سـرِ سالارم
ندبه یِ نیزه تمـامِ سخنِ عاشوراست
✅حسین ایمانی
#حضرت_عبدالله_شعرروضه
#شب_پنجم
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷
♻️شروع جلسه شب پنجم♻️
🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
💢این دو شب این گریهها بوی یتیمی میدهد💢
اشکهای ما به دامان کریمی میسد
نامهی حاجات ما با یاکریمی میرسد
هرکه در این روضه میآید برای معرفت
پایش آخر بر صراطِ مستقیمی میرسد
هرچه از منبر جدا بودم ضرر دیدم ضرر
خوش به آنکه محضرِ عبدالعظیمی میرسد
پردهها اُفتاد تا چیزی نفهمیم از غمت
ما نمیمیریم چون لطفِ عظیمی میرسد
بوی تربت میرسد از آن محاسن از حرم
هر کجایی بویِ سیبت با نسیمی میرسد
رحمتت در این مجالس خوب و بد را جمع کرد
حتم دارم بر سرم دستِ رحیمی میرسد
این دو شب این گریهها بوی یتیمی میدهد
این دو شب با مادری مردِ کریمی میرسد
✅حسن لطفی
#حضرت_عبدالله_شعرروضه
#شب_پنجم
🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔷
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💢 زندیگنامه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام 💢
🔷آیا ماجرای ازدواجوحضرت قاسم علیه السلام در واقعه کربلا صحیح است ?
🔷پاسخ:
قاسم بن الحسن علیه السلام در واقعه ی کربلا به پانزده سالگی نرسیده بود. طبری میگوید: قاسم ده سال داشت و در مقتل ابی مخنف آمده: قاسم در کربلا چهارده ساله بود.[۱] علامه مجلسی بر این باور است که ماجرای عروسی قاسم سند معتبری ندارد. منشأ این حکایت دو کتاب است؛ یکی منتخب المراثی، اثر شیخ فخرالدین طریحی ـ نویسندهی مجمع البحرین ـ و دیگری روضه الشهدا، نوشتهی ملاحسین کاشفی ـ صاحب انوار سهیلی ـ است. این کتاب اولین مقتلی است که به فارسی نوشته شده است.[۲]
در این باره روایت میکنند که وقتی امام حسین(ع) مسیر مدینه تا کربلا را طی میکرد، حسن بن حسن از عموی خویش، امام حسین(ع)، یکی از دو دختر او را خواستگاری کرد. امام حسین(ع) فرمود: هر یک را که بیشتر دوست داری اختیار کن، حسن خجالت کشید و جوابی نداد، امام حسین(ع) فرمود: من برای تو فاطمه را اختیار کردم که به مادرم دختر رسول خدا، شبیهتر است.
به این ترتیب وجود فاطمهی نو عروس در کربلا امری مسلم است. اگر فرض کنیم ازدواج قاسم درست باشد، باید گفت: امام حسین(ع) دو دختر به نام فاطمه داشتند که یکی را به حسن تزویج کرده و دیگری را برای قاسم عقد نمودهاند، یا این که بگوییم: دختری که به عقد قاسم درآمده، نامش فاطمه نبود و نقل تاریخ در این مورد اشتباه است و اگر این داستان را صحیح ندانیم، باید بگوییم راویان نام حسن را از روی اشتباه، قاسم نقل کرده اند.
در هر صورت، بیشتر تحلیلگران واقعه عاشورا، عروسی قاسم را نادرست میدانند. محدث قمی در منتهیالآمال[۳] و نفس المهموم،[۴] دامادی قاسم را رد میکند و میگوید: نویسندگان، نام حسن را با قاسم اشتباه کردهاند. استاد شهید مرتضی مطهری نیز عروسی قاسم را مردود میداند و مستند میکند به این که در هیچ کتاب معتبری وجود ندارد و حاجی نوری هم بر این باور است که ملاحسین کاشفی، اولین کسی است که این مطلب را در کتاب روضه الشهدا آورده و اصل قضیه صد در صد دروغ است.[۵]
✅ منابع:
🔹[۱]. منتخب التواریخ، انتشارات علمیه اسلامیه، ص ۲۶۶٫
🔹[۲]. ریاض القدس المسمی بحدائق الانس، مرحوم صدرالدین واعظ قزوینی، ج ۲ ص ۴۲٫
🔹[۳]. منتهی الآمال، محدث قمی، انتشارات هجرت، ج ۱، ص ۷۰۰٫
🔹[۴]. ابوالحسن شعرانی، همان مأخذ
🔹[۵]. حماسه حسینی، مرتضی مطهری، ج ۱، ص ۲۸٫ )
#حضرت_قاسم_متن_روضه
#شب_ششم
#مقتل
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸🔸💠🔸💠💠🔸
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💢مقتل حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام 💢
🔷 اذن میدان گرفتن حضرت قاسم علیه السلام
چون نوبت به قاسم علیه السلام رسید از برای جان باختن کمر بست و به جهت رخصت نزد عموی بزرگوار آمد. قاسم علیه السلام – چنانچه تصریح نموده اند – هنوز طفل بود و به حدّ بلوغ نرسیده بود و بسیار خوش رو و صبیح منظر بود، حتّی آن که وارد شده:
رویش مانند مهتاب میدرخشید ( ۷)
« کانَ وَجْهه کَفِلْقَ.ِ الْقَمَر »
و بنا بر بعضی از روایات: مادرش نیز همراه او در کربلا بود ( ۸ )
و همین که سیّدالشّهداء علیه السلام نوردیده ی برادر را دید که به شروع به گریه کردند آن قدر گریستند که هر دو « وَ جَعَلا یَبْکِیانِ حَتَّی غُِشَی عَلَیْهِما » جهت کشته شدن برخاسته، او را در بغل کشید مدهوش شده، غش کردند.بعد از زمانی که به هوش آمدند، عرض کرد:
ای عموی بزرگوار! میخواهم رخصت دهی که جان خود را در راه تو فدا کنم.
آن حضرت ابا کردند، او را رخصت نمی دادند، چون آن طفل دید که عموی بزرگوارش رخصت نمیدهد خود را بر دستهای مبارک آن حضرت انداخت و دستهای شریفش را میبوسید و التماس رخصت میکرد.چون دید رخصت نمیدهد بر پای شریف آن حضرت افتاد و پای حضرتش را می بوسید که مرا رخصت ده.
در بعضی از روایات آمده امام حسین علیه السلام فرمود:
« یا وَلَدی! أتَمْشی بِرِجْلِکَ إلَی الْمَوْت ؟»
ای فرزندم! آیا میخواهی با پای خود به جهت کشته شدن بروی؟
آن طفل عرض کرد:
« وَ کَیْف یا عَمّ! وَ أنْتَ بَیْنَ الأعداء وَحیداً غَریباً، [لَمْ تَجِد مُحامِیاً وَ لا صِدیقاً] رُوحی لِرُوحِکَ الْفَداءُ وَ نَفْسی لِنَفْسِکَ الْوَقاءِ »
ای عموی بزرگوار! چگونه نروم و حال آنکه میبینم تو را که تنها و غریب در میان دشمنانی، [نه دوستی و نه یاوری داری] روحم فدای روح تو و جانم سپر بلای جان تو.
امام علیه السلام فرمود:
ای یادگار برادر چگونه تو را اجازه میدان رفتن بدهم و داغ فراق تو را به سینه پر غم بنهم، دلم گواهی نمیدهد که پیکر لطیف تو را درعرصه ی تیرو شمشیر ببینم.
حضرت قاسم علیه السلام دامن عمو را گرفت و سخت گریست. امام علیه السلام که این منظره را دید نتوانست خود را نگه دارد آن حضرت نیزشروع به گریستن نمود. سایر جوانان نیز به گریه درآمدند و مخدّرات در داخل خیام به زاری و افغان شدند باری هر چه حضرت قاسم علیه السلام التماس و زاری کرد امام علیه السلام به او اذن میدان نداد.
حضرت قاسم علیه السلام با حالتی افسرده و چشمی گریان آمد در گوشه ی خیمه نشست و زانوی غم در بغل گرفت از فراق پدر وتنهایی مادر و گرفتاری عمو و شهادت عموزادگان و نیز اضطراب زنان و غلبه دشمنان چنان افسرده و غمگین شده بود که میخواست خود را هلاک سازد، از یک طرف میدید برادران و خویشان تهیه کارزار میبینند و اذن جهاد میگیرند جان فدای محبوب عالمیان می نمایند و از این فیض عظمی و مواهب کبری محروم است.
فَجَلَسَ مَغْمُوماً حَزینَ الْقَلْب مُتألمّاً وَ وَقَعَ رَأسَهُ » به گفته ی طریحی در منتخب وقتی جناب قاسم علیه السلام از گرفتن اذن مأیوس شد« عَلی رُکْبَتَیْه»
حضرت قاسم علیه السلام به همان حالت محزون و متألّم سر نازنین به زانوی غم نهاده بود و از بی کسی و یتیمی زار زار میگریست و دم به دم، پدر پدر، میگفت.
در آن حال یادش آمد که پدر تعویذی به بازوی او بسته و نیز وصیّت کرده که ای قاسم در وقتی که لشکر اندوه بسیار و ملال بیشمار بر تو غلبه کند این تعویذ را باز کن و بخوان و بدانچه در او نوشته عمل کن، با خود گفت تا بوده ام در زیر سایه عمو باعزّت و جلال بسر بردهام و هرگز گرد ملالی بر آینه خاطرم ننشسته و تا به حال چنین روزی بر من نگذشته و همچو حالتی رخ نداده، خوب است آن تعویذ را بگشایم و مضمون آن را بدانم، دست برد تعویذ را باز کرد دید پدر بزرگوارش به خطّ مبارک خود نوشته:
«یا وَلَدی، یا قاسِمُ اِذا رَأیْتَ عَمَّکَ الْحُسَ یْنَ علیه السلام بِکَرْبلاء وَ قَدْ اَحاطَهُ الَاعْداءُ فَلا تَتْرکِ الْبِرازَ وَ الْجِهادُ لَاعْداء الله وَ اَعْداء رَسُولِ الله وَ لا تَبْخَلْ عَلَیْهِ بِرُوحِکَ وَ کُلَّما نَهاکَ عَنِ الْبَرازِ عاوِدْه لِیَأذَن لَکَ»
ای نور دیده قاسم، تو را وصیّت میکنم چون عمویت حسین علیه السلام دچار دشمنان شد کوشش کن که سر خود را در قدم اواندازی و جان خویش را در راه وی ببازی و هر چند تو را از مصاف باز دارد تو مبالغه کن که جان فدای حسین علیه السلام کردن مفتاح سعادت ابدی است.
حضرت قاسم علیه السلام که این وصیّت را مطالعه کرد از شادی نتوانست آرام گیرد از جای جست خدمت عمو آمد و نوشته پدررا ارائه داد. چون چشم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام به خطّ برادر افتاد و مضمون آن از نظرش گذشت« بَکی بُکاءاً شَدیداً وَ نادی بِال
#حضرت_قاسم_متن_روضه
ادامه👇👇👇👇
ْوَیْلِ وَ الثَّبُورِ وَ تَنَفَّسَ الصَّعَداء» (۹)
✅منابع:
🔹۷) الارشاد ۲/۱۱۱ – اللهوف ص ۱۱۵ – مثیرالاحزان ص ۶۹ – بحارالأنوار ۴۵/۳۵
🔹۸) رجوع شود به ابصار العین ص ۱۳۰
🔹۹)المنتخب ۲/۳۶۵ – روضۀ الشّهداء ص ۳۲۱ – معالی السبطین ۱/۲۷۹ – مدینۀ المعاجز۳/۳۶۶ باب معجزههای امام حسین علیه السلام ح ۹۳
#حضرت_قاسم_متن_روضه
#مقتل
#شب_ششم
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💢مقتل حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام 💢
🔷شجاعت حضرت قاسم علیه السلام
به روایتی: آن حضرت [امام حسین علیه السلام ]، گریبان پیراهن او را پاره کرد و عمّامه ی او را دو نصف کرده، لباس او را به صورت کفن بر او پوشانید و شمشیر خود را به کمر او بست، آنگاه حضرت قاسم علیه السلام روانه ی میدان شد، اشک از دیده هایش می ریخت و می گفت:
اِنْ تُنْکِرُونی فَاَنا ابْنُ الْحَسَنِ
سِبْطُ النَّبِیِّ الْمُصْطَفَی الْمُؤْتَمَنِ
هذا حُسَیْنٌ کَالْأَسیرِ الْمُرْتَهَنِ
بَیْنَ اُناسٍ لاسُقُوا صَوْبَ الْمُزَنِ ( ۱۰)
اگر مرا نمیشناسید، منم فرزند حسن علیه السلام پسر دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم [برگزیده و امین]. اینک عموی بزرگوارم حسین علیه السلام است که مانند اسیر، در دست این گروه محبوس است؛ گروهی که از رحمت خدا دور باشند و هرگزبارش رحمت بر ایشان نبارد.
و بنا بر بعضی از حکایات: آنگاه قاسم علیه السلام پسر سعد را ندا داد که:
یابن سعد! آیا از خدا نمی ترسی؟ آیا خدا را در نظر نمی آوری؟ آیا مراعات حرمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را نمی کنی؟ خدا تو را جزای خیر ندهد.
« تَدَّعِی الْإِسْلامَ و الَ رَسُولِ اللَّهِ عِطاشاً ظِمئاناً قَدِ اسْوَدَّتِ الدُّنْیا بِاَعْیُنِهِمْ »…
ای بیحیا! دعوی اسلام میکنی؟ و حال آن که اهل بیت پیغمبر خدا را میبینی تشنه اند که از شدّت تشنگی دنیا در دیدهی ایشان سیاه گشته است؟!
باری حضرت قاسم مبارز طلبید و جنگ درگرفت و خود را در دریای حرب غوطه ور کرد، جماعتی را به خاک هلاکت انداخت تا آن که با آن صغر سنّ، سی و پنج نفر را بر زمین انداخته به بئس المصیر فرستاد ( ۱۱)
🔷 مبارزه و شهامت حضرت شاهزاده قاسم علیه السلام
به روایت ابومخنف حضرت شاهزاده قاسم علیه السلام در روز عاشورا سال ۶۱ چهارده سال از عمر شریفش گذشته بود آن نونهال بوستان ولایت پس از آنکه در میان میدان قرار گرفت مرکب به جولان درآمد و مبارز طلبید، ابن سعد ملعون نظر به چپ و راست کرد چشمش به ازرق شامی افتاد، وی را پیش طلبید، آن ناپاک بسکه به خود مغرور بود سلاح جنگ تا آن ساعت در بر نکرده بود و آن گونه جنگها را ننگ می انگاشت ابن سعد به او گفت:
ای ازرق هر سال مبالغ خطیری از امیر جائزه میستانی و طنطنه شجاعت خود را به اسماع دلاوران میرسانی امروز در این معرکه اصلًا جلادت و رشادت خود را بروز ندادی و این جوان در میدان مبارز میطلبد و کسی به میدانش نمی رود. کشتن این جوان با تواست.
ازرق از سخن عمر بن سعد در خشم شد و گفت:
یابن سعد مرا به جنگ کودکی که هنوز بوی شیر از دهانش می آید می فرستی دیگری را به حرب وی روانه کن.
عمر بن سعد ملعون گفت:
ای کافر این قوم را در نظر خوار مگیر، به خدا قسم هر گاه تشنگی بر ایشان استیلاء نیافته بود به طور قطع هر کدام از این سواران صف شکن بر هزار تن می تاختند و کار همه را یکسره می نمودند مخصوصاً این نوجوان که در نظر تو به سنّ خُرد می آید، شجاعت را از پیغمبر به ارث برده و فرزند حسن مجتبی بوده و نبیرهی علی مرتضی است، البته باید به میدان او بروی تا چاشنی دست او را ببینی. ازرق دید چاره ندارد و پسر سعد او را رها نخواهد نمود، چهار پسر داشت که هر کدام در تهوّر و شجاعت مشهور بودند،پسر بزرگ خود را پیش خواند و با کمال غضب گفت:سر این جوان را بیاور.
آن پسر خیره سر با سلاحی تمام، مرکب تیزگام تاخت و شمشیر خود را علم ساخت و بر شِبل غضنفر و نبیره حیدر حمله نمود، قاسم دید سواری با شمشیر آخته در حضورش پیدا شد، سپر مدوّر را در پیش نگاه داشت و صورت همچون قمر را مانند خورشید انور دربرابر سپر پنهان کرد، تیغ پسر ازرق رسید سپر را دو نیم ساخت و دست چپ حضرت قاسم علیه السلام را مجروح ساخت. امام علیه السلام نظر فرمود محمّد بن انس را دید او را با سپر دیگر به یاری شاهزاده فرستاد، محمّد وقتی رسید دید قاسم قطعه ای از عمّامه راپاره کرده و زخم دست را میبندد، سپر را تسلیم قاسم نمود.
شاهزاده از ملاطفت عمو دلشاد شد، سپر را گرفت و شمشیر هلال آسا برکشید آهنگ پسر ازرق نمود آن ملعون بی باک، دوباره تیغ کشید خواست به قاسم زند اسبش سکندری خورد و او را بر زمین زد کلاه خُود از سرش بیفتاد چون موهای سرش دراز بودشاهزاده از پشت اسب خم شد دست دراز کرد و موی سر آن ملعون را به دست پیچید و مرکب برانگیخت و آن بَد سِیَر را نیز به تن نحس آن ناپاک را بلند کرد و چنان بر زمین کوبید که همچون توتیا نرم شد. « فَرَفَعَهُ وَ ضَرََبَهُ عَلَی الارض » دور میدان بگردانید
قاسم پس از کشتن پسر ازرق تیغ او را که بسیار گرانمایه بود برداشت و مبارز خواست ازرق چون پسر بزرگ خود را کشته دید پسر دیگر را طلبید و او را نیز به حرب شاهزاده فرستاد. پسر دوّم ازرق به مصاف آن شیر بچّه آمد.
آن ملعون داشت رجز میخواند و حرف میزد که قاسم مجالش نداده، نیزه به پهلویش زد که فی الفور به درک واصل شد.
پسر سو