👆 اِشکالهای بچهگانه رها میشویم.
💧بر امامحسین باید گریست؛ از همان ازل و روزی که خدا آن شهادت عجیب را بر ایشان نوشت و رقم زد ( یعنی در حالی که هنوز شادی بهدنیاآمدنِ ایشان پیش نیامده ) بر شهادتشان میتوان گریست و هیچ محذور عقلی و غیرعقلی هم ندارد.
💧پیامبران پیشین و فرشتههای فارغ از زمان و مکان هم، به همین اعتبار بر ایشان گریه کردهاند و تا ابد هم میتوان بر آن گریه کرد.
💧بلکه ما هم اگر گسترهی دیدمان برتر از عالَم ماده بود و هنوز داستان کربلا پیش نیامده بود، از هم اکنون بر آن مصیبت گریه میکردیم.
💧از این عالَم محدود جسم و ماده، رها شوید! در این عالَم، نوزادی که به دنیا میآید، اطرافیان را شاد میکند و با این که همه یقین دارند که او روزی خواهد مُرد اما کسی از الان بر مرگ او گریه نمیکند؛ زیرا در این امور، تختهبندِ تن و زمان و عالَم مادهایم.
💧اما اگر کَنده شده و نگاهمان بر هستی، کُلی بوده و ملکوت آن را ببینیم، همهی مصیبتها، هماکنون در دید ماست؛ چه امامحسین در بهشت باشد و چه در این دنیا.
بههرحال این مصیبت بر ایشان نوشته شده بود و آناندازه بزرگ بود و هست که از ازل تا ابد همه را به گریه بیندازد.
- - - - - - - - - -
۱. الاستیعاب، ج۱، ص۱۵۰ و ۱۵۱.
۲. سنن ابنماجه، ص۲۵۵؛ گر چه در ادامهی روایت آوردهاند که "پس از شیون زنان بر حمزه، پیامبر آنان را از اینکار نهی کردند!" که با قرینهها و گواههائی، نباید راست باشد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🦋 اگر از دو غلطی که در سرودن و خواندنش دارد، بگذریم، تجویزش هم خطاست.
اما چیزی نباید گفت؛ شعر است دیگر!
💥 معارف
🌸 - پرسش: آیا امامحسین در روز عاشوراء روزه بودند؟
🌸 - پاسخ:
اولاً: دلیلی بر آن نیست و اینکه برخی گفتهاند: "از این عبارت امامحسین که فرمودند: خوابِ جدّم را دیدم که فرمود: فَلیَکُن اِفطارُکَ عِندِی اللَّیلَةَ (۱) روزهبودنِ ایشان برداشت میشود"، غلط است؛ زیرا اِفطار در اینجا - و در بسیاری موارد دیگر در زبان عربی - به معنای صِرف "غذاخوردن" است؛ نه افطاری که در پایانِ یک روز، روزهداری انجام میشود.
💧همچنان که دربارهی روزهی حضرت داوود نقل شده: "کانَ یَصُومُ یَوماً وَ یُفطِرُ یَوماً: یک روز روزه میگرفت و یک روز غذا میخورد." (۲)
که در این عبارت، معنای اِفطار بهتر فهمیده میشود.
💧پس ترجمهی آن جملهی امامحسین - علیهالسلام - این است: "پیامبر فرمود: امشب باید پیش من غذا بخوری." ( نه اینکه پیش من اِفطار کنی! )
💧ثانیاً: مگر سیدالشهداء در کربلا قصد اقامتِ دَهروزه کرده بودند یا ...؟!
💧ثالثاً: روزهی عاشورا - تازه اگر نسبت به آن دسته از روایتهای عامه بدبین نباشیم - به تصریح همان روایتها، نسخ شده و روزهی ماه رمضان جایش را گرفته است.
- - - - - - - - - -
۱. مقتلُالخوارزمی، ج۱، ص۳۵۶.
۲. تفصیل وسائلالشیعة، ج۷، ص۳۲۲ و موارد دیگر.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 جز وصل تو دل به هر چه بستم، توبه
بی یادِ تو هر جا که نشستم، توبه
💥 معارف
🌸 - پرسش: آیا معلوم است که امامحسین به زُهیر چه گفت که دست از مَرامش برداشت و جزء اصحاب ایشان شد؟
🌸 - پاسخ: مگر مَرامش چه بود که لازم باشد دست از آن بردارد؟!
آیا شما هم مانند عزرهی ملعون، صِرف حضورش در جنگ بلنجر - که معلوم نیست در چه وضعی در آن شرکت داشته - را برای عثمانیدانستنِ این مرد شریف (سلاماللهعلیه) کافی میدانید؟!
💧ادّعای عثمانیبودنِ وی را، تنها همان دشمن ملعون به زبان آورده و حضرت زُهیر هم در ردّ یاوهاش فرموده: "آیا به بودنم در جبهه و رکابِ امامحسین، استدلال نمیکنی و از اینجا نمیفهمی که من از شیعیانِ اهلالبیت هستم؟! = فَقالَ عزرة: یا زهیر! ما کنتَ عندنا من شیعةِ هذا البیت؛ اِنّما کنتَ عثمانیاً. قال: اَ فلا تستدلُّ بمَوقفی هذا علی اَنّی مِنهم؟!" (۱)
💧و اگر ناخشنودیاش از همراهشدنِ کاروانش در جاده، با کاروان سیدالشهداء را مویّد یا دلیل آن میدانید، که باید گفت: آن از شدت غیرت جناب زُهیر بود؛ زیرا به صراحت نوشتهاند: "ناخرسندی زُهیر برای این بود که زنان [ و خواهران و دختران و مَحارمِ ] امامحسین همراهِ ایشان بودند. (۲) و زهیر نمیخواست چشم خود و مردانِ همراهش به قد و بالای نوامیس امامحسین بیفتد.
💧غیرتِ زیاد حضرت زُهیر در جای دیگر هم خودش را نشان داد؛ آنجا که از پیشِ امام بازگشت و قرار شده بود در رکاب ایشان شهید شود؛ برای خداحافظی با همسرش که آمد، همان لحظه وی را طلاق داد و گفت نزد خانوادهاش برگردد؛ زیرا از این ترس داشت که دشمنان به علت پیوند او و همسرش، پس از شهادت زُهیر، همسرش را اذیت کنند اما اگر میدانستند که او پیش از شهادت زُهیر از وی جدا شده، در حکم همسر زهیر نبوده و ترسی بر آزارش نبود.
💧و کمی فاصله گرفتنش از کاروان امام - هنگام استراحت - "نازِ شیرین و بازیِ" زُهیر بود. علاوه بر غیوربودن، شاید از همان شرکت در جنگ بلنجر که در زمان عثمان بود، خجالت میکشید و همزمان، امام را میپائید و منتظر خریدهشدنِ نازش بود.
💧گذشته از اینها، به سخنانش در شب عاشوراء با امامحسین دقت کنید؛ از برخی دیگر از یارانی که آن شب قربان-صدقهی امام رفتند، عاشقانهتر حرف زده و شهادتش هم عاشقانهتر بوده. ( هنگام نماز، سپرِ تیرهائی شد که به سوی امام پرتاب کردند. )
💧آیا ممکن است کسی که آنگونه عاشقانه در شب عاشوراء حرف زده، ناگهان و در یک لحظه از عثمانیبودن به آن مقام رسیده باشد؟!
💧حتی حضرت حُرّ - علیهالسلام - هم مانند زهیر از ابتدا خالص و ناب بود.
💧شخصی مدتی گِرد عارف بزرگ: آیةالله بهاءالدینی میچرخید. روزی کفش ایشان را جلو پایشان جفت کرد و آقابهاءالدینی فرمود: "این چه کاریست میکنید؟!" او گفت: "میخواهم شما هم نگاهی به من کنید تا مانند حُرّ شوم ..." آیةالله بهاءالدینی - با آن هیبت مردانه و آوای شاهانهاش فرمود: 👈 "حُر از اوّل حُر بود آقا!" 👉
💧و ایبسا اینکه امامحسین در عاشورا به حر فرمودند: "مادرت در عزایت بنشیند"، فقط برای این بود که حُر آن پاسخ فراموشنشدنی را داده و باطن خود را اِفشا کند که "اگر کسی غیر از شما این را گفته بود، من هم بر مادر او نفرین میکردم اما چه کنم که مادر شما، حضرت فاطمه است و ...!" و امام هم خوب برایش جبران کرد و هنگام شهادت حر، مادرش را برای زادن چنان پسری تحسین کرد.
💧مقصود این است که از این بزنگاهها میتوان فهمید که زُهیر و حُر، از ابتدا همان بودند و گر نه کجا میتوان در یک لحظه، از این رو به آن رو شد؟! آنان از اوّل شمش طلائی با عیارِ بالا بودند و تنها کمی گرد و غبار روی فلزشان نشسته بود که با یک فوت رفت.
💧پرسیدید: "امامحسین به او چه گفت؟"
نوشتهاند: زُهیر چیزی از ماجرا نگفت؛ فقط هنگامی که از پیش ایشان برگشت، چهرهاش گُل انداخته بود ...
- - - - - - - - -
۱. اِبصارالعین، ص۱۶۹ ( به نقل از تاریخ طبری ).
۲. المَلهوفُ علی قَتلَی الطُفوف (تصحیح حسّون)، ص۱۳۲.
عجیب است که این جملهی مهم، در تصحیح مصطفی صادقی از المَلهوف نیست!
💥 داستانهای جالب
🌺 داستان بیادبی، مجازات و توبهی مُقبل و خواب جالب وی 🌺
🌸 محمد شیخا ( متخلص به مُقبل ) در اصفهان زاده شد و مدتی در کاشان زیست و سرانجام در سال ۱۱۵۷ ق. در هند درگذشت و بعدها پسرش استخوانهای او را به کربلا برد و آنجا دفن کرد.
💧اما برخی وی را کاشانی میخوانند و قبری در کاشان را مرقد او میدانند. والله العالِم!
- - - - - - - -
✍ ۱. بیادبی، مجازات و توبهی او:
💧محمد شیخا ( متخلص به مُقبل ) در جوانی شاعری طنزپرداز بود و اشعار هجو و هزل میسرود.
💧در یکی از روزهای محرم به گروهی برخورد که به سینهزنی در عزای سیدالشهداء - علیهالسلام - مشغول بودند اما مصراع آخر شعری که به عنوان دَم سینهزنی میگفتند، مطابق وزن شعر نبود و آنان متوجه این نکته نبودند؛ آن دَم این بود:
عزا عزاست امروز
روز عزاست امروز
در کربلای پر خون،
زهرا صاحبعزاست امروز
محمد شیخا شعرِ غلط آنان را مسخره کرد و پس از چندی به جُذام مبتلا شد؛ به ریختی که مردم از او متنفر شدند و ناگزیر ساکن گُلخَنِ حمام شد.
💧سال بعد، روزی مُقبل در کنار خرابه - با دلی شکسته - نشسته بود که دید چند نفر سینهزنان میآیند و میخوانند:
🦋 چه کربلاست امروز
چه پر بلاست امروز
سر حسین مظلوم
از تن جداست امروز
💧همان لحظه وی هم سرود:
روز عزاست امروز
جان در بلاست امروز
فغان و شور محشر
در کربلاست امروز
و روی خاک افتاد و بسیار گریه کرد.
💧همان شب پیامبرخاتم - صلیاللهعلیهوآله - را در خواب دید که وی را نوازش کردند و از بیادبیاش گذشتند.
پس از آن خواب، داستان کربلا را به شعر سرود.
- - - - - - - - - -
✍ ۲. خواب بسیار جالب او:
💧مُقبل گفته است:
در سالیکه زائران بسیاری به کربلا میرفتند، من خرج سفر نداشتم؛ به یکی از دوستان گفتم: "میترسم بمیرم و آرزوی زیارت سیدالشهداء در دلم بماند."
او پذیرفت که هزینهی سفرم را بدهد؛ همراه وی و کاروان، به راه افتادیم اما راهزنان ما را غارت کردند.
دل بازگشت به وطن نداشتم؛ در گلپایگان ماندم و در عزاداری ماهِ محرم آنجا شرکت میکردم.
اواخر شبی خوابم بُرد و در خواب دیدم وارد کربلا شدم و رفتم به جانب حرم که زیارت کنم.
شخصی جلوِ مرا گرفت و با دست اشاره کرد که برگردم و گفت: "الآن هنگام زیارتِ تو نیست"!
گفتم: "بنا نبود حرم امامحسین هم دربان داشته باشد!"
گفت: "اکنون حضرت زهرا و مادرشان، خدیجهکبری و مریم و حوا و آسیه و گروهی از حورِ عِین با شماری از پیامبران به زیارت آمدهاند.
کمی صبر کن؛ آنها که رفتند، نوبت تو میشود."
گفتم: "تو کیستی؟"
گفت: "فرشتهای از فرشتگانی که گِردِ حرم امامحسین میگردند و پیوسته برای زائران ایشان استغفار میکنند."
💧آنگاه دست مرا گرفت و در میان صحن گردش میداد؛ گروهی را در صحن میدیدم که شباهتی به مردم دنیا نداشتند.
تا اینکه به جائی رسیدیم که در آنجا محفلی آراسته بود و جمعی با وقار و با خضوع و خشوع نشسته بودند؛ آن فرشته پرسید: "آیا اینها را میشناسی؟"
گفتم: نه؛ گفت: "اینان پیامبراناند که به زیارت سیدالشهداء آمدهاند؛ او که بالاتر از همه نشسته، آدم ابوالبشر است و آن که در طرف راست او نشسته، حضرت نوح و آن که در سمتِ چپش نشسته، حضرت ابراهیم است و آن یکی شیث است و دیگری ادریس و آن هود و آن صالح و آن اسماعیل و آن اسحاق و آن داوود و آن سلیمان و آن موسی و آن عیساست."
💧آنگاه دیدم بزرگی از حرم بیرون آمد در حالتی که دو نفر زیر بغلهای او را گرفته بودند.
همهی پیامبران به احترام او برخاستند و وی را تعظیم نمودند. و او رفت و در بالای مجلس نشست و پس از لحظهای سر بلند کرد و فرمود: "محتشم را بیاورید."
💧از آن فرشته پرسیدم: "این بزرگوار کیست؟"
گفت: "خاتم الانبیاء محمٌد مصطفاست."
💧چند لحظه بعد، محتشم را آوردند و دیدم مردی زیبا و کوتاه قد، با دستاری ژولیده بر سر بود.
هنگام واردشدن، تعظیم کرد و ایستاد.
رسولالله فرمودند: "ای محتشم! امشب، شب عاشوراء است پیامبران برای زیارت پسرم، حسین آمدهاند و میخواهند عزاداری کنند؛ برو بالای منبر و از اشعار دلسوز خود بخوان تا ما بگرییم." 👇
👆به دستورِ پیامبر، منبری گذاشتند و محتشم رفت و بر پلّهی اول آن ایستاد؛ پیامبر اشاره کردند بالاتر برود؛ محتشم به پلّهی دوم رفت اما باز پیامبر فرمودند بالاتر برود تا آنکه در پلّهی نهم منبر ایستاد.
حضرت فرمودند: "بخوان."
دقت کردم ببینم محتشم کدام بند مرثیه را میخواند که از همه دلسوزتر است؛ شروع کرد به خواندن این بند:
🦋 کشتیشکستخوردهی طوفان کربلاء
در خاک و خون فتاده به میدان کربلاء
🦋 گر چشم روزگار بر او فاش میگریست،
خون میگذشت از سر ایوان کربلاء
🦋 از آب هم مضایقه کردند کوفیان
خوش داشتند حرمت مهمان کربلاء!
🦋 بودند دیو و دد همه سیراب و میمکید،
خاتم ز قحط آب، سلیمان کربلا
💧در اینجا صدای پیامبر به ناله بلند شد و رو به پیامبران دیگر کردند و فرمودند: "ببینید امّت من با پسرم چه کردند! آبی را که خدا بر سگها و گرگها و کافران مباح کرده، امّت من بر فرزندانِ من حرام کردند!"
💧آنگاه محتشم این را خواند:
🦋 روزی که شد به نیزه سر آن بزرگوار،
خورشید سربرهنه برآمد ز کوهسار
🦋 موجی به جنبش آمد و برخاست کوه کوه
ابری به بارش آمد و بگریست زار زار
💧به این شعر که رسید، پیامبران همه دست بر سر زدند.
محتشم رو به پیامبران کرده و گفت:
🦋 جمعی که پاس محملشان بود جبرئیل،
گشتند بیعماری و محمل، شترسوار
💧پیامبر فرمودند: "بله! این جزای من بود که دختران مرا در کوچه و بازار، مانند اهل زنگبار بگردانند!"
محتشم سکوت کرد و ایستاد که پیامبر او را مرخص فرمایند و از منبر به زیر آید.
رسولالله فرمودند: "محتشم! هنوز دل ما از گریه خالی نشده است؛ بخوان!"
محتشم از این که دید پیامبر میل دارند با اشعار او بگریند، شوق و هیجانی پیدا کرد؛ دستار را از سر برداشت و بر زمین زد و با دستش به سوی مرقد امامحسین اشاره کرد و گفت: یا رسولالله! منتظرید من بخوانم و بشنوید؟ اینجا را ببینید!
🦋 این کُشتهی فُتاده به هامون حسین توست
و ین صید دستوپازده در خون، حسین توست
🦋 این ماهی فُتاده به دریای خون که هست،
زخم از ستاره بر تنش افزون، حسین توست
🦋 این شاهِ کمسپاه که با خیل اشک و آه،
خرگاه از این جهان زده بیرون، حسین توست
🦋 این خشکلب فُتاده و ممنوع از فرات،
کز خون او زمین شده جیحون، حسین توست
🦋 و ین نخل تر، کز آتش جانسوز تشنگی،
دود از زمین رسانده بگردون، حسین توست
🦋 این قالب تپان که چنین مانده بر زمین،
شاه شهیدِ ناشده مدفون، حسین توست
💧در این زمان فرشتهای گفت: "محتشم! پیامبر غش کرد."
محتشم از منبر به پائین آمد.
رسولخدا که به هوش آمدند، ردای مبارک خود را به عنوان صله و خلعت به او عطاء فرمودند.
💧من به خود گفتم: "خاک بر سرت، ای بیقابلیت! این همه شعر و مرثیه گفتهای، اکنون معلوم شد که پسند نشده؛ تو حاضر بودی اما پیامبر به تو اعتنا نفرمودند."
و خود را بسیار سرزنش کردم و راضی بودم که زمین شکافته شود و من در زمین فرو روم و خواستم زودتر از صحن بیرون روم که مبادا آشنایی مرا ببیند و خجالت بکشم.
چون روانه شدم و نزدیک درِ صحن رسیدم، دیدم حورائی سیاهپوش از حرم بیرون آمد و دواندوان خدمت پیامبر رفت و عرض کرد: "یا رسولالله! دخترتان فاطمه میگوید: مُقبل هم اینجاست؛ او هم برای فرزندم حسین مرثیه گفته است."
پیامبر فرمودند: "مُقبل! بیا؛ دخترم فاطمه میل دارد تو هم اشعار خود را بخوانی."
نزدیک بود از خوشحالی بمیرم؛ آمدم تعظیم کردم و رفتم بالای منبر، در پلهی اول ایستادم اما حضرت پیامبر نفرمودند بالاتر بروم و فرمودند: "بخوان." از اینجا دانستم که میان من و محتشم، چهاندازه فرق است!
💧با خود فکر میکردم که در مقابل آن مرثیههای دلسوز و پرگریهی محتشم چه بخوانم، که به یادم آمد واقعهی شهادت را از همه بهتر به نظم آوردهام؛ عرض کردم: "یا رسولالله!
🦋 روایت است که چون تنگ شد بر او میدان،
فُتاد از حرکت ذوالجناح و ز جَوَلان،
🦋 نه سیدالشهدا، بر جدال طاقت داشت
نه ذوالجناح دیگر تاب استقامت داشت
🦋 کشید پا زِ رکاب آن خلاصهی ایجاد
به رنگ پرتو خورشید بر زمین افتاد
🦋 هوا زِ جور مخالف چو قیرگون گردید،
عزیز فاطمه از اسب، سرنگون گردید
🦋 بلندمرتبهشاهی، ز صدر زین افتاد
اگر غلط نکنم، عرش بر زمین افتاد
💧به اینجا که رسیدم، کسی اشاره نمود که پائین بیایم؛ زیرا دخترِپیامبر بیهوش شد.
از منبر پائین آمدم؛ در دلم گذشت که "کاش به من هم خلعتی میدادند تا پیش محتشم و دیگر شاعران سرافراز میشدم!" که همان دم دیدم مردی بیسر و با بدن پارهپاره و حلقوم بُریده از حرم مطهّر بیرون آمد و از حلقوم بریده فرمود: "مُقبل! دلت نشکند؛ خلعت تو را هم خودم میدهم." عرض کردم: "فدایت گردم! تو کیستی؟" فرمود: "من حسینم."
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥 حرم سیدالشهداء علیهالسلام، رو به روی گودال قتلگاه، مزار فقیه عارف باکرامت: ملاحسینقلی شَوَندی همدانی.
💧آیةالله ملاحسینقلی در سال ۱۳۱۱ق. در ۷۲ سالگی [ ۱۳۵ سال پیش ] درگذشت.
💧وی استادِ معنوی شمار بسیاری از اولیای خدا، مانند آیةالله میرزاجوادآقا ملکی تبریزی و آیةالله سیداحمد کربلائی تهرانی بود.
💧سیداحمد کربلائی نیز استادِ عارف بزرگ، آیةالله سیدعلی قاضی بود و قاضی، استاد عارفانی مانند سیدهاشم حداد و علامه طباطبائی و محمدتقی بهجت و سیدعبدالکریم کشمیری.
ثُمَّ:
🦋 وَ کُلّ یَدَّعِی وَصلاً بِلَیلی
وَ لَیلی لا تُقِرُّ لَهُم بِذاکا!
💧نگارنده در اَمُرداد ۱۳۸۰ ش. به خانهی پدری و زادگاه مرحوم ملاحسینقلی همدانی در روستای شَوَندِ همدان رفت.
💧آیةالله ملاحسینقلی، برادری به نام ملاکریمقلی داشت و کریمقلی، پسری به نام محمدعلی و او نیز پسری به نام شیخموسی؛ و موسی هم پسری به نام مصطفی انصاری داشت که شیخی ابوبصیر بود و زادگاهِ ملاحسینقلی، در آن زمان برای وی بود.
💧شیخمصطفی هم دو پسر داشت که یکی ساکن مهرشهرِ کرج بود و دیگری، طلبهی جوانی به نام حسینآقا که پیشِ خود او و در همان خانه زندگی میکرد و هر یک از این دو پسر، دو پسر از خود داشتند.
💧به گمانم شیخمصطفی انصاری دیگر الان زنده نباشد.
به اصرار، پس از گفتگوئی دو-سه ساعته، بنده را برای ناهار نگه داشتند.
💧رحمت خدا بر مُرده و زندهی همهی اولیای خدا و منسوبان آنان!
☘ باخبر شدم که جناب شیخ حسن بخشی ( از شاگردانِ کرمانشاهی علامه طباطبائی ) از دنیا رفته است.
💧وی همان کسیست که برای نگارنده نقل کرد که خودش از علامه طباطبائی شنید که شبی پس از نماز عشاء، روح ابنعربی را 👈 در بیداری 👉 دید و از او پرسید: 'آیا اکنون که مُرده است، به ولایت امیرمومنان علی در برزخ معتقد شده است؟' اما ابنعربی سکوتِ منکرانهای کرد."
💧به صلوات و فاتحهای روان مرحوم بخشی را شاد کنیم.
💥 معارف
🌺 فرشتههای نَقّاله 🌺
🌸 فرشتهها بیشمارند و کارهای بسیار گوناگونی دارند.
💧و کارِ گروهی از آنان، جابهجا کردن و نقل جنازهی انسانهای در گور است.
در کتابهای روائی، باب جداگانهای برای معرفی این دسته از فرشتگان باز و تشکیل نشده است؛ ازاینرو باید از میان روایتهای پراکنده، راهی به شناخت آنان یافت.
💧اما متاسفانه روایتهائی که وجود چنین فرشتههائی را اثبات میکنند، در کتابهای چندان اصیل یا با سند، نقل نشده است.
💧با این حال، خوب است آنها را از همان کتابهای دستچندم نقل کرده و داستانهای در این زمینه را نیز جمعآوری کنیم؛ مثلاً:
💧۱. پیامبر - صلیاللهعلیهوآله - فرمود: خداوند فرشتههائی دارد که مُردگان را به همان جا که مناسب مقامشان است، منتقل میکنند. (۱)
💧۲. جناب کمیل از امیرمومنان علی - علیهالسلام - نقل کرده که فرمودند: "مُردگانِ خود را هر جا خواستید، دفن کنید؛ اگر خوب و درستکار باشند، فرشتهها آنان را به مکه و کنار خانهی خدا یا مدینه منتقل میکنند و اگر شَرّ و فاسق باشند، فرشتگان آنان را به هر جائی که سزاوارش هستند، منتقل میکنند. (۲) 👇
👆💧۳. جناب میثم تمار از امیرمومنان علی - علیهالسلام - پرسید: "آیا به من اذن میدهید [ جنازهی ] مادرم را به شهر مدینه منتقل کنم؟" امام فرمود: "اگر درستکار باشد، فرشتهها به جای تو، این کار را میکنند." (۳)
💧۴. و داستانِ نبش قبر کسی که با بَردهی خود لواط میکرد به فرمان حضرت علی و نبود او در گورش و ... (۴)
💧 ۵. ابوبصیر میگوید: با امامصادق - علیهالسلام - حج بجا آوردم و سپس مرقد جَدّشان، پیامبر - صلیاللهعلیهوآله - را نیز زیارت کردیم.
مردی از بنویقظان در آنجا به ایشان گفت: "یاابنَرسولِالله! این مردم عامّه میپندارند که در زیر گنبد پیامبر، ابوبکر و عمَر را هم زیارت میکنند."
امام فرمود: "هیس! برادر یقظانی! اینان دروغ میگویند [ که جنازهی ابوبکر و عمَر این جاست ]؛ به خدا قَسَم اگر گور ابوبکر و عمَر شکافته شود، بجای آن دو، سلمان و ابوذر را خواهند یافت. به خدا قَسَم، سلمان و ابوذر از دیگران برای این جا سزاوارتر و شایستهترند."
من [ = ابوبصیر ] در این هنگام از امام پرسیدم: "چه گونه ممکن است مُردهیدفنشدهای را از گورش بُرده و مُردهیدفنشدهی دیگری را بجایش بیاورند؟!"
امامصادق فرمود: "خداوند ۷۰۰۰۰ فرشته آفریده که آنان را نَقّاله مینامند؛ اینها در همهی زمین پخش میشوند و بیآنکه کسی از زندگان بفهمد و حس کند، مُردگانِ [ دفنشده ] را به جائی که سزوارِ آناند، میبَرَند؛ جنازهی مُرده را بَرمیدارند و میبَرَند و جنازهی دیگری را به جای او میگذارند و این کار، دور [ و سخت ] نیست و خدا به بندگان ستم نمیکند = وَ ما ذلِک بِبَعِید وَ مَا اللهُ بِظَلّام لِلعَبِید." (۵)
✍ و افزون بر این پنج حدیث و داستانهائی در همان منبع و منبعی دیگر، بر درستی و راستی این نکته - از شیعه و عامه - نقل شده که اینجا میخوانید:
💧۶. دیدن آنان در بقیع از سوی ابوالسّعود کازرونی:
ابوالسُّعود بن یحیی کازرونی ( که از تبار زُبَیر و شافعیمذهب بود ) گفته: شبی بیدار شده و "در بیداری" دیدم عدهای جنازهای را از گوری در قبرستانِ بقیع بیرون آوردند که بِبَرند.
من از آنان علت کارشان را پرسیدم و گفتند: "ما فرشتههای نقالهایم." (۶)
💧۷. خوابی که محمد جزری در مکه دید:
محمد جزری نیز گفته: من "در خواب" دیدم گورِ محمّد حَرّانی را که در مکّه دفن شده بود، نبش میکنند.
من به نبشکنندگان گفتم: "او مردِ عابدِ درستکاری بود [؛ چرا با این کار، حرمتش را هتک میکنید؟! ]"
گفتند: "ما فرشتههای نقّالهایم و میخواهیم او را به زادگاهش منتقل کنیم." (۷)
💧۸. مردی گمرکچی [ = باجگیر راه ] مُرد و در نجف دفن شد و مرد شیعهای هم در خطوه ( جائی نزدیک بصره ) مُرد و دفن شد.
دستِ بر قضاء، گور آن مردِ باجگیر کَنده شد و دیدند مرد شیعهای که در خطوهی بصره دفن شده بود، در قبر اوست!
سپس رفتند و قبر آن شیعه را در بصره کَندند و دیدند جنازهی آن گمرکچی در قبر اوست! (۸)
💧۹. و در مُستَدرکُ سَفِینَهِالبِحارِ، ج۹، ص۴۳۶ نیز آمده: "در کتاب لِئالِیالاَخبارِ، باب ۹، ص۴۷۲ خبرهائی که نشاندهندهی وجود فرشتههای نقّاله است، ذکر شده."
اما نگارنده این کتاب را ندارد و ندیده است.
- - - - - - - - -
۱. دارالسلام، ج۲، ص۲۰۸ به نقل از کتابی که آن کتاب نوشته: آن را از'اَمالیِ' شیخ نقل میکند اما نگارنده چنین حدیثی را در 'اَمالیِ' توسی نیافت!
۲. همان، ج۲، ص۲۰۹ به نقل از عوالیُاللئالی؛ اما نگارنده این حدیث را در 'عوالی' نیافت!
۳. همان، جلد۲، ص۲۰۸.
۴. همان، ج۲، ص۲۰۹.
۵. نفسُالرحمان، ص۶۴۴ به نقل از "کشفُالحق" و گویا این 'کشفُالحق' برای سیدکاظم رشتی حائریست که اشتباهاً به شیختوسی نسبت داده شده است.
۶. خُلاصَهُالاَثَرِ فِی اَعیانِ القَرنِالحادِیعَشَرِ، ج۱، ص۱۲۶ که داستان را با تفصیل نقل کرده است.
۷. العِقدُالثَّمِینُ فِی تارِیخِ البَلَدِالاَمِینِ، ج۲، ص۴۴۰ که داستان را با تفصیل نقل کرده است.
۸. الحق المبين في تصويب المجتهدين وتخطئة الأخباريين، ج۱، ص۷۵ و ۷۶.
💥 راه چاره
🌸 امروز میگفت:
حالا که افرادی مانند [ ... ] و [ ... ] و [ ... ] و [ ... ] که این همه از خودشان دروغ ساخته و به عنوان حدیث و تاریخ، بالای منبر میگویند و هیچ کس هم مانعشان نیست، تنهاچاره این است که همانجا و همانلحظه در حضور مردم و باصدای بلند به آنان گفته شود: "چرا دنبالهی حدیث را نمیخوانی؟! دنبالهاش را هم بخوان!"
و هنگامی که پرسید: "دنبالهاش چیست؟" گفته شود: "در ادامه راوی از زبان معصوم میفرماید: ای مردم! وَ اللهِ العلیِّ العظیم پس از هزار و اندی سال، زنازادهای در ایران به نامِ ... [ و نامِ خودِ آن منبری دروغگو را به زبان آورد ] بالای منبر دروغهائی به ما میبندد؛ آگاه باشید که او در قعر دوزخ است و ما اهلالبیت از او بیزاریم."
و اگر ناراحت شد و گفت: "چنین چیزی نیست"، باید گفت: "همان کتاب و نسخهی خطی که آن روایت را از آن خواندی، بیاور تا نشانت بدهم."
🤭 گفتم: "این تنبیه شاید نسبت به کسی که کمی شرم و حیاء دارد، چارهساز باشد اما از کجا میدانی نسبت به اینان هم جواب دهد؟"
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 ذکری که حضرت آقا - رضواناللهعلیه - در اینجا تنها صدرش را میفرماید، عامّه نیز از پیامبر نقل کردهاند.
🌺 و منظور از کسی که پرسیده، "آیةالله کشمیری" بوده و کسی که از او پرسیده شده، "آیةالله قاضی."
🌺 خوزستان، شوش: مزار حضرت دانیال پیامبر - علینبیناوآلهوعلیهالسلام -.
💧در شبی گرم از شبهای تابستان ۱۳۶۴ که پشهها هم اذیت میکردند، موفق به زیارتش شدم و حسرت زیارتی دیگر، هنوز بر دلم است ...
💧حضرت دانیال را یک بار در گودال و قفس شیر انداختند اما شیر آسیبی به ایشان نرساند.
💧در داستانی مانند حضرت یوسف، از زندان ایشان را بُردند تا خواب حاکم را تعبیر کنند و کردند ...
💧پس از تشرّف شوش به اسلام، پیکر ایشان با راهنمائی امیرمومنان علی - علیهالسلام - دفن شد؛ قاعدةً باید رو به قبله دفن شده باشد که با این حساب، پیامبری از یهود است که به سوی کعبه دفن شده! 👇
👆💥 معارف - کلام
🌸 - پرسش: مگر نمیگویند: "معجزه قابل تعلیم و تعلّم نیست"؛ پس چهگونه علم رَمل که معجزهی حضرت دانیال بوده، آموزش داده شده و آموخته میشود؟!
🌸 - پاسخ:
💧اولاً: علاوه بر حضرت دانیال، آن علم به حضرت ادریس هم نسبت داده میشود (۱) اما هیچیک از این نسبتها، یقینی نیست و سنَد استواری ندارد.
💧ثانیاً: نوشته اند: "این علم منسوب به آنان است"؛ نه این که معجزه ی آنان بوده! یعنی در کنار معجزات و فضیلتهای بی شمارِ دیگری که داشتند، این علم را هم داشتند یا کشف و ابداع کردند اما نسبت به آن، ادعای اِعجاز نکردند.
💧ثالثاً: به فرض هم ایشان معجزهای به نام علم رَمل داشتند؛ از کجا معلوم علم رَملی که شایع است، همان علم رَملیست که معجزهی ایشان بوده؟!
مگر علم جَفری که رایج است، همان صحیفه و علم جَفریست که پیش امامان شیعه است؟!
پس همانگونه که قطعاً این علم جفر، آن جفر امامان نیست، شاید رَمل رایج هم آن رَمل نباشد.
( بلکه گواهی بر یکینبودنِ آنها هست؛ زیرا نوشتهاند که حضرت دانیال بر زمین "خط" میکشید اما رَمل رایج، خطکشی نیست؛ بلکه ریختن نقطه است. )
💧رابعاً: باز هم به فرض که ایشان علم رَمل داشتند و آن رَمل نیز، همین علم رمل رایج بوده است، باید گفت: هبه و آموزش اولیهی این علم به ایشان، به شکل اِعجاز بوده اما چه دلیلی هست که پس از آن، قواعد این علم را نشود به دیگران آموخت؟!
مگر قرآن که به صورت اِعجاز به خاتم پیامبران داده شده، برای دیگران غیرقابلِ استفاده است؟!
- - - - - - - -
۱. مقدمهی ابنخلدون، ص۱۰۸.
💥 فلسفهی غرب
🌸 - پرسش: شما فلسفهی غرب را چه گونه میبینید؟
🌸 - پاسخ: این را باید از کسی که متمحّض در خواندن آن است، بپرسید؛ با این حال عرض میشود:
👈 به انبارِ کاهی میمانَد که گاهی - تصادفاً - دانهی گندمی هم در آن یافت میشود. 👉
💧و زمانی به درستی این ادعا میتوان رسید که بدانیم بخش عمدهی سخنان - بهاصطلاح - فیلسوفان آنان، اساساً ربطی به فلسفه ندارد و از همان آغاز ارزیابی، باید آنان را کنار گذاشت.
زیرا آنان بسیاری از مباحثی را که باید در روانشناسی مطرح شود، در فلسفه مطرح کرده و دربارهاش سخن میگویند و همچنین مسائل و موضوعاتی که زیرمجموعهی اخلاق و دیگر علومِ پس از فلسفه یا مربوط به عرفان است، جزء فلسفه کرده و دربارهاش اظهار نظر کردهاند.
همچنین هوسها، دوستداشتنها، پسندها، کراهتها و خیالات و بیان بسیاری از این دیدگاههای خود را - بیآن که لزومی به استدلال دربارهی آن ببینند یا بدانند که اینها پس از حلشدن مسائل بنیادین فکری باید محل بحث باشد - در همان آغاز فلسفهی خود، بیان کردهاند.
💧و اگر از همهی اینها بگذریم، یعنی فلسفهی آنان را از این موضوعاتِ بیربط، پالایش کنیم و آن جملههای واقعاً فلسفی را از آن بیرون بکشیم، دربارهی آن بخشها به چنان دیدگاهی که گفته شد، خواهیم رسید.
💧نکتهی دیگر این که یکی از مشکلات ما با آنان، این است که واژهها در غرب ( و متاسفانه امروزه در شرق و ایران خودمان ) از معنای خود بیرون رفته و بهکلی از معنای حقیقیشان، بیگانه شدهاند.
💧آنچه ما از فلسفه و همهی واژههای به کاررفته در آن میفهمیم، در غرب معنای دیگری دارد و کسی که بخواهد سخن آنان را بفهمد یا استدلال خود را به آنان تفهیم کند، ابتدا باید زمان زیادی را صرف انتقال معنای درست واژهها کند.
💧به طور مشخص، آنگاه که دربارهی مفاهیمی مربوط به "دین، ایمان، معجزه، وحی، خدا" و دیگر واژههای در این راستا، به آن پرداختهاند، کاملاً با آنچه ما از این واژهها میفهمیم، بیگانه است و آنان مثلاً هنگام بهچالشکشیدنِ معانی و آموزههای دینی، یکسره حملهی "دونکیشوت"واری به آنها میکنند و چه سرافرازانه خود و دیگران را به پیروزی موهوم شاد میکنند! ( قاعدةً مقداری از تقصیر در این زمینه، متوجه ارباب کنیسه و کلیساست. )
💧جاهائی هم که به مفاهیم دینی نپرداخته و صرفاً دربارهی تعریف عقل و شیوهی کارکرد آن و هستی و مفاهیم کلّی و بنیادین زندگی بشر و همهی قضایا و مسائل دیگر فلسفی پرداختهاند، همین مشکل غمانگیز را دارند.
💧و جاذبهی اصلی پرداختن به فلسفهی غرب، دو چیز است:
۱. ادعای آزاداندیشبودنِ فضا و روش آن ( بویژه آزادی از دین. )
۲. برتری فَنّاوری غرب که شرقیان را در برابر فلسفهی آنان هم مرعوب کرده است و به خطا میپندارند که دستِبالاداشتن فَنّاوری آنان، زادهی فلسفهی آنان است!
و گر نه آن چنددانهگندم ( که بیشتر هم در بحث "شناختشناسی"ست )، ایناندازه هیاهو ندارد.
🦋 دارد صدف گوهر به لب و دَم نمی زند
یک بیضه مرغ دارد و فریاد می کشد!
( انصافا اگر فلسفهی آنان را جنگلنشینانِ سیاهپوستِ آفریقا داشتند، این اندازه به آن توجه میشد؟ )
💧دربارهی حکمت عملی نیز - گر چه کسی از فلسفهی غرب توقع حکمت عملی ندارد - اما حکمتهای عملیِ کتاب "کلیله و دمنه" به تنهائی، از همهی حکمتهای عملی موجود و مُستفاد از فلسفهی غرب، بیشتر است.
💧و نگارنده پس از این باور، نظر علامه طباطبائی را خواند که "غرب، فلسفه ندارد." (۱)
- - - - - - - -
۱. اقیانوس علم و معرفت، ص۶۳.
🌺 داستان ساخت مسجد آیةالله بهجت 🌺
💧 مسجدی که آیةالله بهجت در آن نماز خوانده و تدریس میکردند، به دست با برکت خانمی مومن و رشکانگیز، سرکار 'همایون رختدار تهرانی' - رضوانالله علیها و جزاها الله مِنّا خیرَالجزاء - و با سرمایهی ایشان ساخته شده است.
💧پیش از آنکه آقابهجت پیشوای جماعت آن مسجد ( که در زمان خود، مسجد بزرگی محسوب میشد و امکاناتی مانند آبانبار داشت ) شود، دو روحانی دیگر آن جا امام جماعت بودند.
💧مرقد آن خانم خجسته نیز در ابتدای ورودی قسمت زنانهی همان مسجد است.
💧پیش از ساخت آن مسجد، رو به رویش مسجد کوچکی بود که از سه اتاق بسیارکوچک تشکیل شده بود و حضرت آیةالله بهجت، حتی پس از ساخت مسجد کنونی، سالها در آنجا "خارج اصول فقه" تدریس میکردند.
💧در طرح توسعهی حرم حضرت فاطمه معصومه - علیهاالسلام - بااینکه به آسانی میشد آن مسجد مبارک را در درون ساختمان حرم حفظ کرد اما متاسفانه آن را کاملا تخریب کردند. ( به کدام مجوز شرعی؟! و آیا توسعهی حرم حضرت معصومه - سلاماللهعلیها - آن هم در زمانهای که هیچکاری "نشد" ندارد و میشد آن مسجد را حفظ کرد، مجوز این کار میشد؟ )
💧حاجمحمد خرمفر ( یکی از مرثیهخوانان مسجد مرحوم آقا ) به دو گونه داستان ساخت مسجد کنونی را روایت کرده است.
بار اول گفت: "زمانی مرحوم شیخرضا سراج از تهران به قم آمده بود و در آن مسجد کوچک، مرثیهای خواند و مردم بسیار منقلب شدند.
خانم 👇
👆'همایون رختدار' نیز در مرثیهی آن مسجد کوچک شرکت کرده بود و پس از مجلس گفت: 'مردم قم! این مجلس و کنار حرم و این مسجد کوچک؟! نباید چنین باشد.'
آنگاه خودش بانی مسجدی شد که رو به روی آن مسجد کوچک ساخته شده و اکنون به نام مسجد آیةالله بهجت شناخته میشود."
💧اما آقا خرمفر چندین سال بعد گفت: "نام آن مسجد کوچک، اصغریه [؟!] بود و شخصی که آن روز، در آنجا مرثیه خواند، 'شیخ علیاکبر تربتی' بود.
و مردمی که برای شنیدنِ مرثیهی حضرت فاطمه - علیهاالسلام - آمده بودند، به علت کوچکی مسجد، در بیرون آن مسجدِ نُقلی نشسته بودند." ( پایان سخن آقا خرمفر )
🤔 بالاخره مرحوم سراج بود یا تربتی؟ و چرا منبع را معرفی نکرد؟!👇
☝️🌺 شیخرضا سراج و داستان شگفتی از او 🌺
💧حالا که نام مرحوم آیةالله رضا سراج آمد، خوب است داستان عجیبی که ایشان نقل کرده، بخوانیم:
🌸 حاج غلامرضا سازگار میگوید:
💧مرحوم سراج ریشش را به دست گرفته و میگفت: برای من - با این ریش سفید - زشت است که دروغ بگویم یا نیاز داشته باشم در میان مرثیهی سیدالشهداء - علیهالسلام - دروغی وارد کنم. پس این حقیقت را که در بیداری برای خودم رخ داد، راست میگویم:
💧به کربلا که رفته بودم، حجرهای را نشان داده و گفتند: "هر کس ساکن این حجره شده، شب جمعه مُرده و جنازهاش را از آن بیرون آوردهاند!"
گفتم: "من همین حجره را میخواهم؛ بگذارید ساکن همین اتاق شوم."
شنبه وارد آنجا شدم و یک هفته [ توسل و ] گریه میکردم و میگفتم: "یا فاطمةالزهراء و یا اباعبدالله! من میخواهم راز این حجره را بدانم و بیرون ببرم و اگر قرار است بمیرم، در بیرون بمیرم."
نیمههای شب جمعه، صدای شیون خانمی از آن اتاق بلند شد؛ چنان گریه میکرد که بند از بند من داشت جدا میشد و نزدیک بود بمیرم. گفتم: "ای صاحبگریه! تو را به امامحسین قَسَم میدهم که بگوئی چه کسی هستی؟"
فرمود: "من فاطمهزهراءام."
عرض کردم: "چرا میآئید اینجا گریه میکنید درحالیکه قتلگاه، آن طرف، و مضجع امامحسین جای دیگر، و مرقد حضرت عباس جای دیگر است؟"
💧فرمود: "تو نمیدانی اینجا کجاست؛ اینجا همان نقطهایست که علیاکبرم روی زمین افتاد و دشمنان ریختند و بدن او را تکهتکه کردند؛ من هر شب جمعه که به کربلا میآیم، به این حجره آمده و برای علیاکبرم گریه میکنم." 👇
☝️🌸 مرحوم شیخرضا سراج که در تاریخ ۱۳۶۳ خ. در ۷۷ سالگی درگذشت و در حرم حضرت عبدالعظیم حسنی - علیهالسلام - آرمید، از شاگردان آیةالله عبدالکریم حائری ( موسس حوزه علمیهی قم ) بود.
💧وی سبک مقتلخوانی را تغییر داده و آن را به زبان سادهی قابل فهم برای همهی مردم، تبدیل کرد.
💧اخلاق و گفتارش آمیخته با ادبیات و خوی "داشمشتیها" بود و عدهای از پامنبریهایش هم از همین گروه بودند.
💧مرحوم شیخاحمد کافی را - که از مشهد به تهران آمده بود - جناب شیخرضا سراج در تهران به مردم شناساند و جاانداخت.
💧فقه و ادب و ظرافتش را این داستان نشان میدهد:
روزی یکی از لاتهای قدرتمند تهران میخواست وارد حسینیهی ایشان شود اما اهالی حسینیه جلو او ایستادند و اذن واردشدن به محفل رثا به او ندادند اما وقتی این خبر به گوش شیخ رسید، شخصی را که مانع شده بود، خواست و توبیخش کرد. او گفت: "حاجآقا! آن شخص شرب خمر میکرد و اصلا دهانش بوی عَرَق میداد!"
شیخ فرمود: "خوب میگذاشتید بیاید و چای جلوش میگذاشتید و بعداً استکانش را آب میکشیدید؛ او اگر در خانهی امامحسین نیایَد، کجا برود؟!"
و علاوه بر آموزش آن یارِ مسجدی، وقتی این حرف شیخ به گوش آن عرقخور رسید، خیلی روی او اثر گذاشت.
💧جناب شیخرضا سراج، صدا نداشت ( یعنی با دستگاهها آشنا نبود و حتی نمیتوانست مانند مرثیهخوانهای عادی، با صدای شکسته روضه بخواند ) اما صدایش سوز داشت و "گریز"های غیرمنتظره و لطیفی میزد که شنوندگان را به گریه میانداخت؛ بیآنکه هیچ دروغ و حرف سبکی در روضهخوانی بزند.
🌸 مثلاً یک بار در روز عاشورا به جمع گفت: "چه کسی میگوید: شمرملعون، امامحسین را کشت؟! شمر ایشان را نکشت"!
همه حواسشان جلب شد که شیخ چه چیزی خلاف همهی مقاتل و تاریخ میخواهد بگوید؟ پس از چند لحظه میگفت:" داغ علیاکبر او را کشت!" و پیداست با شنیدن این کلام، چه عاشورائی در مجلس میشد!
🌸 روز دیگری که مرثیهی حضرت علیاکبر را خواند و گفت: "ایشان را اِرباً اِرباً و قطعهقطعه کردند"، ادامه داد: "مردم! گویا متوجه نشدید چه گفتم!"
آن گاه تسبیحش را از جیب درآورد و جلو چشم مردم نخ تسبیح را پاره کرد و هر دانهای از آن به سمتی پرت شد و گفت:"بدن علیاکبر اینگونه شد!"
و اینکار، چنان مردم را به گریه انداخت که خود شیخ وقتی از مسجد بیرون میآمد، هنوز شنوندگان گریه میکردند.
🌸 روز دیگری که با دوستان به کربلا رفته بودند، همراهان نوحهی حضرت علیاکبر خواندند و گریستند و همان دم شیخرضا به جمعشان پیوست و از او هم خواستند نمکی به آش مرثیهشان بریزد.
شیخ گفت: "من بخوانم؟" گفتند: "بله؛ بفرمائید!"
گفت: "بسیار خوب؛ اما اول آن پدر را از مجلس ببرید بیرون تا من بتوانم از داغ علیاکبر بخوانم."
باز هم قیامتی به پا شد از این لطافت شیخ.
💧و مرثیهخواندنش به همین شکل بود؛ یک جمله میگفت و ده - بیست دقیقه مردم گریه میکردند و گاهی مجلس روضهشان دو ساعت گریهی پی در پی بود.
- - - - - - - - -
💧 آقا بابک مینائی فیلم مستندی به نام "شیخ سراج" ساخته که بیشتر نکتههای گفتهشده، از آن فیلم است.
آن فیلم حاوی مصاحبه با گروهی که شیخ را درک کردهاند و کمی از صوت شیخ است.
💧دکتر محمدرضا. ز. صبح امروز خبر داد که او هم کتابی دربارهی آیةالله رضا سراج نوشته و منتشر کرده است که قاعدةً باید خواندنی باشد.
۲۰ شهریور ۱۳۹۹ 👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
👆💧حاج غلامرضا سازگار داستان شیخ رضا سراج و حجرهی شگفت کربلا را میگوید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
☘ همه عالَم صدای نغمهی اوست
که شنید این چنین صدای دراز؟