eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: ✍🏻گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این یک دعوت از طرف شهداست؛ #شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن...♥️ ♥️#شهدا مدیون هیچکس نمی‌مونن! ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
💔ما سال‌هاست که در راه خدا برای مظلومیت امام حسین (ع) و یارانش و اهل بیت به سر و سینه زدیم و عزاداری کردیم، آیا ما فقط تا حد عزاداری و سینه‌زنی شیعه اهل بیت هستیم؟ اگر آزمایش ما سخت‌تر شود، آیا قبول می‌شویم یا از صراط مستقیم خارج می‌شویم؟ آیا به مرحله عمل رسیدی، عمل می‌کنی یا جا می‌زنی؟ بین حرف و عمل خیلی فاصله هست، باید عمل کرد. 🍂شهید مدافع حرم محمدتقی سالخورده 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀༅ بیستوسوم: 🌷حضرت زهرا سلام الله علیها 🌸 از دنیای شما سـ۳ــه چیز در نظر من دوست داشتنی است: 🌼❶ خواندن کتاب خدا قرآن 🌼❷ نگاه به سیمای رسول خدا ﷺ 🌼❸ انفاق در راه خدا 📗 وقائع الایام، حدیث ۲۹۵ 🥀 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی فاطِمَة وَ اَبیها وَ بَعْلِها وَ بَنیها وَ سِرِّ الْمُسْتَوْدَعِ فیها بِعَدَدِ ما اَحَاطَ بِهِ عِلْمُکَ 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟! 🥀غنچه‌ی نشکفته شهیده "مژگان خضری" ❤️‍🔥مژگان 3 ساله؛ کوچکترین شهید انقلاب بندرعباس 💔شهید "مژگان خضری"، کوچکترین شهید انقلاب بندرعباس یازدهم شهریور ماه ۱۳۵۴ در بندرعباس به دنیا آمد؛ خانه آن‌ها در محله اوزی های بندرعباس بود. با حمله رژیم شاهنشاهی به تظاهرکنندگان و پناه آوردن مردم به جلوی خانه آنها در حالی که مژگان جلوی منزلشان ایستاده بود، بر اثر تیراندازی های نیروهای رژیم ستمشاهی در سن سه سال و نیم سالگی در چهاردهم دی ماه سال ۱۳۵۷ به شهادت رسید و این نشان دهنده این است که رژیم فاسد پهلوی حتی به طفلی کوچک هم رحم نمی کرد. 🥀مزار این شهیده‌ی نونهال، در گلزار شهدای بندرعباس است. ♦️تلاوت سوره ی «کوثر» هدیه به غنچه‌ی نشکفته شهیده "مژگان خضری" شانزدهم 🥀 @yaade_shohadaa
🥀«۲۸ آذر ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 حجت‌الاسلام موسوی دارای مدرک کارشناسی ارشد از حوزه علمیه جامعه المصطفی بود. مدیر مرکز آموزش بصیرت فاطمیون و مسئول هیئت‌های رزمندگان فاطمیون در سوریه بود  که در سن 35 سالگی در سال 1398 در سوریه به شهادت رسید. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار سید رحمت الله موسوی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
آنها پیش از آنکه شهید شوند، شهید بودند؛ ♦️بارها از حسن شنیده بودم که می‌گفت: بالاترین پاداش برای من، لبخند رضایت رهبره. یه بار امام خامنه ای حفظه الله برای بازدید از پروژه‌ای اومده بودند. مسئولیت پروژه به عهده‌ی حسن بود. آقا با اشاره به حسن فرمودند: تهرانی‌مقدم به هر قول و وعده‌ای که به ما داده، وفا کرده و ندیده‌ام وعده‌ای بدهد و به آن عمل نکند... بعد هم آقا پیشانی حسن رو بوسیدند. 📚 ماهنامه همشهری، آیه ش ۱۰، صفحات ۹ و ۶. خاطره ای از سردار شهید حسن تهرانی‌مقدم 🥀 @yaade_shohadaa
❤️‍🔥 پنجشنبه همين هفته 🥀مدت زيادى از شهادت سردار سپاه اسلام، فرمانده محورهاى جنگى غرب كشور، شهيد تقى بهمنى نمی‌گذشت كه شهيد پرويز اسماعيلى عزّت را ديدم كه در گوشه‌اى روى زمين نشسته بود و گريه می‌كرد. اثرات سوختن را در شمع نگاهش كه قطره قطره ذوب می‌شد، به خوبى احساس می‌كردم. جلو رفتم و پرسيدم: آقا پرويز چه شده كه اين‌گونه گريه می‌کنى؟ گفت:... گفت: اين‌ها فقط اشك شوق است و ديگر هيچ، آخر ديشب خواب آقا تقى را ديدم و او در خواب به من قول داد كه تا پنجشنبه همين هفته مرا ببرد پيش خودش. در روزى كه پرويز به آن اشاره كرده بود و در همان منطقه، جايى كه به ندرت آثارى از آتش دشمن به چشم می‌خورد، به جنازه خونينش برخوردم كه باز هم همچون غنچه در حال شكفتن، لبخند بر صورت داشت. 🍁خاطره ای به یاد فرمانده شهيد معزز تقى بهمنى و شهيد معزز پرويز اسماعيلى عزت راوى: رزمنده دلاور حاج حميد حسام 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀༅ بیستوچهارم: 🌷حضرت فاطمه(س) درباره نماز خاکسپاری خود فرمود: لاتُصَلّی عَلَیَّ اُمَّةٌ نَقَضَتْ عَهْدَاللّهِ وَ عَهْدَ ابی رَسُولِ اللّهِ فی امیرالْمُؤ منینَ عَلیّ، وَ ظَلَمُوا لی حَقیّ، وَاءخَذُوا إ رْثی ، وَخَرقُوا صَحیفَتی اللّتی کَتَبها لی ابی بِمُلْکِ فَدَک. 📗(بیت الاحزان:ص113، کشف الغمّة:ج2، ص494)  🌱افرادی که عهد خدا و پیامبر خدا را درباره امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام شکستند، و در حقّ من ظلم کرده و ارثیّه ام را گرفتند و نامه پدرم را نسبت به فدک پاره کردند، نباید بر جنازه من نماز بگذارند.  🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟! 🥀غنچه‌ی نشکفته شهید "ناصر گرجی‌زاده" 💔شهید "ناصر گرجی زاده"، مبارز انقلابی، بیست و چهارم مهرماه سال ۱۳۴۰ در شهر بندرعباس به دنیا آمد و در یک محیط کاملاً مذهبی بزرگ شد و در کنار برادرش حجت الاسلام متین، از سال ۱۳۵۵ با ورود به دبیرستان فعالیت های انقلابی خود را شروع کرد. بیشترین فعالیت های او در مسجد فاطمیه، و سرو سامان دادن به تشکیل جلسات و سخنرانی های روحانیون و مبارزان انقلابی بود. او با همکاری دوستانش به تخریب مشروب فروشی ها و دیگر اماکن فساد می پرداخت و همچنین با پخش اعلامیه های حضرت امام(ره) گام مهمی در پیروزی انقلاب اسلامی برداشت. او در پخش اعلامیه و شعار نویسی علیه شاه بر روی دیوارهای شهر، تبحر خاصی داشت و به همین دلیل مدتها تحت تعقیب نیروهای ساواک بود. 🥀سرانجام بعد از مدت ها تعقیب،  این مبارز انقلابی در سوم اردیبهشت ۱۳۵۷ در حال جابه جایی نوار و اعلامیه های امام(ره)، روبروی اداره راه و شهرسازی به دست رژیم پهلوی به شهادت رسید. مزار این شهید انقلاب، در گلزار شهدای بندرعباس است. ♦️تلاوت سوره ی «کوثر» هدیه به غنچه‌ی نشکفته شهید "ناصر گرجی‌زاده" هفدهم 🥀 @yaade_shohadaa
🥀«۲۹ آذر ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔وصیتنامه: خداوند رستگاری را برای کسانی می داند که نفس خود را پاک کرده باشند و راه حق را به درستی پیموده و خانواده و جامعه را بر محور اخلاق پایه ریزی کنند . همواره بایدگوش هایتان شنوا و چشمانی بصیر و بینا به امر ولی فقیه داشته باشید که اگر این چنین شد هیچ وقت گمراه نخواهید شد. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار عبدالمهدی کاظمی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
آنها پیش از آنکه شهید شوند، شهید بودند؛ ♦️ازم اجازه گرفت تا بره حرم امام رضا علیه السلام؛ نذاشتم بره و گفتم:«تو تنها پسرمی. می‌ترسم بری و توی راه اتفاقی برات بیفته...!» توی جبهه مجروح شد و برای درمان بردنش مشهد؛ همان جا کنار ضریح امام رضا علیه السلام شهید شد. پیکرش رو اطراف ضریح طواف دادند، بعد برگشت شیراز... 📚 خاطره‌ ای از زندگی شهید فرید شهابی‌نژاد به نقل از مادر شهید 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ 💚 حُبّ المَهدی (عج) ،حُبّ الله عزّوجل 💔 در حال بازگشت از حرم حضرت معصومه (س) بودم، رفتم پیش پارچه فروش و بهشون گفتم پارچه سفید خدمتتون هست، گفتند خیر، گفتم در حد نیم متر چی؟گفت خب. گرفتم از ایشان و با دست خودم نوشتم "حب المهدی (عج) حب الله" 🎙شهید حاج قاسم سلیمانی 🥀 @yaade_shohadaa
❤️‍🔥 کلاس درس فوق‌العاده 🥀 وقتی مجروح شد، فکر کردیم دیگر به جبهه بر‌نمی‌گردد. بهش گفتیم: «تو دیگر زخمی شده‌ای و وظیفه‌ی خودت را ادا کرده‌ای؛ این‌جا بمان. این‌جا هم کار هست. باید در پشتِ جبهه و در سنگر تحصیل مبارزه کنی.» فقط می‌خندید و گاهی می‌گفت: «توی جبهه، آدم می‌تواند به جایی برسد که با زمین صحبت کند، با باد صحبت کند و از آن‌ها جواب بشنود، آن‌ وقت شما می‌خواهید من به جبهه نروم؟!» 🍁خاطره اى به ياد شهید معزز حسینعلی عالی 🥀 @yaade_shohadaa
هدایت شده از دلنوشته های یک طلبه
⛔️توجه لطفا⛔️ بازنشر رمان ضدصهیونیستی و مهيج با موضوع بیوتروریسیم و طرح نقشه‌های صهیونیستی و روایت نسل‌کشی و ظلم و دستکاری‌های ژنتیکی و جنایات هورمونی آشکار رژیم صهیونیستی علیه مسلمانان به ویژه مردم مظلوم کشور افغانستان. 🔻شبهای زمستان ۱۴۰۲🔺 ✍ کانال @Mohamadrezahadadpour
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
༻⃘⃕࿇﷽༻⃘⃕❀༅ بیستوپنجم: 🌷حدیث حضرت فاطمه(س) درباره شرایط شیعه بودن: إنْ کُنْتَ تَعْمَلُ بِما اءمَرْناکَ وَ تَنْتَهی عَمّا زَجَرْناکَ عَنْهُ، قَانْتَ مِنْ شیعَتِنا، وَ إلاّ فَلا. (تفسیر الامام العسکری(ع):ص320، ح191) 🍃اگر آنچه را که ما اهل بیت دستور داده ایم عمل کنی و از آنچه نهی کرده ایم خودداری نمائی، تو از شیعیان ما هستی وگرنه، خیر. 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🍂بِأَیِّ ذَنبٍ قُتِلَت؟! 🥀غنچه‌ی نشکفته شهید "علی همتیان" 💔"شهید علی همتیان" در سال ۱۳۴۶ در شهرستان مهدیشهر، در استان سمنان به‌دنیا آمد. پدرش معصوم، کارگر کارخانه بود و مادرش شهربانو نام ‌داشت. او در روزهای اوج انقلاب دانش‌آموز پایه پنجم ابتدایی بود. روز ۱۳ بهمن ۱۳۵۷ او و محمود بلوری همراه با کاروان شادی که به منظور استقبال از امام خمینی(ره) شکل گرفته بود، به سمت سمنان حرکت می‌کردند. آنها مورد حمله نیروهای حکومت پهلوی قرار گرفتند و در این درگیری به شهادت رسیدند. علی همتیان و محمود بلوری جزو اولین شهدای دانش‌آموز در مهدیشهر بودند. پیکر این شهید در گلزار شهدای امامزاده قاسم(ع) در زادگاهش به خاک ‌سپرده ‌شد. ♦️تلاوت سوره ی «کوثر» هدیه به غنچه‌ی نشکفته شهید "علی همتیان" هجدهم 🥀 @yaade_shohadaa
🥀«۳۰ آذر ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 وصیتنامه : این دنیا با تمام زیبایی ها و انسان های خوب، مثل گذر است، نه ماندن و تمامی ما دیر یا زود باید برویم، اما چه بهتر که زیبا برویم. در هیاهوی زندگی متوجه شدم که چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت، در حالی که گویی ایستاده بودم. چه غصه هایی که فقط باعث سپیدی مویم شد اما دریافتم که کسی هست که اگر بخواهد می شود، وگرنه نمی شود. کاش نمی دویدم، نه غصه می خوردم، فقط او را می خواندم. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار امیر لطفی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
یلدا در جبهه ♦️سال ۶١ بود، که ما تو جبهه‌هاى جنوب در منطقه چنانه براى عملیات خودمون را آماده می کردیم. من که تو قسمت تسلیحات بودم با فرمانده گردان شهید ساربان‌نژاد و فرمانده هاى دسته ها شهید صراف‌نژاد و شهید رضا عزتى و سردار بیگلوئى قرار گذاشتیم در چادر تبلیغات که دوستان ما آقایان ملالو و ذوقى مسؤل آنجا بودند به مناسبت شب یلدا جمع بشیم. بعد از اینکه نماز مغرب و عشاء را خواندیم و طبق معمول همه شب زیارت عاشورا خوانده شد، به چادر هایمان رفتیم و منتظر شدیم على بى غم که مسؤل تدارکات بود شام را از قرارگاه بیاورد. اونشب شام نون و خرما بود، خوب یادم نیست بجز اینها سبزى یا پنیر بود یا نبود. هر کس شام خود را گرفته بود و به چادرها میبرد. من با یکى از دوستان به نام عباس صفادل کنار چادرمون پیاز کاشته بودیم و خیلى خوب سبز شده بود، من مقدارى از آن پیازچه ها را چیدم و در روغن سرخ کردم و چند تا تخم مرغ که از قبل در چادر نگهدارى کرده بودیم را نیز اضافه کردم و سپس خرماها را نیز به آن افزودم و غذاى بسیار لذیذى شد که به اتفاق خوردیم. اون شب همه بعد از خوردن شام با فرمانده گردان و بقیه به چادر فرماندهى و سپس تبلیغات رفتیم تا شب یلدا کنار هم باشیم. خیلى عجیب بود که حتى یک لحظه هم از اینکه از خانواده دور هستیم ناراحت نبودیم. وقتى در چادر جمع شدیم هر کدام از بچه ها از عملیات هایى که در آن شرکت کرده بودند تعریف میکردند از شکار تانکها با آر پى جى هفت تا زدن هواپیماهاى دشمن توسط دوشکا … بسته هاى کوچکى که از طرف کمک هاى مردمى که آجیل فرستاده بودند را باز کردیم و از کمپوت ها به عنوان میوه شب یلدا براى یکدیگر تعرف میکردیم . آن شب یکى از طلبه ها هم به نام محمود قربانى مهمان ما بود که از قضاء بچه محله ما نیز بود. از شب قبل قرار شده بود بچه ها را براى آشنایى منطقه در شب براى مقدمات عملیات آماده کنیم، من که در طول روز با فرمانده گردان، شهید ساربان نژاد و مسؤل دسته ها شهیدان رضا عزتى و عادل صراف نژاد و شهید محمد مظهرى که مسؤل تعاون بود و چند نفر دیگر براى شناسائى منطقه رفته بودیم و کاملأ از نقطه صفر و نقطه قرمز عبور کردیم و تا نقطه رهائى منطقه را رصد کرده بودیم و با برنامه ریزى قبلى و آمادگى لازم منتظر شدیم همه بخوابند، بدون اینکه خودمان بخوابیم ،حال آنکه بسیار فعالیت کرده بودیم ولى خستگى را نمیفهمیدیم، بچه ها را بیدار کردیم و به ستون یک در حالى که بیسم چى در جلو و عقب و من که آن شب به عنوان بلد چى گردان بودم در کنار فرمانده گردان براى شناسائى منطقه به حرکت افتادیم و تا صبح پیاده روى کردیم در میان افراد که متاسفانه نامشان را فراموش کردم پیرمرد هفتادو پنج ساله و نوجوان چهارده ساله به چشم میخوردند که همگى از روحیه اى برخوردار بودند که انسان در کنار آنها اصلأ احساس خستگى نمیکرد. وقتى از مناطق شناسائى بازگشتیم دقیقأ صبح شده بود که نماز صبح را به جماعت خواندیم و به چادرها رفتیم و همه خوابیدیم که میتوانم بگویم که آن شب یکى از بهترین شب یلدا هایم بود که از خواندن شاهنامه خبرى نبود و هیچ کس براى کسى فال حافظ باز نکرد، در آن شب از انار و هندونه خبرى نبود، در آجیلى که مردم فهیم ما برایمان فرستاده بودند از تخمه نیز خبرى نبود ولى نامه هایى که لابه‌لاى آجیل ها بود ما را سخت سرگرم کرده بود. و روحیه مان را مضاعف میکرد . ما چیزى نداشتیم که وصیت کنیم ، بخاطر همین وصیت نامه ها شبیه به هم بودند ، من دقیقأ یادم هست که من وشهید عادل صراف نژاد که متولد عراق بود و در خانه نیز عربى صحبت میکردند وصیت نامه هاى خود را به هم نشان دادیم و او نیمى از وصیت نامه مرا به وصیت نامه خود اضافه کرد و من نیز نیمى از وصیت نامه او را به وصیت نامه خود اضافه کردم. حقیقتا یادش بخیر، لحظات مثل باد میگذشت و ما نیز احساس میکردم هر لحظه سبکبالتر میشویم. دارایى همه معلوم بود، هیچ کس قفل و بست نداشت، هیچ کس از دیگرى چیزى پنهان نداشت. چیزى نداشتند که غصه آن را بخورند ، یک پلاکى از گردنشون آویزون بود یا قرآنى تو جیب داشتند یا وصیت نامه اى . هیچ گاه احساس تنهایى نمى کردند. همه میخندیدند، نمیدونم به چى؟ فقط میدونم همه عاشق بودند. نمیدونم عاشق چى بودند، فقط میدونم خودشونو متعلق به این دنیا نمیدونستند. اونا اینو فهمیده بودند که شاید تا لحظاتى دیگر زنده نمانند. آنها نفس میکشیدند تا بمانند، ولى نه در قفس ……. براى آنها دیگر یلدا و نوروز معنا نداشت . آنها افسانه رستم و اسفندیار را به فتح المبین و والفجرها تبدیل کردند. آرى چنین بود قصه شب یلدائى ما، یادش بخیر. 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا