#داستانک
#شهیدانه
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
همیشه می گفت که دوست ندارد ذره ای از خاک روی زمین را اشغال کند.
دوست ندارد روی دوش مردم سنگینی کند.
آن لحظه همرزمانش فقط می خندیدند.
شب عملیات زخمی شد.
روی برانکارد قرارش دادند تا او را به عقب برگردانند.
صوت خمپاره شنیده شد و بعد هم انفجار و دود.
درست خورده بود وسط برانکارد.
#شهید_جواد_فخاری
🔻شادی روحش صلوات 🔻
#لبیک_یا_خامنه_ای
وبلاگ نوشته های نقره ای ( مولف) 👇
http://fahimehiraji.blogfa.com
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
#فهیمه_ایرجی _ عضو شوید👇
╭┅─────────┅╮
🌺 @yaddashthaye_damedasti
╰┅─────────┅╯
#داستانک
#شهیدانه
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
هیکل درشتش همیشه مورد خنده ی همرزمانش بود.
_ خودت رو بساز می ترسیم تو قبر جانشی!
_برادار! جان ما شهید نشو که نمی صرفه... چون باید پول بیشتری به قبر کن بدیم تا قبرت رو اندازه ات کنه...
او در جواب فقط با لبخند دستی روی شانه شان می زد و یک جمله می گفت: نگران نباشین...همون قبرم برام زیادیه.
همه از حرفش به هم نگاهی انداخته و شانه هایشان را بالا می دادند.
معنای حرفش را زمانی فهمیدند که در روز عملیات خمپاره چنان تحویلش گرفت که سر و پاهایش را زد و فقط نیم تنه اش باقی ماند.
جهت شادی روحش صلوات
#لبیک_یا_خامنه_ای
وبلاگ نوشته های نقره ای ( مولف) 👇
http://fahimehiraji.blogfa.com
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
#فهیمه_ایرجی _ عضو شوید👇
╭┅─────────┅╮
🌺 @yaddashthaye_damedasti