🍂لَبَّیکیاعباس(ع)
🥀جانبازِ شهید «میثم علیجانی»
💔میثم علیجانی از پاسداران بابلسری در درگیری با اشرار مسلح در آذربایجان غربی به درجه رفیع شهادت نائل شد. وی از رزمندگان بابلسری لشکر عملیاتی ۲۵ کربلا بود که در زمره جانبازان مدافع حرم قرار داشت.
♦️تلاوت «آیه الکرسی» هدیه به جانبازِ شهید «میثم علیجانی»
#جانبازان_شهید
#سیزدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز پانزدهم
🥀 @yaade_shohadaa
✍️ #نامزد_شهادت
#قسمت_سوم
💠 در میان برزخی از هوش و بی هوشی، هنوز حرارت نفس هایش را حس می کردم که شبیه همان سال ها نفس نفس می زد؛ درست شبیه ده سال پیش...
.
.
.
💠 چادرم را با کلافگی روی مقنعه سبزم جلو کشیدم که دیگر از این چادر سر کردن هم متنفر شده بودم. وقتی همین #چادری ها و #مذهبی ها، با روزی هزاران دروغ، فریب مان می دهند و حق مان را جلوی چشم همه دنیا غصب می کنند، دیگر از هر چه مذهب و چادر است، متنفرم!
من که از کودکی مادرم با #مذهب و #حجاب پرورشم داده بود، حالا در سن 23 سالگی بلایی بر سر اعتقاداتم آورده بودند که انگار حتی خودم را گم کرده بودم!
💠 نگاهم همچنان روی نشریه ها و پوسترهای چسبیده به دیوارها سرگردان بود و هنوز باورم نمی شد همه چیز به همین راحتی تمام شد که در انتهای راهروی دانشکده، پریسا را دیدم.
به قدری پریشان به نظر می رسید که مثل همیشه آرایش نکرده و موهایش به هم ریخته از مقنعه اش بیرون بود. هنوز دستبند سبزش به دستش بود، مثل من که هنوز مقنعه سبز به سرم می کردم، انگار نمی خواستیم یا نمی توانستیم بپذیریم رؤیای ریاست جمهوری سید سبزمان #میرحسین_موسوی از دست رفته است.
💠 خواستم حرفی بزنم که پیش دستی کرد و با غیظ و غضبی که گلویش را پُر کرده بود، اعتراض کرد :«تا تونستن #تقلب کردن! رأی مون رو بالا کشیدن! دارن دروغ میگن!»
چندنفر دیگر از بچه ها هم رسیدند، همه از طرفداران میرحسین بودیم و حالا همه همچنان در بهت این تقلب بزرگ، ماتم زده بودیم.
💠 هر چند آن ها همه از دانشجوهای کم حجاب دانشگاه بودند و من تقریباً تنها چادری جمع شان بودم، اما به راه مبارزه شان ایمان آورده و یقین داشتم نظام رأی ما را دزدیده است.
همه تا سر حدّ مرگ عصبانی و معترض بودیم که یکی صدایش را بلند کرد و با خشمی آتشین خروشید :«ما خودمون باید حق خودمون رو پس بگیریم! باید بریزیم تو خیابونا...» و هنوز حرفش تمام نشده بود که پریسا کسی را با گوشه چشم نشان داد و با اشاره او، سرها همه چرخید.
💠 مهدی بود که با حالتی مردد قدمی به سمت مان می آمد و باز به هوای حضور دوستانم، پایش را پس می کشید. با دیدن او، آتش خشمم بیشتر شعله کشید و خواستم با بچه ها بروم که دیدم دخترها فاصله گرفتند و رفتند.
چرا نباید از دستش عصبانی باشم وقتی نه تنها در اردوگاه #دروغ و فریب، برای #نظام مزدوری می کرد بلکه حتی دوستانم را هم از من می گرفت!
💠 قامت باریک و بلندش پوشیده در پیراهنی سفید و شلواری کِرِم رنگ، بیشتر شبیه دامادها شده بود و همین عصبانی ترم می کرد. می دید من در چه وضعیتی هستم و بی توجه به همه چیز، تنها به خیال خودش خوش بود.
نزدیکم که رسید با لبخندی ظاهری سلام کرد و به عمق چشمانم خیره شد و از همین انتهای نگاهش حسی کردم که دلم ترسید. نگاهی که روزی با عشق به پایم می نشست، امروز به شدت به شک افتاده بود.
💠 خوب می دانستم در همین چند ماه نامزدی مان که مَحرم شده بودیم، به دنبال دنیایی از بحث و جدل های سیاسی بر سر انتخابات، هر روز رابطه مان سردتر می شد، اما امروز رنگ تردید نگاهش از همیشه پُررنگ تر بود.
با همان ردّ تردیدِ نگاهش از چشمانم تا پیشانی ام رسید و به نظرم موهایم از مقنعه بیرون آمده بود که برای چند لحظه خیره ماند، اما همچون همیشه باحیاتر از آنی بود که حرفی بزند که باز لبخندی زد و سر به زیر انداخت.
💠 خودم فهمیدم، با یک دست موهایم را مرتب کردم و همزمان پاسخ سلامش را به سردی دادم که دوباره سرش را بالا آورد و با دلخوری پرسید :«حالا که انتخابات تموم شده، نمیشه برگردیم سر خونه اول مون؟»
و آنچنان از عصبانیت شعله کشیدم که از نگاه خیره ام فهمید و خواست آرامم کند اما اجازه نداده و به تلخی توبیخش کردم :«خونه اول؟؟؟ کدوم خونه؟؟؟ دروغ گفتید! تقلب کردید! خیانت کردید! حالا انگار نه انگار؟؟؟ برگردیم سر خونه اول مون؟؟؟»
💠 از تندی کلامم جا خورد، در این مدت و به خصوص در این دو ماه آخر، سر انتخابات زیاد بحث کرده بودیم، کارمان به مجادله هم زیاد کشیده بود، اما هیچگاه تا این اندازه تند نرفته بودم و دست خودم نبود که تحمل این همه وقاحت #سیاسی را نداشتم.
صورتش در هم رفت، گونه هایش از ناراحتی گل انداخت و با لحنی گرفته اعتراض کرد :«مگه من تو ستاد انتخابات بودم که میگی تقلب کردم؟ اگه واقعاً فکر می کنین #تقلب شده، چرا آقایون رسماً به #شورای_نگهبان شکایت نمی کنن؟»...
ادامه دارد...
✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد
🥀 @yaade_shohadaa
💔ساكت شو...ساكت شو!
💔 خمپاره که آمد يکى داد مى زد: ساکت شو! ساکت شو! تو نمى تونى اشک منو در بيارى! رفتم سمت صدا.
ديدم يک نفر انگشت هايش قطع شده است. اين حرف را به دست خونى اش مى گويد: ساکت شو! ساکت شو! تو ....
#رفیق_شهید
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#به_وقت_حاج_قاسم ❤️
💠امنیت و احساس امنیت را مدیون بی خوابی های شبانه روز شما (نیروی انتظامی) هستیم...
🎙بیانات سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
#رفیق_شهید
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
❤️🔥شب آخری که حرم حضرت زینب (س) بودیم، حاج احمد اصلاً توی حال خودش نبود.
مثل یک تعزیه خوان دور حرم می چرخید و بلند بلند گریه میکرد، با جملههای کوتاه و ساده میخواند: اینجا رأس حسین (ع) را به نیزه زدند. عمه سادات را به اسیری آوردند. شامی ها با اهل بیت حسین (ع) کاری کردند که روی ظالم های عالم سفید شد....
بعد از روضه یک گوشه حرم نشست و تا صبح نماز خواند و مناجات کرد. نزدیک اذان صبح آمد و سراغ یک پاسدار با لباس سبز سپاه را گرفت. ما که ندیده بودیمش. اصرار کردم که قضیه چیست؟
گفت: یاد شهید محمد توسلی کرده بودم. خیلی دلم گرفت. به حضرت زینب (س) متوسل شدم. پاسداری را دیدم که آمد و گفت: «فردا روز موعود است. دیگر انتظار تمام شد».
فردا حاج احمد عازم لبنان شد و دیگر بازگشتی نداشت.
📚کتاب یادگاران، جلد ۹؛ کتاب متوسلیان، خاطره شماره ۹۷ و ۹۹٫
#رفیق_شهید
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️"بسم رب شهدا"
💚یه سلام از راه دور به حضرت ارباب...
🥀به نیابت از شهید مرتضی اسلامی
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۶ اردیبهشت ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 پدر شهید :
حجت، پسر مهربانی بود و او به خاطر کمک به من و خانوادهاش درس را رها کرد و مشغول به کار شد.
هیچگاه جز مهربانی و ادب و احترام از او چیزی ندیدم، حجت بسیار متدین و با اخلاق بود و همه فامیل و دوستان و همسایهها از رفتار او تعریف میکردند.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار حجت کاظمی «صلوات»
#شهید_امنیت
🥀 @yaade_shohadaa
🍂لَبَّیکیاعباس(ع)
🥀جانبازِ شهید «سیدحسین رئیسی»
💔بسیجی بابلی، جانباز مدافع حرم سیدحسین رئیسی که در دفاع از حرم حضرت زینب (س) مجروح شده بود، به یاران شهیدش پیوست.
سیدحسین رئیسی بسیجی و جانباز دفاع مقدس که برای بازسازی حرمین دوبار به عتبات عالیات اعزام شده بود ، چندی پیش در دفاع از حرم حضرت زینب (س) مجروح شد و در سومین عمل جراحی در بیمارستان بقیهالله تهران به شهدای مدافع حرم پیوست.
شهید رئیسی سومین شهید مدافع حرم بابل ، متولد 1341 ، بازنشسته آموزش و پرورش ، متاهل و دارای سه فرزند ( دو پسر ، یک دختر ) است که در دفاع مقدس سال 67 به درجه جانبازی نائل شد .
پیکر مطهر سی و دومین شهید مدافع حرم مازندران در گلزار شهدای گله محله این شهرستان تشییع و به خاک سپرده شد.
♦️تلاوت «آیه الکرسی» هدیه به جانبازِ شهید «سیدحسین رئیسی»
#جانبازان_شهید
#سیزدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز شانزدهم
🥀 @yaade_shohadaa