eitaa logo
حدائِقَ ذاتَ بَهجةٍ
500 دنبال‌کننده
297 عکس
234 ویدیو
37 فایل
به نام خدا این کانال در ۲۷ بهمن ۱۳۹۸ در پی وبلاگی با همین نام ( حدائق ذات بهجت ) و به نشانیِ http://www.kashmiri.blogfa.com راه اندازی شد. 💖 برای ارتباط با نگارنده کانال: @s_a_tehrani
مشاهده در ایتا
دانلود
46.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆🌸 یکی از دفعاتی که حاج ماشاءالله داستان عنایت سیدالشهداء علیه السلام را بازگو می کند. 👇
این بود که رفتم ... 💧" نَزِیلُکَ حَیثُ مَا اتَّجَهَت رِکابِی / وَ ضَیفُکَ حَیثُ کُنتُ مِن البِلادِ " 💧صبح روز ۱۴۴۰/۱۱/۷ق. در حالی که کسی نبود، وارد همان عزاخانه ی حاج ماشاءالله شدم و آن صندلی و در و دیوار آن اتاق را بوسیدم و زیارت کردم اما حیف که خود آقا خدادادپور آن زمان آن جا نبود! ان شاءالله عمری باقی باشد و باز بتوانم کرمان رفته و خود او را هم ببینم. کسی که این گونه مورد عنایت امام حسین قرار گرفته نیز، دیدن دارد. اما هنگام رفتن بر مرقد حاج محمود، آقا م. هم مایل شد بیاید؛ ابتدا با پسر حاج محمود تماس گرفتم و قرار شد اول پیش او رفته و به اتفاق به گلزار شهدای کرمان برویم. پسر حاج محمود در راه گفت: " پدرم می گفت: ' من هرگاه سر قبر کسی بروم، بهتر می توانم با روح او مرتبط شده و او را ببینم. ' " و ادامه داد: " پدرم به حضرت آیه الله خمینی - رحمه الله - خیلی معتقد و ارادتمند بود اما از برخی مسوولان حکومتی ناراحت بود و می گفت: " اکبر هاشمی از همان زمان که وفات کند، باید پاسخگوی کارها و سیاستها[ی غلط و خطا ]ی خود باشد. " در گلزار شهداء ظرفی تهیه کردم و آب آورده و قبر ایشان را شستم. برخی به اشتباه گمان می کنند پاشیدن آب بر قبر یا گذاشتن شاخه ی تر بر آن، تنها هنگام دفن مستحب است اما در روایات آمده که این دو کار، در هر زمانی باعث تخفیف و آمرزش و رحمت رفتگان است. 👇
9.75M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸 حاج محمود آرزومند رمضانی ۱ 🌸
16.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
👆🌸 حاج محمود آرزومند رمضانی ۳ 🌸👇
👆💧گفتند خانم سیدی هم در شهر خانوک دفن است که مادر سه شهید بود و با دست خالی از پول اما پر از توکل، مسجدی ساخته و به دیگران هم کمک می کرده و همیشه در خانه اش مجلس مرثیه و توسل برپا و اهل عبادت و دعا بوده است. در شهر خانوک بر مرقد او هم رفتم. 💧و به برخی از ساکنان آن جا گفتم: م. شیرازی که ۱۲۵ سال پیش از شهر خانوک رد می شده، شبی در آن جا سپری کرده و از درخت چنار کهنی در آن جا گزارش داده که مردم به آن قندیل و ریسمان زیادی بسته بودند. یعنی در همان زمان هم این درخت قدیمی بوده و متاسفانه مردم گمان کرده بودند که مقدس است و از آن حاجت خود را می خواستند! و چشمه ی آب گوارائی را هم در پای آن چنار گزارش کرده ( ط ... ، ج ۳، ص ۷۳۰ ) هنوز هم آن چنار و چشمه برپا هستند اما مردم آن جا می گفتند در قدیم آب چشمه خیلی بیشتر از الان بود. و ادامه دادم: " خوب است قدمت چنارتان را بر تابلوئی نوشته و کنارش نصب کنید. " اما نه آنها همت این کار را داشتند و نه خودم صلاح دیدم این حرف را دوباره بگویم؛ از بس که مردم بی جهت یک چیز را مقدس می کنند! و توجه نمی کنند که این، تنها می تواند باعث شناخته شدن شهر و روستاشان باشد و تنها می توانند آن را دوست داشته باشند ( نه این که بی جهت مقدسش بپندارند! ) 💧چنار مقدس، چنار " زرآباد قزوین " است که چند صد سال است در هر روز عاشورا خون - خون ویژه ی خود، نه خون انسانی - گریه می کند و در کتابهای فقهی هم آمده که " از جمله خونهای پاک، خون درخت چنار زرآباد قزوین است. " خون - یا بهتر بگویم: اشک آن درخت - با توجه به این که ماه ها و روزهای قمری در گردش اند، نشان ربط آن پدیده به عاشوراست و دهان هر منکری را بسته است. و پیرمردهای زرآباد، سالها پیش می گفتند:" خون این درخت [ و به تعبیر بهتر: اشک قرمز این درخت ] در سالهای قبل بسیار بیشتر از الان بود و روی زمین جاری می شد و ..." 💧 باری؛ در آن شهر پرسیدم: " آیا این جا امامزاده هم هست؟ " یک خوش انصافی گفت:" بله؛ در همین نزدیکی، ' بی بی حیات ' دفن است. " گمان کردم لابد پنج یا ده دقیقه تا آن جا فاصله دارد اما وقتی راه افتادم و رفتم، معلوم شد ۴۳ کیلومتر تا آن جا راه بود! آن هم در دل کویر خاموش و ترسناک؛ نه پمپ بنزینی و نه تعمیرگاه ماشینی! واقعاً در تعجبم که مردمِ این جا، چگونه در این جا زندگی می کنند! اگر وسط این راه های طولانی بنزینشان تمام شود یا اتومبیلشان خراب شود، چه می کنند؟! تا چشمت کار می کند، بیابان است و بیابان! در سفر قبل هم این بیابانهای بی انتها مرا به خود مشغول کرده بود. 💧حس مشترکی که بیابان و کوه و وسطِ دریا و فضا به انسان می دهد، " حقارت " است اما بی تردید، در وسط کویر و دریا، حس " غربت " هم اضافه می شود و چه حسهای عجیب و غریبی دست می دهد که نامی برایِ شان نداریم و نمی شود وصف کرد! به یاد این جمله ی سوزناک مرحوم جعفرآقا مجتهدی افتادم که فرمود: " بیابان جای من است. " 💧در تعجبم که خدا چگونه همه ی انسانها را به شهرهای خودشان اُنس داده و آن جا را برایِ شان قابل تحمل می کند. 💧از یکی از اهالی همان جا پرسیدم:" شما به چه امیدی در این جا زندگی می کنید؟" فوراً پاسخ داد:" به امید ظهور امام زمان. " ... عجب پرده هائی خدا نشان می دهد! 💧به آرامگاه " بی بی حیات " رسیدم که می گویند بقعه اش برای سال ۷۵۰ ق. است. آقابهجت می فرمود: " این امامزاده ها مانند میوه ها هستند؛ هر کدام فایده ی ویژه ی خود را دارند. " امروز ۱۸ صفر ۱۴۳۹ است و فردا باید به شیراز بروم. 👇
👆🌸 استان کرمان: چترود ؛ روستای بی بی حیات 👇
👆🌺 ۲۶ شعبان ۱۴۳۷ق: مشتاقیه ... 🌺 ۲۸ شعبان ۱۴۳۷ق جناب علی آقا ح. لطف کرده و زحمتِ بردن بنده را به ماهان، از راه جوپار کشید. 💧در شهر جوپار - که در ۳۰ کیلومتری کرمان است - بارگاه امامزاده حسین علیه السلام قرار دارد که برای زیارتشان توقف کردیم. 💧مرحوم حاج محمود آرزومند روزی به زیارت این امامزاده آمده بود؛ پس از نماز عصر به سجده رفت و با صدای بلند گریست و اشکش سرازیر شد و پس از آن که سر از سجده برداشت، گفت:" سرِ این امامزاده را با اَرّه بُردیده اند و ایشان را به شهادت رسانده اند و الان آن اَرّه حاضر است و در قیامت شهادت می دهد که بوسیله ی آن، سر از تنِ این امامزاده جدا کرده اند؛ و هر کس در این مکان - با دلی شکسته - هر حاجتی از خدا بخواهد، به او می دهند. (ح...، ص ۱۷۷و۱۷۸). در ضریح امامزاده حسین و کنار ایشان، دو امامزاده ی دیگر ( قاسم و عبدالله ) نیز آرمیده اند - علیهم السلام -. 💧ناهار هم مهمان جناب علی آقا ح. بودیم. 🌺 ۲۸ شعبان ۱۴۳۷ق: ماهان ... 💧باید فوراً به قم برگردم؛ ماه مبارک رسید ...👇
👆🌸 استان کرمان: جوپار؛ بارگاه امامزاده حسین علیه السلام 🌸 👇
👆🌺 ملاحَظات: سه نکته در داستان شفایافتن حاج ماشاءالله، گفتنی ست: 💧۱. علت زودتر شفاندادن وی، دست کم این دو تاست: الف: خود این افراد آمادگی های روحی لازم ( مانند پاکیزه شدن و ناامیدی از همه ) را در اثر تحمّل انواع سختیها بیابند. ب: همگان ( خودش و اطرافیان و اطباء ) ببینند که از هیچ کس کاری ساخته نیست تا پس از عنایت و کرامت، کسی کوچکترین شک و تردیدی در معجزه بودنِ آن عنایت نکند. 💧۲. آن کبوتر احتمالاً فرشته ای بوده که به آن شکل نمایان شده؛ نمونه های دیگری هم از این تَجَسُّد گزارش شده است؛ مثلاً دو پرنده ی سفید هم آمدند و وارد کفن ابن عباس شدند که فقه او بودند ( رجال کشی ) و یک پرنده هم از کفن او بیرون آمد و رفت تا از دیده ها پنهان شد. ( اختصاص ) و هنگام دفن ابن الفارض ( با این که عامی بود ) مرغان سفید و سبزی هم دیده شدند که بر وی نماز می گزاردند و پس از نماز نیز مرغ سبز بزرگی از میانشان آمد و زیر تابوت وی نشست و سپس به دیگر مرغان پیوست و تسبیح گویان پرواز کردند و از دیده ها پنهان شدند. (خ...، ج۱، ص ۴۳۷) و "مُلّاالله یار" نیز - با این که خُل وضع بود - گاهی حرفهای عجیبی می زد؛ از جمله روزی به پرندگانی که پرواز می کردند اشاره کرد و گفت:" مجتهد اردبیل وفات کرده و اینها برای تشییع جنازه او می روند. " و بعداً معلوم شد درست در همان تاریخ که او می گفت، حاج میرزا محسن اردبیلی وفات کرده بود! ( جرعه ای از دریا، ج۴، ص ۵۷۵ ) و موکَّلانی هم پس از ریاضت مرحوم جعفرآقا مجتهدی به شکل پرنده ظاهر شده و به سینه ی ایشان رفتند ( لاله ای از ملکوت، ج ، ص ) و چند سال پیش پرنده ی عجیبی وارد حرم حضرت معصومه - علیهاالسلام - شد و مدت زیادی آن جا بود و چیزی هم نمی خورد ... 💧۳. و برای غریب ندانستنِ دیدنِ دو دستِ قطع شده ای که در داستان او بود، به یادم آمد که 🌺 شبی پس از نماز عشاء که تا خانه ی مرحوم آیه الله بهجت همراهشان رفتم - و به گمانم ماه محرم و صفر بود - دم در، چند نفر پسری ۱۰ - ۱۲ ساله که کمی هم مضطرب به نظر می رسید، را آورده و به ایشان نشان داده و گفتند:" این طفل ادّعا می کند در [ هیات و ] مجلسِ عزا، [ دو ] دستِ بریده شده دیده است و ... " حضرت آقابهجت فرمودند: " بله؛ امکان دارد. ( یا فرمودند: بعید نیست. )" طفل با شنیدن این کلام آقابهجت از حال رفته و غش کرد و همراهانش او را بر دست گرفته و بردند.
44.14M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 عزاخانه ی مورد عنایت سیدالشهداء علیه السلام 🌺 🌸 این خانه که حدود ۱۸۰ سال پیش برای مرحوم سید عبدالله برقعی بود، از همان زمان تا کنون که به پسر و نوادگان او به ارث رسیده است، هر ساله در سیزده روز اول محرم، از اول صبح تا اذان ظهر شاهد برپائی عزا و مآتم شهادت و مصیبتهای امام حسین علیه السلام بوده است. 🌸 همان جائی ست که وقتی مرحوم سیدمصطفی برقعی دلواپس دیر رسیدن مزد منبریها و مرثیه خوانهایش بود و به همین منظور در دل با امام حسین نجوا می کرد، ناگهان دید دو - سه نفر از سوی مرحوم جعفرآقا مجتهدی پولی را که دقیقاً به اندازه ی نیاز بود، آورده و به وی دادند و گفتند: ساعتی پیش، در محضر آقا مجتهدی بودند که ایشان چند لحظه سکوت کرده و سپس گفتند: " امام حسین می فرمایند: عزاخانه ی ما را دریابید! " ( د ...، ج ۱، ص ۱۱۶ ). 💧 همه ی عالمان ربانی ( حضرات آیات: خمینی و بهجت و طباطبائی و ... رضوان الله علیهم ) در مرثیه ی این جا شرکت می کردند و نگارنده هم در سالهای دور، همراه آیه الله حسن زاده به این جا آمد و آن را شناخت. 💧همان خانه ای ست که از علامه طباطبائی نکاتی درباره اش در " زمهرافروخته، ص ۲۲۷ و ۲۲۸ " آمده است و آن اتاقی که نزدیک به دو قرن شاهد اشکهای عزاداران امام شهید بوده، هنوز به همان صورت و با همان آجرها برپاست؛ خودش حرم امام حسین شده ... 💧با کمال تاسف، این جا هم دچار برخی از آفات مجالس عزا ( مانند اختلاط مرد و زن - بویژه هنگام پخش ناهار - و سخنرانیهای غالباً کم محتوا ) ست که ان شاء الله با درخواست شرکت کنندگان از نسلی که هم اکنون خانه در ملک 👇