eitaa logo
یادداشتهای دم دستی یک مؤلف( فهیمه ایرجی )
227 دنبال‌کننده
531 عکس
243 ویدیو
23 فایل
این جا یادداشتهای دم دستی و گاه رمانهای درحال نگارش خانم #فهیمه_ایرجی است. @montaghem3376 🍃🌸🍃 کانال شخصی #مولف در تلگرام و ایتا @fahimehiraji وبلاگ نوشته های نقره ای( مولف)👇 http://fahimehiraji.blogfa.com ❌ نشر و کپی مطالب حرام و پیگرد قانونی دارد
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از عماد دولت‌آبادی
میگن ملکه‌ی انگلیس همینطوری از ناصرالدین شاه دوتا امضا گرفت☺️ البته ما که ندیدیم گردن اونا که میگن😄 عماد داوری دولت‌آبادی | عضو شوید👇 eitaa.com/joinchat/623706320C1d9f760b11
لطفا در این گروه هم خودتون عضو باشید هم به فرزندانتان بگید استفاده کنند تاریخ مون رو بدونیم تاباز تکرار نشه 🔴🔴🔴
‌•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ برشی از رمان جذاب و آموزنده‌‌ی "برج... واحد۲۱۳" سراسر هیجان و کشمش ‌•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ در آینه نگاهی به خودم انداختم. شالم را سرم کردم. گوشی را برداشتم و از اتاق خارج شدم. _ رؤيا جان! بازم می‌ری پايين؟ نمی‌شه به خاطر من اين اعتصاب يا قهر رو تموم کنی و بالا بمونی؟  همان‌طورکه دستگيره‌ی‌ در ورودی را می‌فشردم، نيم‌نگاهی به پدر که ملتمسانه به من چشم دوخته بود، انداختم. آب دهانم را فرودادم. نگاهم را به سمت روحا کشيدم. _ فعلاً پيش عزيز راحت ترم. اين را گفتم و رفتم پایین. دو هفته‌ای بود که مهمان او بودم. وجودش دريای طوفانی مرا آرام می‌کرد. حرف‌هايش آب سردی بود روی آتش درونم. _ سلام بالام جان اومدی؟ خوش گذشتَ؟ بوسه‌ای به دست عزیز زدم. _ بله عزيز! جاتون خالی بود. عزیز دستی روی سرم کشيد. _ خدا رو شکر. ميوَه‌ها رَ شستم تو يخچال گذاشتم. برو بيار با هم بخوریمان. به آشپزخانه رفتم. در يخچال سايد را که تازه دايی اميد برای عزیز خريده بود، باز کردم. ديس کوچک ميوه را برداشتم. نگاهم به زغال‌اخته‌ها افتاد. ناخنکی زدم که از ترشی‌اش تمام صورتم جمع شد. با دو پيش‌دستی پيش عزیز برگشتم. ‌•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ رمانی که علاوه بر بیان آموزه‌های اخلاقی، غیر مستقیم آثار بدحجابی را در زندگی به تفسیر می‌کشاند و فلسفه حجاب را بیان می‌کند. رمان ۴۲۸صفحه‌ای ‌•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ جهت اطلاع بیشتر و دریافت کد تخفیف وارد کانال شوید ╭┅─────────┅╮ 🌺 @yaddashthaye_damedasti ╰┅─────────┅╯
🔺 نمیدانم این طرح را چه کسی کشیده اما هرکسی بوده دست و پنجه اش درد نکند. یک شیطان را بالای سر انسانی کشیده که دعوتش می کند به آدم کشی، بعد نشان می‌دهد که آن انسان را برده‌اند پای چوبه ی دار و آن شیطان فرشته وار نزدیک شده و عر عر میکند و می‌گوید: او را ببخشید. قیافه ی شیطان را خیلی شبیه به علی کریمی کشیده است. انصافا دم طراح و ایده پردازش گرم. @mrtahlilgar1 ▪️اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍوآلِ مُحَمَّدٍ وعَجِّلْ فَرَجَهُمْ▪️ •••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ کانال ╭┅─────────┅╮ 🌺 @yaddashthaye_damedasti ╰┅─────────┅╯ برای دوستان خودفورواردکنید🙏 •••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
‌•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ برشی از رمان جذاب و آموزنده‌‌ی "برج... واحد۲۱۳" سراسر هیجان و کشمش ‌•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ _ بيا در رو باز کن می‌خوام برم. او بی‌تفاوت به حرفم نشسته بود. _ با توام حيووون... بيا در رو باز کن. یک آن از جا بلند شد، صندلی را بيرون کشید و به سرعت به سمتم آمد. یک قدم عقب رفتم. _ حيوون منم يا اون آشغال عوضی که ابزارت کرده بود برای خواسته‌هاش؟ رؤيا من واقعاً دوستت دارم. می‌خوام خوشبختت کنم. _ نه بابا! ترش نکنی يه وقتی. يالا در رو باز کن. خنده‌ی موذيانه‌ای کرد. کمی نزديک‌تر شد. نگاهم را پايين گرفتم. دستم روی دستگيره می‌لرزيد. _ می‌دونستی با اين غرور و ترست جذاب‌تر می‌شی؟ برای همون عاشقت شدم. تمام خشمم را توی صورتم ريختم. در حالی ‌که دستگيره را بالا و پايين می‌کردم با غيظ گفتم: باز کن اين در رو لعنتی. ‌•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ رمانی که علاوه بر بیان آموزه‌های اخلاقی، غیر مستقیم آثار بدحجابی را در زندگی به تفسیر می‌کشاند و فلسفه حجاب را بیان می‌کند. رمان ۴۲۸صفحه‌ای ‌•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ جهت اطلاع بیشتر و دریافت کد تخفیف وارد کانال شوید ╭┅─────────┅╮ 🌺 @yaddashthaye_damedasti ╰┅─────────┅╯
‌•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ برشی از رمان جذاب و آموزنده‌‌ی "برج... واحد۲۱۳" سراسر هیجان و کشمش ‌•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ بعد از رفتن پليس تنها کارم دويدن بود. گريه می‌کردم و می‌دويدم. اما کجا؟ کاش جايی بود که آرامم می‌کرد. کاش کسی بود که با او درد دل می‌کردم. از سوز گرمای آفتاب، جلوی شالم را باز گذاشتم. با غيظ دستمال توی دستم را به لبانم کشيدم. آفتاب هم‌چنان بی‌رحمانه می‌تابيد. عرق تمام وجودم را گرفته بود.  به دستمال نگاهی انداختم. قسمتی از آن نارنجی شده بود. با اشک تازه‌ای که روی گونه‌هايم جاری شد، آن را توی دستم فشردم و روی گل‌های پرپرشده‌ی کنار باغچه‌ انداختم. بی‌هدف می‌رفتم و به حرف‌هایش فکر می‌کردم. اما من که چنين قصدی نداشتم؟ قصد نداشتم دلی را بلرزانم! قصد نداشتم حواسی را پرت کنم؟ واقعاً پس چرا؟ چرا؟ چرا؟ آن‌قدر آرواره‌هايم را به‌ هم فشردم و گريه کردم که متوجه نشدم وارد خيابان جانبازان شده‌ام. وقتی به خودم آمدم که زنگ در خانه‌ای را فشرده بودم؛ خانه‌ای که روزی قرار بود پناهگاهم بشود. پایان فصل اول: زن افزار ص۷۹ ‌•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ رمانی که علاوه بر بیان آموزه‌های اخلاقی، غیر مستقیم آثار بدحجابی را در زندگی به تفسیر می‌کشاند و فلسفه حجاب را بیان می‌کند. رمان ۴۲۸صفحه‌ای ‌•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ جهت اطلاع بیشتر و دریافت کد تخفیف وارد کانال شوید ╭┅─────────┅╮ 🌺 @yaddashthaye_damedasti ╰┅─────────┅╯
‌•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ برشی از رمان جذاب و آموزنده‌‌ی "برج... واحد۲۱۳" سراسر هیجان و کشمش ‌•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ برش‌هایی از فصل دوم اتاقک ممنوعه   به‌ خاطر دردِ شقیقه‌هایم، همان اول صبح از پدر مرخصی گرفتم و به خانه برگشتم. مادرم قبل از رفتن به مزون، مسکّنی به من داد. اما گاهی مسکّن هم دردم را کم نمی‌کرد.  روی کاناپه‌ی پذیرایی طبقه‌ی بالا دراز کشيدم. عرق روی پيشانی‌ام نشسته بود. کولر گازی را روشن کردم. تا چشمانم را بستم، درد مثل ضربه‌ی چکشی توی تمام سرم پخش شد. سر ‌جايم نشستم، سرم را بين دو دستم گرفتم و ماساژ دادم. باز هم بی‌فايده بود. دوباره دراز کشيدم. بازويم را روی پيشانی‌ام خواباندم. سعی داشتم به هيچ چيز فکر نکنم. تازه داشت خوابم می‌برد که زنگ آيفون چرتم را پراند. بی‌تفاوت به آن، دوباره خوابيدم. باز صدای آيفون بلند شد. کلافه سر جايم نشستم. چنگی لای موهايم انداختم و آرام بلند شدم. با چشمان نيمه‌باز آيفون را برداشتم. _ بله؟ _ باز کن... رؤيام. چشمانم کامل باز شد. يعنی درست شنيده بودم؟ رؤيا؟. ‌•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ رمانی که علاوه بر بیان آموزه‌های اخلاقی، غیر مستقیم آثار بدحجابی را در زندگی به تفسیر می‌کشاند و فلسفه حجاب را بیان می‌کند. رمان ۴۲۸صفحه‌ای ‌•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ جهت اطلاع بیشتر و دریافت کد تخفیف وارد کانال شوید ╭┅─────────┅╮ 🌺 @yaddashthaye_damedasti ╰┅─────────┅╯
‌•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ برشی از رمان جذاب و آموزنده‌‌ی "برج... واحد۲۱۳" سراسر هیجان و کشمش ‌•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ برش‌هایی از فصل دوم اتاقک ممنوعه _ آرمين...! اذيت نکن ديگه. _ بابا فقط يه نخ بکشم... ببين اين‌جا... اونم توی رستوران سنتی سیب... فضاش اکيه و جون می‌ده تکيه بدی به اين تخت‌، پاهات رو هم بندازی روی هم، دود بزنی بالا. اصلاً قلیون چطوره؟ _ آرمين...! سربه سرم می‌ذاری؟! از همون اولم از اين جور چيزا بدم می‌اومد. يعنی چی دود می‌کنن تو حلقشون؟ _ بابا کلاس داره. حال آدم رو اکی می‌کنه. _ چیزه... آخه دود توی حنجره پاشيدن کجاش کلاس داره؟ از الان گفته باشم دوست ندارم دور اين چيزا بری. _ اکی بابا... تسليم! اصلاً شوخی کردم... خودم هم باهاش حال نمی‌کنم... تا حالا هم سمتش نرفتم. _ بگو جون رؤيا! _ جون رؤيا. _ هيچ وقت هم نرو... باشه؟ _ اکی. _ قول؟ _ قول. *** با صدای باز شدن درِ اتاق به خودم آمدم. _ سلام کجايی يه ساعته دارم صدات می‌زنم... باز دود راه انداختی؟ حداقل اون پنجره رو یک دقيقه باز کن هوا عوض بشه. ‌•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ رمانی که علاوه بر بیان آموزه‌های اخلاقی، غیر مستقیم آثار بدحجابی را در زندگی به تفسیر می‌کشاند و فلسفه حجاب را بیان می‌کند. رمان ۴۲۸صفحه‌ای ‌•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈ جهت اطلاع بیشتر و دریافت کد تخفیف وارد کانال شوید ╭┅─────────┅╮ 🌺 @yaddashthaye_damedasti ╰┅─────────┅╯
◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ کاش نجار مدینه در مدینه در نمی‌ساخت یا اگر می‌ساخت، بهر خانه‌ی حیدر نمی‌ساخت فرا رسیدن سالروز شهادت بانوی دو عالم حضرت صدیقه‌ی کبری، فاطمه زهرا سلام الله علیها تسلیت باد. ◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️◼️ از همگی التماس دعا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
إنا لله و إنا إلیه راجعون! آجرک‌الله‌یا‌مولای، یا‌صاحب‌الزمان! سلام پدر مهربانم اَلسَلام ، اِے نورِ فَـوقَ ڪُلً نـور وارثِ زهرایـے ِ قلبِ صبـور بے حضورٺ عاشقـے درمانده گفٺ: "رَبّنا عَجـّلْ لَنا يَومَ الظهـور