eitaa logo
یادِ شهدا
1.1هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
1.2هزار ویدیو
2 فایل
مقام معظم رهبری: گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست.‌ 💌این دعوتی از طرف شهداست؛ شهدا تو رفاقت سنگ تموم می‌ذارن و مدیون هیچکس نمی‌مونن! کپی با ذکر صلوات برای سلامتی و فرج امام زمان✅ ادمین کانال @yade_shoohada
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️‍🔥یک سال بعد 💔شهید توکل حسنوند همیشه روزه بود، جبهه هم که می‌رفت با فرمانده‌اش قرار می‌گذاشت که ۱۰ روز جابجایش نکنند تا بتواند قصد کند و روزه بگیرد. جوان ۲۱ ساله که یکی از نیروهای زبده اطلاعات عملیات لشگر ۵۷ ابوالفضل (ع) بود، طی عملیاتی در منطقه حاج عمران مفقودالاثر شد و پس از یک‌ سال که خانواده منتظر جنازه‌اش بودند، با پیکری کاملاً سالم به خرم‌آباد برگشت. به دستور نماینده امام و امام جمعه خرم آباد _آیت‌الله میانجی_ پیکر شهید به مدت یک هفته در مکان مخصوصی در بیمارستان شهید مدنی خرم‌آباد مورد زیارت عموم مردم شهر قرار گرفت. عطر خوشبوی پیکر مطهر شهید همه زائرین را مبهوت کرده بود. 🥀خاطره ای به یاد شهید معزز توکل حسنوند 🥀 @yaade_shohadaa
15.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔 بعد از شرب خمر و شلاق خوردن گفت: ۲۷ روز دیگه شهید میشم! 🥀 @yaade_shohadaa
❤️‍🔥وعده 💔 پس از این‌که به بچه‌ها خبر رسید دکتر «رحیمی» شهید شده است همه‌ی بچه‌ها دعای توسل را به یاد او خواندند. دعا را «محمدعلی» می‌خواند. وقتی به نام مقدس امام حسین-علیه السلام- رسید، دعا را قطع کرد و خطاب به بچه‌ها گفت: «برادرها: اگر مرا ندیدید حلالم کنید. من از همه‌ی شما حلالیت می‌طلبم.» پس از اتمام دعا نزد او رفتم، گفتم: «چرا وقت دعا از همه حلالیت طلبیدی؟» گفت: «وقتی به جبهه آمدم، امام زمان- عجل الله فرجه- را در خواب دیدم، ایشان به من فرمودند: «به زودی عملیاتی شروع می‌شود و تو نیز در این عملیات شرکت می‌کنی، و شهید خواهی شد.» همین‌گونه شد، او در همان عملیات (مسلم بن عقیل) به شهادت رسید. با این‌که قبل از عملیات به علت درد آپاندیسیت به‌شدت بیمار بود و حتی فرماندهان می‌خواستند از حضور او در عملیات جلوگیری کنند، ولی او می‌گفت: «چرا شما می‌خواهید از شهادت من جلوگیری کنید؟!» 🥀خاطره ای به یاد نوجوان بسیجی شهید محمدعلی نکونام آزاد و شهید معزز دکتر رحیمی 🥀 @yaade_shohadaa
❤️‍🔥آبروی رزمنده‌ها 💔 در عملیات فاو، ما در گردان حبیب در حالت آماده باش و در حالت انتظار ایستاده بودیم که هر لحظه دستور حمله صادر شود و ما حمله را آغاز کنیم، گردان‌های عمل کننده قبل از گردان حبیب به خط دشمن زده بودند و در خط مقدم درگیری شدید بود. دشمن دائماً منطقه را که در حالت تاریکی مطلق بود با منور روشن می‌کرد. در همان لحظه دیدم که یکی از شهدا که نامش در خاطرم نیست و در چند متری من بود کتابی در دستش گرفته و مطالعه می‌کند، با کنجکاوی پرسیدم: چه می‌خوانی، قرآن است یا دعا؟ جواب داد: کتاب درسی است، چند روز دیگر در مجتمع رزمندگان باید امتحان بدهم. تعجب کرده و پوزخندی به ایشان زده و گفتم: حالا ببین تا چند ثانیه دیگر زنده‌ای که درس آماده می‌کنی؟ عجب حوصله‌ای داری، تو دیگه کی هستی بابا!!! خنده‌ای کرد و با چهره‌ای بسیار آرام گفت: اگر که شهید شدیم الحمدالله، اگر نشدیم لااقل نمره خوبی بگیریم که آبروی رزمنده‌ها را نبریم. 📚 کتاب "یک قدم تا بهشت" 🥀راوی: رزمنده دلاور اسدالله نگاری رحیمی 🥀 @yaade_shohadaa
❤️‍🔥در این دنیا دیگــر کاری نداشت 💔می‌گفت: دوسـت دارم شهـــادتم درحالی باشد که در سجـــده هستم. یکی از دوستانش می‌گفت: درحال عکس گرفتن بودم که دیدم یک نفر به حالت سجـده پیشانــی به خاک گذاشته است. فکر کردم نمــاز می‌خواند؛ اما دیدم هوا کاملاً روشـن است و وقت نماز گذشته، هـمه تجهــیزات نـظامی را هم با خـــودش داشــت. جلو رفتم تا عکسی در همین حالت از او بگیرم. دستم را که روی کتف او گذاشــتم، به پـهلــو افتــاد. دیدم گلولــه‌ای از پشت به او اصــابت کرده و به قلبش رسیده، آرام بود. انگـار در این دنیا دیگــر کاری نداشت. صورتــش را که دیدم، زانوهایم سسـت شـد. به زمین نشـستـم. با خودم گفتـم: این که یوسف شریف است. 🥀خاطره ای به یاد شهید معزز یوسف شریف 🥀 @yaade_shohadaa
❤️‍🔥فرمانده روزه‌خوار و شهید همت 💔همیشه می گفت: «این دوسال سربازی(زمان طاغوت) از بدترین ایام عمر من بود.» علت آن را هم عدم وجود تقوا عنوان کرد. در زمان سربازی به خاطر سرعت عملش، مسئول آشپزخانه شده بود. می‌گفت: «ماه رمضان بود، من به آشپزخانه گفتم که برای بچه ها سحری درست کنند، حدود سیصد نفر. ناجی که فرمانده‌مان بود، متوجه این قضیه شد و صبح دستور داد همه سربازها به خط شوند. او آب آورده بود و سربازها را یکی یکی مجبور می کرد تا آب بخورند. آن روز همه، روزه هایشان باطل شد و من چنین بی دینی در عمرم ندیده بودم. به خدا گفتم: «خدایا، اگه ما برای تو روزه می گیریم، این اینجا چی میگه؟ خدایا، خودت سزای اون رو بده.» و خدا هم سزایش را داد. روز بعد دستور دادم که آشپزخانه را کاملا تمیز کنند. بعد از این که کف آشپزخانه حسابی تمیز شد، رفتم روغن آوردم و به کف آشپزخانه مالیدم. می دانستم ناجی آن شب حتما برای سرکشی به آن جا می آید و می خواهد مطمئن شود که غذایی پخته نمی شود. همان هم شد، ناجی آمد و سر دیگ ها رفت و وقتی خیالش راحت شد، موقع برگشتن چنان لیزی خورد که افتاد و پایش شکست. او را به بیمارستان منتقل کردند و ما تا آخر ماه رمضان از دستش در امان بودیم. هرشب هم برای بچه ها سحری درست می کردیم و به این ترتیب توانستیم روزه هایمان را بگیریم.» 🥀خاطره ای به یاد شهید معزز محمدابراهیم همت 🥀 @yaade_shohadaa
❤️‍🔥 عاشقانه 💔با چندتا از خانواده‌های سپاه توی یه خونه ساکن شده بودیم. یه روز که حمید از منطقه اومد، به شوخی گفتم: دلم می‌خواد یه بار بیای و ببینی این‌جا رو زدن و من هم کشته شدم. اون‌وقت برام بخونی؛ "فاطمه جان شهادتت مبارک!" بعدشروع کردم به راه رفتن و این جمله رو تکرار کردم. دیدم از حمید صدایی در نمی‌آد. نگاه کردم، دیدم داره گریه می‌کنه، جا خوردم! گفتم: تو خیلی بی‌انصافی هر روز میری توی آتش و منم چشم به راه تو، اون‌وقت طاقت اشک ریختن من رو نداری و نمیزاری من گریه کنم، حالا خودت نشستی و جلوی من گریه می‌کنی؟ سرش رو بالا آورد و گفت: فاطمه جان به خدا قسم اگه تو نباشی من اصلاً از جبهه برنمی‌گردم. 🥀خاطره ای به یاد فرمانده شهید حمید باکری 🥀 @yaade_shohadaa
❤️‍🔥 صدای پدر 💔 محمدهادی ۲۰ روزه بود که گریه عجیبی می‌کرد. آن موقع در تهران تنها بودیم، خانواده‌ام نزدیکم نبودند و مادر هم تهران نبودند. زنگ زدم که: آقامهدی! بچه دارد عجیب گریه می‌کند. از وقتی که به دنیا آمده بود آرام بود و اصلاً گریه نمی‌کرد. آقامهدی همیشه می‌گفتند: چون من خدمت نظام را می‌کنم، خدا به این بچه آرامش داده است که بتوانی دست تنها به کارهایت برسی. آن روز به ایشان گفتم: بچه دارد گریه می‌کند و کاری از دستم برنمی‌آید. به من گفتند: گوشی را روی آیفون بگذار تا صدایش کنم و بچه پس از شنیدن صدای پدرش در آغوشم خوابید، بدون این‌که شیری بخورد یا لازم باشد تکانش بدهم. ❌️❌️ چنده این صدا؟ قیمت دارین؟!! 🥀خاطره ای به یاد شهید مدافع حرم معزز مهدی نوروزی 💔راوی: همسر گرامی شهید 🥀 @yaade_shohadaa
7.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💔وقتی آغوش حاج قاسم برای شهدای غزه باز میشود... 🥀 @yaade_shohadaa
❤️‍🔥 این عمار 💔 روزهای ابتدای جنگ، شبی تعدادی از بسیجیان طرح شبیخون به ارتش عراق را داشتند. ارتش عراق در اطراف اهواز بود. حسین وصیت‌نامه‌ای نوشت و به من داد. این برگه تا چند روز درجیب من بود. روزی مشغول مطالعه کاغذهای جیب خود بودم که ناخودآگاه نامه‌ی حسین را خواندم. حسین در وصیت‌نامه نوشته بود، به شاگردانم سفارش و تأکید می‌کنم که مطالعه نهج‌البلاغه را ادامه دهند. نیمه‏‌هاى شب بود كه نهج‌البلاغه می‏خواند. من نگاه كردم به ایشان، دیدم چهره‌اش برافروخته شده و دارد اشك می‏ریزد. من با زیر چشم، شماره صفحه نهج‌البلاغه را نگاه كردم و به ذهن سپردم پس از مدتى، سید حسین نهج البلاغه را بست و براى استراحت به بیرون رفت. من صفحه نهج‌البلاغه را باز كردم، دیدم همان خطبه‏اى است كه حضرت على (ع) در فراق یاران باوفایش ناله می‏كند و می‌فرماید: أین َ عمار؟ أین َ ذوالشهادتین؟ كجاست عمار؟ كجاست.... 🥀خاطره ای به یاد فرمانده شهید معزز، دانشجو سید حسین علم الهدی 🥀 @yaade_shohadaa