eitaa logo
یادداشت خوانی
124 دنبال‌کننده
15 عکس
0 ویدیو
4 فایل
✔️مجالی برای مطالعه 🍃متن کامل یادداشت تحلیلگران را اینجا بخوانید. 🍃 انتشار هر محتوایی، به معنای تأیید نیست‌‌‌. ⛔️ این کانال را به هر خواننده ای پیشنهاد ندهید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻آیا «دیکتاتور» این‌گونه است؟! 🖋 مهدی جمشیدی ۱. بسیار اندک‌ بودند، امّا می‌خواستند «وانمود» کنند که فراونند. می‌خواستند «گروهک‌های مجازی» را به «لشکرهای خیابانی» تبدیل کنند. بااین‌حال، نتوانستند «مردم» را با خود همراه کنند. تصوّر می‌کردند که «جامعۀ ایران»، چونان «انبار کاه»، فقط محتاج یک «جرقۀ کوچک» است تا شعله‌ور شود. نه‌فقط «جرقه»، بلکه «آتش‌ها» برافروختند امّا جامعه نخروشید و با آنها هم‌صدا و هم‌داستان نشد. این اقلیّت محض و مطلق، نعره‌های بلند سر دادند، امّا جامعه به راهی ‌رفت و اینان به راهی دیگر. «اقلیّت مطلق» بودند و «اقلیّت مطلق» ماندند. هرچه که دست‌وپا زدند و هوچی‌گری و روایت‌سازی و بازی‌پردازی کردند، نشد که نشد. و چون ناکام ماندند، در پی جبران برآمدند؛ با «آتش» و «خون» و «دروغ» و «فریب» در خیاباهای فضای مجازی و خیابان‌های ایران. و تلخ‌تر و سوزاننده‌تر از همه، روایت‌های دروغین بود. و از این جمله، متهم‌ساختن آیت‌الله خامنه‌ای به «دیکتاتوری». ۲. آیت‌الله خامنه‌ای چه کرده است که چنین اتهامی را بر او روا داشتند؟! او در هیچ انتخاباتی دخالت نکرده است و همچون یک شهروند عادی، «یک رأی» به صندوق انداخته و سپس نظاره‌گر کنشگریِ آزادانۀ مردم بوده است. او رأی مردم را «محترم» دانسته است و در منطق حکمرانی، «دخالت مستقیم و جدّی» داده است. او همواره به «مشارکت حداکثریِ مردم در انتخابات»، توصیه کرده است و نتیجه را فرع بر حضور دانسته است. حتّی آنگاه که «گزینه‌های زاویه‌دار با او» به قدرت رسیده‌اند، منطق مردم‌سالاری را کنار ننهاده و انتخابات را «ابطال» نکرده است. او در برابر این گزینه‌ها، «کارشکنی» و «سنگ‌اندازی» نکرده و جهت‌گیری‌های شخصی‌اش را مبنای تعاملاتش قرار نداده است. همۀ تعاملات او بر اساس «اخلاق» و در چهارچوب «قانون» بوده است. آیا «دیکتاتور» این‌گونه است؟! ۳. آیت‌الله خامنه‌ای در وظایف قوا و نهادها دخالت نکرده و از مدیران و کارگزاران، «مترسک بی‌عمل» و «عروسک‌های خیمه‌شب‌بازی» نساخته است. او به جای «قانون»، به «خود» ارجاع نداده است و در دورۀ حاکمیّت، نظرش جایگزین قانون نشده است. او سلیقه و پسند خود را بر قانون ترجیح نداده است. هرچه که توانسته، کمتروکمتر مداخله کرده و حضور داشته است تا جریان امور، به‌صورت طبیعی و در امتداد قانون پیش برود. او نه آشکارا و نه پنهانی، هیچ امری را از «مدار قانون»، خارج نکرده و «بدعت» نساخته است. حکومت ایران در چهارچوب قانون پیش می‌رود نه خواسته‌های شخص او. حضور و قدرت و عظمت او، کمترین سایه‌ای بر سرِ قانون نیفکنده است. آیا «دیکتاتور» این‌گونه است؟! ۴. آیت‌الله خامنه‌ای، بسیار بر «فرهنگ» و «سبک زندگی» اصرار می‌ورزد، امّا در پی «تحمیل» و «تحکّم» نبوده است. با این‌که «حاکم» و «در قدرت» است، امّا به زبان «زور» و «اجبار» سخن نگفته و «امر» و «فرمان» صادر نکرده است، بلکه همچون یک «عالِم دینی»، دردها و نگرانی‌های فرهنگی‌اش را شفاف و صمیمانه بازگفته و «استدلال» کرده است. آری، «استدلال»! او برای اصلاح سبک زندگی، «بخشنامه‌های فاشیستی» صادر نکرده و از «موضع بالا» به جامعه نگاه نکرده است. او همواره خود را «از جامعه» و «در کنار جامعه»، انگاشته است. او «از مردم» بوده است نه «بر مردم». او «تربیت» و «فهم» و «اخلاق» و «گفتگو» و «تبیین» و «گفتمان‌سازی» را کنار نزده و «تحکّم» و «تحمیل» و «زور» و «خشونت» و «تعدّی» و «جبر» را حاکم نکرده است. زبان او، «زبان استدلال» بوده است؛ همچون تمام گذشتۀ فکری‌اش. «آیت‌الله خامنه‌ایِ نظام جمهوری اسلامی»، همان «حجت‌الاسلام خامنه‌ایِ طرح کلّیِ اندیشۀ اسلامی در قرآن» است؛ با همان حوصلۀ گفتگویی و اهتمام تبیینی و منطق تبلیغی. پس از پنجاه سال، و با وجود صدرنشینی در قدرت سیاسی، حال‌وهوای او دگرگون نشده است. آیا «دیکتاتور» این‌گونه است؟! ۵. عدّه‌ای از یک «اعتراض جزئی»، شعار ساختارشکنانۀ «مرگ بر دیکتاتور» ساختند و در خیابان، حرمت او را شکستند و حریمش را درنوردید، امّا او هیچ واکنشی نشان نداد. نه‌فقط توپ و تانک به خیابان نیاورد و چوبۀ دار برپا نکرد، بلکه گفت حساب «هیجان‌زدگانِ بازی‌خورده» را از «غرض‌ورزانِ بازی‌ساز» جدا کنید و همه را به یک چوب نرانید. او هیچ سخنی در دفاع از خود نگفت و زبان به انتقاد نگشود. او مرز میان «منتقد» و «معارض» را شعار «مرگ بر دیکتاتور» ندانست و خویش را محور و مبنای حقّ معرفی نکرد. آیا «دیکتاتور» این‌گونه است؟! ۶. نه، او «دیکتاتور» نیست، او «مقتدرِ مظلوم» است. و مگر حاج‌قاسم سلیمانی در وصیّت‌نامه‌اش، آیت‌الله خامنه‌ای را «مظلوم» نخواند؟! چه خون‌دل‌ها که نخورده است در این سال‌ها، و چه دردها و رنج‌ها که پنهان نساخته است در عمق سینه‌اش ... . از چشمانِ قلمم، اشک می‌چکد و از حنجره‌اش، فریاد برمی‌آید.
💢این چرخه‌ی خون‌بازی باید متوقف شود. 1⃣طی دو روز گذشته بیش از هفت ساعت با دانشجویان و جوانان در دانشگاههای لرستان و خوزستان جلسه پرسش و پاسخ داشتم. در برخی جلسات لیدرهای دانشجویی اعتراضات اخیر و حتی برخی بازداشتی‌ها هم در جلسه حضور داشته‌اند. گفتگوها صریح و گاهی چالشی و تند بود ولی به هیچ وجه از دایره ادب خارج نشد. در شهرستانها تقریبا هیچ خبر مهم و وضع فوق العاده ای وجود ندارد. هیچ جنبش و شبه جنبش مردمی دیده نمی‌شود و شواهد نشان می‌دهد اتفاقاتی مثل حادثه تروریستی ایذه کاملا خلاف وضع جاری و عادی شهرها و فقط پروژه ای تروریستی برای تولید خوراک رسانه ای است. 2⃣آنچه تبدیل به گزارش رسانه ای میشود به کلی بریده و بی ارتباط با جامعه است. نوعی صحنه پردازی برای روشن نگه داشتن آتش اعتراضات در بستر رسانه است. از شهرهای مختلف به عنوان لوکیشن‌ها و استودیوهای اصلی ساخت کلیپ و فیلم اغتشاشات استفاده می‌شود. مکرر این گزارش امنیتی را شنیده‌ام که بازداشت‌شدگان متهم به ترور، از ساکنین همان شهر نبوده و برای اجرای پروژه دوره‌گردی کرده‌اند. بخش تاسف‌انگیز ماجرا اینجاست که این فیلمها اغلب با نقش‌آفرینی واقعی برخی جوان‌ها ساخته می‌شود. در واقع خیلی‌ها نمی‌دانند در حال بازی در یک صحنه‌ی از پیش طراحی شده هستند. همه چیز مثل فیلم نمایش ترومن اثر پیتر ویر به‌نظر می‌رسد. ما با یک "هایپر جنبش" مواجهیم که در صحنه‌ی فیلمسازی، گلوله های واقعی شلیک می شود تا یک پرفورمنس جذاب و کامل تماشاگران را به وجد آورد. این چرخه‌ی خون‌بازی باید متوقف شود. ✍وحید یامین‌پور
🔻آنچه از «کشف حجاب» دیدم: روایت‌بازی یک اقلیّتِ دیکتاتور 🖋 مهدی جمشیدی دوشنبه، ۲۲ آبان ۱۴۰۱. شهر تهران. پرسه‌زنیِ جامعه‌شناختی در ایستگاه‌های متروی گلبرگ و دروازه شمیران و تئاتر شهر و میرزای شیرازی در صبح و ظهر. تلاش داشتم که به یک «بُرش عینی» و «برداشت مستقیم» از واقعیّت اجتماعی دست بیابم و وضع حجاب دختران و زنان را فارغ از «عایق‌های رسانه‌ای» و «حائل‌های روایی» مشاهده کنم. مشاهده‌ای که در قلب آن، «پرسش» وجود داشت و نه «پیش‌داوری». در طول یک ماه گذشته نیز به چنین مشاهداتی رو آورده بودم و در نقاطی از شهر، با دقت و تأمّل، از این زاویه به واقعیّت اجتماعی نگریسته بودم. مشاهداتم در امروز، مطابق با همۀ مشاهده‌های قبلی بود و آنها را تأیید می‌کرد. و اماّ نتایج: ۱- تنها «پنج درصد» از دختران و زنان، «کشف حجاب» کرده بودند؛ یعنی «شال» یا «روسری» یا «مقنعه» بر سر نداشتند و «سر برهنه» در ایستگاه‌های مترو رفت‌وآمد داشتند. در اینجا، برآوردی دربارۀ تعداد زنان چادری یا شُل‌حجاب ارائه نمی‌کنم و پرسش خویش را به همین مسألۀ خاص، محدود می‌کنم. با مشاهدۀ این تعداد اندک، متعجب شدم که این همه غوغا و هیاهو برای «حجاب اختیاری» – که هدفی جز «کشف حجاب» نداشت – تنها معطوف به همین «پنج درصد» بوده است؟! به‌عبارت‌دیگر، باید «قانون حجاب الزامی»، برچیده شود تا فقط این پنج درصد بتوانند کشف حجاب کنند؟! این پنج درصد، چه نسبتی با آن «روایت‌های انبوه» دارند؟! ۲- بی‌حجابی در این پنج درصد، محدود به «برداشتن حجاب از سر» بود؛ به‌طوری‌که پوشش سایر قسمت‌های بدن‌شان، عادی‌ و عرفی بود. این‌گونه نبود که چون حجاب از سر برداشته باشند، دربارۀ بخش‌های دیگر بدن خود نیز همین منطق را دنبال کرده باشند و در آن قسمت‌ها نیز دست به «ساختارشکنیِ پوششی» زده باشند. دراین‌میان، تنها دَه خانم مشاهده کردم که برخلاف این بودند و پوشش قسمت‌های دیگر بدن‌شان نیز زننده بود، از جمله این‌که شلوارشان تا نزدیک‌های زانوی‌شان بالا آمده بود، یا تی‌شرت تنگ پوشیده بودند و حجم بدن‌شان آشکار بود، یا یقیۀ تی‌شرت‌شان باز بود و ... . ۳- به‌جز دو مورد، همۀ کسانی‌که کشف حجاب کرده بودند، «شال بر دور گردن» داشتند، درحالی‌که چنانچه قطعیّتی دربارۀ کشف حجاب وجود دارد، دیگر «انداختن شال به دور گردن»، معنا ندارد. دراین‌باره، کنجکاو شدم و دریافتم که بخشی از اینان احتمال می‌دهند که واکنش و برخوردی صورت بگیرد و همچنان مطمئن نشده‌اند که حجاب اختیاری، برقرار شده است؛ بخش دیگری نیز وقتی به «محل زندگی» یا «محل کار» خود نزدیک می‌شوند، ترجیح می‌دهند که از وضع کشف حجاب، خارج شوند؛ و جالب این‌که بخش دیگر، گاهی موهای خود را می‌پوشانند و گاهی هم نمی‌پوشانند و هنوز به «جمع‌بندی» نرسیده‌اند و میان این دو، یکی را «انتخاب» نکرده‌اند. ۴- دیگر این‌که پنج درصدی که به آنها اشاره کردم، هرگز محدود به «دهۀ هشتادی‌ها» نبودند، بلکه آشکارا، «ترکیبی از همۀ نسل‌ها» بودند و هیچ احساس نکردم که در آنها، غلظت دهۀ هشتادی‌ها بیش از دیگران است. برخلاف نظریۀ «گسست نسلی»، مشاهده کردم که تعداد دهۀ هفتادی‌هایی که کشف حجاب کردند، بیش از دهۀ هشتادی‌ها است، و حتّی تعدادی از آنها نیز زنان پیر هستند. ۵- «توزیع جغرافیاییِ» کشف حجاب نیز در همۀ ایستگاه‌ها، یکسان بود و تفاوت خاصی میان این نقاط وجود نداشت؛ هر چند مشاهدات قبلی‌ام نشان می‌دهد که باید میان «جنوب شهر» و «شمال شهر»، تمایز نهاد و در محله‌ها و مناطق شمالی، باید این رقم را به حدود ده درصد افزایش داد. در واقع، میان فرودستیِ اقتصادی از یک سو و کشف حجاب از سوی دیگر، همبستگی مثبت وجود ندارد، بلکه برعکس است. ازاین‌رو، جریان اغتشاش در ماه گذشته در تهران، بی‌اعتنا به «مطالبه‌های اقتصادی» بود و «دغدغۀ معیشت» نداشت، بلکه «آزادی پوشش» را دنبال می‌کرد. ۶- «مواجهۀ دیداری و چشمیِ مردم» با کسانی که کشف حجاب کرده بودند، هنوز به صورتی است که گویا کشف حجاب در «وضع ضدّهنجاری» قرار دارد؛ یعنی عموم مردم با «دیدۀ تعجب» به اینان می‌نگرند؛ چنان‌که حرکت این افراد در میان مردم، با «نگاه‌های طولانی و خیرۀ» دیگران توأم است. البتّه ازآنجاکه این نگاه‌ها، خاص مردان نیست و زنان نیز نسبت به این زنان، چنین دیدی دارند، چندان نباید نگاه‌های مردان را بر تمنّاهای جنسی و لذّت‌طلبیِ مردانه حمل کرد. هرچه که هست، همچنان کشف حجاب به‌عنوان یک «کنش نابهنجار و غیرعادی» تلقّی می‌شود و ما با موقعیّت تثبیت‌شدگی و جاافتادگی این کنش، فاصله داریم.
روایت خواندنی «سیدمحمود رضوی» از خانهٔ استیجاری ساده‌ای که به عظمت جماران بود ▪️روح الله فرزند روح الله 🔹اول: ۱۲ آبان، شهرک امیرالمومنین کمالشهر کرج، از حوزه بسیج روی موبایلش تماس گرفتند، بسیجی بود اما شغلش کارگری روزمزد کنار گچکار بود، به او خبر دادند عده‌ای آزادراه را شلوغ کرده و دو طرف اتوبان را بسته اند، از خیر کار گذشت و برای امنیت مردم با دست خالی همراه دوستانش به میدان رفت، ساعتی بعد تصاویرش خبر اول خبرگزاری‌های کشور بود، ظاهرا امنیت کرج خون میخواست و فرزند بیست و چند ساله حضرت روح الله برای آرمان‌های انقلاب روح الله، جانش را تقدیم کرد. 🔹دوم: تصاویری منتشر شد، هر کدام پیامی داشت، پیام‌های از جنس صلابت مادری که بر پیکر پسر اشک نریخت و پدری که برای پسر جامه‌ی سیاه بر تن‌ نکرد، اولین چیزی که میتوانست به ذهن متبادر شود این بود، احتمالا اینها هم از خودشان هستند، از خانواده های حکومت! اما تصاویر بعدی پیام دیگری داشت، آری این‌ها از خودشان بودند! تصویر خانه‌ای محقر، خانه‌ای شبیه خانه‌های حاشیه شهر، ساده،، بی ریا، خانه‌ی پدر روح الله بود. آری اینها از خودشان بودند، از خود لشکریان حضرت روح الله و فدائیان سیدعلی ، از همان جنس دفاع مقدس 🔹سوم: جمعه ۲۷ آبان، رئیس مجلس راهی منزل شهید شد، من هم خودم را رساندم، خانه‌ای در شهرکی اطراف کمالشهر، با همان مختصاتی که در تصاویر بود، اما شاید تنگ‌تر، مفروش‌ شده با فرش‌های ماشینی چند سال قبل، باورش شاید برای خیلی از مردم سخت باشد اما همان خانه هم استیجاری بود، همه جمع از عکاس و خبرنگار تا استاندار و رئیس مجلس، از عظمت این خانواده در خود جمع شده بودند، عظمتی از جنس عظمت امام روح الله (ره)، عظمتی که آن‌روزها در حسینیه جماران و این روزها در حسینیه امام خمینی (ره) میبینی و ناخودآگاه در خود جمع میشوی. 🔹چهارم: پدر و مادر و خواهران و برادران شهید هر کدام لب به سخن گشودند، دریایی از معرفت بودند، برای مردم، امنیت، سلامت و رفاه آنها حرف زدند، آنچنان دغدغه مسائل مردم داشتند که انگار خود مستغنی اند و باید به فکر دیگران باشند، اما این نبود، با زحمت شبانه روز گذران روز میکردند، اما در کنار مردم برای همرزمان برادر شهید خود نگران بودند، نگران سلامتی آنها که با دست خالی باید با تقدیم جان خود از مردم دفاع کنند. 🔹پنجم: دیدار تمام شد، مادری مفتخر به داشتن دامنی شهید پرور، پدری سربلند از نان حلالی که به عرق جبین کسب و حاصلش تقدیم فرزندی به انقلاب، خواهری داغدار برادر با کلامی ‌زینبی، برادری خجل از جاماندن از برادر، با آرزو و پدر و مادر و سفره مشترک و من خجل از سینه‌ی گشاده و مردانگی ولی نعمتان انقلاب، مدعی هیچ کسی در کشور نبودند، حتی معترضانی که بانی شهادت جگرگوشه آنها شده بودند. 🔹ششم: روح الله و خانواده اش مصادیق حرف‌های امام و آقا بودند، همان‌ها که امام روح الله (ره) فرموده بودند: “کسانی که بیشترین کشته ها را دادند و با نیروی ایمان واقعی و‌‎ ‌‏اعتقاد راسخ؛ باعث پیروزی انقلاب شدند همان کسانی بودند که به هیچ وجه اشرافی و‌‎ ‌‏مرفه نبودند و از طبقۀ پابرهنه بودند.‏” و حضرت آقا هم در جایی گفته بودند: «سربازان این انقلاب و لشكر این انقلاب، مستضعفان و پابرهنگان و همچنین قشر جوانند.» آری این‌ها ولی نعمتان این کشورند، در مسیر بازگشت یک جمله کلیدی از آقای قالیباف شنیدم: «کسانی که در مسند قدرت و مسئولیت هستند اگر به چیزی غیر از حل مشکلات و مسائل این مردم فکر کنند به یقین خائن اند».
امیرکبیر ، آشپززاده ای که امیر شد صدارت طلایی ولی کوتاه ؛ آه! ✍️حسن طاهری روزنامه نگار و دانشجوی دکتری مدیریت رسانه «در ميان همه رجال اخير مشرق زمين و زمامداران و بزرگان ايران كه نامشان در تاريخ جديد ثبت است، ميرزا تقی خان امير نظام بی همتاست. ديوجانس یونانی در روز روشن در پی او می گشت. به حقيقت سزاوار است كه به عنوان اشرف مخلوقات به شمار آيد. بزرگوار مردی بود. اگر ميرزا تقی خان مي‌‌ماند و انديشه‌‌های خود را به انجام می رساند، بدون ترديد در زمره كسانی شمرده می شد كه به باور برخی از سوی خدا، به رسالت تاريخی برگزيده شده‌اند!» این جملات رابرت واتسون، نويسنده مشهور انگليسی است درباره شخصیت والاامیر و صدراعظمی که بزرگ زاده و آقا زاده نبود، بلکه آشپززاده ای بود از روستای هزاوه ی فراهان. درست در يکصد و هفتاد سال پیش، ميرزا تقی خان فراهانی ملقب به امير کبير، در ۲۰ ديماه به نیشتر خیانت و حماقت خواص و تیغ استبداد و نخوت قجری، به شهادت رسید. شهادتی که رگ حیات و عزت ایران را تا سال های سال قطع کرده و کمر ایران را شکست. اما شگفت آور این است، آشپز‌زاده باشی و امير شوی؟ عجيب است؛ اما شدنی، چرا که ميرزا تقی خواست و شد. پسر مشهدی قربان هزاوه‌ای فراهانی بود؛ آشپز مخصوص ميرزا عيسی معروف به قائم مقام فراهانی. زمانه، زمانه رشد و پيشرفت سریع جهان بود. درست همزمان با به ثمر رسيدن جهش علمی فكری غرب و هم دوران با بزرگانی چون نيچه، اديسون، ولتر، روسو، ماركس، هگل، كانت و البته بيسمارك. نخست کارگر آشپزخانه صدر اعظم قاجار بود. سينی غذا براي فرزندان قائم مقام می برد. گاهی می شد که آقازادگان صدر اعظم در کلاس درس بودند، می ايستاد تا درس تمام شود، آنگاه غذا را در برابرشان می گذاشت. آن روز قائم مقام فرزندانش را می آزمود،‌ هرچه پرسيد، آقازاده‌ها در ماندند و ميرزا تقی پاسخ داد. قائم مقام آنجا بود که فهميد فرزند آشپز باشیِ خانه‌اش، چه گوهر گرانمايه‌ای است. و چنين گفت: «حقيقت من به كربلايی قربان حسد بردم و بر پسرش [ميرزا تقی] مي‌ترسم. اين پسر خيلی ترقيات دارد و قوانين بزرگ به روزگار می گذارد.» تصورش را بکنيد، فرزند آشپزباشی خانه صدر اعظم قاجار لياقتی داشت که هيچ بزرگ‌زاده و شاهزاده و دربارزاده و حرم پرورده و آقازاده‌ای به گرد پای او هم نمی رسد. پا برهنه رنج ديده‌ای که نه در پر قو خوابيده و نه آنکه چشمه بيت المال در جيب پدرش مي‌جوشد، اما به اندازه يک فوج آقازاده می فهمد. در جوانی به تحرير و نويسندگی امور دولتی مشغول و سپس مستوفی نظام در لشکر آذربايجان می شود. آن قدر لياقت دارد که وزير نظامی و فرمانده کل قوای ايران شود؛ سرداری بزرگ و غيور که در رکاب عباس ميرزای دلاور عليه قوای روس می رزمد. ♦️دارالفنون ؛ آغاز یک رویا داغ عهدنامه ترکمانچای و گلستان بر دلش می نشيند و کينه‌ای از جماعت اجنبی بر دل می گيرد که با هيچ مرهمی جز استقلال ايران، آرام نمی يابد. به روسيه می رود و از نزديک با مراکز آموزشی و پيشرفت‌هاي آن آشنا می شود. «جهان نمای جديد» که با نظر و همت خود او ترجمه و تدوين شده بود، شرح مراکز آموزشی دنيای غرب بود که امير به دنبال تحقق آن در ايران بود اما نه از نوع فرنگی آن، بلكه از جنس فرهنگ ايراني و اسلامی. شنيدنش سخت است و دردآور، اما عمق نگاه امير را مي‌توان در آن يافت. درست ۲۰ سال قبل از ژاپن و همزمان با حرکت و نهضت علمی امپراطوری پروس (آلمان) به رهبری بيسمارک، امير به دنبال نهضت علمی ايران و تأسيس مراکزی همچون دارالفنون مي‌افتد. مراکزی همچون پلی تکنيک (Poly techinc) اروپا. مي‌توان چشم‌ها را بست و به یکصد و هفتاد سال پيش بازگشت. هنگامی که هيچ پادشاهی در ميان ملل اسلام نه از علم چيزی می فهميد و نه از فن و هنر؛ اما آشپززاده بزرگمرد هزاوه ای، دارالفنوني را بر پا مي‌کند که نه سر در آخور روس و عثمانی دارد و نه سر سپرده انگليس و فرانسه است. امير به دنبال کشوری است که «خود» است نه «ديگر». برپای خود مي‌ايستد، نه بر ستون بيگانه. دستور اوست که معلمان دارالفنون از اتريش که ملتی بي‌طرف است، بيايند و سفيران ملل روس و فرانسه و انگليس حق دخالت در امور مدرسه را ندارند؛ به هيچ وجه و به هيچ بهانه‌ای. فنون و علوم پايه دارالفنون پيش‌بينی شدند و امير خود بر آن اشراف داشت. هفت معلم اتريشي شامل معلم مهندسی، معلم پياده نظام و تاکتيک‌ نظامی، معلم توپخانه، معلم سواره نظام، معلم معدن شناسی، معلم طب و جراحی و تشريح و معلم علوم طبيعی و دارو سازی. اكنون يك و نيم قرن از آن روزها می گذرد، و می شود فهميد که اين آشپززاده بزرگمرد، چند قرن آينده ايران را می ديد. چونان اویی، در تاريخ وزيران شاهان زن باره و هوسران ايران کم بوده‌اند، اما آنچنان بزرگ و پر آوازه‌ است، که همه صفحات تاريخ عصر خود را با نام خود می آراید. صاحب ابن عباد وزير فخر الدوله آل بويه، حسنك وزير وزير سلطان غزنوي، خواجه نظام
امد. اندکی بعد خبر دار شديم که در اين ميانه اوضاع تغيير کرده و ميرزا تقی خان مغضوب گرديده است. امير جز نيكبختی وطنش چيزی نمي‌خواست». يک ماه بعد دارالفنون در دست فراماسون‌هاي انگليس اداره مي‌شد و بساطی بر پا شده بود تا افعي سياه استعمار برخانه اي ران چنبره زند. دار الفنون در زمانی افتتاح می شود که ۱۳ روز به شهادت امير مانده و اين ديگر انتهای درد است. آشپززاده بزرگمرد عصر قاجار کارهايی را بنا نهاد که تا سال‌هاي سال پس از او زبانزد عام و خاص بود، کارهايی همچون، «سامان دادن به اوضاع آشفته ارتش»، «راه‌اندازی کارخانجات توليد سلاح و توپ»، «اصلاح امور مالی و بازرگانی»، «آرام کردن اوضاع سياسی و برخورد با غائله‌هایی همچون بابيه»، «مبارزه جدّی با خرافه و جهل و انحرافات دينی به ويژه تحريفات عزاداری و سامان دادن به امر تبليغ دين و مجالس مذهبی»، «چاپ نخستين روزنامه ايران به نام وقايع اتفاقيه»، «گسترش روابط سياسی گسترده با ملل جهان»، «تأسيس دارالفنون»، «مقابله جدی با رشوه‌خواری و اختلاس کارگزاران حکومتی»، «تأسيس کارخانجات اساسی و کالاهای مورد نياز و اساسی کشور»، «برخورد جدی با رانت‌خواری و افزون‌خواهی اشراف زادگان، آقازادگان و درباريان»، «قطع يد اجانب و سفيران خارجی از دخالت در امور ايران». ♦️جان، بهای مبارزه با جهل و فساد و خودرایی مجموع اين اقدامات سرانجام امير را به سمت و سوی شهادت گسيل داشت تا آنکه چهل روز پس از خلع يد از صدارت اعظمی با حکم «شاه نادان ايران»، در حمام فين کاشان رگ‌هاي غيرت و حريّت اين آشپززاده بزرگمرد، از هر دو بازويش، با نشتر فصادی (تيغ رگ‌زن) گشوده شد و خون پاکش بر زمين ريخت. خونی که بهای استقلال‌طلبی و آزاد مردی امير بزرگمرد و همه مردان غيرتمند تاريخ ايران بود. روزنامه وقایع اتفاقیه سه روز پس از قتل امیر نوشت: «میرزا تقی خان احوال خوشی ندارد و صورت و پاهایش ورم کرده‌است». دو روز بعد آن در خبری کوچک نوشته شد: «میرزا تقی خان که سابقاً امیرنظام و شخص اول این دولت بود شب سه‌شنبه در کاشان وفات یافت.» پیکر پاک امیر شهید در آغاز پشت دیوار فین مدفون شد و بعد چند ماه به اصرار خواهرشاه و همسر امیر، به حرم شریف حسینی در کربلا منتقل و در آنجا آرام گرفت. مرگ ناجوانمردانه امير کبير تا آنجا دل و جان آزاد مردان و توده‌ها را آزرد که سال‌ها پس از شهادتش حتي شاهزاده سنگدل و بي‌رحم ناصر الدين شاه قاجار نيز به بزرگی و عظمت امير کبير اعتراف کرد و در کتاب تاريخ خود نگاشت: «ميرزا تقی خان امير نظام در اوايل دولتش مدرسه (دار الفنون) بر پا کرد و ترتيب قشون داد و کارهايی کرد. آنچه که ما امروز داريم از آثار اين مدرسه (دار الفنون) است، اما بيچاره سرش را در اين راه داد. از روي انصاف بگويم و خدا را به شهادت مي‌طلبم که در مورد مقام آن مرد نمک به حلال يکتا، غلو نکردم. او از خواجه نظام الملک وزير سلاجقه، صاحب ابن عباد وزير ديالمه و پرنس بيسمارک، لرد يالمرستون و ريشيليو فرانسوي و پرنس کارچه کف روسي به حق با عرضه‌تر بود. در جمعه ۱۷ ربيع الاول ۱۲۸۶ قمری [۲۰ دی ۱۲۳۰ شمسی] در حمام فين کاشان کشته شد و او را فصد (رگ زدند) کردند و به ديار عدمش فرستادند؛ ولي آثار او هنوز باقي است» آقازاده نباشی و شاهزاده؛ و فقط روستازاده‌ای باشی که کارگر آشپزخانه بوده، آن هم آشپززاده‌ای در اوج تهی دستی، اما امير شوی، ‌آنهم امير کبير. عجيب است و شگفت‌آور؛ اما شدنی. چرا که ميرزا تقی فراهانی خواست و شد، آن هم تا پای شهادت و به بهای جان. یادش گرامی باد و راهش بی رهرو نماناد!
الملک وزير طغرل و ملکشاه سلجوقی، خواجه نصير الدين طوسی وزير ايلخانان مغول، قائم مقام فراهانی وزير و صدر اعظم فتحعلی شاه، تنها نخبگان عصر خود نبودند، بلکه بزرگ مردانی هستند برای همه عصرها و مردمان آينده مديون آنها. امير کبير از همان جنس بود که بزرگمردان پيش از او بودند، حريت و آزادگی و کرامت و شرافت پايه‌های استواری هستند که نام سترگش را جاودانه کرده است. ♦️صدارت کوتاه ولی طلایی صدارت طلایی سه سال و دو ماهه ميرزا تقی خان امير کبير، در دوره ۵۰ ساله سلطنت ناصر الدين شاهی با ۸۴ همسر و صدها کنیز قد و نیم قد حرم، آن هم در ميان کتاب کتاب لطايف زن بارگی ها و شرابخواري‌ها و شب شعرها و سرسره بازی های شاه ناشریف، باید هم گم و فراموش شود. ♦️امیری که برای دو کودک گریه می کرد اما وقتی اميری باشی پابرهنه که براي دو کودک تهرانی از آبله جان باخته، مثل زن بچه مرده‌، گريه کنی و اشک بريزی و «همه ايرانيان را اولاد خود» بدانی، نامت آنچنان بر تاريخ مي‌درخشد که همان صدارت سه سال و دو ماهه‌ات، به اندازه سه هزار سال عمر شاهانی که دنيا را بدل از طويله گرفته‌اند، مي‌ارزد. ♦️با سفارش عمه و خاله نمی شود مملکت را چرخاند! امير باشی و پارتی و سفارش و توصيه اين و آن، حتي مادر ناصر الدين شاه، مهد عليا را زير پا بگذاری و با عصبانيت تمام حاکم قم را به خاطر حرف شنوی از مهد عليا گوشمالی دهی و بگويی «با سفارش عمه و خاله و عمو و دايی، نمی شود مملکت را چرخاند.» امير باشی و چوپان مال باخته اصفهانی در وسط بيابان برهوت، تو را پناه خود بداند و فقط با يک فرياد بر سر کوه حقش را بستاند. امير باشی و شاهزاده‌گان و آقازادگان دربار را آدم حساب نکنی و مستمری هاي بي‌حساب و کتاب آنها را قطع کنی و به جايشان پا برهنه‌ها و فرزندان مستضعف را به منصب بنشانی. امير باشی و مردانه در برابر زياده‌خواهی و افزون‌خوری شاه بي‌لياقت ايران و دربارش بايستی و حقوق ۶۰ هزار تومانی ماهانه‌اش را با قاطعيت تمام به ۲ هزار تومان تقليل دهی. ♦️آی کشک بادمجان! آی فاطمه خانم جان! امير باشی و در برابر سفير روس و انگليس عزت ايران را حفظ کنی و يک کلمه کوتاه نيايی و وقتي اصرار بي‌جای سفير روس را بشنوی به تحقير برايش بخوانی: «آهای کشک بادمجان، کجايی فاطمه خانم جان» امير باشی و از هيچ کسب نترسی جز خدا و درست در زمانه‌ای که شاه ايران از چخ کردن سگ سفارت روس و انگليس می ترسد، کارمند مست و عربده کش سفارت روس را در ميدان توپخانه، آن هم در ملاء عام شلاق بزنی. امير باشی و قاآنی شاعر متملق را به خاطر چند بيت شعر چاپلوسانه ادب کنی و به جاي شعرسرایی و مديحه‌ گویی درباريان و شاهزادگان، کتاب زراعت فرانسه را بدهی تا به فارسی ترجمه کند. امير باشی و دشمن همه اجانب، اما دشمن‌ترين دشمنانت و مخالف خونی و ديرينه‌ات همچون وزير مختار انگليس كلنل شيل درباره‌ات اعتراف كند كه: «پول دوستی كه خوی ايرانيان است در وجود امير بی اثر است و به رشوه و عشوه كسی فريفته نمی شود» امير باشی و همه اجنبی ها و مفت‌خوارها از درباری و آقازاده و آخوتد درباری و رمال و پرده خوان و سفير گرفته تا روشنفکران طرفدار انگليس (آنگلوفيل) و طرفدار روس (روسوفيل) کمر به قتل و کشتنت بسته باشند، چرا که دستشان را از همه جا قطع کرده ای. امير باشی و در سه سال حكومتت به اندازه همه دوران سلطنت گلّه‌داران قاجاری، ۱۴۰هزار اسلحه و هزار عرّاده توپ توليد كنی، آن هم نه برای رزمایش و فخر فروشی و رژه و اطوار نظامی، بلکه برای حفاظت از كيان مملكت و دين. امير باشی و تنهای تنها بدون هراس و واهمه از همه متحجّرين نادان و يك تنه به جنگ با خرافه و جهل و انحراف روی و با فهم و تیزبینی تمام، ببينی كه چگونه تعفن قمه زنی و بابيّت و رمالی و طراری، همزمان با آلودگی غرب‌زدگی از سوراخ‌های تو در توی سفارت روس و انگليس در كوچه و بازار ايران جاری مي‌شوند. امير باشی، آن هم در مملکتی که شاه آن به تعداد درخت‌هاي باغ قلهک، حرمسرا و کنيزک دارد و همه اطرافیان و چاکران دربار، سرجمع به قدر دلقک‌ها و مليجک‌ها هم نمی فهمند، اما برنامه‌ای برای آينده داشته باشی که حتي به عقل شاهان ژاپن و آلمان و روس هم نمی رسد. طبيعي است که نام و ياد چنين اميری در کتاب‌ها و تاريخ‌های شاهان نباشد، چرا که نام وزيران و اميرانی از اين دست در قلب‌ها حک می شوند. ♦️ماجرای غم انگیز دارالفنون جان شکارتر از هر چيزی آن است که دارالفنون را بنا مي‌کنی تا به دست فرزندان اين ملت اداره شود، اما هنوز معلم‌ها از اتريش نرسيده‌اند که از صدارت عزل مي‌شوی. دو روز مانده تا معلم‌ها به تهران برسند که مهد عليا با همدستی ميرزا آقاخان نوری، آقازادگان و درباريان و سفيران روس و انگليس در هنگام مستی ناصر الدين شاه، فرمان عزل امير را می گيرند. دکتر پولاک از معلمان اتريشی می نويسد: «وقتی وارد تهران شديم از ما پذيرايی سردی کردند و احدی به استقبال ما ني
تروریسم انتحاری اروپا علیه سپاه پاسداران محمدرضا باقرزاده - اقدام پارلمان اروپا در قرار دادن نام مقدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در لیست گروه های تروریستی، استمرار حرکت مذبوحانه دولت یاغی ترامپ در امریکا و اوج وقاحت و بی شرمی دولت هایی را نشان میدهد که تاریخشان با اشکال مختلف تروریسم، هم نسبت به ملت های خودشان و هم نسبت به ملت های دیگر عجین و در هم آمیخته است. - حمایت دولت امریکا از این اقدام غیر قانونی در حالی است که مجلس نمایندگان آمریکا در سال ۲۰۱۷ طرح تروریستی نامیدن سپاه را به این دلیل که ماهیت فعالیتهای سپاه پاسداران منطبق بر تعریف سازمانهای تروریستی خارجی نیست رد کرد. - تروریستی نامیدن سپاه پاسداران انقلاب اسلامی در حالی است که جایگاه قانونی و حقوقی این قدرت نظامی در قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران و درحقوق بین الملل کاملا روشن و‌مشخص است‌ و فعالیت‌های سپاه پاسداران انقلاب اسلامی را اصول یکصد و پنجاهم و صد و چهل و هفتم قانون اساسی در خصوص این نیروی نظامی و نیروهای مسلح کشور تعریف کرده است. بر این اساس طبق حقوق بین الملل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بخشی از دولت مشروع و قانونی جمهوری اسلامی ایران است. از این‌رو از آنجا که رکن اساسی در تعریف تروریسم، غیر قانونی بودن آن است، کاملا دور از وجاهت حقوقی است که سپاه جزءسازمانهای تروریستی به حساب آید. - تروریستی بودن یک اقدام یا یک گروه، از مصادیق نقض یا تهدید صلح و امنیت بین المللی است که طبق ماده ۳۹ منشور ملل متحد تعیین موارد احراز نقض یا تهدید صلح و امنیت بین المللی بر عهده و‌در چارچوب صلاحیتهای شورای امنیت سازمان ملل متحد است. اتحادیه اروپا اقدام اخیر خود را به جای شورای امنیت سازمان ملل متحد قرار داده است که بر خلاف نص منشور سازمان ملل متحد می باشد. - اقدامات یکجانبه امریکا و دولتهای اروپایی در ورود به صلاحیت های فراملی ناقض بند ۱ ماده ۲ منشور است که سازمان را برمبنای اصل تساوی حاکمیت کلیه اعضاء آن قرار میدهد. - این اقدام بر خلاف بند ۷ ماده ۲ منشور ملل متحد است که هیچ کشوری را مجاز نمی‌دارد در اموری که ذاتاً جزو صلاحیت داخلی هر کشوری است دخالت نماید و اعضاء را نیز ملزم نمی‌کند که چنین موضوعاتی را تابع مقررات این منشور قرار دهند. ارو‌پا بهتر است در خصوص رفتارهای تهدید آمیز خود به بند ۴ ماده ۲ منشور وفادار بماند که مقررمی دارد کلیه اعضاء در روابط بین‌المللی خود باید از هر روشی که با مقاصد ملل متحد مباینت داشته باشد خودداری نمایند.‌ - بر اساس آنچه‌بیان‌شد مسئولیت اتخاذ تدابیر و اقدامات متقابل از سوی جمهوری اسلامی ایران بر عهده دولتهایی است چنین رفتارهای ناقض حقوق را انجام می دهند. قرار دادن سپاه در لیست گروههای تروریستی ممکن است به رفتار متقابل نهاد تقنینی جمهوری اسلامی ایران بیانجامد که این امر عبور و‌مرور کشتی های کشورهای غربی را در خلیج فارس که امنیت آن بر عهده سپاه پاسداران است دچار چالش جدی خواهد کرد‌؛ چنانکه‌ رفتار متقابل جمهوری اسلامی ایران می‌تواند حضور نیروهای نظامی غربی در منطقه و‌جهان را به عنوان نیروهای تروریستی دچار چالش مهم امنیتی نماید.
حامد نیکومنش تغییرات گسترده مدیران بهزیستی که دودش به چشم مددجویان میرود تردیدی نیست که بی ثباتی مدیریتی و جابجایی زودهنگام مدیران از هر منظر که بنگریم ضرر و خسارت است؛ هم برای مدیر و هم برای سازمان و هم برای جامعه هدف. ثبات مدیریتی از اصول مسلم در دانش مدیریت است. از ابتدا باید در انتخاب مدیر دقت و بررسی کامل صورت گیرد که مجبور نباشیم در کوتاه مدت برایش جایگزین پیدا کنیم. این اصل در سازمانهای حمایتی که مبتنی بر ارائه خدمات مستمر مددکارانه است اهمیت مضاعف می¬یابد و ضرورت چنین ثباتی را دو چندان میکند. خدمات مددکارانه با تغییر رویکردها و برنامه¬های حمایتی و تعویض مدیران به سرعت دچار کندی و احیانا اختلال میشود و اساسا جامعۀ هدف از این بابت دچار آسیب جدی و حتی سرخوردگی میشود. متاسفانه سازمان بهزیستی هنوز یکسال نشده که درگیر تغییرات وسیع مدیریتی شده است. کاش این تغییرات در سطح مدیران میانی میبود. تغییرات در بالاترین سطح یعنی در سطح معاونان سازمان است؛ آن هم معاونانی که در همین دولت و در اواخر سال گذشته در این سازمان بکارگیری شدند. اکنون مشهود است که حتی برنامه های جاری سازمان هم تحت الشعاع این تغییرات قرار گرفته است. بخصوص که اگر توجه کنیم کارکنان این سازمان در دوره های گذشته با طول عمر مدیریتیِ مدیران حلقه اول سازمان مواجه بوده¬اند و همین ثبات مدیریتی باعث تمرکز کارکنان و پیگیری جدی طرح ها و برنامه ها و در نتیجه افزایش بهره وری طرحها و در نهایت رضایت خاطر نسبی مددجویان شده است. هنوز از تغییر معاونان ارشد سازمان یکسال نگذشته که سیل تغییر به راه افتاد و همه معاونان سازمان در دولت جدید را با خودش برد!!! معاون توان¬بخشی (دکتر اصغر کاظمی) در کمتر از ده ماه برکنار شد و حدود سه ماه این معاونت سرپرست هم نداشت. این معاونت چون دو ملیون مددجوی حوزه توان بخشی را تحت پوشش دارد به قلب سازمان لقب گرفته است. بیش از هفتاد درصد منابع بهزیستی مصروف مددجوهای همین معاونت میشود. چنین بی¬اعتنایی به مهمترین معاونت سازمان، غیر از بی توجهی به نیاز صدها هزار معلول چه میتواند باشد؟ معاونت توسعه سازمان(دکتر سیدمرتضی حسینی) و معاون مشارکت های سازمان(اقای عرب زاده) در کمتر از یازده ماه عزل شدند. به لطیف می ماند که بدانیم معاونت فن¬آوری که غالبا بیش از دیگر معاونت¬ها نیازمند ثبات مدیریتی است در کمتر از ده ماه، چهار معاون را به خودش دیده است. در بهمن ماه 1400 رضازاده معاون بود و در همان ماه جای خودش را به انجلاس داد و به مدت شش ماه ربوبی معاون فن آوری شد و هم اکنون کرم زاده در این بخش مسئولیت پذیرفته!! به تازگی خبری منتشر شده که معاون پیشگیری(خانم عباسی) در کمتر از یازده ماه از معاونت پیشگیری رفته است. در چند وقت پیش بود که معاون اجتماعی هم حکم مدیرکلی استان تهرانش زده شد. البته استان تهرانی که خودش هم عضو شورای معاونان سازمان است و مدتی است که در این اواخر بدلیل اختلافات سرکارش حاضر نمیشده است. تحلیل ساده این تغییرات این است که رئیس جدید سازمان تمامی شش معاون سازمان که خودش وارد سازمان کرده بود همه را قبل از یکسال جابجا کرده است!! براستی این میزان جابجایی با چه منطقی انجام میشود؟ چه کسی از این جابجایی گسترده سود میبرد؟ آیا جریان فکری مقابل نمیتواند این تغییرات را دستمایۀ تبلیغات اجتماعی علیه دولت و تفکر انقلابی قرار دهد؟ این تغییرات وسیع چه پیامی را به ذهن کارکنان این سازمان مخابره میکند؟ مثلا آیا کارکنان فن آوری حق ندارند که حضور معاون را اصلا جدی نگیرند(هر سه ماه تقریبا یک معاون). 👇👇👇 ادامه
این میزان جابجایی به زلزله می ماند؛ زلزله ای که آوارش بر سر معلول و یتیم و زن بی سرپرست خراب میشود و به میزان زیادی باعث بی اعتمادی کارکنان این سازمان میشود و در سطوح مدیریتی و حتی کارشناسی باعث ایجاد سوالات و ابهامات فراوان میگردد. تغییرات گسترده در سطح معاونان ارشد که مستقیم توسط ریاست سازمان انتخاب میشوند، حتی اگر بدلیل عدم کارآمدی مدیران معزول بوده باشد، نشان¬گر شتابزدگی و یا عدم دقت کافی در انتخاب مدیران و یا احیانا عدم شناخت حوزه¬های تخصصی این سازمان بوده است که هیچ کدام قابل دفاع نیست و اگر بدلیل اختلافات شخصی و غیرعملکردی و ناسازگاری باشد که نگران کننده تر و ابهام انگیزتر است. بی اعتمادی کارکنان و جامعه هدف از نتایج قهری و صددرصدی این تغییرات است. بماند که مع الاسف طبق شنیده ها سنت نیکویی که در همه دولت ها مراعات میشده در این جابجایی ها انجام نشده است و آن هم تکریم معاونانی بوده که از سازمان رفته اند. اینکه معاون سازمان را بدون تودیع و بنا به گفته کارکنان داخلی سازمان بدون تشکر لفظی و بدون خداحافظی از سازمان عذرش را بخواهند با مرام انقلابی و تکریم نیروهای خودی هیچ نسبتی ندارد. نویسنده دو نفر از معاونتهای فوق الذکر را شخصا جویا شده که هر دو اذعان کردند که فقط یک حکم عزل دستشان داده اند و دیگر هیچ. سوال دیگری که باید پرسید اینکه چرا وزارت رفاه که سازمان بهزیستی از سازمان های تابعه این وزارتخانه محسوب میشود، کاری با این تغییرات ندارد؟ آیا این حجم تغییرات به سمع وزیر محترم رسیده است؟ ایا نسبت به تبعات و پیامدهای جبران ناپذیر این تزلزل مدیریتی حساسیت کافی در وزارتخانه وجود دارد؟ اصولا چه کسی باید مانع بی اعتمادی جامعه هدف و کارکنان این سازمان شود؟ نویسنده این سطور بیش از همه دلش برای مددجوی بی دست و پا میسوزد که در این جابجایی ها فراموش شده است و در مرحله بعدی نگران سرمایه اجتماعی دولت انقلابی است که با بکارگیری چنین مدیرانی عملا آسیب جدی می بیند و جبران آن هم به سادگی میسر نیست. وقت ارزشمند مدیریتی که باید صرف تحول و خدمت رسانی به مددجوها شود مصروف جابجایی نیروها و گزینش نیروهای جدید میشود و آیا اساسا مسائل سازمان با تغییرات منابع انسانی حل میشود یا خیر؟ بسیار روشن است که تدابیر ضعیف در چینش مدیران و جابجایی زودهنگام معاونان ارشد این سازمان باعث بی انگیزگی کارکنان در ستاد و استانها شده و دودش در نهایت به چشم مددجوی بی دست و پای سازمان بهزیستی میرود. پایان
آمریکای لیبرال در روایت متأخّر فوکویاما مهدی جمشیدی ۱. فرانسیس فوکویاما در سال ۲۰۲۲ کتابی با عنوان «لیبرالیسم و نارضایتی‌های آن» نگاشته که دربارۀ وضع ایدئولوژی لیبرالی در حاکمیّت و جامعۀ آمریکا است. هرچند فوکویاما بنا داشته که در این کتاب از لیبرالیسم دفاع کند، امّا در عین حال به واقعیّت‌های تلخی در آمریکا نیز اشاره کرده است. وی در بخش از کتاب نوشته است: نهادهای آمریکایی به مرور زمان، به دلیل کاهش پذیرش اصلاحات درونی، سازوکار عملکردی‌شان «سخت» شده است. همچنین به علّت رنج اسارت در دست نخبگان، روندی «رو به زوال» در پیش گرفته‌اند. هنگامی که ساختار پیچیدۀ قانون اساسی با دوقطبی‌شدن فزایندۀ سیاسی ترکیب می‌شود، نهادهای آن به «بن‌بست» می‌‍‌رسند. ازاین‌رو، در برابر انجام بسیاری از وظایف اساسیِ حاکمیّتی، «ناکام» می‌مانند. اگر آمریکا «مشکلات ساختاریِ اساسی»‌اش را برطرف نکند، نمی‌تواند به طور مؤثّر با قدرت‌های اقتدارگرای در حال ظهورِ جهان رقابت کند(ص۱۸۴). وی تصریح می‌کند که از قدرت خویش‌ترمیمیِ ساختار سیاسی آمریکا کاسته شده و این ساختار نمی‌تواند نقایص خود را در قالب تنظیم و تعدیل درونی، برطرف نماید. بدین جهت دچار فقر پویایی و انعطاف گردیده و جمود بر آن حاکم شده است. افزون بر این، سرنوشت حاکمیّت و جامعه در دست عدّه‌ای اندک قرار گرفته و اندک‌سالاری مستقر شده است. این اقلّیّت نیرومند، سازمان‌های رسمی آمریکا را در مسیر انحطاط افکنده‌اند. پیچیدگی‌ها و تقابل‌های درونی کار را به آنجا رسانده‌اند که باید گفت روند رسمی و ساختاری گرفتار بن‌بست شده و کارکردهای خویش را از دست داده است. ۲. فوکویاما در بخش دیگری از کتاب خویش می‌نویسد: در آمریکای کنونی، ما در نقطه‌ای هستیم که «شهروندان»، عجیب‌ترین نظریه‌های توطئه را در مورد راه‌های دست‌کاری‌شده‌ای باور دارند که دولت‌شان برای سلب حقوق آنها توسط نخبگان انجام می‌دهد. شهروندان آمریکایی همواره در انتظار لحظه‌ای هستند که باید با زور از خود در برابر دولت «دفاع» کنند(ص۱۸۹). این تحلیل بر پیدایی شکاف دولت و ملّت در آمریکا دلالت دارد و نشان می‌دهد که برخلاف روایت‌های بیرونی، واقعیّت‌های اجتماعی در آمریکا با قدرت سیاسی، سرِ «سازگاری» و «همدلی» ندارند و دولت را از آنِ خویش نمی‌دانند، بلکه بر این مردم بر این باور هستند که حاکمیّت به صورت پنهان و پوشیده، توان خود را صرف تضییع حقوق آنها می‌کند. این «بدبینی» و «تقابل» تا به آنجاست که می‌توان گفت مردم آمریکا در قالب «نظریۀ توطئه» می‌اندیشند. براین‌اساس، حتّی یک رابطۀ سیاسی متعارف و مبتنی بر اعتماد نیز میان مردم و حاکمیّت وجود ندارد؛ چه رسد به رابطۀ ایدئولوژیک یا عاطفی. جامعه احساس می‌کند که حاکمان به صورتی ساختاریافته و زیرکانه، او را تضعیف و تحقیر می‌کند تا خود را تثبیت نماید و به منافع بیشتری دست یابد. در این امتداد، همواره در حالت تهاجمی نسبت به حاکمیّت دارد و می‌داند جز با زبان زور و تحکّم و مقاومت نمی‌تواند از خود در برابر ساختار سیاسی دفاع کند. در این رابطه، تنش خطرناکی نهفته است که ممکن است ناگهان حالت انفجاری به خود گرفته و سر برآورد و وضع را به کلّی دگرگون نماید. به هر حال، مسأله این است که حتّی بر طبق روایت کنونیِ فوکویاما نیز نباید آمریکا را آرمان‌شهر قلمداد کرد و ستود، بلکه باید آن را بر لبۀ پرتگاه و در معرض چالش‌های بنیان‌برافکن انگاشت.
فقها آرایش جنگی بگیرند محسن مهدیان به واقع پربسامدترین مفهوم راهبردی در سخنان یک سال اخیر رهبرانقلاب، جهاد تبیین است. رهبرانقلاب در دیدار با اقشار مختلف نسبت به ضرورت و اهمیت جهاد تبیین تذکر دادند. از نیروهای مسلح گرفته تا پرستاران و مداحان و دانشجویان و فعالان رسانه ها و نمایندگان مجلس و مسوولین و اخیرا هم فقهای مجلس خبرگان. ⭕️اما درباره دیدار اخیرشان با خبرگان ذکر چند نکته ضروریست. 1️⃣یکم. اولا خطاب سخنان رهبری انقلاب در موضوع جهاد تبیین تنها اعضای مجلس خبرگان نبود و همه علما و فقها را خطاب قرار دادند. حوزه های علمیه نیز مخاطب این دیدار بودند. 2️⃣دوم. رهبرانقلاب در سفارش به جهاد تبیین از کلیات و نصیحت عبور و راهبرد عملیاتی ارائه کردند؛ مثل اینکه فرمودند حلقه های معرفتی از فضلای جوان با محوریت علمای بزرگ تشکیل شود. از این هم جلوتر رفتند و برای توفیق اقدامات، معیار و میزان تعیین فرمودند. مثل اینکه یکی از ثمرات جهاد تبیین صرفا در حوزه این مجلس، باید رشد مشارکت در انتخابات بعدی خبرگان باشد. 3️⃣سوم. رهبر انقلاب در باب اجرا و روش هم توصیه هایی داشتند؛ مثل اینکه تاکید داشتند بر حرف نو، بیان نو و منطق نو. یا اینکه از شبهه نهراسیم و نرنجیم. اگر پاسخ هم نداشتیم اشکال ندارد؛ صادقانه بیان کنیم و دنبال پاسخ رویم. در نهایت اینکه نفیا هم فرمودند حرف سست و بی منطق نزنیم. 🔹این سه بسیار مهم، اما حرف تمام در بند چهارم است. 🔸ماجرای جهاد تبیین را نباید صرفا در حد شبهه و شایعه دید. نباید تنها در موضوعات خبری و در مقابل دروغ پراکنی ها دید. جهاد تببین اصل اساسی در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی است که شاید مهمترین مخاطب آن علما و فقها هستند. به تعبیر رهبرانقلاب هم خود ورود کنند و هم باید از جهادگران جوان عرصه جهاد تببین با پشتوانه های نظری حمایت کنند. 4️⃣خلاصه بند چهارم چنین است: دشمن امروز دقیقا چه می کند؟ سیاست های راهبردی انقلاب را هدف گرفته است. مثل تضعیف مردمسالاری و تخریب اعتماد مردم به حاکمیت. یا ایجاد ناامیدی از آینده و یا پشیمانی از راه طی شده و یا تضعیف دلبستگی مردم به دین و اخلاق و معنویت. از سوئی دیگر هیچ امری در انقلاب اسلامی پیش نمی رود مگر با گفتمان سازی و ایجاد فرهنگ و نهادسازی اجتماعی. چرا؟ چون هیچ فضیلتی قرار نیست اجباری باشد و باید با خواست و اراده مردم محقق شود. با این توضیح، زمینه و مقدمه تحقق سیاست های راهبردی انقلاب جهاد تبیین است. جهاد تبیین به معنای گفتمان سازی و تقابل با تخریب های ذهنی و روانی دشمن است. ❇️مساله روشن است. ✅علما و فقها نیز باید آرایش جنگی بگیرند و مثل همیشه پیشرو باشند.
🔹 از چارمردان تا جمکران ✅ سال‌های آغازین دهه‌ی شصت که من تازه وارد حوزه علمیه‌ی قم شده بودم، نیمه‌ی ماه شعبان حال و هوای دیگری داشت. از چند روز قبل، نوجوانان محله هر کس را که گیر می‌آوردند از او می‌خواستند «به جشن نیمه شعبان کمک کند». آن سال‌ها، بی‌آن‌که تلویزیون این همه هیاهو برپا کند، نیمه‌ی شعبان که می‌شد یک احساس عمیق و طبیعیِ صرفا مذهبی از شادی عمومی زیر پوست شهر می‌دوید. در نهایت همه‌ی این شادی در «چارمردان» یک‌جا می‌شد. خیابان به گونه‌ای خودجوش چراغانی می‌شد و هر کس هر هنری داشت آن‌جا به نمایش می‌گذاشت. شب نیمه شعبان که می‌رسید خیابان پر می‌شد از عابرانی که برای تماشای نورافشانی و هنرنمایی مغازه‌داران و ساکنان این خیابان آمده بودند. آن سال‌ها خبری از حضور میلیونی مردم در مسجد جمکران نبود. در واقع، این مسجد چندان شناخته شده نبود که نیمه شعبان مردم از آن سرِ ایران به سوی‌اش گسیل شوند. دی‌شب وقتی از تهران بر می‌گشتم، اتوبان تهران تا قم چنان شلوغ و از مسافران جمکران پُر بود که به سختی می‌شد رانندگی کرد. گردِ هم آمدن این جمعیّت زیاد و نمایش شورمندی و شیدایی احتمالا می‌تواند باورهای دین‌داران را مستحکم‌تر کند و بر انسجام اجتماعی آنان بیافزاید و البته می‌تواند مرزهای آنان را با دیگر گروه‌های مذهبی افزایش دهد. با این حال، طبیعی است که برای یک جامعه‌شناس این پرسش پیش بیاید که آیا این پدیده به رشد و تقویت اخلاقیات مشارکت‌کنندگان نیز کمک می‌کند؟ آیا می‌توان انتظار داشت که همانطور که آئین‌های ساده و دوست‌داشتنی چارمردان به گردهم‌آیی شورمندانه‌ی جمکران تبدیل شده است، نوع‌دوستی، امید، خیرخواهی، اعتماد، راستگویی، دل‌نگرانی برای نیازمندان، و صلح‌جویی و مدارا نیز در میان مردم، دست‌کم کسانی که در این آئین‌ها شرکت می‌کنند چشم‌گیرتر شده است؟ احتمالا همه‌ی کسانی که در برگزاری این گردهم‌آیی پرشور نقشی دارند پاسخ‌شان به این پرسش «آری» خواهد بود؛ البته اگر از سؤال من تُرش نکنند و خُرده نگیرند. رابرت گیل، وقتی این مسئله را در جهان مسیحیت پرس‌وجو کرد، در نهایت نتیجه گرفت "میان شرکت در مناسک کلیسایی و بهتر شدن روحیه‌ی اخلاقی کلیساروندگان رابطه‌ی معناداری نیست، و چنین نیست که رفتار آنان از غیر خودشان اخلاقی‌تر باشد." او در توضیح این وضعیّت می‌گوید "کسانی که در مناسک مذهبی شرکت می‌کنند، بیش از آن‌که یاد بگیرند که چگونه می‌توانند در فرآیند رستگاری خود مشارکت کنند، یاد می‌گیرند که به چه خدای بزرگ و منجی صاحب‌کرامتی ایمان دارند." مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۱۲/۱۷
📸 یکی از پست‌های خواندنی اینستاگرام مرحوم مسعود دیانی: زندگی همین بود، همین!
🔻دوست داشتم بنویسم. و نمی‌توانستم.... دوست داشتم بنویسم. و نمی‌توانستم. حتی چند کلمه‌. هرروز ضعیف‌تر از روز قبل می‌شدم و گرفتارتر. از بیمارستان که بیرون می‌آمدم تصورم از روزهای پیش رو این نبود. حال خوشی داشتم. سبک بودم‌. پر از امید و شوق‌. ناامیدی از درمان در وجودم چراغ امیدی روشن کرده بود که زندگی را در سایه‌ی مرگ از نو برایم تازه و شیرین می‌کرد. دوست داشتم روزهای پر عاطفه‌ای را با فاطمه و ارغوان و آیه بگذرانم. پر خاطره. پر از گفتگو و آغوش. پر از لبخند‌. دوست داشتم کار بکنم. برای سوره ماه رمضان کلی شوق و انگیزه داشتم. اتاقم را از نو چیدم. صندلی‌ام را آوردم بالای تختم. کتاب‌هایی که دوست داشتم را بالای سرم چیدم. برای خودم تبلت گرفتم. که هیچ وقت نداشتم. چراغ مطالعه‌ی ایستاده‌ای که سال‌ها بود دوستش داشتم را سفارش دادم. حتی به رؤیای خریدن دوچرخه‌ی برقی فکر می‌کردم. دوست داشتم واپسین روزهایم بهترین و شادترین باشد. درونم اینگونه بود. بیرون اما سر سازگاری نداشت. درد، زخم، ضعف، بیماری‌های رنگ‌رنگ، حال‌های بد پی در پی، به خود پیچیدن‌ها، تهوع‌ها و حال‌خرابی‌های لحظه به لحظه، افتادن‌های بدون بلند شدن، سوختن‌های از درون، مچاله‌شدن‌های در خود و درد، و درد، و درد جایی برای این رؤیاها باقی نگذاشته بود.... ✍️مسعود دیانی
✍️مسعود دیانی
✍️مسعود دیانی
چرا «سوره» مهم است و چرا فقدان «مسعود دیانی» ضایعه؟ همواره در میانِ برنامه‌سازی‌های تلویزیونی جایِ‌ کارهای عمیق و تأثیرگذار خالی است. در حوزه برنامه‌های دینی و مذهبی، یک نوعِ برنامه‌سازی "تاکشو" یا گفت‌وگومحور (اصطلاحاً ماه عسلی) در دستور کار قرار می‌گرفت که بیشتر نمودِ خودش را در ماه مبارک رمضان داشت اما «سوره» یک دردانه‌ای بود یک روحانی با خودش به شبکه چهار برد. برخی از برنامه‌ها لازم است چندین سال روی آنتن باشند تا خوب جا بیفتند اما انگار نه انگار که یک تازه‌وارد آن هم به شبکه چهار آمده! «سوره» خیلی زود جا باز کرد تا جایی که در یک فصلی اعلام شد «سوره» روی آنتن نمی‌رود یا پخشِ آن به تأخیر افتاده، بحث‌های فراوانی شد که بسیاری از مخاطبان پروپاقرص نسبت به این موضوع انتقاد کردند. اینجا نشان می‌داد «سوره» توانسته مخاطب را با خودش همراه کند. همان اتفاقی که امروز مثلاً برای یکی از برنامه‌های دیگر شبکه چهار سیما به نام «شیوه» هم افتاده است. البته برنامه مسعود دیانی، صرفاً مخاطب فرهیخته و اندیشمند نداشت بلکه مردمی که کنترل تلویزیون را برای پیدا کردن یک برنامه فرهنگی مناسب و تأثیرگذار در دست گرفته‌اند از این برنامه جسور، پرچالش‌ و پر از ایده و گوینده‌های مسلط به فن بیان، شفاف و جذابیت در فرم و محتوا، خیلی زود استقبال کردند. در کنار همه اتفاقات این برنامه، «سوره» یک مزیّت بزرگی هم داشت؛‌ حضور مجری و کارشناسی به نام «مسعود دیانی» که هم به موضوع تسلط داشت و هم گفت‌وگو کردن را بلد بود. دیانی نمی‌خواست خودش و اطلاعاتش را به رخ بکشد و مانند برخی مجریان برنامه‌های مذهبی «متکلم وحده» نبود و شبیه به گروهی دیگر، «پایه میکروفن» نبود! حتی پس از ابتلایش به سرطان و طی دوره‌های درمانی، با چهره تازه روبه‌روی دوربین نشست و باوجود بیماری و درد اما اجرایی با همان توان قبلی و گاهی بیشتر را جلوی دوربین به نمایش می‌گذاشت. نقطه قوت «سوره» آن‌جایی است که به سبکِ خیلی از برنامه‌های دیگر که گفت‌وگومحورند، دو صندلی جلوی دوربین اما اینجا ظاهراً دو صندلی و یک دکور ساده را می‌بینیم اما برای دقایق این برنامه فکر شده و براساس یک ایده مشخص صورت‌بندی شده است. صورت‌بندی مبتنی‌بر رسیدن به یک واقعیت یا حتی بخشی از یک واقعیت. با دیانی که صحبت می‌کردیم به یکی از اهداف این برنامه اشاره می‌کرد. او می‌گفت به دنبال برطرف کردن ابهامات و سؤالات نسل امروزی هستیم. در اینجا میهمان و کارشناس هر دو دنبال روشنگری‌اند یعنی گوینده صرف نیستند و برای حرف‌هایشان، استدلال و مدرک می‌آورند. شاید یکی از اتفاقات جالب در این برنامه، همین باشد که تاریخ اسلام را درست روایت می‌کرد؛ این تاریخ چه دردی از مردم دوا می‌کند و به شائبه‌سازی‌ها و تحریف‌های دروغین معاندین اسلام هم پاسخ می‌داد. نکته جالب توجه این بود که حرف کهنه‌ای در این برنامه زده نمی‌شد و هرچه گفته می‌شد، تازه‌تازه بود! «سوره» حتماً ایراداتی در محتوا و برنامه‌سازی دارد اما نسبت به سایر برنامه‌های اندیشه‌ای یا مذهبی می‌توان آن را موفق نامید. وزنه اصلی این برنامه حتماً مسعود دیانی بود که امروز پس از مدت‌ها تحمل بیماری سرطان، دارفانی را وداع گفت. همکاران و همراهانش از مسجد بلال او را به سمت خانه ابدی بدرقه می‌کنند اما نمی‌توانیم دغدغه‌ها، تلاش‌ها و کوشش‌های او را برای ساخت یک برنامه ماندگار و موفق و نظریه‌های مهمِ او را برای طراحی اتفاقات مهمی در شبکه چهار سیما فراموش کنیم. اینجاست که می‌توانیم بگوییم چرا «سوره مهم» بود و درگذشتِ «مسعود دیانی» یک ضایعه؟
🌻 جهان تازه‌ی مسعود دیانی / بخش اول جهان برایش حول کلمات می‌گذشت. اما نه مانند نویسنده‌ها؛ بلکه کمی صادق‌تر و نه مانند شاعرها بلکه بسیار عاشق‌تر. بسیاری از افراد، «مسعود دیانی» را با تجربه و روز نوشت‌های بیماریش شناختند. عده‌ای دیگر هم با برنامه «سوره» و تعداد اندکی نیز با برنامه «شب روایت» و مجله«الف یا». اساتید حوزه علوم انسانی نیز او را به عنوان یک روحانی دین پژوه می‌شناسند. الف‌یا، شب روایت، سوره و پست‌های روز نوشت اینستاگرامی و حتی عنوانِ روحانی دین پژوه بودن؛ همه در کنار همدیگر پازلی از دغدغه‌اش برای روایت بود. چه وقتی که در سلامت کامل سردبیری شب روایت و سوره را به عهده داشت و چه وقتی که از حال و روز بیماری‌اش می‌نوشت؛ هر کجا بود یک راوی بود. اما روایتش از اردیبهشت امسال تا همین چند هفته گذشته مانند دغدغه‌اش برای سایر روایت‌ها نبود. چیزی فراتر از یک روایت بود. کلمات از آنچه که خواننده فکرش را هم می‌کرد، صادقانه‌تر چیده شده بودند و در نهایت به روایتی از رنج یک بیمار مبتلا به سرطان تبدیل شده بودند. اجبار به روایت بود؟ هرگز نمی‌توانست این باشد. تنها شکلی از زیستن بود که به مدد کلمات ماندگار شد. اواسط اردیبهشت امسال بود که خبر رسید حجت الاسلام مسعود دیانی مبتلا به بیماری سرطان است. همه در بهت خبری بودند که از قضا خودش در صفحه شخصی‌اش منتشر کرده بود. خبر اما هیچ رنگ و بویی از ناامیدی نداشت. فقط شبیه قصه‌هایی بود که خواندنش چنگ می‌انداخت به قلب آدم. به قول خودش «دوره جدید روزهای اولین‌ها بود. جاهایی که تا حالا نرفته‌ای و آزمایش‌هایی که تا حالا ندیده‌ای و اسمشان را نشنیده‌ای. دردهایی که تصوری از آن‌ها نداشته‌ای.» روزهای اولین دقیقا دوره جدید مسعود دیانی نه تنها برای خودش بلکه برای هرکس که با او اندک آشنایی‌ای هم داشت؛ روزهای اولین و جدید بود. اگرچه روز نوشت‌های دیانی در قالب پست‌های اینستاگرامی بود و در کتاب مدون نشده بود اما می‌توان گفت در ادبیات داستانی کشورمان کمتر نویسنده‌ای پیدا می‌شود که جرائت به خرج داده باشد و از رنج‌هایش بنویسد. روحانی روضه‌های عالمانه و ادبیانه شبکه چهار سیما حالا راویتگر دردهای شخصی‌اش بود و قلب هر خواننده‌ای را با واژه به واژه یادداشت‌هایش می‌لرزاند. از آن روز به بعد، ممکن بود خواندن کلمات مسعود دیانی همراه با بغض و اشک شود. نه برای ترحم و دلسوزی؛ بلکه برای نشان دادنِ عریانی رنج و نزدیکی مرگ در زندگی توسط او. مسعود دیانی به واسطه کلماتش دریچه‌ای از یک جهان دیگر برای خوانندگان باز کرده بود. عالمی که احتمال داشت ما هم روزی درگیرش شویم اما آیا می‌توانستیم مثلِ مسعود دیانی امیدوارانه از دردهایمان بنویسم؟ یا مثلِ او می‌توانستیم در میانِ رنج‌ها همچنان قبل یا حتی بیشتر، به خدای معطی رنج ایمان داشته باشیم؟ قطعا پاسخ به این سوال برای بسیاری از ما مشخص است. کسانی که بیمار سرطانی داشته‌اند؛ می‌دانند که حد فاصل انجام آزمایش‌های اولیه، انجام گاما اسکن تا آمدن جواب نمونه برداری حد فاصل خوف و رجاء برای بیمار و خانواده است. خانواده بیمار دلشان نمی‌خواهد که احتمال ابتلا به سرطان را باور کنند و همه به دنبال نام‌های اعظم الهی هستند تا خودشان را گره بزنند و نور امید به دل‌هایشان بتابد. مسعود دیانی اما اینگونه نبود. نه ترس به ابتلا داشت و نه انکار بیماری. از همان اولین کلماتی که از بیماری نوشت، آرام بود. از درد می‌گفت اما واژه‌هایش تاریک نبود. حتی اشک و بغض بعد از خواندن‌شان هم سبک بود. مثل وقتی که آدم به روضه اباعبدا.. می‌رود، دل سیر برای غربت ایشان می‌گرید اما پس از پایانِ روضه، روحش سبک می‌شود. غرق شدن در میان کلمات مسعود دیانی هم همین بود. گریه از روی غمِ بیماری نبود، بلکه معرفت به مرگ بود که دیانی در روزهای بیماری‌اش به دست آورد.
🌻 جهان تازه‌ی مسعود دیانی / بخش دوم حجِ واقعی معرفتی که به گفته خودش بیماری‌ را مثلِ سفر حج می‌دید. یک سفر واقعی که خداوند به هر کسی آن را عطا نمی‌کند. بیماران سرطانی در طول طی کردن مدت زمان بیماری‌شان، خودشان را در غار حبس می‌کنند تا پس از طی کردن بیماری، پیروزمندانه از غار خارج شوند. بیشترشان هم پس از خروج از این غار، دلشان نمی‌خواهد آن روزهای تاریک را مرور کنند. اما در تجربه بیماری مسعود دیانی، هیچ غاری درکار نبود. اینبار ما با مسعود دیانی و خانواده‌اش شریک بودیم. شریک در تماشا لبِ پنجره‌ای که رو به مرگ باز می‌شد. پنجره روشن بود. از روزهایمان هم روشن‌تر. مسعود دیانی از آنسوی پنجره می‌نوشت و ما در این‌سو می‌خواندیم و حسرت می‌کشیدیم. نه برای تجربه بیماری و درد بلکه تجربه نابِ زیستن در دو سوی یک پنجره، غنیمتِ از زیستن در این سو و شوقِ به ادامه در آنسوی پنجره. اما این تمام ماجرا نبود. تجربه مسعود دیانی نشان داد که وقتی مارهای درد به جانِ آدمی می‌افتند چگونه روزمره زندگی مثل نوشتن، راه رفتن، حمام کردن، غذا خوردن، آب نوشیدن و پدری کردن تا چه اندازه مختل می‌شود و ساده‌ترین لحظات در زندگی تا چه حد غنیمت می‌شوند. دیانی نشان داد که سرطان چگونه یکباره لذت‌ها را از او گرفت و تنها لذتی که در این مسیر برایش باقی ماند با «درد» گره خورده بود. تقلا برای حفظ امر مرده دیانی حتی تارهای ساده موهایمان را هم برایمان عزیز کرده بود. وقتی از روزهایی گفت که موهایش به دلیل شیمی درمانی، می‌ریخت و کوتاه کردنشان را به زمانی پس از تولد دختر بزرگترش به تعویق انداخت و نوشته بود:« واقعیت این بود که عکس با همان تار موی مرده‌ی کوتاه سفید و خاکستری با عکس سر بی‌مو و صورت بی‌ریش بیمار از زمین تا آسمان توفیر داشت. دومی زشت بود و دوست نداشتنی. بیشتر از اولی. زیبایی اما در جنس متفاوت تاب‌آوردن بود. تکاپو برای حفظ امر مرده. تقلا برای حفظ شور زندگی با چنگ زدن به آنچه مرگش قطعی بود.» روزنوشت‌هایش اما تنها در یک مسیر نبود. مثل تمام درام‌ها و قصه‌های تراژدیک؛ اینبار اما واقعی، فراز و فرود هم داشت. او حتی از رفیقانی نوشت که به دلیل بیماری‌اش حالا فاصله گرفته بودند و به قول خودش:« خیلی از آدم‌ها آمده بودند و دیده بودند سرطان که می‌گویند یعنی چه و آدم در سایه مرگ و بیماری چه شکلی است و کارشان تمام شده بود و رفته بودند. حالا جز سه چهار نفر کسی درمیان رفقا نمانده بودند که همچنان حوصله رفاقت با یک بیمار پژمرده را داشته باشند. و در من این هراس ایجاد شده بود که همین سه چهار نفر را هم از دست بدهم. به گوشی‌ام نگاه کردم. یک هفته گذشته بود و هیچکس با من حرفی برای زدن نداشت. چند ماه قبل که مریض نبودم اینجوری نبود. همین.» روز بود و شب بود و درد بود دیانی هم از شورِ زندگی نوشت و هم از امید به بازگشت و هم از شوق به رسیدن. از نامهربانی‌ها و جفاها. از تجارت بیماری سرطان در روزگارمان. ذره ذره مکیدن جان آدمی و ساختن یک قهرمان ساکت و ویران و مظلوم. ما در این تجربه زیسته با مسعود دیانی تا جایی پیش رفتیم که در آخرین پست روزنوشت خود از حسرت برای پاسخ به نامه‌ دخترش می‌نویسد و ناتوانی برای نوشتن. و در نهایت ما ماندیم و حسرت خواندن از تجربه آنسوی پنجره، تجربه مرگ از نگاهِ مردی که دغدغه روایت داشت و سعی داشت خودش را تنها یک روای برای بیماریش معرفی کند. نه بیشتر و نه کمتر. مهراب صادق‌نیا استاد راهنمای رساله دکتری مسعود دیانی در پیام تسلیت‌اش می‌نویسد: روز بود و شب بود و درد بود و خدا مسعود را بیشتر از دعای ما دوست داشت. به راستی که به قول خود مسعود دیانی:«همین.» انتهای پیام
🌹سیر مسعود روایت حجت الاسلام حمید آقایی، استاد و مدیر سابق مدرسه‌ی مرحوم مسعود دیانی شاید ایام فاطمیه بود که در یکی از هیات‌های اصفهان با او آشنا شدم. می‌خواست طلبه شود و به‌واسطه یکی از دوستان آمده بود تا با من مشورت کند. سال ۷۶یا ۷۷ بود که در مدرسه علمیه امام صادق علیه‌السلام دماوند طلبه شد و از آن زمان دوستی و علقه بین من و او پا گرفت. در این حدود ٢۵ سال که با او دوست بودم، آنچه در زندگی آقا شیخ مسعود دیانی یافتم و البته باید در مجالی بیشتر درباره آن سخن گفت، ‌چند نکته است: یک؛ مسعود روحی بی‌قرار و دائما در تکاپو و جست‌وجو داشت. او دائم در پی کامل کردن خود، نه‌فقط اطلاعاتش بود و برای همین هم حاصل عمرش این شد: «حاصل عمرم سه سخن بیش نیست، خام بدم، پخته شدم، سوختم.» مسعود یک سیر تحول شخصیتی داشت. به‌خصوص کسانی که از نزدیک با او آشنا بودند این سیر پختگی را در شخصیت او می‌دیدند. او انسانی شوریده و بی‌قرار بود و بارها بی‌محابا دل به دریا می‌زد و می‌گفت و می‌شنید و می‌‌نوشت و موضع‌گیری می‌کرد، انسان محتاط و ملاحظه‌کاری نبود، با کسی و چیزی ملاحظه نداشت، اما درعین‌حال انسان در وجود او و به‌خصوص در این سال‌های آخر پختگی را می‌دید؛ از پس از شب روایت و به‌خصوص از وقتی سوره را آغاز کرد. در سوره احساس می‌کردم که چقدر عمیق شده است و چقدر خوب فکر می‌کند و چه خوب کار را پیش می‌برد و اداره می‌کند. دو؛ مسعود بر خلاف ظاهر پرشور‌و‌شر و روحیه شوخ‌و‌شنگش، درونش دریایی از توجه و مواظبت بود. مسعود شب‌های خوبی داشت؛ توسل‌ها و گریه‌‌ها و نمازشب‌ها و مراقبت‌هایی داشت. مسعود از خودش مراقبت می‌کرد. در لحظه‌های مختلف نامه می‌نوشت و توصیه و تذکر می‌خواست؛ در اولین سفر کربلا، در اولین زیارت خانه خدا و در بسیاری لحظه‌ها و حالات دیگر. همیشه دنبال این بود که چیزی یاد بگیرد تا البته خودش را نه‌فقط دانسته‌هایش را تکمیل کند. معدود دیگری از دوستان هم هستند که این حالات او را دیده‌اند و خوب است بگویند. سحرهایی می‌آمدند و با هم در کوچه‌های دماوند قدم می‌زدیم و درباره روایت و آیه‌ای یا شعری از حافظ حرف می‌زدیم و همدیگر را میهمان این معرفت‌ها می‌کردیم. سه؛ مسعود موهبت‌های فراوانی از خدا گرفته بود. او خوش‌قلم، خوش‌بیان و خوش‌فکر بود. هم حدت ذهن داشت و هم جودت فهم و خدا در کلام او نمکی ریخته بود. برخوردار از طنازی، ولی لوده نبود و قلم فاخری داشت. سخنرانی‌های جذابی می‌کرد. قلمش، شعرش، نقد‌هایش ضمن صراحت و گاه تندی بی‌پروا، دقیق و عمیق بود. این موهبت خدا بود و این موهبت را هدر نداد و با فکر و مطالعه و پی‌جویی پیوسته، این موهبت را غنی‌سازی کرد. هنوز پایه ششم نبود که در برخی مساجد دماوند منبر می‌رفت و همان روزهای اول، اهل مسجد پاگیرش می‌شدند و از من می‌خواستند که اجازه دهم امام‌شان شود. چهار؛ مسعود به طلبگی اهتمام و علاقه داشت و مهم‌تر اینکه به آن افتخار می‌کرد. من خودم فکر نمی‌کردم معمم شود، اما با اصرار و در محضر آیت‌الله جوادی معمم شد و ماند. دوست داشت در جاهای خاص و حساس با لباس طلبگی برود. به‌خصوص همین برنامه سوره؛ افتخار می‌کرد که با لباس طلبگی در آنجا ظاهر شود. خودش را با عنوان طلبه معرفی می‌کرد و در سرصفحه‌هایش در فضای مجازی هم پیش از دانشجوی دکتری و پژوهشگر و دیگر عناوین، ابتدا طلبه را می‌نوشت. با اینکه ادعایی نداشت و خیلی وقت‌ها بی‌عمامه این‌ور و آن‌ور می‌رفت، اما برخلاف بسیاری که همیشه هم معممند، طلبگی را هویت نخستش می‌دانست و به آن مباهات داشت. پنج؛ مسعود بسیار و بسیار و بسیار دلبسته اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام بود. بسیار به روضه علاقه داشت. گاهی از من می‌خواست که برایش روضه‌ای بخوانم یا بنویسم. همین اواخر هم که من به دلایل شخصی خودم مایل به حضور در سیما نبودم، اصرار و حتی التماس می‌کرد که برای روضه خواندن بیایم و همین شد که این سه‌چهار آخر قرارمان شده بود که فاطمیه و محرم و قدرها بیام و روضه بخوانم و می‌دیدم که او فقط دلش می‌خواهد بسوزد و اشک بریزد و از این سوختنش لذت ببرد. خدا مسعود را خواست و در این سال‌های آخر ارتباطش را با اهل‌بیت علیهم‌السلام بیشتر و بیشتر کرد. در این مسیر شدن، هر سال بیش از گذشته به معارف اهل بیت متصل شد و دوست داشت غور و فحصش در قرآن و نهج‌البلاغه و تاریخ امامت باشد. دوست داشت در این ماه رمضان درباره توحید کار کند و با افرادی قرار گذشته بود که با آنها مشورت کند و برنامه سی‌روزه رمضانش را درباره توحید بسازد. مسعود از خودش نثر و شعرهای فراوانی برای اهل‌بیت علیهم‌السلام به جا گذاشت. قصاید طولانی برای حضرات معصومین داشت. قصیده‌ای با بیش از صد بیت برای حضرت زینب سلام‌الله‌علیها سروده بود و خیلی مشعوف بود که برای اهل‌بیت علیهم‌السلام و شهدا شعر می‌گوید و نثر می‌نویسد. ادامه 👇👇
شش؛ مسعود دلبسته انقلاب و شهدا و به قول خودش حضرت روح‌الله و حضرت آقا بود. جاهایی ان‌قلت‌ها و اشکال‌های جدی حتی به حرکت‌های کلی نظام هم داشت و گاهی به‌صراحت هم اینها را می‌گفت، اما نسبت به امام و آقا دلبستگی داشت و هر چه زمان هم گذشت این دلبستگی بیشتر شد و در ابراز این تعلق به اسلام و انقلاب و امام و آقا، لکنت نداشت. این اواخر از من خواست که از طریق حاج‌آقای حاج‌علی‌اکبری برای او تبرکی از آقا بگیرم و همین هم شد و چفیه و انگشتری تقدیمش شد. هدیه را گرفت، بسیار خوشحال شد و روی صورتش گذاشت و اشک ریخت. شهادت حاج‌قاسم خیلی او را زیرورو کرد. به‌خصوص وقتی کار شهدای مدافع حرم را پیش می‌برد، ذوق می‌کرد. این را یک رزق الهی برای خودش می‌دانست. دوست داشت پایان این کار را ببیند، اما عمرش کفاف نداد و ان‌شاءالله هرچه سریع‌تر این زحمت آخرش به ثمر بنشیند و در آن سرا، لبخند بر لبش بنشاند. هفت؛ بخش اخیر زندگی او، دوره سوختنش بود. او با مرگ‌آگاهی و اندیشه درباره مرگ، مرگ‌خوانی می‌کرد. از بسترش در خانه و در بیمارستان، مدرسه مرگ‌آگاهی درست کرد و توانست با قلمش کلاس درس معرفت نسبت به مرگ و معاد را برای دنبال‌کنندگانش به‌پا کند. روزها هر چه بیشتر گذشت او از دل این مرگ‌آگاهی به شوق مرگ رسید و دوره سوختنش، دوره مرگ‌خواهی او بود؛ مرگ‌خواهی که بیش از رنج، ریشه در شناخت و معرفت عمیق داشت. پایان؛ سرانجام او که سرباز امام‌زمان ارواحنا فداه بود، ‌در شامگاه ولادت حضرتش جان به ‌جان‌آفرین تسلیم کرد و در بوستان صدیقین قطعه نامدارانِ باغ رضوانِ اصفهان، رو در نقاب خاک کشید. پس ‌از پایان؛ در این میان به حق باید از همسرش تکریم کنم که واقعا آیتی از صبر و شکیبایی و پرستاری عاشقانه از آقا شیخ مسعود دیانی کرد. حمید آقایی
سعادت مرگ‌آگاهی فرهیختگان مسعود دیانی، مجری و تهیه‌کننده پژوهشگر حوزه دین و اندیشه و مجری-کارشناس برنامه «سوره» چشم از جهان فروبست. شاید بخش زیادی از شهرت او به خاطر برنامه ‌سوره‌ باشد که نه‌تنها قشر فرهیخته را با خود همراه کرده بود بلکه توانست مردم عادی را نیز با خود همراه کند تا بتواند گره‌های ذهنی آنها را در حوزه‌هایی مانند تاریخ اسلام باز کند. همان‌طور که خود او هم گفته بود یکی از اهدافش برطرف کردن ابهامات و سوالات نسل امروزی است. اما نقطه قوت برنامه‌های دیانی زاویه نگاه او به مسائل و طرح پرسش‌های نو و جدید بود. او از دل پرداخت به تاریخ اسلام تلاش داشت قرائتی اجتماعی و سیاسی و به‌روز از ماجرا ارائه دهد تا از این رهگذر مخاطب بتواند برای امروزش توشه‌ای بردارد. سوره مبتنی‌بر ایده بود و همین امر این برنامه را از سایر برنامه‌های هم‌سنخش متمایز می‌کرد. ایده‌ای که کاملا نو و متناسب با نیازهای جدید بود. بیان مسائل هم با دغدغه روشن شدن مسائل توام با استدلال و ارائه مدرک بود. نکته جالب توجه این بود که حرف کهنه‌ای در این برنامه زده نمی‌شد و هرچه گفته می‌شد، تازه بود. پس از مسعود دیانی جای خالی برنامه‌هایی که تولید کرد به‌طور قطع مشخص خواهد شد. اما به‌خصوص سوره و ایده پشت آن می‌تواند الگوی خوبی برای یک برنامه گفت‌وگو‌محور و کارشناسی باشد. «فرهیختگان» فقدان این مجری-کارشناس و دین‌پژوه روحانی را تسلیت می‌گوید. در صفحه پیش رو ضمن گرامیداشت یاد او به بررسی ابعاد شخصیتی و دغدغه‌های مسعود دیانی پرداخته‌ایم که در ادامه از نظر می‌گذرانید.
از همه مهم‌تر بخش‌هایی را خوب می‌دید که بی‌احترامی به زن‌ها بود. حواسش بود کجاها یک اثر دارد به زن و زنانگی بی‌احترامی می‌کند. که این فهم در نوع خودش بی‌نظیر بود. چندین بار مواردی را بهم گوشزد کرد که شنیدنش قشنگ آدم را به فکر می‌انداخت و می‌گفت برود ببیند خودش چقدر در رفتار روزمره‌اش چنین است. این اواخر که پست مهمی در خانه‌ کتاب گرفت، برنامه‌های زیادی در سرش داشت. برنامه‌هایی که همیشه منتظر بود فرصتی پیش بیاید تا بتواند در این ادبیات اجرایی‌اش کند. یکی از چیزهایی که داشت این بود که چند وقت (چند سال) را صرف شناختن فضا می‌کرد. پشت صحنه و روی صحنه‌اش را. بعد دست به عمل کارا می‌زد. خانه‌ کتاب می‌توانست فرصت خوبی باشد برای این کار که... یک روز در اردیبهشت امسال زنگ زد و گفت مریض شدم و این سرطان و... نمی‌خواهم داستانی تکرار را ادامه بدهم. دوست دارم نسخه‌ متفاوتی از این جریان برای خودم بسازم. نسخه‌ای دیگر. نسخه‌ای تخیلی. نسخه‌ای که در آن او همچنان بیمار می‌شود. ولی تنش را زیر تیغ جراحی نمی‌دهد. نسخه‌ای که در آن به خاطر جوانی‌اش سرطان همان‌اندازه که سریع رشد می‌کند، قوای متضاد بدنی‌اش هم همراه سرطان رشد می‌کنند و ایمنی بدنی همراه با سرطان حرکت می‌کند. سیاهی سرطان حرکت می‌کند تا آدم را از پا بیندازد و در مقابل نیروی ذهن به مواجهه با سرطان می‌آید، داروهای تسکینی هم می‌شوند نیروی پشتیبان. گاهی گلاویز می‌شوند ولی حد همدیگر را نگاه می‌دارند. تا جایی با هم می‌روند. آنقدر کنار هم قدم می‌زنند تا هر دو، دست از جنگ می‌کشند و احترام هم را حفظ می‌کنند. توافقی برای بازدارندگی هم پیدا می‌کنند... آن وقت مسعود هنوز هست. خسته هست. از کارش استعفا داده. یک کنج خونه نشسته و کمتر با کسی ارتباط دارد ولی هنوز دفتر و کاغذش جلوی دستش است. با هم رفتیم آن چراغ مطالعه‌ای که دوست داشت را خریدم و دارد نقشه‌ برنامه‌ سوره‌ ماه رمضان امسال را می‌چیند و دنبال جور کردن میهمان است و آیه و ارغوان همچنان شلوغ می‌کنند و منتظر هستند مادرشان از سر کار برگردد و سرطان هم هست، فقط آرام‌تر، دوستانه‌تر... و مسعود هر از گاهی یک غُری سرش می‌زند... به قول خودش: همین. آراز بارسقیان
بی‌وقتِ رفتن آراز بارسقیان، نویسنده و مترجم خوشبخت آدمی که وقتی می‌‌رود به خودت بگویی با اینکه پنج سالی بود می‌شناختیش ولی تمرکزی روی تمام جنبه‌هایش نداری. وقتی می‌رود یکی را ببینی که شش سال است او را می‌شناسد و جنبه‌ای از او را می‌داند که تو نمی‌دانی، یکی را ببینی که ده سال است می‌شناسد که شما دو نفر نمی‌دانید و یکی را ببینی که بیست سال است می‌شناسد و جبنه‌ای را می‌داند که شما سه نفر نمی‌دانید و نمی‌دانید و نمی‌دانید... مسعود دیانی را می‌گویم. برای خیلی‌ها حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین مسعود دیانی، برای من یکی به شوخی بین خودمون «حَج آقا» یا «رئیس» یا «آ مسعود» یا... هر چی... حالا که نیست. او را از سر کار ادبیات شناختم. دروغ چرا، هیچ‌وقت انتظار نداشتم آدمی معمم پیدا شود که بتوانم با او درباره‌ ادبیات حرف بزنم و حتی هم‌نظر باشم و ببینم که علاقه دارد یک کاری بکند. کاری متفاوت. ابتدا که خیلی نمی‌دانستم همین متفاوت بودن برایم «مشکوک» آمد. اینکه واقعا این یک «نگاه» واقعی است. این برایم وقتی بیشتر معنا پیدا کرد که دیدم در همه‌چیز نگاهش همین است. مخصوصا به‌طور جدی در بحث دین‌پژوهی، امری که سر سوزنی نسبت بهش تجربه و دانش ندارم ولی همین که برنامه‌ دین‌پژوهی تلویزیونی سوره‌اش سروصدایی بین دغدغه‌مندان این رشته به‌پا کرد، خود حتما نشان از این نگاه واقعی است. این را از همان تجربه‌ ادبیات می‌گویم. از وقتی مجله‌ رسما مُرده‌ الفیا را که کسی علاقه‌ای به خواندش نداشت، به او سپردند می‌دیدم در طول یک سال‌و‌نیم تصدی‌گری این پست چطور سعی داشت با «جمع اضداد» کنار هم قشنگ فضای ادبیات بیرون از دایره‌ «دولت/حکومت» را گوش به زنگ کند که «هی فلانی‌ها خبری از انحصار من درآوردی شماها توی فلان مجله و فلان نشر نیست‌ها.» و این‌طوری بود که تجربه‌ شیرین مجله‌ای ادبی را ساخت که شاید سال‌ها بود فضا از داشتنش محروم بود. در کنار این نگاه انحصارشکن، شعار همیشگی‌اش که می‌گفت «لذت ادبی» را هم رعایت می‌کرد و نمی‌گذاشت مطالب از خطوطی بگذرند. همیشه یکی از چیزهایی که از او یاد گرفتم ولی مطمئن نیستم همیشه قدرت استفاده‌اش را داشته باشم یا اصلا بخواهم استفاده‌اش کنم این بود: «حد را نگه دار.» این درس بسیار مهمی بود که در آن روزها برای من یکی لازم بود. کاری که خودش در مجله می‌کرد. یادم است وقتی «جعل» یکی از جماعت ادبی را درآورده بود چقدر خویشتن‌داری کرد که تا با ننوشتن درباره‌اش اندک آبروی باقی مانده‌ بنده‌ خدا را نریزد. در این بین یک چیز را خوب بلد بود: وقتی قرار می‌شد برود جلو می‌رفت. آنچنان به قول معروف خط را می‌شکست که باید می‌دیدی. نمونه‌اش جایزه‌ همچنان شرم‌آوری از طرف یک مشت ادبیاتی وامانده در سال ۹۶ بود که دیانی با چهار مطلبِ ۷۰۰ کلمه‌ای آنچنان لرزه‌ای به جان یک مشت آدم واداده انداخت که... که بماند یادآوری حقارت یک جماعت. همان چهار مطلب چهره‌ منتقد او را خیلی خوب نشان می‌دهد. چهره‌ای که همزاد تمام جنبه‌های او بود. هر وقت لازم می‌شد رخی نشان می‌داد تا آدم به‌هم بریزد و مجبور شود دست و پایش را جمع کند. وقتی بهتر فکر می‌کنم می‌بینم در این هیجده‌وخُرده‌ای سال که در فضای ادبیات نفس کشیدم و با آدم‌های زیادی نشستم و پاشدم، او و دلسوزی‌اش و از همه مهم‌تر جدیتش در کار، توانایی‌اش در ایجاد ارتباط و از همه مهم‌تر حفظ دوستی‌اش با آدم‌ها خاص بود. راستش اینها خصوصیاتی است که توی ادبیات نادر است. خودش می‌گفت هیچ علاقه‌ای برای نوشتن ادبیات ندارد و از حوزه‌ دیگری می‌آید و به جایی دیگر هم می‌رود. شاید دلیلش این بود ولی مهم نیست، چون دلیل ندارد حتما برای ادبیاتی‌بودن خیرِ سرت «رمان» بنویسی. فرانسوا تروفو می‌گوید یک فیلم خوب را پیش از اینکه ببینی می‌دانی خوب است. آدم اهل ادبیات هم چنین است. پیش از اینکه ببینی می‌دانی اهل ادب است. بماند همین آدمی که می‌گفت نسبتی با نوشتن ندارد، روایت‌هایش و فهمش از روایت چقدر خاص بود. برای مثال به مستمرترین نوشته‌هایش در همین یک سال بیماری می‌توانید مراجعه کنید. نمونه‌ای از بهترین شکل روایت شخصی از بیماری. شعر نمی‌خواند. می‌خواند و می‌شناخت. ادبیات هم همین‌طور. سینما... سر سینما که می‌شد می‌گفت بیا بشینیم فیلم ببینیم ولی هیچ‌وقت، وقت این یکی کار را نداشت. اگر هم عین این سال آخر «وقت» داشت، دیگر حوصله نداشت، که این هم مهم نیست. بچه‌هایی که با او تجربه‌ سینما رفتن داشتند حتما می‌دانند توی فیلم‌ها، عین نوشته‌ها، چیزهایی را می‌خواند و می‌دید که معمولا بهشان دقت نمی‌کنیم. خوب می‌دانست فیلم کجا دارد بی‌احترامی به مخاطب می‌کند. ادامه 👇👇
سیلی، بازداشت و نظام صنفی روزنامه‌نگاری! ایمان شمسایی، مدیرکل مطبوعات و خبرگزاری‌های داخلی مشاغل مختلف هرکدام برای خود صنف دارند، از مشاغل صنعتی تا خدماتی و فرهنگی هنری. روزنامه‌نگاری، هم ذوق است و هم شغل. نمی‌توان به کسی که برای دلش خبرنگاری می‌کند و چه به‌عنوان شهروند-خبرنگار و چه خبرنگار افتخاری رسانه‌های کوچک و بزرگ و بنگاه‌های مطبوعاتی عنوان خبرنگار را اطلاق نکرد. اما کسی که شغلش خبرنگاری و روزنامه‌نگاری است (شامل تمام سطوح ساختار تحریریه) نیازمند تشکل، صنف و یک‌نهاد رسمی برای ساماندهی و حمایت است. دولت به‌تنهایی نمی‌تواند و نباید متولی شغل‌ها شود. مخصوصا حرفه روزنامه‌نگاری که وابستگی مطلقش به دولت، فارغ از اینکه دست کدام جناح باشد، با ذات بی‌طرفی و همه‌جانبه‌گرایی و مردمی‌سازی در تضاد است. دولت باید تسهیل‌کننده امور باشد. از بحث ساختار که بگذریم و جدای از اینکه نظام صنفی کجا و توسط چه کسی شکل بگیرد، باید ماموریت‌های آن را برشمرد. از سیلی عضو شورای‌شهر بر صورت خبرنگار تا شکایت فلان شخص حقیقی یا حقوقی تا بازداشت و مسائلی که این روزها درگیرش هستیم، مرور وظایف روزنامه‌نگاری و حمایت‌ها را اجتناب‌ناپذیر می‌کند. 1- اخلاق حرفه‌ای نظام صنفی باید مروج اخلاق حرفه‌ای و فردی روزنامه‌نگاران باشد. خبرنگار باید مصونیت حرفه‌ای در زمینه تخصصی داشته باشد و برخورد قهری با او محکوم است اما ازسویی خبرنگار نباید از جایگاه و تریبونی که در اختیار دارد سوءاستفاده کند. عده‌ای نباید برای انتقام‌گیری شخصی، روزنامه‌نگاری را انتخاب کنند. هیچ‌کس مصونیت مطلق ندارد. اتفاقا روزنامه‌نگاران و نظام صنفی باید اول از همه داد از سوءاستفاده‌گری بزند و جلوی آن بایستد؛ چراکه کل صنف را خراب می‌کند. امروزه با باج‌نیوز و فیک‌نیوز طرفیم که از آدم‌ها می‌خواهند تطمیع‌شان کنند وگرنه با آبروی‌شان بازی می‌کنند. «شنیده می‌شود»، «منابع غیررسمی می‌گویند»، «خبر تاییدنشده» و امثالهم ابزاری شده که عده‌ای با تمسک به آن، هم با حیثیت حرفه روزنامه‌نگاری بازی کنند، هم ترویج دروغ و شایعه کنند و هم باج بگیرند. جامعه خبرنگاری که دنبال اصلاح امور جامعه با افشاگری، هشدار و فریاد است؛ باید اول از همه شفافیت و اصلاح را از خود شروع کند. 2- آموزش لزوما این‌گونه نیست که اگر کسی رشته روزنامه‌نگاری نخواند، خبرنگار نیست. حرفه ما نه فلان مدرک را می‌خواهد نه فلان رشته و حتی سابقه. هر فردی با هر مدرک و سابقه‌ای با درج یک خبر و گزارش در رسانه می‌تواند خود را خبرنگار بنامد. درحالی‌که در مهندسی، پزشکی، پرستاری، وکالت و... چنین نیست. برای عضویت در سازمان نظام مهندسی و کانون وکلا، هم باید سطحی از مدرک داشت هم گزینش شد تا به عضویت آن صنف درآمد. نگارنده معتقد نیست که باید این سطوح را برای روزنامه‌نگار شدن قائل شد. اما وظیفه نظام صنفی این است که حداقل‌هایی برای این مساله قائل شود. 3- قانون درحال‌حاضر قانون مطبوعات و آیین‌نامه اجرایی آن اصلی‌ترین منشور حقوقی برای حرفه روزنامه‌نگاری است که دربرابر بازیگران اصلی صنف، یعنی خبرنگاران سکوت کرده است. قانون مطبوعات و بالطبع ارشاد و هیات نظارت بر مطبوعات تنها مدیرمسئول و صاحب‌امتیاز را می‌شناسد. مساله جایی خطرناک می‌شود که ضابط قانونی نویسنده را هم احضار می‌کند که حق طبیعی اوست اما دیگر از هیات نظارت و هیات منصفه خبری نیست و قانون عمومی و کیفری روزنامه‌نگار را محاکمه می‌کند. اینجاست که ضرورت اصلاح قانون مطبوعات و گنجاندن روزنامه‌نگاران در آن حس می‌شود، مخصوصا با پدید آمدن انسان رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی. 4- حمایت‌های حاکمیتی دولت و به‌طور اخص وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی باید اصلی‌ترین حامی روزنامه‌نگاران باشد. این حمایت صرفا تشویق و تسهیل نیست. گاهی برخورد با روزنامه‌نگار متخلف باعث خدمت به خود صنف و احقاق‌حق روزنامه‌نگاران اصیل از جعلی‌هاست. وزارت ارشاد و اختصاصا معاونت امور مطبوعاتی و اطلاع‌رسانی باید زبان مشترک حاکمیت و اصحاب رسانه را تعریف کند. گاهی یک نقد سازنده ازسوی مطبوعات و روزنامه‌نگار را دستگاه‌های حاکمیتی برنمی‌تابند و وظیفه ارشاد است که باب گفت‌وگو را باز کند. برعکس گاهی اقدام روزنامه‌‌نگار به قصد هشدار و نقد سازنده باعث از بین بردن زحمات حاکمان می‌شود و باز شدن فضای ارتباطی برای مشورت به عنصر رسانه‌ای نیز موثر است. حمایت‌ها وجوه دیگری هم دارند، مانند کمک‌های معیشتی، آموزشی، حقوقی و قرار دادن روزنامه‌نگاران در سطوح تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی. برنامه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت سیزدهم، تقویت سامانه جامع رسانه‌های کشور برای عضویت خبرنگاران به‌منظور ارائه این خدمات است. ادامه👇👇
اهتمام ویژه به اجرای ماده ۴۶ قانون مطبوعات و ماده ۳۱ آیین‌نامه اجرایی آن که حمایت‌های دولتی از رسانه‌ها را منوط به بیمه کردن نیروی انسانی می‌داند از گام‌های موثر برای حفظ امنیت شغلی خبرنگاران به‌شمار می‌آید. کلام آخر اینکه مرجعیت رسانه‌ای در کشور با رسمیت یافتن عناصر رسانه‌ای تثبیت می‌شود. اگر مساله امنیت ملی امروز ما، تلاش رسانه‌های معاند برای برهم زدن نظم عمومی و آرامش مردم شده، درعوض این رسانه‌ها و روزنامه‌نگاران هستند که جلوی آنها می‌ایستند. در چهار، پنج‌ماه اخیر هیچ روزنامه‌نگار و مطبوعه‌ای حرف از تحریم نزد. با وجودی که تعدادی از همکاران رسانه‌ای بازداشت شدند که در جای خود باید به آن پرداخت و با انصاف و عدالت و پذیرش اصل پرسشگری و حساسیت‌های کار خبری آنها را به قضاوت نشست، اما بچه‌های خبرنگار و مدیران رسانه‌ها قلم را زمین نگذاشتند و نقد خود را هم بیان کردند. این اقدام را باید ستود و امید بدان داشت همان‌گونه که اکثریت روزنامه‌نگاران بازداشتی آزاد شدند، بقیه نیز به جامعه خبری برگردند. ایمان شمسایی
او پرسشگری می‌کرد... هر که مقرب‌تر است مرگ آگاه‌تر است میکائیل دیانی، خبرنگار دین‌داری در شیعه اگر یک شاخصه مهم داشته باشد که بتواند اهل تشیع را متفاوت و متمایز کند، «پرسش‌گری» است. مسلمان شیعه اهل پرسیدن است، کنکاش در دین می‌کند و از دل عمیق شدن در دل معارف دینی رشد فردی و اجتماعی می‌یابد. تفقه در دین از این جهت است که امری است مهم و فقیهان به‌واسطه آنکه از دل مباحثه و پرسشگری به حقیقت دین می‌رسند، دینداری‌شان ارج و قربی والا پیدا می‌کند. بی‌شک «هویت پایدار دینی» که به معنای دستیابی به تعریف منسجم دینی از خود و انتخاب آگاهانه و آزادانه ارزشـها، باورهـا و هدف‌های زندگی است محصول ذهنی پرسشگر، منطقی و اهل حلاجی داده‌ها و اطلاعات است. ذهنی که می‌تواند سره از ناسره، صواب را از خطا و راست را از ناراست سنجه کند. پرسشگری و پرورش روحیه جست‌وجوگری و پذیرش قدم‌به‌قدم دین در دل پاسخ به سوالات و مسائل اساسی اما کیفیتی از دینداری را در انسان ایجاد می‌کند که معرف آگاهی، تعلق خاطر، غلیان احساسات و دلبستگی‌های عاطفی، پایبندی، تقید و تعهد نسبت به مجموعه‌ای از اعتقادات و اعمال دینی می‌شود. به‌گونه‌ای که انسان مومن و دین‌دار از دریچه پرسشگری قدرت کشف و طرح مساله، فرضیه‌سازی، گردآوری اطلاعـات، توانایی تجزیه‌و‌تحلیل یافته‌ها و نتیجه‌گیری از آنها را پیدا می‌کند و متناظر با آن به مجموعه‌ای روشـن و نظم‌یافته و پایدار از ارزش‌ها و هدف‌ها دست‌یافته و به آن ارزش‌ها و هدف‌ها و باورهایی که خود انتخاب کرده و به آن رسیده است متعهد می‌شود و گذر نسبتا موفقی از «است»ها به «باید»ها خواهد داشت. این مقدمه بالنسبه طولانی برای آنکه بخواهیم در‌مورد عرضه شناختی که از مرحوم حجت‌الاسلام مسعود دیانی داشتیم لازم بود. مسعود دیانی در نظرگاه نگارنده از جهت آنکه پرسشگری و جست‌وجوگری برای رسیدن به حقیقت دین را سرلوحه قرار داده بود محترم است. او دین‌‌پژوه بود و هیچ‌گاه در فرآیند کارهایش پرسشگری را رها نکرد. ندیدم از او که خود را مستغنی از دانستن بداند و ندیدم که در پرسش خجول و شرمنده باشد. او در «سوره» راوی دین شده بود از همین جهت که پرسشگر خوبی بود، می‌دانست که هویت پایدار دینی برای جامعه حاصل نمی‌شود الا به این مهم که مردم در جایگاه پرسشگر به پاسخ‌های روشن، هدایت‌گر و قابل اتکای دینی برسند و اینگونه معارف دینی را در باطن خود بپذیرند، نه آنکه انسان‌هایی باشند که ظاهر دینی اما باطنی ناپایدار داشته باشند. مسعود دیانی نه دچار تعلیق در دینداری بود بدان معنا که هیچ‌گاه به یک فهم پایدار از و جهت‌یابی مشخص دینی نرسد و مدام در یک لوپ قرار گیرد، نه دچار توقف بود که ناآگاهانه و بدون رسیدن به پاسخی مشخص باور یا ارزشی را بپذیرد و بدون آنکه از طریق بررسی و جست‌وجوگری و پرسشگری انتخاب‌گرایانه نکـرده و بدیل‌ها یا گزینه‌های مختلف را مورد بررسی و مقایسه قرار نداده باشد. اینها را بگذارید کنار آنکه مسعود دیانی اهل جزمیت نیز نبود؛ بدان معنا که اگر در مسیر پرسشگری به خطایی کارکردی یا نظری برخورد می‌کرد، شجاعت بیان آن را داشت و مفهوم انقلابی‌گری و قرار گرفتن در فرآیند مستمر و همیشگی رفتن از وضع موجود به وضع مطلوب را درک کرده بود. به‌واسطه این شناختم از او فکر می‌کنم در این چندین ماه پایانی عمر او، هر‌آنچه از او می‌خواندیم مصداقی بود از یادداشت‌های یک مومن و معتقد که به پختگی دینی رسیده بود. انسانی که حالا فهم دقیق‌تری از مرگ‌آگاهی داشت. او چندین‌ماه بود که با قلمش ذره‌ذره آب شدنش را روایت می‌کرد؛ او تجربه مواجهه مستقیم با مرگ را با ما به اشتراک می‌گذاشت تا ما به خودمان بیاییم و الا او که می‌دانست اوضاعش چگونه است و آگاهی از آنچه در انتظارش بود را کامل درک کرده بود. مسعود دیانی یکی از مصادیق آن مقاله سیدمرتضی آوینی است که در باب مرگ‌آگاهی می‌گفت «مرگ آغاز حیاتی دیگر است؛ حیاتی که دیگر با فنا و مرگ در‌آمیخته نیست. حیاتی بی‌مرگ و مطلق. زندگی این عالم در میان دو عدم‌ معنا می‌گیرد؛ عالم پس از مرگ همان عالم پیش از تولد است و انسان در بین این دو عدم، فرصت زیستن دارد. زندگی دنیا با مرگ در‌آمیخته است؛ روشنایی‌هایش با تاریکی، شادی‌هایش با رنج، خنده‌هایش با گریه، پیروزی‌هایش با شکست، زیبایی‌هایش با زشتی، جوانی‌اش با پیری و بالاخره وجودش با عدم. حقیقت این عالم فنا است و انسان را نه برای فنا، که برای بقا آفریده‌اند» ‌مرگ‌آگاهی کیفیت حضور مردان خدا را در دنیا بیان می‌دارد. ادامه👇👇
تا آنجا که هر‌که مقرب‌تر است مرگ‌آگاه‌تر است و مسعود دیانی یکی از همان مردان خدایی بود که به‌واسطه همین روحیه پرسشگری و جست‌وجوگری‌اش در دین می‌دانست کجاست؟! برای چه اینجاست؟! و ماموریتش در این عالم چیست؟! او وقتش را غنیمت دانست و برای ما روایت‌گر سوره‌ها شد؛ حلاجی دین کرد و آن زمان که دید دارد رابطه‌اش با این حیات مادی منقطع می‌شود تلاش کرد ما را بیدار کند؛ چنانچه هنوز هم نوشته‌های یک سال اخیرش آگاهی‌بخش است! روحش شاد... میکائیل دیانی
سعدی بهتر است یا نظامی؟ محمد وحیدی دستگردی، نویسنده و نظامی‌پژوه فقید از صنا دید سخن و بزرگان شعر باستان جز سعدی و فردوسی هیچ کس شایان مقایسه و سنجش با نظامی نیست، زیرا دیگران از قبیل انوری و خاقانی و جما الدین و کمال‌الدین روش و سبگ دیگر داشته و چامه سرا و چکامه پرداز بوده و اگر هم اتفاقاًیک دفتر مثنوی پرداخته باشند چیز مهم و قابل قیاس نیست. سنجیدن سخن این سعدی و نظامی و رجحان نهادن یکی بر دیگری کاری‌ست بس دشوار و مرا هرگاه دیوان غزل سعدی در پیش است سعدی برتر و همان‌ وقت اگر یکی از دفاتر نظامی را به مطالعه پردازم، نظامی بزرگ‌تر به‌نظر می‌آید و اگر ۱۰ بار در یک ساعت این کار را تکرار کنم این حال مکرر خواهد بود. این نکته هم دانستی است که سخن، فنون و اقسام دارد و دو شاعر همسنگ در طبیعت هرگاه در تمام عمر هریک یک قسم از سخن پرداخت البته در آن قسم بر دیگری مزیت خواهد یافت، چنان‌که دو استاد بزرگ موسیقی اگر یکی تمام عمر چنگ‌نواز و دیگری همیشه سه‌تار زن باشد البته اولی چنگ‌نوازی بزرگ و دومی سه‌تارزنی سترگ است و اگر اولی سه‌تار و دومی چنگ نتواند نواخت قص استادی و عظمت وی نخواهد بود. نظامی و سعدی را طبیعت در نبوغ و عظمت همسنگ قرار داده ولی به سبب کثرت ممارست نظامی در مثنوی و افسانه‌سرائی (رومان) بسیار قوی دست و کامل عیار و سعدی هم در مثنوی گرچه به قوت نظامی نیست اما در غزل نابغه بی‌مثل و مبتکر بی همتاست. پس سعدی در غزل نخست گوینده جهان و نظامی در مثنوی سرآمد سخنوران دوران است و اینک در قسمت مثنوی‌های این دو استاد به مقایسه می‌پردازیم و مقایسه هم در اشعار شرفنامه و اقبال‌نامه و بوستان یا سعدی‌نامه خواهد بود. در موضوعات مشترک سعدی در بوستان همان روش حکمت و اندرز شرفنامه و اقبال‌نامه را پیش گرفته و در حقیقت اقتفا و پیروی از نظامی کرده است. وحید دستگردی در ادامه بیت‌هایی را از نظامی و سعدی برای نشان دادن پیروی سعدی از نظامی آورده است: نظامی در غنیمت شمردن دم می‌گوید: «دمی را که سرمایه از زندگی‌ست/ به تلخی سپردن نه فرخندگی‌ست/ چنان بر زن این دم که دادش دهی/که بادش دهی گر به بادش دهی» سعدی هم در این زمینه می‌گوید: « نگه‌دار فرصت که عالم دمی است/ دمی پیش دانا به از عالمی است/ سکندر که بر عالمی حکم داشت/ در آن دم که بگذشت و عالم گذاشت/ میسر نبودش کز او عالمی/ ستانند و مهلت دهندش دمی». نظامی در موضوع بخشش به حد اعتدال فرماید: « مخور جمله ترسم که دیر ایستی/ به پیرایه سر بد بود نیستی/ درِ خرج بر خود چنان در مبند/ که گردی ز ناخوردگی دردمند» یا «ببخش و بخور با زمان اندکی/ که بر جای خویش‌ست ازین هر یکی/ چو دادی و خوردی و ماندی بجای/ جهان را تویی بهترین کدخدای» سعدی نیز فرماید :« خور و پوش و بخشای و راحت رسان/ نگه می چه داری ز بهر کسان؟/ برند از جهان با خود اصحاب رای/ فرومایه ماند به حسرت بجای» و نیز می‌گوید: «ببخش ای پسر کآدمی زاده صید/ به احسان توان کرد و، وحشی به قید/ عدو را به الطاف گردن ببند/ که نتوان بریدن به تیغ این کمند/ چو دشمن کرم بیند و لطف و جود/ نیاید دگر خبث از او در وجود». نظامی در بذل درم فرماید: «فدا کن درم خوش‌دلی را بسیچ/ که ارزان بود دل خریدن به هیچ/ ز بهر درم تند و بدخو مباش/ تو باید که باشی درم گو مباش» و سعدی فرماید: « زر و نعمت اکنون بده کان توست/ که بعد از تو بیرون ز فرمان توست/ تو با خود ببر توشه‌ی خویشتن/ که شفقت نیاید ز فرزند و زن/ کسی گوی دولت ز دنیا برد/ که با خود نصیبی به عقبی برد». نظامی در موضوع جنگ و فرستاده گوید: «به‌سوی توانا توانا فرست/ به دانا هم از جنس دانا فرست» سعدی در همین موضوع فرماید: «به پیکار دشمن دلیران فرست/ هژبران به ناورد شیران فرست». نظامی در مشورت گوید: «زدن با خداوند فرهنگ رای/ به فرهنگ باشد تو را رهنمای» سعدی گوید: «به رای جهاندیدگان کار کن/ که صید آزموده‌ست گرگ کهن». ادامه 👇👇