#عروج_عاشقانه
🥀«۲۰ آبان ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔بعد از شـنیدن اخـبار ســوریه و بی حرمتی عمال صهیونیست نسبت به ناموس مسـلمانان زندگی را تنگ دانست . می گفت : به دور از غـیرت است کـه زنان مسـلمان بی پناه باشند و حرم حضرت زینب و حضرت رقیه (سلام الله علیها) در معرض تهدید باشد و من در خانه و کنار فرزندانم بی تفاوت باشم.
به همراه تیپ فاطمیون که متشکل از رزمندگان افغانی هستند مقدمات اعزامش به سوریه مهیا گردید و سرانجام آبان ماه سال ۱۳۹۲ درحالی که زخمی بود و جان دربدن داشت توسط داعشیان کافر و عمال صهیونیستی زنده زنده در آتش سوزانده شد تا با مظلومیت تمام به فیض شهادت نائل آید .
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار منصور مسلمی سواری «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa
🥀شهید سیدحسن نصرالله: ما از این شهید یاد گرفتیم...
❤️🔥شهید والامقام «مهدی نقوی»
💔🥀شهید «مهدی نقوی» متولد روستای دره گرم بروجرد (لرستان) بوده در پدافند هوایی ارتش تهران فعالیت میکرد.
شهید نقوی پدرش سرهنگ بازنشسته ارتش در پادگان مهندسی بروجرد میباشد.
او ساکن تهران بود خانواده اش نیز در تهران زندگی میکردند.
شهید مهدی نقوی عضو ارتش بوده که در پنجم آبان ۱۴۰۳ در حمله هوایی اسرائیل به شهادت رسید.
این شهید عزیز متاهل بود و فقط یک سال ازدواج کرده بود.
این ارتشی سالها در ارتش جمهوری اسلامی ایران از این مرز و بوم دفاع کردند و تلاش خود را برای برقراری امنیت در خاک ایران انجام دادند تا اینکه در نهایت در حمله جنایتکارانه اسرائیل به شهادت رسیدند.
رژیم صهیونیستی که هواپیمای جنگی خود را بر فراز آسمانهای عراق و سوریه به پرواز درآورده بود شامگاه پنجم آبان ۱۴۰۳ با حملات موشکی هوایی چند پایگاه نظامی ارتش و سپاه را در تهران و ایلام و خوزستان هدف قرار داد که متاسفانه موجب شهادت ۴ عضو ارتش جمهوری اسلامی ایران شد.
♦️قرائت «آیتالکرسی» هدیه به روح مطهرش.
#شهید_قدس
#هفدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز سیزدهم
🥀 @yaade_shohadaa
🌎 تولد در سائوپائولو
قسمت:4⃣1⃣
🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌅
🔶یک همسر خوب از امامرضا(ع) خواستم.تمام جزئیات را در ذهنم مشخص کردهبودم و ریزبهریز برای امامرئوف توضیح دادم.🍃
🔸همسری میخواهم که دوستش داشتهباشم.او هم مرا دوست داشتهباشد.یک طلبه که به عنوان یک راهنما و استاد کنار من باشد و حاضر شود برای تبلیغ به برزیل سفر کند.🍃
🔸این هدیه را نه تنها برای خودم بلکه برای مردم برزیل هم میخواستم.همسر طلبه من باید دغدغه معرفی دین را داشتهباشد.بیچشم داشت و بیهیچ توقعی.بعد شروع کردم با امامرضا(ع) درباره تمام تفکرات تبلیغیام حرف بزنم.برای برزیل و کلا مردم کشورهای دیگر که نیازمند شناخت راه درست هستند.🍃
🔸گفتم: قصدم این نیست که آدم معروف و یا پولداری بشوم.فقط میخواهم یک مرکز اسلامی در برزیل داشتهباشم تا شیرینی که خودم از اسلام چشیدم به دیگران بچشانم.🍃
🔶در راه برگشت از مشهد بودم که به من خبر رسید مادرم در بیمارستان بستری شدهاست.دلم خیلی برای خانوادهام تنگ شدهبود.احساس کردم زمان آن رسیده که به برزیل بروم.🍃
🔸یک خانواده آلمانی پنجسال نمازوروزه استیجاری را به من سپردند و من پذیرفتم.پولی را که بابت این پنجسال دادهبودند.پیش استادم به امانت گذاشتم تا روز مبادا دریافت کنم.روزی که تصمیم رفتن به برزیل گرفتم همان روز مبادا بود.پول را گرفتم و بلیت خریدم.🍃
🔸قبل از رفتن به برزیل به زیارت حضرتمعصومه(س)رفتم.با ایشان خداحافظی کردم و گفتم: شما در ایران مادر من هستید،حالا دارم پیش مادرم در برزیل میروم.میخواهم باز هم پیش شما برگردم.نگذارید این سفر بیبازگشت باشد.🍃
🔶به پدرومادرم نگفتم که میخواهم به برزیل بیایم،فقط به خواهرم گفتم.میخواستم آنها را سوپرایز کنم.خواهرم هروقت از خانه خارج میشود تا برگردد،پدرم ساعتی یکبار به او زنگ میزند تا خیالش راحت باشد.🍃
🔸امنیت در برزیل بهگونهای نیست که پدرومادرها زمان نبود فرزندانشان احساس آرامش داشتهباشند.در مورد من هم زمانی که در برزیل بودم همین کار را انجام میداد.برای همین خواهرم به پیشنهاد من،به پدرم گفتهبود به سینما میرود تا دو ساعتی زنگ نزند و از صداهای فرودگاه متوجه قضیه نشود.🍃
🔸حس خیلی خوبی داشتم.همه به زبان پرتغالی صحبت میکردند.هرچند آنموقع کامل متوجه فارسی میشدم و تقریبا میتوانستم صحبت کنم،اما با دیدن مردم برزیل،احساس راحتی میکردم.🍃
🔶به خانه رسیدیم من کیفم را در پارکینگ گذاشتم و آراموبیسروصدا پشتسر خواهرم وارد شدم.پدرم در آشپزخانه مشغول آشپزی بود.🍃🔸پشتسر پدرم ایستادم و خواهرم شروع کرد به خندیدن.پدرم به طرف خواهرم برگشت و ناگهان چشمش به من خورد.(باورم نمیشود تو این جایی کامیلا)به طرفم آمد.محکم بغلم کرد و گریه کرد.اولینبار بود که میدیدم پدرم گریه میکند.🍃
🔸روز بعد به قصد رفتن به بیمارستان برای دیدن مادرم از خانه خارج شدم.تنها بودم و مثل همیشه چادر سرم بود.مردم خیلی به پوشش من نگاه میکردند.من نسبت به وقتی که هنوز به ایران نرفتهبودم،اعتماد بهنفس بیشتری داشتم.🍃
چون اطلاعات بیشتری از دین اسلام داشتم و میتوانستم به پرسشهای مردم پاسخ بدهم.یک کیف هم همراهم بود که چند قرآن با ترجمه پرتغالی در آن گذاشتهبودم تا اگر کسی سوالی پرسید،به او هدیه بدهم.🍃
🔶مادرم در آیسییو بستری بود.کنار تختش نشستم.خواب بود.دستش را گرفتم.بیدار شد.شادی را در برق نگاهش دیدم.به خاطر لوله بزرگی که برای تنفس داخل دهانش بود،نمیتوانست حرف بزند.گریه میکرد و خودش را نیشگون میگرفت تا مطمئن شود بیدار است.گفتم: خواب نیستی.من اینجا هستم.بهخاطر شما آمدم.🍃
🔸همه پزشکان آنجا بودند.چندین سال بود مادرم را میشناختند.بیشتر از اینکه تحتتاثیر ارتباط مادرودختری ما قرار بگیرند که بعد از یکسال همدیگر را میدیدند،کنجکاو نوع لباس پوشیدن من بودند.🍃
🔸پرسیدند:شما چرا لباستان با ما فرق میکند؟
جواب دادم: من مسیحی بودم.مسلمان شدم.
پرسیدند: چی شد که به طرف دین اسلام رفتی؟.....🍃
ادامه دارد...
#من_یک_مسلمانم
🥀 @yaade_shohadaa
🥀 رسم رفاقت
💔وقتی در عملیات بدر تیر به شکمم خورد، حالم بد بود. روی زمین افتاده بودم و دست و پا میزدم و منتظر تیر خلاص عراقیها بودم. در این گیر و دار صدای سیدمهدی را شنیدم. گفت: یا علی! بلند شو. با هر زحمتی بود مرا به کول انداخت و به خاکریز خودی رساند و صورتم را بوسید و رفت. وقتی از بیمارستان به خانه برگشتم، سید مهدی شهید شده بود. خیلی دلتنگ دوستان شهیدم بود. در خواب سیدمهدی را دیدم. با لباس خاکی بالای سرم ایستاده بود. گفت: ما رسم رفاقت را به جا آوردیم. اولین شبی که آمدی خانه، به دیدنت آمدم. تو هم سعی کن تسبیحات حضرت زهرا (س) را شمرده شمرده بگویی.
🥀خاطره ای به یاد شهید معزز سیدمهدی موسوی دیّری
#یحیی_سنوار
#سید_حسن_نصرالله
#وعده_صادق
🥀 @yaade_shohadaa
💔سیدهادی آنقدر مهربان و خوش اخلاق بود که هم رزمانش به او سیدخندان میگفتند. خیلی شوخ طبع بود و هم رزمانش تعریف میکنند حتماً هنگام جنگ، به همرزمانش روحیه میداد.
دم رفتن به سوریه بود. به من گفت که بروم و برایش چند تا گلاب و لواشک بخرم. خندیدم و گفتم: اینها را میخواهی از ایران به سوریه ببری؟ گفت: آره. من به دختر کوچکی در سوریه قول دادم که برایش از اینجا لواشک بخرم. گلاب را هم برای این میخواهم که ضریح حضرت زینب(سلام الله) را با آن بشویم.
خاطره دیگری که برایم خیلی جالب بود اینکه میگفت عملیات داشتیم؛ راه زیادی را رفته بودیم. شهید و زخمی هم داده بودیم و گم شده بودیم. همینطور برای خودمان میرفتیم. نمیدانستیم به مقر خودی میرسیم یا دشمن. بعد از چندین ساعت پیاده روی، آخر به مقر خودمان رسیدیم. شب وقتی خوابیدم، خانمی را در خواب دیدم با چادر مشکی و نقابی در صورت که هر دو دستش را به من نشان میداد.
گفتم: دستهایتان چرا پر از زخم شده؟
آن خانم گفت: از بس که جلوی تیرها را گرفتم تا به شما اصابت نکند!
برادرم سید هادی مثل حضرت اباالفضل (علیه السلام) دستهایش را تقدیم حضرت زینب(سلام الله) کرد و الآن به دادن حاجت در محله معروف است و خیلی بهش متوسل میشوند. چندین بار شده که سر مزار برادرم رفتم و آدمهایی را دیدم که با عشق و بدون اینکه از قبل سیدهادی دیده باشند، میشناختند و با ادب خاصی سر مزار نشسته بودند.
خاطرات شهید هادی و گرهگشاییهایش اگر برایتان بگویم یک کتاب قطور میشود...
✍🏻به روایت خواهر شهید مدافع حرم سیدهادی حسینی
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#ایران
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۲۱ آبان ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 شهید محمدرضا دهقان امیری، در خانواده ای مذهبی در سال ۱۳۷۴ در تهران به دنیا آمد. حضوردر خانواده ای متدین و معتقد باعث شد تعصب و غیرت خاصی نسبت به اهل بیت و سیدالشهدا (علیه السلام) پیدا کند. نمی توانست ببیند خواهر و مادرش در امنیت زندگی کنند اما حرم خواهر سیدالشهدا (علیه السلام) مورد حمله ی دشمنان و متجاوزان قرار بگیرد و به همین خاطر راهی سوریه شد و در سال ۱۳۹۴ به فیض شهادت نائل آمد .
محمدرضا وصیت کرده بود او را در امامزاده علی اکبر (ع) چیذر دفن کند. از صفات بارز اخلاقی او می توان به خوش خلقی و خلوص نیت در انجام وظایف دینی و امور خیر اشاره کرد.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار محمدرضا دهقان امیری «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa
🥀شهید سیدحسن نصرالله: ما از این شهید یاد گرفتیم...
❤️🔥شهید والامقام «حمزه جهاندیده»
💔🥀شهید «حمزه جهاندیده»، متولد سردو از توابع بخش دیشموک، سرگرد ارتش جمهوری اسلامی ایران و از نیروهای پدافند هوایی که در بامداد ۵ آبان ۱۴۰۳ طی حمله هوایی ارتش اسرائیل به مراکز نظامی ایران به مقام والا شهادت نائب شد. او در سایت پدافند هوایی ماهشهر، سربندر مشغول به خدمت بود و این حمله که از آسمان عراق و سوریه صورت گرفت، منجر به شهادت وی شد
♦️قرائت «آیتالکرسی» هدیه به روح مطهرش.
#شهید_قدس
#هفدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز چهاردهم
🥀 @yaade_shohadaa
🌎 تولد در سائوپائولو
قسمت: 5⃣1⃣
🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌅
🔷پرسیدند: چیشد که به طرف این دین رفتی؟
جواب دادم: من با خدای واقعی آشنا شدم.🍃
🔹پرسیدند: زندگی در یک خانواده مسیحی سخت نیست؟
جواب دادم: وقتی احترام متقابل وجود دارد،سخت نیست.آنها به من و دینم و من هم به آنها و دینشان احترام میگذارم.🍃
🔹موقعی که میخواستند بروند،قرآنهایی که همراهم بود به آنها هدیه دادم.رفتند تا من با مادرم تنها باشم.نیمساعت بیشتر اجازه ملاقات نداشتم.خیلی خوشحال شدهبود.🍃دائم من را به خودش میچسباند و به صورتم دست میکشید.دستم را محکم میگرفت و به صورتش میگذاشت.من هم با محبت به چهرهاش نگاه میکردم.🍃
🔷سهروز بعد مادرم به بخش منتقل شد.من هم برای اینکه کنار مادرم باشم به بیمارستان رفتم.نمیدانستم در بیمارستان نماز را کجا باید بخوانم.🍃
🔹جایی در بیمارستان وجود نداشت که زیرانداز داشتهباشد یا حتی جایی نبود که بتوانم خودم چیزی روی زمین بیندازم.در حیاط بیمارستان یک کلیسای بزرگ بود که بیماران یا همراهانشان آنجا دعا میخواندند.
من بعد از سالها وارد کلیسا شدم.پدر روحانی ایستاده بود و دعا میخواند.🍃
🔹به او گفتم: کجا میتوانم نماز بخوانم؟پدر در حالی که به چادرمن نگاه میکرد.به گوشهای از سالن اشاره کردوگفت: دخترم همانجا بنشین و نماز بخوان.بهجایی که اشاره کردهبود نگاه کردم و گفتم: پدر،من مسلمان هستم.باید ایستاده نماز بخوانم.رو به مکه.🍃
🔷پدر روحانی بهخاطر شباهت چادر من به لباس مادران روحانی،اشتباهی فکر کردهبود من مسیحی هستم.🍃🔹لبخند زد و گفت: آهان ،همراه من بیا.اتاقی را نشان داد که در گوشهای از سالن بودزیرانداز کوچکی کف آن پهن بود گفت: اینجا راحت نماز بخوان و خودش رفت.🍃
🔹با موبایل قبله را پیدا کردم و این اولینباری بود که در کلیسا نماز میخواندم.از آن به بعد روزی سهبار به کلیسا میرفتم و نماز میخواندم.
ده روز در بیمارستان بودم.سعی میکردم بیشتر با برخوردم با مادر و اطرافیانم،دینم را به مردم معرفی کنم.🍃
🔹مادرم سه هماتاقی داشت که همراهانشان پرسشهای زیادی در مورد ایران داشتند.بهویژه همراه یکی از آنها که دختر جوانی بود.برایش عجیب بود که من با رضایت در ایران زندگی میکنم.او فکر میکرد ایران جای امنی نیست.همانطور که من هم پیش از مسلمان شدن فکر میکردم.🍃
🔹تا میتوانستم از امنیت و آرامش ایران حرف میزدم.برزیل را با ایران مقایسه میکردم و گفتم: امنیت در ایران خیلیخیلی بیشتر از برزیل است.ناگهان یاد چیزی افتادم و برای دختر جوان تعریف کردم.
بهاو گفتم: هفتههای اولی که من وارد ایران شدهبودم.🍃
🔹مردمی را میدیدم که شبها در پارکها و فضاهای باز چادر میزدند.فکر میکردم اینها فقرای ایرانی هستند،مثل کارتون خوابهای برزیل.گفتم: بیچارهها در خیابان زندگی میکنند.
مدتی که گذشت بهمرور متوجه شدم آنها در حال تفریح هستند.🍃
🔷اینجا از یک ساعتی به بعد کسی جرات ندارد در پارکها باشد.اما در ایران تا دیروقت میتوان در خیابانها و فضاهای آزاد قدم زد.🍃
🔹تفریح در برزیل ،فقط به نشستن کنار دوستان و خوردن شراب خلاصه میشود و مردم فقط آخر هفتهها میتوانند به پارک بروند.🍃
🔹او درباره حجاب میپرسید و من با کمال میل و علاقه برایش توضیح دادم و گفتم: حجاب مختص مسلمانان نیست.🍃🔹حضرتمریم(س) در تمام تندیسها و نقاشیهایی که از ایشان مانده،باحجاب است.من تا بهحال ایشان را بیحجاب ندیدهام،شما دیدهاید؟او هم اعتراف کرد که ندیدهاست.بعد هم اضافه کردم: پس حجاب به قبل از اسلام برمیگردد.🍃
🔷گاهی برای بیماران دیگر دعا میخواندم.اما قبل از آن باید از همراه بیمار اجازه میگرفتم.یکروز مردی وارد اتاق شد.🍃
🔹پوست تیره داشت و قدبلند.یک انجیل بزرگ هم در دست،کنار تخت مادرم ایستاد و با ترس پرسید:میتوانم برایشان دعا بخوانم؟گفتم: بله،چرا نتوانید!🍃
🔹با تعجب از روی کتاب دعایش را خواند.بعد هم پرسید: چرا اجازه دادید
گفتم: چرا اجازه ندهم؟ انجیل یک کتاب آسمانی از سوی خداست.🍃
🔹تعجبش بیشتر شد،مگر شما خدا را قبول دارید؟مگر خدای شما الله نیست؟گفتم: الله همان خدای شماست به زبان عربی که به انگلیسی میشود:GOD🍃
ادامه دارد...
#من_یک_مسلمانم
🥀 @yaade_shohadaa
🥀 تفحص عجيب در فكه
💔نزدیک غروب مرتضی داخل یک گودال پیکر شهیدی را پیدا کرد. با بیل خاک ها را بیرون میریخت. هر بیل خاک را كه بیرون میریخت مقدار بیشتری خاک به داخل گودال برمىگشت. نزدیک اذان مغرب بود، مرتضی بیل را داخل خاک فرو کرد و گفت: فردا برمیگردیم.
❤️🔥صبح به همراه مرتضی به فکه برگشتیم، به محض رسیدن، به سراغ بیل رفت. بعد آن را از خاک بیرون کشید و حرکت کرد!!! با تعجب گفتم: آقا مرتضی کجا میری؟! نگاهی به من کرد و گفت: دیشب جوانی به خواب من آمد و گفت: من دوست دارم در فکه بمانم! بیل را بردار و برو...
📚 کتاب "شهید گمنام"
#یحیی_سنوار
#سید_حسن_نصرالله
#وعده_صادق
🥀 @yaade_shohadaa
💔حسین از کودکی دلداده خاندان وحی بود و ارتباطی ناگسستنی با مسجد داشت و از پا منبریهای آیت الله مجتهدی بود. او در کنار دروس مدرسه به صورت آزاد درس حوزوی هم میخواند و در خادمی خاندان عصمت و طهارت به لباس مداحی این خاندان عزیز مزین بود و ذکر حسین(ع) زمزمه همیشگی لبش بود. شاگرد ممتاز بود و پس از اخذ دیپلم، در کنکور سراسری در رشته تکنسین اتاق عمل پذیرفته شد، اما لباس سبز پاسداری را برگزید و برای تفسیر آرزوهایش وارد دانشگاه امام حسین و سپاه قدس شد. عشق به آل الله داشت؛ عشق به اباعبدالله و خانم زینب(س) و سه ساله امام حسین(ع).
خط قرمزش ولایت فقیه بود؛ در فتنه ۸۸ که فقط ۱۵ سال سن داشت بعد از دیدن اشکهای سید مظلوم امام خامنهای، در درگیری با فتنهگران از ناحیه کتف طوری آسیب دید که هرگز قابل درمان هم نبود. حسین میگفت در خارج از کشور در عراق، سوریه و لبنان و جاهایی که ما رفتیم، رهبر عزیز ما را با عنوان امام خامنهای میشناسند و مورد خطاب قرار میدهند. بسیار بخشنده، مسئولیت پذیرفته وبیان اثر گذاری داشت. حافظ قرآن بود و در دانشگاه امام حسین در مسابقات مقام اول را کسب کرده بود.
با این که وضع مالی خانوادهاش خوب بود ولی دلبستگی به دنیا نداشت، برای ترویج فرهنگ انقلابی در جامعه خیلی تلاش میکرد، رعایت حلال و حرام و توجه به مسائل شرعی برای شخصیتی مثل حسین چیز عجیبی نبود.
او که از کودکی نشان داده بود که راهش از بقیه جداست و هدفش با لباس سبز به سرخی شهادت خواهد بود، راهش را با راه عموی شهیدش هماهنگ میکرد.
❤️🔥به یاد شهید مدافع حرم محمدحسین معزغلامی
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#ایران
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️🔥معجزه دو شهید از زبان استاد قرائتی
...گاهی که به نتیجه نمیرسیم باید به خودمان مراجعه کنیم که چرا خداوند گره از کارمون برنمیدارد؛ ایمان و اعتقاداتمون را باید بررسی کنیم و آنوقت است که معجزه شهدا راخواهیم دید...
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#ایران
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۲۳ آبان ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 همسر شهید :
در مدت ۱۰ سالی که با آقا مرتضی آشنا شدم صداقت و شهامت بسیار خاصی را در وجودش دیدم. آقا مرتضی احترام ویژهای به پدر و مادرش میگذاشت و هر وقت پدرشان را میدید دست ایشان را میبوسید. علاقه بسیاری به اهل بیت داشت خصوصاً به حضرت زهرا (سلام الله) چنانچه دوست نداشت سنگ مزار داشته باشد.
همیشه میگفت: «بهترین سرنوشت و سرانجام برای انسانها جز شهادت چه چیز میتواند باشد؟»
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار مرتضی عبداللهی «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa