#والپیپر
#تصویرزمینه
#کارخودمونه
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
#خـادِمـاݪشٌهـداٰ
میگن امام حسین {علیه السلام} رو
غروب روز جمعه به شهادت رسوندن
غروب روز جمعه شد
یادت رفت سلام بدی حالا حالا
باید بدوی... (:
#السلامعلیڪیااباعبدالله♥️
به وقت رمان🧡🍁🧡🍁👇🏻👇🏻👇🏻
عاشقی زودگذر❤️🌺❤️🌺❤️👇🏻👇🏻
امشب دوتا پارت خیلی بلند براتون آماده کردم🖤🎩
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
👑💛👑💛👑 💛👑💛👑 👑💛👑 💛👑 👑 #Part23 عاشقی زودگذر "زمان حال" لباس هام رو عوض کردم موهام رو شونه زدم کرم مرط
💛👑💛👑💛
👑💛👑💛
💛👑💛
👑💛
💛
#Part24
عاشقی زودگذر
بابا اومد داخل با دیدن کیان گفت=بَه چشممون به جمال آقا روشن خیلی خوش اومدی قدم گذاشتی روی چشم ما ،
کیانم لبخند زد گفت=فدات بابا دیگه ببخشید کَم لطفتی از من بوده😊
+اوههه حالا ببین چه باکلاسم برا من حرف میزنه ، بابا نبودی ببینی به من چه چیزای گفت
بابا اومد بگه چی گفته که سریع گفت=کیانا بدو برو صورتت رو بشور الان خونه کثیف میشه
دست زدم به صورتم که دیدم بلــــــــــــــــــــہ بازم خون دماغ شدم ، به صورت دو رفتم دستشویی صورتم رو شستم رفتم تو اتاقم حولمم رو برداشتم صورتم رو خشک کردم اومدم برم تو حال که متوجه شدم مامانم داره حرف میزنه، توی اتاقم موندم ببینم چی میگن ، اخه کنجکاو شده بودم😂😂😂
مامان=عباس جان این خون دماغ های کیانا داره نگرانم میکنه ها امروزم باز خون دماغ شده بود ، بچه ام رنگ به رو نداره خیلی ضعیف شده امروز خانم وکیلی میگفت کیانا نسبت به محرم خیلی لاغر شده
بابا=اره خودمم میدونم فردا براش نوبت میگیرم
مامان = وا چی میگی شام خوردیم باید بریم خونه مامانم اینا فردا حرکت کنیم برا شیراز مگه قرار نبود بریم خونه خواهرم یادت رفت؟!
بابا=اهان راست میگی باشه بزار برا موقعه ای که اومدیم....منم الان زنگ بزنم مرخصی بگیرم که تا یکشنبه بمونیم دوشنبه بیام
مامان با یه باشه اکتفا کرد اومدم برم بیرون که کارن از پشت موهام رو کشید
برگشتم سمتش با داد گفتم=کارن خیلییی رو مخییی میدونستی ، موهام رو از ریشه کندی حسوددددد😡
کارن=چرا فال گوشییی هان؟! بعدشم من چرا باید به تو حسودی کنم؟؟
+فضول رو بردن گلخونه😶 برا اینکه من موهام بیشتر از تو هست
کارن=😂😂😂🤣🤣🤣🤣 چرا بلد نیستی حرف بزنی😂😂 موهای من از تو قشنگ تره
+باباااااا😭😭😭😭منو از دست این پرنده نجات بدههه
بابا=بشینید بچه ها ، کیانا عزیز دل بابا برو وسایلت رو اماده کن الان میخواییم شام بخوریم بعد بریم خونه مامان پروانه اینا برو عزیز دل بابا
+چشم
وسایلم رو اماده کردم و رفتم تو حال و شام خوردیم .....
بابا=بچه ها اماده بشید بریم ....
+بابا کیان نمیاد اخه وسایلش رو اماده نکرده
بابا تا اومد جوابم رو بده کیان گفت= نه کیانا من درسام مونده امتحان فلسفه هم دارم نمیتونم بیام
+کیان حیف شد کاشکی تو بیایی به جاش کارن رو نمی بریم نظرت؟؟؟
کیان= فدای معرفتت ولی شرمندت
یه لبخند به این همه محبت داداش کیان زدم و روبه کارن گفتم=یه ذره یاد بگیر جای دوری نمیره
مامان= وسایلت رو بردار برو پایین الان شروع میکنید بدو
رفتم تو اتاق و مانتو آبیم رو برداشتم با شلوار مشکی و روسری سفید مشکی برداشتم ...
ترکیب خوبی شد اینا رو پوشیدم رفتم تو حال تا مامان منو دید گفت=این چه تیپی زدی همش تیره
+خوبه که مامان الانم میخواییم بریم خونه
راستی بابا و کارن رفتن
مامان=اره رفتن اگه حاضری بریم پایین ، کیانا نمیخواد چادر بیاری
+مامان چادرم رو گذاشتم تو ساکم الان که نمیپوشم
مامان=من که حریف تو فسقلی نمیشم بدو برو پایین الان بابات اعصابش خورد میشه
با مامان رفتیم پایین و سوار ماشین شدیم بابا نشست پشت فرمان و حرکت کردیم به سوی خونه مامان پروانه.....
👑
💛👑
👑💛👑
💛👑💛👑
👑💛👑💛👑
نویسنده📝
#N
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
💛👑💛👑💛 👑💛👑💛 💛👑💛 👑💛 💛 #Part24 عاشقی زودگذر بابا اومد داخل با دیدن کیان گفت=بَه چشممون به جمال آقا روش
💛👑💛👑💛
👑💛👑💛
💛👑💛
👑💛
💛
#Part25
عاشقی زودگذر
رسیدیم خونه مامان پروانه اینا تا در خونشون انگار پرواز کردم و رسیدم.....
رفتم بالا مثل همیشه پریدم بغل مامان پروانه یه بوس جانانه از گونه هاش گرفتم و رفتم با بابامحمد سلام علیک کردم اول عطرش رو به ریه هام فرستادم بعد ریش های بلند و نقره ایی رنگش رو بوس کردم ....
دایی امیر با اعتراض گفت=پس ما اینجا کشکیم؟!؟
+خدانکنه دایی جون ما دربست در خدمتیم اول باید کولم کنی
دایی خندید گفت=جدیدا اخلاقت عوض شده شرطی کار مییکنی 😂
+اِ دایی خیلی بدی
دایی امیر=اول بوس کن بعد کولت کنم
+نه دیگه نشد
دایی امیر=باش بابا بوس نخواستم
بعدم رفت تا با بابام اینا سلام علیک کُنه
رفتم نشستم رو مبل که دایی امیر باز گفت=الو خانم خانما پاشو برو چای بریز ببینم وقتشه یانه
مامان=امیر بسه باز شروع نکن زشته پرو میشه 😠
دایی امیر=باشه اجی شوخی کردم باهاش
+حالا سر من دعوا نکنید چون هرچیزی شد به گردن نمیگیرم
مامان=کیانا برو خیلی پرو شدی بدو برو چای بریز بخوریم بعدم بخوابیم صبح زود میخواییم بریم
+باشه وایس، راستی دایی امیر شماهم میایی؟!؟
دایی امیر=......
+دایی با شماهستم میایی؟؟؟!
دایی امیر=.....
+اِ دایی قهر نکن دیگه
دایی امیر خیلی جدی گفت=نه نمیام سرکارم بهم مرخصی نمیدن
+دایی الان چرا این طوری حرف میزنی مگه من چه کار کردم ؟!!!
مامان=کیانا برووووو چای بریز اَهههه😡
رفتم پنج تا چایی خوش رنگ ریختم☕️
اول به بابامحمد دادم بعد مامان پروانه و بعد مامان و بابا خودم بعدشم دادم به دایی امیر که با سر تشکر کرد ....
کارن غرق خواب بود منم داشتم خیره نگاهش میکردم خیلی قیافش مظلوم شده بود مژه های بلندش خیلی قشنگ شده بود....
باصدای مامان از نگاه کردن صورت کارن دست برداشتم.....
مامان=کیانا کجا میخوایی بخوابی ؟!!
+نمیدونم مامان هرجا انداختی....
.
.
.
صبح با صدایی بابا محمد بیدار شدم بهش سلام کردم و جوابم رو باخوش رویی داد نگاه ساعت کردم ساعت ۵ صبح رو نشون میداد🕔
بلند شدم دیدم همه بیدار شدن به جز کارن.....
رفتم زیپ ساکم رو باز کردم مسواک و صابون رو بیرون اوردم رفتم دستشویی مسواک زدم بعدش صورتم رو باصابون شستم صورت رو خشک کردم کامل بعدش وضو گرفتم....
سلام نمازم رو دادم ..... رفتم موهای بلندم رو شونه زدم و پایین بافتمش..... کرم ضد آفتابم هم زدم لباسای دیشب که رو پوشیدم و بعدش کرم مرطوب زدم....
وسایل مامان پروانه رو کمکش بردم پایین دیدم که بابا سرش تو کاپوت ماشینه فک کردم خراب شده رفتم جلو پرسیدم=بابا جون ماشین خراب شده؟؟!!
بابا=نه عزیزم دارم چک میکنم آب و روغن ماشین رو
+اهان😁
وسایل رو گذاشتم صندوق عقب ماشین خودمون اخه قرار شد با ماشین ما بریم شیراز .......
همه گی سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم..... کارن هم خواب آلود بود دراز کشیده بود رو پا منو مامانم و مامان پروانه تا ساعت ۱۲ ظهر خواب بود این بشر انگار خرس شده بود😂😂
(خاله ام با پسر عموش ازدواج کرده بود و سه تا بچه داشت یه دونه پسر با دوتا دختر، پسر خاله ام که اسمش ابوالفضل هست، سه سال از من بزرگ تر بود بچه که بودیم خیلی باهم بازی میکردیم ولی الان نه اجیش که میشه دختر دومی خاله ام که اسمش نازگل بود کلاس پنجم بود و بچه اخری خاله ام هم اسمش مهدیه بود که مدرسه نمیرفت، اسم خاله ام هم هانیه بود و اسم شوهرش حمید، خاله ام اینا به خاطر شغل عمو حمید مجبور شدن برن شیراز )
توفکر خاله اینا بودم که مامان گفت=کیانا چای میخوری
+نه مامان ساعت چنده ؟؟؟
مامان=ساعت ۵/۳۰
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
💛👑💛👑💛 👑💛👑💛 💛👑💛 👑💛 💛 #Part25 عاشقی زودگذر رسیدیم خونه مامان پروانه اینا تا در خونشون انگار پرواز کر
ادامه رمان👑💛👑💛👑💛👇🏻👇🏻👇🏻
+بابایی ساعت چند میرسیم؟؟؟
بابا=دقیقا نیم ساعت دیگه
چیزی نگفتم و گوش دادم به آهنگی که به درخواست بابا محمد گذاشته بودم آهنگ لری بود و بابا محمد عاشق آهنگ لری(اخه بابا محمد اینا بروجردی بودن☺️)
بالاخره رسیدیم جلو خونه خاله اینا من عاشق خونه خاله اینا بودم مخصوصا حیاطی که داشتن خیلی با صفا بود پر از گل و درخت بود
در باز شد و ابوالفضل پسر خاله ام در رو باز کرد همه به نوبت وارد شدن و سلام علیک کردن من اخرین نفر بودم سلام کردم که ابوالفضل گفت=به سلام کیانا خانم چه طوری شما خیلی خوش اومدید
+خیلی ممنونم ، اجازه هست برم تو
ابوالفضل =اوههه بله بفرمایید شرمنده
رفتم داخل با همه سلام علیک کردم و نشستم رو مبل که نازگل اومد نسشت پیشم......
👑
💛👑
👑💛👑
💛👑💛👑
👑💛👑💛👑
نویسنده📝
#N
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
̪̺͍̽ @ebrahimdelhaa ͛ ⃔
•┈┈••✾❀🍃🩹🍃❀✾••┈┈•
#خـادِمـاݪشٌهـداٰ
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
ادامه رمان👑💛👑💛👑💛👇🏻👇🏻👇🏻 +بابایی ساعت چند میرسیم؟؟؟ بابا=دقیقا نیم ساعت دیگه چیزی نگفتم و گوش دادم به
تقدیم نگاه های گرمتون🌼💛🌼💛🌼💛🌼👆🏻👆🏻👆🏻👆🏻
✨پارت اول رمان #سرباز ↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/421
✨پارت اول رمان #ناحله ↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/669
✨پارت اول رمان #مقصودمازعشق ↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/1539
✨پارت اول رمان #مدافععشق ↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/2392
✨پارت اول رمان #پلاکپنهان ↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/2988
✨پارت اول رمان #دستوپاچلفتی ↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/2993
✨پارت اول رمان #عاشقیزودگذر ↯
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/3835
✨پارت اول #رمانازمنتافاطمه
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/4420
✨پارت اول #رمانجانممیرود
https://eitaa.com/ebrahimdelhaa/4652
https://harfeto.timefriend.net/16416273359987
حرفاتون رو ناشناس بزنید🖤
🌸🌺🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺
https://eitaa.com/joinchat/1414660259C8b2cf0286a
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
#حرفاتون🌸🌺👇🏻
سلام عزیزم
چشم ، شرمنده انشالله بعد جانم میرود
فدایی شمااا
خیلییی ممنون لطف کردید😘
فداتتتت شمممم خیلییی ممنون بابت نظرتون💚🍏
بمونی برامون💛🍯
#خـادِمـاݪشٌهـداٰ
[عُـشاقُ الحُسِین❥︎︎]
#حرفاتون🌸🌺👇🏻
سلام عزیزم
نه خیر من ننوشتم اولین رمانی که نوشتم همین رمان عاشقی زود گذر هست 💚
#خـادِمـاݪشٌهـداٰ