#بدون_خداحافظی
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمدرضا_قائم_مقامی
ما خیلی با خانواده برادرم محمدرضا رفت و آمد داشتیم. من و محمدرضا خواهر برادری بودیم که خیلی به هم انس داشتیم. محمدرضا همیشه با من درد و دل می کرد و مرا محرم اسرار خودش می دانست و خیلی بچه های مرا دوست داشت و همیشه جویای احوالشان بود. ولی دفعه آخری که به جبهه رفت به ما اطلاع نداد و حتی بدون خداحافظی رفت؛ چرا که ترس این را داشت که ما به خاطر اینکه دوستش داشتیم و نگران حال خودش و فرزندانش بودیم سد راهش شویم و نگذاریم به جبهه برود. از طرفی چون در کارخانه چیت سازی کار می کرد و گاهی شیفت شب بود ما دو سه روز اول متوجه غیبتش نشده بودیم. روز سوم بود که از خانمش پرسیدیم که محمدرضا کجاست؟ خانمش در جواب سوال ما گریه افتاد و گفت: به جبهه رفت و به من سفارش کرد که به کسی نگویم که نگران نشوید. خیلی اصرارش کردم که مرا با سه تا بچه در این شهر غریب تنها نگذارد؛ اما قبول نکرد و رفت. محمدرضا دلایل خودش را داشت و می گفت: باید برویم که دشمن نتواند دست درازی به مملکتمان کند. ما نمی گذاریم یک وجب از خاک میهنمان دست دشمن بیافتد. دشمن اگر بیاید رحم ندارد و دیگر زن و فرزندانمان آسایش و امنیت ندارند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#بدون_خداحافظی
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمدرضا_قائم_مقامی
ما خیلی با خانواده برادرم محمدرضا رفت و آمد داشتیم. من و محمدرضا خواهر برادری بودیم که خیلی به هم انس داشتیم. محمدرضا همیشه با من درد و دل می کرد و مرا محرم اصرار خودش می دانست و خیلی بچه های مرا دوست داشت و همیشه جویای احوالشان بود. ولی دفعه آخری که به جبهه رفت به ما اطلاع نداد و حتی بدون خداحافظی رفت؛ چرا که ترس این را داشت که ما به خاطر اینکه دوستش داشتیم و نگران حال خودش و فرزندانش بودیم سد راهش شویم و نگذاریم به جبهه برود. از طرفی چون در کارخانه چیت سازی کار می کرد و گاهی شیفت شب بود ما دو سه روز اول متوجه غیبتش نشده بودیم. روز سوم بود که از خانمش پرسیدیم که محمدرضا کجاست؟ خانمش در جواب سوال ما گریه افتاد و گفت: به جبهه رفت و به من سفارش کرد که به کسی نگویم که نگران نشوید. خیلی اصرارش کردم که مرا با سه تا بچه در این شهر غریب تنها نگذار؛ اما قبول نکرد و رفت. محمدرضا دلایل خودش را داشت و می گفت: باید برویم که دشمن نتواند دست درازی به مملکتمان کند. ما نمی گذاریم یک وجب از خاک میهنمان دست دشمن بیافتد. دشمن اگر بیاید رحم ندارد و دیگر زن و فرزندانمان آسایش و امنیت ندارند.
🌷🌷🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#بدون_خداحافظی
#راوی_خواهر_گرامی
#شهید_دفاع_مقدس
#محمدرضا_قائم_مقامی
ما خیلی با خانواده برادرم محمدرضا رفت و آمد داشتیم. من و محمدرضا خواهر برادری بودیم که خیلی به هم انس داشتیم. محمدرضا همیشه با من درد و دل می کرد و مرا محرم اسرار خودش می دانست و خیلی بچه های مرا دوست داشت و همیشه جویای احوالشان بود. ولی دفعه آخری که به جبهه رفت به ما اطلاع نداد و حتی بدون خداحافظی رفت؛ چرا که ترس این را داشت که ما به خاطر اینکه دوستش داشتیم و نگران حال خودش و فرزندانش بودیم سد راهش شویم و نگذاریم به جبهه برود. از طرفی چون در کارخانه چیت سازی کار می کرد و گاهی شیفت شب بود ما دو سه روز اول متوجه غیبتش نشده بودیم. روز سوم بود که از خانمش پرسیدیم که محمدرضا کجاست؟ خانمش در جواب سوال ما گریه افتاد و گفت: به جبهه رفت و به من سفارش کرد که به کسی نگویم که نگران نشوید. خیلی اصرارش کردم که مرا با سه تا بچه در این شهر غریب تنها نگذارد؛ اما قبول نکرد و رفت. محمدرضا دلایل خودش را داشت و می گفت: باید برویم که دشمن نتواند دست درازی به مملکتمان کند. ما نمی گذاریم یک وجب از خاک میهنمان دست دشمن بیافتد. دشمن اگر بیاید رحم ندارد و دیگر زن و فرزندانمان آسایش و امنیت ندارند.
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398