هدایت شده از یادداشتهای دم دستی یک مؤلف( فهیمه ایرجی )
عیدتون مبارک
مژده مژده
برخی آثار شارژ شد
🔴🔴🔴🔴🔴
از تاخیر عذرخواهیم....
رمان برج...
واحد ۲۱۳
نویسنده: فهیمه ایرجی
ازدواج مانند وارد شدن به جادهای است که انتهايش معلوم نيست. اگر شناخت بود، میدانيم کجايش دستانداز است، کجايش چراغ. کجايش درّه است، کجايش تقاطع. با تمام تابلوهايش آشنا خواهيم بود. پس طوری میرانيم تا کمترين آسيبها را خورده و بيشتر لذت لحظهها را درک کنيم.
اما... اما دريغ از زمانیکه آن شناخت نباشد و يکباره خود را داخل آن جاده ببينيم. با هر دست اندازش به اطراف پرت میشويم و با هر چراغِ قرمزش آسيب میبينيم.
درنظر من هم اين جاده صاف بود و بدون پيچ و خم. تمام آسمانش آبی و يکدست میآمد....
و.....
رمانی جذاب، آموزنده و پراز هیجان و کشمکش
فروش آغاز شد
👇👇👇👇
🔻🔻🔻🔻🔻
باتوجه به آزاد شدن قیمت کاغذ، و ضرورت زنده کردن فرهنگ کتابخوانی و نشر معارف اسلامی
با خرید حداقل یک جلد و تبلیغ بنر بین دوستان و گروه های خود
ما را در این راه یاری فرمایید.
انشالله در ثواب تک تک کلمات با مؤلف شریک باشید.
🔺🔺🔺🔺
هدایت شده از یادداشتهای دم دستی یک مؤلف( فهیمه ایرجی )
مژده
فروش رمان برج...
واحد ۲۱۳ آغاز شد
نویسنده: فهیمه ایرجی
ازدواج مانند وارد شدن به جادهای است که انتهايش معلوم نيست. اگر شناخت بود، میدانيم کجايش دستانداز است، کجايش چراغ. کجايش درّه است، کجايش تقاطع. با تمام تابلوهايش آشنا خواهيم بود. پس طوری میرانيم تا کمترين آسيبها را خورده و بيشتر لذت لحظهها را درک کنيم.
اما... اما دريغ از زمانیکه آن شناخت نباشد و يکباره خود را داخل آن جاده ببينيم. با هر دست اندازش به اطراف پرت میشويم و با هر چراغِ قرمزش آسيب میبينيم.
درنظر من هم اين جاده صاف بود و بدون پيچ و خم. تمام آسمانش آبی و يکدست میآمد....
و.....
رمانی جذاب، آموزنده و پراز هیجان و کشمکش
👇👇👇👇
اولین فروش، ویژه عید تا عیدِ
رمان جذاب "برج واحد ۲۱۳"
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
"از مبعث تا نیمه شعبان "
فقط کافیست کلمه #عیدانه1 را به شماره
۰۹۰۳۰۷۵۷۲۲۴ یا به آی دی زیر پیام دهید
@montaghem3376
و رمان را با تخفیف ویژه، مستقیم از خود مؤلف دریافت بفرمایید.
در این رمان؛ علاوه بر بیان مباحث آموزنده؛ فلسفه حجاب به طور غیر مستقیم بیان شده و عواقب بدحجابی را به تصویر میکشد.
هم بخر؛ هم هدیه بده
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
لطفا نشر دهید تا دیگران هم از این فرصت استفاده کنند
برشی از رمان درحال تألیف و بدون ویرایش
#عروسِ_ابلیس
کوچهها را طی کردیم و به یک محوطه خلوت و خاکی وارد شدیم. دستهی کیفم را محکم تر گرفتم. درست روبروی ویلایی ایستادیم که صدای پارس سگ از چند متریاش شنیده میشد. پیاده شدم، هزینه تاکسی را دادم. تاکسی دنده عقب گرفت و رفت.
نگاهی به ویلا انداختم. نمای شیک و زیبایی داشت. نمیدانم چرا دستم میلرزید تا اینکه دکمه آیفون را زد. در باز شد. وارد شدم. سرسبزی و لاکچری بودن باغ دهانم را باز کرد. با لرزش مدام گوشی توی دستم، متوجه تعداد تماسهای بی پاسخ شایان شدم؛ ۲۰ تماس بیپاسخ! انگار چند پیام هم داشتم. صندوق پیامها را باز کردم.
_ به به... درود بر بانوی زیبا.
نگاهم سمت ساشا رفت.
_ س... سلام.
ساشا روبرویم ایستاد. نگاه خیرهاش دوباره لرز به تنم انداخت.
_ نمیخوای بیای داخل؟
نگاهم را گرفتم و گوشی توی دستم که هنوز میلرزید را فشردم.
_ چرا... اما انگار... زود اومدم.
صدایم بدجور خش داشت.
_ ترسیدی؟
_ نه نه... یعنی...
_ بیا داخل.
این را گفت و جلو تر راه افتاد.
با لرز گوشیام یک لحظه ایستادم. باز هم ۱۰ تماس بیپاسخ از شایان. صدای لرز پیام آمد. صندوق پیامها راباز کردم. ۲۰ پیام خوانده نشده از شایان. اسمش را لمس کردم تا پیامهایش باز شد.
_ چرا ایستادی؟
دوباره حواسم به ساشا رفت. آهسته راه افتادم و همانطور پیامها را خواندم.
_ مهدیااا جواب بده لطفا.
_ مهدیااا... گوشی رو بردار کار واجب دارم.
_ تو نباید به اون آدرس بری.
_ مهدیا خواهش میکنم گوشی رو جواب بده.
ایستادم. یک لحظه قلبم به تکاپو افتاد. سعی کردم پیام های دیگر شایان را سریع تر بخوانم.
_ فهمیدی چی گفتم... تو نباید بری به اون آدرس.
_ مهدیا اون یک تله اس... برگرد.
با صدای پارس سگ جیغ کوتاهی کشیدم. نفسم تند شده بود و قلبم به شدت میزد.
_ نترس... زنجیرش دست منه.
ساشا نزدیک در ورودی خانه باغ ایستاده بود و زنجیر یک سگ سیاه و بد هیکل توی دستش. لبخند زورکی زدم.
_ میشه... اون رو ببندی به جایی... آخه من از سگا... خیلی... میترسم.
_ آره معلومه... رنگت حسابی پریده.
اما ساشا فقط به من زل زد. لحظهای ذهنم لای واژهها و جملات شایان گیر افتاد و رفتار ساشا آتش ترسم را بیشتر کرد. نمیدانستم باید چهحرکتی انجام دهم. در آن حالت باید سعی میکردم روی خودم مسلط باشم. لبخند زدم و با یک لحن شیطنتآمیزی گردنم را کج کردم و گفتم: خواهش میکنم ساشااا... روزمون رو خراب نکن... اون رو برو ببند یه جا که من نبینمش... بعد بریم داخل که حسابی تشنهام.
ساشا لبخند موزیانهای زد.
_ چششششم... الان میبندمش.
این را گفت و به سمت لانهی سگ رفت. درست چند قدمی در ورودی باغ.
من هم آهسته پشت سرش راه افتادم تا نزدیک در ورودی باغ شدیم. با لرز گوشیام، یک لحظه ساشا برگشت.
_ وااای... ترسیدم... ببخشید گوشیام زنگ میخوره... فکر کنم ژاییژه.
سریع جواب دادم.
_ بله ژاییژ تو کجایی؟
_ مهدیااا هر طور شده از اون خونه بیا بیرون... اون تله اس مهدیااا...
ساشا آرام آرام به سمتم آمد و من عقب عقب با لبخند که انگار رگههای ترس نمایان شده بود.
_ باشه ژاییژ... آره...
_ ما با بچهها داریم میایم مهدیااا... فقط فرار کن... میخوان بکُشنت... فهمیدی؟
با وحشت گوشی را قطع کردم. آب دهانم خشک شده بود.
_ ببخشید... ژاییژ... گفت... الان میاد.
با جمله آخر خودمم لرزیدم. برای همان باور نکرد و آهسته آهسته به سمتم میآمد و من عقب عقب میرفتم. نفسم حبس شده بود.
_ چیه... ساشا؟
او چیزی نمیگفت و فقط با همان چشمانی که انگار جادو داشت به من زل زده بود. پشتم به چیز تیزی خورد.
نویسنده #فهیمه_ایرجی
کپی= پیگرد قانونی
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
#یادداشت_های_دم_دستی_یک_مؤلف
╭┅─────────┅╮
🌺 @yaddashthaye_damedasti
╰┅─────────┅╯
برای دوستان خودفورواردکنید🙏
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
14.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عروسی رفتن یزدیا😂😂😂😂
پخش شده شبکه استانی یزد....
دلتون شاد
#فهیمه_ایرجی
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
#یادداشت_های_دم_دستی_یک_مؤلف
╭┅─────────┅╮
🌺 @yaddashthaye_damedasti
╰┅─────────┅╯
برای دوستان خودفورواردکنید🙏
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اگه کسی برا خونه تکونی نیاز داشت میتونه با ایشون هماهنگ کنه
کارش عاالیه 👌👌🤣🤣
#زنگ_تفریح 😂
دلتون شاد
#فهیمه_ایرجی
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
#یادداشت_های_دم_دستی_یک_مؤلف
╭┅─────────┅╮
🌺 @yaddashthaye_damedasti
╰┅─────────┅╯
برای دوستان خودفورواردکنید🙏
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
🔴 چرا وضعیت اقتصادی اینطوری شد؟
✍ حسین دارابی
بیاید برگردیم به اول اغتشاشات
زمانی که فضا غبار آلود بود، شبههها از همه طرف از طریق رسانهها به مردم هجوم میاورد وخیلیامون تو شک و شبهه افتاده بودیم. تشخیص حق و باطل برای خیلیا سخت شده بود. تا اینکه کم کم دست دشمن برای خیلیا رو شد و دروغها و شایعاتشون معلوم شد و اقداماتشون علیه امنیت و هدف اصلیشون که تجزیه و تضعیف ایران بود رو علنی کردن. اون زمان بود که تکلیفمون مشخص شد.
🔸اغتشاشات طولانی و طولانیتر شد روزبهروز حالمون بد و بدتر میشد. چقدر ناراحت بودیم، چقدر از ته دل حرص میخوردیم بابت نامردیهایی که علیه کشورمون میشه؟ چقدر دوست داشتیم زودتر این بساط تموم بشه و برگردیم به زندگی معمولمون، با خیال راحت بریم تو خیابون و بچرخیم و بگردیم و نگران هیچی نباشیم. دوست داشتیم بیایم تو فضای مجازی و خبرای بد، خبرای دروغ و شایعه نبینیم. خبر کشته شدن آرمانهامون رو نشنویم.
🔻گذشت و گذشت اغتشاشات تموم شد و ظاهرا اوضاع آروم شد. همه به زندگی معمولمون برگشتیم و فکر کردیم دیگه کار تموم شد، جنگ با دشمن تموم شد به همین راحتی. ولی یادمون رفت که امیرالمؤمنین فرمود: مَن نامَ لَم يُنَمْ عَنهُ
اگر تو سنگر جلوی دشمن خوابت برد، دلیل نمیشه دشمن هم خوابش برده باشه
🔹اگه الان در ظاهر اوضاع آروم شده، دلیل نمیشه دشمن بیخیال شده باشه. دشمن ایران و ایرانی هیچوقت بیخیال نمیشه، روشش رو تغییر میده. سه ماه قبل میدیدی داره چیکار میکنه، میدیدی با کار رسانهایش کاری کرده که یه عده با قمه و سنگ و چوب و چماق افتادن به جون آرمان علیوردی و روح الله عجمیان و باشکنجه شهیدشون کردن، لمسش میکردی، با دوتا چشمای خودت میدیدی و تو دلت هرچی بود نثارش میکردی. ولی الان کاری که داره میکنه رو نمیبینی فکر میکنی بیخیال شده. سه ماه پیش کار دشمن اغتشاش و آشوب میدانی و امنیتی بود که کاملا قابل رؤیت بود اما الان اغتشاش اقتصادیه. هرکاری میتونن دارن میکنن ولی نمیبینی و متوجه نمیشی.
🔻 شرایط الان بهشدت سختتر از سه ماه قبله، چون سه ماه قبل کارش رو میدیدی علنا و به خودش فحش میدادی ولی الان نمیفهمی داره چیکار میکنه و فکر میکنی همه مشکل از دولته و به دولت فحش میدی اونم دقیقا همینو میخواد که مردم به ناکارآمدی دولت و نظام برسن
درسته ما همیشه مشکل اقتصادی داشتیم، همیشه رشد دلار داشتیم، مشکل معیشت و گرونی داشتیم، عوامل مختلفی هم داشته این مشکلات اقتصادی ولی شیب این گرونیها این چند وقته خیلی عجیب و غریب بالا رفته
🔸به این اعداد دقت کنید:
آقای رئیسی دلار رو ۲۵ هزار تومن تحویل گرفت،یکسال و نیم بعد تو شهریور امسال دلار ۲۸ تومن شده بود، یعنی تو یک سال و نیم دلار ۳ هزار تومن رفت بالا، حدود ۱۰درصد
از مهر امسال با شروع اغتشاشات تا الان از ۲۸ تومن به نزدیک ۵۰تومن رسید نزدیک ۸۰درصد
🔻اتفاقا این شیب تند رشد دلار بعد از اغتشاشات شروع شد. درحالیکه منطقیتر اینهکه در ایام اغتشاشات دلار بره بالا و بعدش بیاد پایین چرا اینطوری شد؟ چون تو ایام اغتشاشات کاری که دشمن داشت علیه مملکت ما میکرد اقتصادی نبود، امنیتی بود. وقتی ناامید شد از این مسیر، از اقدامات امنیتی رفت سراغ مسائل اقتصادی.
⁉️ شاید بپرسید دشمن؟؟ ؟بله ایران خیلی دشمن داره، هیچ کشوری تو دنیا نیست براش بیبیسی و اینترنشنال،صدای آمریکا و رادیو فردا و صدتا شبکه ماهوارهای و... راه بندازن با هزینههای چند میلیارددلاری و انقدر علیهش فعال باشن. جالبه بدونید اکانتهای توئیتر و اینستاگرام بیبیسی و اینترنشنال و دیگر رسانههای معاند بالای صدهزار پست علیه ایران و در راستای اغتشاشات و امنیت ملی تو اون سه ماه زدن. و این اتفاقات اخیر نشون داد همه کشورهای مستکبر و استعمارگر شمشیر رو از رو بسته بودن و دنبال زمین زدن ایران بودن و هستن و این سادهانگاریه که فکر کنیم اینها الان بیکار نشستن
✅ اینارو خواستم بگم که فقط دولت رو عامل این اتفاقات نبینید. بهامید خدا این اقدامات اقتصادی دشمن هم مثل همون اقدامات امنیتی باموفقیت پشت سر گذاشته میشه و طبق کارهای زیرساختی که من دارم میبینم و تو جلسات مختلفمون میشنوم مثل همین بازار ارز و... اوضاع به روال قبل برمیگرده و ان شاء الله بهتر از قبل میشه. فقط زمان نیاز داره
فقط باید کمی مقاومت کرد
ما ملت مقاومتیم...
الاستقامه ثم الاستقامه
و الصبر ثم الصبر..
انّ النصر قریب✋
#فهیمه_ایرجی
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
#یادداشت_های_دم_دستی_یک_مؤلف
╭┅─────────┅╮
🌺 @yaddashthaye_damedasti
╰┅─────────┅╯
برای دوستان خودفورواردکنید🙏
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•