فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شبزیارتیامامحسین ♥️
💔چشماتو ببند خیال کن کربلایی❤️🔥
اللهم الرزقنا زيارة الحسين فى الدنيا
و شفاعة الحسين فى الاخرة🤲🏻
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ💚
وَعَلٰى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ💚
وعَلىٰ اَوْلادِ الْحُسَيْنِ💚
وَعَلىٰ اَصْحٰابِ الْحُسَيْن💚
❤️برای سلامتی و تعجیل در فرج #امام_زمان (عج) صلوات
#شب_جمعه
🥀 @yaade_shohadaa
💔یک روز برادرم رضا که از جبهه به زابل آمده بود تعریف میکرد وقتی به خط اعزام شدم به همراه یکی از دوستانم در یکی از سنگرها مستقر شدیم. دوستم به من گفت: «رضا بیا برویم با هم وضو بگیریم تا وقت نماز وضو داشته باشیم.» گفتم: «فعلا خستهام، بعد وضو میگیرم.» دوستم به من اصرار زیادی کرد. گفتم: «باشد.» به همراه او از سنگر بیرون آمدم، هنوز چند قدم بیشتر نرفته بودیم که صدای انفجاری ما را به خود آورد. به عقب که برگشتیم هیچ اثری از سنگر ما باقی نمانده است...!!
🥀خاطره ای به یاد شهید معزز رضا زمانی
راوی: خواهر گرامی شهید
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#امام_حسین
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#هشتمینچلهتوسلبهشهدا
#شهدای_گمنام
#روز سیویکم
❤️🔥تقدیم به روح پاکِ
آنان که گمنام و زهرایی تبارند
♦️هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام، شهید گمنام ۳۴ ساله پارک شغاب بندربوشهر
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۱۳ مهر ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 شهید محمدجواد عشوری متولد ۳۰ خرداد سال ۱۳۴۵در منطقه عملیاتی فکه سال ۱۳۶۲ بر اثر تیر مستقیم دشمن به پهلوی چپ و قطع نخاع از ناحیه کمر به درجه رفیع جانبازی نائل گردید.
و پس از تحمل ۳۷ سال رنج ناشی از جراحات به کاروان شهدا پیوست.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار محموجواد عشوری «صلوات»
#شهید_دفاع_مقدس
🥀 @yaade_shohadaa
#معرفی_کتاب
📚دلتنگ نباش
کتاب «دلتنگ نباش»؛ داستان زندگی شهید روح الله قربانی، مدافع حرم است که مورد تقریض رهبری نیز واقع شده است. کتاب از زبان همسر این شهید بزرگوار روایت میشود.
این کتاب، جلد چهاردهم از مجموعه مدافعان حرم و نوشته زینب مولایی است که در انتشارات روایت فتح به چاپ رسیده است.
انتشارات روایت فتح که در زمینه چاپ کتابهای دفاع مقدس، خاطرات شهدا و ادبیات پایداری فعالیتهای گستردهای دارد، از زیرمجموعههای بنیاد فرهنگی روایت فتح است. بنیاد فرهنگی روایت فتح متولی جشنوارههای بینالمللی فیلم مقاومت، جشنواره تئاتر مقاومت، جشنواره هنر مقاومت است و در حوزههای تئاتر و هنرهای نمایشی، مستند، سینما، هنرهای تجسمی، ادبیات و رسانه فعالیت دارد.
کتاب دلتنگ نباش؛ روحالله قربانی، روایاتی از زندگی و رشادتهای این شهید بزرگ مدافع حرم است.
#امام_زمان
#حجاب
🥀 @yaade_shohadaa
#برشی_از_یک_کتاب
#دلتنگ_نباش
🥀ساعت حدود هشت صبح بود که حسین هم از راه رسید. تا مهران را دید، با تعجب پرسید: «تو اینجا چه کار می کنی؟ روح الله رو آوردن؟» مهران نگاه غم آلودش را به حسین دوخت و گفت: «نه، هنوز نیومده، من از ساعت سه اینجام.» در همین حین آمبولانسی وارد معراج شد.
مهران زد به حسین و گفت: «روح الله این توئه. من مطمئنم. دارم حسش می کنم. » درست حدس زده بود. پیکر روح الله و قدیر بود که با آمبولانس وارد معراج شد. حسین رفته بود برای شناسایی و تأیید نهایی.
فقط او را راه می دادند. با اصرارِ حسین، قبول کردند مهران هم برود. مهران در حیاط معراج ایستاد و حسین رفت داخل. پردۀ سالن را که کنار زدند، تعداد زیادی پیکر مطهر شهدا روی زمین بود.
بعضی ها سالم، بعضی ها هم فقط چند تکه استخوان. بدون اینکه به حسین بگویند روح الله کدام است، به سمتش راه افتاد. رسید بالای سرش، دید از شدت سوختگی صورتش سیاه شده، موها و ابروهایش سوخته بود.
فقط از دندانهای مرتب و سفیدش او را شناخت. به نظرش پیکر روح الله خیلی کوچک شده بود. یکی از دستانش هم قطع شده بود.
برای اطمینان دست انداخت دور گردنش و کمی او را بلند کرد. خال پشت گردنش را که دید، اطمینان پیدا کرد که او روح الله است.
پیشانی اش را خیلی آرام روی پیشانی او گذاشت و شروع کرد با او حرف زدن. پشت سرهم به او آفرین و احسنت می گفت.
یاد حرف روح الله قبل از رفتنش افتاد که می گفت: «حسین چه کیفی میده خون آدم جلوی حرم حضرت زینب بریزه! » به یاد حرف های او آرام بود و گریه نمی کرد.
#جمعه
🥀 @yaade_shohadaa
#معرفی_فیلم
🎥فیلم سینمایی "موقعیتِ مهدی"
🎬اطلاعات فیلم:
سال تولید: ۱۴۰۰
مدتزمان فیلم: ۱ ساعت و ۳۸ دقیقه
امتیاز IMDB: امتیاز ۶٫۸ از ۱۰
ژانر: بیوگرافی | جنگی | درام
کارگردان: هادی حجازیفر
نویسنده: هادی حجازیفر
بازیگران اصلی: هادی حجازیفر، ژیلا شاهی
رده سنی: مناسب برای ۱۳ سال به بالا
✍🏻داستان این فیلم درباره شهید مهدی باکری است. شهید باکری از برادر کوچکتر خود میخواهد که در عملیات خیبر به او بپیوندد. حمید، برادر کوچکتر مهدی، به او میپیوندد اما تا آخر همراه او نمیماند و جانش را از دست میدهد. «موقعیت مهدی» روایتی از این ماجرای تلخ است.
هادی حجازیفر در طی سالیان فعالیت خود در حوزه بازیگری توانسته است به موفقیتهای خوبی دست پیدا کند. او در ژانر دفاع مقدس هم آثار خوبی را عرضه کرده است. در این فیلم حجازیفر علاوه بر نویسندگی و کارگردانی، نقش شهید باکری را هم بهزیبایی ایفا کرده است.
🎭جوایز و دستاوردها:
♦️بهترین فیلم جشنواره فیلم فجر؛
♦️برنده بهترین موسیقی جشنواره فیلم فجر؛
♦️برنده بهترین فیلم اول از جشنواره فیلم فجر.
#رفیق_شهید
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
❤️🔥فرازی از وصیت نامه شهید رضا برزوئی
✍🏻بدانید که شما برای آخرت آفریده شدهاید، نه برای دنیا؛
شما در حال کوچید و از سرای موقت به سرای آخرت در حرکتید؛
و ناچار مرگ شما را در مییابد.
پس بترسید از این که مرگ شما را در حال گناه دریابد!
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#امام_حسین
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#هشتمینچلهتوسلبهشهدا
#شهدای_گمنام
#روز سیودوم
❤️🔥تقدیم به روح پاکِ
آنان که گمنام و زهرایی تبارند
♦️هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام، شهید گمنام ۱۷ ساله محله بیسیم بندربوشهر
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۱۵ مهر ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 سرباز ۲۰ ساله مدافع وطن که حين گشت زني در منطقه مرزی آذربایجان غربی بعلت واژگونی خودروی سازمانی به لقاء الله پيوست.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار مهدی وجدان «صلوات»
#شهید_امنیت
🥀 @yaade_shohadaa
#به_وقت_داستان
📚خاکهای نرم کوشک
✍نویسنده: سعید عاکف
💚داستان شانزدهم:
قبر بی نشان
🌹راوی: همسر شهید
از خواب پریدم. کسی داشت بلند بلند گریه می کرد! چند لحظه ای دست و پام را گم کردم. کم کم به خودم آمدم و فهمیدم صدا از توی هال است، جایی که عبدالحسین خوابیده بود.
پتو را از روم زدم کنار. رفتم توی راهرو. حدس می زدم عبدالحسین بیدار است و دارد دعایی، چیزی می خواند . وقتی فهمیدم خواب است، اولش ترسیدم. بعد که دقت کردم، دیدم دارد با حضرت(سلام الله علیها) حرف می زند. حرف نمی زد، ناله می کرد و درد و دل. اسم دوستهای شهیدش را می برد. مثل مادری که جوانش مرده باشد، به سینه می زد و توهای و هوی گریه می نالید: اونا همه رفتن مادر جان! پس کی نوبت من می شه؟ آخه من باید چه کار کنم؟!
سروصداش هر لحظه بیشتر می شد. ترسیدم در و همسایه را هم بیدار کنند هول و دستپاچه گفتم: عبدالحسین!
چیزی عوض نشد، چند بار دیگر اسمش را بلند گفتم، یکدفعه از خواب پرید صورتش خیس اشک بود. گفتم: از بس که رفتی جبهه، دیگه توی خواب هم فکر منطقه ای؟
انگار تازه به خودش آمد. ناراحت گفت: چرا بیدارم کردی؟!
با تعجب گفتم: شما این قدر بلند حرف می زدی که صدات می رفت همه جا!
پتو را انداخت روی سرش. رفت توی اتاق. دنبالش رفتم. گوشه ای کز کرد.
گویی گمج بزرگی را از دست داده بود. ناراحت تر از قبل نالید: من داشتم با بی بی درد دل می کردم، آخه چرا بیدارم کردی؟!
انگار تازه شستم خبردار موضوع شد. غم و غصه هم وجودم را گرفت مک خودم را که گذاشتم جای او، به اش حق دادم.
آن شب خواستم از ته و توی خوابش سر در بیاورم، چیزی نگفت. تا آخر مرخصی اش هم چیزی نگفت و راهی جبهه شد.
هفده روز بعد از به دنیا آمدن زینب دختر آخرم برای آخرین بار به مرخصی آمد.
دو روز پیش ما ماند. شبی که فردای آن روز باید میرفت، گفت: صبح آماده باشید می خواهیم برویم کار داریم. یک ماشین گرفته بود خانه تک تک تمام فامیل های مشهد رفت با یکی از آنها سر مسایل انقلاب دعوای شدیدی کرده بود که چند سال با هم رفت و آمد نداشتند برای من عجیب بود که آن شب به خانه او هم رفت هر جا می رفتیم، میگفت: ما فردا انشاء الله عازم جبهه هستیم آمدیم دیگه حلالمان کنید. آنها هم مثل من تعجب میکردند هر وقت میخواست برود جبهه سابقه نداشت خانه فامیل برای خداحافظی برود. معمولا آنها برای خداحافظی به خانه ما میآمدند و این نگرانم میکرد.
آخرین جایی که رفتیم حرم بود. آن جا دیگر عجله نداشت. زیارت با حالی کرد با طمانینه و آرامش. موقع برگشت در ماشین به من گفت: انشاءالله فردا میروم منطقه دیگر معلوم نیست کی برگردم. کم مانده بود گریه کنم؛ فهمید ناراحت شدم، گفت: ناراحت نشو تو که میدانی بادمجان بم آفت ندارد شهادت کجا و ما کجا ؟!
در خانه، بچهها که خوابیدند آمد کنارم و گفت: امشب سفارش شما را به امام رضا کردم؛ از آقا خواستم که گاهی لطف کند و به شما سر بزند شما هم اگر مشکلی داشتید از خودشان کمک بخواهید هیچ وقت از این حرف ها نمیزد، بوی حقیقت را حس میکردم ولی انگار یک ذره هم نمیخواستم قبول کنم.
بعد از نماز صبح آماده رفتن شد. زینب آخرین فرزندش را در آغوش گرفت و بسیار گریست. او را خیلی دوست داشت هر دفعه که میخواست برود اگر صبح زود هم بود همهشان را بیدار میکرد و با همه خداحافظی میکرد ولی این بار نمیدانم چرا نخواست بیدارشان کند،گفت:این راهی که میروم دیگر بازگشتی ندارد.
همیشه وقت رفتنش اگر گریه میکردیم، میخندید و میگفت ای بابا! بادمجان بم آفت ندارد، از این گذشته سر راه مسافر خوب نیست گریه کنی. این بار ولی ...گفت حالا وقتش است گریه کنی. کم کم بچهها از خواب بیدار شدند. بوسیدنش، بوییدنش و خداحافظی کردند.
خبر عملیات بدر را که شنیدم هر لحظه منتظر تلفنش بودم. در هر عملیاتی هر وقت که امکانی بود زنگ میزد، خودش هم که نمیرسید یکی را می فرستاد زنگ بزند و بگوید تا این لحظه زنده هستم.
عملیات تمام شد. امروز و فردا کردم که تلفن بزند ولی بالاخره خبرش آمد. به آرزویش رسید آرزویی که بابتش زجرها کشید.
این جریان بین تمام همرزمهایش مشهور بود که حضرت صدیقه ی کبری (سلام الله علیها)، زمان و مکان شهادتشان را به او فرموده بودند. و آن قدر این قضیه آفتابی بود که مرحوم شهید برونسی به رفقای رزمنده اش گفته بود: اگر من در فلان تاریخ و فلان جا شهید نشدم، به مسلمانی ام شک کنید.
جنازه اش مفقود شده بود؛همان چیزی که آرزویش را داشت.
حتی وصیت کرده بود روی قبرش سنگ نگذاریم. ما هم به این وصیت عمل کردیم؛
اما اخیراً شخصی از دوستان، خودش اقدام کرد و برای قبر سنگ گذاشت ـ و اسمش را هم ننویسیم. می خواست به تبعیت از مادرش، حضرت فاطمه ی زهرا (سلام الله علیها) قبرش بی نام و نشان باشد.
#امام_زمان
#فلسطین
🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀 کسی که دوست داره به امام زمانش نزدیک بشه ...
💔به یاد شهید معزز مهدی باکری
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#فلسطین
🥀 @yaade_shohadaa
💔میگفت چند روز پیش به قاب عکسش نگاه کردم و گفتم: آقامصطفی! حسابش دستته چند شاخه گل بدهکاری!؟
آخه مصطفی رسمِ محبتش این بود که لااقل هفتهای یکبار برام شاخه گلی میخرید و هدیه میداد…
💔فاطمهاش از اونور اتاق گفت: مامان! خرج بابا زیاد میشه! اگر بخواد همهٔ این مدت رو جبران کنه باید یه دستهگل شیک برات بفرسته!
❤️🔥امروز صبح بدون هیچ برنامهٔ قبلی از جایی زنگ زدن و دعوتمون کردن برا مراسم بزرگداشت مصطفی. به محض ورودمون به مراسم، یک نفر با این دستهگل جلو آمد و گفت این رو آقامصطفی برای همسرش فرستاده!
💔این حرفها رو دیروز همسر بزرگوار شهیدمصطفی صدرزاده نقل میکرد. توفیق داشتیم ساعاتی در منزل این شهید باکرامت تنفس کنیم و فیض ببریم.
💔اینکه میگن شهدا زنده هستند، به اعتبار لفظ و کلام و تشبیه و استعاره نیست. شهدا صرفا ناظر نیستند، حاضرِ فعالاند؛ مثل همین مصطفی صدرزاده.به قول همسرش، آقامصطفی در لحظهلحظه زندگی با آنهاست و حضورش را کاملا ملموس احساس میکنند.
🥀روایتی جالب از همسر شهید «مصطفی صدرزاده»
راوی: مهدی عرفاتی
#رفیق_شهید
#امام_زمان
#فلسطین
🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد...
#دعای_الهی_عظم_البلاء 🥀
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🤲🏻
#امام_زمان
🥀 @yaade_shohadaa
#هشتمینچلهتوسلبهشهدا
#شهدای_گمنام
#روز سیوسوم
❤️🔥تقدیم به روح پاکِ
آنان که گمنام و زهرایی تبارند
♦️هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام، شهید گمنام ۲۷ ساله محله بیسیم بندربوشهر
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۱۶ مهر ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔بخشی از وصیتنامه :
بنده حقیر، حسین همدانی، شاگرد تنبل دفاع مقدس اعتراف میکنم که وظایف خودم را به خوبی انجام ندادم و بعضی موقعها این نفس سرکش سراغ من میآمد و مرا گول میزد، وسوسه میشدم، نق میزدم، در درونم اعتراض ایجاد میشد اما خدا مرا کمک میکرد، متوجه میشدم، پشیمان میشدم، توبه میکردم و از خدا طلب عفو و بخشش میکردم و مرا میپذیرفت
و این اواخر هم خیلی دلم هوای رفتن کرده بود.
خدا کند که در موقع جان دادن راضی باشد خدای مهربان و خودم به رحمت او امیدوار هستم نه به عملکرد خودم.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار حسین همدانی «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa