eitaa logo
یادداشت‌های‌خط‌خورده
95 دنبال‌کننده
86 عکس
3 ویدیو
0 فایل
عشق اقیانوس آرامی که می‌گفتی نبود.. قایقم را در مسیر آب‌شار انداختی.. ⁦✒️⁩این‌جا من از خیلی چیزها خواهم نوشت.. بیش‌تر از کتاب، داستان، رمان، فرهنگ و فکر! ⁦ @s_sajad
مشاهده در ایتا
دانلود
انگورهای روی ضریح رو ببوسید. خیلی لذت داره.. همین @yaddashthaykhatkhorde .
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرحوم مصطفی اسمائیل، بزرگ قراء مصر، نقل است که روزگاری از منطقه ای به نام نهاوند در نزدیکی همدان رد می‌شدند. مثل الان من؛ من هم الان درحال عبور از نهاوندم. منطقه بسیار خوش‌آب و هوا. نقل است که دستگاه موسیقایی بیات‌اصفهان، که در ردیف موسیقی عرب به آن نهاوند می‌گویند اولین بار توسط مرحوم مصطفی اجرا شده. نام بیات‌اصفهان به این جهت نهاوند شده که مصطفی اسمائیل این موسیقی را اولین بار این‌جا شنیده.. با خودش زمزمه کرده.. پرورانده.. پرداخت کرده.. بعد نهاوند خوانده. معروف ترین قطعه نهاوند مصطفی، قطعه °ولما برزوا° سوره بقره است؛ همین که دوباره من در حال زمزمه کردن‌ش هستم.. دلم می‌خواست، _همیشه_ از نهاوند رد شوم. @yaddashthaykhatkhorde .
حالا ماراتن کتاب! من با کتاب سفرنامه اروپا از داستایوفسکی بزرگ این‌جا هستم.. 🪴📚
82.7K
این صدا را فقط یکی که حال حالای من را دارد می‌فهمد! من وقت‌هایی که مثل امروز خیلی مورد عنایت باشم و از کله سحر تا حالا که تقریبا بوق کلب است، رستم کشیده شود، به این صدا فکر می‌کنم. این صدا البته اصل جنس نیست. این صدا فقط شبیه صدای لاستیک ماشین است که روی سنگ می‌رود. تصور کنید؛ خستگی تمام روز و زنگی و اکیپ شاد باشعوری و باغی یا کپری یا دست کم صحرایی و زمینی و مهم‌تر شبی! جان می‌دهد برای چایی زغالی و عکس و تنفس خنکی هوا و... اما همه این‌ها از همین صدای تیک و تیک سنگ ها شروع می‌شود. وقتی از جاده صاف و آسفالت سیاه نو، بعد از این‌که راهنما راست می‌زنی، ترمز بگیری و دنده یک و آرام لاستیک سمت شاگرد را از آسفالت بیندازی پایین و بعد فرمان را کامل بدهی راست و بیایی توی خاکی؛ این اولین لحظه تولید این صداست! این صدا اولین لحظه شروع اصل مطلب خوش‌گذشتن است! دقایقی که واقعا برای غافل شدن است از همه هم و غم ساعات قبلش؛ لحظاتی که در واقع اف‌۵ ماست؛ مثل وقت هایی که سیستم هنگ می‌کند و انگشت می‌گذاریم روی دکمه اف۵ تا سیستم یک لحظه نفس بکشد.. و بعد از همه این‌ها بازهم برگردیم به روزمره‌هامان؛ این صدا را فقط یکی که حال حالای من را دارد می‌فهمد! همین.. @yaddashthaykhatkhorde
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرق اصلی روشن‌فکر ایرانی و روشن‌فکر غربی _به فرض این‌که هر دو از یک سرچشمه سیراب بشوند یا بایست سیراب شده باشند_ در این است که روشن‌فکر غربی در حوزه متروپل (=پای‌تخت) با دستی باز در تجربه به تمام موسسات آموزشی و آزمایش‌گاهی و موزه‌ها _که همه از راه غارت مستعمرات غنی شده‌اند_ قدرت این را یافته است که به جای ماوراء طبیعت باستانی ادیان، ماوراء جدیدی را بجوید که جهان‌بینی علمی دارد و بر بنای آزاد اندیشی نهاده است؛ اما روشن‌فکر ایرانی که در یک حوزه نیمه‌مستعمراتی به‌سر می‌برد، بی‌دسترسی به آن موسسات که از او به غارت رفته و بی‌هیچ سهمی در دنیای برخورد آزادانه عقاید و آراء (به علت بی‌سوادی اکثریت و...) در قدم اول با هجوم روزافزون استعمار طرف است که به‌همراه تکنولوژی و محصولات ساخته خود، آراء و معتقدات و آداب خود را نیز می‌آورد و هم‌چنان‌که ابزار های سنتی و بومی را از معرکه حیات خارج می‌کند، اندیشه ها و اعتقادات سنتی را نیز بی‌اعتبار می‌کند. مهم نیست که آسیاب‌های دزفول موتوری بشوند. مهم‌تر این است که ملاک ارزش اخلاقی دزفولی ها به چه چیز، جای خواهد پرداخت؟ هجوم استعمار نه تنها به قصد غارت مواد خام معدنی و مپاد پخته آدمی(فرار مغزها) از مستعمرات صورت می‌گیرد؛ بل‌که این هجوم، زبان و آداب و موسیقی و اخلاق و مذهب محیط های مستعمراتی را نیز ویران می‌کند و آیا صحیح است که روشن‌فکر ایرانی به‌جای ایستاده‌گی در مقابل این هجوم همه جانبه، شریک جرم استعمار بشود؟ اگر روشن‌فکر خود را تن‌ها یک محصول غربی بداند، ناچار در هر کجای دنیا که افتاده باشد، توجهش فقط به متروپل است؛ به کعبه ای که در آن و با ملاک‌های آن پرورده شده و ماهی‌ی است که فقط در آب متروپل می‌تواند شنا کند، کوشش دارد که محیط های بومی را نیز به چنان آبی بدل کند؛ اما متروپل از این محیط های بومی جز مواد خام معدنی و مواد پخته و رسیده آدمی چه می‌خواهد؟ جلال آل‌احمد در خدمت و خیانت رو‌شن‌فکران ص۴۲
مشکل انفعال نیست، مشکل فعالیت کاذب است! همین.. 🌺
جوشن کبیر.mp3
31.13M
توی کوپه قطار رجا، با آرشیو خودم احیا شب قدر گرفته ام.. قرار بود اگر در راه مشهد نبودیم، بعد از پاتوق دونفری برویم گوشه ای، در جمع این همه خوب، تا صبح بیدار بمانیم..
دو سال پیش، به بهانه حرف هایی که حالا هیچ‌کدامش در ذهنم نیست، قرار شد پنج‌شنبه‌ها حوالی ساعت ۱۰ صبح من و متین، شروع کنیم به خواندن .. متین به یکی دو نفر از دوستانش گفت؛ و البته سید هم کم و بیش اگر حضور داشت می‌نشست کنار ما و کلی گپ و گفت خوب داشتیم. کتاب را تمام کردیم. البته فقط بخش دومش را خواندیم! قسمت شعرش را؛ بعد را و بعد تر، جلسه رسمی تر شد و شلوغ تر و عالی تر و زمانش هم شد شب و کتابش، ؛ حالا یک‌سال دیگر هم گذشته و فردا اولین جلسه متن‌خوانی ماست. و چه خوب که کنار جمع خوش‌فکر و گرمی، هر پنج‌شنبه به قول متین، می‌نشینیم کنار هم.. این چند صندلی که در تصویر می‌بینید، و آن چند صندلی چوبی که در تصویر نیست، کلی خاطره است برای من.
تلاوت جزء دهم تا صفحه ۱۹۰ _ هیئت فدائیان حسین.mp3
19.72M
نوید زنگ زد گفت شب دهم بروم برای ترتیل‌خوانی قبل از ؛ الحمدلله بعد از مدت ها نوید را دیدم، و با حس و حالی شد..
صبح روز چهاردهم منم و دوتای دیگر وسط کلاس، خشک و خالی نشسته ایم. استاد هم نیامده! هم تمام شده، شعر منم سیزدبدر آقای شهریار را هم استوری کرده ایم، امروز اولین روز سال است! اولین ساعات رسمی سال؛ قرار است امسال کلی نخ تازه بپیچیم به کلاف زندگیمان! و خدا کمکمان کند؛ 🌺
هدایت شده از "پاتوق کتاب آسمان"
. ای رسولِ عقل! ما را بگذران از نیلِ شک گر تو موسی نیستی موسای این وادی کجاست؟ @skybook
اما ما در سرزمین روسیه هیچ احمقی نداریم.. 👌
بخش نقد ادبی: «تماشای روایت: بررسی تحلیلی روش انتقال عناصر داستان از روایت به درام» نوشته مجید آقائی از انتشارات علمی و فرهنگی «خودانتقادی ادبی: رساله‌ای در نقد هنر خویشتن در عرصه ادبیات» نوشته مهرداد نصرتی از انتشارات فرهنگ عامه «درآمدی بر ادبیات تطبیقی: خاستگاه، مبانی نظری، چالش‌ها» نوشته منصور پیرانی از انتشارات دانشگاه شهید بهشتی
بخش مستندنگاری: «اینجا سوریه است: صدای زنان راوی جنگ» نوشته زهره یزدان‌پناه قره‌تپه از انتشارات راه‌یار «پاییز آمد: خاطرات فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی» نوشته گلستان جعفریان از انتشارات سوره مهر «سازمان سیاسی بهاییت ۱۹۷۹-۱۸۹۲» نوشته حمیدرضا اسماعیلی از انتشارات موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی «عقیله» نوشته الهام امین از انتشارات به‌نشر «نبرد تنگه‌ها: نقش شهید حسن باقری در عملیات فتح‌المبین» نوشته مصطفی رحیمی از انتشارات مرکز نشر آثار شهید حسن باقری  
بخش داستان کوتاه: «راننده رئیس جمهور و چند داستان دیگر» نوشته سلمان کدیور از انتشارات شهرستان ادب «گورگم و داستان‌های دیگر» نوشته عماد عبادی از انتشارات نظام‌الملک «ویروس عاشق» نوشته مجید رحمانی از انتشارات صاد
بخش داستان بلند و رمان: «سیاگالش» نوشته ابراهیم اکبری‌دیزگاه از نشر صاد «صور سکوت» نوشته محمد قائم‌خانی از شهرستان ادب «صور» نوشته حسینعلی جعفری از انتشارات سروش «عزرائيل» نوشته نیما اکبرخانی از انتشارات کتابستان معرفت
در مورد خرید کتاب مشاوره خیلی نیاز نیست.. 🛍 سبد خرید بعضی‌ها رو نگاه کنید..
″نا″؛ ضمیر متصل است؛ به معنای ما؛ ″نا″؛ جمع جمع نشده ای که اگر جمع شده بود.. نستعلیق برای من همیشه با بقیه فرق داشته است. هر کلمه و هر حرفش. حرف الف ابتدای حروف است و بی آلایش تر و استوار تر. گاهی توی کلمه های نستعلیق، کوچک می‌شود. کوچک شدنش هم برای این است که زیبایی بیافریند؛ نون هم قشنگ است. نون اول نحن است. اول ما و اول ″نا″. اول نامیرا هم هست و اولین حرف اولین کلمه یکی از سوره های قرآن؛ اولین چیزی که همیشه از شهیدصدر به ذهنم می‌آمد، حلقات بود. حلقه اول تا سوم. ولی این‌بار، من در حلقه چهارم با شهید پیوند خوردم! از حلقه چهارم هم می‌گویم. اما اول از شهید صدر! اول° اول° میکنم که به زبان بی‌زبانی بگویم صدر، یعنی اول؛ و صدر، اول یک راه بود. راهی که سکه‌ ثانیه های زندگی‌اش را خرجش کرد تا پا بگیر؛ اولین استاد اصولم مردی بود که شباهت بسیاری به شهید صدر داشت. ریش های موج دار، صورت پهن و گرد و سبزه، و عمامه نجفی که به قبای تیره‌ای که می‌پوشید هم خیلی می‌آمد. ارادت زیادی هم به شهید داشت. از خاطراتش با حلقات شهید صدر هم می‌گفت برای‌مان. آن روز ها من همه تصورم از صدر، چهره ای بود مثل سایر چهره های شاخص. یک‌بار هم با امام‌موسی‌صدر اشتباهش گرفتم. ولی حلقه چهارم کتاب‌خوانی مبنا، بهانه شد، برای خواندن ″نا″. کتاب زندگی شهید سیدمحمدباقرصدر به قلم مریم برادران. این چند روز که کتاب را می‌خواندیم، نا با من همه جا آمد، سر کلاس، پاتوق، توی ماشین، مهمانی و.. . من هم به‌اش دل داده بودم. اگر نکته ای به ذهنم میرسید کنارش با قرمز ریز می‌نوشتم. قرمز هم رنگ خون است. اصلش شهید، اولین چیزی که چشمش را می‌گیرد همین خون قرمز است. همین خونی که بعد ترها مثل سطر های کتاب پر رنگ می‌شود و زرشکی‌تر. بچه های حلقه این چند روز خیلی زحمت کشیدند. کنار هم، کلی نکته یادگرفتیم و کلی کنار هم صفا‌ کردیم. از فرم و تکنیک و قلم بگیر تا جلد و آلبوم و.. ؛ هرچه به فصل های آخر نزدیک می‌شدیم، هوای کتاب غم‌ناک می‌شد. غروب می‌کرد. راستش غمناک هم ″نا″ دارد. بوی ″نا″؛ بوی خیسی، بوی خون. بوی خون توی فصل های آخر دماغ را آزار می‌دهد. خصوصا اگر عقب هم افتاده باشی و مجبور شوی فصل های آخر را پشت سر هم بخوانی؛ کتاب که تمام شد، خیره شدم به ″نا″ی وسط جلد؛ به تا شدگی بالای جلد کتاب و بعد به نشانکی که کنار کتاب بود و برای همیشه کنارش می‌ماند تا با کتاب بشوند ″نا″. بازش کردم و تندی، یک‌بار دیگر، مقدمه خانم برادران را خواندم. راست می‌گویند آنچه از جان بربیاد بر جان می‌نشیند. با مقدمه‌اش خیلی صفا کرده‌ بودم. یک لحظه دوست داشتم به جای خانم برادران بودم. و به جای ایشان، با فاطمه خانم صدر دیدار می‌کردم و جلوی پای ایشان تمام قدر می‌ایستادم. با سری خمیده به پایین. مبادا از عزت و احترام چیزی کم گذاشته باشم.. دوست داشتم شهیدصدر را ببینم، همان که آن‌همه وقت نداشت و در عالم کتاب غرق می‌شد که وقتی عکسش را می‌گرفتند دوربین را نگاه‌ نمی‌کرد. همان که رویای ″نا″ شدن در ذهنش داشت. همان که حوزه نجف تنهایش گذاشت و اگر تنها نمانده بود احتمالا حالا امام‌صدر بود. همان که هم پدر بود، هم شاگرد، هم مرجع، هم استاد، هم برادر، هم متفکر، هم صبور؛ دوست داشتم دستش را ببوسم. و بعد تمام قد باز جلوش بایستم. همان که حالا در رویاهایم، دارم صدای خوش‌آمد گویی و مهمان‌نوازی‌اش را به لهجه شیرین عراقی‌اش می‌شنوم. همان که لبخند ملیح و وقار بلند استادانه‌اش مرا مبهوت خود کرده. چرت خیالاتم که پاره شد. کتاب را با آداب و وسواس همیشه‌گی گذاشتمش توی کتاب‌خانه. حساب کردم، چون کتاب ها دیر به دستم می‌رسید و از حلقه جا می‌ماندم، از پاتوق، زود تر، ″نا″ را گرفتم. بعد پست باز ″نا″ را آورد با مابقی کتاب های حلقه. حالا وقتش بود ″نا″ی دوم را هدیه کنم به دوستی که اگرچه من نمیتوانم محمدباقرش باشم، او همیشه در حکم امام‌موسی بوده برای من. امضا، سجاد. انتشار در صفحه ویرگولم ؛ https://vrgl.ir/hgkZ4 @yaddashthaykhatkhorde
این یادداشت را برای حلقه کتاب مبنا نوشتم، بعد از تمام شدن کتاب، ۱۵ آذرماه ۴۰۱ 👇
نا نوشته مریم برادران روایت زندگی شهید سیدمحمدباقرصدر
بسم‌الله الرحمن الرحیم