🍁 شهیدی که چشمانش را گشود
💔مادر شهید مى گوید:
هنگامى که در بهشت زهرا مى خواستند ایشان را به خاک بسپارند و داخل قبر بگذارند احساس کردم زمان وداع آخر با فرزند دلبندم فرا رسیده است.
خیلى دلم شکست چون مى دیدم مدتهاست او را با چشم باز ندیده ام.
در این هنگام پسر دیگرم در داخل قبر بند کفن او را باز کرد تا صورتش را روى خاک بگذارد.
من که بالاى قبر ایستاده بودم، در همان لحظه به امام حسین علیه السلام متوسل شدم و گفتم: یا اباعبداالله علیه السلام من در این مصیبت فرزندم گریه و زارى و شیون نمى کنم.
تو هم در کربلا به بالین فرزندت على اکبر رفتى و مى دانی که چه حالى دارم و چه اشتیاقى دارم که یکبار دیگر روى فرزندم را ببینم و به چشمان او نگاه کنم.
بعد عرض کردم خدایا از تو مى خواهم عنایتى کنی تا فرزندم چشمانش را باز کندتا من مانند دوران حیاتش یک بار دیگر براى آخرین بار به چشمانش نگاه کنم.
بعد امام حسین((علیه السلام)) را قسم دادم که به حق على اکبر دوست دارم چشمان فرزندم را که بسته است مانند زمان حیاتش باز ببینم و به آن نگاه کنم.
در همان لحظه مشاهده کردم چشمان فرزندم به مدت چند ثانیه باز شد و به من نگاه کرد و بعد هم چشمان خود را بست. هم فرزندم که داخل قبر بود و هم کسانی که در اطراف من در بالاى قبر بودند این معجزه خداوند و عنایت امام حسین(ع) را به چشم خودشان دیدند و خوشبختانه عکاسی که در
آنجا بود از این حادثه باورنکردنى چند عکس پشت سر هم گرفت.
🍂خاطره از مادر شهید علی اکبر صادقی
#رفیق_شهید
#مادر
🥀 @yaade_shohadaa
🍁 او کف پای مرا میبوسید و من، دانهدانه انگشتهای او را ...
💔مادرش میگفت: «نمیتوانست سختی ما را ببیند. آن روزها با هزار زحمت ۲ تا اتاق موقتی ساختهبودیم و خانهمان چیزی به اسم حیاط و دیوار نداشت. حسن که از جبهه آمد مرخصی و آن وضعیت را دید، دلش طاقت نیاورد. با پسانداز خودش سفارش داد ۲ کامیون سنگ آوردند. با همان سنگها دورتادور آن ۲ اتاق را دیوار کشید و خیالش از امنیت خانه راحت شد. پسر ارشدم بود و تا دلت بخواهد عزیز... هم درس میخواند هم کار میکرد تا کمکحال پدرش باشد. عصرها که با دستهای سیاه از کارگاه جوشکاری میآمد، از قنات آب میکشیدم تا دستهایش را بشوید. اما قبل از آن، اول، دانهدانه آن ۱۰ انگشت سیاه و کثیف را میبوسیدم. خجالت میکشید، ناراحت میشد، اعتراض میکرد، اما من با افتخار میگفتم: پیامبر خدا (ص) هم دست کارگر را میبوسید... دردسرت ندهم. اینقدر برایت بگویم که هر کاری میکردم، به خاطر او بود؛ به خودم میگفتم: بلند شو خونه رو جارو کن که الان حسن میاد. زودتر غذا رو آماده کن که حسن برسه حتماً خیلی گرسنهست و... آخه نمیدانی چقدر زحمت میکشید و چطور برای آسایش ما، راحتی را به خودش حرام کردهبود. دلم میخواست بداند قدردان زحماتش هستم. اما او خودش از همه قدرشناستر بود. تا از راه میرسید، صورت و دستم را میبوسید. حتی گاهی مینشست و کف پایم را هم میبوسید. وقتی اعتراض میکردم، میگفت: «مگه نشنیدی میگن بهشت زیر پای مادره؟ من با این کار دارم توی بهشت سیر میکنم...»
🍂خاطره از مادر شهید حسن حاجی حسن
#رفیق_شهید
#مادر
🥀 @yaade_shohadaa
🍁 قدغن کرد حتی خودم بروم...
💔فرمانده گردان ۴۲۵ حضرت علی اکبر(ع) دوست و همرزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در یکی از مصاحبههایش میگوید: «فاطمیه بود، در بیتالزهرا(س) کارگر گرفته بودیم و فرستاده بودیمشان بروند سرویسهای بهداشتی را نظافت کنند.
حاج قاسم آمد توی بیت الزهرا(س)، مستقیم رفت طبقه پایین پیششان. نگذاشت کارگرها دست بزنند. به آنها گفت: «همه برین بیرون!»
سپس رو کرد به من و گفت: «نذار کسی بیاد.»
قدغن کرد حتی خودم بروم. در را بست و خودش ماند. تنها شیلنگ گرفت و همه جا را شست.
۴۵ دقیقه ـ یک ساعت بعد آمد. نشست، یک نفس راحت کشید و گفت: «آخیش، منم تونستم به عزادارای حضرت زهرا یه خدمتی بکنم.»
کار زیاد بود، حاجی اما سختترین را انتخاب کرده بود؛ سختترین و بیریاترین را.»
#رفیق_شهید
#مادر
🥀 @yaade_shohadaa
💚سالروز میلاد خجسته فاطمه زهرا سلام الله علیها
💫سرور بانوان جهان
💫عطای خداوند سبحان
💫کوثر قرآن
💫همتای امیر مؤمنان و
💫الگوی بی بدیل تمام جهانیان
❤️بر همه بانوان عالم خجسته باد.
#شهید_القدس
#مادر
🥀 @yaade_shohadaa
🍁 مردی که در میدان بود و مردِ میدان بود.
💔 تصویرگر شکوه ایرانی بود
❤️🔥 معنای حقیقت مسلمانی بود
💔 پرواز در آغوش شهادت بیشک
❤️🔥 زیبنده قاسم سلیمانی بود
🖤 چهارمین سالگرد شهادت مظلومانه سردار دلها، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی و جمعی از یاران باوفایش تبریک و تسلیت باد.
#شهید_القدس
#مادر
🥀 @yaade_shohadaa
💔زیارت مجازی مزار مطهر شهید حاجقاسمسلیمانی
روی لینک زیر کلیک کنید.
سپس وارد درب شمالی شده و به مسیر ادامه دهید👇🏻
🌐 tour.soleimani.ir
#شهید_القدس
#مادر
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚 حضرت مادر متولد می شود؛
کسی که سپیده دمان، دیدگان روشنش را سجده می کنند
و کوه ها قامتِ قیامت را به احترام برمی خیزند.
❤️ولادت حضرت فاطمه بانوی دو عالم گرامی باد
#شهید_القدس
#مادر
🥀 @yaade_shohadaa
🥀 همان عملیات
💔طبيعی بود که تدارکات گردان، هوای او [شهید برونسی] را بيشتر داشته باشد؛ گاهی مخصوصاً براش پتوی نو میآوردند، گاهی هم پوتين و لباس نو، و از اين جور چيزها. دست رد به سينهشان نمیزد. قبول میکرد، ولی بلافاصله میرفت بين بسيجیها میگشت. چيزهای نو را میداد به آنهايی که وسايلشان را گم کرده بودند، يا درب و داغان شده بود. آرزو به دل بچههای تدارکات ماند که يکبار او لباس نو تنش کند، يا پتوی نو بيندازد روی خودش؛ من که هميشه همراهش بودم، فقط در يک عمليات ديدم که لباس نو پوشيد؛ عمليات بدر؛ همان عملياتی که در آن شهيد شد....
❤️🔥خاطره ای به یاد فرمانده شهید سردار حاج عبدالحسین برونسی
#شهید_القدس
#مادر
🥀 @yaade_shohadaa
🥀 دیدار با حاج قاسم...
💔شهیده فاطمه دهقان از مشهد برای شرکت در مراسم چهارمین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی به همراه مادرش و فرزند دو ساله اش به گلزار شهدای کرمان مشرف شده بودند که در روز ۱۳ دی ماه بر اثر حمله تروریستی به همراه فرزندش مجروح شدند و مادر وی به مقام والای شهادت نائل شد.
شهیده فاطمه دهقان از ناحیه جمجمه سر آسیب جدی دیده بود و دچار مرگ مغزی شده بود. طبق وصیت این شهیده و رضایت خانواده اعضای بدنش اهدا شد.
❤️🔥تصویری از شهیده فاطمه دهقان بر سر مزار حاج قاسم
#شهید_القدس
#مادر
🥀 @yaade_shohadaa
🥀 سر و گردنی که پیدا نشد
💔 تا مرا دید اشک در چشمانش حلقه زد. پسرش را خوب شناخته بود. گفت: «پیکرش بدون سر به خاک سپرده شد.» گفتم: «به دقیقه نکشید، با ترکش توپ، سر و گردنش به کلی جدا شد، پیدا هم نشد.» گفت: «خواسته و دعای همیشگی محمدعلی همین بود، حتی توی وصیت نامهاش نوشته بود: «اللهم انی اسئلک الراحة عند الموت»، خدایا جان دادن راحتی را نصیبم کن.»
آهی کشید و زیر لب چیزی زمزمه کرد که من نفهمیدم. پرسیدم: «محمدعلی مصطفایی چند سالش بود؟» گفت: «چهارده سال.»
❤️🔥خاطره ای به یاد نوجوان شهید محمدعلی مصطفایی
#شهید_القدس
#مادر
🥀 @yaade_shohadaa
🥀 خواندن زیارت عاشورا
💔 خواندن زیارت عاشورا شده بود کار هر روزش...
شلمچه بود که چشماش مجروح شد. کمکم بیناییش رو از دست داد، با این حال زیارت عاشورا خواندنش ترک نشد.
با ضبط صوت هم زیارت عاشورا گوش می داد هم روضه....
توی ماه محرم حالش خراب شد.
پدرش می گفت :
« هرروز می نشستم کنار تخت برایش
زیارت عاشورا می خواندم...اما روز عاشورا یه جور دیگه زیارت عاشورا خواندیم...
10 صبح بود که از من پرسید:
بابا! حرّ چه روزی شهید شد؟
گفتم: روز عاشورا...
گفت: دعاکن من هم امروز حٌرّ امام حسین بشم...
ظهر که شد، گفت: بابا! بی قرارم... بگو مادر بیاد...
بعد هم گفت: برایم سوره ی فجر بخون،
سوره ی امام حسین (علیه السلام)...
شروع کردم به خوندن ...
به آیه «یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک راضیه مرضیه» که رسیدم، خیلی گریه کرد..
گفت: دوباره بخوان...
۱۳ یا ۱۴ بار براش خواندم...
همین جورگریه می کرد...
هنوز سیر نشده بود، خجالت کشید دوباره اصرار کنه...
گفت: بابا! مادر نیومد؟
گفتم: نه هنوز
گفت: پس خداحافظ
قرآن رو گذاشتم روی میز برگشتم
انگار سالها بود که جون داده...
❤️🔥خاطره ای به یاد شهید محمدتقی شمس
#شهید_القدس
#مادر
🥀 @yaade_shohadaa
🥀 کاش...
💔 ﻧﺰﺩﯾﮏ ﻧﯿﻤﻪﻫﺎﯼ ﺷﺐ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻫﯿﺌﺖ ﺑﺮمیگشتم ﻭ ﺩﻟﻢ ﮔﺮﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﺟﺎﻣﻊ ﮔﻮﻫﺮﺩﺷﺖ ﺭﺳﯿﺪﻡ ﻭ ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺍﺭ ﺷﻬﺪﺍﯼ ﮔﻤﻨﺎﻡ ﻓﺎﺗﺤﻪﺍﯼ ﺑﺨﻮﺍﻧﻢ. ﺍﻭﻝ ﻓﮑﺮ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﺭﺏ ﻣﺴﺠﺪ ﺑﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ؛ ﺍﻣﺎ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﮐﻪ ﺭﻓﺘﻢ، ﺩﯾﺪﻡ ﺑﺎﺯ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺩﺍﺧﻞ ﺷﺪﻡ. دیدم ﻣﺤﺴﻦ ﺗﮏ ﻭ ﺗﻨﻬﺎ، ﺩﺭ ﺩﻝ ﺷﺐ، ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺰﺍﺭ ﺷﻬﺪﺍ ﺧﻠﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺍﻧﮕﺎﺭ ﺯﯾﺎﺭﺕ ﻋﺎﺷﻮﺭﺍ میخواند. ﺟﻠﻮ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺳﻼﻡ ﺍﺣﻮﺍﻝﭘﺮﺳﯽ، ﺍﺣﺴﺎﺱ ﮐﺮﺩﻡ ﻣﺰﺍﺣﻤﺶ ﺑﺎﺷﻢ. ﺧﻮﺍﺳﺘﻢ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﺗﻨﻬﺎﯾﺶ بگذﺍﺭﻡ ﮐﻪ ﺷﺮﻭﻉ ﮐﺮﺩ ﺑﻪ ﺻﺤﺒﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: «ﮐﺎﺵ ﻣﺎ ﻫﻢ ﻣﺜﻞ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺪﺍ ﮐﺮﺑﻼﯾﯽ ﺑﺸﯿﻢ. ﮐﺎﺵ ﻣﺎ ﻫﻢ ﺷﻬﯿﺪ ﺑﺸﯿﻢ. ﺍﻣﺎ ﻣﺎ ﮐﺠﺎ ﻭ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﮐﺠﺎ؟»
❤️🔥خاطره ای به یاد شهید معزز مدافع حرم محسن کمالی
#شهید_القدس
#مادر
🥀 @yaade_shohadaa