حفظ آثار شهدای دستجرد
صد شاخه گل محمدے با صلواٺ تقديم امام عسکرے در عتباٺ جز #حضرٺ_مهدے نَبُوَد نايب او آغاز امامتش درود و
#بسم_رب_الشهدا_و_الصدیقین
رفته بودیم برای مراسم عقد.قرار بود حضرت ایت الله مدنی خطبه عقد ما را جاری کند.قبل از شروع مراسم،علی اقا رو به من کرد و گفت:شنیده ام که عروس هر چه در مراسم عقد از خدا بخواهد خدا #اجابت می کند.
نگاهش کردم و گفتم:چه آرزویی داری؟!
درحالی که چشمان مهربانش را به زمین دوخته بود گفت:اگر علاقه ای به من داری دعا کنید و از خدا برای من #شهادت بخواهید.
از این کلام او تنم لرزید.چنین جمله ای برای یک عروس در چنین مراسمی بی نهایت سخت بود.
سعی کردم طفره بروم اما علی مرا قسم داد.بناچار قبول کردم.هنگام جاری شدن خطبه عقد از خداوند بزرگ هم برای خودم و هم برای علی طلب شهادت کردم.
با چشمانی پر از اشک نگاهم را به صورت علی دوختم.آثار خوشحالی در چهره اش هویدا بود.
در دوران دفاع مقدس لحظه ای آرام و قرار نداشت.از تبریز اعزام شد.همه مراحل را پشت سر گذاشت.مدتی مسئول آموزش بود.به بچه ها خیلی سخت می گرفت.
می گفت:هر چه اینجا بیشتر تلاش کنند در عملیات کمتر تلفات می دهیم .در عملیات بدر به قائم مقامی قرار گاه ظفر منصوب شد.
دوستش می گفت:برای ما صحبت کرد:قمقمه هایتان را زیاد پر نکنید .آخر ما به ملاقات کسی میرویم که #تشنه_لب شهید شده است.
روزهای اخر عملیات بدر بود.اخر شب آمد پشت خاکریز .
گردان سیدالشهدا نتوانسته بود خودش را برساند.فقط بی سیم چی آنها آمد و گفت:گردان نتوانسته بیاید.
سردار علی تجلایی رفت برای بررسی خاکریز بعدی .در زیر اتش دشمن پانزده متر از ما فاصله گرفت.
برای دیدن منطقه سرش را بلند کرد.ناگهان تیری بر #قلبش نشست.
لحظات آخر با دست اشاره ای کرد که معنایش را نفهمیدیم.شاید آب می خواست ولی کسی آب همراهش نبود.
پیکر علی در اخرین روزهای اسفند ۶۳برای همیشه در کنار دجله ماند.
مراسم عقد او با حضور ایت الله مدنی و جمعی از پاسداران برگزار شد.نمی دانم این چه رازی بود که همه آن #پاسداران ،#داماد_مراسم و #ایت_الله_مدنی همگی به فیض شهادت رسیدند..
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطرات_افلاکیان
حکایتی از شهیدی که میخواست همانند امام حسین(ع) شهید شود
خواستم به مجروحی که تشنگی را در چهرهاش مشاهده کردم آب بدهم، اما دکتر مخالفت کرد. گاز را داخل یک رسیور آب فرو بردم و چلاندم و با گاز خیس لب و زبانش را مرتب مرطوب میکردم. علی رغم دستور دکتر، گاز را این دفعه کمی آب دارتر روی لبهایش گذاشتم. طوری که حتی چند قطره آب در دهانش چکید. آب را بیرون زد و گفت: روزهام را با این آبها باطل نمیکنم. من سر #سفره_ی_مولایم افطار میکنم.
دست روی جراحاتش گذاشتم و گفتم: تو را به مولایت قسم، مرا هم سر سفره ی مولای مظلوم مان یاد کن! او سرش را به علامت مثبت تکان داد و لبهایش تکان خورد. برایش آب آوردم، نخورد. حتی حاضر نشد لبهایش خیس شود.
گاز خیس و یک تکه یخ روی #لب و #قلب او گذاشتم تا شاید کمی از تشنگیاش برطرف شود و از دیدن آنها رفع تشنگی کند و مرهمی باشد بر گلوی خشک و تشنهاش. نگاهم به چهرهاش بود که با نگاه خاصی گفت: - #السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله! و بعد از چند لحظه یا حسین (ع) گویان سفر کرد و مثل مولایش #تشنه_لب به شهادت رسید.
لبانش را کمی باز کردم و چند قطره آب سرد را در دهانش چکاندم. آب از بین دندانهایش که روی هم قفل شده بود و از لابه لای لبهایش بیرون آمد. او روزهاش را با گلوله و ترکش و خون افطار کرد. در سالهای جنگ کمتر شهیدی را دیدم که آخرین لحظاتش را بدون نام ائمه (ع) گذرانده باشد.
✍ #برشی_از_خاطرات_بانو_عزت_قیصری، از شیرزنان کردِ حاضر در دفاع مقدس در خصوص نحوه شهیدی که مثل اربابش با تشنگی شهید شد
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398