eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.1هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: ✍🏻گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این یک دعوت از طرف شهداست؛ #شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن...♥️ ♥️#شهدا مدیون هیچکس نمی‌مونن! ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
📚آن بیست و سه نفر کتاب آن بیست و سه نفر اثر احمد یوسف زاده حاوی خاطرات بیست و سه نوجوانان است که توسط ارتش بعث، در عملیات بیت المقدس به اسارت درآمدند و دیکتاتور عراق سعی داشت از این نوجوانان برای ایجاد جنگ روانی علیه ایران استفاده کند. نگارش این کتاب از روی دست‌‌نوشته‌‌های سال ۱۳۷۰ احمد یوسف زاده است و متن فیلم مستند آقای مهدی جعفری که حاوی ساعت‌‌ها مصاحبه‌ی دکتر محمد شهبا با افراد گروه بیست‌وسه است، از این رو، خواننده می‌‌تواند مطمئن باشد آنچه در این کتاب می‌‌خواند تخیل و قصه‌‌پردازی نیست؛ بلکه روایتی است از آنچه این ۲۳ نفر دیده و از سر گذرانده‌‌اند. ❤️متن تقریظ مقام معظم رهبری برای کتاب آن ۲۳ نفر: در روزهای پایانی ۹۳ و آغازین ۹۴ با شیرینی این نوشته‌ی شیوا و جذاب و هنرمندانه، شیرین‌کام شدم و لحظه‌ها را با این مردان کم سال و پرهمت گذراندم. به این نویسنده‌ی خوش ذوق و به آن بیست و سه نفر و به دست قدرت و حکمتی که همه‌ی این زیبائی‌ها، پرداخته‌ی سرپنجه‌ی معجزه‌گر اوست درود میفرستم و جبهه‌ی سپاس بر خاک می‌سایم. یک بار دیگر کرمان را از دریچه‌ی این کتاب، آنچنان که از دیرباز دیده و شناخته‌ام، دیدم و منشور هفت رنگ زیبا و درخشان آن را تحسین کردم. 🥀 @yaade_shohadaa
🥀همۀ راه‌ها، به جز راهی که به اسارت ختم می‌شد، یکی بعد از دیگری بسته شده بود. تن دادن به اسارت آخرین راهی است که یک جنگجو به آن می‌اندیشد. اما، وقتی خشاب‌هایت خالی باشد و تانک‌های دشمن محاصره‌ات کرده باشند و پیاده نظام آن‌ها لولۀ تفنگش را به سویت نشانه رفته باشد، تن دادن به اسارت اولین فکری است که مثل طوفان توی مغزت می‌پیچد و دیوانه‌ات می‌کند. دیدن دشمن از نزدیک حس غریبی دارد. استشمام بوی ادکلنی که زده است، نحوۀ لباس پوشیدنش، طرز نگاه و رنگ پوستش، تُن صدا و زبان گفت‌وگویش، همه و همه به تو می‌گویند که دشمن در یک قدمی توست؛ دشمنی که همیشه به او فکر کرده‌ای، دشمنی که تا آن لحظه فقط انفجار توپ و خمپاره‌اش را دیده‌ای حالا تفنگش را از فاصلۀ دو متری به طرف تو گرفته است و از تو می‌خواهد دست‌هایت را بالا ببری و تسلیم او بشوی. سرباز عراقی تفنگش را به سمت من و حسن، که اکبر را با خود می‌بردیم، گرفت. دستور داد اکبر را روی زمین بنشانیم. نشاندیم. سرباز خیره شده بود به من و داشت قد و قامتم را نگاه می‌کرد. از نگاهش معلوم بود دیدن من برایش غیر منتظره است. لابد او از ایرانی‌ها تصویر دیگری در ذهن داشت و دیدن من، که نوجوانی بودم لاغر و استخوانی، با تصویر خیالی او همخوانی نداشت. نزدیکتر شد. چشمش افتاد به سربند سبز «یا زهرا» که بسته بودم روی کلاه آهنی‌ام. غیظش گرفت. به تلخی خواست بازش کنم. کردم. سرباز نزدیکتر شد. نگاهش پر بود از ترحم. داشت به عربی چیزهایی می‌گفت. فقط معنای «طفل صغیر» را از همۀ حرف‌هایش فهمیدم. او دلش به حال من سوخته بود. به همین دلیل نزدیک آمد و صورتم را بوسید و گفت: «الله کریم!» این لفظ امیدوارکننده را سرباز عراقی درست همانجایی به من گفت که شب قبل من به اسیر عراقی گفته بودم «لا تخف» و او به زنده ماندن امیدوار شده بود. روزگار چقدر زود کار من را جبران کرده بود! 🥀 @yaade_shohadaa
🎥فیلم سینمایی "۲۳ نفر" 🎬اطلاعات فیلم: سال تولید: ۱۳۹۷ مدت‌زمان فیلم: ۱۰۱ دقیقه ژانر: جنگی کارگردان: مهدی جعفری نویسنده: مهدی جعفری _ احمد یوسف‌زاده بازیگران : سعید آلبوعبادی، رضا نوری، عبدالحلیم تقلبی، عباس خلف زاده، ابوالفضل امیری، حسین پوریده، محمد رشنو، علی آزادمند، مالک محمدآبادی، حمزه وطانی رده سنی: بالای ۱۳ سال ✍🏻فیلم سینمایی «۲۳ نفر»، بر اساس کتابی اثر "یوسف احمدزاده" به نام «آن بیست و سه نفر» نوشته شده و درباره ۲۳ رزمنده نوجوان است که بین ۱۳ تا ۱۷ سال داشتند و در جریان جنگ ایران و عراق در اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۱ در مرحله مقدماتی عملیات بیت‌المقدس در مناطق مختلف جبهه به اسارت نیروهای عراقی درآمدند. 🎭جوایز و دستاوردها: ♦️سیمرغ زرین بهترین فیلم از نگاه ملی در سی و هفتمین جشنواره فیلم فجر ♦️پروانه زرین بهترین فیلم از جشنواره کودکان و نوجوانان(۱۳۹۸) ♦️نشان کمیسیون ملی یونسکو به عنوان فیلم منتخب سال ۲۰۱۹ ♦️جایزه سینمایی ققنوس در جشن «سینما انقلاب»(۱۳۹۷) 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️‍🔥خوابی فوق‌العاده شنیدنی از عالم برزخ به بیان زیبای مادر شهید «علی قوچانی» 👈🏻صحنه‌هایی که مادر شهید در خواب دیده، همه در قرآن است... ♦️سوره‌ی مبارکه‌ی واقعه 💠عَلَىٰ سُرُرٍ مَّوْضُونَةٍ ﺑﺮ ﺗﺨﺖﻫﺎیی ﺯﺭﺑﺎﻓﺖ(١٥) 💠مُّتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ ﺩﺭ ﺣﺎلی ﻛﻪ ﺭﻭﺑﺮﻭی ﻳﻜﺪﻳﮕﺮ ﺑﺮ ﺁﻧﻬﺎ ﺗﻜﻴﻪ ﺩﺍﺭﻧﺪ.(١٦) 💠يَطُوفُ عَلَيْهِمْ وِلْدَانٌ مُّخَلَّدُونَ ﻧﻮﺟﻮﺍﻧﺎنی ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻧﻮﺟﻮﺍﻥ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ[ﺑﺮﺍی ﺧﺪﻣﺖ] ﭘﻴﺮﺍﻣﻮﻧﺸﺎﻥ ﻣﻰﮔﺮﺩﻧﺪ،(١٧) 💠وَفَاكِهَةٍ مِّمَّا يَتَخَيَّرُونَ ﻭ ﻣﻴﻮﻩ‌ﻫﺎ ﺍﺯ ﻫﺮ ﻧﻮعی ﻛﻪ ﺍﺧﺘﻴﺎﺭ ﻛﻨﻨﺪ،(٢٠) 💠وَظِلٍّ مَّمْدُودٍ ﻭ ﺳﺎﻳﻪی ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ﻭ ﭘﺎﻳﺪﺍﺭ درختان برسرشان،(٣٠) می‌گوید: ما از تمام دنیا خبر داریم! هیچ ضربه و زیانی به انقلاب و نظامِ ما نمی‌خوره... 🥀 @yaade_shohadaa
❤️‍🔥 صدای پدر 💔 محمدهادی ۲۰ روزه بود که گریه عجیبی می‌کرد. آن موقع در تهران تنها بودیم، خانواده‌ام نزدیکم نبودند و مادر هم تهران نبودند. زنگ زدم که: آقامهدی! بچه دارد عجیب گریه می‌کند. از وقتی که به دنیا آمده بود آرام بود و اصلاً گریه نمی‌کرد. آقامهدی همیشه می‌گفتند: چون من خدمت نظام را می‌کنم، خدا به این بچه آرامش داده است که بتوانی دست تنها به کارهایت برسی. آن روز به ایشان گفتم: بچه دارد گریه می‌کند و کاری از دستم برنمی‌آید. به من گفتند: گوشی را روی آیفون بگذار تا صدایش کنم و بچه پس از شنیدن صدای پدرش در آغوشم خوابید، بدون این‌که شیری بخورد یا لازم باشد تکانش بدهم. ❌️❌️ چنده این صدا؟ قیمت دارین؟!! 🥀خاطره ای به یاد شهید مدافع حرم معزز مهدی نوروزی 💔راوی: همسر گرامی شهید 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 🤲🏻 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️دعای هر روز ماه رمضان 🥀 @yaade_shohadaa
🥀«۲۶ اسفند ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔  دی ۱۳۲۷، در سمنان چشم به جهان گشود. پدرش علی و مادرش،بتول نام داشت. تا پایان کارشناسی در رشته علوم و فنون نظامی درس خواند. خلبان ارتش بود. سال۱۳۶۰ ازدواج کرد و صاحب سه دختر شد. در جبهه حضور یافت. در سال ۱۳۷۲، در ارمنستان بر اثر سانحه هوایی هنگام بازگشت از ماموریت شهید شد. مزار او در بهشت زهرای تهران واقع است. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار علی اکبر همتیان «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
بسم الله الرحمن الرحیم اَللّهُمَّ اَدْخِلْ عَلی اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ خدایا بفرست بر خفتگان در گور نشاط و سرور اَللّهُمَّ اَغْنِ کُلَّ فَقیرٍ اَللّهُمَّ اَشْبِعْ کُلَّ جایِعٍ اَللّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیانٍ خدایا دارا کن هر نداری را خدایا سیر کن هر گرسنه ای را خدایا بپوشان هر برهنه را اَللّهُمَّ اقْضِ دَیْنَ کُلِّ مَدینٍ اَللّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ کُلِّ مَکْرُوبٍ اَللّهُمَّ رُدَّ خدایا ادا کن قرض هر قرضداری را خدایا بگشا اندوه هر غمزده را خدایا به وطن بازگردان هر کُلَّ غَریبٍ اَللّهُمَّ فُکَّ کُلَّ اَسیرٍ اَللّهُمَّ اَصْلِحْ کُلَّ فاسِدٍ مِنْ اُمُورِ دور از وطنی را خدایا آزاد کن هر اسیری را خدایا اصلاح کن هر فسادی را از کار الْمُسْلِمینَ اَللّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَریضٍ اَللّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنا بِغِناکَ اَللّهُمَّ مسلمین خدایا درمان کن هر بیماری را خدایا ببند رخنه فقر ما را به وسیله دارائی خود خدایا غَیِّرْ سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِکَ اَللّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّیْنَ وَاَغْنِنا مِنَ بدی حال ما را بخوبی حال خودت مبدل کن خدایا ادا کن از ما قرض و بدهیمان را و بی نیازمان کن از الْفَقْرِ اِنَّکَ عَلی کُلِّشَیءٍ قَدیرٌ نداری که راستی تو بر هر چیز توانائی. 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(ناجا) هجدهم ❤️‍🔥هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام «عرفان بیات» ♦️مأموران انتظامی زنجان با تعدادی از قاچاقچیان کالا که قصد انتقال مقادیر قابل توجهی اقلام قاچاق را داشتند در محور دندی به زنجان درگیر شدند و توسط مأمورین به اهداف مجرمانه خود نرسیدند. مأمورین انتظامی حین گشت‌زنی در محدوده استحفاظی به یک خودرو حمل قاچاق، مشکوک شده که پس از تعقیب گریز، قاچاقچیان که خود را در چنگال پلیس دیدند، با نامردی تمام اقدام به میخ‌پاشی در سطح جاده نموده که یکی از خودروهای مأمورین دچار سانحه شد و یکی از رزمندگان غیور انتظامی به نام "عرفان بیات" به درجه رفیع شهادت رسید. شهید گرانقدر، گروهبان یکم عرفان بیات، مجرد و اهل دندی زنجان بود. 🥀 @yaade_shohadaa
✍️ 💠 انگار با بر ملاشدن احساسش بیشتر از نگاهم خجالت می‌کشید و دستان مردانه‌اش به نرمی می‌لرزید. موهای مشکی و کوتاهش هنوز از خیسی شربت می‌درخشید و پیراهن خیس و سپیدش به شانه‌اش چسبیده بود که بی‌اختیار خنده‌ام گرفت. 💠 خنده‌ام را هرچند زیرلب بود، اما شنید که سرش را بلند کرد و با به رویم لبخند زد. دیگر از دلش خبر داشتم که تا نگاهم کرد از خجالت سر به زیر انداختم. تا لحظاتی پیش او برایم همان برادر بزرگتر بود و حالا می‌دیدم در برابر خواهر کوچکترش دست و پایش را گم کرده و شده است. اصلاً نمی‌دانستم این تحول را چگونه تعبیر کنم که با لحن گرم و گیرایش صدایم زد :«دخترعمو!» 💠 سرم را بالا آوردم و در برابر چشمان گرم و نگاه گیراترش، زبانم بند آمد و او بی هیچ مقدمه‌ای آغاز کرد :«چند روز بود بابا سراغ اون نامرد رو می‌گرفت و من نمی‌خواستم چیزی بگم. می‌دونستم اگه حرفی بزنم تو خجالت می‌کشی.» از اینکه احساسم را می‌فهمید، لبخندی بر لبم نشست و او به آرامی ادامه داد :«قبلاً از یکی از دوستام شنیده بودم عدنان خیلی به رفت و آمد داره. این چند روز بیشتر حساس شدم و آمارش رو گرفتم تا امروز فهمیدم چند ماهه با یه گروه تو تکریت ارتباط داره. بهانه خوبی شد تا پیش بابا عذرش رو بخوام.» 💠 مستقیم نگاهش می‌کردم که بعثی بودن عدنان برایم باورکردنی نبود و او گواهی داد :«من دروغ نمیگم دخترعمو! حتی اگه اون‌روز اون بی‌غیرتی رو ازش ندیده بودم، بازم همین بعثی بودنش برام حجت بود که دیگه باهاش کار نکنیم!» پس آن پست‌فطرتی که چند روز پیش راهم را بست و بی‌شرمانه به حیایم تعرض کرد، از قماش قاتلان پدر و مادرم بود! غبار غم بر قلبم نشست و نگاهم غمگین به زیر افتاد که صدای آرامش‌بخش حیدر دوباره در گوشم نشست :«دخترعمو! من اون‌روز حرفت رو باور کردم، من به تو شک نکردم. فقط قبول نمی‌کرد حتی یه لحظه جلو چشم اون نامرد باشی، واسه همین سرت داد زدم.» 💠 کلمات آخرش به‌قدری خوش‌آهنگ بود که دلم نیامد نگاهش را از دست بدهم؛ سرم را بالا آوردم و دیدم با عمق نگاهش از چشمانم عذر تقصیر می‌خواهد. سپس نگاه مردانه‌اش پیش چشمانم شکست و با لحنی نرم و مهربان نجوا کرد :«منو ببخش دخترعمو! از اینکه دیر رسیده بودم و تو اونقدر ترسیده بودی، انقدر عصبانی شدم که نفهمیدم دارم چیکار می‌کنم! وقتی گریه‌ات گرفت، تازه فهمیدم چه غلطی کردم! دیگه از اون‌روز روم نمی‌شد تو چشمات نگاه کنم، خیلی سخته دل کسی رو بشکنی که از همه دنیا برات عزیزتره!» 💠 احساس کردم جمله آخر از دهان دلش پرید که بلافاصله ساکت شد و شاید از فوران ناگهانی احساسش کشید! میان دریایی از احساس شفاف و شیرینش شناور شده و همچنان نگاهم به ساحل محبت بود؛ به این سادگی نمی‌شد نگاه را در همه این سال‌ها تغییر دهم که خودش فهمید و دست دلم را گرفت :«ببین دخترعمو! ما از بچگی با هم بزرگ شدیم، همیشه مثل خواهر و برادر بودیم. من همیشه دلم می‌خواست از تو و عباس حمایت کنم، حتی بیشتر از خواهرای خودم، چون شما عمو بودید! اما تازگی‌ها هر وقت می‌دیدمت دلم می‌خواست با همه وجودم ازت حمایت کنم، می‌خواستم تا آخر عمرم مراقبت باشم! نمی‌فهمیدم چِم شده تا اونروز که دیدم اون نانجیب اونجوری گیرت انداخته، تازه فهمیدم چقدر برام عزیزی و نمی‌تونم تحمل کنم کس دیگه‌ای...» 💠 و حرارت احساسش به‌قدری بالا رفته بود که دیگر نتوانست ادامه دهد و حرف را به جایی جز هوای برد :«همون شب حرف دلم رو به بابا زدم، اونقدر استقبال کرد که می‌خواست بهت بگه. اما من می‌دونستم چی‌کار کردم و تو چقدر ازم ناراحتی که گفتم فعلاً حرفی نزنن تا یجوری از دلت در بیارم!» سپس از یادآوری لحظه ریختن شربت روی سرش خنده‌اش گرفت و زیر لب ادامه داد :«اما امشب که شربت ریخت، بابا شروع کرد!» و چشمانش طوری درخشید که خودش فهمید و سرش را پایین انداخت. 💠 دوباره دستی به موهایش کشید، سرانگشتش را که شربتی شده بود چشید و زیر لب زمزمه کرد :«چقدر این شربت امشب خوشمزه شده!» سپس زیر چشمی نگاهم کرد و با خنده‌ای که لب‌هایش را ربوده بود، پرسید :«دخترعمو! تو درست کردی که انقدر خوشمزه‌اس؟» 💠 من هم خنده‌ام گرفته بود و او منتظر جوابم نشد که خودش با شیطنت پاسخ داد :«فکر کنم چون از دست تو ریخته، این مزه‌ای شده!» با دست مقابل دهانم را گرفتم تا خنده‌ام را پنهان کنم و او می‌خواست دلواپسی‌اش را پشت این شیطنت‌ها پنهان کند و آخر نتوانست که دوباره نگاهش را به زمین انداخت و با صدایی که از طپش‌های قلبش می‌لرزید، پرسید :«دخترعمو! قبولم می‌کنی؟»... ادامه‌ دارد... ✍️نویسنده: فاطمه ولی‌نژاد 🥀 @yaade_shohadaa
دو دعا که به فاصله سی و پنج سال مستجاب شد... 🥀 @yaade_shohadaa
❤️‍🔥 این عمار 💔 روزهای ابتدای جنگ، شبی تعدادی از بسیجیان طرح شبیخون به ارتش عراق را داشتند. ارتش عراق در اطراف اهواز بود. حسین وصیت‌نامه‌ای نوشت و به من داد. این برگه تا چند روز درجیب من بود. روزی مشغول مطالعه کاغذهای جیب خود بودم که ناخودآگاه نامه‌ی حسین را خواندم. حسین در وصیت‌نامه نوشته بود، به شاگردانم سفارش و تأکید می‌کنم که مطالعه نهج‌البلاغه را ادامه دهند. نیمه‏‌هاى شب بود كه نهج‌البلاغه می‏خواند. من نگاه كردم به ایشان، دیدم چهره‌اش برافروخته شده و دارد اشك می‏ریزد. من با زیر چشم، شماره صفحه نهج‌البلاغه را نگاه كردم و به ذهن سپردم پس از مدتى، سید حسین نهج البلاغه را بست و براى استراحت به بیرون رفت. من صفحه نهج‌البلاغه را باز كردم، دیدم همان خطبه‏اى است كه حضرت على (ع) در فراق یاران باوفایش ناله می‏كند و می‌فرماید: أین َ عمار؟ أین َ ذوالشهادتین؟ كجاست عمار؟ كجاست.... 🥀خاطره ای به یاد فرمانده شهید معزز، دانشجو سید حسین علم الهدی 🥀 @yaade_shohadaa
💔بخوان دعای فرج را؛ دعا اثر دارد... 🥀 🤲🏻 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
♦️دعای هر روز ماه رمضان 🥀 @yaade_shohadaa
🥀«۲۷ اسفند ماه» 🌹زندگی زیباست؛ شهادت زیباتر🌹 💔 وصیتنامه: تا موقعی که در این دنیا هستید، سعی کنید دست از تمام این لذات دنیوی بردارید که روزی همه این این چیزهای دنیوی از بین خواهند رفت و تنها چیزی که باقی می ماند اعمال نیک می باشد. همیشه دنبال رو خط امامت و ولایت فقیه باشید. از روحانیت مبارز و آگاه پیروی کنید و دست از مسائل فتنه و اختلاف انگیز بردارید که روزی باید حساب پس دهید. سعی کنید اگر مسئولیتی در جامعه به عهده می گیرید فقط به خاطر رضای خدا و ثواب بیشتر و قرب خداوند باری تعالی باشد. ♦️هدیه به روح شهید بزرگوار حسن قورچی بیگی «صلوات» 🥀 @yaade_shohadaa
بسم الله الرحمن الرحیم اَللّهُمَّ اَدْخِلْ عَلی اَهْلِ الْقُبُورِ السُّرُورَ خدایا بفرست بر خفتگان در گور نشاط و سرور اَللّهُمَّ اَغْنِ کُلَّ فَقیرٍ اَللّهُمَّ اَشْبِعْ کُلَّ جایِعٍ اَللّهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیانٍ خدایا دارا کن هر نداری را خدایا سیر کن هر گرسنه ای را خدایا بپوشان هر برهنه را اَللّهُمَّ اقْضِ دَیْنَ کُلِّ مَدینٍ اَللّهُمَّ فَرِّجْ عَنْ کُلِّ مَکْرُوبٍ اَللّهُمَّ رُدَّ خدایا ادا کن قرض هر قرضداری را خدایا بگشا اندوه هر غمزده را خدایا به وطن بازگردان هر کُلَّ غَریبٍ اَللّهُمَّ فُکَّ کُلَّ اَسیرٍ اَللّهُمَّ اَصْلِحْ کُلَّ فاسِدٍ مِنْ اُمُورِ دور از وطنی را خدایا آزاد کن هر اسیری را خدایا اصلاح کن هر فسادی را از کار الْمُسْلِمینَ اَللّهُمَّ اشْفِ کُلَّ مَریضٍ اَللّهُمَّ سُدَّ فَقْرَنا بِغِناکَ اَللّهُمَّ مسلمین خدایا درمان کن هر بیماری را خدایا ببند رخنه فقر ما را به وسیله دارائی خود خدایا غَیِّرْ سُوءَ حالِنا بِحُسْنِ حالِکَ اَللّهُمَّ اقْضِ عَنَّا الدَّیْنَ وَاَغْنِنا مِنَ بدی حال ما را بخوبی حال خودت مبدل کن خدایا ادا کن از ما قرض و بدهیمان را و بی نیازمان کن از الْفَقْرِ اِنَّکَ عَلی کُلِّشَیءٍ قَدیرٌ نداری که راستی تو بر هر چیز توانائی. 🥀 @yaade_shohadaa
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
(ناجا) نوزدهم ❤️‍🔥هدیه «سوره قدر» به شهید والامقام «سیدمصطفی محبی‌پارسا» ♦️ستوان سوم شهید مصطفی محبی پارسا از نیروهای کادر انتظامی بود که در درگیری با اشرار در منطقه ایرانشهر به شهادت رسید. 🥀 @yaade_shohadaa