حامد نیکومنش
تغییرات گسترده مدیران بهزیستی که دودش به چشم مددجویان میرود
تردیدی نیست که بی ثباتی مدیریتی و جابجایی زودهنگام مدیران از هر منظر که بنگریم ضرر و خسارت است؛ هم برای مدیر و هم برای سازمان و هم برای جامعه هدف. ثبات مدیریتی از اصول مسلم در دانش مدیریت است. از ابتدا باید در انتخاب مدیر دقت و بررسی کامل صورت گیرد که مجبور نباشیم در کوتاه مدت برایش جایگزین پیدا کنیم. این اصل در سازمانهای حمایتی که مبتنی بر ارائه خدمات مستمر مددکارانه است اهمیت مضاعف می¬یابد و ضرورت چنین ثباتی را دو چندان میکند. خدمات مددکارانه با تغییر رویکردها و برنامه¬های حمایتی و تعویض مدیران به سرعت دچار کندی و احیانا اختلال میشود و اساسا جامعۀ هدف از این بابت دچار آسیب جدی و حتی سرخوردگی میشود.
متاسفانه سازمان بهزیستی هنوز یکسال نشده که درگیر تغییرات وسیع مدیریتی شده است. کاش این تغییرات در سطح مدیران میانی میبود. تغییرات در بالاترین سطح یعنی در سطح معاونان سازمان است؛ آن هم معاونانی که در همین دولت و در اواخر سال گذشته در این سازمان بکارگیری شدند. اکنون مشهود است که حتی برنامه های جاری سازمان هم تحت الشعاع این تغییرات قرار گرفته است. بخصوص که اگر توجه کنیم کارکنان این سازمان در دوره های گذشته با طول عمر مدیریتیِ مدیران حلقه اول سازمان مواجه بوده¬اند و همین ثبات مدیریتی باعث تمرکز کارکنان و پیگیری جدی طرح ها و برنامه ها و در نتیجه افزایش بهره وری طرحها و در نهایت رضایت خاطر نسبی مددجویان شده است.
هنوز از تغییر معاونان ارشد سازمان یکسال نگذشته که سیل تغییر به راه افتاد و همه معاونان سازمان در دولت جدید را با خودش برد!!! معاون توان¬بخشی (دکتر اصغر کاظمی) در کمتر از ده ماه برکنار شد و حدود سه ماه این معاونت سرپرست هم نداشت. این معاونت چون دو ملیون مددجوی حوزه توان بخشی را تحت پوشش دارد به قلب سازمان لقب گرفته است. بیش از هفتاد درصد منابع بهزیستی مصروف مددجوهای همین معاونت میشود. چنین بی¬اعتنایی به مهمترین معاونت سازمان، غیر از بی توجهی به نیاز صدها هزار معلول چه میتواند باشد؟
معاونت توسعه سازمان(دکتر سیدمرتضی حسینی) و معاون مشارکت های سازمان(اقای عرب زاده) در کمتر از یازده ماه عزل شدند. به لطیف می ماند که بدانیم معاونت فن¬آوری که غالبا بیش از دیگر معاونت¬ها نیازمند ثبات مدیریتی است در کمتر از ده ماه، چهار معاون را به خودش دیده است. در بهمن ماه 1400 رضازاده معاون بود و در همان ماه جای خودش را به انجلاس داد و به مدت شش ماه ربوبی معاون فن آوری شد و هم اکنون کرم زاده در این بخش مسئولیت پذیرفته!! به تازگی خبری منتشر شده که معاون پیشگیری(خانم عباسی) در کمتر از یازده ماه از معاونت پیشگیری رفته است. در چند وقت پیش بود که معاون اجتماعی هم حکم مدیرکلی استان تهرانش زده شد. البته استان تهرانی که خودش هم عضو شورای معاونان سازمان است و مدتی است که در این اواخر بدلیل اختلافات سرکارش حاضر نمیشده است. تحلیل ساده این تغییرات این است که رئیس جدید سازمان تمامی شش معاون سازمان که خودش وارد سازمان کرده بود همه را قبل از یکسال جابجا کرده است!! براستی این میزان جابجایی با چه منطقی انجام میشود؟ چه کسی از این جابجایی گسترده سود میبرد؟ آیا جریان فکری مقابل نمیتواند این تغییرات را دستمایۀ تبلیغات اجتماعی علیه دولت و تفکر انقلابی قرار دهد؟ این تغییرات وسیع چه پیامی را به ذهن کارکنان این سازمان مخابره میکند؟ مثلا آیا کارکنان فن آوری حق ندارند که حضور معاون را اصلا جدی نگیرند(هر سه ماه تقریبا یک معاون).
👇👇👇 ادامه
این میزان جابجایی به زلزله می ماند؛ زلزله ای که آوارش بر سر معلول و یتیم و زن بی سرپرست خراب میشود و به میزان زیادی باعث بی اعتمادی کارکنان این سازمان میشود و در سطوح مدیریتی و حتی کارشناسی باعث ایجاد سوالات و ابهامات فراوان میگردد. تغییرات گسترده در سطح معاونان ارشد که مستقیم توسط ریاست سازمان انتخاب میشوند، حتی اگر بدلیل عدم کارآمدی مدیران معزول بوده باشد، نشان¬گر شتابزدگی و یا عدم دقت کافی در انتخاب مدیران و یا احیانا عدم شناخت حوزه¬های تخصصی این سازمان بوده است که هیچ کدام قابل دفاع نیست و اگر بدلیل اختلافات شخصی و غیرعملکردی و ناسازگاری باشد که نگران کننده تر و ابهام انگیزتر است. بی اعتمادی کارکنان و جامعه هدف از نتایج قهری و صددرصدی این تغییرات است. بماند که مع الاسف طبق شنیده ها سنت نیکویی که در همه دولت ها مراعات میشده در این جابجایی ها انجام نشده است و آن هم تکریم معاونانی بوده که از سازمان رفته اند. اینکه معاون سازمان را بدون تودیع و بنا به گفته کارکنان داخلی سازمان بدون تشکر لفظی و بدون خداحافظی از سازمان عذرش را بخواهند با مرام انقلابی و تکریم نیروهای خودی هیچ نسبتی ندارد. نویسنده دو نفر از معاونتهای فوق الذکر را شخصا جویا شده که هر دو اذعان کردند که فقط یک حکم عزل دستشان داده اند و دیگر هیچ.
سوال دیگری که باید پرسید اینکه چرا وزارت رفاه که سازمان بهزیستی از سازمان های تابعه این وزارتخانه محسوب میشود، کاری با این تغییرات ندارد؟ آیا این حجم تغییرات به سمع وزیر محترم رسیده است؟ ایا نسبت به تبعات و پیامدهای جبران ناپذیر این تزلزل مدیریتی حساسیت کافی در وزارتخانه وجود دارد؟ اصولا چه کسی باید مانع بی اعتمادی جامعه هدف و کارکنان این سازمان شود؟ نویسنده این سطور بیش از همه دلش برای مددجوی بی دست و پا میسوزد که در این جابجایی ها فراموش شده است و در مرحله بعدی نگران سرمایه اجتماعی دولت انقلابی است که با بکارگیری چنین مدیرانی عملا آسیب جدی می بیند و جبران آن هم به سادگی میسر نیست. وقت ارزشمند مدیریتی که باید صرف تحول و خدمت رسانی به مددجوها شود مصروف جابجایی نیروها و گزینش نیروهای جدید میشود و آیا اساسا مسائل سازمان با تغییرات منابع انسانی حل میشود یا خیر؟
بسیار روشن است که تدابیر ضعیف در چینش مدیران و جابجایی زودهنگام معاونان ارشد این سازمان باعث بی انگیزگی کارکنان در ستاد و استانها شده و دودش در نهایت به چشم مددجوی بی دست و پای سازمان بهزیستی میرود.
پایان
آمریکای لیبرال در روایت متأخّر فوکویاما
مهدی جمشیدی
۱. فرانسیس فوکویاما در سال ۲۰۲۲ کتابی با عنوان «لیبرالیسم و نارضایتیهای آن» نگاشته که دربارۀ وضع ایدئولوژی لیبرالی در حاکمیّت و جامعۀ آمریکا است. هرچند فوکویاما بنا داشته که در این کتاب از لیبرالیسم دفاع کند، امّا در عین حال به واقعیّتهای تلخی در آمریکا نیز اشاره کرده است. وی در بخش از کتاب نوشته است:
نهادهای آمریکایی به مرور زمان، به دلیل کاهش پذیرش اصلاحات درونی، سازوکار عملکردیشان «سخت» شده است. همچنین به علّت رنج اسارت در دست نخبگان، روندی «رو به زوال» در پیش گرفتهاند. هنگامی که ساختار پیچیدۀ قانون اساسی با دوقطبیشدن فزایندۀ سیاسی ترکیب میشود، نهادهای آن به «بنبست» میرسند. ازاینرو، در برابر انجام بسیاری از وظایف اساسیِ حاکمیّتی، «ناکام» میمانند. اگر آمریکا «مشکلات ساختاریِ اساسی»اش را برطرف نکند، نمیتواند به طور مؤثّر با قدرتهای اقتدارگرای در حال ظهورِ جهان رقابت کند(ص۱۸۴).
وی تصریح میکند که از قدرت خویشترمیمیِ ساختار سیاسی آمریکا کاسته شده و این ساختار نمیتواند نقایص خود را در قالب تنظیم و تعدیل درونی، برطرف نماید. بدین جهت دچار فقر پویایی و انعطاف گردیده و جمود بر آن حاکم شده است. افزون بر این، سرنوشت حاکمیّت و جامعه در دست عدّهای اندک قرار گرفته و اندکسالاری مستقر شده است. این اقلّیّت نیرومند، سازمانهای رسمی آمریکا را در مسیر انحطاط افکندهاند. پیچیدگیها و تقابلهای درونی کار را به آنجا رساندهاند که باید گفت روند رسمی و ساختاری گرفتار بنبست شده و کارکردهای خویش را از دست داده است.
۲. فوکویاما در بخش دیگری از کتاب خویش مینویسد: در آمریکای کنونی، ما در نقطهای هستیم که «شهروندان»، عجیبترین نظریههای توطئه را در مورد راههای دستکاریشدهای باور دارند که دولتشان برای سلب حقوق آنها توسط نخبگان انجام میدهد. شهروندان آمریکایی همواره در انتظار لحظهای هستند که باید با زور از خود در برابر دولت «دفاع» کنند(ص۱۸۹).
این تحلیل بر پیدایی شکاف دولت و ملّت در آمریکا دلالت دارد و نشان میدهد که برخلاف روایتهای بیرونی، واقعیّتهای اجتماعی در آمریکا با قدرت سیاسی، سرِ «سازگاری» و «همدلی» ندارند و دولت را از آنِ خویش نمیدانند، بلکه بر این مردم بر این باور هستند که حاکمیّت به صورت پنهان و پوشیده، توان خود را صرف تضییع حقوق آنها میکند. این «بدبینی» و «تقابل» تا به آنجاست که میتوان گفت مردم آمریکا در قالب «نظریۀ توطئه» میاندیشند. برایناساس، حتّی یک رابطۀ سیاسی متعارف و مبتنی بر اعتماد نیز میان مردم و حاکمیّت وجود ندارد؛ چه رسد به رابطۀ ایدئولوژیک یا عاطفی. جامعه احساس میکند که حاکمان به صورتی ساختاریافته و زیرکانه، او را تضعیف و تحقیر میکند تا خود را تثبیت نماید و به منافع بیشتری دست یابد. در این امتداد، همواره در حالت تهاجمی نسبت به حاکمیّت دارد و میداند جز با زبان زور و تحکّم و مقاومت نمیتواند از خود در برابر ساختار سیاسی دفاع کند. در این رابطه، تنش خطرناکی نهفته است که ممکن است ناگهان حالت انفجاری به خود گرفته و سر برآورد و وضع را به کلّی دگرگون نماید. به هر حال، مسأله این است که حتّی بر طبق روایت کنونیِ فوکویاما نیز نباید آمریکا را آرمانشهر قلمداد کرد و ستود، بلکه باید آن را بر لبۀ پرتگاه و در معرض چالشهای بنیانبرافکن انگاشت.
فقها آرایش جنگی بگیرند
محسن مهدیان
به واقع پربسامدترین مفهوم راهبردی در سخنان یک سال اخیر رهبرانقلاب، جهاد تبیین است. رهبرانقلاب در دیدار با اقشار مختلف نسبت به ضرورت و اهمیت جهاد تبیین تذکر دادند. از نیروهای مسلح گرفته تا پرستاران و مداحان و دانشجویان و فعالان رسانه ها و نمایندگان مجلس و مسوولین و اخیرا هم فقهای مجلس خبرگان.
⭕️اما درباره دیدار اخیرشان با خبرگان ذکر چند نکته ضروریست.
1️⃣یکم. اولا خطاب سخنان رهبری انقلاب در موضوع جهاد تبیین تنها اعضای مجلس خبرگان نبود و همه علما و فقها را خطاب قرار دادند. حوزه های علمیه نیز مخاطب این دیدار بودند.
2️⃣دوم. رهبرانقلاب در سفارش به جهاد تبیین از کلیات و نصیحت عبور و راهبرد عملیاتی ارائه کردند؛ مثل اینکه فرمودند حلقه های معرفتی از فضلای جوان با محوریت علمای بزرگ تشکیل شود. از این هم جلوتر رفتند و برای توفیق اقدامات، معیار و میزان تعیین فرمودند. مثل اینکه یکی از ثمرات جهاد تبیین صرفا در حوزه این مجلس، باید رشد مشارکت در انتخابات بعدی خبرگان باشد.
3️⃣سوم. رهبر انقلاب در باب اجرا و روش هم توصیه هایی داشتند؛ مثل اینکه تاکید داشتند بر حرف نو، بیان نو و منطق نو. یا اینکه از شبهه نهراسیم و نرنجیم. اگر پاسخ هم نداشتیم اشکال ندارد؛ صادقانه بیان کنیم و دنبال پاسخ رویم. در نهایت اینکه نفیا هم فرمودند حرف سست و بی منطق نزنیم.
🔹این سه بسیار مهم، اما حرف تمام در بند چهارم است.
🔸ماجرای جهاد تبیین را نباید صرفا در حد شبهه و شایعه دید. نباید تنها در موضوعات خبری و در مقابل دروغ پراکنی ها دید. جهاد تببین اصل اساسی در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی است که شاید مهمترین مخاطب آن علما و فقها هستند. به تعبیر رهبرانقلاب هم خود ورود کنند و هم باید از جهادگران جوان عرصه جهاد تببین با پشتوانه های نظری حمایت کنند.
4️⃣خلاصه بند چهارم چنین است:
دشمن امروز دقیقا چه می کند؟ سیاست های راهبردی انقلاب را هدف گرفته است. مثل تضعیف مردمسالاری و تخریب اعتماد مردم به حاکمیت. یا ایجاد ناامیدی از آینده و یا پشیمانی از راه طی شده و یا تضعیف دلبستگی مردم به دین و اخلاق و معنویت.
از سوئی دیگر هیچ امری در انقلاب اسلامی پیش نمی رود مگر با گفتمان سازی و ایجاد فرهنگ و نهادسازی اجتماعی. چرا؟ چون هیچ فضیلتی قرار نیست اجباری باشد و باید با خواست و اراده مردم محقق شود.
با این توضیح، زمینه و مقدمه تحقق سیاست های راهبردی انقلاب جهاد تبیین است. جهاد تبیین به معنای گفتمان سازی و تقابل با تخریب های ذهنی و روانی دشمن است.
❇️مساله روشن است.
✅علما و فقها نیز باید آرایش جنگی بگیرند و مثل همیشه پیشرو باشند.
🔹 از چارمردان تا جمکران
✅ سالهای آغازین دههی شصت که من تازه وارد حوزه علمیهی قم شده بودم، نیمهی ماه شعبان حال و هوای دیگری داشت. از چند روز قبل، نوجوانان محله هر کس را که گیر میآوردند از او میخواستند «به جشن نیمه شعبان کمک کند». آن سالها، بیآنکه تلویزیون این همه هیاهو برپا کند، نیمهی شعبان که میشد یک احساس عمیق و طبیعیِ صرفا مذهبی از شادی عمومی زیر پوست شهر میدوید. در نهایت همهی این شادی در «چارمردان» یکجا میشد. خیابان به گونهای خودجوش چراغانی میشد و هر کس هر هنری داشت آنجا به نمایش میگذاشت. شب نیمه شعبان که میرسید خیابان پر میشد از عابرانی که برای تماشای نورافشانی و هنرنمایی مغازهداران و ساکنان این خیابان آمده بودند. آن سالها خبری از حضور میلیونی مردم در مسجد جمکران نبود. در واقع، این مسجد چندان شناخته شده نبود که نیمه شعبان مردم از آن سرِ ایران به سویاش گسیل شوند. دیشب وقتی از تهران بر میگشتم، اتوبان تهران تا قم چنان شلوغ و از مسافران جمکران پُر بود که به سختی میشد رانندگی کرد. گردِ هم آمدن این جمعیّت زیاد و نمایش شورمندی و شیدایی احتمالا میتواند باورهای دینداران را مستحکمتر کند و بر انسجام اجتماعی آنان بیافزاید و البته میتواند مرزهای آنان را با دیگر گروههای مذهبی افزایش دهد. با این حال، طبیعی است که برای یک جامعهشناس این پرسش پیش بیاید که آیا این پدیده به رشد و تقویت اخلاقیات مشارکتکنندگان نیز کمک میکند؟ آیا میتوان انتظار داشت که همانطور که آئینهای ساده و دوستداشتنی چارمردان به گردهمآیی شورمندانهی جمکران تبدیل شده است، نوعدوستی، امید، خیرخواهی، اعتماد، راستگویی، دلنگرانی برای نیازمندان، و صلحجویی و مدارا نیز در میان مردم، دستکم کسانی که در این آئینها شرکت میکنند چشمگیرتر شده است؟ احتمالا همهی کسانی که در برگزاری این گردهمآیی پرشور نقشی دارند پاسخشان به این پرسش «آری» خواهد بود؛ البته اگر از سؤال من تُرش نکنند و خُرده نگیرند. رابرت گیل، وقتی این مسئله را در جهان مسیحیت پرسوجو کرد، در نهایت نتیجه گرفت "میان شرکت در مناسک کلیسایی و بهتر شدن روحیهی اخلاقی کلیساروندگان رابطهی معناداری نیست، و چنین نیست که رفتار آنان از غیر خودشان اخلاقیتر باشد." او در توضیح این وضعیّت میگوید "کسانی که در مناسک مذهبی شرکت میکنند، بیش از آنکه یاد بگیرند که چگونه میتوانند در فرآیند رستگاری خود مشارکت کنند، یاد میگیرند که به چه خدای بزرگ و منجی صاحبکرامتی ایمان دارند."
مهراب صادقنیا
۱۴۰۱/۱۲/۱۷
📸 یکی از پستهای خواندنی اینستاگرام مرحوم مسعود دیانی: زندگی همین بود، همین!
#مسعود_دیانی
🔻دوست داشتم بنویسم. و نمیتوانستم....
دوست داشتم بنویسم. و نمیتوانستم. حتی چند کلمه. هرروز ضعیفتر از روز قبل میشدم و گرفتارتر. از بیمارستان که بیرون میآمدم تصورم از روزهای پیش رو این نبود. حال خوشی داشتم. سبک بودم. پر از امید و شوق. ناامیدی از درمان در وجودم چراغ امیدی روشن کرده بود که زندگی را در سایهی مرگ از نو برایم تازه و شیرین میکرد. دوست داشتم روزهای پر عاطفهای را با فاطمه و ارغوان و آیه بگذرانم. پر خاطره. پر از گفتگو و آغوش. پر از لبخند. دوست داشتم کار بکنم. برای سوره ماه رمضان کلی شوق و انگیزه داشتم. اتاقم را از نو چیدم. صندلیام را آوردم بالای تختم. کتابهایی که دوست داشتم را بالای سرم چیدم. برای خودم تبلت گرفتم. که هیچ وقت نداشتم. چراغ مطالعهی ایستادهای که سالها بود دوستش داشتم را سفارش دادم. حتی به رؤیای خریدن دوچرخهی برقی فکر میکردم. دوست داشتم واپسین روزهایم بهترین و شادترین باشد. درونم اینگونه بود. بیرون اما سر سازگاری نداشت. درد، زخم، ضعف، بیماریهای رنگرنگ، حالهای بد پی در پی، به خود پیچیدنها، تهوعها و حالخرابیهای لحظه به لحظه، افتادنهای بدون بلند شدن، سوختنهای از درون، مچالهشدنهای در خود و درد، و درد، و درد جایی برای این رؤیاها باقی نگذاشته بود....
✍️مسعود دیانی
#مسعود_دیانی
#مسعود_دیانی
چرا «سوره» مهم است و چرا فقدان «مسعود دیانی» ضایعه؟
همواره در میانِ برنامهسازیهای تلویزیونی جایِ کارهای عمیق و تأثیرگذار خالی است. در حوزه برنامههای دینی و مذهبی، یک نوعِ برنامهسازی "تاکشو" یا گفتوگومحور (اصطلاحاً ماه عسلی) در دستور کار قرار میگرفت که بیشتر نمودِ خودش را در ماه مبارک رمضان داشت اما «سوره» یک دردانهای بود یک روحانی با خودش به شبکه چهار برد.
برخی از برنامهها لازم است چندین سال روی آنتن باشند تا خوب جا بیفتند اما انگار نه انگار که یک تازهوارد آن هم به شبکه چهار آمده! «سوره» خیلی زود جا باز کرد تا جایی که در یک فصلی اعلام شد «سوره» روی آنتن نمیرود یا پخشِ آن به تأخیر افتاده، بحثهای فراوانی شد که بسیاری از مخاطبان پروپاقرص نسبت به این موضوع انتقاد کردند.
اینجا نشان میداد «سوره» توانسته مخاطب را با خودش همراه کند. همان اتفاقی که امروز مثلاً برای یکی از برنامههای دیگر شبکه چهار سیما به نام «شیوه» هم افتاده است.
البته برنامه مسعود دیانی، صرفاً مخاطب فرهیخته و اندیشمند نداشت بلکه مردمی که کنترل تلویزیون را برای پیدا کردن یک برنامه فرهنگی مناسب و تأثیرگذار در دست گرفتهاند از این برنامه جسور، پرچالش و پر از ایده و گویندههای مسلط به فن بیان، شفاف و جذابیت در فرم و محتوا، خیلی زود استقبال کردند.
در کنار همه اتفاقات این برنامه، «سوره» یک مزیّت بزرگی هم داشت؛ حضور مجری و کارشناسی به نام «مسعود دیانی» که هم به موضوع تسلط داشت و هم گفتوگو کردن را بلد بود.
دیانی نمیخواست خودش و اطلاعاتش را به رخ بکشد و مانند برخی مجریان برنامههای مذهبی «متکلم وحده» نبود و شبیه به گروهی دیگر، «پایه میکروفن» نبود! حتی پس از ابتلایش به سرطان و طی دورههای درمانی، با چهره تازه روبهروی دوربین نشست و باوجود بیماری و درد اما اجرایی با همان توان قبلی و گاهی بیشتر را جلوی دوربین به نمایش میگذاشت.
نقطه قوت «سوره» آنجایی است که به سبکِ خیلی از برنامههای دیگر که گفتوگومحورند، دو صندلی جلوی دوربین اما اینجا ظاهراً دو صندلی و یک دکور ساده را میبینیم اما برای دقایق این برنامه فکر شده و براساس یک ایده مشخص صورتبندی شده است. صورتبندی مبتنیبر رسیدن به یک واقعیت یا حتی بخشی از یک واقعیت.
با دیانی که صحبت میکردیم به یکی از اهداف این برنامه اشاره میکرد. او میگفت به دنبال برطرف کردن ابهامات و سؤالات نسل امروزی هستیم. در اینجا میهمان و کارشناس هر دو دنبال روشنگریاند یعنی گوینده صرف نیستند و برای حرفهایشان، استدلال و مدرک میآورند.
شاید یکی از اتفاقات جالب در این برنامه، همین باشد که تاریخ اسلام را درست روایت میکرد؛ این تاریخ چه دردی از مردم دوا میکند و به شائبهسازیها و تحریفهای دروغین معاندین اسلام هم پاسخ میداد. نکته جالب توجه این بود که حرف کهنهای در این برنامه زده نمیشد و هرچه گفته میشد، تازهتازه بود!
«سوره» حتماً ایراداتی در محتوا و برنامهسازی دارد اما نسبت به سایر برنامههای اندیشهای یا مذهبی میتوان آن را موفق نامید. وزنه اصلی این برنامه حتماً مسعود دیانی بود که امروز پس از مدتها تحمل بیماری سرطان، دارفانی را وداع گفت.
همکاران و همراهانش از مسجد بلال او را به سمت خانه ابدی بدرقه میکنند اما نمیتوانیم دغدغهها، تلاشها و کوششهای او را برای ساخت یک برنامه ماندگار و موفق و نظریههای مهمِ او را برای طراحی اتفاقات مهمی در شبکه چهار سیما فراموش کنیم.
اینجاست که میتوانیم بگوییم چرا «سوره مهم» بود و درگذشتِ «مسعود دیانی» یک ضایعه؟
#مسعود_دیانی
🌻 جهان تازهی مسعود دیانی / بخش اول
جهان برایش حول کلمات میگذشت. اما نه مانند نویسندهها؛ بلکه کمی صادقتر و نه مانند شاعرها بلکه بسیار عاشقتر. بسیاری از افراد، «مسعود دیانی» را با تجربه و روز نوشتهای بیماریش شناختند. عدهای دیگر هم با برنامه «سوره» و تعداد اندکی نیز با برنامه «شب روایت» و مجله«الف یا». اساتید حوزه علوم انسانی نیز او را به عنوان یک روحانی دین پژوه میشناسند.
الفیا، شب روایت، سوره و پستهای روز نوشت اینستاگرامی و حتی عنوانِ روحانی دین پژوه بودن؛ همه در کنار همدیگر پازلی از دغدغهاش برای روایت بود. چه وقتی که در سلامت کامل سردبیری شب روایت و سوره را به عهده داشت و چه وقتی که از حال و روز بیماریاش مینوشت؛ هر کجا بود یک راوی بود.
اما روایتش از اردیبهشت امسال تا همین چند هفته گذشته مانند دغدغهاش برای سایر روایتها نبود. چیزی فراتر از یک روایت بود. کلمات از آنچه که خواننده فکرش را هم میکرد، صادقانهتر چیده شده بودند و در نهایت به روایتی از رنج یک بیمار مبتلا به سرطان تبدیل شده بودند. اجبار به روایت بود؟ هرگز نمیتوانست این باشد. تنها شکلی از زیستن بود که به مدد کلمات ماندگار شد.
اواسط اردیبهشت امسال بود که خبر رسید حجت الاسلام مسعود دیانی مبتلا به بیماری سرطان است. همه در بهت خبری بودند که از قضا خودش در صفحه شخصیاش منتشر کرده بود. خبر اما هیچ رنگ و بویی از ناامیدی نداشت. فقط شبیه قصههایی بود که خواندنش چنگ میانداخت به قلب آدم. به قول خودش «دوره جدید روزهای اولینها بود. جاهایی که تا حالا نرفتهای و آزمایشهایی که تا حالا ندیدهای و اسمشان را نشنیدهای. دردهایی که تصوری از آنها نداشتهای.»
روزهای اولین
دقیقا دوره جدید مسعود دیانی نه تنها برای خودش بلکه برای هرکس که با او اندک آشناییای هم داشت؛ روزهای اولین و جدید بود. اگرچه روز نوشتهای دیانی در قالب پستهای اینستاگرامی بود و در کتاب مدون نشده بود اما میتوان گفت در ادبیات داستانی کشورمان کمتر نویسندهای پیدا میشود که جرائت به خرج داده باشد و از رنجهایش بنویسد.
روحانی روضههای عالمانه و ادبیانه شبکه چهار سیما حالا راویتگر دردهای شخصیاش بود و قلب هر خوانندهای را با واژه به واژه یادداشتهایش میلرزاند. از آن روز به بعد، ممکن بود خواندن کلمات مسعود دیانی همراه با بغض و اشک شود. نه برای ترحم و دلسوزی؛ بلکه برای نشان دادنِ عریانی رنج و نزدیکی مرگ در زندگی توسط او.
مسعود دیانی به واسطه کلماتش دریچهای از یک جهان دیگر برای خوانندگان باز کرده بود. عالمی که احتمال داشت ما هم روزی درگیرش شویم اما آیا میتوانستیم مثلِ مسعود دیانی امیدوارانه از دردهایمان بنویسم؟ یا مثلِ او میتوانستیم در میانِ رنجها همچنان قبل یا حتی بیشتر، به خدای معطی رنج ایمان داشته باشیم؟ قطعا پاسخ به این سوال برای بسیاری از ما مشخص است.
کسانی که بیمار سرطانی داشتهاند؛ میدانند که حد فاصل انجام آزمایشهای اولیه، انجام گاما اسکن تا آمدن جواب نمونه برداری حد فاصل خوف و رجاء برای بیمار و خانواده است. خانواده بیمار دلشان نمیخواهد که احتمال ابتلا به سرطان را باور کنند و همه به دنبال نامهای اعظم الهی هستند تا خودشان را گره بزنند و نور امید به دلهایشان بتابد. مسعود دیانی اما اینگونه نبود. نه ترس به ابتلا داشت و نه انکار بیماری. از همان اولین کلماتی که از بیماری نوشت، آرام بود. از درد میگفت اما واژههایش تاریک نبود. حتی اشک و بغض بعد از خواندنشان هم سبک بود. مثل وقتی که آدم به روضه اباعبدا.. میرود، دل سیر برای غربت ایشان میگرید اما پس از پایانِ روضه، روحش سبک میشود. غرق شدن در میان کلمات مسعود دیانی هم همین بود. گریه از روی غمِ بیماری نبود، بلکه معرفت به مرگ بود که دیانی در روزهای بیماریاش به دست آورد.
🌻 جهان تازهی مسعود دیانی / بخش دوم
حجِ واقعی
معرفتی که به گفته خودش بیماری را مثلِ سفر حج میدید. یک سفر واقعی که خداوند به هر کسی آن را عطا نمیکند. بیماران سرطانی در طول طی کردن مدت زمان بیماریشان، خودشان را در غار حبس میکنند تا پس از طی کردن بیماری، پیروزمندانه از غار خارج شوند. بیشترشان هم پس از خروج از این غار، دلشان نمیخواهد آن روزهای تاریک را مرور کنند. اما در تجربه بیماری مسعود دیانی، هیچ غاری درکار نبود. اینبار ما با مسعود دیانی و خانوادهاش شریک بودیم. شریک در تماشا لبِ پنجرهای که رو به مرگ باز میشد. پنجره روشن بود. از روزهایمان هم روشنتر.
مسعود دیانی از آنسوی پنجره مینوشت و ما در اینسو میخواندیم و حسرت میکشیدیم. نه برای تجربه بیماری و درد بلکه تجربه نابِ زیستن در دو سوی یک پنجره، غنیمتِ از زیستن در این سو و شوقِ به ادامه در آنسوی پنجره. اما این تمام ماجرا نبود. تجربه مسعود دیانی نشان داد که وقتی مارهای درد به جانِ آدمی میافتند چگونه روزمره زندگی مثل نوشتن، راه رفتن، حمام کردن، غذا خوردن، آب نوشیدن و پدری کردن تا چه اندازه مختل میشود و سادهترین لحظات در زندگی تا چه حد غنیمت میشوند. دیانی نشان داد که سرطان چگونه یکباره لذتها را از او گرفت و تنها لذتی که در این مسیر برایش باقی ماند با «درد» گره خورده بود.
تقلا برای حفظ امر مرده
دیانی حتی تارهای ساده موهایمان را هم برایمان عزیز کرده بود. وقتی از روزهایی گفت که موهایش به دلیل شیمی درمانی، میریخت و کوتاه کردنشان را به زمانی پس از تولد دختر بزرگترش به تعویق انداخت و نوشته بود:« واقعیت این بود که عکس با همان تار موی مردهی کوتاه سفید و خاکستری با عکس سر بیمو و صورت بیریش بیمار از زمین تا آسمان توفیر داشت. دومی زشت بود و دوست نداشتنی. بیشتر از اولی.
زیبایی اما در جنس متفاوت تابآوردن بود. تکاپو برای حفظ امر مرده. تقلا برای حفظ شور زندگی با چنگ زدن به آنچه مرگش قطعی بود.»
روزنوشتهایش اما تنها در یک مسیر نبود. مثل تمام درامها و قصههای تراژدیک؛ اینبار اما واقعی، فراز و فرود هم داشت. او حتی از رفیقانی نوشت که به دلیل بیماریاش حالا فاصله گرفته بودند و به قول خودش:« خیلی از آدمها آمده بودند و دیده بودند سرطان که میگویند یعنی چه و آدم در سایه مرگ و بیماری چه شکلی است و کارشان تمام شده بود و رفته بودند. حالا جز سه چهار نفر کسی درمیان رفقا نمانده بودند که همچنان حوصله رفاقت با یک بیمار پژمرده را داشته باشند. و در من این هراس ایجاد شده بود که همین سه چهار نفر را هم از دست بدهم. به گوشیام نگاه کردم. یک هفته گذشته بود و هیچکس با من حرفی برای زدن نداشت. چند ماه قبل که مریض نبودم اینجوری نبود. همین.»
روز بود و شب بود و درد بود
دیانی هم از شورِ زندگی نوشت و هم از امید به بازگشت و هم از شوق به رسیدن. از نامهربانیها و جفاها. از تجارت بیماری سرطان در روزگارمان. ذره ذره مکیدن جان آدمی و ساختن یک قهرمان ساکت و ویران و مظلوم.
ما در این تجربه زیسته با مسعود دیانی تا جایی پیش رفتیم که در آخرین پست روزنوشت خود از حسرت برای پاسخ به نامه دخترش مینویسد و ناتوانی برای نوشتن.
و در نهایت ما ماندیم و حسرت خواندن از تجربه آنسوی پنجره، تجربه مرگ از نگاهِ مردی که دغدغه روایت داشت و سعی داشت خودش را تنها یک روای برای بیماریش معرفی کند. نه بیشتر و نه کمتر.
مهراب صادقنیا استاد راهنمای رساله دکتری مسعود دیانی در پیام تسلیتاش مینویسد: روز بود و شب بود و درد بود و خدا مسعود را بیشتر از دعای ما دوست داشت.
به راستی که به قول خود مسعود دیانی:«همین.»
انتهای پیام
🌹سیر مسعود
#مسعود_دیانی
روایت حجت الاسلام حمید آقایی، استاد و مدیر سابق مدرسهی مرحوم مسعود دیانی
شاید ایام فاطمیه بود که در یکی از هیاتهای اصفهان با او آشنا شدم. میخواست طلبه شود و بهواسطه یکی از دوستان آمده بود تا با من مشورت کند. سال ۷۶یا ۷۷ بود که در مدرسه علمیه امام صادق علیهالسلام دماوند طلبه شد و از آن زمان دوستی و علقه بین من و او پا گرفت. در این حدود ٢۵ سال که با او دوست بودم، آنچه در زندگی آقا شیخ مسعود دیانی یافتم و البته باید در مجالی بیشتر درباره آن سخن گفت، چند نکته است:
یک؛ مسعود روحی بیقرار و دائما در تکاپو و جستوجو داشت. او دائم در پی کامل کردن خود، نهفقط اطلاعاتش بود و برای همین هم حاصل عمرش این شد: «حاصل عمرم سه سخن بیش نیست، خام بدم، پخته شدم، سوختم.»
مسعود یک سیر تحول شخصیتی داشت. بهخصوص کسانی که از نزدیک با او آشنا بودند این سیر پختگی را در شخصیت او میدیدند. او انسانی شوریده و بیقرار بود و بارها بیمحابا دل به دریا میزد و میگفت و میشنید و مینوشت و موضعگیری میکرد، انسان محتاط و ملاحظهکاری نبود، با کسی و چیزی ملاحظه نداشت، اما درعینحال انسان در وجود او و بهخصوص در این سالهای آخر پختگی را میدید؛ از پس از شب روایت و بهخصوص از وقتی سوره را آغاز کرد. در سوره احساس میکردم که چقدر عمیق شده است و چقدر خوب فکر میکند و چه خوب کار را پیش میبرد و اداره میکند.
دو؛ مسعود بر خلاف ظاهر پرشوروشر و روحیه شوخوشنگش، درونش دریایی از توجه و مواظبت بود. مسعود شبهای خوبی داشت؛ توسلها و گریهها و نمازشبها و مراقبتهایی داشت. مسعود از خودش مراقبت میکرد. در لحظههای مختلف نامه مینوشت و توصیه و تذکر میخواست؛ در اولین سفر کربلا، در اولین زیارت خانه خدا و در بسیاری لحظهها و حالات دیگر. همیشه دنبال این بود که چیزی یاد بگیرد تا البته خودش را نهفقط دانستههایش را تکمیل کند. معدود دیگری از دوستان هم هستند که این حالات او را دیدهاند و خوب است بگویند. سحرهایی میآمدند و با هم در کوچههای دماوند قدم میزدیم و درباره روایت و آیهای یا شعری از حافظ حرف میزدیم و همدیگر را میهمان این معرفتها میکردیم.
سه؛ مسعود موهبتهای فراوانی از خدا گرفته بود. او خوشقلم، خوشبیان و خوشفکر بود. هم حدت ذهن داشت و هم جودت فهم و خدا در کلام او نمکی ریخته بود. برخوردار از طنازی، ولی لوده نبود و قلم فاخری داشت. سخنرانیهای جذابی میکرد. قلمش، شعرش، نقدهایش ضمن صراحت و گاه تندی بیپروا، دقیق و عمیق بود. این موهبت خدا بود و این موهبت را هدر نداد و با فکر و مطالعه و پیجویی پیوسته، این موهبت را غنیسازی کرد. هنوز پایه ششم نبود که در برخی مساجد دماوند منبر میرفت و همان روزهای اول، اهل مسجد پاگیرش میشدند و از من میخواستند که اجازه دهم امامشان شود.
چهار؛ مسعود به طلبگی اهتمام و علاقه داشت و مهمتر اینکه به آن افتخار میکرد. من خودم فکر نمیکردم معمم شود، اما با اصرار و در محضر آیتالله جوادی معمم شد و ماند. دوست داشت در جاهای خاص و حساس با لباس طلبگی برود. بهخصوص همین برنامه سوره؛ افتخار میکرد که با لباس طلبگی در آنجا ظاهر شود. خودش را با عنوان طلبه معرفی میکرد و در سرصفحههایش در فضای مجازی هم پیش از دانشجوی دکتری و پژوهشگر و دیگر عناوین، ابتدا طلبه را مینوشت. با اینکه ادعایی نداشت و خیلی وقتها بیعمامه اینور و آنور میرفت، اما برخلاف بسیاری که همیشه هم معممند، طلبگی را هویت نخستش میدانست و به آن مباهات داشت.
پنج؛ مسعود بسیار و بسیار و بسیار دلبسته اهل بیت عصمت و طهارت علیهمالسلام بود. بسیار به روضه علاقه داشت. گاهی از من میخواست که برایش روضهای بخوانم یا بنویسم. همین اواخر هم که من به دلایل شخصی خودم مایل به حضور در سیما نبودم، اصرار و حتی التماس میکرد که برای روضه خواندن بیایم و همین شد که این سهچهار آخر قرارمان شده بود که فاطمیه و محرم و قدرها بیام و روضه بخوانم و میدیدم که او فقط دلش میخواهد بسوزد و اشک بریزد و از این سوختنش لذت ببرد.
خدا مسعود را خواست و در این سالهای آخر ارتباطش را با اهلبیت علیهمالسلام بیشتر و بیشتر کرد. در این مسیر شدن، هر سال بیش از گذشته به معارف اهل بیت متصل شد و دوست داشت غور و فحصش در قرآن و نهجالبلاغه و تاریخ امامت باشد. دوست داشت در این ماه رمضان درباره توحید کار کند و با افرادی قرار گذشته بود که با آنها مشورت کند و برنامه سیروزه رمضانش را درباره توحید بسازد.
مسعود از خودش نثر و شعرهای فراوانی برای اهلبیت علیهمالسلام به جا گذاشت. قصاید طولانی برای حضرات معصومین داشت. قصیدهای با بیش از صد بیت برای حضرت زینب سلاماللهعلیها سروده بود و خیلی مشعوف بود که برای اهلبیت علیهمالسلام و شهدا شعر میگوید و نثر مینویسد.
ادامه 👇👇
شش؛ مسعود دلبسته انقلاب و شهدا و به قول خودش حضرت روحالله و حضرت آقا بود. جاهایی انقلتها و اشکالهای جدی حتی به حرکتهای کلی نظام هم داشت و گاهی بهصراحت هم اینها را میگفت، اما نسبت به امام و آقا دلبستگی داشت و هر چه زمان هم گذشت این دلبستگی بیشتر شد و در ابراز این تعلق به اسلام و انقلاب و امام و آقا، لکنت نداشت. این اواخر از من خواست که از طریق حاجآقای حاجعلیاکبری برای او تبرکی از آقا بگیرم و همین هم شد و چفیه و انگشتری تقدیمش شد. هدیه را گرفت، بسیار خوشحال شد و روی صورتش گذاشت و اشک ریخت.
شهادت حاجقاسم خیلی او را زیرورو کرد. بهخصوص وقتی کار شهدای مدافع حرم را پیش میبرد، ذوق میکرد. این را یک رزق الهی برای خودش میدانست. دوست داشت پایان این کار را ببیند، اما عمرش کفاف نداد و انشاءالله هرچه سریعتر این زحمت آخرش به ثمر بنشیند و در آن سرا، لبخند بر لبش بنشاند.
هفت؛ بخش اخیر زندگی او، دوره سوختنش بود. او با مرگآگاهی و اندیشه درباره مرگ، مرگخوانی میکرد. از بسترش در خانه و در بیمارستان، مدرسه مرگآگاهی درست کرد و توانست با قلمش کلاس درس معرفت نسبت به مرگ و معاد را برای دنبالکنندگانش بهپا کند. روزها هر چه بیشتر گذشت او از دل این مرگآگاهی به شوق مرگ رسید و دوره سوختنش، دوره مرگخواهی او بود؛ مرگخواهی که بیش از رنج، ریشه در شناخت و معرفت عمیق داشت.
پایان؛ سرانجام او که سرباز امامزمان ارواحنا فداه بود، در شامگاه ولادت حضرتش جان به جانآفرین تسلیم کرد و در بوستان صدیقین قطعه نامدارانِ باغ رضوانِ اصفهان، رو در نقاب خاک کشید.
پس از پایان؛ در این میان به حق باید از همسرش تکریم کنم که واقعا آیتی از صبر و شکیبایی و پرستاری عاشقانه از آقا شیخ مسعود دیانی کرد.
حمید آقایی
سعادت مرگآگاهی
فرهیختگان
مسعود دیانی، مجری و تهیهکننده پژوهشگر حوزه دین و اندیشه و مجری-کارشناس برنامه «سوره» چشم از جهان فروبست. شاید بخش زیادی از شهرت او به خاطر برنامه سوره باشد که نهتنها قشر فرهیخته را با خود همراه کرده بود بلکه توانست مردم عادی را نیز با خود همراه کند تا بتواند گرههای ذهنی آنها را در حوزههایی مانند تاریخ اسلام باز کند. همانطور که خود او هم گفته بود یکی از اهدافش برطرف کردن ابهامات و سوالات نسل امروزی است. اما نقطه قوت برنامههای دیانی زاویه نگاه او به مسائل و طرح پرسشهای نو و جدید بود. او از دل پرداخت به تاریخ اسلام تلاش داشت قرائتی اجتماعی و سیاسی و بهروز از ماجرا ارائه دهد تا از این رهگذر مخاطب بتواند برای امروزش توشهای بردارد. سوره مبتنیبر ایده بود و همین امر این برنامه را از سایر برنامههای همسنخش متمایز میکرد. ایدهای که کاملا نو و متناسب با نیازهای جدید بود. بیان مسائل هم با دغدغه روشن شدن مسائل توام با استدلال و ارائه مدرک بود. نکته جالب توجه این بود که حرف کهنهای در این برنامه زده نمیشد و هرچه گفته میشد، تازه بود. پس از مسعود دیانی جای خالی برنامههایی که تولید کرد بهطور قطع مشخص خواهد شد. اما بهخصوص سوره و ایده پشت آن میتواند الگوی خوبی برای یک برنامه گفتوگومحور و کارشناسی باشد. «فرهیختگان» فقدان این مجری-کارشناس و دینپژوه روحانی را تسلیت میگوید. در صفحه پیش رو ضمن گرامیداشت یاد او به بررسی ابعاد شخصیتی و دغدغههای مسعود دیانی پرداختهایم که در ادامه از نظر میگذرانید.
#مسعود_دیانی
از همه مهمتر بخشهایی را خوب میدید که بیاحترامی به زنها بود. حواسش بود کجاها یک اثر دارد به زن و زنانگی بیاحترامی میکند. که این فهم در نوع خودش بینظیر بود. چندین بار مواردی را بهم گوشزد کرد که شنیدنش قشنگ آدم را به فکر میانداخت و میگفت برود ببیند خودش چقدر در رفتار روزمرهاش چنین است. این اواخر که پست مهمی در خانه کتاب گرفت، برنامههای زیادی در سرش داشت. برنامههایی که همیشه منتظر بود فرصتی پیش بیاید تا بتواند در این ادبیات اجراییاش کند. یکی از چیزهایی که داشت این بود که چند وقت (چند سال) را صرف شناختن فضا میکرد. پشت صحنه و روی صحنهاش را. بعد دست به عمل کارا میزد. خانه کتاب میتوانست فرصت خوبی باشد برای این کار که... یک روز در اردیبهشت امسال زنگ زد و گفت مریض شدم و این سرطان و...
نمیخواهم داستانی تکرار را ادامه بدهم. دوست دارم نسخه متفاوتی از این جریان برای خودم بسازم. نسخهای دیگر. نسخهای تخیلی. نسخهای که در آن او همچنان بیمار میشود. ولی تنش را زیر تیغ جراحی نمیدهد. نسخهای که در آن به خاطر جوانیاش سرطان هماناندازه که سریع رشد میکند، قوای متضاد بدنیاش هم همراه سرطان رشد میکنند و ایمنی بدنی همراه با سرطان حرکت میکند. سیاهی سرطان حرکت میکند تا آدم را از پا بیندازد و در مقابل نیروی ذهن به مواجهه با سرطان میآید، داروهای تسکینی هم میشوند نیروی پشتیبان. گاهی گلاویز میشوند ولی حد همدیگر را نگاه میدارند. تا جایی با هم میروند. آنقدر کنار هم قدم میزنند تا هر دو، دست از جنگ میکشند و احترام هم را حفظ میکنند. توافقی برای بازدارندگی هم پیدا میکنند... آن وقت مسعود هنوز هست. خسته هست. از کارش استعفا داده. یک کنج خونه نشسته و کمتر با کسی ارتباط دارد ولی هنوز دفتر و کاغذش جلوی دستش است. با هم رفتیم آن چراغ مطالعهای که دوست داشت را خریدم و دارد نقشه برنامه سوره ماه رمضان امسال را میچیند و دنبال جور کردن میهمان است و آیه و ارغوان همچنان شلوغ میکنند و منتظر هستند مادرشان از سر کار برگردد و سرطان هم هست، فقط آرامتر، دوستانهتر... و مسعود هر از گاهی یک غُری سرش میزند...
به قول خودش: همین.
آراز بارسقیان
#مسعود_دیانی
بیوقتِ رفتن
آراز بارسقیان، نویسنده و مترجم
خوشبخت آدمی که وقتی میرود به خودت بگویی با اینکه پنج سالی بود میشناختیش ولی تمرکزی روی تمام جنبههایش نداری. وقتی میرود یکی را ببینی که شش سال است او را میشناسد و جنبهای از او را میداند که تو نمیدانی، یکی را ببینی که ده سال است میشناسد که شما دو نفر نمیدانید و یکی را ببینی که بیست سال است میشناسد و جبنهای را میداند که شما سه نفر نمیدانید و نمیدانید و نمیدانید...
مسعود دیانی را میگویم. برای خیلیها حجتالاسلاموالمسلمین مسعود دیانی، برای من یکی به شوخی بین خودمون «حَج آقا» یا «رئیس» یا «آ مسعود» یا... هر چی... حالا که نیست. او را از سر کار ادبیات شناختم. دروغ چرا، هیچوقت انتظار نداشتم آدمی معمم پیدا شود که بتوانم با او درباره ادبیات حرف بزنم و حتی همنظر باشم و ببینم که علاقه دارد یک کاری بکند. کاری متفاوت. ابتدا که خیلی نمیدانستم همین متفاوت بودن برایم «مشکوک» آمد. اینکه واقعا این یک «نگاه» واقعی است. این برایم وقتی بیشتر معنا پیدا کرد که دیدم در همهچیز نگاهش همین است. مخصوصا بهطور جدی در بحث دینپژوهی، امری که سر سوزنی نسبت بهش تجربه و دانش ندارم ولی همین که برنامه دینپژوهی تلویزیونی سورهاش سروصدایی بین دغدغهمندان این رشته بهپا کرد، خود حتما نشان از این نگاه واقعی است.
این را از همان تجربه ادبیات میگویم. از وقتی مجله رسما مُرده الفیا را که کسی علاقهای به خواندش نداشت، به او سپردند میدیدم در طول یک سالونیم تصدیگری این پست چطور سعی داشت با «جمع اضداد» کنار هم قشنگ فضای ادبیات بیرون از دایره «دولت/حکومت» را گوش به زنگ کند که «هی فلانیها خبری از انحصار من درآوردی شماها توی فلان مجله و فلان نشر نیستها.» و اینطوری بود که تجربه شیرین مجلهای ادبی را ساخت که شاید سالها بود فضا از داشتنش محروم بود. در کنار این نگاه انحصارشکن، شعار همیشگیاش که میگفت «لذت ادبی» را هم رعایت میکرد و نمیگذاشت مطالب از خطوطی بگذرند.
همیشه یکی از چیزهایی که از او یاد گرفتم ولی مطمئن نیستم همیشه قدرت استفادهاش را داشته باشم یا اصلا بخواهم استفادهاش کنم این بود: «حد را نگه دار.» این درس بسیار مهمی بود که در آن روزها برای من یکی لازم بود. کاری که خودش در مجله میکرد. یادم است وقتی «جعل» یکی از جماعت ادبی را درآورده بود چقدر خویشتنداری کرد که تا با ننوشتن دربارهاش اندک آبروی باقی مانده بنده خدا را نریزد. در این بین یک چیز را خوب بلد بود: وقتی قرار میشد برود جلو میرفت. آنچنان به قول معروف خط را میشکست که باید میدیدی. نمونهاش جایزه همچنان شرمآوری از طرف یک مشت ادبیاتی وامانده در سال ۹۶ بود که دیانی با چهار مطلبِ ۷۰۰ کلمهای آنچنان لرزهای به جان یک مشت آدم واداده انداخت که... که بماند یادآوری حقارت یک جماعت. همان چهار مطلب چهره منتقد او را خیلی خوب نشان میدهد. چهرهای که همزاد تمام جنبههای او بود. هر وقت لازم میشد رخی نشان میداد تا آدم بههم بریزد و مجبور شود دست و پایش را جمع کند.
وقتی بهتر فکر میکنم میبینم در این هیجدهوخُردهای سال که در فضای ادبیات نفس کشیدم و با آدمهای زیادی نشستم و پاشدم، او و دلسوزیاش و از همه مهمتر جدیتش در کار، تواناییاش در ایجاد ارتباط و از همه مهمتر حفظ دوستیاش با آدمها خاص بود. راستش اینها خصوصیاتی است که توی ادبیات نادر است. خودش میگفت هیچ علاقهای برای نوشتن ادبیات ندارد و از حوزه دیگری میآید و به جایی دیگر هم میرود. شاید دلیلش این بود ولی مهم نیست، چون دلیل ندارد حتما برای ادبیاتیبودن خیرِ سرت «رمان» بنویسی. فرانسوا تروفو میگوید یک فیلم خوب را پیش از اینکه ببینی میدانی خوب است. آدم اهل ادبیات هم چنین است. پیش از اینکه ببینی میدانی اهل ادب است. بماند همین آدمی که میگفت نسبتی با نوشتن ندارد، روایتهایش و فهمش از روایت چقدر خاص بود. برای مثال به مستمرترین نوشتههایش در همین یک سال بیماری میتوانید مراجعه کنید. نمونهای از بهترین شکل روایت شخصی از بیماری.
شعر نمیخواند. میخواند و میشناخت. ادبیات هم همینطور. سینما... سر سینما که میشد میگفت بیا بشینیم فیلم ببینیم ولی هیچوقت، وقت این یکی کار را نداشت. اگر هم عین این سال آخر «وقت» داشت، دیگر حوصله نداشت، که این هم مهم نیست. بچههایی که با او تجربه سینما رفتن داشتند حتما میدانند توی فیلمها، عین نوشتهها، چیزهایی را میخواند و میدید که معمولا بهشان دقت نمیکنیم. خوب میدانست فیلم کجا دارد بیاحترامی به مخاطب میکند.
ادامه 👇👇
سیلی، بازداشت و نظام صنفی روزنامهنگاری!
ایمان شمسایی، مدیرکل مطبوعات و خبرگزاریهای داخلی
مشاغل مختلف هرکدام برای خود صنف دارند، از مشاغل صنعتی تا خدماتی و فرهنگی هنری. روزنامهنگاری، هم ذوق است و هم شغل. نمیتوان به کسی که برای دلش خبرنگاری میکند و چه بهعنوان شهروند-خبرنگار و چه خبرنگار افتخاری رسانههای کوچک و بزرگ و بنگاههای مطبوعاتی عنوان خبرنگار را اطلاق نکرد. اما کسی که شغلش خبرنگاری و روزنامهنگاری است (شامل تمام سطوح ساختار تحریریه) نیازمند تشکل، صنف و یکنهاد رسمی برای ساماندهی و حمایت است. دولت بهتنهایی نمیتواند و نباید متولی شغلها شود. مخصوصا حرفه روزنامهنگاری که وابستگی مطلقش به دولت، فارغ از اینکه دست کدام جناح باشد، با ذات بیطرفی و همهجانبهگرایی و مردمیسازی در تضاد است. دولت باید تسهیلکننده امور باشد. از بحث ساختار که بگذریم و جدای از اینکه نظام صنفی کجا و توسط چه کسی شکل بگیرد، باید ماموریتهای آن را برشمرد. از سیلی عضو شورایشهر بر صورت خبرنگار تا شکایت فلان شخص حقیقی یا حقوقی تا بازداشت و مسائلی که این روزها درگیرش هستیم، مرور وظایف روزنامهنگاری و حمایتها را اجتنابناپذیر میکند.
1- اخلاق حرفهای
نظام صنفی باید مروج اخلاق حرفهای و فردی روزنامهنگاران باشد. خبرنگار باید مصونیت حرفهای در زمینه تخصصی داشته باشد و برخورد قهری با او محکوم است اما ازسویی خبرنگار نباید از جایگاه و تریبونی که در اختیار دارد سوءاستفاده کند. عدهای نباید برای انتقامگیری شخصی، روزنامهنگاری را انتخاب کنند. هیچکس مصونیت مطلق ندارد. اتفاقا روزنامهنگاران و نظام صنفی باید اول از همه داد از سوءاستفادهگری بزند و جلوی آن بایستد؛ چراکه کل صنف را خراب میکند. امروزه با باجنیوز و فیکنیوز طرفیم که از آدمها میخواهند تطمیعشان کنند وگرنه با آبرویشان بازی میکنند. «شنیده میشود»، «منابع غیررسمی میگویند»، «خبر تاییدنشده» و امثالهم ابزاری شده که عدهای با تمسک به آن، هم با حیثیت حرفه روزنامهنگاری بازی کنند، هم ترویج دروغ و شایعه کنند و هم باج بگیرند. جامعه خبرنگاری که دنبال اصلاح امور جامعه با افشاگری، هشدار و فریاد است؛ باید اول از همه شفافیت و اصلاح را از خود شروع کند.
2- آموزش
لزوما اینگونه نیست که اگر کسی رشته روزنامهنگاری نخواند، خبرنگار نیست. حرفه ما نه فلان مدرک را میخواهد نه فلان رشته و حتی سابقه. هر فردی با هر مدرک و سابقهای با درج یک خبر و گزارش در رسانه میتواند خود را خبرنگار بنامد. درحالیکه در مهندسی، پزشکی، پرستاری، وکالت و... چنین نیست. برای عضویت در سازمان نظام مهندسی و کانون وکلا، هم باید سطحی از مدرک داشت هم گزینش شد تا به عضویت آن صنف درآمد. نگارنده معتقد نیست که باید این سطوح را برای روزنامهنگار شدن قائل شد. اما وظیفه نظام صنفی این است که حداقلهایی برای این مساله قائل شود.
3- قانون
درحالحاضر قانون مطبوعات و آییننامه اجرایی آن اصلیترین منشور حقوقی برای حرفه روزنامهنگاری است که دربرابر بازیگران اصلی صنف، یعنی خبرنگاران سکوت کرده است. قانون مطبوعات و بالطبع ارشاد و هیات نظارت بر مطبوعات تنها مدیرمسئول و صاحبامتیاز را میشناسد. مساله جایی خطرناک میشود که ضابط قانونی نویسنده را هم احضار میکند که حق طبیعی اوست اما دیگر از هیات نظارت و هیات منصفه خبری نیست و قانون عمومی و کیفری روزنامهنگار را محاکمه میکند. اینجاست که ضرورت اصلاح قانون مطبوعات و گنجاندن روزنامهنگاران در آن حس میشود، مخصوصا با پدید آمدن انسان رسانهها و شبکههای اجتماعی.
4- حمایتهای حاکمیتی
دولت و بهطور اخص وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی باید اصلیترین حامی روزنامهنگاران باشد. این حمایت صرفا تشویق و تسهیل نیست. گاهی برخورد با روزنامهنگار متخلف باعث خدمت به خود صنف و احقاقحق روزنامهنگاران اصیل از جعلیهاست. وزارت ارشاد و اختصاصا معاونت امور مطبوعاتی و اطلاعرسانی باید زبان مشترک حاکمیت و اصحاب رسانه را تعریف کند. گاهی یک نقد سازنده ازسوی مطبوعات و روزنامهنگار را دستگاههای حاکمیتی برنمیتابند و وظیفه ارشاد است که باب گفتوگو را باز کند. برعکس گاهی اقدام روزنامهنگار به قصد هشدار و نقد سازنده باعث از بین بردن زحمات حاکمان میشود و باز شدن فضای ارتباطی برای مشورت به عنصر رسانهای نیز موثر است.
حمایتها وجوه دیگری هم دارند، مانند کمکهای معیشتی، آموزشی، حقوقی و قرار دادن روزنامهنگاران در سطوح تصمیمگیری و تصمیمسازی. برنامه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی دولت سیزدهم، تقویت سامانه جامع رسانههای کشور برای عضویت خبرنگاران بهمنظور ارائه این خدمات است.
ادامه👇👇
اهتمام ویژه به اجرای ماده ۴۶ قانون مطبوعات و ماده ۳۱ آییننامه اجرایی آن که حمایتهای دولتی از رسانهها را منوط به بیمه کردن نیروی انسانی میداند از گامهای موثر برای حفظ امنیت شغلی خبرنگاران بهشمار میآید.
کلام آخر اینکه مرجعیت رسانهای در کشور با رسمیت یافتن عناصر رسانهای تثبیت میشود. اگر مساله امنیت ملی امروز ما، تلاش رسانههای معاند برای برهم زدن نظم عمومی و آرامش مردم شده، درعوض این رسانهها و روزنامهنگاران هستند که جلوی آنها میایستند. در چهار، پنجماه اخیر هیچ روزنامهنگار و مطبوعهای حرف از تحریم نزد. با وجودی که تعدادی از همکاران رسانهای بازداشت شدند که در جای خود باید به آن پرداخت و با انصاف و عدالت و پذیرش اصل پرسشگری و حساسیتهای کار خبری آنها را به قضاوت نشست، اما بچههای خبرنگار و مدیران رسانهها قلم را زمین نگذاشتند و نقد خود را هم بیان کردند. این اقدام را باید ستود و امید بدان داشت همانگونه که اکثریت روزنامهنگاران بازداشتی آزاد شدند، بقیه نیز به جامعه خبری برگردند.
ایمان شمسایی
#مسعود_دیانی
او پرسشگری میکرد...
هر که مقربتر است مرگ آگاهتر است
میکائیل دیانی، خبرنگار
دینداری در شیعه اگر یک شاخصه مهم داشته باشد که بتواند اهل تشیع را متفاوت و متمایز کند، «پرسشگری» است. مسلمان شیعه اهل پرسیدن است، کنکاش در دین میکند و از دل عمیق شدن در دل معارف دینی رشد فردی و اجتماعی مییابد. تفقه در دین از این جهت است که امری است مهم و فقیهان بهواسطه آنکه از دل مباحثه و پرسشگری به حقیقت دین میرسند، دینداریشان ارج و قربی والا پیدا میکند. بیشک «هویت پایدار دینی» که به معنای دستیابی به تعریف منسجم دینی از خود و انتخاب آگاهانه و آزادانه ارزشـها، باورهـا و هدفهای زندگی است محصول ذهنی پرسشگر، منطقی و اهل حلاجی دادهها و اطلاعات است. ذهنی که میتواند سره از ناسره، صواب را از خطا و راست را از ناراست سنجه کند.
پرسشگری و پرورش روحیه جستوجوگری و پذیرش قدمبهقدم دین در دل پاسخ به سوالات و مسائل اساسی اما کیفیتی از دینداری را در انسان ایجاد میکند که معرف آگاهی، تعلق خاطر، غلیان احساسات و دلبستگیهای عاطفی، پایبندی، تقید و تعهد نسبت به مجموعهای از اعتقادات و اعمال دینی میشود. بهگونهای که انسان مومن و دیندار از دریچه پرسشگری قدرت کشف و طرح مساله، فرضیهسازی، گردآوری اطلاعـات، توانایی تجزیهوتحلیل یافتهها و نتیجهگیری از آنها را پیدا میکند و متناظر با آن به مجموعهای روشـن و نظمیافته و پایدار از ارزشها و هدفها دستیافته و به آن ارزشها و هدفها و باورهایی که خود انتخاب کرده و به آن رسیده است متعهد میشود و گذر نسبتا موفقی از «است»ها به «باید»ها خواهد داشت. این مقدمه بالنسبه طولانی برای آنکه بخواهیم درمورد عرضه شناختی که از مرحوم حجتالاسلام مسعود دیانی داشتیم لازم بود.
مسعود دیانی در نظرگاه نگارنده از جهت آنکه پرسشگری و جستوجوگری برای رسیدن به حقیقت دین را سرلوحه قرار داده بود محترم است. او دینپژوه بود و هیچگاه در فرآیند کارهایش پرسشگری را رها نکرد. ندیدم از او که خود را مستغنی از دانستن بداند و ندیدم که در پرسش خجول و شرمنده باشد. او در «سوره» راوی دین شده بود از همین جهت که پرسشگر خوبی بود، میدانست که هویت پایدار دینی برای جامعه حاصل نمیشود الا به این مهم که مردم در جایگاه پرسشگر به پاسخهای روشن، هدایتگر و قابل اتکای دینی برسند و اینگونه معارف دینی را در باطن خود بپذیرند، نه آنکه انسانهایی باشند که ظاهر دینی اما باطنی ناپایدار داشته باشند. مسعود دیانی نه دچار تعلیق در دینداری بود بدان معنا که هیچگاه به یک فهم پایدار از و جهتیابی مشخص دینی نرسد و مدام در یک لوپ قرار گیرد، نه دچار توقف بود که ناآگاهانه و بدون رسیدن به پاسخی مشخص باور یا ارزشی را بپذیرد و بدون آنکه از طریق بررسی و جستوجوگری و پرسشگری انتخابگرایانه نکـرده و بدیلها یا گزینههای مختلف را مورد بررسی و مقایسه قرار نداده باشد. اینها را بگذارید کنار آنکه مسعود دیانی اهل جزمیت نیز نبود؛ بدان معنا که اگر در مسیر پرسشگری به خطایی کارکردی یا نظری برخورد میکرد، شجاعت بیان آن را داشت و مفهوم انقلابیگری و قرار گرفتن در فرآیند مستمر و همیشگی رفتن از وضع موجود به وضع مطلوب را درک کرده بود. بهواسطه این شناختم از او فکر میکنم در این چندین ماه پایانی عمر او، هرآنچه از او میخواندیم مصداقی بود از یادداشتهای یک مومن و معتقد که به پختگی دینی رسیده بود. انسانی که حالا فهم دقیقتری از مرگآگاهی داشت.
او چندینماه بود که با قلمش ذرهذره آب شدنش را روایت میکرد؛ او تجربه مواجهه مستقیم با مرگ را با ما به اشتراک میگذاشت تا ما به خودمان بیاییم و الا او که میدانست اوضاعش چگونه است و آگاهی از آنچه در انتظارش بود را کامل درک کرده بود. مسعود دیانی یکی از مصادیق آن مقاله سیدمرتضی آوینی است که در باب مرگآگاهی میگفت «مرگ آغاز حیاتی دیگر است؛ حیاتی که دیگر با فنا و مرگ درآمیخته نیست. حیاتی بیمرگ و مطلق. زندگی این عالم در میان دو عدم معنا میگیرد؛ عالم پس از مرگ همان عالم پیش از تولد است و انسان در بین این دو عدم، فرصت زیستن دارد. زندگی دنیا با مرگ درآمیخته است؛ روشناییهایش با تاریکی، شادیهایش با رنج، خندههایش با گریه، پیروزیهایش با شکست، زیباییهایش با زشتی، جوانیاش با پیری و بالاخره وجودش با عدم. حقیقت این عالم فنا است و انسان را نه برای فنا، که برای بقا آفریدهاند» مرگآگاهی کیفیت حضور مردان خدا را در دنیا بیان میدارد.
ادامه👇👇
تا آنجا که هرکه مقربتر است مرگآگاهتر است و مسعود دیانی یکی از همان مردان خدایی بود که بهواسطه همین روحیه پرسشگری و جستوجوگریاش در دین میدانست کجاست؟! برای چه اینجاست؟! و ماموریتش در این عالم چیست؟! او وقتش را غنیمت دانست و برای ما روایتگر سورهها شد؛ حلاجی دین کرد و آن زمان که دید دارد رابطهاش با این حیات مادی منقطع میشود تلاش کرد ما را بیدار کند؛ چنانچه هنوز هم نوشتههای یک سال اخیرش آگاهیبخش است! روحش شاد...
میکائیل دیانی
#مسعود_دیانی
سعدی بهتر است یا نظامی؟
محمد وحیدی دستگردی، نویسنده و نظامیپژوه فقید
از صنا دید سخن و بزرگان شعر باستان جز سعدی و فردوسی هیچ کس شایان مقایسه و سنجش با نظامی نیست، زیرا دیگران از قبیل انوری و خاقانی و جما الدین و کمالالدین روش و سبگ دیگر داشته و چامه سرا و چکامه پرداز بوده و اگر هم اتفاقاًیک دفتر مثنوی پرداخته باشند چیز مهم و قابل قیاس نیست.
سنجیدن سخن این سعدی و نظامی و رجحان نهادن یکی بر دیگری کاریست بس دشوار و مرا هرگاه دیوان غزل سعدی در پیش است سعدی برتر و همان وقت اگر یکی از دفاتر نظامی را به مطالعه پردازم، نظامی بزرگتر بهنظر میآید و اگر ۱۰ بار در یک ساعت این کار را تکرار کنم این حال مکرر خواهد بود.
این نکته هم دانستی است که سخن، فنون و اقسام دارد و دو شاعر همسنگ در طبیعت هرگاه در تمام عمر هریک یک قسم از سخن پرداخت البته در آن قسم بر دیگری مزیت خواهد یافت، چنانکه دو استاد بزرگ موسیقی اگر یکی تمام عمر چنگنواز و دیگری همیشه سهتار زن باشد البته اولی چنگنوازی بزرگ و دومی سهتارزنی سترگ است و اگر اولی سهتار و دومی چنگ نتواند نواخت قص استادی و عظمت وی نخواهد بود.
نظامی و سعدی را طبیعت در نبوغ و عظمت همسنگ قرار داده ولی به سبب کثرت ممارست نظامی در مثنوی و افسانهسرائی (رومان) بسیار قوی دست و کامل عیار و سعدی هم در مثنوی گرچه به قوت نظامی نیست اما در غزل نابغه بیمثل و مبتکر بی همتاست. پس سعدی در غزل نخست گوینده جهان و نظامی در مثنوی سرآمد سخنوران دوران است و اینک در قسمت مثنویهای این دو استاد به مقایسه میپردازیم و مقایسه هم در اشعار شرفنامه و اقبالنامه و بوستان یا سعدینامه خواهد بود.
در موضوعات مشترک سعدی در بوستان همان روش حکمت و اندرز شرفنامه و اقبالنامه را پیش گرفته و در حقیقت اقتفا و پیروی از نظامی کرده است.
وحید دستگردی در ادامه بیتهایی را از نظامی و سعدی برای نشان دادن پیروی سعدی از نظامی آورده است:
نظامی در غنیمت شمردن دم میگوید: «دمی را که سرمایه از زندگیست/ به تلخی سپردن نه فرخندگیست/ چنان بر زن این دم که دادش دهی/که بادش دهی گر به بادش دهی» سعدی هم در این زمینه میگوید: « نگهدار فرصت که عالم دمی است/ دمی پیش دانا به از عالمی است/ سکندر که بر عالمی حکم داشت/ در آن دم که بگذشت و عالم گذاشت/ میسر نبودش کز او عالمی/ ستانند و مهلت دهندش دمی».
نظامی در موضوع بخشش به حد اعتدال فرماید: « مخور جمله ترسم که دیر ایستی/ به پیرایه سر بد بود نیستی/ درِ خرج بر خود چنان در مبند/ که گردی ز ناخوردگی دردمند» یا «ببخش و بخور با زمان اندکی/ که بر جای خویشست ازین هر یکی/ چو دادی و خوردی و ماندی بجای/ جهان را تویی بهترین کدخدای» سعدی نیز فرماید :« خور و پوش و بخشای و راحت رسان/ نگه می چه داری ز بهر کسان؟/ برند از جهان با خود اصحاب رای/ فرومایه ماند به حسرت بجای» و نیز میگوید: «ببخش ای پسر کآدمی زاده صید/ به احسان توان کرد و، وحشی به قید/ عدو را به الطاف گردن ببند/ که نتوان بریدن به تیغ این کمند/ چو دشمن کرم بیند و لطف و جود/ نیاید دگر خبث از او در وجود».
نظامی در بذل درم فرماید: «فدا کن درم خوشدلی را بسیچ/ که ارزان بود دل خریدن به هیچ/ ز بهر درم تند و بدخو مباش/ تو باید که باشی درم گو مباش» و سعدی فرماید: « زر و نعمت اکنون بده کان توست/ که بعد از تو بیرون ز فرمان توست/ تو با خود ببر توشهی خویشتن/ که شفقت نیاید ز فرزند و زن/ کسی گوی دولت ز دنیا برد/ که با خود نصیبی به عقبی برد».
نظامی در موضوع جنگ و فرستاده گوید: «بهسوی توانا توانا فرست/ به دانا هم از جنس دانا فرست» سعدی در همین موضوع فرماید: «به پیکار دشمن دلیران فرست/ هژبران به ناورد شیران فرست». نظامی در مشورت گوید: «زدن با خداوند فرهنگ رای/ به فرهنگ باشد تو را رهنمای» سعدی گوید: «به رای جهاندیدگان کار کن/ که صید آزمودهست گرگ کهن».
ادامه 👇👇
نظامی آنگاه که مقام مقتضی اختصار است، سخن را به سر حد ایجاز میرساندد و هیچ اخلالی در معنی راه نمیدهد و چنین قدرتی در هیچ گوینده دیگر سراغ نداریم و تنها سعدیست که بعد از نظامی این طریق را طی کرده و اینک چند مثل از گفتار هر دو:
نظامی در کار زشت با نهایت ایجاز میگوید: «جهودی مسی را زراندود کرد/ دکان غارتیدن بدان سود کرد» نیز در طعنه دو بیوه با نهایت ایجاز میگوید: «دو بیوه بههم گفتوگو ساختند/ سخن را به طعنه درانداختند/ یکی گفت کز زشتی روی او/ نگردد کسی در جهان شوی تو/ دگر گفت نیکو سخن راندهای/ تو در خانه از نیکویی ماندهای» سعدی هم در باب یتیم با نهایت ایجاز میگوید: «یکی خار پای یتیمی بکند/ به خواب اندرش دید صدر خجند/ همی گفت و در روضهها میچمید/ کز آن خار بر من چه گلها دمید».
باری چنانکه گفته شد سعدی در بوستان تا حد کمال به شرفنامه و اقبالنامه نظر داشته و کمتر در موضوعی سخن رانده که همان موضوع در یکی از این دو نامه موجود نباشد و پس از مقایسه و موازنه ذوق سلیم تصدیق میکند که در تمام موضوعات مشترکه نظامی را قدرت بیان و متانت ترکیبات و انسجام الفاظ و ابتداع معانی به مراتب بیش از سعدی است ولی سعدی خداوند غزل و بر نظامی و همهکس مقدم است زیرا نظامی در عالم غزلسرایی وارد نشده و مغازلات عاشقانه را هم در طی مثنویات انجام داده و اگرچه مطابق عقیده دانشمندان کاخ غزل را نظامی در مثنویات خود تا فلک سر بر افراشته و هیچ غزلسرایی نیست که از این دریا و کان در و گوهر نیندوخته باشد ولی مسلم است که پیش از سعدی غزل به این روش دلکش وجود نداشته و مبتکر و مخترع غزل و غزلسرای نخست ایران سعدی است و بس.
یکی از مزایای شعر سعدی روانی و سادگی است که عارف و عامی را زود به معنی شعر وی پی میبرند ولی شعر نظامی سخت و محکم و با آنکه عارف و عامی بیاختیار جذب میکند، هر عامی به کنه آن کمتر راه دارد و گویی نظامی در عجم نظیر فرزدق است در عرب و سعدی همانند جریر و به قول ادبای عرب «الجریز بغرق من بحر و الفرزدق ینحت من صخر».
محمد وحیدی دستگردی
رشد فزاینده خشونت علیه زنان در اروپا
محمود فاضلی/ روزنامه شرق
یکی از بحرانهای کنونی جوامع بشری، گسترش انکارناپذیر خشونت علیه زنان است. بدرفتاری با زنان، در همه کشورهای جهان مسئلهای کاملا عمومی و دارای نتایج بسیار منفی است. این پدیده به حدی رشد یافته که این نقض آشکار حقوق انسانی در سراسر جهان مشاهده میشود. مسئله مهم دراینمیان، رشد فزاینده خشونت و جرائم جنسی علیه زنان در کشورهای پیشرفته غربی است. خشونت خانگی، تجاوز بهعنف، خشونت جنسی، خشونت جسمی، خشونت در محل کار، بردگی جنسی و ارعاب از انواع مصادیق خشونت علیه زنان به شمار میآید. زنان اروپایی همچنان مورد خشونت قرار گرفته و آمارها بیانگر وضعیت نگرانکننده در کشورهای اروپایی ازجمله آلمان، فرانسه و اتریش است.
زنکشی در آلمان
در هر سه روز یک زن در کشور آلمان قربانی خشونتهای زناشویی میشود. در برلین از هر چهار زن یک نفر تجربه خشونت را به شکلهای مختلف تجربه کرده است. براساس یک نظرسنجی که از سوی وزارت امور خانواده در آلمان انجام شده، تقریبا 40 درصد از زنان آلمانی، سوءاستفاده فیزیکی را تجربه کردهاند. لیزا پاوس، وزیر خانواده آلمان، معتقد است: «کنوانسیون مبارزه با خشونت علیه زنان (موسوم به کنوانسیون استانبول)، مانند یک سپر محافظ برای زنان و کودکان است. اینگونه نمیشود که در آلمان، تقریبا در هر سه روز، یک زن به دست شریک فعلی یا سابق زندگیاش کشته شود. من آگاهانه از مقوله «زنکشی» در آلمان سخن به میان میآورم. متأسفانه خشونت جنسی علیه زنان به بخشی از موارد روزمره آلمان تبدیل شده است».
اولاف شولتس، صدراعظم آلمان نیز معتقد است: «باید به لحاظ ساختاری از زنان، در برابر خشونتهای خانگی، بهتر محافظت کنیم. این محافظت، شامل حق محافظت در برابر خشونت، تأمین مالی قابل اعتماد برای پناهگاههای زنان و ثبت بهتر جنایات نفرتانگیز زنستیزانه است. متأسفانه، خشونت علیه زنان، به یک جنایت روزمره گسترده تبدیل شده است؛ تا جایی که خطرناکترین مکان برای زنان، همان خانه خودشان شده است. آنچه مهم است، این است که خشونت خانگی یک مسئله خصوصی نیست بلکه یک موضوع اجتماعی است که به همه ما مربوط میشود». زنان آلمانی به نحو فزایندهای در معرض خشونت نزدیکان خود هستند. این خشونتها که ذیل عنوان کلی خشونت خانگی دستهبندی میشود، در قالب حمله جنسی، تعقیب و اذیت، محدودکردن آزادی و قتل بروز میکند. هم مردان و هم زنان ممکن است در معرض خشونت باشند، با این حال از هر پنج قربانی خشونت در آلمان، چهار نفر زن هستند. بسیاری معتقدند یکی از دلایل این خشونتها ناشی از نقایص موجود در قوانین آلمان و نیز اکراه پلیس از شدت عمل کافی در برخورد با شکایات زنان این کشور است. تقریبا نمیتوان بهدرستی محاسبه کرد که چه تعداد از موارد خشونت علیه زنان گزارش میشود و چه تعداد موضوع را پنهان میکنند. گفته میشود بیش از ۹۰ درصد خشونتها اصلا گزارش نمیشود. ۲۲ درصد از زنان آلمانی دستکم یک بار در زندگی هدف خشونت شرکای خویش قرار گرفتهاند که اندکی از متوسط موجود در کشورهای اروپایی بیشتر است.
ادامه👇👇
خشونتهای جنسی علیه زنان در فرانسه
آمارهای رسمی نشان میدهد در سال ۲۰۲۲، دستکم ۱۰۹ زن در فرانسه قربانی خشونت خانگی شدهاند. در ماه ژانویه سال جدید دستکم ۹ زن قربانی خشونت شوهر یا نامزدهای خود شدند. چهار نفر از این افراد با سلاح گرم به قتل رسیدهاند و پنج نفر از آنها نیز بین ۱۸ تا ۲۲ سال داشتند. دو نفر از این افرادی که کشته شدهاند، پیش از قتل به پلیس اطلاع داده بودند که تحت خشونت همسرشان قرار دارند اما پلیس به شکایت آنها رسیدگی نکرده بود. وزارت کشور فرانسه چندی پیش اعلام کرده بود پرونده شکایتهای مرتبط با خشونتهای جنسی علیه زنان در سال 2021 در فرانسه 24 درصد افزایش داشته است. در این سال 71هزارو 835 مورد پرونده از این نوع ثبت شدهاند. این پروندهها شامل جرائم یا تخلفات جنسی در قالب خانواده میشده که از طرف نیروهای انتظامی کشور ثبت رسمی شدهاند. اداره آمار وزارت کشور فرانسه آمارهایی درباره خشونتها منتشر کرده. درحالیکه سالهای 2019 و 2020 این آمار ثابت بوده ولی درمجموع از سال 2017 این روند افزایشی بوده است. 73 درصد موارد اظهارشده بهصورت خشونت جنسی (تجاوز، نیت تجاوز، ضربوشتم یا تعرض جنسی) بودهاند. 86 درصد موارد اعلامشده از سوی زنان و 55 درصد آنها از سوی افراد صغیر بوده است. سهم شهر پاریس در این نوع خشونتها در سال 2021 میلادی 40.7 درصد (در درون خانواده) این رقم در سال 2017 برابر با 31.8 درصد بوده است. شهرهای بزرگ در فرانسه، بیشترین قربانیان زن این نوع آزارها را دارد و پاریس دارای وضعیت ویژهای است. شهر پاریس در قربانیان رده سنی 15 تا 64 سال، رقمی برابر با 1.8 برای هر هزار نفر را ثبت کرده است. در سال 2021 و در ارتباط با خشونتهای جنسی 48هزارو 294 نفر به دادگاه معرفی شدهاند که از این رقم 96 درصد مردان بودهاند و 73 درصد آنها، افراد بالغ (بالای 18 سال) بودهاند.
خانه امن برای زنان در اتریش
در اتریش بهتازگی پنجمین محل موسوم به «خانه زنان» در وین افتتاح شده است. این مرکز گنجایش اسکان 53 زن و کودک قربانی خشونت را دارد. در وین شبکه متراکمی از اماکن و نیز اقدامات برای محافظت از زنان قربانی خشونت وجود دارد. یکی از اقداماتی که در مراکز خانه زنان انجام میشود، علاوه بر اسکان، آموزش و آمادهسازی زنان برای کسب درآمد است تا از این طریق به استقلال مالی اقتصادی برای زندگی برسند. هماکنون در پنج مرکز زنان وین گنجایش 228 زن و کودک وجود دارد. علاوهبراین 54 آپارتمان برای اسکان موقت ایشان برای بعد از خروج آنها از مراکز خانه زنان وجود دارد. اگر زنان همچنان به در معرض خشونت بوده و نیاز به محافظت داشته باشند، میتوانند در آن آپارتمانها اسکان یابند. این زنان در سراسر دوره از خدمات حقوقی رایگان بهرهمند میشوند. در سال 2021 در مجموع 649 زن و 640 کودک همراه آنها در این مراکز اسکان داشتهاند که این افراد در مجموع 64هزارو 973 روز در این مراکز اقامت داشتند.
محمود فاضلی