📌 کاری که شهید بابایی به آن مشغول بود
🔹️ از شهـید بابایی پرسیدند :عباس جان چہ خبر ؟چہ ڪار می ڪنی؟
◇ شهید بابایی گفت : بہ نگهـبانی دل مشغولیم
ڪہ غیر از خدا ڪسی وارد نشود
#نگهـبان_دلمان_باشیم
#شهید_عباس_بابایی
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍نمازش را بسیار با آرامش و خشوع می خواند. در بعضی وقتها که فراغت بیشتری داشت
آیه « ایّاک نعبد و ایّاک نستعین» را هفت بار با چشمانی اشکبار تکرار می کرد.
به یاد دارم از سن هشت سالگی روزه اش را به طور کامل می گرفت.
او به قدری نسبت به #ماه_رمضان مقید و حساس بود که مسافرتها و مأموریتهایش را به گونه ای تنظیم می کرد کوچکترین لطمه ای به روزه اش وارد نشود.
او همیشه نمازش را در اول وقت می خواند و ما را نیز به نماز اول وقت تشویق می کرد.
#شهید_عباس_بابایی...🌷
#شـــبـــتـون_شــهـدایــی
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍از شهـید بابایی پرسیدند :
عباس جان چه خبر ؟
چہ کار میکنی؟
گفت : به نگهـبانی دل مشغولیم
که غیر از خدا کسی وارد نشود
#شهید_عباس_بابایی... 🌷🕊
#شــبـتـــون_شــهـــدایـــی
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398
✍ #خاطرات_افلاکیان
#دستگیری_نیازمندان
نیروی هوایی که بود، ماهی یک بار به دیدار ما می آمد. وقتی هم که به خانه ما می آمد، مستقیم به زیرزمین می رفت تا ببیند ما چی داریم و چی نداریم. وقتی #گونی_برنج و یا #حلب_روغن را می دید، می گفت: « #مادر! اینها چیه که اینجا انبار کردید؟! ... خیلی ها #نان_خالی هم ندارند بخورند، آن وقت شما ...» خلاصه هرچی که بود جمع می کرد و می ریخت توی ماشین و با خودش می برد به #نیازمندان می داد.
یادم هست وقتی هفتم عباس رسید، در دلم آشوبی به پا شد. از بعد هفتم، هر روز صبح 100 تومان می دادم و با تاکسی می رفتم مزار شهدا و تا ظهر که پدرش از سر کار بر می گشت، سر مزار می نشستم و با او حرف می زدم. گاهی داد می زدم و گاهی هم جیغ می کشیدم؛ خلاصه اشک و گریه خورد و خوراکم شده بود.
( ✍ #راوی: مادر شهید بابایی)
🌷 #شهید_عباس_بابایی🌷
کانال حفظ آثار شهدای دستجرد
https://eitaa.com/Yad_shohada1398