فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️"بسم رب شهدا"
💚یه سلام از راه دور به حضرت ارباب...
🥀به نیابت از شهید
«میرزا محمود تقیپور»
#امام_حسین
#اربعین
#کربلا
🥀 @yaade_shohadaa
💔اربعین؛ آغازی برای یک پایان....
❤️🔥 ....و محرّم تا اربعين، حرم زمانى امام حسين عليه السّلام است؛ لذا: مجال جانانه حسينى شدن. چه خوش است که در گرماگرم مهمانی اربعین، دل به صاحب ضیافت بسپاریم با دعای فرج!
🥀 امام جعفر صادق (ع):
هیچ کس نیست در روز قیامت مگر اینکه آرزو میکند ای کاش امام حسین علیه السلام را زیارت کرده بودم آن هنگامیکه میبیند که با زوار امام حسین علیه السلام چه میکنند، چقدر نزد خداوند مورد کرامت واقع میشوند.
📚 "وسائل الشیعه" ج۱۴، ص۴۲۴
🏴 فرا رسیدن اربعین حسینی (علیهالسلام) تسلیت باد.🏴
#اربعین
🥀 @yaade_shohadaa
زیارت اربعین.pdf
571.5K
📜 متن #زیارت_اربعین
🔖 توصیه و سفارش قرائت زیارت اربعین از امام صادق علیهالسلام
#اربعین
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۴ شهریور ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 از جانبازان دوران دفاع مقدس و بسیجیان لشکر عملیاتی 27 محمد رسول الله(ص) تهران بزرگ که طی عملیاتی مستشاری برای دفاع از حریم اهل بیت(ع) عازم سوریه شده بود در شرق حلب به آرزوی دیرینه اش رسید و به فیض شهادت نائل شد.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار ابراهیم خلیلی «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔🖤 یوسف مصر کربلا سلام...
مداحی جدید اربعینی میثم مطیعی
#الّلهُـمَّ_عَجِّــلْ_لِوَلِیِّکَـــ_الْفَـــرَج 🏴
🥀 @yaade_shohadaa
🌾 رمان #بی_تو_هرگز (بدون تو هرگز)
🌾قسمت: ۲۶
🌾 رگ یاب
اون شب علی مثل همیشه دیر وقت و خسته خونه اومد ... رفتم جلو در استقبالش ... بعد هم سریع رفتم براش شام بیارم ...
دنبالم اومد توی آشپزخونه ...
_چرا اینقدر گرفته ای؟
حسابی جا خوردم ... من که با لبخند و خوشحالی رفته بودم استقبال! ... با تعجب چشمهام رو ریز کردم و زل زدم بهش ...
خنده اش گرفت ...
_اینبار دیگه چرا اینطور نگام میکنی؟
_علی ... جون من رو قسم بخور ... تو ذهن آدم ها رو می خونی؟
صدای خنده اش بلند تر شد ... نیشگونش گرفتم ...
_ساکت باش بچه ها خوابن ...
صداش رو آورد پایین تر ... هنوز می خندید ...
_قسم خوردن که خوب نیست ... ولی بخوای قسمم میخورم ... نیازی به ذهن خونی نیست ... روی پیشونیت نوشته ...
رفت توی حال و همون جا ولو شد ...
_دیگه جون ندارم روی پا بایستم
با چای رفتم کنارش نشستم ...
_راستش امروز هر کار کردم نتونستم رگ پیدا کنم ... آخر سر گریه همه دراومد ... دیگه هیچکی نذاشت ازش رگ بگیرم ... تا بهشون نگاه میکردم ... مثل صاعقه در میرفتن ...
_اینکه ناراحتی نداره ... بیا روی رگ های من تمرین کن
_جدی؟
لای چشمش رو باز کرد ...
_رگ مفته ... جایی برای فرار کردن هم ندارم ...
و دوباره خندید ... منم با خنده سرم رو بردم در گوشش ...
_پیشنهاد خودت بود ها ... وسط کار جا زدی، نزدی ...
وبا خنده مرموزانه ای رفتم توی اتاق و وسایلم رو آوردم ...
ادامه دارد...
✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی
⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است.
🥀 @yaade_shohadaa
#وصیت_شهید 🍃
مادرجان! از شما و پدر گرامی خواهش میکنم بعد از شهادت من گریه نکنید. شما عزیزانم باید افتخار کنید که چنین فرزندی داشتید و در راه خدا و اسلام به درجه شهادت نائل آمده است. از شما خواهش میکنم بعد از نبودن من به برادرم بگویید که راه مرا ادامه دهد تا این صدام کافر و دست نشانده آمریکای جهانخوار را نابود کنیم.
از شما همچنین انتظار دارم بعد از شهادت من راهم را ادامه دهید.
🥀فرازی از وصیت کیومرث عابدی
#اربعین
🥀 @yaade_shohadaa
38.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️🔥باز هم قصه پدر دختری😢😭
💔دیدن این تصاویر خیلی سخته...
🥀به یاد شهید معزز بهروز واحدی
#اربعین
🥀 @yaade_shohadaa
💔 یک دختر دو ساله داشت به نام کوثر. دخترش را خیلی دوست داشت. طوری که هربار به پدر یا دوستانش زنگ میزد، کلی از کوثر تعریف میکرد.
یکبار که از منطقه برگشته بود، گفت: بعضی وقت ها که در تیررس تکفیری ها گیر می افتیم، مجبوریم مسافتی از یک دیوار تا دیوار دیگر را بدویم.در آن مسافت چندمتری کوثر می آید جلوی چشمم. فهمیده بود که با این وابستگی ها کسی شهید نمیشود.
❤️🔥دفعه آخری که میخواست به عملیات برود به دوستش گفته بود: این بار دیگر از کوثرم گذشتم...
🥀به یاد شهید معزز محمود رضا بیضائی
#امام_زمان
#غزه
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️"بسم رب شهدا"
💚یه سلام از راه دور به حضرت ارباب...
🥀به نیابت از شهید «حسین پیراینده»
#امام_حسین
#اربعین
#کربلا
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔امام حسین
دردت به جونم
حالا یه ذره آرومم کنی
جای دوری نمیره! 😢❤️🩹
#اربعین
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۵ شهریور ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 بخشی از وصیتنامه شهید:
به خانواده و دوستان عزیزم سفارش میکنم، دست از اسلام عزیز برنداشته و اسلام عزیز را که سالها در غربت بود، یاری کنند و از ولایت تا پای جان دفاع نمایند و بدانند که اسلام بدون ولایت یعنی اسلام بدون علی (ع).
در هر زمان عزیزانم بدانید که دفاع از ولایت فقیه و مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنهای دفاع از علی (ع) و فرزندان اوست و این محقق نمیشود جز با تلاش صادقانه در اجرای اوامر بر حق ایشان.
بدانید که همه دنیا فانی است و آنچه باقی میماند اعمال نیک و کارهای ثواب شما است.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار اکبر آقابابایی «صلوات»
#شهید_دفاع_مقدس
🥀 @yaade_shohadaa
دوشنبه،
طبق روایات عشق باید گفت:
که رزقِ ما همه در دست
حضرتِ حسن(ع)💚 است...
#کربلا
#دوشنبه_هاى_امام_حسنى
🥀 @yaade_shohadaa
🌾 رمان #بی_تو_هرگز (بدون تو هرگز)
🌾قسمت: ۲۷
🌾 حمله زینبی
بیچاره نمیدونست ... بنده چند عدد سوزن و آمپول در سایزهای مختلف توی خونه داشتم ... با دیدن من و وسایلم خنده مظلومانه ای کرد و بلند شد نشست ...
از حالتش خنده ام گرفت ...
_بذار اول بهت شام بدم ... وسط کار غش نکنی که بخوام بهت سرم هم بزنم
کارم رو شروع کردم ... یا رگ رو پیدا نمیکردم ... یا تا سوزن رو می کردم توی دستش، رگ گم میشد ... هی سوزن رو میکردم و درمی اوردم ... می انداختم دور بعدی رو برمی داشتم ... نزدیک ساعت ۳ صبح بود که بالاخره تونستم رگش رو پیدا کنم ... ناخودآگاه و بی هوا، از خوشحالی داد زدم ...
_آخ جون ... بالاخره خونت دراومد ...
یهو دیدم زینب توی در اتاق ایستاده ... زل زده بود به ما ...
با چشمهای متعجب و وحشت زده بهمون نگاه میکرد ...
خندیدم و گفتم ...
_مامان برو بخواب ... چیزی نیست ...
انگار با جمله من تازه به خودش اومده بود ...
_چیزی نیست؟ ... بابام رو تیکه تیکه کردی ... اونوقت میگی چیزی نیست ...تو جلادی یا مامان مایی؟ ...
و حمله کرد سمت من ...
علی پرید و بین زمین و آسمون گرفتش ... محکم بغلش کرد ...
_چیزی نشده زینب گلم ... بابایی مَرده ...مردها راحت دردشون نمیاد ...
سعی میکرد آرومش کنه اما فایده ای نداشت ... محکم علی رو بغل کرده و برای باباش گریه میکرد ... حتی نگذاشت بهش دست بزنم ... اون لحظه تازه به خودم اومدم ... اونقدر محو کار شده بودم که اصلا نفهمیدم ... هر دو دست علی ... کبود و قلوه کن شده بود ...
ادامه دارد...
✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی
⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است.
🥀 @yaade_shohadaa
#وصیت_شهید 🍃
💔پیام من به جوانان ایران: امام را تنها نگذارید و گول گروهک ها را نخورید و روحانیت را تنها نگذارید.
🔸گوش به فرمان امام دهید. تمام ملت باید گوش به فرمان امام دهند که نایب امام زمان است. پس امام زمان (عج) را فراموش نکنید که در جبهه ها به فرزندان شما سر می زند. امیدوارم تمام گناهانی را که کرده ام، خدا ببخشد و مرا جزو یاران امام زمان (عج) قرار دهد تا لیاقت داشته باشم در رکاب او بجنگم.
🥀فرازی از وصیت حسین حدادی
🥀 @yaade_shohadaa
💔❤️🔥حسن شدی که غریبی همیشه ناب بماند...
#شهادت_امام_حسن علیهالسلام
🥀 @yaade_shohadaa
🥀بوى فرزند
💔در اهواز مسئول انتقال شهدا بودم. یک روز پیرمردی مراجعه کرد و گفت: فرزندم شهید شده و در اینجاست. با تعجب سراغ لیست شهدا رفتم. اما هر چه گشتیم، مشخصات پسر او نبود. پیرمرد اصرار می کرد که آمده تا پسرش را با خودش ببرد! من هر چه می گفتم که چنین مشخصاتی در میان شهدا نداریم بی فایده بود.
❤️🔥پیرمرد مرتب اصرار می کرد. یادم افتاد چند شهید گمنام در مقر داریم. ناخودآگاه پیرمرد را به کنار شهدای گمنام بردم. شش شهید را ديد اما واکنشی نشان نداد. اما با دیدن شهید هفتم جلو آمد فریاد زد: الله اکبر...این فرزند من است. بعد هم او را در آغوش کشید پسرش را صدا می کرد. اما این شهید هیچ علایم و مشخصه ای نداشت ! نه پلاک، نه کارت و نه... پیرمرد گفت:عزیزان، این پسر من است می خواهم او را با خودم به شهرمان ببرم.
💔از خدا خواستم خودش ما را كمك کند. با دقت یک بار دیگر نگاه کردم. در میان بقایای پیکر شهید تکه های لباس و يك کمربند بود. کمربند پر از گل بود. ناامید نشدم. باید نشانه ای پیدا مى كردم. روی لباس هیچ نشانه ای نبود به سراغ کمربند رفتم. آن را برداشتم و شستم. چیز خاصی روی آن نبود. بیشتر دقت کردم ناگهان آثار چند حرف انگلیسی نمایان شد. چهار بار حرف m كنار هم نوشته شده بود. این یعنی اسم شهید که پدرش ساعتی پیش برای ما گفته بود: میر محمد مصطفی موسوی.
❤️🔥پدرش این نشانه را هم گفته بود. اين که پسرش اسم خود را اینگونه می نوشته با لطف خدا و تلاش بسیار فهمیدیم، این حروف را خود شهید نوشته. و ما خوشحال از اینکه این شهید گمنام به آغوش خانواده اش باز گشته پیکر شهید را با گلاب شستیم و در پارچه سفیدی قرار دادیم و روز بعد هم به سوی مشهد فرستادیم. اما این پدر از كجا می دانست که فرزندش پیش ماست؟!!!
#امام_زمان
#غزه
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️"بسم رب شهدا"
💚یه سلام از راه دور به حضرت ارباب...
🥀به نیابت از شهید
«محمدجواد تندگویان»
#امام_حسین
#اربعین
#کربلا
🥀 @yaade_shohadaa
سلام امام زمانـم♥
حتی اگر تمام جهان
غرق تاریکی شود
باز دلم روشن است!!
امید دیدنتان، چراغ دلم را
تا همیشه روشن نگه خواهد داشت...
تا نیایی گره از کار جهان وا نشود...
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۶ شهریور ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔شهید کاظمی مجاهدی نستوه، فرماندهی توانا، برادری دلسوز برای مردم، آموزگاری شریف و الگوی مناسب برای دوستان و همرزمانش بود.
تبسم همیشگی و زیبایش که به موعظه دیگران و ذکر شهدا و توصیف بهشت میپرداخت، زبانزد پرسنل تحت مسئولیت وی بود. او با اطمینان و محکم سخن میگفت. همواره سعی میکرد قبل از شروع هر مأموریت، نیروهای عملیاتی و واحدهای پشتیبانی را بهدقت توجیه کرده و وظایف هر یک را ابلاغ کند. به آنها روحیه میداد و در عرصه نبرد نیز خود پیشاپیش آنان حرکت میکرد و این اقدام او قوت قلب رزمندگان بود.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار رضا کاظمی «صلوات»
#شهید_امنیت
🥀 @yaade_shohadaa
بالآخره یه روز میام کربلا و رو به روی حرمت میشینم
و برات تعریف میکنم
اربعینی که منو نخواستی
چقد سخت گذشت... 💔
#اربعین
#کربلا
#جاماندگان
🥀 @yaade_shohadaa
🌾 رمان #بی_تو_هرگز (بدون تو هرگز)
🌾قسمت: ۲۸
🌾مجنون علی
تا روز خداحافظی، هنوز زینب باهام سرسنگین بود …
تلاش های بی وقفه من و علی هم فایده ای نداشت …علی رفت و منم چند روز بعد دنبالش …
تا جایی که می شد سعی کردم بهش نزدیک باشم …
لیلی و مجنون شده بودیم …
اون لیلای من… منم مجنون اون …
روزهای سخت توی بیمارستان صحرایی یکی پس از دیگری می گذشت … مجروح پشت مجروح …
کم خوابی و پر کاری … تازه حس اون روزهای علی رو می فهمیدم که نشسته خوابش می برد …
من گاهی به خاطر بچه ها برمی گشتم اما برای علی برگشتی نبود …اون می موند و من باز دنبالش …
بو می کشیدم کجاست …
تنها خوشحالیم این بود که بین مجروح ها، علی رو نمی دیدم…
هر شب با خودم می گفتم … خدا رو شکر … امروز هم علی من سالمه …
همه اش نگران بودم با اون تن رنجور و داغون از شکنجه، مجروح هم بشه …
بیش از یه سال از شروع جنگ می گذشت …
داشتم توی بیمارستان، پانسمان زخم یه مجروح رو عوض می کردم که یهو بند دلم پاره شد …
حس کردم یکی داره جانم رو از بدنم بیرون می کشه … زمان زیادی نگذشته بود که شروع کردن به مجروح آوردن …
این وضع تا نزدیک غروب ادامه داشت … و من با همون شرایط به مجروح ها می رسیدم …
تعداد ما کم بود و تعداد اونها هر لحظه بیشتر می شد …تو اون اوضاع … یهو چشمم به علی افتاد …
یه گوشه روی زمین … تمام پیراهن و شلوارش غرق خون بود …
ادامه دارد..
✍نویسنده: شهید مدافع حرم طاها ایمانی
⛔️کپی بدون ذکر نام نویسنده حرام است.
🥀 @yaade_shohadaa