#شهادت_همچون_ارباب
#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
دو ماه از شروع جنگ تحمیلی گذشته بود.
یک شب بچهها خبر آوردند که یک #بسیجی_اصفهانی در ارتفاعات کانی تکهتکه شده است.
بچهها رفتند و با هر زحمتی بود بدن مطهر شهید را درون کیسهای گذاشتند و آوردند.
آنچه موجب شگفتی ما شد، وصیتنامهی این برادر بود که نوشته بود:
« #خدایا! اگر مرا لایق یافتی، چون #مولایم_اباعبداللهالحسین (علیه السلام) با بدن پارهپاره ببر.»
✍ #برگرفته_از_کتاب_کرامات_شهدا
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
#خداست_که_به_وقت_برکت_میده
#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
آن روز، به مسجد نرسیده بود. برای #نماز به خانه آمد و رفت توی اتاقش.
داشتم یواشکی نماز خواندنش را تماشا میکردم. حالت عجیبی داشت.
انگار خدا، در مقابلش ایستاده بود. طوری #حمد و #سوره میخواند مثل این که خدا را میبیند؛ ذکرها را
دقیق و شمرده ادا میکرد.
بعدها در مورد نحوهی نماز خواندنش ازش پرسیدم، گفت:
«اشکال کار ما اینه که برای همه وقت میذاریم، جز برای خدا! نمازمون رو سریع میخونیم
و فکر میکنیم زرنگی کردیم؛ اما یادمون میره اونی که به وقتها #برکت میده، فقط خود #خداست.»
🌷 #شهید_علیرضا_کریمی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
حفظ آثار شهدای دستجرد
صد شاخه گل محمدے با صلواٺ تقديم امام عسکرے در عتباٺ جز #حضرٺ_مهدے نَبُوَد نايب او آغاز امامتش درود و
#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
رفته بودیم برای مراسم عقد.قرار بود حضرت ایت الله مدنی خطبه عقد ما را جاری کند.قبل از شروع مراسم،علی اقا رو به من کرد و گفت:شنیده ام که عروس هر چه در مراسم عقد از خدا بخواهد خدا #اجابت می کند.
نگاهش کردم و گفتم:چه آرزویی داری؟!
درحالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت:اگر علاقه ای به من داری دعا کنید و از خدا برای من #شهادت بخواهید.
از این کلام او تنم لرزید.چنین جمله ای برای یک عروس در چنین مراسمی بی نهایت سخت بود.
سعی کردم طفره بروم اما علی مرا قسم داد.بناچار قبول کردم.هنگام جاری شدن خطبه عقد از خداوند بزرگ هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم.
با چشمانی پر از اشک نگاهم را به صورت علی دوختم.آثار خوشحالی در چهره اش هویدا بود.
در دوران دفاع مقدس لحظه ای آرام و قرار نداشت.از تبریز اعزام شد.همه مراحل را پشت سر گذاشت.مدتی مسئول آموزش بود.به بچه ها خیلی سخت می گرفت.
می گفت:هر چه اینجا بیشتر تلاش کنند در عملیات کمتر تلفات می دهیم .در عملیات بدر به قائم مقامی قرار گاه ظفر منصوب شد.
دوستش می گفت:برای ما صحبت کرد:قمقمه هایتان را زیاد پر نکنید .آخر ما به ملاقات کسی میرویم که #تشنه_لب شهید شده است.
روزهای اخر عملیات بدر بود.اخر شب آمد پشت خاکریز .
گردان سیدالشهدا نتوانسته بود خودش را برساند.فقط بی سیم چی آنها آمد و گفت:گردان نتوانسته بیاید.
سردار علی تجلایی رفت برای بررسی خاکریز بعدی .در زیر اتش دشمن پانزده متر از ما فاصله گرفت.
برای دیدن منطقه سرش را بلند کرد.ناگهان تیری بر #قلبش نشست.
لحظات آخر با دست اشاره ای کرد که معنایش را نفهمیدیم.شاید آب می خواست ولی کسی آب همراهش نبود.
پیکر علی در اخرین روزهای اسفند ۶۳برای همیشه در کنار دجله ماند.
مراسم عقد او با حضور ایت الله مدنی و جمعی از پاسداران برگزار شد.نمی دانم این چه رازی بود که همه آن #پاسداران ،#داماد_مراسم و #ایت_الله_مدنی همگی به فیض شهادت رسیدند..
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398