•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
برشی از رمان جذاب و آموزندهی
"برج... واحد۲۱۳"
سراسر هیجان و کشمش
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
از خندهها و قهقهههايی که در فضا سرريز شده بود احساس خفگی میکردم. آن فضای رنگپاشی شده به نظرم تيره و تاريک میآمد. فرشاد بعد نوشيدنی سوم روی مبلی که کنارش بود ولو شد. عرق کل هیکلش را گرفته بود. سرش را به مبل تکيه داد. به سقف زل زد و بعد چشمانش را بست. با دستی که به بازويم خورد، برگشتم. ساسان با خنده دستی به شالم کشيد.
_ اينجا... راحت... باش.
خواست شالم را در بياورد که دستش را کنار زدم. موبايلم روی مبل کنار فرشاد افتاد. نفسهايم تند شد و لرز اندامم بيشتر. به فرشاد نگاه کردم. انگار با تمام بدیهای او بازهم دلم به اميد حمايت نداشتهاش خوش بود؛ به کمکش. اما او در لذت خودش غرق بود.
چند قدمی عقب رفتم. ساسان هم به سمت من آمد.
_ کجا... میری... کارت... ندارم... رؤيا...
همانطور که حرف میزد تلوتلو میخورد و چشمانش تاب میزد. چارهای نداشتم جز فرار. دوان دوان به سمت در رفتم. هر قدمی که برمیداشتم به عقب نگاه میکردم. ساسان هنوز داشت دنبالم میآمد. يک آن به سينی دست مستخدم خوردم و نوشيدنیها کف سينی ريخت.
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
رمانی که علاوه بر بیان آموزههای اخلاقی، غیر مستقیم آثار بدحجابی را در زندگی به تفسیر میکشاند و فلسفه حجاب را بیان میکند.
رمان ۴۲۸صفحهای #فهیمه_ایرجی
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
جهت اطلاع بیشتر و دریافت کد تخفیف وارد کانال شوید
╭┅─────────┅╮
🌺 @yaddashthaye_damedasti
╰┅─────────┅╯
یادداشتهای دم دستی یک مؤلف( فهیمه ایرجی )
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ برشی از رمان جذاب و آموزندهی "برج... واح
🔴🔴🔴
ممنون میشم برای حمایت
پیام ها را در کانالهای خود و گروه هایتان نشر دهید
🔴🔴🔴🔴
#معامله_با_شهدا
امشب نام برادر شهیدمون که ما توفیق پیدا کردیم براش یک فاتحه بخونیم و صلوات بفرستم،
شهید دهه هفتادی بود که عاشق شهادت بود و خط قرمزش ولی فقیه. همه را توصیه و سفارش به اطاعت از ولی فقیه مینمود. و خود در سال ۹۶ در سوریه شربت شهادت نوشید.
آری!ایشان هم ستاره شد و رفت.
کاش ماهم ستاره شویم
✅ شهید حسین معز غلامی
برای شادی روحش فاتحه و صلوات
برادر! برای ما هم دعا کن 😔
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌹شب تون مهدوی🌹
هدایت شده از فاطمه اکبری
انا لله و انا الیه راجعون
دیشب به من پیام دادند در مسجد محلهی ما مراسم وداع با پیکر شهید است. گمان کردم کسی از شهدای مفقود الاثر جنگ تحمیلی را برای تبرک به مسجد ما آوردهاند. آخر در طی این سالها عادت کردهایم که هرازچند گاهی شهیدی بیاورند و ما تبرک بجوییم و دوباره استخوانهایی و پلاکهایی را به خاک بسپاریم تا شهید بعدی بیاید و تلنگری بزند و باز به خاکش بسپاریم و باز دیگری را بیاورند و بیاورند و بیاورند...
دیشب وقتی به خیابان رفتم، در کوچهمان جایی برای ایستادن نبود. سرتاسر بلوارشهیدهنرور پر بود از مردم! مردم یعنی مرد و زن و کودک!عکس شهدا را نبش کوچهی مسجد زده بودند.
«شهید دانیال رضازاده و شهیدحسین زینالزاده»
این شهدا آنگونه که من فکر میکردم استخوانها و پلاکهایی قدیمی و خاک خورده نبودند! اینها دوستان پسرهای من بودند. اینها در همین مسجد با من نماز میخواندند و در همین کوچهها قدم میزدند و شبها برای پاسداری از همین محله تا صبح در خیابان راهمیرفتند. اینها پسرهای من بودند که برای این خاک رگ گردنشان را با قمه بریده بودند. درد تا مغز استخوانم میپیچد. من هر روز روی همین خاک پا میگذارم که خون شهید پاشیده و فرزندانم را از همین کوچهای که پیکر آنها بر زمین افتاده به مدرسه میبرم و در همین آسمانی که روح این شهدا بر فراز آن ایستاده و مرا مینگرند نفس میکشم. سلام بر شهیدان همیشه زنده تاریخ!
📸 مردم مشهد در محل شهادت دو مدافع امنیت شمع روشن کردند
@Farsna
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
کانال #یادداشت_های_دم_دستی_یک_مؤلف
╭┅─────────┅╮
🌺 @yaddashthaye_damedasti
╰┅─────────┅╯
برای دوستان خودفورواردکنید🙏
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از یادداشتهای دم دستی یک مؤلف( فهیمه ایرجی )
🚨 اینهمه نیروی امنیتی رو شهید کردن لباس از تنشون در آوردن ولی از هیچکدومشون سلاح به غنیمت نگرفتن. یعنی هیچکدوم از شهدا مسلح نبودند!
گرفتین چی شد؟!!
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
کانال #یادداشت_های_دم_دستی_یک_مؤلف
╭┅─────────┅╮
🌺 @yaddashthaye_damedasti
╰┅─────────┅╯
برای دوستان خودفورواردکنید🙏
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
برشی از رمان جذاب و آموزندهی
"برج... واحد۲۱۳"
سراسر هیجان و کشمش
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
با زنگ گوشی چشمانم باز شد؛ باز همان ناشناس. نمیدانستم جواب بدهم يا نه؟ اما بايد میفهميدم که او کيست؟
_ بله؟
_ چرا تو فکری رؤيا؟
سريع نشستم. دستی به موهايم کشيدم.
_ تو واقعاً کی هستی؟ از من چی میدونی؟
_ باز که سؤالهای تکراری میپرسی! گفتم که يه دوست. من خيلی چيزها ازت میدونم. آهان راستی سارا کوچولو خيلی بامزه است. واقعاً دوستش دارم.
چشمانم از حدقه بيرون زد.
_ خفه شوعوضی!
_ آی آی... اگه بیادبی کنی به روحا خبرکشی میکنم... الانم اون تيشرت مسخره رو از تنت بيرون کن و کمی به خودت برس.
با غيظ گوشی را قطع کردم. از جا بلند شدم. کمی دور اتاق چرخ زدم. انگشت شَستم مدام لای دندانم بود. مکثی کردم. توی آينه نگاهی به خودم انداختم. تيشرت توی بدنم زار میزد. دوباره دور اتاق چرخيدم. انگشتانم را به هم فشردم. باز لحظهای ايستادم. چشمم به سمت در رفت. شايد بهتر بود این قضیه را با روحا در ميان میگذاشتم.
به سمت در رفتم. از لای در صدایش زدم.
_ روحا! میشه يه لحظه بيای؟
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
رمانی که علاوه بر بیان آموزههای اخلاقی، غیر مستقیم آثار بدحجابی را در زندگی به تفسیر میکشاند و فلسفه حجاب را بیان میکند.
رمان ۴۲۸صفحهای #فهیمه_ایرجی
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
جهت اطلاع بیشتر و دریافت کد تخفیف وارد کانال شوید
╭┅─────────┅╮
🌺 @yaddashthaye_damedasti
╰┅─────────┅╯
هدایت شده از یادداشتهای دم دستی یک مؤلف( فهیمه ایرجی )
#معامله_با_شهدا
امشب نام برادر شهیدمون که ما توفیق پیدا کردیم براش یک فاتحه بخونیم و صلوات بفرستم،
شهید دهه هفتادی بود که وقتی ضارب اون رو با چاقو می زنه، پیرمردی میاد و بهش میگه: خوب شد؟ همین رو میخواستی؟ به تو چه ربطی داشت؟ چرا دخالت کردی؟
شهید با صدای ضعیفی میگه:
حاج آقا فکر کردم دختر شماست. من از ناموس شما دفاع کردم.😭
تا لحظهی شهادتش زخم زبان زیاد شنید تا بالاخره برای تسکین دلش، یک نامه به رهبری مینویسه که در پیام بعدی مگیذارم😭
آری!ایشان هم ستاره شد و رفت.
کاش ماهم ستاره شویم
✅ شهید امربه معروف علی خلیلی
برای شادی روحش فاتحه و صلوات
برادر! برای ما هم دعا کن 😔
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
🌹شب تون مهدوی🌹
هدایت شده از یادداشتهای دم دستی یک مؤلف( فهیمه ایرجی )
نامه شهید علی خلیلی به رهبر انقلاب قبل از شهادت
متن زیر نامه شهید علی خلیلی می باشد که 15 روز قبل از شهادتش خطاب به رهبر معظم انقلاب نوشته است.
سلام آقا جان!
امیدوارم حالتان خوب باشد. آنقدرخوب که دشمنانتان از حسودی بمیرند و از ترس خواب بر چشمانشان حرام باشد.اگر از احوالات این سرباز کوچکتان خواستار باشید؛ خوبم.
دوستانم خیلی شلوغش می کنند، یعنی در برابر جانبازی هایی که مدافعان این آب و خاک کرده اند، شاهرگ و حنجره و روده و معده من عددی نیست که بخواهد ناز کند... هر چند که دکتر ها بگویند جراحی لازم دارد و خطرناک است و ممکن است چیزی از من نماند...
من نگران مسائل خطرناک تر هستم... من میترسم از ایمان چیزی نماند. آخر شنیده ام که پیامبر(ص) فرمودند: اگر امر به معروف و نهی از منکر ترک شود، خداوند دعاها را نمی شنود و بلا نازل می کند. من خواستم جلوی بلا را بگیرم.
اما اینجا بعضی ها می گویند کار بدی کرده ام. بعضی ها برای اینکه زورشان می آمد برای خرج بیمارستان کمک کنند می گفتند به تو چه ربطی داشت؟!! مملکت قانون و نیروی انتظامی دارد!
ولی آن شب اگر من جلو نمیرفتم، ناموس شیعه به تاراج می رفت ونیروی انتظامی خیلی دیر می رسید. شاید هم اصلا نمی رسید...
یک آقای ریشوی تسبیح بدست وقتی فهمید من چکار کرده ام گفت: پسرم تو چرا دخالت کردی؟ قطعا رهبر مملکت هم راضی نبود خودت را به خطر بنندازی!
من از دوستانم خواهش کردم که از او برای خرج بیمارستان کمک نگیرند، ولی این سوال در ذهنم بوجود آمد که آقاجان واقعا شما راضی نیستید؟؟ آخر خودتان فرمودید امر به معروف و نهی از منکر مثل نماز واجب است.
آقاجان!
به خدا دردهایی که میکشم به اندازه ی این درد که نکند کاری بر خلاف رضایت شما انجام داده باشم مرا اذیت نمی کند. مگر خودتان بارها علت قیام امام حسین(ع) را امر به معروف و نهی از منکر تشریح نفرمودید؟
مگر خودتان بارها نفرمودید که بهترین راه اصلاح جامعه تذکر لسانی است؟
یعنی تمام کسانی که مرا توبیخ کردند و ادعای انقلابی گری دارند حرف شمارا نمی فهمند؟؟؟ یعنی شما اینقدر بین ما غریب هستید؟؟؟
رهبرم!
جان من و هزاران چون من فدای غربتت.بخدا که دردهای خودم در برابر درد های شما فراموشم می شود که چگونه مرگ غیرت و جوانمردی را به سوگ می نشینید.
آقا جان!
من و هزاران من در برابر درد های شما ساکت نمیشینیم و اگر بارها شاهرگمان را بزنند و هیچ ارگانی خرج مداوایمان را ندهد بازهم نمیگذاریم رگ غیرت و ایمان در کوچه های شهرمان بخشکد.
بشکست اگر دل من بفدای چشم مستت
سر خُمّ می سلامت، شکند اگر سبویی
منبع:http://bdadi.ir/post/4
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
کانال #یادداشت_های_دم_دستی_یک_مؤلف
╭┅─────────┅╮
🌺 @yaddashthaye_damedasti
╰┅─────────┅╯
برای دوستان خودفورواردکنید🙏
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•