eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: ✍🏻گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این یک دعوت از طرف شهداست؛ #شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن...♥️ ♥️#شهدا مدیون هیچکس نمی‌مونن! ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️‍🔥آدم‌ها به اندازۀ کسی که دوستش دارند ارزش پیدا می‌کنند، پس این دل به پای عشق شما آبرو گرفت... ♥️ 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📚کتاب یادت باشد اثری پیرامون زندگی "شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی" که "محمدرسول ملاحسنی" آن را به روایت همسر شهید به رشته ی تحریر درآورده است. فرزانه زمانی که همسرش را از دست داد، تنها بیست و دو سال داشت. او داستان را از زمانی روایت می کند که هنوز زندگی مشترکش با حمید شروع نشده بود. یعنی زمانی که وی برای کنکور درس می خواند و هیچ در بند ازدواج با کسی نبود. ولی سرنوشت اینطور رقم زد که خواستگاری جالب حمید از فرزانه و اتفاقاتی که بعد از آن رخ می دهد، چنان از او دل ببرد که بالاخره به این خواستگارش جواب مثبت بدهد. "شهید مدافع حرم حمید سیاهکالی مرادی"، جوانی بود اهل قزوین که با مدرک کارشناسی ارشد نرم افزار و دان دوی کاراته، به خدمت حضرت زینب (س) درآمد و پاسدار شد. وی که در تیپ 82 سپاه حضرت صاحب الامر (عج) برای ماموریت جعفر طیار اعزام شده بود، در عملیات نصر دو منطقه ی حلب در پاییز سال 94 به مقام رفیع شهادت نائل آمد. "یادت باشد…" که روایتی است از زندگی عاشقانه و معنوی کوتاه او و همسرش، به قلم "محمدرسول ملاحسنی" به نگارش درآمده و با استقبال کم نظیر مخاطبان مواجه شده است. "محمدرسول ملاحسنی" از نویسندگان و فعالان فرهنگی کشور است که "یادت باشد…" به عنوان دومین کتاب او در حوزه ی ادب پایداری به نگارش درآمده است. اگر شما هم به ادبیات دفاع مقدس و زندگی نامه ی شهدای مدافع حرم علاقمند هستید، مطالعه ی "یادت باشد…" با نثر روان و جذابش به شما پیشنهاد می شود. 🥀 @yaade_shohadaa
🥀 هنوز شیرینی قبولی دانشگاه را درست مزه مزه نکرده بودم که خواستگاری های باواسطه و بی واسطه شروع شد. به هیچ کدامشان نمی توانستم حتی فکر کنم. مادرم در کار من مانده بود، می پرسید: 'چرا هیچ کدوم رو قبول نمی کنی؟ برای چی همهٔ خواستگارها رو رد می کنی؟' این بلاتکلیفی اذیتم می کرد. نمی دانستم باید چکار بکنم. بعد از اعلام نتایج کنکور، تازه فرصت کرده بودم اتاقم را مرتب کنم. کتاب های درسی را یک طرف چیدم. کتابخانه را که مرتب می کردم، چشمم به کتاب 'نیمهٔ پنهان ماه' افتاد؛ روایت زندگی شهید 'محمدابراهیم همت' از زبان همسر. خاطراتش همیشه برایم جالب و خواندنی بود؛ روایتی که از عشقی ماندگار بین سردار خیبر و همسرش خبر می داد. کتاب را که مرور می کردم، به خاطره ای رسیدم که همسر شهید نیت کرده بود چهل روز روزه بگیرد، به اهل بیت؟ عهم؟ متوسل بشود و بعد از این چله به اولین خواستگارش جواب مثبت بدهد. خواندن این خاطره کلید گمشدهٔ سردرگمی های من در این چند هفته شد. پیش خودم گفتم من هم مثل همسر شهید همت نیت می کنم. حساب و کتاب کردم، دیدم چهل روز روزه، آن هم با این گرمای تابستان خیلی زیاد است، حدس زدم احتمالا همسر شهید در زمستان چنین نذری کرده باشد! تصمیم گرفتم به جای روزه، چهل روز دعای توسل بخوانم به این نیت که 'از این وضعیت خارج بشوم، هر چه که خیر است همان اتفاق بیفتد و آن کسی که خدا دوست دارد نصیبم بشود'. از همان روز نذرم را شروع کردم. هیچ کس از عهد من باخبر نبود؛ حتی مادرم. هر روز بعد از نماز مغرب و عشاء دعای توسل می خواندم و امیدوار بودم خود ائمه کمک حالم باشند. 🥀 @yaade_shohadaa
🌹خواهرم، حجابت را حفظ کن و به دشمنان اسلام و انسانیّت بفهمان که زن مسلمان ایرانی زنی است آزاده، با شخصیّت، باایمان و الهام گرفته از مکتب بانوی بزرگ اسلام زهرای اطهر (س)‌ که هرگز اجازه نخواهد داد – همانند زنان به لجن کشیده – از او عروسکی کوکی بسازند و وسیله‌ای برای فروش بیشتر کالاهای تجارتی شود. ✍🏻فرازی از وصیت نامه شهید حمیدرضا قلی‌زاده 🥀 @yaade_shohadaa
🥀دفتر نقاشی 💔در خاطرات شهید تهرانی مقدم هست؛ میگه رفته بودیم روسیه که یه موشک خیلی پیشرفته رو تحویل بگیریم. ژنرال روسی گفت این موشک رو دیگه نمیتونید از روش بسازید. ژنرال خندید و گفت این فناوری فقط در اختیار روسیه‌س. میگه نگاش کردم و گفتم اینم میسازیم. بازم خندید... ❤️‍🔥وقتی برگشتیم تهران خیلی تلاش کردم نمونه اون موشک رو بسازم اما به دَرِ بسته میخوردم. تااینکه سه روزِ تمام تو حرم امام رضا متوسل شدم به آقا تا راهی به ذهنم برسه. روز سوم احساس کردم عنایتی شد. سریع رفتم تو دفتر نقاشی دخترم شروع کردم به نقاشی کردن اون طرحی که به فکرم اومد. وقتی تو تهران عملیش کردم دیدم از مدل روس هم بهتر در اومد. 💔امام رضا گره سخت رو تو دفتر نقاشی دختر بچه حلش میکنه! 🥀خاطره اى به ياد شهيد معزز حسن طهرانی‌مقدم 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(۸ روز تا اربعین...) 🏴صلَّى اللَّهُ عَلَیْکَ یَا أَبَاعَبْدِاللَّهِ... ❤️‍🔥دنیا نیاز داشت به یک سر پناه امن، اینگونه بود که کرب و بلا آفریده شد... 🥀 @yaade_shohadaa
🥀«۲۷ مرداد ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 شهيد سرهنگ دوم شكرالله فولادی در حین انجام‌ وظیفه ساعت ۲۰ شنبه شب ۲۷ مرداد ماه سال ۹۳ ، هنگام درگيری با قاچاقچيان در چنارشاهيجان به فیض شهادت نائل آمد. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار شکرالله فولادی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
✨﷽✨ 🥀 چله شانزدهم توسل به شهدا تعجیل در ظهور عجل الله تعالی فرجه و برای نجات از ها 💚چله سوره حمد💚 برای بازگشت آرامش به دل‌هایمان حیا به بانوان سرزمینمان غیرت به مردهای سرزمینمان برآورده به خیر شدن حاجاتمان به «شهدای آزاده» 💔❤️‍🔥 متوسل می‌شویم🤲🏻 🎁هر روز هدیه به یک شهید والامقام ✅ تاریخ شروع 🖤چهاردهم شهریور: همزمان با شهادت امام رضا علیه‌السلام💔❤️‍🔥 https://eitaa.com/joinchat/609943782Cb426596ccf
رفقا سلام پانزدهمین چله توسل به شهدا هم به پایان رسید. به دلیل سفرِ کربلای دعوت‌شده‌ها💔 ان شاءالله بعد از بازگشت زائرها و از روز شهادت امام رضا جانمون، شانزدهمین چله توسل به شهدا به لطف خدا و نگاه ویژه‌ی شهدا شروع می‌شه...🖤💔، چله‌ی توسل به شهدای آزاده که فقط خدا می‌دونه چه ها که ندیدن... 😭💔 💔قطعاً پخش بنر تبلیغ چله جدید، میتونه قدمی بزرگ برای شریک شدن در رفاقت با شهدا باشه... پس با نیت قشنگ و یه بسم‌الله، بنر رو به دوستانتون فوروارد کنین🙏🏻
🌾 رمان (بدون تو هرگز) 🌾قسمت: ۱۹ 🌾هم راز علی حسابی جا خورد و خنده اش کور شد ... زینب رو گذاشت زمین ...  - اتفاقی افتاده؟ ... رفتم تو اتاق، سر کمد و علی دنبالم ... از لای ساک لباس گرم ها، برگه ها رو کشیدم بیرون ... - اینها چیه علی؟ ... رنگش پرید ... - تو اونها رو چطوری پیدا کردی؟ ... - من میگم اینها چیه؟ ... تو می پرسی چطور پیداشون کردم؟ ... با ناراحتی اومد سمتم و برگه ها رو از دستم گرفت ...  - هانیه جان ... شما خودت رو قاطی این کارها نکن ... با عصبانیت گفتم ... _یعنی چی خودم رو قاطی نکنم؟ ... می فهمی اگر ساواک شک کنه و بریزه توی خونه مثل آب خوردن اینها رو پیدا می کنه ... بعد هم می برنت داغت می مونه روی دلم ...  نازدونه علی به شدت ترسیده بود ... اصلا حواسم بهش نبود... اومد جلو و عبای علی رو گرفت ... بغض کرده و با چشم های پر اشک خودش رو چسبوند به علی ... با دیدن این حالتش بدجور دلم سوخت ... بغض گلوی خودم رو هم گرفت...خم شد و زینب رو بغل کرد و بوسیدش ... چرخید سمتم و دوباره با محبت بهم نگاه کرد ... اشکم منتظر یه پخ بود که از چشمم بریزه پایین ...  - عمر دست خداست هانیه جان ... اینها رو همین امشب می برم ... شرمنده نگرانت کردم ... دیگه نمیارم شون خونه...  زینب رو گذاشت زمین و سریع مشغول جمع کردن شد ... حسابی لجم گرفته بود ...  - من رو به یه پیرمرد فروختی؟ ... خنده اش گرفت ... رفتم نشستم کنارش ...  - این طوری ببندی شون لو میری ... بده من می بندم روی شکمم ... هر کی ببینه فکر می کنه باردارم ...  - خوب اینطوری یکی دو ماه دیگه نمیگن بچه چی شد؟ ... خطر داره ... نمی خوام پای شما کشیده بشه وسط ... توی چشم هاش نگاه کردم ...  - نه نمیگن ... واقعا دو ماهی میشه که باردارم ... ادامه دارد... ✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی ⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است. 🥀 @yaade_shohadaa
پدر و مادر عزیزم! تا دیروز داشتن فرزندی چون من برای شما و ایران ارزشی نداشت؛ اما شاید امروز بتواند برای شما و ایران ارزشی داشته باشد. من می روم به جبهه ها تا علیه صدام، منافقین و وطن فروشان داخلی بجنگم، تا آنان را از بین ببرم و یا خود فدا شوم و قطرات خونم در جبهه های جنگ بر خاک سرزمین قهرمان پرور ایران ریخته شود و از آن لاله ای بروید. ✍🏻فرازی‌ از‌ وصیتنامه شهید محمدحسین دودانگه 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️‍🔥دیدی خون شهدا هدر نرفت؟! 👈🏻هفتاد و دو تن شهید شدن کربلا، الآن از هفتاد و دو ملت اربعین میان زیارت... 📽️حاج حسین یکتا 🥀 @yaade_shohadaa
پیاده‌روی اربعین سال ۹۳ میانه‌های راه کنار جاده، زیر چادر بزرگ برزنتی نمایشگاهی برپا بود. عکسهایی از شهدای عراق، مقاومت نیروهای مردمی حشد الشعبی و پوسترهای گرافیکی با محتواهای مختلف بصیرت‌افزایی روی پایه‌های نمایش عکس نصب شده بود؛ جالب آنکه هیچ کس بعنوان متولی در آنجا حضور نداشت. متفاوت بودن این نمایشگاه پرمحتوا با دیگر کارهای فرهنگی این مسیر، خیلیها را برای بازدید بسوی خود جلب می‌کرد. هرکس وارد میشد محال بود دست خالی از معرفت بیرون بیاید. معلوم بود متولی‌اش با عشق و از دل و جان کار کرده بود تا به زائرین بفهماند دشمن کیست و برای چه باید مقاومت کرد و جنگید. این خاطره همچنان در ذهنم باقی ماند. سال بعد در پیاده‌روی اربعین وقتی وارد وادی‌السلام شدیم تابلویی از شهید محمدهادی ذوالفقاری نصب شده بود و علامتی بود که قبر این شهید ایرانی اینجاست. جوانی که خنده بر لب داشت و صفا و اخلاص از چهره‌اش می‌بارید. درباره این شهید کنجکاو شدم. وقتی به شهرمان برگشتیم یکی از دوستانم کتاب “پسرک فلافل فروش” را به من معرفی کرد. زندگی عجیب این شهید که تقریباً هم سن و سال خودم هست را خواندم. ورق به ورق این کتاب درس زندگی بود. اخلاق، ادب، پایداری، انتخاب درست، لذت سختی کشیدن در راه حق، ولایت‌پذیری، کمک به مردم عراق، رزمندگی کنار طلبگی و از همه مهمتر وصیت به حجاب از نکات برجسته این کتاب بود. اما وقتی خاطره یکی از همرزمان شهید را خواندم که نوشته بود شهید با همت والایش نمایشگاهی را در جاده نجف_کربلا برپا کرده بود، فهمیدم نمایشگاه سال گذشته کار چه کسی بوده..! ✍🏻صابر آقایی میبدی 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
(۷ روز تا اربعین...) 🚩 برای سختی‌های اربعین آماده‌ای؟ ❗️وقتی حسین(علیه‌السلام) انقدر سختی کشید تو کربلا؛ ما چه عددی هستیم؟ 🥀 @yaade_shohadaa
🥀«۲۸ مرداد ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 ایام نوروز اغلب خانه نبود. به صورت داوطلب خادم زائران شهداء می‌شد. در راهیان نور بیشتر مسئولیت پشتیبانی و خدماتی داشت. حتی گاهی سرویس‌های بهداشتی را تمیز می‌کرد. می‌گفت من دوست دارم چنین کاری بکنم. وقتی همسرش باردار بود باز هم رفت. محسن گفته بود من وعده داده ام که بروم، عمل من روی دخترم تأثیر دارد و شاید کنار شهداء بودن وظیفه و مسئولیت من را در قبال «مرضیه» جبران کند، حتی آن عید نوروز نیز در کنار خانواده نبود. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار محسن حیدری «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa