💔هر نفسی شربت مرگ را خواهد چشید، پس چه بهتر که در راه خدا و در بستر نباشد. ما امروز امانتی بزرگ را بر دوش می کشیم که جز شهادت نیست که پیشوای سوم ما حسین ابن علی آن را به جهانیان آموخته است.
✍🏻فرازی از وصیتنامه شهید سید محمد حیدرهایی
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#فاطمیه
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀« ۲۷ آبان ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔 وصیتنامه:
به موجب آیه ی شریفه "کل نفس ذائقه الموت" تمامی موجودات از چشیدن شربت مرگ، ناگزیر بوده و حیات ابدی منحصر به ذات اقدس باری تعالی می باشد.
این دنیا ، با تمامی زیبایی ها و انسان های خوب و نیکوی آن، محلّ گذر است نه وقوف و ماندن! و تمامی ما، باید برویم و راه این است. دیر یا زود فرقی نمی کند؛ اما چه بهتر که زیبا برویم.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار رسول خلیلی «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa
🥀شهید سیدحسن نصرالله: ما از این شهید یاد گرفتیم...
❤️🔥شهید والامقام «حسین محمدی»
💔🥀سردار محمدی متولدشهریور ۱۳۵۹ اصالتاً زنجانی بودند درخانواده ای مذهبی ومؤمن بزرگ شدند و از سربازان پیشکسوت برون مرزی در عرصه مقاومت. در طی دوران خدمت خود در کشور های عراق و سوریه مشغول به خدمت در سپاه قدس بودند و قریب به ۲۵ سال در عرصه مقاومت نقش آفرینی کرد.
ایشان دارای چهار فرزند" دو دختر و دو پسر"هستند، که به یادگار ماندند در سنین ۱۶,۱۵,۹,۸ هستند.
بسیار خانواده دوست بود و تمام وقت خود را در اوقات فراغت به خانواده می پرداخت.
در یکی از مأموریت هایشان به عراق خانواده را برای مدتی همراه خویش کرد و بعد از چند سال مجدد خانواده را همراه خود به سوریه برد. خانواده نیز طی این سالها که همراه ایشان بودند، سختی های زیادی را متحمل بودند و خطرات را تحمل می کردند.
سرانجام ایشان در حمله روز ۳۰ دی ماه ۱۴۰۲ رژیم صهیونیستی به ساختمانی در شهر دمشق منطقه المزه، به شهادت رسیدند.
♦️قرائت «آیتالکرسی» هدیه به روح مطهرش.
#شهید_قدس
#هفدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز بیستم
🥀 @yaade_shohadaa
🌎 تولد در سائوپائولو
قسمت: 0⃣2⃣
🌅🕌من یک مسلمانم 🕌🌅
🔶از بهترین اتفاقات بعد از ازدواج،همان هدف اصلی آمدنم به ایران،یعنی تبلیغ بود.شیرینترین فرصت تبلیغی که برایم پیش آمدهبود.روزی بود که با علی به یک روستا رفتیم.🍃
🔸علی شبها منبر داشت.من هم برای خانمها جلسه میگذاشتم و به بچهها قرآن یاد میدادم.روزها هر دو باهم برای بچهها کلیپ میساختیم.مسابقات قرآن و نقاشی برگزار میکردیم و گروه سرود تشکیل دادیم.آن ماهرمضان هم برای مردم روستا و هم برای من و علی برکات زیادی داشت.تمرینی بود برای رفتن به برزیل.🍃
🔸یکروز یکی از اقوام علی که ساکن همان روستا بود.ما را برای افطار دعوت کرد.دختر و دامادش هم از تهران آمدهبودند.نام دخترش زهرا بود.یک مانتوی تنگ پوشیده بود که آستینهای کوتاهی داشت.شالی که روی سرش بود هم تنها بخشی از وسط سرش را پوشیده بود.🍃
🔸من و علی کنار هم روی زمین نشستهبودیم و زهرا و همسرش هم مقابل ما نشستهبودند.زهرا به من نگاه میگرد و با شوهرش پچپچ میکرد.گاهی با تمسخر میخندیدند و گاهی به طرز بدی خیره میماند.من معذب شدهبودم و نگاهم را از او میدزدیدم.🍃
🔶پدر زهرا پرسید: از برزیل چه خبر؟ علی شروع کرد از تعریف کردن از شهرها و مردم برزیل.زهرا گوش تیز کرد و تمام حواسش به حرفهای علی بود.دیدم در گوش مادرش که تازه کنارش نشستهبود چیزی گفت و مادرش هم چیزی گفت.🍃
🔸علی داشت میگفت: خانم من در خیابانهای سائوپائولو با همین حجاب و چادر راه میرود.🍃
🔸دختر رو به من کردوگفت: من شما را نمیشناختم.نمیدانستم مسیحی بودید و مسلمان شدهایدچهجالبچرا؟؟؟چرا مسلمان شدید؟ما دوست داریم مسیحی بشویم.برای چی برزیل را ول کردید آمدید اینجا؟؟
من داستان آشناییم با اسلام و دلایلم را برایش گفتم.خوب گوش کردوگفت:ببین من این حجاب را دارم و روزبهروز بدتر هم میشود.🍃
🔸اینجور لباس پوشیدن را میپسندم.دوست دارم آزاد باشم.خوشم نمیآید کسی به من زور بگوید.حجاب اجباری را قبول ندارم.ولی چون تو از مسیحیت به سوی اسلام آمدی و خودت این حجاب را قبول کردی.اگر دلیل بیاوری من قبول میکنم.اما دلایل مسلمانها و زنهای فامیل و مسجد را قبول ندارم.🍃
🔶گفتم: من حجاب را انتخاب کردم.
نه برای اینکه مسلمان هستم.چون #حجاببرایمنیکجوشنکبیر است.این مثال را قبلا برای علی گفتم.با شنیدن اسم جوشنکبیر علی لبخندی زدوسرش را تکان دهد.
گفت: یعنی چی جوشنکبیر است؟
گفتم: دعای جوشنکبیر که شبهای قدر خواندهای؟🍃
🔸گفت: بله من همیشه میخوانم.اینجا معروف به دعای صدبند است.
گفتم: چرا به این جوشنکبیر میگویند؟ #جوشنیعنیزره ،لباس رزم و لباس که از بدن محافظت میکند. #جوشنیعنیبادیگارد ، محافظ.آنقدر خدا اسما متبرکه خودش را آورده،هرکسی بخواند،در برابر آتش جهنم و گناه حفظ میشود.برای همین به آن جوشن بزرگ میگویند.من تحقیق کردم.
به این تنیجه رسیدم که #چادربرایزنجوشنکبیراست🍃
🔸هیچچیز مثل چادر نمیتواندارزش زن و حیایزن را حفظ بکند.من با این لباس حس امنیت دارم.،محافظ دارم.فکر نکن فقط مسلمانها و اسلام حجاب دارد،در دین مسیحیت هم این را رعایت میکنند.دین یهود هم دارد.🍃
🔶گفت: آخه حجاب انسان رو محدود میکنه.گفتم: بله !من قبول میکنم حجاب برای زن محدودیت هست؟
تعجب کرد.فکر نمیکرد من تاییدش کنم.گفت: چطور؟
گفتم: مثلا شما اگر بچهدار بشوید،از بچه خودت محافظت نمیکنی؟این محافظت که میکنی بچه را در یک محدودیتی میگذاری که آسیب نبیند.ضرر نبیند.🍃
🔸خب این محدودیت هم محافظت خداست برای ما.یک هدیه است.یعنی اینکه ما آسیب و ضرر نبینیم.پس فکر نکن کلمه محدودیت فقط معنی بد دارد،معنی خوب هم دارد.🍃
ادامه دارد...
#من_یک_مسلمانم
🥀 @yaade_shohadaa
🥀 حاج قاسم و فاطمیه
💔در مراسم فاطمیه بیشتر کارها با خودش بود؛ از جارو زدن تا چای دادن.
برای تمیز کردن سرویس های بهداشتی بیت الزاهرا کارگر گرفته بودیم. تا فهمید رفت پایین پیششان. نگذاشت کارگرها دست بزنند.
❤️🔥بعد همه را بیرون کرد. قدغن کرد کسی پایین برود. در را بست و مشغول تمیز کردن شد.
💔بعد از ۴۵ دقیقه آمد بیرون. یک نفس راحت کشید و گفت: «آخیش؛ منم تونستم به عزاداری حضرت زهرا (س) یه خدمتی بکنم».
❤️🔥کار که زیاد بود. حاجی سخت ترین و بی ریاترین را انتخاب کرده بود.
🥀خاطره اى به ياد سردار دلها💔
#فاطمیه
#وعده_صادق
🥀 @yaade_shohadaa
1.79M
🥀صحبتهای رزمنده و جانباز والامقام هشت سال دفاع مقدس، جناب آقای ابوالقاسم عموحسینی، همرزم شهید مهدی زینالدین در مورد کلیپ فوق
#ارسالی_مخاطب
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
🥀 @yaade_shohadaa
💔در آغوش امام زمان(عجالله)
❤️🔥داشتیم از آرزوهایمان میگفتیم. محمدرضا گفت:«آرزوی من اینه که...» مکثی کرد و ادامه داد:«من دوست دارم زیاد برام فاتحه بخونن، زیاد باقیاتالصالحات داشته باشم؛ میخوام بعد از مرگم، وضعم خیلی بهتر بشه؛ دوست دارم هر کاری میتونم برای مردم بکنم، حتی بعد از شهادت...»
یکی از دوستانش از شهادت محمد بسیار ناراحت بود. شب در خواب او را دید در حالی که خوشحال و با نشاط بود. لباس فرم سپاه هم بر تنش بود. چهرهاش خیلی نورانیتر شده بود. از محمد پرسید:«محمد! این همه در دنیا از آقا خواندی، توانستی او را ببینی؟» محمدرضا در حالی که میخندید گفت:«من حتی آقا امام زمان(عجل الله فرجه الشریف) را در آغوش گرفتم...»
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#فاطمیه
🥀 @yaade_shohadaa
#عروج_عاشقانه
🥀«۲۸ آبان ماه»
🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹
💔مادر شهید:
عارف با رزق و نان حلال بزرگ شد و زمانی که باردار بودم با این که سنی نداشتم همیشه سعی میکردم دائم الوضو باشم و حتی موقع شیر دادن پسرم هم سعی میکردم وضو داشته باشم و حلال و حرام را رعایت کنم و عارف را با اهل بیت تا جایی که میتوانستم با دانش ناقص خودم آشنا کنم و برای همین همواره در حال مطالعه بودم تا بتوانم عارف و خواهرش را در حد توان با خصوصیات اهل بیت آشنا سازم و برای همین سعی داشتم داستان زندگی اهل بیت را به شیواترین نحو برای آنان تعریف کنم و داستان مورد علاقه فرزندانم همیشه مربوط به زندگی حضرت علی اکبر(علیه السلام) و عباس(علیه السلام) و حضرت رقیه(سلام الله) بود.
یادم است حتی وقتی بزرگ شدند خیلی راحت تحت تاثیر روضهها بودند و میدانستند روضه واقعا رزق میدهد. فرزندانم را اینگونه بزرگ کردم.
♦️هدیه به روح شهید بزرگوار عارف کایدخورده «صلوات»
#شهید_مدافع_حرم
🥀 @yaade_shohadaa
🥀شهید سیدحسن نصرالله: ما از این شهید یاد گرفتیم...
❤️🔥شهید والامقام «سعید کریمی»
💔🥀شهید «سعید کریمی» در خانواده مذهبی در محله دروازه ری خیابان ۱۵ خرداد رشد کرد؛ این شهید عزیز در عمر ۲۹ سالهاش فارغ التحصیل رشته افسری سپاه بود، دان ۱ کاراته داشت، خادم حرم حضرت معصومه و مسجد مقدس جمکران بود، در فعالیتهای جهادی حضور داشت و از فعالان مسجد امام حسن مجتبی علیه السلام نیز بود.
شهید سعید از جوانان دهه هفتادی که در حمله روز ۳۰ دی ماه ۱۴۰۲ رژیم صهیونیستی به ساختمانی در شهر دمشق منطقه المزه، به همراه فرماندهاش علی آقازاده به شهادت رسید و پیکر آنها در گلزار شهدای علی بن جعفر به خاک سپرده شده است.
♦️قرائت «آیتالکرسی» هدیه به روح مطهرش.
#شهید_قدس
#هفدهمینچلهتوسلبهشهدا
#روز بیستویکم
🥀 @yaade_shohadaa
🌎 تولد در سائوپائولو
قسمت: 1⃣2⃣
🌅🕌 من یک مسلمانم 🕌🌅
🔷 بالاخره اون روزی که منتظرش بودم رسید.من و علی آماده میشدیم برای رفتن به برزیل.من بیتاب دیدن خانوادهام بودم و شوق انجام کاری را داشتم که تمام این مدت برایش برنامهریزی کرده بودم.حتی ازدواجم را بر پایه آن بنا کردهبودم.🍃
🔹من کنار پنجره نشستهبودم و علی کنارم.از صمیم قلب از حضرتمعصومه(س) خواستم باز هم به ایران برگردم.میخواستم زندگیام نزدیک اهلبیت باشد.حتی یک لحظه نمیتوانستم تصور کنم دور از آنها زندگی کنم.🍃
🔹این چند روز اینقدر از برزیل و خانهمان و پدرومادرم برای علی گفتهبودم که دیگر حرفی برای گفتن نماندهبود.هفده ساعت در هواپیما بودیم.سعی کردم باز هم از برزیل بگویم و علی را برای رویارویی با مکانی جدید آماده کنم.🍃
🔷بالاخره به سائوپائولو رسیدیم.از هواپیما که پیاده شدیم،پدرومادر و خواهرم را از دور دیدم.سرعت قدمهایم را تند کردم،علی هم پابهپای من میآمد.پدرم با علی حرف میزد و من ترجمه میکردم و گاهی علی بیاینکه چیزی متوجه شود لبخند میزد و سر تکان میداد.علی میگفت: مهماننوازی برزیلیها شبیه ایرانیهاست.🍃
🔹من آنجا متوجه شدم خیلی از رفتارها در فرهنگ برزیل و ایران مشترک است و همین باعث شده من راحتتر به ایران عادت کنم و در آنجا زندگی کنم.حرفزدن زیاد پدرم با علی باعث شد او زبان پرتغالیاش را تقویت کند و خیلی زود هم پیشرفت کرد.🍃
🔹من انگار به یک گنجی رسیدهبودم که مدتها از دیدنش محروم بودم.چندبار پدرومادر را بغل کردم.دستشان را بوسیدم.پدرم علی را خیلی دوست داشت.به من میگفت:علی پسر مودب و قابل اعتمادی است.🍃
🔷در همان هفته اولی که وارد برزیل شدیم با علی برای دیدن حاجعبدالله رفتم.میخواستم علی را به ایشان معرفی کنم.در پیادهرو یک نفر مقداری آشغال روی چادر من ریخت.🍃
🔹پشت چادرم کاملا خراب شدهبود.وارد داروخانه شدیم تا چادرم را تمییز کنم.کسانی که آنجا مشغول کار بودند،کمک کردند چادرم تمییز شود.نمیدانستند من برزیلی هستم.عذرخواهی میکردند که ببخشید عدهای اینجا نمیفهمند.
من گفتم: خودم برزیلی هستم.مسلمانم و در ایران زندگی میکنم.همه کسانی که این جمله را شنیدند،تعجب کردند.🍃
🔹میگفتند: شما چطور در ایران زندگی میکنید؟آنجا که همه تروریست هستند و دائم در خیابانها بمب میگذارند.من گفتم: شما کی در ایران زندگی کردید که اینقدر مطمئن هستید آنجا فقط جنگ است؟🍃
🔷بعد عکس و فیلمهایی که در ایران گرفتهبودم را نشانشان دادم.تمام مدتی که در برزیل بودیم به خصوص وقتی سوار تاکسی میشدیم ، خیلی درباره ایران و اسلام صحبت میکردیم.همه اول مرا مادر روحانی خطاب میکردند.به خاطر شباهت چادر به لباس مادر روحانی.من هم میخندیدم و میگفتم: من مسلمان هستم.🍃
🔹در هفته دوم گریه میکردم و میخواستم به ایران برگردم.فقط همینکه کنار خانواده بودم و قرار بود تبلیغ را همراه علی شروع کنیم باعث میشد دوری از اهلبیت را تحمل کنم.درست است که اگر از دور هم سلام میدادم،میشنیدند. 🍃
🔹میتوانستم ارتباط برقرار کنم،ولی دوری فیزیکی را نمیتوانستم تحمل کنم.در ایران هروقت مشکلی داشتم به حرم حضرتمعصومه(س) میرفتم و گریه میکردم و دلم را خالی میکردم.ولی اینجا در برزیل با چه کسی حرف بزنم؟🍃
🔷در سائوپائولو در مرکز اسلامی شیعه کار تبلیغمان را شروع کردیم.
مدتی بعد ما در یک همایش شرکت کردیم که هر دین و مذهبی آنجا غرفه داشت.ما در غرفه شیعه مستقر شدیم.🍃
🔹اولین روز شرکت در همایش ، شخصی آمد پیش علی و گفت: جوانی در مورد اسلام تحقیق کرده و سوال دارد.پسری مودب و خجالتی کمی دورتر از غرفه ایستادهبود.چهرهای اروپایی داشت و حدودا بیستساله بود.مدتی علی با او حرف زد.من از دور آنها را میدیدم.🍃
🔹علی به طرفم آمد و گفت: اسم این پسر کائیک است.سوالاتی درباره خدا و یگانگی و مهربانی خدا و پیامبر و اهلبیت پرسید.خیلی مشتاق است و میخواهد همین الان مسلمان بشود.🍃
ادامه دارد...
#من_یک_مسلمانم
🥀 @yaade_shohadaa
🥀 شهیدی که طبق وصیت خودش سنگ قبر ندارد...
💔«سخت است که من سنگ مزار داشته باشم، در صورتی که حضرت فاطمه (سلام اللهعلیه) بینشان باشد.»
طبق وصیتنامه مرتضی هم اکنون مزار خاکیاش در قطعه ۲۶ بهشت زهرا(سلامعلیها) همیشه پذیرای زائرانی است که تربت مرتضی آنها را یاد مظلومیت قبور بقیع و مزار بینام و نشان خانم فاطمهزهرا(سلامعلیها) میاندازد.
✍🏻فرازی از وصیتنامه شهید محمد«مرتضی» عبداللهی
#رفیق_شهید
#فاطمیه
#وعده_صادق
🥀 @yaade_shohadaa
33.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥وداعِ عاشقانهی شهید مدافع حرم علیرضا بابایی با دخترش...💔😭🥀
❤️🔥قیمت این لحظات چند؟!
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#فاطمیه
🥀 @yaade_shohadaa
💔شهید سیدجواد موسوی سال ۱۳۴۵ در روستای شنبهبازار شهرستان فومن بدنیا آمد. گرچه کودکی بازیگوش بود، اما مهربانیش زبانزد بود و همه او را دوست داشتند. چیزی که همه را متحیر میکرد، نورانیت چهرهاش بود که مادر را وادار میساخت تا با این فرزندش برخورد خاصی داشته باشد.
او به دعای کمیل علاقهای خاص داشت.
با شروع جنگ سیدجواد که شوق جهاد فیسبیلالله را در دل داشت، تصمیم گرفت پرنده دل را از قفس تن رها ساخته و راهیجبهه شود، اما به دلیل سن و سال کم با مخالفت خانواده، مخصوصاً مادر مواجه شد، ولی سرانجام با جلب رضایت خانواده به منطقه کردستان اعزام گردید.
در طول جنگ دو بار مجروح شد و سرانجام در روز بیست و پنجم بهمن ماه ۱۳۶۴، در عملیات والفجر۸ ، بعنوان خطشکن در منطقه عملیاتی اروندکنار(فاو) آنقدر دلیرانه جنگید، تا اینکه بعلت جراحات شدید، ازناحیه پهلو، صورت و دست، به جمع یاران کربلای حضرت امام حسین(علیهالسلام) پیوست و شهید شد و در نهایت، در گلزار شهدای شنبهبازار (سبزقبا) به خاک سپرده شد.
او علاقه بسیار زیادی به امام زمان(عجالله) و آرزوی شهادت در رکاب آن حضرت را در دل داشت.
بعداز شهادتش مردم که احترام خاصی به اهل بیت و سید بودن شهید قائل بودند، هر روزه به مزار وی رفته و نذر و نیاز مینمودند تا گرهای از مشکلاتشان باز گردد و همین اتفاق میافتاد و اکثر آنها که مشکلاتی داشتند با نذر و نیاز به این شهید متوسل شده و حاجتشان برآورد میشد و میشود...
#رفیق_شهید
#وعده_صادق
#فاطمیه
🥀 @yaade_shohadaa