eitaa logo
یادداشت خوانی
124 دنبال‌کننده
15 عکس
0 ویدیو
4 فایل
✔️مجالی برای مطالعه 🍃متن کامل یادداشت تحلیلگران را اینجا بخوانید. 🍃 انتشار هر محتوایی، به معنای تأیید نیست‌‌‌. ⛔️ این کانال را به هر خواننده ای پیشنهاد ندهید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔻دوست داشتم بنویسم. و نمی‌توانستم.... دوست داشتم بنویسم. و نمی‌توانستم. حتی چند کلمه‌. هرروز ضعیف‌تر از روز قبل می‌شدم و گرفتارتر. از بیمارستان که بیرون می‌آمدم تصورم از روزهای پیش رو این نبود. حال خوشی داشتم. سبک بودم‌. پر از امید و شوق‌. ناامیدی از درمان در وجودم چراغ امیدی روشن کرده بود که زندگی را در سایه‌ی مرگ از نو برایم تازه و شیرین می‌کرد. دوست داشتم روزهای پر عاطفه‌ای را با فاطمه و ارغوان و آیه بگذرانم. پر خاطره. پر از گفتگو و آغوش. پر از لبخند‌. دوست داشتم کار بکنم. برای سوره ماه رمضان کلی شوق و انگیزه داشتم. اتاقم را از نو چیدم. صندلی‌ام را آوردم بالای تختم. کتاب‌هایی که دوست داشتم را بالای سرم چیدم. برای خودم تبلت گرفتم. که هیچ وقت نداشتم. چراغ مطالعه‌ی ایستاده‌ای که سال‌ها بود دوستش داشتم را سفارش دادم. حتی به رؤیای خریدن دوچرخه‌ی برقی فکر می‌کردم. دوست داشتم واپسین روزهایم بهترین و شادترین باشد. درونم اینگونه بود. بیرون اما سر سازگاری نداشت. درد، زخم، ضعف، بیماری‌های رنگ‌رنگ، حال‌های بد پی در پی، به خود پیچیدن‌ها، تهوع‌ها و حال‌خرابی‌های لحظه به لحظه، افتادن‌های بدون بلند شدن، سوختن‌های از درون، مچاله‌شدن‌های در خود و درد، و درد، و درد جایی برای این رؤیاها باقی نگذاشته بود.... ✍️مسعود دیانی
✍️مسعود دیانی
✍️مسعود دیانی
چرا «سوره» مهم است و چرا فقدان «مسعود دیانی» ضایعه؟ همواره در میانِ برنامه‌سازی‌های تلویزیونی جایِ‌ کارهای عمیق و تأثیرگذار خالی است. در حوزه برنامه‌های دینی و مذهبی، یک نوعِ برنامه‌سازی "تاکشو" یا گفت‌وگومحور (اصطلاحاً ماه عسلی) در دستور کار قرار می‌گرفت که بیشتر نمودِ خودش را در ماه مبارک رمضان داشت اما «سوره» یک دردانه‌ای بود یک روحانی با خودش به شبکه چهار برد. برخی از برنامه‌ها لازم است چندین سال روی آنتن باشند تا خوب جا بیفتند اما انگار نه انگار که یک تازه‌وارد آن هم به شبکه چهار آمده! «سوره» خیلی زود جا باز کرد تا جایی که در یک فصلی اعلام شد «سوره» روی آنتن نمی‌رود یا پخشِ آن به تأخیر افتاده، بحث‌های فراوانی شد که بسیاری از مخاطبان پروپاقرص نسبت به این موضوع انتقاد کردند. اینجا نشان می‌داد «سوره» توانسته مخاطب را با خودش همراه کند. همان اتفاقی که امروز مثلاً برای یکی از برنامه‌های دیگر شبکه چهار سیما به نام «شیوه» هم افتاده است. البته برنامه مسعود دیانی، صرفاً مخاطب فرهیخته و اندیشمند نداشت بلکه مردمی که کنترل تلویزیون را برای پیدا کردن یک برنامه فرهنگی مناسب و تأثیرگذار در دست گرفته‌اند از این برنامه جسور، پرچالش‌ و پر از ایده و گوینده‌های مسلط به فن بیان، شفاف و جذابیت در فرم و محتوا، خیلی زود استقبال کردند. در کنار همه اتفاقات این برنامه، «سوره» یک مزیّت بزرگی هم داشت؛‌ حضور مجری و کارشناسی به نام «مسعود دیانی» که هم به موضوع تسلط داشت و هم گفت‌وگو کردن را بلد بود. دیانی نمی‌خواست خودش و اطلاعاتش را به رخ بکشد و مانند برخی مجریان برنامه‌های مذهبی «متکلم وحده» نبود و شبیه به گروهی دیگر، «پایه میکروفن» نبود! حتی پس از ابتلایش به سرطان و طی دوره‌های درمانی، با چهره تازه روبه‌روی دوربین نشست و باوجود بیماری و درد اما اجرایی با همان توان قبلی و گاهی بیشتر را جلوی دوربین به نمایش می‌گذاشت. نقطه قوت «سوره» آن‌جایی است که به سبکِ خیلی از برنامه‌های دیگر که گفت‌وگومحورند، دو صندلی جلوی دوربین اما اینجا ظاهراً دو صندلی و یک دکور ساده را می‌بینیم اما برای دقایق این برنامه فکر شده و براساس یک ایده مشخص صورت‌بندی شده است. صورت‌بندی مبتنی‌بر رسیدن به یک واقعیت یا حتی بخشی از یک واقعیت. با دیانی که صحبت می‌کردیم به یکی از اهداف این برنامه اشاره می‌کرد. او می‌گفت به دنبال برطرف کردن ابهامات و سؤالات نسل امروزی هستیم. در اینجا میهمان و کارشناس هر دو دنبال روشنگری‌اند یعنی گوینده صرف نیستند و برای حرف‌هایشان، استدلال و مدرک می‌آورند. شاید یکی از اتفاقات جالب در این برنامه، همین باشد که تاریخ اسلام را درست روایت می‌کرد؛ این تاریخ چه دردی از مردم دوا می‌کند و به شائبه‌سازی‌ها و تحریف‌های دروغین معاندین اسلام هم پاسخ می‌داد. نکته جالب توجه این بود که حرف کهنه‌ای در این برنامه زده نمی‌شد و هرچه گفته می‌شد، تازه‌تازه بود! «سوره» حتماً ایراداتی در محتوا و برنامه‌سازی دارد اما نسبت به سایر برنامه‌های اندیشه‌ای یا مذهبی می‌توان آن را موفق نامید. وزنه اصلی این برنامه حتماً مسعود دیانی بود که امروز پس از مدت‌ها تحمل بیماری سرطان، دارفانی را وداع گفت. همکاران و همراهانش از مسجد بلال او را به سمت خانه ابدی بدرقه می‌کنند اما نمی‌توانیم دغدغه‌ها، تلاش‌ها و کوشش‌های او را برای ساخت یک برنامه ماندگار و موفق و نظریه‌های مهمِ او را برای طراحی اتفاقات مهمی در شبکه چهار سیما فراموش کنیم. اینجاست که می‌توانیم بگوییم چرا «سوره مهم» بود و درگذشتِ «مسعود دیانی» یک ضایعه؟
🌻 جهان تازه‌ی مسعود دیانی / بخش اول جهان برایش حول کلمات می‌گذشت. اما نه مانند نویسنده‌ها؛ بلکه کمی صادق‌تر و نه مانند شاعرها بلکه بسیار عاشق‌تر. بسیاری از افراد، «مسعود دیانی» را با تجربه و روز نوشت‌های بیماریش شناختند. عده‌ای دیگر هم با برنامه «سوره» و تعداد اندکی نیز با برنامه «شب روایت» و مجله«الف یا». اساتید حوزه علوم انسانی نیز او را به عنوان یک روحانی دین پژوه می‌شناسند. الف‌یا، شب روایت، سوره و پست‌های روز نوشت اینستاگرامی و حتی عنوانِ روحانی دین پژوه بودن؛ همه در کنار همدیگر پازلی از دغدغه‌اش برای روایت بود. چه وقتی که در سلامت کامل سردبیری شب روایت و سوره را به عهده داشت و چه وقتی که از حال و روز بیماری‌اش می‌نوشت؛ هر کجا بود یک راوی بود. اما روایتش از اردیبهشت امسال تا همین چند هفته گذشته مانند دغدغه‌اش برای سایر روایت‌ها نبود. چیزی فراتر از یک روایت بود. کلمات از آنچه که خواننده فکرش را هم می‌کرد، صادقانه‌تر چیده شده بودند و در نهایت به روایتی از رنج یک بیمار مبتلا به سرطان تبدیل شده بودند. اجبار به روایت بود؟ هرگز نمی‌توانست این باشد. تنها شکلی از زیستن بود که به مدد کلمات ماندگار شد. اواسط اردیبهشت امسال بود که خبر رسید حجت الاسلام مسعود دیانی مبتلا به بیماری سرطان است. همه در بهت خبری بودند که از قضا خودش در صفحه شخصی‌اش منتشر کرده بود. خبر اما هیچ رنگ و بویی از ناامیدی نداشت. فقط شبیه قصه‌هایی بود که خواندنش چنگ می‌انداخت به قلب آدم. به قول خودش «دوره جدید روزهای اولین‌ها بود. جاهایی که تا حالا نرفته‌ای و آزمایش‌هایی که تا حالا ندیده‌ای و اسمشان را نشنیده‌ای. دردهایی که تصوری از آن‌ها نداشته‌ای.» روزهای اولین دقیقا دوره جدید مسعود دیانی نه تنها برای خودش بلکه برای هرکس که با او اندک آشنایی‌ای هم داشت؛ روزهای اولین و جدید بود. اگرچه روز نوشت‌های دیانی در قالب پست‌های اینستاگرامی بود و در کتاب مدون نشده بود اما می‌توان گفت در ادبیات داستانی کشورمان کمتر نویسنده‌ای پیدا می‌شود که جرائت به خرج داده باشد و از رنج‌هایش بنویسد. روحانی روضه‌های عالمانه و ادبیانه شبکه چهار سیما حالا راویتگر دردهای شخصی‌اش بود و قلب هر خواننده‌ای را با واژه به واژه یادداشت‌هایش می‌لرزاند. از آن روز به بعد، ممکن بود خواندن کلمات مسعود دیانی همراه با بغض و اشک شود. نه برای ترحم و دلسوزی؛ بلکه برای نشان دادنِ عریانی رنج و نزدیکی مرگ در زندگی توسط او. مسعود دیانی به واسطه کلماتش دریچه‌ای از یک جهان دیگر برای خوانندگان باز کرده بود. عالمی که احتمال داشت ما هم روزی درگیرش شویم اما آیا می‌توانستیم مثلِ مسعود دیانی امیدوارانه از دردهایمان بنویسم؟ یا مثلِ او می‌توانستیم در میانِ رنج‌ها همچنان قبل یا حتی بیشتر، به خدای معطی رنج ایمان داشته باشیم؟ قطعا پاسخ به این سوال برای بسیاری از ما مشخص است. کسانی که بیمار سرطانی داشته‌اند؛ می‌دانند که حد فاصل انجام آزمایش‌های اولیه، انجام گاما اسکن تا آمدن جواب نمونه برداری حد فاصل خوف و رجاء برای بیمار و خانواده است. خانواده بیمار دلشان نمی‌خواهد که احتمال ابتلا به سرطان را باور کنند و همه به دنبال نام‌های اعظم الهی هستند تا خودشان را گره بزنند و نور امید به دل‌هایشان بتابد. مسعود دیانی اما اینگونه نبود. نه ترس به ابتلا داشت و نه انکار بیماری. از همان اولین کلماتی که از بیماری نوشت، آرام بود. از درد می‌گفت اما واژه‌هایش تاریک نبود. حتی اشک و بغض بعد از خواندن‌شان هم سبک بود. مثل وقتی که آدم به روضه اباعبدا.. می‌رود، دل سیر برای غربت ایشان می‌گرید اما پس از پایانِ روضه، روحش سبک می‌شود. غرق شدن در میان کلمات مسعود دیانی هم همین بود. گریه از روی غمِ بیماری نبود، بلکه معرفت به مرگ بود که دیانی در روزهای بیماری‌اش به دست آورد.
🌻 جهان تازه‌ی مسعود دیانی / بخش دوم حجِ واقعی معرفتی که به گفته خودش بیماری‌ را مثلِ سفر حج می‌دید. یک سفر واقعی که خداوند به هر کسی آن را عطا نمی‌کند. بیماران سرطانی در طول طی کردن مدت زمان بیماری‌شان، خودشان را در غار حبس می‌کنند تا پس از طی کردن بیماری، پیروزمندانه از غار خارج شوند. بیشترشان هم پس از خروج از این غار، دلشان نمی‌خواهد آن روزهای تاریک را مرور کنند. اما در تجربه بیماری مسعود دیانی، هیچ غاری درکار نبود. اینبار ما با مسعود دیانی و خانواده‌اش شریک بودیم. شریک در تماشا لبِ پنجره‌ای که رو به مرگ باز می‌شد. پنجره روشن بود. از روزهایمان هم روشن‌تر. مسعود دیانی از آنسوی پنجره می‌نوشت و ما در این‌سو می‌خواندیم و حسرت می‌کشیدیم. نه برای تجربه بیماری و درد بلکه تجربه نابِ زیستن در دو سوی یک پنجره، غنیمتِ از زیستن در این سو و شوقِ به ادامه در آنسوی پنجره. اما این تمام ماجرا نبود. تجربه مسعود دیانی نشان داد که وقتی مارهای درد به جانِ آدمی می‌افتند چگونه روزمره زندگی مثل نوشتن، راه رفتن، حمام کردن، غذا خوردن، آب نوشیدن و پدری کردن تا چه اندازه مختل می‌شود و ساده‌ترین لحظات در زندگی تا چه حد غنیمت می‌شوند. دیانی نشان داد که سرطان چگونه یکباره لذت‌ها را از او گرفت و تنها لذتی که در این مسیر برایش باقی ماند با «درد» گره خورده بود. تقلا برای حفظ امر مرده دیانی حتی تارهای ساده موهایمان را هم برایمان عزیز کرده بود. وقتی از روزهایی گفت که موهایش به دلیل شیمی درمانی، می‌ریخت و کوتاه کردنشان را به زمانی پس از تولد دختر بزرگترش به تعویق انداخت و نوشته بود:« واقعیت این بود که عکس با همان تار موی مرده‌ی کوتاه سفید و خاکستری با عکس سر بی‌مو و صورت بی‌ریش بیمار از زمین تا آسمان توفیر داشت. دومی زشت بود و دوست نداشتنی. بیشتر از اولی. زیبایی اما در جنس متفاوت تاب‌آوردن بود. تکاپو برای حفظ امر مرده. تقلا برای حفظ شور زندگی با چنگ زدن به آنچه مرگش قطعی بود.» روزنوشت‌هایش اما تنها در یک مسیر نبود. مثل تمام درام‌ها و قصه‌های تراژدیک؛ اینبار اما واقعی، فراز و فرود هم داشت. او حتی از رفیقانی نوشت که به دلیل بیماری‌اش حالا فاصله گرفته بودند و به قول خودش:« خیلی از آدم‌ها آمده بودند و دیده بودند سرطان که می‌گویند یعنی چه و آدم در سایه مرگ و بیماری چه شکلی است و کارشان تمام شده بود و رفته بودند. حالا جز سه چهار نفر کسی درمیان رفقا نمانده بودند که همچنان حوصله رفاقت با یک بیمار پژمرده را داشته باشند. و در من این هراس ایجاد شده بود که همین سه چهار نفر را هم از دست بدهم. به گوشی‌ام نگاه کردم. یک هفته گذشته بود و هیچکس با من حرفی برای زدن نداشت. چند ماه قبل که مریض نبودم اینجوری نبود. همین.» روز بود و شب بود و درد بود دیانی هم از شورِ زندگی نوشت و هم از امید به بازگشت و هم از شوق به رسیدن. از نامهربانی‌ها و جفاها. از تجارت بیماری سرطان در روزگارمان. ذره ذره مکیدن جان آدمی و ساختن یک قهرمان ساکت و ویران و مظلوم. ما در این تجربه زیسته با مسعود دیانی تا جایی پیش رفتیم که در آخرین پست روزنوشت خود از حسرت برای پاسخ به نامه‌ دخترش می‌نویسد و ناتوانی برای نوشتن. و در نهایت ما ماندیم و حسرت خواندن از تجربه آنسوی پنجره، تجربه مرگ از نگاهِ مردی که دغدغه روایت داشت و سعی داشت خودش را تنها یک روای برای بیماریش معرفی کند. نه بیشتر و نه کمتر. مهراب صادق‌نیا استاد راهنمای رساله دکتری مسعود دیانی در پیام تسلیت‌اش می‌نویسد: روز بود و شب بود و درد بود و خدا مسعود را بیشتر از دعای ما دوست داشت. به راستی که به قول خود مسعود دیانی:«همین.» انتهای پیام
🌹سیر مسعود روایت حجت الاسلام حمید آقایی، استاد و مدیر سابق مدرسه‌ی مرحوم مسعود دیانی شاید ایام فاطمیه بود که در یکی از هیات‌های اصفهان با او آشنا شدم. می‌خواست طلبه شود و به‌واسطه یکی از دوستان آمده بود تا با من مشورت کند. سال ۷۶یا ۷۷ بود که در مدرسه علمیه امام صادق علیه‌السلام دماوند طلبه شد و از آن زمان دوستی و علقه بین من و او پا گرفت. در این حدود ٢۵ سال که با او دوست بودم، آنچه در زندگی آقا شیخ مسعود دیانی یافتم و البته باید در مجالی بیشتر درباره آن سخن گفت، ‌چند نکته است: یک؛ مسعود روحی بی‌قرار و دائما در تکاپو و جست‌وجو داشت. او دائم در پی کامل کردن خود، نه‌فقط اطلاعاتش بود و برای همین هم حاصل عمرش این شد: «حاصل عمرم سه سخن بیش نیست، خام بدم، پخته شدم، سوختم.» مسعود یک سیر تحول شخصیتی داشت. به‌خصوص کسانی که از نزدیک با او آشنا بودند این سیر پختگی را در شخصیت او می‌دیدند. او انسانی شوریده و بی‌قرار بود و بارها بی‌محابا دل به دریا می‌زد و می‌گفت و می‌شنید و می‌‌نوشت و موضع‌گیری می‌کرد، انسان محتاط و ملاحظه‌کاری نبود، با کسی و چیزی ملاحظه نداشت، اما درعین‌حال انسان در وجود او و به‌خصوص در این سال‌های آخر پختگی را می‌دید؛ از پس از شب روایت و به‌خصوص از وقتی سوره را آغاز کرد. در سوره احساس می‌کردم که چقدر عمیق شده است و چقدر خوب فکر می‌کند و چه خوب کار را پیش می‌برد و اداره می‌کند. دو؛ مسعود بر خلاف ظاهر پرشور‌و‌شر و روحیه شوخ‌و‌شنگش، درونش دریایی از توجه و مواظبت بود. مسعود شب‌های خوبی داشت؛ توسل‌ها و گریه‌‌ها و نمازشب‌ها و مراقبت‌هایی داشت. مسعود از خودش مراقبت می‌کرد. در لحظه‌های مختلف نامه می‌نوشت و توصیه و تذکر می‌خواست؛ در اولین سفر کربلا، در اولین زیارت خانه خدا و در بسیاری لحظه‌ها و حالات دیگر. همیشه دنبال این بود که چیزی یاد بگیرد تا البته خودش را نه‌فقط دانسته‌هایش را تکمیل کند. معدود دیگری از دوستان هم هستند که این حالات او را دیده‌اند و خوب است بگویند. سحرهایی می‌آمدند و با هم در کوچه‌های دماوند قدم می‌زدیم و درباره روایت و آیه‌ای یا شعری از حافظ حرف می‌زدیم و همدیگر را میهمان این معرفت‌ها می‌کردیم. سه؛ مسعود موهبت‌های فراوانی از خدا گرفته بود. او خوش‌قلم، خوش‌بیان و خوش‌فکر بود. هم حدت ذهن داشت و هم جودت فهم و خدا در کلام او نمکی ریخته بود. برخوردار از طنازی، ولی لوده نبود و قلم فاخری داشت. سخنرانی‌های جذابی می‌کرد. قلمش، شعرش، نقد‌هایش ضمن صراحت و گاه تندی بی‌پروا، دقیق و عمیق بود. این موهبت خدا بود و این موهبت را هدر نداد و با فکر و مطالعه و پی‌جویی پیوسته، این موهبت را غنی‌سازی کرد. هنوز پایه ششم نبود که در برخی مساجد دماوند منبر می‌رفت و همان روزهای اول، اهل مسجد پاگیرش می‌شدند و از من می‌خواستند که اجازه دهم امام‌شان شود. چهار؛ مسعود به طلبگی اهتمام و علاقه داشت و مهم‌تر اینکه به آن افتخار می‌کرد. من خودم فکر نمی‌کردم معمم شود، اما با اصرار و در محضر آیت‌الله جوادی معمم شد و ماند. دوست داشت در جاهای خاص و حساس با لباس طلبگی برود. به‌خصوص همین برنامه سوره؛ افتخار می‌کرد که با لباس طلبگی در آنجا ظاهر شود. خودش را با عنوان طلبه معرفی می‌کرد و در سرصفحه‌هایش در فضای مجازی هم پیش از دانشجوی دکتری و پژوهشگر و دیگر عناوین، ابتدا طلبه را می‌نوشت. با اینکه ادعایی نداشت و خیلی وقت‌ها بی‌عمامه این‌ور و آن‌ور می‌رفت، اما برخلاف بسیاری که همیشه هم معممند، طلبگی را هویت نخستش می‌دانست و به آن مباهات داشت. پنج؛ مسعود بسیار و بسیار و بسیار دلبسته اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام بود. بسیار به روضه علاقه داشت. گاهی از من می‌خواست که برایش روضه‌ای بخوانم یا بنویسم. همین اواخر هم که من به دلایل شخصی خودم مایل به حضور در سیما نبودم، اصرار و حتی التماس می‌کرد که برای روضه خواندن بیایم و همین شد که این سه‌چهار آخر قرارمان شده بود که فاطمیه و محرم و قدرها بیام و روضه بخوانم و می‌دیدم که او فقط دلش می‌خواهد بسوزد و اشک بریزد و از این سوختنش لذت ببرد. خدا مسعود را خواست و در این سال‌های آخر ارتباطش را با اهل‌بیت علیهم‌السلام بیشتر و بیشتر کرد. در این مسیر شدن، هر سال بیش از گذشته به معارف اهل بیت متصل شد و دوست داشت غور و فحصش در قرآن و نهج‌البلاغه و تاریخ امامت باشد. دوست داشت در این ماه رمضان درباره توحید کار کند و با افرادی قرار گذشته بود که با آنها مشورت کند و برنامه سی‌روزه رمضانش را درباره توحید بسازد. مسعود از خودش نثر و شعرهای فراوانی برای اهل‌بیت علیهم‌السلام به جا گذاشت. قصاید طولانی برای حضرات معصومین داشت. قصیده‌ای با بیش از صد بیت برای حضرت زینب سلام‌الله‌علیها سروده بود و خیلی مشعوف بود که برای اهل‌بیت علیهم‌السلام و شهدا شعر می‌گوید و نثر می‌نویسد. ادامه 👇👇
شش؛ مسعود دلبسته انقلاب و شهدا و به قول خودش حضرت روح‌الله و حضرت آقا بود. جاهایی ان‌قلت‌ها و اشکال‌های جدی حتی به حرکت‌های کلی نظام هم داشت و گاهی به‌صراحت هم اینها را می‌گفت، اما نسبت به امام و آقا دلبستگی داشت و هر چه زمان هم گذشت این دلبستگی بیشتر شد و در ابراز این تعلق به اسلام و انقلاب و امام و آقا، لکنت نداشت. این اواخر از من خواست که از طریق حاج‌آقای حاج‌علی‌اکبری برای او تبرکی از آقا بگیرم و همین هم شد و چفیه و انگشتری تقدیمش شد. هدیه را گرفت، بسیار خوشحال شد و روی صورتش گذاشت و اشک ریخت. شهادت حاج‌قاسم خیلی او را زیرورو کرد. به‌خصوص وقتی کار شهدای مدافع حرم را پیش می‌برد، ذوق می‌کرد. این را یک رزق الهی برای خودش می‌دانست. دوست داشت پایان این کار را ببیند، اما عمرش کفاف نداد و ان‌شاءالله هرچه سریع‌تر این زحمت آخرش به ثمر بنشیند و در آن سرا، لبخند بر لبش بنشاند. هفت؛ بخش اخیر زندگی او، دوره سوختنش بود. او با مرگ‌آگاهی و اندیشه درباره مرگ، مرگ‌خوانی می‌کرد. از بسترش در خانه و در بیمارستان، مدرسه مرگ‌آگاهی درست کرد و توانست با قلمش کلاس درس معرفت نسبت به مرگ و معاد را برای دنبال‌کنندگانش به‌پا کند. روزها هر چه بیشتر گذشت او از دل این مرگ‌آگاهی به شوق مرگ رسید و دوره سوختنش، دوره مرگ‌خواهی او بود؛ مرگ‌خواهی که بیش از رنج، ریشه در شناخت و معرفت عمیق داشت. پایان؛ سرانجام او که سرباز امام‌زمان ارواحنا فداه بود، ‌در شامگاه ولادت حضرتش جان به ‌جان‌آفرین تسلیم کرد و در بوستان صدیقین قطعه نامدارانِ باغ رضوانِ اصفهان، رو در نقاب خاک کشید. پس ‌از پایان؛ در این میان به حق باید از همسرش تکریم کنم که واقعا آیتی از صبر و شکیبایی و پرستاری عاشقانه از آقا شیخ مسعود دیانی کرد. حمید آقایی
سعادت مرگ‌آگاهی فرهیختگان مسعود دیانی، مجری و تهیه‌کننده پژوهشگر حوزه دین و اندیشه و مجری-کارشناس برنامه «سوره» چشم از جهان فروبست. شاید بخش زیادی از شهرت او به خاطر برنامه ‌سوره‌ باشد که نه‌تنها قشر فرهیخته را با خود همراه کرده بود بلکه توانست مردم عادی را نیز با خود همراه کند تا بتواند گره‌های ذهنی آنها را در حوزه‌هایی مانند تاریخ اسلام باز کند. همان‌طور که خود او هم گفته بود یکی از اهدافش برطرف کردن ابهامات و سوالات نسل امروزی است. اما نقطه قوت برنامه‌های دیانی زاویه نگاه او به مسائل و طرح پرسش‌های نو و جدید بود. او از دل پرداخت به تاریخ اسلام تلاش داشت قرائتی اجتماعی و سیاسی و به‌روز از ماجرا ارائه دهد تا از این رهگذر مخاطب بتواند برای امروزش توشه‌ای بردارد. سوره مبتنی‌بر ایده بود و همین امر این برنامه را از سایر برنامه‌های هم‌سنخش متمایز می‌کرد. ایده‌ای که کاملا نو و متناسب با نیازهای جدید بود. بیان مسائل هم با دغدغه روشن شدن مسائل توام با استدلال و ارائه مدرک بود. نکته جالب توجه این بود که حرف کهنه‌ای در این برنامه زده نمی‌شد و هرچه گفته می‌شد، تازه بود. پس از مسعود دیانی جای خالی برنامه‌هایی که تولید کرد به‌طور قطع مشخص خواهد شد. اما به‌خصوص سوره و ایده پشت آن می‌تواند الگوی خوبی برای یک برنامه گفت‌وگو‌محور و کارشناسی باشد. «فرهیختگان» فقدان این مجری-کارشناس و دین‌پژوه روحانی را تسلیت می‌گوید. در صفحه پیش رو ضمن گرامیداشت یاد او به بررسی ابعاد شخصیتی و دغدغه‌های مسعود دیانی پرداخته‌ایم که در ادامه از نظر می‌گذرانید.
از همه مهم‌تر بخش‌هایی را خوب می‌دید که بی‌احترامی به زن‌ها بود. حواسش بود کجاها یک اثر دارد به زن و زنانگی بی‌احترامی می‌کند. که این فهم در نوع خودش بی‌نظیر بود. چندین بار مواردی را بهم گوشزد کرد که شنیدنش قشنگ آدم را به فکر می‌انداخت و می‌گفت برود ببیند خودش چقدر در رفتار روزمره‌اش چنین است. این اواخر که پست مهمی در خانه‌ کتاب گرفت، برنامه‌های زیادی در سرش داشت. برنامه‌هایی که همیشه منتظر بود فرصتی پیش بیاید تا بتواند در این ادبیات اجرایی‌اش کند. یکی از چیزهایی که داشت این بود که چند وقت (چند سال) را صرف شناختن فضا می‌کرد. پشت صحنه و روی صحنه‌اش را. بعد دست به عمل کارا می‌زد. خانه‌ کتاب می‌توانست فرصت خوبی باشد برای این کار که... یک روز در اردیبهشت امسال زنگ زد و گفت مریض شدم و این سرطان و... نمی‌خواهم داستانی تکرار را ادامه بدهم. دوست دارم نسخه‌ متفاوتی از این جریان برای خودم بسازم. نسخه‌ای دیگر. نسخه‌ای تخیلی. نسخه‌ای که در آن او همچنان بیمار می‌شود. ولی تنش را زیر تیغ جراحی نمی‌دهد. نسخه‌ای که در آن به خاطر جوانی‌اش سرطان همان‌اندازه که سریع رشد می‌کند، قوای متضاد بدنی‌اش هم همراه سرطان رشد می‌کنند و ایمنی بدنی همراه با سرطان حرکت می‌کند. سیاهی سرطان حرکت می‌کند تا آدم را از پا بیندازد و در مقابل نیروی ذهن به مواجهه با سرطان می‌آید، داروهای تسکینی هم می‌شوند نیروی پشتیبان. گاهی گلاویز می‌شوند ولی حد همدیگر را نگاه می‌دارند. تا جایی با هم می‌روند. آنقدر کنار هم قدم می‌زنند تا هر دو، دست از جنگ می‌کشند و احترام هم را حفظ می‌کنند. توافقی برای بازدارندگی هم پیدا می‌کنند... آن وقت مسعود هنوز هست. خسته هست. از کارش استعفا داده. یک کنج خونه نشسته و کمتر با کسی ارتباط دارد ولی هنوز دفتر و کاغذش جلوی دستش است. با هم رفتیم آن چراغ مطالعه‌ای که دوست داشت را خریدم و دارد نقشه‌ برنامه‌ سوره‌ ماه رمضان امسال را می‌چیند و دنبال جور کردن میهمان است و آیه و ارغوان همچنان شلوغ می‌کنند و منتظر هستند مادرشان از سر کار برگردد و سرطان هم هست، فقط آرام‌تر، دوستانه‌تر... و مسعود هر از گاهی یک غُری سرش می‌زند... به قول خودش: همین. آراز بارسقیان
بی‌وقتِ رفتن آراز بارسقیان، نویسنده و مترجم خوشبخت آدمی که وقتی می‌‌رود به خودت بگویی با اینکه پنج سالی بود می‌شناختیش ولی تمرکزی روی تمام جنبه‌هایش نداری. وقتی می‌رود یکی را ببینی که شش سال است او را می‌شناسد و جنبه‌ای از او را می‌داند که تو نمی‌دانی، یکی را ببینی که ده سال است می‌شناسد که شما دو نفر نمی‌دانید و یکی را ببینی که بیست سال است می‌شناسد و جبنه‌ای را می‌داند که شما سه نفر نمی‌دانید و نمی‌دانید و نمی‌دانید... مسعود دیانی را می‌گویم. برای خیلی‌ها حجت‌الاسلام‌و‌المسلمین مسعود دیانی، برای من یکی به شوخی بین خودمون «حَج آقا» یا «رئیس» یا «آ مسعود» یا... هر چی... حالا که نیست. او را از سر کار ادبیات شناختم. دروغ چرا، هیچ‌وقت انتظار نداشتم آدمی معمم پیدا شود که بتوانم با او درباره‌ ادبیات حرف بزنم و حتی هم‌نظر باشم و ببینم که علاقه دارد یک کاری بکند. کاری متفاوت. ابتدا که خیلی نمی‌دانستم همین متفاوت بودن برایم «مشکوک» آمد. اینکه واقعا این یک «نگاه» واقعی است. این برایم وقتی بیشتر معنا پیدا کرد که دیدم در همه‌چیز نگاهش همین است. مخصوصا به‌طور جدی در بحث دین‌پژوهی، امری که سر سوزنی نسبت بهش تجربه و دانش ندارم ولی همین که برنامه‌ دین‌پژوهی تلویزیونی سوره‌اش سروصدایی بین دغدغه‌مندان این رشته به‌پا کرد، خود حتما نشان از این نگاه واقعی است. این را از همان تجربه‌ ادبیات می‌گویم. از وقتی مجله‌ رسما مُرده‌ الفیا را که کسی علاقه‌ای به خواندش نداشت، به او سپردند می‌دیدم در طول یک سال‌و‌نیم تصدی‌گری این پست چطور سعی داشت با «جمع اضداد» کنار هم قشنگ فضای ادبیات بیرون از دایره‌ «دولت/حکومت» را گوش به زنگ کند که «هی فلانی‌ها خبری از انحصار من درآوردی شماها توی فلان مجله و فلان نشر نیست‌ها.» و این‌طوری بود که تجربه‌ شیرین مجله‌ای ادبی را ساخت که شاید سال‌ها بود فضا از داشتنش محروم بود. در کنار این نگاه انحصارشکن، شعار همیشگی‌اش که می‌گفت «لذت ادبی» را هم رعایت می‌کرد و نمی‌گذاشت مطالب از خطوطی بگذرند. همیشه یکی از چیزهایی که از او یاد گرفتم ولی مطمئن نیستم همیشه قدرت استفاده‌اش را داشته باشم یا اصلا بخواهم استفاده‌اش کنم این بود: «حد را نگه دار.» این درس بسیار مهمی بود که در آن روزها برای من یکی لازم بود. کاری که خودش در مجله می‌کرد. یادم است وقتی «جعل» یکی از جماعت ادبی را درآورده بود چقدر خویشتن‌داری کرد که تا با ننوشتن درباره‌اش اندک آبروی باقی مانده‌ بنده‌ خدا را نریزد. در این بین یک چیز را خوب بلد بود: وقتی قرار می‌شد برود جلو می‌رفت. آنچنان به قول معروف خط را می‌شکست که باید می‌دیدی. نمونه‌اش جایزه‌ همچنان شرم‌آوری از طرف یک مشت ادبیاتی وامانده در سال ۹۶ بود که دیانی با چهار مطلبِ ۷۰۰ کلمه‌ای آنچنان لرزه‌ای به جان یک مشت آدم واداده انداخت که... که بماند یادآوری حقارت یک جماعت. همان چهار مطلب چهره‌ منتقد او را خیلی خوب نشان می‌دهد. چهره‌ای که همزاد تمام جنبه‌های او بود. هر وقت لازم می‌شد رخی نشان می‌داد تا آدم به‌هم بریزد و مجبور شود دست و پایش را جمع کند. وقتی بهتر فکر می‌کنم می‌بینم در این هیجده‌وخُرده‌ای سال که در فضای ادبیات نفس کشیدم و با آدم‌های زیادی نشستم و پاشدم، او و دلسوزی‌اش و از همه مهم‌تر جدیتش در کار، توانایی‌اش در ایجاد ارتباط و از همه مهم‌تر حفظ دوستی‌اش با آدم‌ها خاص بود. راستش اینها خصوصیاتی است که توی ادبیات نادر است. خودش می‌گفت هیچ علاقه‌ای برای نوشتن ادبیات ندارد و از حوزه‌ دیگری می‌آید و به جایی دیگر هم می‌رود. شاید دلیلش این بود ولی مهم نیست، چون دلیل ندارد حتما برای ادبیاتی‌بودن خیرِ سرت «رمان» بنویسی. فرانسوا تروفو می‌گوید یک فیلم خوب را پیش از اینکه ببینی می‌دانی خوب است. آدم اهل ادبیات هم چنین است. پیش از اینکه ببینی می‌دانی اهل ادب است. بماند همین آدمی که می‌گفت نسبتی با نوشتن ندارد، روایت‌هایش و فهمش از روایت چقدر خاص بود. برای مثال به مستمرترین نوشته‌هایش در همین یک سال بیماری می‌توانید مراجعه کنید. نمونه‌ای از بهترین شکل روایت شخصی از بیماری. شعر نمی‌خواند. می‌خواند و می‌شناخت. ادبیات هم همین‌طور. سینما... سر سینما که می‌شد می‌گفت بیا بشینیم فیلم ببینیم ولی هیچ‌وقت، وقت این یکی کار را نداشت. اگر هم عین این سال آخر «وقت» داشت، دیگر حوصله نداشت، که این هم مهم نیست. بچه‌هایی که با او تجربه‌ سینما رفتن داشتند حتما می‌دانند توی فیلم‌ها، عین نوشته‌ها، چیزهایی را می‌خواند و می‌دید که معمولا بهشان دقت نمی‌کنیم. خوب می‌دانست فیلم کجا دارد بی‌احترامی به مخاطب می‌کند. ادامه 👇👇
سیلی، بازداشت و نظام صنفی روزنامه‌نگاری! ایمان شمسایی، مدیرکل مطبوعات و خبرگزاری‌های داخلی مشاغل مختلف هرکدام برای خود صنف دارند، از مشاغل صنعتی تا خدماتی و فرهنگی هنری. روزنامه‌نگاری، هم ذوق است و هم شغل. نمی‌توان به کسی که برای دلش خبرنگاری می‌کند و چه به‌عنوان شهروند-خبرنگار و چه خبرنگار افتخاری رسانه‌های کوچک و بزرگ و بنگاه‌های مطبوعاتی عنوان خبرنگار را اطلاق نکرد. اما کسی که شغلش خبرنگاری و روزنامه‌نگاری است (شامل تمام سطوح ساختار تحریریه) نیازمند تشکل، صنف و یک‌نهاد رسمی برای ساماندهی و حمایت است. دولت به‌تنهایی نمی‌تواند و نباید متولی شغل‌ها شود. مخصوصا حرفه روزنامه‌نگاری که وابستگی مطلقش به دولت، فارغ از اینکه دست کدام جناح باشد، با ذات بی‌طرفی و همه‌جانبه‌گرایی و مردمی‌سازی در تضاد است. دولت باید تسهیل‌کننده امور باشد. از بحث ساختار که بگذریم و جدای از اینکه نظام صنفی کجا و توسط چه کسی شکل بگیرد، باید ماموریت‌های آن را برشمرد. از سیلی عضو شورای‌شهر بر صورت خبرنگار تا شکایت فلان شخص حقیقی یا حقوقی تا بازداشت و مسائلی که این روزها درگیرش هستیم، مرور وظایف روزنامه‌نگاری و حمایت‌ها را اجتناب‌ناپذیر می‌کند. 1- اخلاق حرفه‌ای نظام صنفی باید مروج اخلاق حرفه‌ای و فردی روزنامه‌نگاران باشد. خبرنگار باید مصونیت حرفه‌ای در زمینه تخصصی داشته باشد و برخورد قهری با او محکوم است اما ازسویی خبرنگار نباید از جایگاه و تریبونی که در اختیار دارد سوءاستفاده کند. عده‌ای نباید برای انتقام‌گیری شخصی، روزنامه‌نگاری را انتخاب کنند. هیچ‌کس مصونیت مطلق ندارد. اتفاقا روزنامه‌نگاران و نظام صنفی باید اول از همه داد از سوءاستفاده‌گری بزند و جلوی آن بایستد؛ چراکه کل صنف را خراب می‌کند. امروزه با باج‌نیوز و فیک‌نیوز طرفیم که از آدم‌ها می‌خواهند تطمیع‌شان کنند وگرنه با آبروی‌شان بازی می‌کنند. «شنیده می‌شود»، «منابع غیررسمی می‌گویند»، «خبر تاییدنشده» و امثالهم ابزاری شده که عده‌ای با تمسک به آن، هم با حیثیت حرفه روزنامه‌نگاری بازی کنند، هم ترویج دروغ و شایعه کنند و هم باج بگیرند. جامعه خبرنگاری که دنبال اصلاح امور جامعه با افشاگری، هشدار و فریاد است؛ باید اول از همه شفافیت و اصلاح را از خود شروع کند. 2- آموزش لزوما این‌گونه نیست که اگر کسی رشته روزنامه‌نگاری نخواند، خبرنگار نیست. حرفه ما نه فلان مدرک را می‌خواهد نه فلان رشته و حتی سابقه. هر فردی با هر مدرک و سابقه‌ای با درج یک خبر و گزارش در رسانه می‌تواند خود را خبرنگار بنامد. درحالی‌که در مهندسی، پزشکی، پرستاری، وکالت و... چنین نیست. برای عضویت در سازمان نظام مهندسی و کانون وکلا، هم باید سطحی از مدرک داشت هم گزینش شد تا به عضویت آن صنف درآمد. نگارنده معتقد نیست که باید این سطوح را برای روزنامه‌نگار شدن قائل شد. اما وظیفه نظام صنفی این است که حداقل‌هایی برای این مساله قائل شود. 3- قانون درحال‌حاضر قانون مطبوعات و آیین‌نامه اجرایی آن اصلی‌ترین منشور حقوقی برای حرفه روزنامه‌نگاری است که دربرابر بازیگران اصلی صنف، یعنی خبرنگاران سکوت کرده است. قانون مطبوعات و بالطبع ارشاد و هیات نظارت بر مطبوعات تنها مدیرمسئول و صاحب‌امتیاز را می‌شناسد. مساله جایی خطرناک می‌شود که ضابط قانونی نویسنده را هم احضار می‌کند که حق طبیعی اوست اما دیگر از هیات نظارت و هیات منصفه خبری نیست و قانون عمومی و کیفری روزنامه‌نگار را محاکمه می‌کند. اینجاست که ضرورت اصلاح قانون مطبوعات و گنجاندن روزنامه‌نگاران در آن حس می‌شود، مخصوصا با پدید آمدن انسان رسانه‌ها و شبکه‌های اجتماعی. 4- حمایت‌های حاکمیتی دولت و به‌طور اخص وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی باید اصلی‌ترین حامی روزنامه‌نگاران باشد. این حمایت صرفا تشویق و تسهیل نیست. گاهی برخورد با روزنامه‌نگار متخلف باعث خدمت به خود صنف و احقاق‌حق روزنامه‌نگاران اصیل از جعلی‌هاست. وزارت ارشاد و اختصاصا معاونت امور مطبوعاتی و اطلاع‌رسانی باید زبان مشترک حاکمیت و اصحاب رسانه را تعریف کند. گاهی یک نقد سازنده ازسوی مطبوعات و روزنامه‌نگار را دستگاه‌های حاکمیتی برنمی‌تابند و وظیفه ارشاد است که باب گفت‌وگو را باز کند. برعکس گاهی اقدام روزنامه‌‌نگار به قصد هشدار و نقد سازنده باعث از بین بردن زحمات حاکمان می‌شود و باز شدن فضای ارتباطی برای مشورت به عنصر رسانه‌ای نیز موثر است. حمایت‌ها وجوه دیگری هم دارند، مانند کمک‌های معیشتی، آموزشی، حقوقی و قرار دادن روزنامه‌نگاران در سطوح تصمیم‌گیری و تصمیم‌سازی. برنامه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت سیزدهم، تقویت سامانه جامع رسانه‌های کشور برای عضویت خبرنگاران به‌منظور ارائه این خدمات است. ادامه👇👇