eitaa logo
اشعارآئینی
117 دنبال‌کننده
86 عکس
8 ویدیو
98 فایل
اشعارآئینی با سلام، با استفاده از لینک زیر به فهرست هشتک گذاری شده عناوین منتقل خواهید شد. https://eitaa.com/ya_habibalbakin1/1 ولأَندُبَنَّكَ صَباحا و مَساءً و لأَبكِيَنَّ عَلَيكَ بَدَلَ الدُّمُوعِ دَما ارتباط @m_sanikhani
مشاهده در ایتا
دانلود
🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 ♻️مثنوی♻️ 💢 داغ عباس تازه شد انگار .... 💢 دست در دستِ عمه اش بود و دلش اما ميانه ى گودال ديد با چشم خود كه افتاده تن ارباب تا شود پا مال حرمله از همه جلو تر رفت سر آن سر چقدر دعوا بود شمر و خولى حريص تر بودند حرف آنها به هم بفرما بود ديد كودك تمام واقعه را خواست تا پر كشد به سوى عمو عمه اش گفت:نه!عزيز دلم جان تو هست آبروى عمو.... گفت:عمه!بدان كه مى ميرم من بدون عمو نمى مانم دست من را رها كن و بگذار تا كنم جان فداى جانانم آن تنى كه به روى خاك افتاد همه ى عشق و اعتبار من است بعد بابا مرا پدر بوده صاحب و صاحب اختيار من است ناگهان دست عمه را وا كرد پا برهنه...دوان دوان آمد مات و مبهوت حال بد حالش ضربه اى سوى او نشان آمد دست او شد به پوست آويزان داغ عباس تازه شد انگار خون او بست چشم مولا را و جراحات قلب شد بسيار... تن او بر تن حسين افتاد جان تازه گرفت لشكر باز همه ى أسب ها مهيا شد تا كند روى پيكرش پرواز... ✅آرمان صائمى 🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷
🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶 💢 تَهِ گـودالْ خـدا گفت که ماشاءَالله 💢 نوه یِ حیدر کَرار وُ پسر خوانده یِ شاه گفـت لاحـولَ وَ لا قـوَّه اِلا بـِاالله کربلا زیرِ قَدمهایِ حسن می لرزد یاحسن زمزمه یِ لَـعلِ اَبا عبدالله فاتحِ جنگِ جمل بود که میدان می رفت آیه ی نَصرُ مِنَ الله بخوان بسم الله کودکِ صحن امام شهداء مَردی کرد تَهِ گـودالْ خـدا گفت که ماشاءَالله بویِ یاس آمد وُ بویِ حسن وُ بویِ علی لَـکَ لَـبیک حسـین ابن علی ثارالله گِرِه یِ کور اگر زندگی اَت خورده بِدان می شود باز به دستانِ همین عبدالله ندبه خوان باش که در روضه یِ او می دانم دیـدنِ یار میسَّـر شـود ان شاءالله ✅حسین ایمانی 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶
🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔶🔷🔶🔷 💢کودکِ خیمه یِ عمه حسنِ عاشوراست💢 می روم تا که نگـویند عمویم تنهاست کودکِ خیمه یِ عمه حسنِ عاشوراست اَشـهـدُ اَنَّ علیـّاً ولـیُّ الله بـگـو .... خونِ سردارِ جَمَل در بدنِ عاشوراست ردِّ پایـی که رویِ چـادرِ مـادر بـوده ردِّ این پاست که بر رویِ تنِ عاشوراست من پسرخوانده یِ شاهم سِپَرِ او دستم پدرم گریه کن و سینه زنِ عاشوراست بر رویِ پیکرِ او جان بِدهم شیرین است قـتلـگاهـم بـدنِ بی کـفـنِ عاشوراست دستِ من مـثل علـمدارِ حـرم افتاده روضه خوانِ بدنم شیرزنِ عاشوراست مادرم فاطمـه بالایِ سرم آمد و گفت آخرین یارِ حسینم حسنِ عاشوراست بر رویِ نـیزه سرم پشتِ سـرِ سالارم ندبه یِ نیزه تمـامِ سخنِ عاشوراست ✅حسین ایمانی 🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷🔷🔶🔷
♻️شروع جلسه شب پنجم♻️ 🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔷🔶🔷🔶🔷 💢این دو شب این گریه‌ها بوی یتیمی میدهد💢 اشکهای ما به دامان کریمی می‌سد نامه‌ی حاجات ما با یاکریمی می‌رسد هرکه در این روضه می‌آید  برای معرفت پایش آخر بر صراطِ مستقیمی می‌رسد هرچه از منبر جدا بودم ضرر دیدم ضرر خوش به آنکه محضرِ عبدالعظیمی می‌رسد پرده‌ها اُفتاد تا چیزی نفهمیم از غمت ما نمی‌میریم چون لطفِ عظیمی می‌رسد بوی تربت می‌رسد از آن محاسن از حرم هر کجایی بویِ سیبت با نسیمی می‌رسد رحمتت در این مجالس خوب و بد را جمع کرد حتم دارم بر سرم دستِ رحیمی می‌رسد این دو شب این گریه‌ها بوی یتیمی میدهد این دو شب با مادری مردِ کریمی می‌رسد ✅حسن لطفی 🔶🔷🔶🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔶🔷🔷🔶🔷
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸 💢 زندیگنامه حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام 💢 🔷آیا ماجرای ازدواجوحضرت قاسم علیه السلام در واقعه کربلا صحیح است ? 🔷پاسخ: قاسم بن الحسن علیه السلام در واقعه ی کربلا به پانزده سالگی نرسیده بود. طبری میگوید: قاسم ده سال داشت و در مقتل ابی مخنف آمده: قاسم در کربلا چهارده ساله بود.[۱] علامه مجلسی بر این باور است که ماجرای عروسی قاسم سند معتبری ندارد. منشأ این حکایت دو کتاب است؛ یکی منتخب المراثی، اثر شیخ فخرالدین طریحی ـ نویسندهی مجمع البحرین ـ و دیگری روضه الشهدا، نوشتهی ملاحسین کاشفی ـ صاحب انوار سهیلی ـ است. این کتاب اولین مقتلی است که به فارسی نوشته شده است.[۲] در این باره روایت میکنند که وقتی امام حسین(ع) مسیر مدینه تا کربلا را طی میکرد، حسن بن حسن از عموی خویش، امام حسین(ع)، یکی از دو دختر او را خواستگاری کرد. امام حسین(ع) فرمود: هر یک را که بیشتر دوست داری اختیار کن، حسن خجالت کشید و جوابی نداد، امام حسین(ع) فرمود: من برای تو فاطمه را اختیار کردم که به مادرم دختر رسول خدا، شبیهتر است. به این ترتیب وجود فاطمهی نو عروس در کربلا امری مسلم است. اگر فرض کنیم ازدواج قاسم درست باشد، باید گفت: امام حسین(ع) دو دختر به نام فاطمه داشتند که یکی را به حسن تزویج کرده و دیگری را برای قاسم عقد نمودهاند، یا این که بگوییم: دختری که به عقد قاسم درآمده، نامش فاطمه نبود و نقل تاریخ در این مورد اشتباه است و اگر این داستان را صحیح ندانیم، باید بگوییم راویان نام حسن را از روی اشتباه، قاسم نقل کرده اند. در هر صورت، بیشتر تحلیلگران واقعه عاشورا، عروسی قاسم را نادرست میدانند. محدث قمی در منتهیالآمال[۳] و نفس المهموم،[۴] دامادی قاسم را رد میکند و میگوید: نویسندگان، نام حسن را با قاسم اشتباه کردهاند. استاد شهید مرتضی مطهری نیز عروسی قاسم را مردود میداند و مستند میکند به این که در هیچ کتاب معتبری وجود ندارد و حاجی نوری هم بر این باور است که ملاحسین کاشفی، اولین کسی است که این مطلب را در کتاب روضه الشهدا آورده و اصل قضیه صد در صد دروغ است.[۵] ✅ منابع: 🔹[۱]. منتخب التواریخ، انتشارات علمیه اسلامیه، ص ۲۶۶٫ 🔹[۲]. ریاض القدس المسمی بحدائق الانس، مرحوم صدرالدین واعظ قزوینی، ج ۲ ص ۴۲٫ 🔹[۳]. منتهی الآمال، محدث قمی، انتشارات هجرت، ج ۱، ص ۷۰۰٫ 🔹[۴]. ابوالحسن شعرانی، همان مأخذ 🔹[۵]. حماسه حسینی، مرتضی مطهری، ج ۱، ص ۲۸٫ ) 💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸🔸💠🔸💠💠🔸
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸 💢مقتل حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام 💢 🔷 اذن میدان گرفتن حضرت قاسم علیه السلام چون نوبت به قاسم علیه السلام رسید از برای جان باختن کمر بست و به جهت رخصت نزد عموی بزرگوار آمد. قاسم علیه السلام – چنانچه تصریح نموده اند – هنوز طفل بود و به حدّ بلوغ نرسیده بود و بسیار خوش رو و صبیح منظر بود، حتّی آن که وارد شده: رویش مانند مهتاب میدرخشید ( ۷) « کانَ وَجْهه کَفِلْقَ.ِ الْقَمَر » و بنا بر بعضی از روایات: مادرش نیز همراه او در کربلا بود ( ۸ ) و همین که سیّدالشّهداء علیه السلام نوردیده ی برادر را دید که به شروع به گریه کردند آن قدر گریستند که هر دو « وَ جَعَلا یَبْکِیانِ حَتَّی غُِشَی عَلَیْهِما » جهت کشته شدن برخاسته، او را در بغل کشید مدهوش شده، غش کردند.بعد از زمانی که به هوش آمدند، عرض کرد: ای عموی بزرگوار! میخواهم رخصت دهی که جان خود را در راه تو فدا کنم. آن حضرت ابا کردند، او را رخصت نمی دادند، چون آن طفل دید که عموی بزرگوارش رخصت نمیدهد خود را بر دستهای مبارک آن حضرت انداخت و دستهای شریفش را میبوسید و التماس رخصت میکرد.چون دید رخصت نمیدهد بر پای شریف آن حضرت افتاد و پای حضرتش را می بوسید که مرا رخصت ده. در بعضی از روایات آمده امام حسین علیه السلام فرمود: « یا وَلَدی! أتَمْشی بِرِجْلِکَ إلَی الْمَوْت ؟» ای فرزندم! آیا میخواهی با پای خود به جهت کشته شدن بروی؟ آن طفل عرض کرد: « وَ کَیْف یا عَمّ! وَ أنْتَ بَیْنَ الأعداء وَحیداً غَریباً، [لَمْ تَجِد مُحامِیاً وَ لا صِدیقاً] رُوحی لِرُوحِکَ الْفَداءُ وَ نَفْسی لِنَفْسِکَ الْوَقاءِ » ای عموی بزرگوار! چگونه نروم و حال آنکه میبینم تو را که تنها و غریب در میان دشمنانی، [نه دوستی و نه یاوری داری] روحم فدای روح تو و جانم سپر بلای جان تو. امام علیه السلام فرمود: ای یادگار برادر چگونه تو را اجازه میدان رفتن بدهم و داغ فراق تو را به سینه پر غم بنهم، دلم گواهی نمیدهد که پیکر لطیف تو را درعرصه ی تیرو شمشیر ببینم. حضرت قاسم علیه السلام دامن عمو را گرفت و سخت گریست. امام علیه السلام که این منظره را دید نتوانست خود را نگه دارد آن حضرت نیزشروع به گریستن نمود. سایر جوانان نیز به گریه درآمدند و مخدّرات در داخل خیام به زاری و افغان شدند باری هر چه حضرت قاسم علیه السلام التماس و زاری کرد امام علیه السلام به او اذن میدان نداد. حضرت قاسم علیه السلام با حالتی افسرده و چشمی گریان آمد در گوشه ی خیمه نشست و زانوی غم در بغل گرفت از فراق پدر وتنهایی مادر و گرفتاری عمو و شهادت عموزادگان و نیز اضطراب زنان و غلبه دشمنان چنان افسرده و غمگین شده بود که میخواست خود را هلاک سازد، از یک طرف میدید برادران و خویشان تهیه کارزار میبینند و اذن جهاد میگیرند جان فدای محبوب عالمیان می نمایند و از این فیض عظمی و مواهب کبری محروم است. فَجَلَسَ مَغْمُوماً حَزینَ الْقَلْب مُتألمّاً وَ وَقَعَ رَأسَهُ » به گفته ی طریحی در منتخب وقتی جناب قاسم علیه السلام از گرفتن اذن مأیوس شد« عَلی رُکْبَتَیْه» حضرت قاسم علیه السلام به همان حالت محزون و متألّم سر نازنین به زانوی غم نهاده بود و از بی کسی و یتیمی زار زار میگریست و دم به دم، پدر پدر، میگفت. در آن حال یادش آمد که پدر تعویذی به بازوی او بسته و نیز وصیّت کرده که ای قاسم در وقتی که لشکر اندوه بسیار و ملال بیشمار بر تو غلبه کند این تعویذ را باز کن و بخوان و بدانچه در او نوشته عمل کن، با خود گفت تا بوده ام در زیر سایه عمو باعزّت و جلال بسر بردهام و هرگز گرد ملالی بر آینه خاطرم ننشسته و تا به حال چنین روزی بر من نگذشته و همچو حالتی رخ نداده، خوب است آن تعویذ را بگشایم و مضمون آن را بدانم، دست برد تعویذ را باز کرد دید پدر بزرگوارش به خطّ مبارک خود نوشته: «یا وَلَدی، یا قاسِمُ اِذا رَأیْتَ عَمَّکَ الْحُسَ یْنَ علیه السلام بِکَرْبلاء وَ قَدْ اَحاطَهُ الَاعْداءُ فَلا تَتْرکِ الْبِرازَ وَ الْجِهادُ لَاعْداء الله وَ اَعْداء رَسُولِ الله وَ لا تَبْخَلْ عَلَیْهِ بِرُوحِکَ وَ کُلَّما نَهاکَ عَنِ الْبَرازِ عاوِدْه لِیَأذَن لَکَ» ای نور دیده قاسم، تو را وصیّت میکنم چون عمویت حسین علیه السلام دچار دشمنان شد کوشش کن که سر خود را در قدم اواندازی و جان خویش را در راه وی ببازی و هر چند تو را از مصاف باز دارد تو مبالغه کن که جان فدای حسین علیه السلام کردن مفتاح سعادت ابدی است. حضرت قاسم علیه السلام که این وصیّت را مطالعه کرد از شادی نتوانست آرام گیرد از جای جست خدمت عمو آمد و نوشته پدررا ارائه داد. چون چشم حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام به خطّ برادر افتاد و مضمون آن از نظرش گذشت« بَکی بُکاءاً شَدیداً وَ نادی بِال ادامه👇👇👇👇
ْوَیْلِ وَ الثَّبُورِ وَ تَنَفَّسَ الصَّعَداء» (۹) ✅منابع: 🔹۷) الارشاد ۲/۱۱۱ – اللهوف ص ۱۱۵ – مثیرالاحزان ص ۶۹ – بحارالأنوار ۴۵/۳۵ 🔹۸) رجوع شود به ابصار العین ص ۱۳۰ 🔹۹)المنتخب ۲/۳۶۵ – روضۀ الشّهداء ص ۳۲۱ – معالی السبطین ۱/۲۷۹ – مدینۀ المعاجز۳/۳۶۶ باب معجزههای امام حسین علیه السلام ح ۹۳ 💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸 💢مقتل حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام 💢 🔷شجاعت حضرت قاسم علیه السلام به روایتی: آن حضرت [امام حسین علیه السلام ]، گریبان پیراهن او را پاره کرد و عمّامه ی او را دو نصف کرده، لباس او را به صورت کفن بر او پوشانید و شمشیر خود را به کمر او بست، آنگاه حضرت قاسم علیه السلام روانه ی میدان شد، اشک از دیده هایش می ریخت و می گفت: اِنْ تُنْکِرُونی فَاَنا ابْنُ الْحَسَنِ سِبْطُ النَّبِیِّ الْمُصْطَفَی الْمُؤْتَمَنِ هذا حُسَیْنٌ کَالْأَسیرِ الْمُرْتَهَنِ بَیْنَ اُناسٍ لاسُقُوا صَوْبَ الْمُزَنِ ( ۱۰) اگر مرا نمیشناسید، منم فرزند حسن علیه السلام پسر دختر پیغمبر صلی الله علیه و آله و سلم [برگزیده و امین]. اینک عموی بزرگوارم حسین علیه السلام است که مانند اسیر، در دست این گروه محبوس است؛ گروهی که از رحمت خدا دور باشند و هرگزبارش رحمت بر ایشان نبارد. و بنا بر بعضی از حکایات: آنگاه قاسم علیه السلام پسر سعد را ندا داد که: یابن سعد! آیا از خدا نمی ترسی؟ آیا خدا را در نظر نمی آوری؟ آیا مراعات حرمت رسول خدا صلی الله علیه و آله و سلم را نمی کنی؟ خدا تو را جزای خیر ندهد. « تَدَّعِی الْإِسْلامَ و الَ رَسُولِ اللَّهِ عِطاشاً ظِمئاناً قَدِ اسْوَدَّتِ الدُّنْیا بِاَعْیُنِهِمْ »… ای بیحیا! دعوی اسلام میکنی؟ و حال آن که اهل بیت پیغمبر خدا را میبینی تشنه اند که از شدّت تشنگی دنیا در دیدهی ایشان سیاه گشته است؟! باری حضرت قاسم مبارز طلبید و جنگ درگرفت و خود را در دریای حرب غوطه ور کرد، جماعتی را به خاک هلاکت انداخت تا آن که با آن صغر سنّ، سی و پنج نفر را بر زمین انداخته به بئس المصیر فرستاد ( ۱۱) 🔷 مبارزه و شهامت حضرت شاهزاده قاسم علیه السلام به روایت ابومخنف حضرت شاهزاده قاسم علیه السلام در روز عاشورا سال ۶۱ چهارده سال از عمر شریفش گذشته بود آن نونهال بوستان ولایت پس از آنکه در میان میدان قرار گرفت مرکب به جولان درآمد و مبارز طلبید، ابن سعد ملعون نظر به چپ و راست کرد چشمش به ازرق شامی افتاد، وی را پیش طلبید، آن ناپاک بسکه به خود مغرور بود سلاح جنگ تا آن ساعت در بر نکرده بود و آن گونه جنگها را ننگ می انگاشت ابن سعد به او گفت: ای ازرق هر سال مبالغ خطیری از امیر جائزه میستانی و طنطنه شجاعت خود را به اسماع دلاوران میرسانی امروز در این معرکه اصلًا جلادت و رشادت خود را بروز ندادی و این جوان در میدان مبارز میطلبد و کسی به میدانش نمی رود. کشتن این جوان با تواست. ازرق از سخن عمر بن سعد در خشم شد و گفت: یابن سعد مرا به جنگ کودکی که هنوز بوی شیر از دهانش می آید می فرستی دیگری را به حرب وی روانه کن. عمر بن سعد ملعون گفت: ای کافر این قوم را در نظر خوار مگیر، به خدا قسم هر گاه تشنگی بر ایشان استیلاء نیافته بود به طور قطع هر کدام از این سواران صف شکن بر هزار تن می تاختند و کار همه را یکسره می نمودند مخصوصاً این نوجوان که در نظر تو به سنّ خُرد می آید، شجاعت را از پیغمبر به ارث برده و فرزند حسن مجتبی بوده و نبیرهی علی مرتضی است، البته باید به میدان او بروی تا چاشنی دست او را ببینی. ازرق دید چاره ندارد و پسر سعد او را رها نخواهد نمود، چهار پسر داشت که هر کدام در تهوّر و شجاعت مشهور بودند،پسر بزرگ خود را پیش خواند و با کمال غضب گفت:سر این جوان را بیاور. آن پسر خیره سر با سلاحی تمام، مرکب تیزگام تاخت و شمشیر خود را علم ساخت و بر شِبل غضنفر و نبیره حیدر حمله نمود، قاسم دید سواری با شمشیر آخته در حضورش پیدا شد، سپر مدوّر را در پیش نگاه داشت و صورت همچون قمر را مانند خورشید انور دربرابر سپر پنهان کرد، تیغ پسر ازرق رسید سپر را دو نیم ساخت و دست چپ حضرت قاسم علیه السلام را مجروح ساخت. امام علیه السلام نظر فرمود محمّد بن انس را دید او را با سپر دیگر به یاری شاهزاده فرستاد، محمّد وقتی رسید دید قاسم قطعه ای از عمّامه راپاره کرده و زخم دست را میبندد، سپر را تسلیم قاسم نمود. شاهزاده از ملاطفت عمو دلشاد شد، سپر را گرفت و شمشیر هلال آسا برکشید آهنگ پسر ازرق نمود آن ملعون بی باک، دوباره تیغ کشید خواست به قاسم زند اسبش سکندری خورد و او را بر زمین زد کلاه خُود از سرش بیفتاد چون موهای سرش دراز بودشاهزاده از پشت اسب خم شد دست دراز کرد و موی سر آن ملعون را به دست پیچید و مرکب برانگیخت و آن بَد سِیَر را نیز به تن نحس آن ناپاک را بلند کرد و چنان بر زمین کوبید که همچون توتیا نرم شد. « فَرَفَعَهُ وَ ضَرََبَهُ عَلَی الارض » دور میدان بگردانید قاسم پس از کشتن پسر ازرق تیغ او را که بسیار گرانمایه بود برداشت و مبارز خواست ازرق چون پسر بزرگ خود را کشته دید پسر دیگر را طلبید و او را نیز به حرب شاهزاده فرستاد. پسر دوّم ازرق به مصاف آن شیر بچّه آمد. آن ملعون داشت رجز میخواند و حرف میزد که قاسم مجالش نداده، نیزه به پهلویش زد که فی الفور به درک واصل شد. پسر سو
ّم آن ناپاک مثل باد صرصر به مید ان تاخت و زبان وقاحت گشود و به دشنام و ناسزا پرداخت که ای بیرحم دو برادر مراکه در روی زمین نظیر نداشتند کشتی؟ قاسم فرمود:آزرده مباش اگر برادرانت را دوست داری اکنون تو را بدیشان می رسانم. آن کافر نیزه حواله قاسم کرد، قاسم نیز با شمشیر برادرش زد به دستی که نیزه داشت، دستش از مرفق قلم شد آن روباه صفت رو به فرا نهاد، قاسم از عقب وی تاخت تا خود را به او رساند و شمشیر چنان به فرقش نواخت که تا خانه زین او را شکافت و بدو نیمش ساخت. پسر چهارم ازرق به میدان آمد هنوز از گرد راه نرسیده بود که با یک ضربت شاهزاده به دارالبوار رهسپار گشت. لشکر از آن قوّت بازو و شوکت و نیرو حیرت کردند شاهزاده آزاده آغاز رجزخوانی کرد و فرمود: اِنّی اَنَا الْقاسم مِنْ نسل علیّ نَحْنُ وَ بیت الله اَوْلی بالنبیّ ازرق از مرگ چهار پسر خود گریبان درید وارد خیمه شد و لباس حرب پوشید و با آرایشی تمام بر مرکب تیزگام و سیمین لگام سوار شد مانندسیلاب واردمیدان شد ( ۱۲) ✅منابع: 🔹۱۰) المنتخب ۲/۳۶۶ 🔹۱۱) المنتخب ۲/۳۷۴ – بحارالأنوار ۴۵/۳۴ 🔹۱۲) روضۀ الشّهداء ص ۴۰۵ 💠🔸💠🔸🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠
💠🔸🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠 💢 مقتل حضرت قاسم بن الحسن علیه السلام 💢 🔷 کشته شدن ازرق شامی ملعون به دست شاهزاده حضرت قاسم علیه السلام مرحوم شیخ طریحی در منتخب مینویسد: از کشتن چهار پسر ازرق سستی در بازوی قاسم و ضعف در نیروی او پیدا شده بود و علاوه بر آن تشنگی و گرسنگی او را بیتاب قصد برگشتن به خیمه را نمود که ناگاه ازرق سر راه بر قاسم گرفت و چون پلنگی زخم آلود« فَهَمَّ بِالرُّجُوعِ اِلَی الْخیم.ِ » نموده بود براو بانگ زد که ای بی رحم و بی انصاف چهار پسر مرا کشتی که در عراق بلکه در تمام آفاق عدیل و نظیر نداشتند اکنون کجا می روی؟ قاسم برگشت کوهی را دید که بر کوهی نشسته غرق در دریای اسلحه و آلات حرب، آن نتیجه شجاعت اصلًا خوف در دل پیدانکرده فرمود: ای شقی پسرانت درب جهنّم منتظر تو هستند هم اکنون تو را هم به ایشان میرسانم. مرحوم ملّا حسین کاشفی در روضه مینویسد: چون امام حسین دید که ازرق ملعون در برابر قاسم درآمد بر وی بترسید زیرا ازرق در آفاق مشهور به شجاعت و معروف به سبالت بود پس امام دست نیاز برداشت و جهت نصرت و پیروزی شاهزاده دعاء نمودند از طرف دیگر مخدّرات حرم جملگی مضطرب وگریان از حق تعالی فتح و نصرت شاهزاده را خواستار گشتند. خلاصه کلام آنکه درخیام امام علیه السلام زلزله ودرمضمار وصحنه نبرد صدای هلهله بلندبودصفوف لشکر تمام گردنهاکشیده و چشمهادوخته که ببینندازاین دومبارزکدام غالب و ظافرمیگردند. باری ازرق دست به نیزه برد و بر قاسم حمله کرد، شاهزاده نیز نیزه بکار برد و بینشان دوازده طعن ردّ و بدل شد ازرق در غضب شد نیزه را به شکم اسب قاسم زد اسب از پای درآمد و قاسم پیاده ماند امام علیه السلام که چنین دید به نوشته کاشفی به محمّد انس امر فرمود که اسب یدکی به قاسم برساند و به گفته مرحوم صدر قزوینی به وزیر خویش جناب عبّاس بن علی علیهما السلام اسب پیل پیکری داد تا به قاسم برساند، رخسار قاسم از محبّت عمو مانند گل شکفته شد. رکاب را بوسید و بر مرکب سوار گردید وشمشیر را کشید و رو به ازرق آورد چشم ازرق که بر شمشیر پسرش افتاد گفت: ای جوان این شمشیر پسر من است بی مروّت آن را هزار دینار خریده ام در دست تو چه میکند؟ قاسم علیه السلام فرمود: میخواهم شربتی از شیرینی این شمشیر به تو بچشانم و تو را به فرزندانت ملحق کنم، ای ازرق روا باشد که تو خود را از جمله شجاعان عالم بدانی و تنگ مرکب را نکشیده آهنگ جنگ می نمایی؟! ازرق خم شد که تنگ را ببیند قاسم چنان شمشیر بر کمرش نواخت که همچو خیارتر به دو نیم شد و هر نیمه اش از طرفی روی زمین افتاد قاسم دید اسب ازرق بی صاحب مانده می خواهد فرار کند فی الفور خود را بر مرکب رسانید جست بر مرکب ازرق واسب خاصه عمو را یدک ساخت به در خیمه ها تاخت تا به نزد عمو رسید عرض کرد: عمو جان العطش العطش اگر یک شربت آب بیاشامم دمار از این لشکر برمی آورم ( ۱۳) حضرت قاسم علیه السلام را در بر گرفت انگشتر خود را به دهان قاسم نهاد به گفته صدر قزوینی چشمه آب خوشگواری ظاهر شد.قاسم سیراب گشت حاصل آنکه امام علیه السلام حضرت قاسم علیه السلام را خیلی نوازش نمود. قاسم پس از سیراب شدن و پس از اذن از امام علیه السلام روی به خیمه ا ی آورد که مادرش در آن بودند، مادر استقبال کرده و فرمود: نور دیده شیر من بر تو حلال باشد سپس صورتش را بوسید، قاسم وارد خیمه شد باری شاهزاده مادر را که بی تابی می کرد آرام نمود و سپس عزم رفتن کرد. مرحوم ملّا حسین کاشفی در روضه الشّهداء می نویسد: شاهزاده از خیمه بیرون آمد و بر اسب شهادت نشست و روی به صراط آخرت نهاد همین که وارد معرکه شد لشکر به صدا درآمدند که کشنده ازرق شامی برگشت صدای طبل بلند و آواز کوس، گوش سپهر آبنوس را کر کرد.امّا قاسم به میدان آمد چشمش بر رایت ابن زیاد افتاد که بالای سر عمر بن سعد بد اختر افراشته بودند. ثمّ جعل همّته علی حامل اللّواء و اراد قتله. شاهزاده همّتش را به جانب حامل رایت معطوف داشت و به قصد کشتن او بدان طرف تاخت و روی به قلب لشکرکرد خود را زد بر صف اوّل و آن صف را شکست سپس به صف دوّم زد آن را نیز شکست پس از آن به صف سوّم رساند و آنرا نیز از هم درید آن گاه به صف چهارم و پنجم زد ( ۱۴) مرحوم صدر قزوینی در حدائق الانس می نویسد: قاسم به هر صف که روی می آورد، صف بسته باز می شد و راه میدادند که قاسم بیاید همین که وارد صف دیگر می شد صف بسته می گشت تا آنکه قاسم خود را میان انبوه دشمن دید و به علمدار هم نرسید. کوفی و شامی اطراف شاهزاده را گرفتند از هر طرف می رسیدند حربه به بدن آن نوجوان می زدند طاقت از دست قاسم بیرون رفت دیدند نه حال جنگ دارد و نه راه برگشتن و صدای او هم به در خیام حرم نمی رسد. در روضه الشّهداء مینویسد: پیادگان سر راه بر وی گرفتند همین که به حرب ایشان مشغول شد سواران به گرد وی درآمدند و تیر و نیزه و گرز و شمشیر حواله وی کردند. قاسم در دریای حرب غوطه خورده قریب سی پیاده
و پنجاه سوار را بی فکند و صف سواران را درید خواست که از وسط معرکه بیرون آید مرکبش را تیرباران کردند اسب از پای درافتاد و شبث بن سعد نیزه بر سینه قاسم زد که سر سنان از پشت مبارکش بیرون آمد و قاسم در آن حرب بیست و هفت زخم خورده بود و خون بسیار از وی رفته از اسب درگذشت و گفت یا عمّاه ادرکنی. آواز به گوش امام حسین علیه السلام رسیده مرکب در تاخت و صف پیاده و سوار را بر هم زده قاسم را دید میان خاک و خون غرق شده و شبث بر سر وی ایستاده می خواست سر مبارکش را از بدن جدا کند. امام حسین علیه السلام ضربتی بر میان وی زد که به دو نیم شد. آنگاه قاسم را در ربوده به در خیمه آورد و هنوز رمقی در تن وی باقی بود. امام حسین علیه السلام سرش بر کنارگرفته بوسه بر رویش می داد و مادر واهل خیام آنجا ایستاده می گریستند، قاسم چشم باز کرده در ایشان نگریست و تبسّمی فرمود وجان به جان آفرین تسلیم کرد. مرحوم مفید در ارشاد مینویسد: حمید بن مسلم که از وقایع نگاران عاشورا در صف دشمن بود می گوید: من در لشکر پسر سعد بودم که دیدم تازه جوانی بر ما طلوع کرد وَجْهُهُ شُقَّ.ُ قَمَر شمشیری در دست و پیراهن درازی در بر و نعلینی در پا که یک بند نعلین او باز بود. عمر بن سعد بن نفیل ازدی گفت:به خدا هر آینه بر این نوجوان حمله میکنم. من به او گفتم تو از جان او چه میخواهی؟ واگذار غیر از تو این قوم بیپروا که از هیچ چیز پرهیز ندارند کفایت کار او را خواهند کرد. حمید گوید: آن ظالم از من نپذیرفت، قسم خورد که او را میکشم، فَشَ دَّ عَلَیْهِ فَما وَلّی حَتَّی ضَ رَبَ رَأسه بِالسَّیْفِ آن بیرحم رفت و برنگشت مگر آنکه حمله بر قاسم کرد و شمشیری بر فرقش نواخت و کارش را به همان ضربت ساخت، قاسم از مرکب افتاد فریاد کرد: یا عَمَّاه ( ۱۵) و به روایتی شیب بن سعد شامی نیزه بر پشتش زد که از سینه ی او بیرون آمد و حضرت قاسم علیه السلام بر زمین افتاد و فریاد زد: یا عَمَّاه أدرکنی ( ۱۶) ✅منابع: 🔹۱۳) روضۀ الشّهداء ص ۴۰۷ 🔹۱۴) روضۀ الشّهداء ص ۴۰۹ 🔹۱۵) المنتخب ۲/۳۶۶ مرحوم طریحی از ارشاد و شیخ مفید نقل میکند – بحارالأنوار ۴۵/۳۵ 🔹۱۶) المنتخب ۲ /۳۶۷ 💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸
💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸 💢 زیارت قاسم بن الحسن ع در زیارت ناحیه مقدسة 💢 - (زيارة الناحية): السلام علي القاسم بن الحسن بن علي المضروب علي هامته، المسلوب لآمته، حين نادي الحسين عمه، فجلا عليه عمه کالصقر و هو يفحص برجليه التراب و الحسين يقول: بعدا لقوم قتلوک و من خصمهم يوم القيامة جدک و أبوک. ثم قال: عز والله علي عمک أن تدعوه فلا يجيبک أو أن يجيبک و أنت قتيل جديل فلا ينفعک، هذا والله يوم کثر واتره و قل ناصره، جعلني الله معکما يوم جمعکما وبوأني مبوءکما، و لعن الله قاتلک عمر بن سعد بن عروة بن نفيل الأزدي و أصلاه جحيما و أعد له عذابا أليما. ابنطاووس، الاقبال، / 575 - 574، مصباح الزائر، / 280 مساوي عنه: المجلسي، البحار، 68 - 67 / 45؛ البحراني، العوالم، 337 - 336 / 17؛ الدربندي، أسرار الشهادة، / 303؛ المحمودي، العبرات، 152 / 2 سلام بر قاسم بن حسن بن علي، آن شهيدي که با شمشير بر سرش زدند و زرهش را به غارت بردند، آنگاه که عمويش را صدا زد و او چونان باز شکاري بر سرش حاضر شده در اين حال او پاهايش را به زمين ميکشيد و حسين (ع) ميگفت: از رحمت خداوند دور باد قومي که تو را کشتند و در روز قيامت سر و کارشان با پدر و جد توست. به خدا سوگند بر عمويت دشوار است که تو او را بخواني و او نتواند به فريادت برسد، يا به فريادت برسد، اما تو را کشته و به خود پيچيده ببيند. به خدا سوگند امروز روزي است که دشمنان ما بسيارند و ياوران ما اندک. خداوند در روزي که شما را گرد ميآورد مرا با شما قرار دهد و در جاي شما منزل دهد. خداوند قاتل تو، عمر بن سعد بن نفيل أزدي، را لعنت کند و در آتش دوزخ افکند و برايش عذابي دردناک آماده است. [به حسب شمارش فضيل بن زبير، وي دوازدهمين شهيد کربلاست؛ و مادرش کنيز بود]. 💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸💠🔸