🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#عشق_باطعم_سادگی🌹
امشب سوم فروردین بودو تولد
امیرعلی....همه قرار بود بریم خونه عمه همدم عید دیدنی ...داشتم
برای تولد امیرعلی کیک درست می کردم البته یک کیک کوچیک که فقط بتونم غافلگیرش
کنم...عطیه صبح گفته بود که قراره عصری امیرعلی بره تعمیرگاه به یکی از دوستهای عمو احمد
قول تعمیر ماشینش رو داده!
مایع کیکم آماده بود..ته قالب گرد رو چرب کردم و مواد رو ریختم توش ...قالب رو توی فر
گذاشتم که از قبل مامان برام روشن کرده بود ...نفسم رو با صدا بیرون دادم و عرق روی پیشونیم
و پاک کردم...دعا دعا می کردم کیکم خراب نشه!
گوشیم شروع کرد به زنگ زدن و اسم عطیه روش چشمک میزد دفعه سوم بود زنگ میزد_سلام
بفرمایید ؟
-علیک ...چه عصبانی؟ کیکت و پختی؟
- اگه تو اجازه بدی بله گذاشتمش توی فر!
-حالا چه شکلی هست؟
-کیکه دیگه قراره چه شکلی باشه؟
-منظورم اینه که شکل قلبه ساده است...یا قلب تیر خورده؟
-خودت و مسخره کن کیکم گرده و ساده
بلند بلند خندید- از بس بی سلیقه ای
-همون تو که ته سلیقه ای بسه!
عطیه –راستی چی خریدی برای داداشم ؟
-از اسرار مگوه فضول خانوم
- خب حالا کادو من مطمئنن از تو بهتره
-آها اونوقت شما چی خریدی؟
صداش و مسخره کرد- یک دست سرویس آچار که همه اش از طلاست...چشمت درآد
خندیدم که حرصی گفت: الان که زنگ زدم به امیرعلی و تولدش وتبریک گفتم...سوپریز کردنت
که رفت روی هوا ...اونوقت دیگه به من نمی گی از اسرار مگوه
-خب خب ...لوس نشی خودشیرینیت گل کنه جدی جدی بهش زنگ بزنی ها !
بدجنس گفت: قول نمی دم سعی میکنم!
-مواظب باش سعی ات نتیجه بده!
عطر کیکم تو آشپزخونه پیچید و من از توشیشه فر نگاهش کردم که داشت پف میکرد
-الو مردی اون ور خط
-خیلی بی ادبی عطیه ...نخیر بفرمایید
-هیچی کاری نداشتم ...کاری نداری تو
خندیدم –آدم نمیشی تو ..نخیر امری نیست
-بچه پرو باز روت زیاد شده ها برو به کیک پختنت برس... حیف من که دارم از پشت تلفن بهت
روحیه میدم کیک آشغالی نپزی!
-نخواستم روحیه بدی برو سر درست!
-لیاقت نداری...بای بای محیا دارم زنگ میزنم امیرعلی تا ادبت یادت بیاد بای بای
خندیدم-توغلط بکنی بای بای عطی جون
باخنده گوشی رو قطع کردم و ذوق زده به کیکم خیره شدم
بابا کمکم کردو کیک شکالتیم رو برد توی ماشین .
-حالا حتما باید بری تعمیرگاه دختر بابا؟
مثل بچه ها گفتم: آره دیگه می خوام غافلگیرش کنم !
بابا امان از شما جوونایی گفت و ماشین و روشن کرد برای رسوندنم و من کیفم رو چک کردم و
بادیدن کادو وگل سرخی که برای امیرعلی خریده بودم نفس راحتی کشیدم.
کیک رو روی دستم گذاشتم و بازحمت پیاده شدم
↩️#ادامه_دارد
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
#عشق_باطعم_سادگی🌹
خب صبر کن کمکت کنم دختر...
لبخندی زدم- نه خودم میرم ممنون که من و رسوندین
بابا هم لبخند پدرانه ای مهمونم کرد – برو بهتون خوش بگذره
دستم و به نشونه خداحافظی تکون دادم و ماشین بابا دور شد
خداروشکر امیرعلی تنها بود و متوجه من نشد چون سرش کاملا توی موتور ماشین پارک شده
روی چاله بود
-سلام آقا خسته نباشی
باچشمهای گرد شده سربلند کرد صورتش حسابی سیاه بودو من آروم خندیدم به قیافه بانمکش
باشیطنت گفتم: جواب سلام واجبه ها
به خودش اومد- سلام ...تو اینجا چیکار می کنی ؟کیک و کیفم رو روی میز نزدیکم گذاشتم و با
برداشتن گل با قدمهای کوتاهم رفتم نزدیک خجالتم دیگه ریخته بود و دلم ضعف میرفت برای
بوسیدن صورتش!
گونه سیاهش رو بوسیدم و گفتم: تولدت مبارک خواستم اولین کسی باشم که بهت تبریک می گه!
گل رز غنچه رو گذاشتم توی جیب لباس کارش ...نگاه متعجب و خندونش و دوخت توی
چشمهام- محیا؟؟!!!
خندیدم –جونم ؟
نگاه مهربونش چشمهام ونشونه رفت وبا نفس عمیقی گل رو بو کشید –ممنون
داشتم ذوب میشدم زیر نگاهش ...گفتم: کمک نمی خوای؟؟
خندید - شما بلدی؟
با شیطنت گفتم: من نه ولی آقامون بلده
بازم خندید –اونوقت این میشه کمک باز که رسید به خودم
لبخندی زدم و نگاهی به در تعمیرگاه انداختم...شب بود و خیابون خلوت ...جلو رفتم دستهام ودور
کمرش حلقه کردم
داد زد_محیا لباسات
توجهی نکردم مگر مهم بود ...امشب شب من بود و این تولد ساده دنیایی از لذت بود!
لباس کارش بوی تند روغن ماشین میداد ولی بازم مهم نبود حلقه دستهام و تنگ تر کردم
- خانومم در تعمیرگاه بازه !
-می دونم ...ولی کسی نیست که...انشا الله صد ساله بشی وسایه ات همیشه روی سرم!
سرش و پایین آورد و از روی چادر کنار گوشم گرم ومهربون گفت: ممنون عزیزدلم واقعا غافلگیر
شدم...
بانفس عمیقی عطر چادرم رو بلعید و ادامه داد-ببخشید دستهام خیلی کثیفه نمیتونم بغلت کنم
...حالا این بوسه قشنگ به تلافی اولین بوسه تحویل سال بود که نشد!
با خجالت لبم گزیدم و با اعتراض گفتم: امیر علی
خندیدو گونه زبرش رو به صورتم کشید-جون امیرعلی؟!
خندیدم...خجالتم یادم رفت ازنوازش صورتم با صورتش!
اولین صبح عید وقتی امیرعلی اومده بود خونه ما تا باهم بریم خونه بابابزرگ طبق رسم هرساله
,عید دیدنی...توی حیاط که رفتم استقبالش با اینکه پریدم توی بغلش باز م خجالت کشیدم
صورتش و ببوسم و بوسه ام رو کاشتم روی دستهاش ...ولی امیرعلی با خنده گونه ام و
بوسیده بود ومن با یادآوری حرف دیشبم چه قدر خجالت کشیده بودم کنار آرامشی که از بوسه ی مهربونش برای تبریک عید گرفته بودم !
آروم عقب اومدم و امیر علی با دیدن صورتم شروع کرد به خندیدن
-به چی می خندی؟ من خنده دارم؟
لبهاش و جمع کرد توی دهنش – اگه بدونی چیکار کردم باصورتت؟
راه افتاد – بیا ببینم
↩️#ادامه_دارد
🌹🍃🌹🍃🌹🍃
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
🌹🍃🌹🍃🌹🍃 #عشق_باطعم_سادگی🌹 خب صبر کن کمکت کنم دختر... لبخندی زدم- نه خودم میرم ممنون که من و رسوندین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عزیزان ان شالله پارت هدیه را با پارت های فردا میزارم...عیدتون مبارک🌹
📲 #عکس_استوری
💐ویژه #میلاد_حضرت_زهرا(س)
💐ویژه #روز_مادر
#نشر_حداکثری
🇮🇷🇮🇷✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به ما بپیوندید👇
@fardissokotmamnoo