eitaa logo
یادداشت‌های‌خط‌خورده
133 دنبال‌کننده
87 عکس
3 ویدیو
0 فایل
عشق اقیانوس آرامی که می‌گفتی نبود.. قایقم را در مسیر آب‌شار انداختی.. ⁦✒️⁩این‌جا من از خیلی چیزها خواهم نوشت.. بیش‌تر از کتاب، داستان، رمان، فرهنگ و فکر! ⁦ @s_sajad
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از "پاتوق کتاب آسمان"
. 📷 تصاویر محفل امشب... اکران مستند غیر رسمی؛ روایتی از اُنس رهبر انقلاب با کتاب و اهالی فرهنگ @skybook
. اگر کسی وارد عالم دین نشود دیندار باشد ولی عالم دینی نداشته باشد و به جنبه‌های وحدت خودش و وحدت عالم نظر نداشته باشد این آدم عالمش عالم دینی نیست، و در زندگی چیزی به دست نمی‌آورد و راهی به سوی عالم بقا برایش گشوده نمی‌شود. ممکن است گناه نکند ولی وارد محفل وحدت نمی‌شود و در حالت بقا قرار نمی‌گیرد و استقرار شخصیت پیدا نمی‌کند. شاید ملاحظه فرموده‌اید مسلمانانی را که در انجام عبادات بسیار تلاش می‌کنند نماز می‌خوانند و به جلسات دعا هم می‌روند و ولی با این همه احساس یک بقای برتر یعنی بقای بر بقا و استحکام بر استحکام ندارند. علتش آن است که وارد عالم دینی نشده‌اند. حرف ما در این بحث این است که چرا بعضی‌ها به بلا و آفت بی عالمی دچار می‌شوند. مولوی می‌گوید: گرنه موش دزد در انبان ماست گندم اعمال ۴۰ ساله کجاست؟! این یک سوال اساسی است که چرا در انبان چهل سال عبادت بعضی از ما چیزی که حکایت از اتصال ما به عالم غیب بکند نیست؟! اگر چنین احساسی داشتیم باید بدانیم این همان بی عالمی است نه بی‌دینی. طوری با خودمان و عبادات‌مان برخورد کرده‌ایم که احساس وجودی برتر در خود نداریم حس می‌کنیم هنوز هم مثل همان روز اول عبادت می‌کنیم. انسان اگر پس از سال‌ها زندگی دینی هنوز در بی عالمی به سر می‌برد نشان از آن است که ضرر کرده و سرمایه‌ای که باید به دست می‌آورد را به دست نیاورده است. یکی از علت‌های بی عالمی ما در ذات فرهنگ مدرنیته نهفته است که در سیصد ساله اخیر، ما و بسیاری از جوامع دنیا را گرفتار خود کرده است. مدرنیته با توجه بیش از حد به کثرت و غفلت از عالم قدس راه ارتباط با عالم بقا را از منظر انسان‌ها زدوده است. زیرا هر چقدر انسان، به جنبه واحد عالم نظر کند در جنبه واحد خود محقق می‌شود و به اصل خود که جنبه وحدانی و ملکوتی او است دست می‌یابد و به عبارت دیگر به جنبه وجودی خود که عین عالم داری است وارد می‌شود و برعکس هرچه انسان گرفتار کثرت شود به جنبه تغییر و ناپایداری عالم گرفتار می‌شود. @yaddashthaykhatkhorde 🪴
410.9K
نیم‌دانگ‌پیونگ‌یانگ 🪴
458.3K
نیم‌دانگ‌پیونگ‌یانگ 🪴
. . دارم به قشنگ‌ترین اتفاق ۴۰۲ فکر می‌کنم.. به این که چه چیزی است، قشنگ‌ترین اتفاق؟! به این که خدای من کجای این اتفاق است؟! به خودم، به هم‌سرم، به خانواده‌ام، به رفیقم، به حفظم، به شغلم، به تجربه‌های امسالم، به شکست‌های امسال، به گسستن بند اعتماد‌هایِ به غیر خدا، به ننوشتن‌هایم، به نخواندم‌هایم، به نوشته‌هایم، به خوانده‌هایم، به مسجد، به مدرسه، به اخلاق، ایمان، شور، احترام، به ادبِ، به هرچه می‌شود دقیقه‌ای یا لحظه‌ای خود را سپرد.. . . باز به خودم.. قشنگ‌ترین اتفاق سال؟؟؟ 🪴 @yaddashthaykhatkhorde
. . گفت: ای دیوانه لیلایت منم در رگ پنهان و پیدایت منم سال ها با جور لیلا ساختی من کنارت بودم و نشناختی . . @yaddashthaykhatkhorde امشب، ما هم سال‌ها با جور لیلا ساخته‌ایم.. امشب، قرار است لیلا را پیدا کنیم.. 🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مبلای دلمون رو امشب قراره بکشیم جلو.. همین‌قدر ساده.. همین‌قدر خالص.. همین‌قدر باصفا.. @yaddashthaykhatkhorde 🪴
مشخصه که موضوع مقاله من کدومه یا توضیح بدم؟! 😐😕
. قصه‌ایست به‌خدا زندگی ما در حوزه! . . مسئول پژوهش مدرسه‌ما یک روحانی بزرگوارِ درجه‌یک است. از آن‌هایی که امیرخانی توی رَهِشْ می‌گفت آدم دلش می‌خواهد ازشان قند تبرکی بگیرد. این مثلن افتتاحیه! آهان راستی استاد پدرخانم‌مان هم بوده‌اند حضرت‌شان.. . . قبلِ عیدی رفتم نشستم توی دفتر واحد پژوهش مدرسه تا با استاد چانه بزنم، که مقاله‌ی شل بدهم. قرار بوده انگار که قبل از عید موضوع پژوهش ارسال شود به مرکز، به فرموده.. . گفتم من از سال ۹۷ مشغول ادبیاتم. توضیح دادم که چند سالی است دور و برم را خوب شلوغ کرده ام. می‌خوانم، می‌نویسم، دور می‌ریزم باز از نو می‌خوانم و..؛ بساط همین است فعلن!! توضیح‌تر دادم که میخواهم مقاله پایه پنج را چرت و پرت بنویسم و با حداقل نمره فقط قبول شوم و خلاصه الفرار که کلی کار حرفه‌ای دارم مثلن تا انجام بدهم و این‌ها همه خس و خاشاک راه‌اند و زگیل و..الخ. پیاز داغش را هم زیاد کردم، بل‌که بماسد. استاد هم خیره خیره انگار که کلن متوجه عرض بنده نشده باشند توضیحات فرمودند که به هر حال این هم جزء دروس شماست و نمره اش مهم است و چرا حالا که وقت می‌گذارید درست و حسابی نه و.. برگشتنا توی ماشین فکری شدم که چه‌ گِلی سر بگیرم؟؟ از بد حادثه، یادم افتاد سر مقاله پایه سه، متنْ پژوهیِ معلونِ نالوطی، خودم را مدیون حضرت نادرابراهیمی کردم. خدا ببخشد مرا که کتاب لوازم را برداشتم و نشستم به چرت و پرت نوشتن که اگر فصل عاطفه و احساس را با طبیعت‌گرایی جابه‌جا کرده بود بهتر بود و خلاصه کلی جفنگیات که از دست مقاله نوشتن خلاص شوم.. (تا‌ این‌جا را می‌شود گفت درگاه اول؛ نقطه ورود به پرده دوم؛) یک‌بار دیگر رفتم توی دفتر پژوهش نشستم جلو استاد و گفتم موضوع مقاله را انتخاب کردم: بررسی و تطبیق مبانی ادبیات روایی در قرآن [دقیقش یادم نیست] استاد نگاهی مشتری‌وار انداختند و فرمودند که: _یعنی منظورتان این است که بررسی و تطبیقِ.. چی بود؟ ادبیات روایی؟! .. یعنی روایات و احادیث را با قرآن تطبیق کنید؟! فهمیدم اوت زده‌ام بد رقم. _استاد منظورم از ادبیات روایی، اساسن هر چیزی است که در آن قصه‌ای نهفته است. روایتی وجود دارد. جنس‌ش از جنسِ روایت است.. آرام آرام داشتم می‌گفتم: ″مثلن(گربه من کک دارد) روایت نیست اما (کک، گربه من را نیش زده) روایت است و اچ‌.پورتر‌.ابوت توی بنیاد روایت را اتفاق می‌داند و... ″ که فاکتر گرفتم و حرفی نزدم. عاقبت با مشورت استاد و برای این که بعدا مصحح مرکز نگوید احادیث چه ربطی دارند به اچ.پورتر.ابوت و کک و گربه به آیات قرآن، موضوع را تغییر دادیم به: تطبیق مبانی نگارشی ادبیات داستانی در آیات قرآن البته چون فیس و افاده ادبیات روایی بَه‌ز ادبیات داستانی است و البته شمولیت و عمومیت‌ش هم بیش‌تر است بعدا در لیست نوشتم: تطبیق مبانی نگارشی ادبیات داستانی و روایی در آیات قرآن این شروع کش‌مکش‌های پرده دوم.. حالا بعد عید شده است. منتظرم ببینم روایت نوشتن مقاله ما هپی‌اند تمام می‌شود یا نه؟! خدا به خیر کند. من با چند نفر باید از دنیایی حرف بزنم که من تویش زندگی می‌کنم و آن‌ها نمی‌فهمندش؟! به چند نفر باید بگویم توی دنیای من ادبیات روایی یعنی جستار و زندگی‌نامه و فیلم‌نامه و داستان و خاطره و..؟! خود این هم کش‌مکش درونی شخصیت است! قصه‌ایست به‌خدا زندگی ما در حوزه! @yaddashthaykhatkhorde 🌺❤️
. بچه‌های مدرسه مبنا، به سرکرده‌گی آقای "مصطفا‌جواهری"، که چند سالی است سخت می‌خوانند، و در واقع به دعوت ایشان، امسال وارد چالشِ "چند از چند" شدند. بچه‌ها الحمدلله هر روز مشغول هستند. در کانال یکی از همین اعضای چالش امروز می‌خواندم که امسال، کتاب دهم را تمام کرده است و مشغول نوشتن برنامه اردیبهشت است. خب این مسئله جدی من است. چند سالی است. خواندن و نوشتن. نوشتنش که بماند... خواندن اما برای من خیلی ممکن نیست. چون از صبح مدرسه‌ام و عصر حوالی ساعت چهار تا شب هم مشغولم. می‌ماند آن چند ساعت وقت بین این‌ها و جهانِ شب تا صبح و تعطیل‌ات. این اوقات هم تقسیم می‌شود بین آن هشت درسی که شیک و مجلسی انتخاب واحد این ترم من است، مرور و تثبیت محفوظات، کتاب‌های آموزشیِ که جزء مطالعه تخصصی‌ام محسوب نمی‌کنم و البته سیاهه‌‌ی‌صدتایی‌رمانِ حضرت امیرخانی که برکت عجیبی دارد و ته نمی‌کشد و اگر این وسط کسی رمانی معرفی کند که بی‌نوبت بخوانم و..الخ. خواندن واقعن مسئله بزرگ این روزهای من است. دیوان خواجه را باز می‌کنم. می‌فرمایند که: روی تو کس ندید و هزارت رقیب هست... به زبان آدمی‌زادش که پایین صغحه نوشته، می‌شود: ای عزیز که دل مهربانی داری و سری پر شور، تعادل داشته باشید... ابروهایم را بالا می‌گیرم، نگاه می‌کنم به دیوان حافظ. یعنی خواجه شیراز هم فهمیده من شلوغ پلوغم؟! ادامه می‌دهم غزل کذایی را: ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست... بنا به سنت همیشه‌گی‌ام "حافظ هم دل خوشی دارد"ی می‌پرانم و دیوان را می‌بندم. یادم می‌آید جنابِ مرحوم، ابتهاج توی ترانه‌ای این مصرع را تصحیح فرموده: ای خواجه درد هست ولیکن طبیب نیست... یادم می‌آید دارم چه می‌نویسم. سعی می‎‌کنم درونیات شلوغم را پشت صد نگه دارم. سد را با 3ی صابون می‌نویسم تا نگفته باشم پر از کف است، نشان داده باشم. نگاه می‌کنم به حافظِ روی میز. نگاه می‌کنم به این شش7 تا کتابی که سهم اردیبهشت است. سهم متعادل‌ترین فصلِ نامتعادلِ بهار. سهم هر روز را مشخص کرده‌ام. خواندن واقعن مسئله این روزهای من است. توی این کتاب‌ها کتاب جدیدی که کسی نخوانده باشد یا در لیستی چیزی نگذاشته باشد تا بعدا بخواند نیست. برای همین حتا رغبتی ندارم اسم ببرم، چه رسد به معرفی و امتیاز و بریده و.. الخ. می‌دانم از همه هم‌قطارها همیشه عقب‌ترم. خاصه از اهالی "چند از چند". هر روز کانال‌ها را باز نمی‌کنم. هر وقت شل شوم و سهم هر کتاب را نخوانم، باز می‌کنم چند تا از کانال‌ها را تا زِدشلی زده باشم. ضدِ زدشلی را با zی زنبور می‌نویسم که باز نگفته باشم، نشان داده باشم مثل نیش تیز است و مثل دارو اثر بخش. نیش‌داروی "چند از چند". مسئله این روزهای من، خواندن است! از خدا جوییم توفیق خواندن!! @yaddashthaykhatkhorde 🪴
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
3.59M
یا بمیر یا مرد میدان بازگرد، مرد این میدان... 🪴
اشاره: این یادداشت، متنی است حوصله سر بر، درباره‌ی جُستار که درونیاتِ مغشوشِ نویسنده را نشان می‌دهد!!! درباره‌ی جُستار ۱_ جای مقدمه... جُستار را بیش‌تر به ناداستان بودن‌ش می‌شناسند. ناداستانی نو. ناداستانی که در ایران تازه مورد توجه قرار گرفته است. فرم روایی جدیدی که البته نویسنده‌گان غربی جستارنویس هم هنوز سر حدود و ثغورِ دقیق‌ش چه دعواها که ندارد. در ایران که البته مقوله‌ای است نوظهور و هنوز جمال‌زاده‌ای ایرانی‌ش را تعریف نکرده برای‌مان. البته هم غرب‌زدگیِ حضرت جلال را می‌توان جُستار خواند هم آثار شاهرخِ مسکوب را. اما جستار را تقریبن همه به "نظرات شخصی نویسنده در مورد موضوعی" تعریف کرده‌اند. این قدر متیقَن همه تعریف‌های جُستار است. این در باب تعریف جُستار... در باب تاریخ‌چه‌ی جُستار اگر قدرکی تتبع بفرمائید، می‌رسید به لغتِ رساله در فارسی، اِسِیْ (essay) در انگلیسی، که برگرفته از فرانسه‌یِ کهنِ essai است. ترجمه امروزی‌اش هم می‌شود: essayer به معنای تلاش کردن و کوشیدن و آزمودن؛ اگر قبول کنیم که جُستار به معنای امروزی‌اش، برداشتِ شخصیِ نویسنده است از زندگی و مفاهیم، یا همان نظراتِ شخصیِ..الخ، باید از لوازمات این تعریف هم سخن گفت. از جمله باید درباره‌ی ماهیت این فرم و از جمله‌تر درباره‌ی فرایند جُستار نویسی حرف زد. ادامه دارد... 🪴 یادداشت‌های‌خط‌خورده
درباره‌ی جستار ۲_ چطور جُستار یک فرم روایی می‌شود؟! اگر بخواهیم جُستار را داخل در ادبیات روایی بدانیم، به ناچار باید بین تمام گونه‌های ادبیات روایی و جُستار، یک "چیز" واحد و مشترک بیابیم. منطقیون این "چیز" مشترک میان چند شیء را، جنسِ آن‌ها می‌نامند. بعد این چند مقوله هم‌جنس، با "چیز"هایی از هم متمایز می‌شوند، به نام فصل؛ بعدتر جنس با فصل، نوع را تشکیل می‌دهند. در ادبیات روایی، جنس مشترک میان همه‌ی گونه‌های روایی، خودِ روایت است. حالا روایت یعنی چه؟ اچ.پورتر ابوت، توی "سواد‌ روایت" می‌گوید روایت به زبان ساده عبارت است از: (بازنمایی یک رخداد یا مجموعه رخداد). درواقع آن‌چه ذاتِ یک جمله‌ی غیر روایی را به یک جمله‌ی روایی تبدیل می‌کند، رخداد یا اتفاق است. "گربه‌ی من کک دارد" یک جمله‌ی توصیفی است و "گربه‌ی من را کک گزید" یک روایت. همه‌ی گونه‌های ادبیات روایی جنس‌ش روایت است. یعنی همه، به نوعی بازنمایی یا گزارش یا بیانِ یک رخداد یا اتفاق یا مجموعه‌ای از رخدادها و اتفاقات است. گونه‌های مختلف روایی بنا بر نوع پرداخت، موضوع، عناصر موجود در آن و...الخ، که فصلِ اختصاصی هر گونه به شمار می‌روند، از یک‌دیگر جدا و متمایز می‌شوند و فرم‌های روایی مختلف به‌وجود می‌آیند. اگر بخواهیم جُستار را درست بفهمیم، باید تعریف درستی از جُستار داشته باشیم. تعریفی در چهارچوب درست و منطقی که مو لای درزش نرود. قبل‌تر گفته‌شد همه روی تعریفِ "نظرات شخصی نویسنده درباره موضوعی" اتفاق نظر دارند. سوال اساسی و مهم این است که جُستار چطور می‌تواند با این تعریف، جزئی از خانواده ادبیات روایی باشد؟ پر واضح است که این تعریف، یعنی نظرات شخصی نویسنده، مطالبی است از جنسِ "گربه‌من کک دارد". نظرات یک آدم، توصیفاتی است درباره‌ی یک شیء یا احکام ذهنیِ او یا نهایتن استدلال‌های اوست؛ اتفاقی در کار نیست. جُستار طبق این تعریف، خالی از اتفاق و رخداد است. پس یا جُستار جزئی از ادبیات روایی نیست یا این تعریف، ناقص است. برگردیم به معنایِ ریشه‌یِ جُستار در فرانسه: تلاش کردن و کوشیدن و آزمودن. جُستار اصالتن آزمودن است. آزمودن یک ایده!!! اتفاق کجایش است؟ اتفاق تغییر نظرِ نویسنده است در سیر اندیشه‌ای که روی موضوع دارد و ثبت این اندیشه که نامش، می‌شود جُستار... ادامه دارد... 🪴 یادداشت‌های‌خط‌خورده
درباره‌ی جستار ۳_ یک نکته ظریف! گفتیم که جُستار آزمودن یک ایده است. حالا می‌خواهیم به تعریف جامع‌تری از جُستار بپردازیم: جُستار روایتِ تلاشی است برای آزمودن یک ایده، در قالب یک تأمل، پیرامون یک موضوع خاص که منجر به صدور نظرِ خاصِ نویسنده‌اش درباره آن موضوع می‌شود. مشخصن در این تعریف ما رخداد را داریم. روایت از یک تلاش. تلاش برای آزمودن ایده، همان مجموع رخداد‌های ماست که روایت را می‌سازد. این‌جا می‌توان ادعا کرد که در واژه‌ی "روایی" در عبارتِ "جُستارِ روایی" ، قید احترازی نیست، بل قید توضیحی است. چرا که روایی بودن نوعی از جُستار نیست، تا با این قید، جُستار‌های روایی را از جُستار‌های غیر روایی جدا کرد. جُستار، لااقل به معنایی که ارائه شد، نمی‌تواند روایی نباشد. هم‌چنین است، واژه "شخصی" در عبارتِ "جُستارِ شخصی"؛ چراکه هر جُستاری، روایتی است مختص به فرایند پرداخت و تأمل و اندیشیدن و آزمودن یک ایده و موضوع، که مختص به نویسنده‌ی آن جُستار است و اساسن، هیچ‌گاه جُستار، به شخصی و غیر شخصی تقسیم نمی‌شود تا با قید شخصی بخشی از آن را متمایز ساخت. زیرا یک روایت را به بی‌نهایت شکل می‌توان نوشت و هر کدام از این بی‌نهایت، منحصر به فرد است و البته غیر قابل تقلید؛ ضمن آن‌که هر نویسنده‌ای به شیوه‌ای منحصر به فرد می‌نویسد و فکر می‌کند و حتا نگاه می‌کند و درکش از جهان نیز کاملن شخصی است. قید شخصی، یک قید توضیحی است. جلال‌آل‌احمد در "غرب‌زدگی" و "درخدمت و خیانت روشنفکران"، نظرات شخصی اش را گفته. روایت فکرش را آورده است. این هر دو کتاب، جُستارند. ماریو‌بارگاس‌یوسا در "چرا ادبیات؟" روایت ذهنی خودش راجع به پدیده ادبیات را ثبت کرده. حتا شاید بتوان صراحتن گفت "تأملات و مجادلات" اثر داستایفسکی بزرگ، جُستار‌های او پیرامون مسائل مهم ادبیات روسیه در زمان خودش است. یک‌بار دیگر به کتاب‌خانه خود نگاهی بیندازید، احتمالن کلی جُستار دیگر هم پیدا می‌کنید. خب با این حساب ممکن است بگویید، هر نوشته‌ای که تأملی فلسفی یا غیر فلسفی درباره یک موضوع باشد، جُستار به حساب می‌آید. باید گفت، بحث در بابِ جنس جُستار، گذشت. اما جُستار فصل‌هایی هم دارد که آن را از مقاله و کتاب‌های فلسفی و... جدا می‌کند. یکی از مهم‌ترینِ آن‌ها نوع خاص پرداخت موضوع است. معمولن پرداخت در جُستار لحن خشک ندارد. طنز آمیز است، تعلیق دارد، سرگرم‌کننده است، چشم اندازی گسترده به موضوع دارد و از همه بیش‌تر، در هیچ چهارچوبی محدود نمی‌شود. نشانِ ادبیات بی‌قرار را به همین خاطر است که بر سینه دارد. ضمن این‌که پرداخت مقاله و امثال آن، یک فرم خاص تکرار شوند است، حتا با جملاتی مشخص و عباراتی سلیس و قوانینی محکم و زبانیِ علمی؛ اما شما وقتی غرب‌زدگی جلال را دست می‌گیرید، یک کتاب ادبیات می‌خوانید. اگر‌چه مثل داستان‌های جلال، سرگرم نمی‌شوید، اما همان حسِ تعلیق را دارید. این تفاوت اساسی و مهم جُستار است. اتفاقن جُستار لحن خاص خود را دارد. در عین اتقان و استحکام‌ش و در عین طنز بودن‌ش. پ.ن: در ستایش جُستار فقط اشاره به همین نکته کافی بود که: جُستار تجلیِ بستر بودن ادبیات است برای گسترش فکر و اندیشه؛ شاید هم روش، شاید هم... 🪴 یادداشت‌های‌خط‌خورده