#وصیت_شهید 🍃
امام را دعا كنيد تا خدای منان به واسطه امام خمينی پرچم پر افتخار اسلام را بدست صاحب اصليش حضرت مهدی (عج) قرار داده و دنيايی به وسعت عظيم از تحمل اين همه بی عدالتی ها و تظلم ها و بيدادگری ها خلاص و مردم محروم عالم در زير يك پرچم به ستايش پروردگار حق تعالی بپردازند و عدالت را در سراسر گيتی به مرحله اجرا در آورند.
🥀فرازی از وصیت شهید حمیدرضا عباسی
#امام_زمان
#غزه
🥀 @yaade_shohadaa
42.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🔥با هر قدم دوباره میتپد دلم به شوق دیدن حرم
به یاد زینب نشسته بر لب سرود غم
🏴 مراسم بدرقه خادمان اربعین حسینی
توسط خادمان امام رضا (علیهالسلام)
🎤 حاج میثم مطیعی
📍حرم مطهر رضوی، صحن قدس
#اربعین
#کربلا
#امام_حسین
🥀 @yaade_shohadaa
🥀افتخار آن روز...
💔من در مقطعی این توفیق و لیاقت را پیدا کردم که در جنگ با داعش در عراق، همرزم شهید هادی طارمی باشم. آنجا هادی را که دیدم، پرسیدم: از حاج قاسم چه خبر؟ گفت: "الحمدلله سالم و سلامت است." آن روز توانستم به دستبوسی سردار بروم. به هادی گفتم: حاج قاسم اجازه میده باهاش عکس بگیرم؟
❤️🔥گفت: "حاج قاسم بزرگتر از این حرفهاست. عکس که چیزی نیست. حتی اجازه میده باهاش غذا بخوری." هادی مرا پیش سردار برد و بهعنوان یک مدافع حرم هممحلهای به ایشان معرفی کرد و حاج قاسم هم خوشحال شد.
💔آن روز بیش از هر چیزی، به این افتخار کردم که یکی از بچههای شادآباد، محافظ سردار سلیمانی است. شاید باورتان نشود، آن روز من سر سفره صبحانه حاج قاسم نشستم و از دست خودش لقمه گرفتم.»
❤️🔥«هادی میگفت: من هر روز از دست حاج قاسم، لقمه متبرک میگیرم. این بهجای خود اما نکته مهم، صمیمیت سردار با نیروهایش بود. سردار حتی خودش لقمه در دهان نیروهایش میگذاشت.
🥀خاطره ای به یاد سردار دلها، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و محافظ رشید سردار سلیمانی، شهید معزز مدافع حرم هادی طارمی
#اربعین
#کربلا
#غزه
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️"بسم رب شهدا"
💚یه سلام از راه دور به حضرت ارباب...
🥀به نیابت از شهید
«حسین خلعتبری»
#امام_زمان
#اربعین
#محرم
🥀 @yaade_shohadaa
9.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔(۱۰ روز تا اربعین)
❤️🔥اربعین است و جهان یکسره هیئت شده است
حرم یار مهیّای زیارت شده است...
#اربعین
#کربلا
#امام_حسین
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۲۵ مرداد ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 در روستای موگر تنگ برد سفید کهگیلویه متولد و در سال ۱۳۸۰ِ در حین انجام وظیفه و ماموریت در آبهای نیلگون خلیج همیشه فارس منطقه ی هندیجان در درگیری با قاچاقچیان شرور دریایی ربوده شد.
پیگر مطهر آن شهید سر انجام بعد از 5روز در ۳۰ مرداد ۹۰ کنار ساحل دیلم مشهود و بر دستان مردم شهید پرور تشییع گردید.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار سلمان احسانی تنگ برد سفید «صلوات»
#شهید_مرزبانی
🥀 @yaade_shohada
این روزها کمی آهستهتر
از کربلا رفتنتان بِگویید...
شاید کسی قرار است،
این بار هم جا بماند...💔
#اربعین
#کربلا
🥀 @yaade_shohadaa
🥀آمدی جانم به قربانت، ولی بیسر چرا...
❤️🔥شهید والامقام «ابراهیم غریبی»
💔بعد از مرحله اول عملیات بیت المقدس بر روی جاده اهواز- خرمشهر، بر روی خاکریز و دژی که عراقی ها ایجاد کرده بودند و به دست رزمندگان اسلام افتاده بود، مستقر بودی. ساعت حدود شش بعد از ظهر بود. تانک های دشمن با گلوله مسقیم خط ما را هدف قرار می داد. یک گلوله تانک حدود ۵۰ متری من به خاکریز اصابت کرد و سپس رفت و آمد آمبولانس توجهم را جلب کرد.
چند دقیقه بعد به احمد که داشت از کنار سنگر رد می شد گفتم: « با اون گلوله تانک کسی از بچه ها زخمی شد؟ »
اشک توی چشمان احمد حلقه زد و با بغض گفت: «ابراهیم . . . ابراهیم غریبی»
پرسیدم:« ابراهیم! زخمی شد؟»
دستش را تا نزدیک گردنش بالا آورد و با اشاره به من فهماند که سر ابراهیم . . . .
♦️قرائت «زیارت عاشورا» هدیه به روح مطهرش.
#شهدای_بیسر
#پانزدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز چهلم
🥀 @yaade_shohadaa
🌾 رمان #بی_تو_هرگز (بدون تو هرگز)
🌾قسمت: ۱۸
🌾 علی مشکوک می شود ...
من برگشتم دبیرستان ...
زمانی که من نبودم ... علی از زینب نگهداری می کرد ... حتی بارها بچه رو با خودش برده بود حوزه ... هم درس می خوند، هم مراقب زینب بود ...
سر درست کردن غذا…از هم سبقت می گرفتیم ... من سعی می کردم خودم رو زود برسونم ... ولی عموم مواقع که می رسیدم، غذا حاضر بود ...
دست پختش عالی بود ... حتی وقتی سیب زمینی پخته با نعناع خشک درست می کرد ...
واقعا سخت می گذشت علی الخصوص به علی ... اما به روم نمی آورد ...
طوری شده بود که زینب فقط بغل علی می خوابید ... سر سفره روی پای اون می نشست و علی دهنش غذا می گذاشت ...
صد در صد بابایی شده بود ... گاهی حتی باهام غریبی هم می کرد ...
زندگی عادی و طلبگی ما ادامه داشت ... تا اینکه من کم کم بهش مشکوک شدم ... حس می کردم یه چیزی رو ازم مخفی می کنه ... هر چی زمان می گذشت، شکم بیشتر به واقعیت نزدیک می شد ... مرموز و یواشکی کار شده بود... منم زیر نظر گرفتمش ...
یه روز که نبود، رفتم سر وسایلش ... همه رو زیر و رو کردم... حق با من بود ... داشت یه چیز خیلی مهم رو ازم مخفی می کرد ...
شب که برگشت ... عین همیشه رفتم دم در استقبالش ... اما با اخم ... یه کم با تعجب بهم نگاه کرد ...
زینب دوید سمتش و پرید بغلش ... همون طور که با زینب خوش و بش می کرد و می خندید ... زیر چشمی بهم نگاه کرد ...
- خانم گل ما ... چرا اخم هاش تو همه؟ ...
چشم هام رو ریز کردم و زل زدم توی چشم هاش ...
- نکنه انتظار داری از خوشحالی بالا و پایین بپرم؟ ...
حسابی جا خورد و زینب رو گذاشت زمین ...
ادامه دارد....
✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی
⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است.
🥀 @yaade_shohadaa