اهتمام ویژه به اجرای ماده ۴۶ قانون مطبوعات و ماده ۳۱ آییننامه اجرایی آن که حمایتهای دولتی از رسانهها را منوط به بیمه کردن نیروی انسانی میداند از گامهای موثر برای حفظ امنیت شغلی خبرنگاران بهشمار میآید.
کلام آخر اینکه مرجعیت رسانهای در کشور با رسمیت یافتن عناصر رسانهای تثبیت میشود. اگر مساله امنیت ملی امروز ما، تلاش رسانههای معاند برای برهم زدن نظم عمومی و آرامش مردم شده، درعوض این رسانهها و روزنامهنگاران هستند که جلوی آنها میایستند. در چهار، پنجماه اخیر هیچ روزنامهنگار و مطبوعهای حرف از تحریم نزد. با وجودی که تعدادی از همکاران رسانهای بازداشت شدند که در جای خود باید به آن پرداخت و با انصاف و عدالت و پذیرش اصل پرسشگری و حساسیتهای کار خبری آنها را به قضاوت نشست، اما بچههای خبرنگار و مدیران رسانهها قلم را زمین نگذاشتند و نقد خود را هم بیان کردند. این اقدام را باید ستود و امید بدان داشت همانگونه که اکثریت روزنامهنگاران بازداشتی آزاد شدند، بقیه نیز به جامعه خبری برگردند.
ایمان شمسایی
#مسعود_دیانی
او پرسشگری میکرد...
هر که مقربتر است مرگ آگاهتر است
میکائیل دیانی، خبرنگار
دینداری در شیعه اگر یک شاخصه مهم داشته باشد که بتواند اهل تشیع را متفاوت و متمایز کند، «پرسشگری» است. مسلمان شیعه اهل پرسیدن است، کنکاش در دین میکند و از دل عمیق شدن در دل معارف دینی رشد فردی و اجتماعی مییابد. تفقه در دین از این جهت است که امری است مهم و فقیهان بهواسطه آنکه از دل مباحثه و پرسشگری به حقیقت دین میرسند، دینداریشان ارج و قربی والا پیدا میکند. بیشک «هویت پایدار دینی» که به معنای دستیابی به تعریف منسجم دینی از خود و انتخاب آگاهانه و آزادانه ارزشـها، باورهـا و هدفهای زندگی است محصول ذهنی پرسشگر، منطقی و اهل حلاجی دادهها و اطلاعات است. ذهنی که میتواند سره از ناسره، صواب را از خطا و راست را از ناراست سنجه کند.
پرسشگری و پرورش روحیه جستوجوگری و پذیرش قدمبهقدم دین در دل پاسخ به سوالات و مسائل اساسی اما کیفیتی از دینداری را در انسان ایجاد میکند که معرف آگاهی، تعلق خاطر، غلیان احساسات و دلبستگیهای عاطفی، پایبندی، تقید و تعهد نسبت به مجموعهای از اعتقادات و اعمال دینی میشود. بهگونهای که انسان مومن و دیندار از دریچه پرسشگری قدرت کشف و طرح مساله، فرضیهسازی، گردآوری اطلاعـات، توانایی تجزیهوتحلیل یافتهها و نتیجهگیری از آنها را پیدا میکند و متناظر با آن به مجموعهای روشـن و نظمیافته و پایدار از ارزشها و هدفها دستیافته و به آن ارزشها و هدفها و باورهایی که خود انتخاب کرده و به آن رسیده است متعهد میشود و گذر نسبتا موفقی از «است»ها به «باید»ها خواهد داشت. این مقدمه بالنسبه طولانی برای آنکه بخواهیم درمورد عرضه شناختی که از مرحوم حجتالاسلام مسعود دیانی داشتیم لازم بود.
مسعود دیانی در نظرگاه نگارنده از جهت آنکه پرسشگری و جستوجوگری برای رسیدن به حقیقت دین را سرلوحه قرار داده بود محترم است. او دینپژوه بود و هیچگاه در فرآیند کارهایش پرسشگری را رها نکرد. ندیدم از او که خود را مستغنی از دانستن بداند و ندیدم که در پرسش خجول و شرمنده باشد. او در «سوره» راوی دین شده بود از همین جهت که پرسشگر خوبی بود، میدانست که هویت پایدار دینی برای جامعه حاصل نمیشود الا به این مهم که مردم در جایگاه پرسشگر به پاسخهای روشن، هدایتگر و قابل اتکای دینی برسند و اینگونه معارف دینی را در باطن خود بپذیرند، نه آنکه انسانهایی باشند که ظاهر دینی اما باطنی ناپایدار داشته باشند. مسعود دیانی نه دچار تعلیق در دینداری بود بدان معنا که هیچگاه به یک فهم پایدار از و جهتیابی مشخص دینی نرسد و مدام در یک لوپ قرار گیرد، نه دچار توقف بود که ناآگاهانه و بدون رسیدن به پاسخی مشخص باور یا ارزشی را بپذیرد و بدون آنکه از طریق بررسی و جستوجوگری و پرسشگری انتخابگرایانه نکـرده و بدیلها یا گزینههای مختلف را مورد بررسی و مقایسه قرار نداده باشد. اینها را بگذارید کنار آنکه مسعود دیانی اهل جزمیت نیز نبود؛ بدان معنا که اگر در مسیر پرسشگری به خطایی کارکردی یا نظری برخورد میکرد، شجاعت بیان آن را داشت و مفهوم انقلابیگری و قرار گرفتن در فرآیند مستمر و همیشگی رفتن از وضع موجود به وضع مطلوب را درک کرده بود. بهواسطه این شناختم از او فکر میکنم در این چندین ماه پایانی عمر او، هرآنچه از او میخواندیم مصداقی بود از یادداشتهای یک مومن و معتقد که به پختگی دینی رسیده بود. انسانی که حالا فهم دقیقتری از مرگآگاهی داشت.
او چندینماه بود که با قلمش ذرهذره آب شدنش را روایت میکرد؛ او تجربه مواجهه مستقیم با مرگ را با ما به اشتراک میگذاشت تا ما به خودمان بیاییم و الا او که میدانست اوضاعش چگونه است و آگاهی از آنچه در انتظارش بود را کامل درک کرده بود. مسعود دیانی یکی از مصادیق آن مقاله سیدمرتضی آوینی است که در باب مرگآگاهی میگفت «مرگ آغاز حیاتی دیگر است؛ حیاتی که دیگر با فنا و مرگ درآمیخته نیست. حیاتی بیمرگ و مطلق. زندگی این عالم در میان دو عدم معنا میگیرد؛ عالم پس از مرگ همان عالم پیش از تولد است و انسان در بین این دو عدم، فرصت زیستن دارد. زندگی دنیا با مرگ درآمیخته است؛ روشناییهایش با تاریکی، شادیهایش با رنج، خندههایش با گریه، پیروزیهایش با شکست، زیباییهایش با زشتی، جوانیاش با پیری و بالاخره وجودش با عدم. حقیقت این عالم فنا است و انسان را نه برای فنا، که برای بقا آفریدهاند» مرگآگاهی کیفیت حضور مردان خدا را در دنیا بیان میدارد.
ادامه👇👇
تا آنجا که هرکه مقربتر است مرگآگاهتر است و مسعود دیانی یکی از همان مردان خدایی بود که بهواسطه همین روحیه پرسشگری و جستوجوگریاش در دین میدانست کجاست؟! برای چه اینجاست؟! و ماموریتش در این عالم چیست؟! او وقتش را غنیمت دانست و برای ما روایتگر سورهها شد؛ حلاجی دین کرد و آن زمان که دید دارد رابطهاش با این حیات مادی منقطع میشود تلاش کرد ما را بیدار کند؛ چنانچه هنوز هم نوشتههای یک سال اخیرش آگاهیبخش است! روحش شاد...
میکائیل دیانی
#مسعود_دیانی
سعدی بهتر است یا نظامی؟
محمد وحیدی دستگردی، نویسنده و نظامیپژوه فقید
از صنا دید سخن و بزرگان شعر باستان جز سعدی و فردوسی هیچ کس شایان مقایسه و سنجش با نظامی نیست، زیرا دیگران از قبیل انوری و خاقانی و جما الدین و کمالالدین روش و سبگ دیگر داشته و چامه سرا و چکامه پرداز بوده و اگر هم اتفاقاًیک دفتر مثنوی پرداخته باشند چیز مهم و قابل قیاس نیست.
سنجیدن سخن این سعدی و نظامی و رجحان نهادن یکی بر دیگری کاریست بس دشوار و مرا هرگاه دیوان غزل سعدی در پیش است سعدی برتر و همان وقت اگر یکی از دفاتر نظامی را به مطالعه پردازم، نظامی بزرگتر بهنظر میآید و اگر ۱۰ بار در یک ساعت این کار را تکرار کنم این حال مکرر خواهد بود.
این نکته هم دانستی است که سخن، فنون و اقسام دارد و دو شاعر همسنگ در طبیعت هرگاه در تمام عمر هریک یک قسم از سخن پرداخت البته در آن قسم بر دیگری مزیت خواهد یافت، چنانکه دو استاد بزرگ موسیقی اگر یکی تمام عمر چنگنواز و دیگری همیشه سهتار زن باشد البته اولی چنگنوازی بزرگ و دومی سهتارزنی سترگ است و اگر اولی سهتار و دومی چنگ نتواند نواخت قص استادی و عظمت وی نخواهد بود.
نظامی و سعدی را طبیعت در نبوغ و عظمت همسنگ قرار داده ولی به سبب کثرت ممارست نظامی در مثنوی و افسانهسرائی (رومان) بسیار قوی دست و کامل عیار و سعدی هم در مثنوی گرچه به قوت نظامی نیست اما در غزل نابغه بیمثل و مبتکر بی همتاست. پس سعدی در غزل نخست گوینده جهان و نظامی در مثنوی سرآمد سخنوران دوران است و اینک در قسمت مثنویهای این دو استاد به مقایسه میپردازیم و مقایسه هم در اشعار شرفنامه و اقبالنامه و بوستان یا سعدینامه خواهد بود.
در موضوعات مشترک سعدی در بوستان همان روش حکمت و اندرز شرفنامه و اقبالنامه را پیش گرفته و در حقیقت اقتفا و پیروی از نظامی کرده است.
وحید دستگردی در ادامه بیتهایی را از نظامی و سعدی برای نشان دادن پیروی سعدی از نظامی آورده است:
نظامی در غنیمت شمردن دم میگوید: «دمی را که سرمایه از زندگیست/ به تلخی سپردن نه فرخندگیست/ چنان بر زن این دم که دادش دهی/که بادش دهی گر به بادش دهی» سعدی هم در این زمینه میگوید: « نگهدار فرصت که عالم دمی است/ دمی پیش دانا به از عالمی است/ سکندر که بر عالمی حکم داشت/ در آن دم که بگذشت و عالم گذاشت/ میسر نبودش کز او عالمی/ ستانند و مهلت دهندش دمی».
نظامی در موضوع بخشش به حد اعتدال فرماید: « مخور جمله ترسم که دیر ایستی/ به پیرایه سر بد بود نیستی/ درِ خرج بر خود چنان در مبند/ که گردی ز ناخوردگی دردمند» یا «ببخش و بخور با زمان اندکی/ که بر جای خویشست ازین هر یکی/ چو دادی و خوردی و ماندی بجای/ جهان را تویی بهترین کدخدای» سعدی نیز فرماید :« خور و پوش و بخشای و راحت رسان/ نگه می چه داری ز بهر کسان؟/ برند از جهان با خود اصحاب رای/ فرومایه ماند به حسرت بجای» و نیز میگوید: «ببخش ای پسر کآدمی زاده صید/ به احسان توان کرد و، وحشی به قید/ عدو را به الطاف گردن ببند/ که نتوان بریدن به تیغ این کمند/ چو دشمن کرم بیند و لطف و جود/ نیاید دگر خبث از او در وجود».
نظامی در بذل درم فرماید: «فدا کن درم خوشدلی را بسیچ/ که ارزان بود دل خریدن به هیچ/ ز بهر درم تند و بدخو مباش/ تو باید که باشی درم گو مباش» و سعدی فرماید: « زر و نعمت اکنون بده کان توست/ که بعد از تو بیرون ز فرمان توست/ تو با خود ببر توشهی خویشتن/ که شفقت نیاید ز فرزند و زن/ کسی گوی دولت ز دنیا برد/ که با خود نصیبی به عقبی برد».
نظامی در موضوع جنگ و فرستاده گوید: «بهسوی توانا توانا فرست/ به دانا هم از جنس دانا فرست» سعدی در همین موضوع فرماید: «به پیکار دشمن دلیران فرست/ هژبران به ناورد شیران فرست». نظامی در مشورت گوید: «زدن با خداوند فرهنگ رای/ به فرهنگ باشد تو را رهنمای» سعدی گوید: «به رای جهاندیدگان کار کن/ که صید آزمودهست گرگ کهن».
ادامه 👇👇
نظامی آنگاه که مقام مقتضی اختصار است، سخن را به سر حد ایجاز میرساندد و هیچ اخلالی در معنی راه نمیدهد و چنین قدرتی در هیچ گوینده دیگر سراغ نداریم و تنها سعدیست که بعد از نظامی این طریق را طی کرده و اینک چند مثل از گفتار هر دو:
نظامی در کار زشت با نهایت ایجاز میگوید: «جهودی مسی را زراندود کرد/ دکان غارتیدن بدان سود کرد» نیز در طعنه دو بیوه با نهایت ایجاز میگوید: «دو بیوه بههم گفتوگو ساختند/ سخن را به طعنه درانداختند/ یکی گفت کز زشتی روی او/ نگردد کسی در جهان شوی تو/ دگر گفت نیکو سخن راندهای/ تو در خانه از نیکویی ماندهای» سعدی هم در باب یتیم با نهایت ایجاز میگوید: «یکی خار پای یتیمی بکند/ به خواب اندرش دید صدر خجند/ همی گفت و در روضهها میچمید/ کز آن خار بر من چه گلها دمید».
باری چنانکه گفته شد سعدی در بوستان تا حد کمال به شرفنامه و اقبالنامه نظر داشته و کمتر در موضوعی سخن رانده که همان موضوع در یکی از این دو نامه موجود نباشد و پس از مقایسه و موازنه ذوق سلیم تصدیق میکند که در تمام موضوعات مشترکه نظامی را قدرت بیان و متانت ترکیبات و انسجام الفاظ و ابتداع معانی به مراتب بیش از سعدی است ولی سعدی خداوند غزل و بر نظامی و همهکس مقدم است زیرا نظامی در عالم غزلسرایی وارد نشده و مغازلات عاشقانه را هم در طی مثنویات انجام داده و اگرچه مطابق عقیده دانشمندان کاخ غزل را نظامی در مثنویات خود تا فلک سر بر افراشته و هیچ غزلسرایی نیست که از این دریا و کان در و گوهر نیندوخته باشد ولی مسلم است که پیش از سعدی غزل به این روش دلکش وجود نداشته و مبتکر و مخترع غزل و غزلسرای نخست ایران سعدی است و بس.
یکی از مزایای شعر سعدی روانی و سادگی است که عارف و عامی را زود به معنی شعر وی پی میبرند ولی شعر نظامی سخت و محکم و با آنکه عارف و عامی بیاختیار جذب میکند، هر عامی به کنه آن کمتر راه دارد و گویی نظامی در عجم نظیر فرزدق است در عرب و سعدی همانند جریر و به قول ادبای عرب «الجریز بغرق من بحر و الفرزدق ینحت من صخر».
محمد وحیدی دستگردی
رشد فزاینده خشونت علیه زنان در اروپا
محمود فاضلی/ روزنامه شرق
یکی از بحرانهای کنونی جوامع بشری، گسترش انکارناپذیر خشونت علیه زنان است. بدرفتاری با زنان، در همه کشورهای جهان مسئلهای کاملا عمومی و دارای نتایج بسیار منفی است. این پدیده به حدی رشد یافته که این نقض آشکار حقوق انسانی در سراسر جهان مشاهده میشود. مسئله مهم دراینمیان، رشد فزاینده خشونت و جرائم جنسی علیه زنان در کشورهای پیشرفته غربی است. خشونت خانگی، تجاوز بهعنف، خشونت جنسی، خشونت جسمی، خشونت در محل کار، بردگی جنسی و ارعاب از انواع مصادیق خشونت علیه زنان به شمار میآید. زنان اروپایی همچنان مورد خشونت قرار گرفته و آمارها بیانگر وضعیت نگرانکننده در کشورهای اروپایی ازجمله آلمان، فرانسه و اتریش است.
زنکشی در آلمان
در هر سه روز یک زن در کشور آلمان قربانی خشونتهای زناشویی میشود. در برلین از هر چهار زن یک نفر تجربه خشونت را به شکلهای مختلف تجربه کرده است. براساس یک نظرسنجی که از سوی وزارت امور خانواده در آلمان انجام شده، تقریبا 40 درصد از زنان آلمانی، سوءاستفاده فیزیکی را تجربه کردهاند. لیزا پاوس، وزیر خانواده آلمان، معتقد است: «کنوانسیون مبارزه با خشونت علیه زنان (موسوم به کنوانسیون استانبول)، مانند یک سپر محافظ برای زنان و کودکان است. اینگونه نمیشود که در آلمان، تقریبا در هر سه روز، یک زن به دست شریک فعلی یا سابق زندگیاش کشته شود. من آگاهانه از مقوله «زنکشی» در آلمان سخن به میان میآورم. متأسفانه خشونت جنسی علیه زنان به بخشی از موارد روزمره آلمان تبدیل شده است».
اولاف شولتس، صدراعظم آلمان نیز معتقد است: «باید به لحاظ ساختاری از زنان، در برابر خشونتهای خانگی، بهتر محافظت کنیم. این محافظت، شامل حق محافظت در برابر خشونت، تأمین مالی قابل اعتماد برای پناهگاههای زنان و ثبت بهتر جنایات نفرتانگیز زنستیزانه است. متأسفانه، خشونت علیه زنان، به یک جنایت روزمره گسترده تبدیل شده است؛ تا جایی که خطرناکترین مکان برای زنان، همان خانه خودشان شده است. آنچه مهم است، این است که خشونت خانگی یک مسئله خصوصی نیست بلکه یک موضوع اجتماعی است که به همه ما مربوط میشود». زنان آلمانی به نحو فزایندهای در معرض خشونت نزدیکان خود هستند. این خشونتها که ذیل عنوان کلی خشونت خانگی دستهبندی میشود، در قالب حمله جنسی، تعقیب و اذیت، محدودکردن آزادی و قتل بروز میکند. هم مردان و هم زنان ممکن است در معرض خشونت باشند، با این حال از هر پنج قربانی خشونت در آلمان، چهار نفر زن هستند. بسیاری معتقدند یکی از دلایل این خشونتها ناشی از نقایص موجود در قوانین آلمان و نیز اکراه پلیس از شدت عمل کافی در برخورد با شکایات زنان این کشور است. تقریبا نمیتوان بهدرستی محاسبه کرد که چه تعداد از موارد خشونت علیه زنان گزارش میشود و چه تعداد موضوع را پنهان میکنند. گفته میشود بیش از ۹۰ درصد خشونتها اصلا گزارش نمیشود. ۲۲ درصد از زنان آلمانی دستکم یک بار در زندگی هدف خشونت شرکای خویش قرار گرفتهاند که اندکی از متوسط موجود در کشورهای اروپایی بیشتر است.
ادامه👇👇
خشونتهای جنسی علیه زنان در فرانسه
آمارهای رسمی نشان میدهد در سال ۲۰۲۲، دستکم ۱۰۹ زن در فرانسه قربانی خشونت خانگی شدهاند. در ماه ژانویه سال جدید دستکم ۹ زن قربانی خشونت شوهر یا نامزدهای خود شدند. چهار نفر از این افراد با سلاح گرم به قتل رسیدهاند و پنج نفر از آنها نیز بین ۱۸ تا ۲۲ سال داشتند. دو نفر از این افرادی که کشته شدهاند، پیش از قتل به پلیس اطلاع داده بودند که تحت خشونت همسرشان قرار دارند اما پلیس به شکایت آنها رسیدگی نکرده بود. وزارت کشور فرانسه چندی پیش اعلام کرده بود پرونده شکایتهای مرتبط با خشونتهای جنسی علیه زنان در سال 2021 در فرانسه 24 درصد افزایش داشته است. در این سال 71هزارو 835 مورد پرونده از این نوع ثبت شدهاند. این پروندهها شامل جرائم یا تخلفات جنسی در قالب خانواده میشده که از طرف نیروهای انتظامی کشور ثبت رسمی شدهاند. اداره آمار وزارت کشور فرانسه آمارهایی درباره خشونتها منتشر کرده. درحالیکه سالهای 2019 و 2020 این آمار ثابت بوده ولی درمجموع از سال 2017 این روند افزایشی بوده است. 73 درصد موارد اظهارشده بهصورت خشونت جنسی (تجاوز، نیت تجاوز، ضربوشتم یا تعرض جنسی) بودهاند. 86 درصد موارد اعلامشده از سوی زنان و 55 درصد آنها از سوی افراد صغیر بوده است. سهم شهر پاریس در این نوع خشونتها در سال 2021 میلادی 40.7 درصد (در درون خانواده) این رقم در سال 2017 برابر با 31.8 درصد بوده است. شهرهای بزرگ در فرانسه، بیشترین قربانیان زن این نوع آزارها را دارد و پاریس دارای وضعیت ویژهای است. شهر پاریس در قربانیان رده سنی 15 تا 64 سال، رقمی برابر با 1.8 برای هر هزار نفر را ثبت کرده است. در سال 2021 و در ارتباط با خشونتهای جنسی 48هزارو 294 نفر به دادگاه معرفی شدهاند که از این رقم 96 درصد مردان بودهاند و 73 درصد آنها، افراد بالغ (بالای 18 سال) بودهاند.
خانه امن برای زنان در اتریش
در اتریش بهتازگی پنجمین محل موسوم به «خانه زنان» در وین افتتاح شده است. این مرکز گنجایش اسکان 53 زن و کودک قربانی خشونت را دارد. در وین شبکه متراکمی از اماکن و نیز اقدامات برای محافظت از زنان قربانی خشونت وجود دارد. یکی از اقداماتی که در مراکز خانه زنان انجام میشود، علاوه بر اسکان، آموزش و آمادهسازی زنان برای کسب درآمد است تا از این طریق به استقلال مالی اقتصادی برای زندگی برسند. هماکنون در پنج مرکز زنان وین گنجایش 228 زن و کودک وجود دارد. علاوهبراین 54 آپارتمان برای اسکان موقت ایشان برای بعد از خروج آنها از مراکز خانه زنان وجود دارد. اگر زنان همچنان به در معرض خشونت بوده و نیاز به محافظت داشته باشند، میتوانند در آن آپارتمانها اسکان یابند. این زنان در سراسر دوره از خدمات حقوقی رایگان بهرهمند میشوند. در سال 2021 در مجموع 649 زن و 640 کودک همراه آنها در این مراکز اسکان داشتهاند که این افراد در مجموع 64هزارو 973 روز در این مراکز اقامت داشتند.
محمود فاضلی
درباره اسکار امسال که پر از فیلمهای محافظهکار و چهرههای جدید بود
👈 در اسکار ۲۰۲۳ خبری نیست
میلاد جلیلزاده، خبرنگار:اسکار نودوپنجم درحالی برگزار میشود که پس از رکود دو سه ساله کرونا و یخ بستن مسیر گیشههای سینما در سراسر جهان، اگرچه فضا کمی بهتر شده اما همچنان میشود آن سردی و رکود را در سالنها دید. اسکار اساسا مراسمی است که با اکران گیشهای فیلمها روی پرده سینما معنا پیدا میکرد و کرونا تماشاگران سینما را به سمت فیلم دیدن یا سریال دیدن در خانهها سوق داد. البته از همان ابتدای پاندمی، مسئولان آکادمی اعلام کردند که از این به بعد اکران آنلاین فیلمها را هم در قوانینشان میگنجانند. این تغییر بزرگ با نفس پدید آمدن اسکار در تضاد بود اما چارهای نداشتند. از طرف دیگر اسکار ۹۵ وقتی برگزار میشود که جهان در گردباد تلاطماتی بیسابقه میپیچد. این وقایع از آن جهت بیسابقه است که حتی در دوران چنددههای جنگ سرد، هیچگاه پیش نیامده بود جشنوارههای اروپایغربی یا انواع رویدادهای سینمایی آمریکا، از ورود فیلمهای روسیه و باقی کشورهای بلوک شرق جلوگیری کنند. قبل از جنگ جهانی دوم هم که باعث اتحاد مصلحتی سرمایهداری و کمونیسم شد، بین این دو بلوک تخاصمات جدی وجود داشت اما همه اینها مانع از مراودات فرهنگی و سینمایی نمیشد.
حضور چاپلین و والت دیزنی در جشنواره مسکو و سفر آیزنشتاین به هالیوود، نمونههایی از این مراودات بودند. وضعیتی که جهان درحال حاضر به آن دچار است، شکل و شمایل یک نزاع تمدنی پیدا کرده و حتی جنبه الهیاتی یافته است. بلوک غرب در سالهای اخیر به شکلی افراطی به سمت تبلیغ و ترویج فردگرایی حرکت کرده و تا آنجا برای در هم کوبیدن هنجارهای جمعی پیش رفته که همجنسبازی، به یک برچسب تکرارشونده در فیلمها و سریالهای مختلف آن تبدیل شده است. وقتی علیه این یکدستی مستبدانه، یک پرچم مخالفت بلند شود، ممکن است خیلیها زیر آن پرچم بروند و حمایتش کنند. جبههای که در مقابل این وضعیت فرهنگی (عمدتا موسوم به جهانیسازی) بنای شکل گرفتن گذاشت، بهراحتی میتواند جهان را مجددا قطبیسازی کند. پوتین در سخنرانی سالانهاش که کمتر از یک ماه مانده به مراسم اسکار برگزار شد علنا به این موارد هم اشاره داشت. چین از مدتها پیش در این خصوص گارد خودش را بسته و از فرهنگ جمعمحور بومی و سنتیاش دفاع میکند و دامنه این نزاع تمدنی به جهان عرب یا کشورهایی مثل ایران و هند و ترکیه هم کشیده است. شاید برای همین بود که سینمای آمریکا در سال گذشته بسیار محتاطانه عمل کرد و نخواست که وسط چنین معرکهای حساسیتهای بیشتری را تحریک کند. امسال با اسکاری طرفیم که اگرچه پس از سالها استیون اسپیلبرگ، فیلمساز افسانهای هالیوود را دوباره در اوج میبیند، اما پر از چهرههای جدید است و تم واحد و واضحی را نمیتوان در عمده فیلمهایش دید.
امسال با اسکاری طرفیم که نمیشود مثل سالهای اخیر یا حتی دهههای پیش از آن، یک تم واضح را در عمده فیلمها دید. یک سال فیلمها پر هستند از شورش علیه سرمایهداری یا ترس از فاشیسم. سالی دیگر تجاوز و تعرض به زنهای شاغل توسط مردان قدرتمند و این تم کلی کارهاست. یک سال فیلمها پر از موضوعات مرتبط با سیاهپوستان است و سال دیگر همجنسگرایان. این موضوعات گاهی با هم ترکیب میشود و اکثر اوقات همهشان در فیلمهای متعدد حضور دارند اما در آن سال بهخصوص، یکی پررنگتر میشود و به پسزمینه میآید. روسستیزی و تحقیر تمدنهای دیگر در کنار ژست دفاع از انواع نژادها هم معمولا در فیلمها هست.
ادامه👇👇
یعنی هالیوود خودش را مدافع تنوع نژادی معرفی میکند اما تنوع تمدنی را پس میزند یا حتی با آن میستیزد. مرد و زن چینی، عرب، هندی و پاکستانی یا آفریقایی، وقتی بخواهند آمریکایی شوند و تمدن غرب را دوست داشته باشند از نژادشان صرفنظر میشود اما به شرطی که از فرهنگ قومی و بومیشان عبور کنند. حالا امسال نمیشود هیچکدام از این تمها را به شکل پررنگ در فیلمها دید. حتی فیلمی که راجعبه یک زن همجنسگرا ساخته شده، به ماجرای تعرض به زنهای دیگر و سوءاستفاده از جایگاه ویژهای که دارد، پرداخته است. موضوعات فیلمها عمدتا پراکندهاند و احتیاط از سر و روی آکادمی میبارد. آخرین فیلم پارک چان ووک، کارگردان بسیار مشهور کرهجنوبی که در جشنواره کن هم برنده نخل طلای بهترین کارگردانی شده بود، حتی به فهرست نامزدهای اسکار راه پیدا نکرد؛ فیلمی که در محوریت قصه آن یک دختر چینی مهاجرتکرده به کره قرار داشت و معانی ضمنی و نمادینی داشت که به مذاق اهالی آکادمی خوش نمیآمد. درعوض برنده نخل طلای بهترین فیلم جشنواره کن که یک فیلمساز سوئدی بود و اثرش را به زبان انگلیسی جلوی دوربین برد، در اسکار امسال صاحب عناوین مهمی از جمله نامزدی بهترین فیلم، بهترین کارگردانی و بهترین فیلمنامه اورجینال شد. این فیلم با نام «مثلث غم» به یک نزاع تمدنی میپردازد.
بهطور کل امسال با یک اسکار تازهنام طرف هستیم. نامزدهای اسکار نودوپنجم در ۲۴ ژانویه ۲۰۲۳ توسط رضوان احمد، رپر و بازیگر پاکستانیالاصل ساکن انگلستان و آلیسون ویلیامز، هنرپیشه آمریکایی اعلام شدند.
با سری دوم آواتار و تاپگان مارویک، این اولینبار است که در بخش بهترین فیلم، دو اثر که دنباله فیلمی دیگر بودند، در یک مراسم نمایش داده میشوند و همچنین اولینباری است که دو فیلم با فروش جهانی بیش از یک میلیارد دلار با هم برای بهترین فیلم نامزد شدهاند. ۹ نامزدی برای «در جبهه غرب خبری نیست»، این فیلم را درکنار «ببر خیزان، اژدهای پنهان» محصول سال ۲۰۰۰ و «روما» در ۲۰۰۸، دارای بیشترین نامزدی برای یک فیلم غیرانگلیسی زبان میکند. «دختر آرام» اولین فیلم ارسالی از ایرلند بود که نامزد بهترین فیلم بلند بینالمللی شد. البته فیلمهای آمریکایی یا انگلیسی بسیاری پیش از این به موضع ایرلند پرداخته بودند، ازجمله بنشیهای اینریشن که همین امسال جزء رکوردداران نامزدی اسکار است.
امسال درمجموع ۱۶ نفر برای اولینبار در رشتههای بازیگری نامزد شدند، ازجمله هر پنج نامزد بهترین بازیگر نقش اول مرد؛ چنین ترکیبی بیسابقه است.
همچنین میشل یئو اولین زن آسیایی بود که در بخش بهترین بازیگر زن نامزد شد و درمجموع چهار بازیگر آسیایی نامزد اسکار شدند. آنجلا باست با نامزدی بهترین بازیگر نقش مکمل زن برای فیلم «پلنگ سیاه: واکاندا تا ابد»، اولین کسی بود که برای بازی در فیلمی براساس کامیکس مارول نامزدی بازیگری را دریافت کرد. فیلمهای ابرقهرمانی عموما در اسکار نادیده گرفته میشدند. جاد هیرش، نامزد بهترین بازیگر نقش مکمل مرد برای بازی در فیلم «خانواده فیبلمن»، پس از نامزدی برای «مردم عادی» در ۱۹۸۰، به بازیگری تبدیل شد که بیشترین فاصله را بین دو نامزدی داشت. جان ویلیامز، آهنگساز مشهور در ۹۰ سالگی به مسنترین نامزد رقابتی تاریخ اسکار تبدیل شد و با این نامزدی پنجاهوسومین نامزدیاش در اسکار را تجربه کرد. او همچنین رکورد خود را تا تصاحب عنوان پرتعدادترین نامزدی اسکار بالا کشید و پس از والت دیزنی در مقام دوم قرار گرفت. آلفونسو کوآرن با نامزدی برای فیلم کوتاه «دانشآموزان» (Le pupille)، پس از کنت برانا، دومین فردی بود که در هفت رشته مختلف و متنوع اسکار نامزد شد. این فیلم همچنین اولین نامزدی دیزنیپلاس برای این جایزه است. در ادامه تحلیلهایی راجعبه مهمترین آثار این دوره از مراسم اسکار به قلم نویسندگان روزنامه «فرهیختگان» آمده است و البته جستوجو و مطالعه تحلیلهای مبسوطتر درخصوص هرکدام از این فیلمها، در بایگانی روزنامه امکانپذیر است. قابل اشاره است که اهمیتبخشی و اولویتبندی فیلمهای این دوره از اسکار برای بررسی و تحلیل، از چشمانداز تحلیلگران و منتقدان روزنامه «فرهیختگان» انجام شده و لزوما منطبق بر نامزدیها و جوایز نهایی اسکار نیست، هرچند از آن سری کاملا سوا هم ندارد. البته ما بهطور جداگانه فیلمهای مهمی را که اسکار نادیده گرفت هم بررسی کردهایم اما فیلمهایی که در این پرونده راجعبه آنها میخوانید، در فصل نامزدهای اسکار نیز جزء ردههای بالا و آثار موفق بودهاند.
🔗 درباره فیلمها اینجا را بخوانید / روزنامه فرهیختگان
مراقبت این علائم در خود باشید
محسن مهدیان / روزنامه همشهری
در آرامش و با طمأنینه به درون خود رجوع کنیم و ببینیم امروز ذهن مان مشغول چه خبرهائی بوده است و این خبرها چه میزان اهمیت دارند.
👈حالا به این چند سوال فکر کنیم.
1️⃣یکم. آیا هر خبر مثبتی را با یک برداشت تلخ و منفی بازنمایی می کنیم؟
🔸مثلا خبر توافق با یک کشورهای همسایه را شنیدیم و بعد در رقابت حزبی و جناحی این دولت و آن دولت آنرا روایت کردیم؟
🔸یا اینکه خبر کمک ایران به مردم زلزله زده ترکیه وسوریه را شنیدیم و آنرا با این ادعا که از کمک به زلزله خوی کم گذاشتند مورد انتقاد قرار دادیم؟
2️⃣دوم. آیا در کنار هر خبر مثبتی دنبال یک خبر حاشیه ای و منفی هستیم؟
🔸مثلا خبر آبگیری دریاچه ارومیه را بعد از سالها شنیدیم و با ادعاهایی شبیه اینکه تامین این آب به معنی خشک کردن جای دیگری است این خبر را نادیده گرفتیم؟
🔸و یا خبر پادرمیانی چین در توافق ایران و عربستان را رها کردیم و روی کافر بودن چین متوقف شدیم؟
3️⃣سوم. آیا از آن دسته ایم که خبر منفی را چندین برابر بزرگنمایی و به نظام تعمیم می دهیم؟
🔸مثلا خبر مسمومیت را می شنویم و آنرا پروژه نظام برای محدود کردن دختران تلقی می کنیم؟
🔸یا خبر برخورد غلط یک لباس شخصی با متهم را به حساب دستگاه نظمیه و امنیه کشور می گذاریم؟
4️⃣چهارم. آیا اصلا میتوانیم خبرهای مثبت را ببینیم؟
🔸مثلا خبر رفع مشکل آب شرب بوشهر با طرح آبشیرین کن را شنیدیم؟
🔸یا خبر افتتاح فاز 14 پالایشگاه پارس جنوبی به عنوان ایرانی ترین فاز این مجتمع گازی را دیدیم؟
🔸یا پروژه ابرسانی به کردستان و حل مشکل آب خوزستان با پروژه غدیر مورد توجه مان بود؟
5️⃣پنجم. آیا در کنار اخبار منفی خبرهای مثبت در همان حوزه را می بینیم؟
🔸مثلا اخبار مهاجرت را رصد می کنیم اما بازگشت 2700 نخبه و حل 300 مساله اصلی کشور توسط انها را پی گیری نمی کنیم؟
🔸یا اینکه خبر دلار 60 هزار تومانی بی تاب مان می کند و زمین و زمان را در آن مقصر می دانیم اما سقوط دلار را خیالی و غیر واقعی می بینیم و حواله می دهیم به نقاط موهوم؟
6️⃣ششم و بدتر اینکه نعمت ها و داشته های تان را به تمسخر می گیریم؟
مثالش بماند
7️⃣هفتم. آیا اعتماد به نفس بیان خبرهای خوب را داریم؟
🔸مثلا خبر توزیع کالابرگ و بازگشت قیمت کالاهای اساسی به سال 1400 را دیدیم و نگفتیم؟
🔸آیا کشف لیتیوم به عنوان یک دستاورد علمی جدید در حوزه انرژی و یا تولید موشک هایپرسونیک را دیدم و حاضر نشدیم آنرا توزیع کنیم؟
8️⃣هشتم و سوال آخر؛ آیا به شنیدن اشکالات و ضعف های دشمنان مان بی تمایلیم؟
🔸مثلا اگر از مابخواهند درباره شکستن پروژه ایران هراسی آمریکا در منطقه و شکست پروژه براندازی ایران توسط غرب سه خط بنویسیم، برای مان میسر است؟ اساسا تمایل داریم؟
👈اگر این نشانه ها را در خود داریم حتما به بیماری خودخوارپنداری گرفتاریم. مهم نیست این بیماری را چه صدا می زنیم. مثلا ممکن است اسم خود را آرمانخواه بگذاریم اما این آرمانخواهی که بی اعتنا به واقعیت ها و دارایی های یک ملت است افسانه ای توهمی وخیال انگیز بیش نیست.
نام این بیماری مازوخیسم سیاسی است. متاسفانه باید بگویم رسانه های سادیسمی ضدانقلاب که از تحقیر ملت ایران لذت می برند روی مازوخیست های داخلی که از تحقیرشدن لذت می برند حساب ویژه باز کردند.
✅اما درمان؛
👈این 3 دسته عامل را مراقبت کنید
1️⃣الف. مراقبت کنیم رقابت های سیاسی و جناحی باعث نشود موفقیت ها را نبینیم.
2️⃣ب. مراقبت کنیم سیاه نمائی های رسانه ای که صرفا به دنبال کاسبی لایک و دیده شدن هستند گرفتار بدبینی مان نکند.
3️⃣ج. مراقبت کنیم پروژه یاس افکنی دشمن باعث نشود واقعیت های امیدآفرین را نبینیم و یا گرفتار بزرگ نمایی خطاها شویم.
ویزای آمریکایی آری، جایزه روسی نه؟
مسعود کارگر دبیر گروه فرهنگ روزنامه صبح نو
آقا شهاب عزیز! از این مسیر برگرد
چند سالی میشود که چهرههای مطرح هنری، ورزشی و به اصطلاح سلبریتیها بهدلیل تحولات فضای رسانهای و شبکههای اجتماعی، پا در این عرصه گذاشته و سعی میکنند در هر موضوع مرتبط و غیرمرتبط با تخصصشان اظهارنظر و موضع داشته باشند. آش این ماجرا تا جایی شور شده که این سلبریتیها با توجه به [اثر هالهای] که روی مخاطب گذاشتهاند و موجب همراهی طرفداران با خود شدهاند، ادعای دانایی و همهچیز فهمی به خود گرفته و درخصوص هر رخدادی یک واکنش داشته و بیانیه صادر میکنند که موجب تشویش اذهان و افکار عمومی خواهد شد.
در این بین آنهایی که قصدشان بهرهبرداری سیاسی، دیدهشدن به هر قیمت و منافع اقتصادی بر آمده از مواضع است، کاملا مشخص هستند و هر حرفی که میزنند یک هدف سیاسی یا اقتصادی پشت آن نهفته است، عدهای از این جماعت هم هستند که دغدغه مردم، عدالت و حقانیت به آن شکل را ندارند و از سر احساسات، جو غالب در میان همکاران و دوستان و از سر تحمیل یک بار روانی، مجبور به واکنش و دادن نظر میشوند. اما افرادی هم هستند که پیش از ماجراهای اخیر دغدغهمند و دلسوز مردم، احقاق عدالت و رسیدن به حقانیت بوده و از سر نگرانی و کنشگری اقدام به واکنش میکنند که شهاب حسینی یکی از آنهاست.
سید شهابالدین حسینی، بازیگر مطرح سینمای ایران که بهخاطر بازیهای درخشان یک سوپراستار به تمام معنا در عالم هنر ایران است، در چند سال اخیر، بهخاطر مواضعش درخصوص بحث ظهور، امام زمان (عج) و اهدای نخل طلاییاش به ایشان و نیز اظهاراتش در نشستهای خبری جشنواره فجر بر سر زبانها افتاده، در چند ماه اخیر و در پی التهابات اجتماعی-سیاسی به وقوع پیوسته، حرفهایی زده که شاید بتوان گفت با مواضع قبلیاش از جهاتی در تعارض بوده و یا اگر با خوشبینی به آنها نگاه کنیم، تلاش داشته در یک راستا همه افکار را با خود همراه کند.
شهاب حسینی در ۶ ماه گذشته با ویترین دفاع از مردم و تحقق حق و عدالت، منتقد شدید اتفاقات پیشآمده شده و به دستگیری برخی چهرههای هنری و نیز اعدام برخی قاتلین مقصر در اغتشاشات واکنش نشان داده و حتی در چند روز اخیر همراه با رامبد جوان به خانه شهید عجمیان برای وساطت در عفو قاتل وی رفته بوده است.
حسینی در آخرین واکنش و موضع خود، از راهیابی فیلم «خانه ماهرخ» که تهیهکنندگی آن را بر عهده داشته به جشنوارهای در روسیه اعلام برائت کرده و گفته: «کسب موفقیت از جشنواره کشوری که آغازکننده جنگ ویرانگر و متجاوز به خاک اوکراین است، برای بنده فاقد ارزش بوده و بدینوسیله از سمت اهدایی خود به عنوان تهیهکننده این فیلم اعلام برائت مینمایم.»، فارغ از دلایل اصلی جنگ اوکراین و مسائل مربوطه، که لازم است فرد با دلایل و آگاهی کافی اعلام موضع کند، این سوال مهم پیش میآید، که اگر نظر و عقیده او بر این است که نباید جشنواره و جایزه یک کشور متخاصم را پذیرفت و حضور هویت هنری خود در آن کشور را به رسمیت شناخت، پس چرا فعالیت سینماییاش در آمریکا را پذیرفته و هویت هنری خودش در خاک ایالات متحده آمریکا را به رسمیت شناخته است؟ بهتر است سید شهابالدین حسینی واضح و دقیق به این چند سوال پاسخ روشن دهد و حتی وی را دعوت به یک مناظره و مباحثه میکنیم که آیا آمریکا یک کشور متخاصم، جنگطلب و متجاوز به خاک بیش از 10 کشور دنیا در حداقل ۵۰ سال اخیر نبوده است؟ آیا ردپای حقوق بشر آمریکایی را با آمار بالای نسلکشی، تجاوز و جنایت در ویتنام، ژاپن، عراق و افغانستان ندیده است؟ آیا اثر انگشت دولتمردان آمریکایی را روی سلاحهای فروختهشده به کشورهای مختلف برای ویرانگری و نسلکشی ملت های مظلوم ندیده و نادیده گرفته است؟ و از همه مهمتر آیا او در یادآوری تاریخ سرزمین خود دچار آلزایمر شده و کودتای آمریکایی ۲۸ مرداد و «عملیات پنجه عقاب» در طبس ۸۸ را فراموش کرده است؟ در آن وقایع، آمریکا متجاوز به خاک وطن نبوده است؟ او که در پانوشت بیانیه خود اینطور آورده است که:
ادامه 👇👇
[هرکشور جنگافروزی در جهان امروز مشخص میکند که فاقد فرهنگ انسانی است، لذا این تصمیمی است که اهالی فرهنگ و هنر در زمان خود میبایست درباره هر کشوری که آغازگر جنگ و ویرانی است، اتخاذ کنند.] اگر واقعا روسیه را متجاوز و جنگافروز میداند، پس چرا آمریکا را از این قاعده مستثنی کرده و چشم خود را روی همه جنایتهای آن بسته و با تمایل و پذیرفتن ویزا و اقامت آمریکایی، بهراحتی و با وجدان و خیالی آسوده در خاک یک جنگافروز و متخاصم مؤسسه فیلمسازی مشارکتی تأسیس و به فعالیت هنری میپردازد؟ چرا او در تمام این سالها، جنایت آمریکا در حق ملت ایران که با اعمال شدیدترین تحریمهای ظالمانه و ضدانسانی در حوزه دارو بوده و موجب مشکلات متعدد برای بیماران خاص و نادر شده را نادیده گرفته و زبان به اعتراض علیه دولتمردان و سیاستهای آمریکایی نگشوده، آیا او زجر کودکان پروانهای بهخاطر عدم دسترسی به دارو را ندیده و نفهمیده است؟
سید شهابالدین حسینی در تمام سالهای فعالیت هنریاش سعی کرده کار هنری خود را بدون حاشیه پیش ببرد و هر جا خارج از متن حرفهای هم حاضر شده و حرفی زده، قصدش حقطلبی بوده، اما در موضع اخیرش باید به آشکار، شفاف و روشن بگوید که چرا نگاه و دیدگاهش به دو کشور روسیه و آمریکا از منظر جنگافروزی و تخاصم متفاوت بوده و آیا این نشأت گرفته از احتمال خدشهدار شدن اعتبار و جایگاهش در میان همکاران بوده یا بازنمایی نگاه غضبآلود آنها بر سر مواضع اعتقادی قبلیاش، شاید هم ترس ازدستدادن ویزای آمریکایی باشد، یا هر علت دیگری، هر چه که هست، این نکته را باید مجددا تکرار نمود و اذعان کرد که چهرههای مطرح هنری، فرهنگی و ورزشی و در کل سلبریتیها در همه جای جهان اگر وارد حوزههای غیرتخصصی شوند و برای هر رخدادی نظر دهند، جامعه به سبب همان «اثر هالهای» که پیشتر اشاره شد به اشتباه محاسباتی، خطا در تصمیم و گمراهی در عقیده کشیده شده و در نتیجه اتفاق های ناگواری بروز و ظهور خواهد داشت که این خود خسارت آفرین است. اکنون زمان آن است که بگوییم: آقای شهاب حسینی! از این مسیر برگرد.
پایان/ مسعود کارگر
جنس دوم یا الگوی سوم؟!
سیری بر زیست زنانه از دیرباز تا اکنون
زهرا محسنی فر
در زمانهای قدیم، زن جنس درجه دو محسوب میشد؛ «جنس دوم». موجودی که از طفیلی وجود مرد آفریده شده. نهتنها حق مالکیت نداشت، بلکه خودش سرلیست مایملک مرد بود. ارث که نمیبرد هیچ، بعضا به ارث هم میرسید. هیچ مردی زن را شریک خود نمیکرد، اما گاهی زنی بین مردها به اشتراک گذاشته میشد. دختری خونبهای جدال دو ایل میشد تا خصومتها فروکش کند و خونبس حاکم شود. در جنگها گاهی زنها که حرجی بر آنها نبود، به حراج اسارت میرفتند و گاهی باجسبیل میشدند تا خطر جنگ را از شهری زیرسبیلی رد کنند. چه دختران که زنده به گور شدند تا ننگ دخترآوری از چهره سیاه پدران شسته شود. آنها که زور در بازویشان گندیده بود، زن را «ضعیفه» خطاب میکردند تا فیگور قدرت بگیرند. برخی نیز که خود را عقل کل میدانستند، برچسب «ناقصالعقل» بر پیشانی زن میکوبیدند. در دوگانه نانخور-نانآور، کفه ترازو به نفع مرد سنگینی میکرد و انگشت اتهام به سمت زن بهعنوان مصرفکننده منابع و عنصر هزینهساز دراز میشد. القصه زن در نگاه جوامع قدیم موجودی آسیبپذیر و ضعیف جلوه میکرد و زنها خود با این هویت اجباری کنار آمده بودند.
آنها که دلشان برای این موجود بیدفاع آسیبپذیر میسوخت و میخواستند کاری کنند کارستان تا خیالشان از امنیت زن راحت شده و وجداندرد آزارشان ندهد و در وزر و وبال حضور زن در اجتماع گرفتار نشوند، فکری بکر به ذهنشان رسید. آنها نسخه خانهنشینی را برای زن تجویز کردند تا اساسا صورتمسأله را پاک کرده باشند. چهاردیواری زن را از گزند در امان میداشت و بسترهای آسیب را از بین میبرد. وظایف فطری و غریزی زن همچون فرزندآوری و تربیت نسل، که عرفا در اندرونی محقق میشود، نیز مستمسک خوبی شد تا عقبه نظری و علت تامه التزام زن به چهارچوب بیت شود. زن تراز با این قرائتها، زنی بود که با خانهنشینی و انجام وظایف مادری و همسری و پذیرفتن چهارچوب درب منزل بهعنوان خط قرمز، خود را از گزند اجتماع گرگصفت مصون میداشت و امور خارج از بیت را مطلقا به مرد خانه میسپرد. بدینترتیب پشت هر مرد موفق، یک زن خانهنشین بود که توان چوب لای چرخ گذاشتن در امور مرد را نداشت و اجازه میداد جنس برتر به مراتب بالاتر برسد. «تحجر»، شاید مناسبترین عنوانی باشد که میتوان بر پیشانی این تفکر چسباند. تحجر را نباید پدیدهای عصر حجری دانست بلکه این جریان فکری با رنگ و لعاب نو هنوز کم و بیش ظهور و نمود دارد.
«همیشه پای یک زن در میان است.هیس! زنها فریاد نمیزنند.» این جملات را زیاد شنیدهایم. عدهای زن را عامل تباهی حکومتها و جوامع و محرک اولیه جنگها و خونریزیها میدانند. همان زنی که افسونگر است و آدم را از بهشت محروم کرد. همانی که اغواگریهایش مردها را از راه به در میکند. چه شیخصنعانها که دل و دین و عقل و هوش به دختری ترسا دادند و قافیه ایمان را باختند. چه برصیصاها که پای دخترکی ایمان از کف دادند. جنس لطیفی که «کید عظیم» دارد و پیامبری چون یوسف هم از مکر او در امان نبود. چه دستها که جای ترنج بریده شد و چه یوسفها که به هوای تن ندادن به هوس زنان به زندان، تن دادند. همیشه لولیان شوخ شیرینکار، شهر را به آشوب کشیده و خوان را به یغما بردهاند. مُهر «سلیطهگری» و «عفریتهخویی» را گروهی بر جبین جنس زن زدهاند، تا نشان دهند که زن ذاتا آسیبزاست و تکوینا تهدید محسوب میشود. وقتی زن در منظر جامعه قرار میگیرد، مرد برای حفظ خود به تلاطم و زحمت میافتد و این مشکلی بس عظیم است. اما چاره چیست؟! عقلای این قوم همچون اسلاف خود چاره را در حبس زن در اندرونی دیدند تا اساسا مسأله را از روی میز بردارند. حصر خانگی، راهحل این نحله فکری برای در امان ماندن از امالفساد زن بود. این نگاه به زن را جریان سلفی پایهگذاری کرده است. باغچه اعتقادات خود را اگر شخم بزنیم، حتما رگههایی از این نوع نگاه را خواهیم یافت. تحجر و سلفیت با دو نگاه متفاوت یک نسخه واحد برای زن میپیچند؛ زن را چه به اجتماعیات!
قرنها این نگاهها بر جوامع بشری، فارغ از عقیده و مذهب و رنگ و نژاد، سایه افکنده بود و زنها هویت اجتماعی نداشته و ساحتی تکبعدی و درونبیتی داشتند. دنیا چرخید و چرخید و بربرهای اروپا به تمدن رسیدند و انقلاب صنعتی کردند. آنها که به گواهی تاریخ تمدن ویل دورانت روزی در منازل خود از نعمت توالت محروم بودند، حالا دنبال احداث کارخانه و جذب نیروی کار بودند و پایههای زندگی ماشینی را بنا مینهادند. خیلی زود سوت کارخانهها مثل نفخ صور در سراسر اروپا پیچید و انسانها وردست ماشینها و چرخدندهها شدند.
ادامه 👇👇
جلوتر که رفتند، نظام سرمایهداری متولد شد و نیروی انسانی بهعنوان یک تیغ دولبه پولساز و پولسوز خود را نشان داد. ولع کارتلهای اقتصادی برای صرفهجویی در هزینهها و افزایش سود بنگاهها نگاهها را به سمت نیروی کار ارزان برد. خیلی زود توجه سرمایهداران به سمت نیمی از جمعیت جامعه که تا آن روزها غیرمولد فرض میشد، معطوف شد. ایده این بود که زنان پای کار اقتصاد بیایند و چرخدندهها را ارزانتر از مردها بچرخانند و در کنار آنها ماشین سرمایهداری را بکسل کنند. بنابراین فرهنگسازی شروع شد و جامعهشناسان غربی نظریهپردازی را آغاز کردند تا بستر حضور زنها در فرآیند تولید ثروت فراهم شود. آنها یک ظلم تاریخی را در برخورد با جنس زن شناسایی کرده و شروع به تحریک زنان کردند تا جنبشهایی را سامان دهند. خانهنشینی را بزرگترین ظلم بشر به زن معرفی کردند و راهحل مبارزه با این ظلم را میدان دادن به زنان برای اشتغال خارج از خانه در کنار مردان دانستند. زنانی که تا دیروز خفته بودند و هویت خود را تنها در چهارچوب بیت میشناختند، میدان را برای بازتعریف جایگاه اجتماعی خود فراخ دیدند و از خواب گران بیدار شدند. اما نمیدانستند که دنیای سرمایهداری چه خوابی برای آنها دیده است. وقتی یونیفرمهای متحدالشکل بر قامت زنان کارگر نشست، محیط کار مردان طراوت جدیدی به خود گرفت و چشمها بر اندام زنان خیره ماند. با توسعه صنعت تبلیغات و کشف قدرت آن در تصاحب بازار و رقابت شدید بنگاههای اقتصادی برای حذف رقیبان، ناگهان نگاهها دوباره به زن دوخته شد. جاذبههای بصری و جنسی زن چه سوژه نابی میتوانست برای معرفی محصولات و افزایش فروش کارخانهها باشد. کمکم صنعت سینما و صنعت مد و پوشاک هم متولد شده و جاذبه جنسی زن خمیرمایه رونق این صنایع شد. زنی که تا دیروز آسیبپذیر و آسیبزا بود و در حبس خانگی به سر میبرد، حالا خانه را رها کرده و سوژه بیلبوردهای تبلیغاتی کارخانهها و قهرمان سردر سینماها و مدل فشنشوها شده بود. غرب تازه متوجه شده بود که زن نهتنها نیروی غیرمولد نیست بلکه طنازیها و تنآراییهای او آنچنان خریدار دارد که هر صنعتی را از خاکستر به سود خالص تبدیل میکند. پول، پول و باز هم پول برای زن هویتی تازه آفرید و او را از زندان خانه به منجلاب کارخانه کشاند. این وسط روانشناسانی چون فروید هم با نظریات بیچهارچوب خود، تمام مرزها را از جلوی پای زن برداشتند تا مطلقالعنان در سراشیبی زوال جنسی بتازد و دنیای مردها را بسازد.
مدتی که گذشت، برخی زنان غربی متوجه داستان شدند. آنها به این نتیجه رسیدند که افسار زن در غرب در مشت مردان قرار گرفته و زنان قربانی مطامع جنس مذکر و مورد بهرهکشی جنسی واقع شدهاند. آنها فهمیدند که در پسِ این میدان دادن به زن و سوپراستار ساختن از او، پولهای خوبی به جیب مردان میرود. کسی فکر کرامت و منزلت زن نیست و تا وقتی که طراوت و زیبایی و جوانی دارد، خریدار دارد و با زوال اینها در نگاه مردان تپالهای بیش نیست. رگ غیرت بخشی از زنان غربی جنبید و جنبشهایی با موضوع برابری زن و مرد و مبارزه با مردسالاری به راه انداختند. تساوی حقوق زن و مرد مانیفست این جریان شد و خیلی زود زنانی که از نگاههای متحجرانه، سلفی و غربی ناراضی بوده و احساس ظلم میکردند، به جریان فمنیستی تمایل پیدا کردند. این جریان که ابتدا برای زدن جریان غربی پایهریزی شده بود، بهتدریج به مبارزه با دو جریان دیگر نیز پرداخت. شاید فراگیرترین جریان فعلی دنیا در حوزه زنان را بتوان جریان فمنیستی دانست. جنبشی که طرفداران بیشماری در سرتاسر دنیا فارغ از مذهب و عقیده و نژاد و ملیت دارد. اگر رگههایی از تحجر، سلفیت و غربزدگی در عقاید ما نسبت به زن وجود دارد، طوفان تفکر فمنیستی بذر این جریان را در ذهن اغلب ما کاشته است، تا آنجا که ممکن است مراکز فرهنگی رسمی جمهوری اسلامی مثل صداوسیما نیز ناخودآگاه گرفتار این تفکرات باشند.
اما ماجرا همچنان ادامه دارد و هنوز از انقلاب امام روحالله چیزی نگفتهایم. در میان این نحلههای فکری متناقض، متنافر و بعضا پرطرفدار، ناگهان یک جریان فکری جدید سر بر میآورد. انقلاب که میشود، زنها در کنار مردها به خیابان میآیند و قیام میکنند. انگیزه آنها نه فرار از خانه، نه سرویس دادن به مردان و نه مبارزه با مردسالاری و برابریجویی است. زنها وارد اجتماع میشوند، اما از خانه غافل نمیشوند. یک روح تازه در کالبد هویت زن دمیده میشود. الگوی سوم زن به مدد انقلاب روحالله متولد میشود. «تکلیفگرایی الهی» شاید مهمترین وجه تمایز این الگو با سایر الگوهای زنانه است. زن انقلاب اسلامی نه خانهنشین است و نه خانهستیز. راه خود را از میان بیراههها تشخیص داده و به شخصیت رسیده است.
ادامه 👇👇
تکوین و زنانگی را نه عامل فضیلت و رذیلت بلکه خصیصه متفاوتی میبیند که در آفرینش او لحاظ شده تا در مسیر رشد و کمال خط سیر متمایزی نسبت به مرد داشته باشد. زن انقلابی، در حیطه تکلیفگرایی حصارشکن و بیکلیشه است. وقتی پای تکلیف در میان باشد، گاهی بیالگویی، الگوی اوست. مثل آب روان هر کجا که آگاهی متعهدانه به او دیکته کند، به همان سمت جاری شده و آنجا زمین بازی او میشود. هر جا خلأیی باشد، همانجا را پر میکند. هرکجا ظرفیتها، استعدادها و توانمندیهای فردی و جمعی او باری از دوش ولی خدا برای خدمت به جامعه اسلامی بردارد، همانجا حاضری میزند. گاهی خانهدار است و گاهی وزارتخانه اداره میکند. تجرد و تأهل تنها تاکتیک بازی زن انقلابی را عوض میکند، اما هیچگاه او را نیمکتنشین نمیکند. زنانگی را نه یک محدودیت و نه عامل سرافکندگی و نه حتی دستاویزی برای برتریجویی میداند. زنانگی در نگاه او هم حرمت دارد و هم مزیت میآفریند. زن انقلابی پاسدار زنانگی عفیفانه است و از آن برای خلق موقعیتهای ناب زندگی و بندگی استفاده میکند. الگوی سوم، زن تراز هزاره سوم است. از آن باید بیشتر گفت و بیشتر شنید. راستی در سوژهیابی، مصداقشناسی و الگوسازی زن الگوی سوم ما کجای کار هستیم؟
پایان / زهرا محسنی فر
برای #مسعود_دیانی که با قلم و بیانش، دلبری میکرد
شادترین «مسعود» جهان
میثم رشیدی مهرآبادی، سردبیر قفسه کتاب
مرد میانسال با موتور قدیمیاش کنار پایم ترمز میزند. آنتن بیسیم از جیب کاپشنش بیرون زده. نمیدانم چرا از بین این همه ایستادههای کنار خیابان، من را انتخاب میکند. میپرسد اینجا چه خبر است؟
تعجب میکنم. با این سیاهپوشهای ایستاده کنار حسینیه ۱۵ خرداد، چه خبری میتواند باشد جز یک فراق؟ میگویم یکی از بزرگان شهرتان از دنیا رفته است. حتی برایش مهم نیست این بزرگ شهر که بوده. همین که ساختوسازی در میان نباشد و ایستادههای سیاهپوش، در سطح خیابان و پیادهرو زبالهای نریزند، کافی است. مأمور شهرداری که معلوم است یکی از کانالهای بیسیماش به کلانتری محله هم وصل است، بیتفاوت راهش را میگیرد و میرود تا ببیند در این جمعه نسبتا سرد اصفهان، در محدوده خیابان شهیدقدوسی (آپادانای اول) چیز دیگری روزیاش میشود یا نه...
اولین دیدارم با «مسعود»، در اَسالم بود. دستاندرکاران بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان، هتلآپارتمانی نزدیک به محل درگذشت جلال آلاحمد رزرو کرده بودند برای شرکتکنندگان در دوره مستندنگاری جلال. خودش آمده بود یا با اتوبوس ما، یادم نیست اما وقتی فهمیدیم هماتاقی هستیم، دست دادیم و دوست شدیم. لهجه زیبای اصفهانیاش را پنهان نمیکرد و تا آخر آن سفر هم نفهمیدم، لباس روحانیت به تن دارد. مدام حرف میزد و چیزهایی میگفت که بوی بیهودگی نمیداد. روحش در چارچوب نمیگنجید اما این که کارها و برنامهها سامان داشته باشد و نظم، برایش مهم بود. بعد از آن سفر، بارها همدیگر را دیدیم و هر وقت تماس میگرفت یا پیامی میفرستاد، مطمئن بودم اتفاق خاصی افتاده است. چه وقتی که متن سرمقالهاش برای برنامه شب روایت را ممنوعالپخش(!) کرده بودند و چه وقتی که پیگیر کارهای دایرهالمعارف شهدای مدافع حرم بود و دنبال آدمحسابی میگشت.
انرژی آخرین دیدارمان هم به سقف چسبیده بود؛ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۱ زیر سقف شبستان مصلای امامخمینی(ره) تهران. فردایش قرار بود سی و سومین نمایشگاه کتاب تهران آغاز به کار کند و هنوز خیلی از کارهای غرفههای زیر نظر مسعود، باقی مانده بود. نگران بودیم اما تا توانست گفت و ما را خنداند و رفت که فردا برگردد... وقتی نیامد و سراغش را گرفتیم، گفتند اندکی کسالت دارد. فکر میکردیم سرماخوردگی جزئی است یا کرونایی مختصر. تا آخر نمایشگاه نیامد که نیامد. مسعود با دردهایی که به جانش افتاده بود، روح سرگشته و بیقرارش را به آرامش رساند و به جایی که ناگهان بگذارد و برود، ۱۰ ماه به آرامی با همه ما خداحافظی کرد و اطرافیان و دوستانش را به نوع متفاوتی از مرگآگاهی رساند. آخرین عمل جراحیاش را که انجام داد، همه فهمیدند کار تمام است. همه فهمیدند، این خداحافظی، بدرودِ آخر است. همه دست به دعا شدند برای این که مسعود، درد کمتری بکشد. دیگر هیچ داروی مسکنی جوابگو نبود. اوج درد مسعود را میشد از لابهلای جملات کوتاهش در نوشتههای آخر فهمید. مسعود ۱۰ ماه درد کشید و به اندازه یک عمر، ما را با ارزش زندگی مواجه و آشنا کرد.
خانمی در شبکههای اجتماعی نوشته بود: کاش ارتباط آقای دیانی با کلمات قطع نمیشد و همچنان برای ما از آن سوی داستان هم مینوشت... مسعود، قلم را گذاشت و رفت. ادامه ماجرا را ما باید بنویسیم. کاش دوستانش برنامه سوره را در شبکه چهار سیما ادامه دهند و یارانش، تحقیقات و نوشتههایش را به سر و سامان برسانند. ما هم هر وقت دردی به جانمان افتاد، یاد او میافتیم که چگونه ارزش زندگی را دانست و با تنرنجور، اجرای برنامههایش را تعطیل نکرد. وقتی با چهره جدید که نشان از شیمیدرمانی داشت جلوی دوربین مینشست، صدایش پر از زندگی بود. مهمانان برنامه سوره در ابتدا و انتهای گفتارشان برای او دعا میکردند اما چهره او کمترین تغییری نداشت. انگار میخواست بگوید: من خیلی خوبم. همین که اینجا پای میز گفتوگو نشستهام و برنامهای ساختهام که تعداد بینندگان شبکه چهار سیما را جابهجا کرده است، خوشحالم. من الان، شادترین و سالمترین مسعودِ جهانم...
مسعود دیانی به اصفهانی بودنش مینازید. لهجهاش را پنهان نمیکرد و در ۱۰ماهی که رنج بیماری روی دوشش بود، گاهی بزرگترین آرزویش میشد سفر به شهر آباء و اجدادیاش تا احتمالا کنار زایندهرود بنشیند و سیگاری بگیراند و صفایی بکند. اصفهان اما چرا قدر او را نمیدانست؟ از لحظهای که خبر درگذشت مسعود را تلفنی شنیدم تا وقتی که پیکرش به خیابانی حوالی پلخواجو رسید، چند روز فاصله بود و من مسافر اصفهان. بارها خیابانهای مرکز و حاشیه شهر را بالا و پایین کرده بودم اما دریغ از یک تابلوی شهری که به اصفهانیها بگوید مردی که پرچم اصفهان و اصفهانیها را در پایتخت بالا برده بود و اهل ادبوهنر بود، چند روز دیگر مهمان «باغرضوان» است.
حالا میفهمم کار دوستانم در سازمان زیباسازی بلدیه پایتخت، چقدر ارزش دارد که به هر بهانهای، چهره آدمحسابیها را روی در و دیوار شهر میبرند، تا زندگی روزمره، حواسمان را از بزرگانمان پرت نکند.
کاش یکی بود حرف آخر را میزد و پیکر مسعود دیانی را در گلزار شهدای اصفهان و کنار شهدایی به خاک میسپردند که سالها به عشقشان قلم زد و گریست ... .
میثم رشیدی مهرآبادی - سردبیر قفسه کتاب
#مسعود_دیانی
فهم کتابی یا کتاب فهمی؟
امیرحسن اوصالی، منتقد
در تمام ادوار تاریخ بشریت، خواندن و یادگرفتن امری فطری و ضروری برای انسان بوده و در هر عصری بنابرشرایط موجود در جامعه، نحوه و کیفیت آن متفاوت بوده است. میل به دانستن و رشد، همان محرکهایی بودهاند که انسان را بالاجبار به تکاپو و پرسشگری دعوت کرده تا اینگونه راههای تعالی فکر و صیقلدادن روح و اندیشه را بازشناسی کند.
آشنایی انسان با متن همانقدر عمر دارد که خلقت انسان دارد. با گذشت زمان و احاطه انسان بر طبیعت حالا این متن است که در اختیار انسان درآمده. زمانی که این متون برای رشد انسان وجودی ضروری داشتند، حال بازیچه دست این انسان مدرن اهل مطالعه شدهاند؛ انسانی که با نقاشی کردن و خط کشیدن روی دیوار پیام خود را برای نسلهای آینده مخابره میکرد، حال به کتاب و کلمه رسیده است.
کتاب و کتابخوانی همان امر قدسی و متعالی انسان است که آرامش اندیشه را برای او به ارمغان میآورد. اما در کنار تمامی محاسن کتاب، باید از مخاطرات احتمالی آن نیز آشناییزدایی کرد و از غرقشدن در عادت خواندن، خود و جامعه را نجات داد.
مارسل پروست که میان اهالی کتاب نام آشناست، در کتاب در«باب خواندن» که مقدمه ترجمهاش از کتاب کنجد و سوسنها، اثر جان راسکین، اندیشمند انگلیسی است، با نگاهی تیزبین و موشکافانه بهنقد دیدگاه این نویسنده درباره کتاب و کتابخوانی که همان دیدگاه و نگرش سنتی رایج است، میپردازد. شما در جایجای این مقدمه نسبتا کوتاه خبرگی پروست را در مداقههایش نسبت به آرای راسکین مشاهده میکنید.
راسکین معتقد است که کتابها حاوی معرفت و حقیقت هستند و خواننده با مطالعه آنها میتواند به آن حقایق و معارف دست یابد و بهعقیده پروست این مشهور معروف توهمی بیش نیست! پروست معتقد است کتاب چیزی نیست جز محرک و انگیزش.
پروست تلاش میکند تا یک تقدسزدایی از متن و نوشته بهمخاطب ارائه بدهد، چون به گمان وی هیچ حقیقت مستقلی در کتاب در انتظار خواننده نیست، بلکه کتاب مقدمهای است برای ورود به حیات فکری، نه خود آن. البته برخی آرای پروست در این مقدمه نیز جای تامل دارد و باید بررسی ساختاری شود.
آنچه در این مقدمه برای پروست حائز اهمیت است و کمال مطلوب وی از خواندن محسوب میشود، داشتن فکر و اندیشه مستقل و اصیل است که برای نائلشدن بهآن کتاب تنها میتواند نقش میانجی و یاریرسان را ایفا کند نه بیشتر.
او معتقد است اگر کتاب به جای هدایت ما به سمت حیات مستقل ذهن جایگزین آن شود، یعنی هدف غایی خود کتاب پنداشته شود، از ما مصرفکنندهای بیش نمیسازد که خطر آن بیش از منفعت آن خواهد بود.
البته باید اضافه کرد که ما ناگزیر و ناگریز از خواندن آثار بزرگان این عرصه در هر اندیشهای هستیم و نه راسکین و نه هماندیشانش مدعی بر این نیستند که ما با ورود بهعالم کتاب حاوی تمام حقایق درون آن موضوع و مساله میشویم. در همین راستا نکته دقیقی که پروست به آن اشاره میکند این است که همین حقیقت یافت شده در کلمات کتاب برای نویسنده است نه خواننده!
و بهقول وی: فرجامها برای نویسندهاند و برانگیزشها برای خواننده!
پروست در صفحه ۵۴ کتاب مینویسد: «بهدرستی احساس میکنیم که دانایی ما از جایی آغاز میشود که دانایی نویسنده به پایان میرسد و میخواهیم پاسخها را در اختیارمان بگذارد، حال آن که از او فقط برمیآید که میل و خواستههای ما را بیدار کند. و او قادر نیست این امیال را در ما بیدار کند مگر آنکه ما را وادارد در زیبایی مطلقی که او در اوج تلاش هنری خود بهآن دست یافته است، تامل کنیم.»
در شرح این جمله پروست میتوان نوشت که آگاهی نویسنده آنجایی تمام میشود که حیاتفکری ما آغاز! یعنی با اتمام کتاب آگاهی نویسنده نسبت بهمساله به اتمام رسیده است و الا کتاب میتوانست ادامه داشته باشد. پس بعد از پایان آگاهی نویسنده، شروع آگاهی ما و ذهن پرسشگر ماست که مسیرهای ایجاد شده در مساله را به انتها برسانیم.
با مداقه در این نگرش پروست میتوان نقد ظریفی بهوی وارد کرد که او به سَرَقات (بیاجازه استفاده کردن) علمی و هنری هیچ اشارهای نمیکند. ابتدا باید سر این دعوا کرد که مسالهها برای نوشتن از کجا آغاز میشوند.
اگر مسالهای برایمان خلق نشده است، آیا نمیتوانیم دست بهسرقت از دامان دیگران بزنیم؟ کسی چنین ادعایی نمیکند که تمامی محتوای نویسنده را بیچون و چرا قبول میکنیم، بلکه ادعا این است که میتوان بهترین گنجها را نیز بهقول برنارد شاو در خرابههای دیگران پیدا کرد.
مگر نهاین که حافظ دست بهسرقت هنری میزده و از ساوجی و سعدی و دیگران ابیاتی وام میگرفته و با فرم خود لباس دیگری بر تنشان میکرده؟
راسکین با استناد به کلام کانت که خواندن را نوعی گفتوگو با نویسنده قلمداد میکند، مورد نقد پروست قرار میگیرد که: «خواندن را نمیتوان اینچنین با گفتوگو قیاس کرد. حتی خردمندترین انسانها؛ که تفاوت بنیادین میان کتاب و یک دوست در خرد و فرزانگی کموبیش آنها نیست بکه در روش ارتباط ما با آنهاست».
راست هم میگوید، بهراستی خواندن را نمیتوان بهمثابه گفتوگو دانست که خواندن برخلاف گفتوگو برقراری ارتباط است با اندیشه دیگر اما درخلوت و تنهایی مطلق، که کلام هیبت آنرا از بین میبرد. و ماحصل این خواندن در خلوت همان ایدهها و مسالههای متقدمین است که زحمت مداقه و بررسی عمیق آنها را بر تردیدها و شکهای مدرن ما سپردهاند.
پروست در ادامه در صفحه ۷۶ کتاب مینویسد: « بیشک رفاقت با آدمها چیز پوچ و واهی است و کتابخواندن هم نوعی رفاقت است!»
این ادعای پروست مبتنی بر ایدئولوژی حاکم بر شخصیت وی است که انگار انسانها را جز برده منفعت نمیپندارد؛ اما در گفته خود و مصداقش بسیار صادق است!
چراکه گاهی در رفاقت ما از طرف مقابل خسته میشویم، اما نمیتوانیم او را کنار زده و به خلوت خویش برویم، درحالی که رفاقت با کتاب غیر از این است که وقتی از مدعای نویسنده خسته میشویم کتاب را بسته و خواندن و گوش دادن را بهروز دیگری موکول میکنیم. اما این رفاقت هوای دیگری نیز دارد و آن رفاقت ناب سکوت است، نابتر از کلام! و رفاقت با کتاب رفاقت دیالوگ نیست که رفاقت در سکوت است و تفکر.
با آنچه ذکر شد راقم این سطور قائل بهجمع نظرات راسکین و پروست است! که ما بدون خوانش متقدمین، نمیتوانیم بهخوانشی مدرن و نو برسیم؛ که این کهنه سنتها هستند که دست بهخلق مدرن در تردیدهای ما میکنند. و چه بسا گفتنیها را آنها گفتهاند و مداقه را بهما سپردهاند.
البته باید دقت کرد که در خوانش آرای نویسندگان، مجذوب بازی کلامتشان نشده و تنها در راستای کشف مساله و حل آنها باشیم؛ که چهبسا برخی نه برمبنای قرابتشان با جوهر اندیشه آنها، بلکه از روی میل برای ما توصیف شدهاند که آنچه خواهیم رسید از سلیقه نویسنده خواهد بود و نه اندیشه اصیل. پس ذهن اصیل بلد است که چگونه خواندن را مقهور فعالیت فکری خود کند و در تله الفاظ صاحب اثر گیر نکند!
ما با خواندن، حیاتفکری خود را پیدا کرده و طرز رفتار را از برقراری ارتباط با دیگران میآموزیم. با مداقه نموندن بر آرای کهن و اصیل متقدمین، دست بهخلق آثار نو میزنیم و با سرقات هنری، فرم فکری خودرا بر آرای گذشتگان میپوشانیم و این همان مطلوب حاصل جمع آرای راسکین و پروست است.
امیرحسن اوصالی، منتقد
داغ رفتنش سنگین است
محمد رحمانی، نویسنده
مسعود دیانی را شاید خیلیها فقط از قاب تلویزیون بشناسند و با ترکیب افرادی که در تشییع او حضور داشتند و مکان تشییع و درنهایت لباس روحانیت یک قضاوت کلیشهای در رابطه او داشته باشند.
مسعود دیانی برای من نخست یک منتقد بیرحم بود. این بیرحمی البته حسن است، چراکه سالهاست فضای نقد به فضای تعارف و تمجید، تغییر محتوا یافته است. یادم هست وقتی پیشنویس کتاب «من اعتراف میکنم» را برای اخذ نظرش به او دادم این نکته را یادآور شد و چنان بر متن شلاق زد که آخ از کتابم بلند شد. نقدهایش اما برای بهبود اثر بود؛ یادم هست هرجا بویی از تخریب وحید افراخته میداد، تذکر داده بود. برایش توضیح دادم چند جا به عمد این نشانها را گذاشتم تا کتاب بتواند منتشر شود و انگ نخورم، گفت اصلا مهم نیست چاپ نکنند؛ تو کاری که درست میدانی را انجام بده.
در آخرین دیدار بعد از چاپ کتاب هم قول داد در جلسه نقد و بررسی کتاب حاضر شود(مسعود تو بد قول نبودی که).
مسعود عزیز اساسا فقط در برنامههای رسمی لباس روحانیت میپوشید. همیشه تیپ اسپرت میزد و اگر کسی او را نمیشناخت اصلا حدس نمیزد با یک روحانی در حال مباحثه است. بهجای حدیث از فیلسوفان و ادیبان نقل قول میآورد تا به نظر خود هالهای از تقدس ندهد. برنامه منظم مطالعاتی داشت که فلسفه ادبیات و تاریخ در اولویتش بود و عاشق گعدههای تخصصی بود.
مسعود هیچ وقت اصولگرا نبود و شاید خیلیها ندانند که سالها پیش بهخاطر مواضع خود از کار بیکار شد و یک بحران بزرگ اقتصادی را پشت سر گذاشت. دیانی اصلاحطلب هم نبود. خط قرمزی در نقد و اندیشه نداشت و اتفاقا سنتشکن و ضد کلیشه بود. نمیگویم عالم به غیب بود یا همه مواضع و پیشبینیهایش درست بود که اتفاقا ساعتها محترمانه با هم بحث میکردیم و هرگز کار به تکفیر نمیرسید.
یادم هست همان اوایل که «سوره» را در شبکه چهار راه انداخته بود هم جلسه گذاشتیم و به او پیشنهاد دادم مواضع مجاهدین خلق (منافقین) در خصوص عاشورا و سخنرانی موسی خیابانی را منعکس کند. انجام داد و کلی فشار را به جان خرید. پیشنهاد دادم تا برنامه سوره را به کتاب تبدیل کند که استقبال کرد ولی انرژی نداشت که خود آغاز کننده این مسیر باشد. چند سال هم مشغول یک دانشنامه برای شهدای مدافع حرم بود که ثمره کارش را ندید و البته سایر گلایههایش از دوستانی که توقع داشت از آنها که فقط حالش را بپرسند و نپرسیدند، بماند. مسعود عزیز رفیق با سواد اخلاق مدار و شریفی بود. داغ رفتنش سنگین است.
محمد رحمانی، نویسنده #مسعود_دیانی
🌱پیشنهادهای نوروزی تحریریه قفسه کتاب
وصفالعیش، نصفالعیش
الهام اشرفی - منتقد ادبی و ویراستار
اسم نوروز که میآید، همه توجهشان به تعطیلات چندینروزهاش جلب میشود، درحالیکه خودم و حتما شما هم تجربه کردهاید که این تعطیلات بهظاهر طولانی، در چشمبرهمزدنی تمام میشود و بهرغم آنچه از بیرون به نظر میآید، چندان فرصتی برای کتاب خواندن یا فیلم دیدن نداریم. از اینرو، خودم در این روزها کتابهای حجیم و سختخوان را شروع نمیکنم. چون لابهلای مهمانیها و رخوتهای بعدازظهرهای آفتابی بهار، نمیشود دل به کتابهای سختخوان و پرپیچوخم روایی داد.ماه رمضان هم همینگونه است، وقتی شروع میشود با خودمان فکر میکنیم در ساعات طولانی روزهداری که کمتر به امور خوردن و حاشیههایش میپردازیم، کتاب خواندن بهترین گزینه خواهدبود که البته بهترین گزینه هست اما نه از نوع سختخوانش!
پیشنهاد من خواندن سفرنامههای منصور ضابطیان است: «مارکوپلو»؛ مستندنگارهایی از سفر به چند کشور اروپایی، «استانبولی»؛ مستندنگاری از سفر راوی به شهر استانبول ترکیه و «چای نعنا»؛ سفرنگاری از کشور مراکش. میشود اینها را خواند و نرفته، در تجربههای بصری نویسنده شریک شد.
چرا باید کلاسیکها را خواند؟
پونه فضائلی - منتقد ادبی
«چرا باید کلاسیکها را خواند» ایتالو کالوینو
«الجمل» نوشته خانم جهان احمدی
«یکی میان زندگی ما راه میرود» نوشته خانم سمیه عالمی
ایتالو کالوینو نویسنده ایتالیایی نامش برای مخاطب فارسیزبان رمانخوان آشناست. اغلب او را با سهگانه «ویکنت دونیمشده»، «بارون درختنشین» و «شوالیه ناموجود» میشناسند؛ رمانهایی که ویژگیشان سبک و زبان خاص کالوینو است. اما از او غیر از رمان کتابهای دیگری نیز به فارسی ترجمه شده که «چرا باید کلاسیکها را خواند» یکی از آنهاست. عنوان این کتاب که مجموعه مقالاتی در مورد ادبیات است، از نام اولین مطلب گرفته شده و در آن به این موضوع میپردازد که چرا آثار کلاسیک با گذشت سالها از تولیدشان، همچنان خوانده میشوند. از نظر وی آثار کلاسیک را حتی اگر در جوانی خواندهایم، باید یکبار دیگر در میانسالی هم بخوانیم؛ زیرا هربار با تغییر ما، دریافتمان از اثر نیز تغییر کردهاست. او در ادامه به بررسی آثار نویسندگانی از قرن چهارم پیش از میلاد تا قرن بیستم میلادی پرداختهاست. جالب اینکه نظامی گنجوی هم در شمار این نویسندگان است.
۳ پیشنهاد مذهبی و نوروزی
محمدرضا خراسانیزاده - نویسنده
پس از ۲۰ سال
در بین رمانهای تاریخی ـ مذهبی که بیشتر به روایت بخشی از زندگی معصومین پرداخته، برخی تحلیل وقایع و افراد را نیز در داستان خود وارد کردهاند. یکی از بهترین نمونههای این مسأله، کتاب پس از ۲۰ سال اثر سلمان کدیور است. در این کتاب مفصل و زیبا، در دل داستانی پر پیچ و خم از تضادها و درگیریها و اندیشههای مختلف به همراه چاشنی عشق، مهمترین وقایع از حدود سال ۳۰ تا ۳۸ قمری را مرور میکنیم. داستان با حضور جناب ابوذر در شام و اعتراضات او به معاویه آغاز میشود و در ادامه به ماجراهای قتل خلیفه سوم، خلافت امیرالمومنین و جنگ صفین میرسیم. شخصیت اصلی داستان، سلیم، که ساکن شام و فرزند فرمانده سپاه معاویه است، بین علی و معاویه به تردید میافتد. از طرفی نصایح ابوذر او را به تردید وامیدارد و همچنین مقام و منصب خود و خانوادهاش در شام! عدل، محوریترین اصل کتاب است که به خوبی در دل داستان بیان شدهاست.
کتاب یحیا
داستانی کوتاه، روان و زیبا بر اساس روز نوشتههای یک طلبه مبلغ به نام یحیاست که در ماه رمضان برای تبلیغ به روستایی در گیلان میرود و یک ماه آنجا زندگی میکند. امیرحسین معتمد در کتاب خود به خوبی توانسته ارتباط دلی و قلبی، همکاری و همزبانی و خلاصه زیست یحیا را با مردم روستا بیان کند. یحیای طلبه فقط به خواندن نماز جماعت و مسأله گویی و بیان احکام برای مردم اکتفا نمیکند، بلکه با ارتباطگیری مناسب، پای درد دل اهالی روستا مینشیند و تلاش میکند در رفع مشکلات مردم حرکت کند. این اتفاق، او را تبدیل به یک روحانی متفاوت برای اهالی نسبت به مبلغان سالهای قبل میکند؛ یحیا میتواند جایش را بین آنان باز کند و بیش از پیش اثرگذار شود. کتاب یحیا، داستانی نسبتا کوتاه، شیرین و دلنشین است.
۳۶۵ روز در صحبت قرآن
استاد حسین محیالدین الهیقمشهای، ۳۶۵ بخش از قرآن را که برخی شامل یک آیه و برخی چند آیه میشود انتخاب کرده و در هر بخش، تفسیر کوتاهی از آیات را به همراه اشعار، قطعههای ادبی و حکایات مربوط به مضمون آن بخش، آوردهاند. این بخشها شامل موضوعات گوناگون اخلاقی، عرفانی، احکامی، داستانی و... است و موارد مختلفی را در برمیگیرد.بسیار کتاب زیبا، ارزشمند و پر مفهومی برای ارتباطی عمیقتر از صرفا تلاوت آیات با قرآن است.
به عنوان نمونه در بخشی از کتاب نوشتهاست:
ایمان به خدا و قیامت به صرف اقرار و شهادت حاصل نمیشود بلکه نشانههای واقعی و حقیقی دارد.
چنانکه سعدی میگوید:
موحد چه زر ریزی اندر برش چه شمشیر هندی نهی بر سرش
امید و هراسش نباشد ز کس بر این است بنیاد توحید و بس
و مولانا میگوید:
چیست توحید خدا، افروختن خویش را پیش واحد سوختن
در قلمرو اندیشه امام موسی صدر
رضا شعبانی - خبرنگار
انسان آسمان؛ اثر امام موسی صدر، موسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر
جنگ پرملات؛ فاطمه تقیزاده نشر جمکران
گدار؛ حامد عسکری نشر مهرستان
امام موسى صدر قابلیت این را داشت که با منظومه فکری خود و اعتقاداتش و برنامههای عملی که در پیش گرفتهبود، سرنوشت همه خاورمیانه را عوض کند. در واقع قضیه فلسطین و وحدت همه مردم خاورمیانه، مهمترین پروژه او بود.متحد کردن کشورهای عرب و در ذیل آن اتحاد شیعه و سنی، شاخهای از پروژه امام موسی صدر بود. اگر این پروژه با موفقیت انجام میشد، افکار عمومی دنیا درباره اسلام هم تغییر پیدا میکرد و در قدم بعدی شاید برقراری دیالوگ بین دنیای مسیحیت و دنیای اسلام رنگ حقیقت به خود میگرفت.
«انسان آسمان» مجموعهای از سخنرانیها و نوشتههای امام موسی صدر درباره امامعلی(ع) است. این کتاب از ما میپرسد اگر حضرتعلی(ع) امروز در میان ما حضور داشت، چه میکرد و چه واکنشی نشان میداد؟ و میکوشد به نوبه خود به این سؤال، پاسخ بدهد. به این ترتیب این کتاب، در تاریخ نمیماند و علی(ع) و غدیر را برای امروز ما بازخوانی میکند. انسان آسمان، ششمین جلد از مجموعه «در قلمرو اندیشه امام موسی صدر» است که مجموعهای از سخنرانیها و نوشتههای او درباره امامعلی(ع) است.
۲۳ قصه از تولستوی
هاشم نصیری - نویسنده
این مجموعه شامل چند داستان کوتاه از تولستوی است که توسط انتشارات قطره گردآوری شده و شامل داستانهای معروفی از جمله «خدا آگاه است و صبور»، «دو پیرمرد»، «هر جا عشق هست، خدا هم هست»، «دختر بچههای عاقلتر از مردها»، «الیاس»، «سه تارک دنیا»، «بچه جن و تکه نان»، «چه مقدار زمین نیاز است»، «طبل توخالی»، «گناهکار پشیمان»، «قهوهخانه سورات»، «بسیار گران»، «کار، مرگ، بیماری»، «پسر خوانده» و... است.
از ویژگیهای جالب این مجموعه، شباهتهای موضوعات آن با حکایتهای مثنوی معنوی است. اگر بخواهیم درونمایه کلی این مجموعه را به صورت خلاصه بیان کنیم، در یک جمله باید بگوییم که تولستوی مثل همیشه اولویت را به بیان مباحث اخلاق و رفتار نیکوی اجتماعی دادهاست. این مجموعه میتواند فرصتی مناسب برای شروع مطالعه آثار فاخر ادبیات داستانی رئالیستی روسیه باشد.
اگر از جمله افرادی هستید که جزئیات و نکات نهفته در آن برایتان اهمیت دارد و همیشه به قول معروف مو را از ماست بیرون میکشید، بر شما لازم است آثار آنتوان چخوف را مطالعه کنید؛ چرا که برای او نیز جزئیات مهم است و به جرأت میتوان گفت از جمله نویسندگانی است که از در کنار هم قرار دادن جزئیات به کل موضوع میرسد و شخصیتهایش داستان را پردازش میکند. چخوف تالیفات بسیاری در زمینه ادبیات داستانی و نمایشی دارد که همگی از ارزش ادبی و هنری بالایی برخوردار است. به نظر میرسد برای ورود به دریای عظیم آثار این نویسنده بزرگ، بهتر باشد سراغ داستانهای کوتاهش برویم. داستانهایی که حدود پنج تا ۱۰صفحه است و در کتاب بهترین داستانهای کوتاه چخوف توسط انتشارات نگاه گردآوری شدهاست.
فئودور داستایفسکی از نویسندگان نامدار ادبیات روسیه است که به شخصیتپردازیهای درونی و موشکافانهاش مشهور شدهاست. برای او دگرگونیها و کشمکشهای ذهنی و روانی شخصیتها اهمیت بهسزایی دارد و همواره سعی میکند با گره زدن معضلات پیچیده فردی شخصیتها و نابهنجاریهای اجتماعی، دغدغههای شخصی خودش را مطرح کند. او همزمان با شخصیتپردازی به روانشناسی شخصیتها نیز میپردازد که در همین راستا میتوان به رمان پر فروش، جنایت و مکافات اشاره کرد. دیگر آثار او مانند برادران کارامازوف، شبهای روشن و ابله نیز از محبوبیت جهانی ویژهای برخوردار است. این ویژگی در داستانهای کوتاه او نیز نمایان است و برای آشنایی اولیه با قلم این نویسنده، کتاب شاهکارهای کوتاه از داستایفسکی که توسط انتشارات حامی منتشر شده، میتواند راهگشا و مفید باشد.
پایان
برآمدن منطق «تبیین» از چارچوب جنگ شناختی
مهدی جمشیدی
۱. هر چند ما در عرصه واقعیت، چالشها و دشواریهای مهمی داریم و نمیتوان انکار کرد شیطان بر ضعفهای ما تمرکز میکند و مگس روی زخم مینشیند اما چنین نیست که این تصور، تمامعیار باشد و بتواند همه فعالیتهای جبهه دشمن را توضیح بدهد. در این میان، عامل دیگری نیز حضور دارد که بیش از خود واقعیت، نقشآفرینی میکند و حتی قادر است واقعیتهای عینی و بیرونی را صورتبندی کند و این عامل، روایت است. جهان کنونی، جهان روایتهاست و واقعیتها به نفع روایتها و بهدلیل هجوم سیلآسای آنها به حاشیه رفته و منفعل شدهاند.
اقتضای منطق این است که روایت از واقعیت برخیزد و تابع آن باشد اما روایتهای سرکش و عصیانگر، آنچنان نیرومند و فعال شده که سایه سلطنت خود را بر سر واقعیتها گستراندهاند. روایتها به مرحله خودمختاری و خویشبنیادی رسیدهاند و میتوانند خود را بر واقعیت تحمیل کنند و شبهواقعیت بسازند. ازاینرو، کنشگری روایت به بیشترین مرتبه خویش در طول دهههای گذشته رسیده و به عنصر یکهتاز و صحنهپرداز تبدیل شده است. به اینجهت، اگر ادعا کنیم مشکل، چندان واقعیت نیست یا ترمیم واقعیتهای نابهسامان، نقطه پایان نیست و واقعیتبسندگی، خطاست، سخنی به گزاف نگفتهایم. ما در دوگانه واقعیت ــ روایت، همواره بر واقعیت اصرار ورزیدهایم و پنداشتهایم که اگر واقعیت را صورتبندی و بازآفرینی کنیم، خودبهخود روایتهای متناظر به آن نیز پدید خواهند آمد یا با وجود درخشش ذاتی واقعیتها، نیازی به روایتپردازی نیست. مسأله آیتا... خامنهای در دهه اخیر این است که واقعیت، کفایت نمیکند و باید افزون بر آن بر روایت، تبیین، روشنگری، تحلیلمندی، بصیرت، فهم و موضعمندی نیز پا فشرد و اقتضاهای عرصه جنگ شناختی را نیز دریافت و خود را متناسب با آن بازسازی کرد. بااینحال ما همچنان روایت و تبیین را سبک و فرعی و بیخاصیت میانگاریم و گمان میکنیم واقعیتپردازی، میدان کنشگری را از جبهه دشمن میستاند.
۲. روایت، فرزند عالم رسانه است و چون در جهان کنونی، رسانهها غالب شدهاند و چشمها را از واقعیتها به سوی خود خیره کردهاند، روایتهای رسانهای به معیار صدق و کذب تبدیل شدهاند. ذهنها، برده و مطیع روایتهای رسانهای شدهاند و واقعیت را طلب نمیکنند و آن را مبنا نمیانگارند. گویا رسانهها، قدرت جادوگری داشتهاند که اینچنین، شیفتگی و وادادگی ایجاد کردهاند و فکر مستقل و اندیشهورزی خلاقانه را از میان بردهاند و مردمان جوامع را به طوطیصفتان تکرارکننده تبدیل کردهاند. این ذهنهای مسخر شده و مرعوب در برابر رسانههای متراکم و پرکار، توانمندی خویش را برای تجزیهوتحلیل باختهاند و جز اقتباس و پذیرش و گرتهبرداری، هنری ندارند. رسانهایشدن جهان کنونی، چنین آفتی را در پی داشته که فکر را به حاشیه رانده، همچنان که با واقعیت نیز چنین کرده است. ازاینرو، آیتا... خامنهای افزون بر علم، بر فکر نیز اصرار فراوان میورزند و میخواهند تفکر را به یک فضیلت اجتماعی تبدیل کنند. چنین گمان میشود که علم، کفایت میکند یا فکر در ذیل علم است درحالیکه در نظر آیتا... خامنهای، فکر همان علم نیست، بلکه فکر، اندیشهورزی مستقل، سنجش عقلانی و محاسبه خرمندانه است و این فقط با علم به دست نمیآید چنانکه میان علم و عقل، تفاوت وجود دارد و چهبسا کسانیکه علم ندارند اما به سبب قوت عقل، راه را از چاه بازمیشناسند. جامعه اسلامی، بر مدار تدبر، عقلانیت و تفکر حرکت میکند و بر این اساس، گرفتار تنش و تلاطم در این زمینه نمیشود.
جنگ شناختی، میخواهد ذهنها را وارد بازی طراحیشده خویش کند و جامعه را در برابر حاکمیت بنشاند و به نفع خویش، بسیج کند اما اگر جامعه، اسیر کجروایتهای رسانهای نشود و بتواند در مواجهه با هر مسأله و مشکلی، هم به فهم مستقل دست یابد و هم روایتها را از کجروایتها بازشناسد، دیگر دچار اصطکاک و گرداب نخواهد شد. در مقابل، جامعه سطحی و زودباور که روایت اول بهراحتی در ذهنش جاسازی میشود، همواره از بیرون خویش، صورتبندی و جهتدهی میشود و زمام و عنانش در دست دیگری است. هر اندازه که فکر و اندیشهورزی در جامعه کمیابتر شود، ضربهپذیری جامعه نیز بیشتر خواهد شد و تهاجمهای روایتی، تکانهها و تنشهای بزرگتری را میآفرینند. ازاینرو، هم باید تبیین و روشنگری کرد و گرههای ذهنی را گشود و با روایتها، کجروایتها را در ذهنها کنار زد و هم باید جامعه را به سوی تفکر سوق داد و از سطحینگری و ناپختگی در فهم و دنبالهروی ذهنی دوری کرد.
مهدی جمشیدی، کارشناس مسائل سیاسی
✔️اکران داستان زندگی مردی به نام «عین-صاد»
یکی از اتفاقات خوب آخرین روزهای سال در سینمای مستند، اکران فیلم سینمایی «برای پس از مرگم» به تهیهکنندگی و کارگردانی عبدالرضا نعمتاللهی محصول مرکز گسترش سینمای مستند، تجربی و پویانمایی است. مستندی که بنا به نظر برخی منتقدان یکی از بهترین نمونه تولیدات چند سال اخیر است که با جسارت به سمت یک شخصیت، شخصیت مهم و مؤثر رفته و غبار از سیمایی زدوده که در حوزه علم، عرفان و معرفت، صاحب نام و البته تحت جفا بوده است.
این فیلم که اولین بار در شانزدهمین دوره جشنواره بینالمللی سینماحقیقت اکران شده بود و نامزد بهترین کارگردانی، بهترین تدوین، بهترین پژوهش و برنده جایزه ویژه شبکه مستند شده در تلاش است پرتره یکی از مهمترین شخصیتهای حوزه دین و عرفان را به نمایش بگذارد و برای نخستین بار به زندگی روحانی اندیشمندی بپردازد که قرائتش از دین، نیاز جامعه امروز است. از این جهت، فیلم، تلاشی جسورانه برای روایت بخشهایی از زندگی مردی است که زندگی، سیر و سلوک و آثارش همچنان منشأ بحث و نظرهای مختلف است.
مستند برای پس از مرگم، معرفی شخصیت را بر اساس مصاحبه گذاشته است و تلاش دارد از دل گفتوگو با چهرههای متفاوت، متنوع و متعلق به جریانهای فکری و سیاسی مختلف همچون نادر طالبزاده، علیرضا داوودنژاد، خسرو باقری، بیژن بیرنگ، عبدالمجید معادیخواه، منیره صفایی، فروغ احراری، محسن بغدادی و ... زوایای مختلف زندگی فردی را کالبدشکافی کند که اندیشهها و آرای او نشاندهنده نگاه متفاوت به دین است. روحانی پیشرویی به نام علی صفایی حائری (عین صاد) که عبدالرضا نعمتاللهی در توصیف ویژگیهای شخصیتی او که برای ساخت مستند ترغیبش کرده، میگوید: او یکی از روحانیونی است که سلوک و زندگی خاصی داشته و بهواسطه ارتباطش با اقشار و گروههای مختلف، اثرگذار بوده است. من سخنرانیهایی از آقای صفایی حائری گوش داده و به شخصیت و زاویه نگاه ایشان علاقهمند شده بودم. ایشان شخصیتی اثرگذار با لحن و نگاه تازهای بود که رویکرد متفاوتی نسبت به نگاه غالب سنتی برخی روحانیون داشتند.
مراسم رونمایی از این مستند سینمایی در حالی دیروز با حضور جمعی از علاقهمندان سینمای مستند برگزار شد که جای خالی عبدالرضا نعمتاللهی احساس میشد و بیشک مهمانان جلسه سوالات زیادی داشتند که او میتوانست در همان اولین روز اکران به آنها پاسخ دهد.
با این حال تهیه و کارگردان مستند برای پس از مرگم ـــکه در خارج از کشور بهسر میبرد ـــ در مراسم اکران فیلم به یک پیام ویدئویی کوتاه بسنده کرد. او در بخشی از این پیام با اشاره به اینکه این مراسم اکران و نمایش فیلم مستند، بهترین اتفاقی است که میتواند برای یک اثر بیفتد، گفت: فیلم برای پس از مرگم، پروندهای است درباره علی صفائی حائری و شاید کمی متفاوت باشد با سایر فیلمهایی که درباره روحانیون ساخته شده است. مستند برای پس از مرگم از ۲۴ اسفند در گروه سینمایی هنر و تجربه و از طریق سایت هاشور بهصورت آنلاین اکران خواهد شد. بیشک این فیلم از آن دست مستندهایی خواهد بود که علاوه بر جذابیت برای مخاطب خاص (که بهدلیل اهمیت شخصیت صفایی حائری بسیارند و پرشمار) برای تماشاگری که این روحانی متفاوت را نمیشناسد هم جذاب است.
پایان
💢سیدجواد طباطبایی؛ مردی که پروژه فکریاش را تمام کرد و رفت ....
دکتر علی محمدی
🔹برای نسل بنده سیدجواد طباطبایی فقط یک اندیشمند نیست،
او مظهر #غُدّی_علمی است و همین است که او را مهم میکند، ولو اینکه اشتباه بگوید ...
🔹در دهههای هفتاد و هشتاد که دوران دگردیسی فکری بخش زیادی از انقلابیون از سروش و ملکیان و مجتهد شبستری و کدیور و فنایی و دیگران بود، سید جواد سفت بر سر حرف اول خود که همان «تجدد ایرانی» یا «مدرنیته ایرانی» بود، ایستاد.
🔹او هیچگاه از انقلاب اسلامی تجلیل نکرد و دههها بر روزه سکوت خود صبر ورزید، ولی به ابتذال در اندیشهورزی هم در نغلتید؛
در زمانی که می توانست از با استقبال از خیل کسانی که خود را «روشنفکر» می خواندند، یارگیری سیاسی کند، این کار را نکرد.
او همه اینها را غربزدگانی میدانست که درکی از مفهوم «دولت ـ ملت ایرانشهری» ندارند و در پی تجددی تقلیدیاند؛ نه تأسیسی.
او تلاش می کرد درست بنویسد؛ فارسی بنویسد؛ دقیق بنویسد؛ به خاطر مخالفتی که با انقلاب اسلامی دارد به هر رطب و یابسی چنگ نزند؛ مبتذل نشود.
او در مقابل تجزیهطلبها ایستاد، او جریانها پانترکیسم و پانعربیسم را به چالش کشید و البته پته بیسوادی بسیاری از روشنفکران دگردیس شده را بارها به روی آب انداخت.
او در مقابل مدیریت شهری تکنوکراتها که شهرها را تبدیل به زیستگاه غریبهها کرده بود، خروخشید.
تلاش کرد از ایرانشهری بگوید و مرز آن را با ناسیونالیسم که پدیدهای مدرن در اروپای معاصر است، روشن کند.
او از ملت ایران سخن می گفت در حالی که آن را قرنها مقدم بر دولت ـ ملت مدرن میدانست.
🔹سیدجواد طباطبایی برای نسل منی که با انقلاب حیات معنوی پیدا کرده است، مخالفی سرسخت بود.
از نظر چون منی که مسئلهام عقلانیت انقلابی است، سیدجواد طباطبایی چشمی برای دیدن انقلاب اسلامی و تبار تاریخی آن است و به تبع، آینده روشن آن نداشت،
ولی هر چه بود مانند دیگر مخالفینِ به ظاهر اندیشهایِ انقلاب اسلامی، مبتذل و دم دستی نبود و درک خوبی از قواعد دعوای فکری و اندیشهای داشت.
🔹سالها بود که درباره ابعاد اندیشه هویت ملی ایرانیان و ایده ایرانشهریاش با دوستان مباحثه داشتیم.
من تعریفی از روشنفکری ارائه کرده بودم که ایشان نیز جزو این جریان قرار میگرفت، هرچند با دیگرانشان فاصله فاحشی داشت.
از نظر من «شاه بیت جریان روشنفکری» در طول حیات دویست و چند سال خود، یه جمله بیشتر نبوده و نیست و آن «لزوم تحقق مدرنیته و تجدد در ایران است»؛
از ملکم خان و آخوندزاده گرفته تا سروش، ملکیان و شایگان و شبستری و کدیور و فیرحی، نعمت الله فاضلی و حسین عظیمی و سریعالقلم و محسن رنانی و همه و همه برای این مقصود، راهبردهایی ارائه کرده و البته ملاحظات در نظر گرفتهاند،
سید جواد هم تزی غیر از این نداشت، هرچند درصدد بود فرآیند تجدد را از دل هویت تاریخی ما برویاند و از اخذ عاریتی مدرنیتهی اروپایی اجتناب کند .
🔹تنها نقطه ابهام نظریهاش به نظر ما، لوازم قاطع نظریهاش درباره انقلاب اسلامی بود.
نقطه ای که دههها مسکوت رها کرده بود و لبهی تیز نقدهایش را بیشتر متوجه شیخ فضلالله و جلال آل احمد و شریعتی کرده بود.
در مقابل، همیشه از مشروطه در حد اعلی تمجید میکرد.
به گمانش اولین انقلاب ملی در مشروطه به وقوع پیوسته بود و آن این بود که هویت ملی ما ایرانیان پس قرنها بروز در قالب ادب فارسی، در مشروطه مجال یافته بود در صورتی جدید به ظهور و خودآگاهی برسد و آن «صورت قانونخواهی» بود...
🔹اما حوادث اخیر نیمه سال 1401، برای سیدجواد طباطبایی خوابی دیگر دیده بود که من آن را #پایان_پروژه مینامم.
سیدجواد کتومی که تاکنون در لفافه با انقلاب اسلامی مواجه شده بود، به یکباره از «انقلاب ملی دوم» سخن گفت؛ «انقلابی ملی علیه انقلاب اسلامی»؛ انقلاب ملیِ بدونِ رهبری که علیه سیاستنادانانی است که کمر به نابودی ایران بستهاند یعنی ملایان و چپگراها !!!
از صراحتش متن سی صفحهایاش علیه انقلاب اسلامی خوشم آمد. این همان سیدجوادی بود که ما میشناختیم و انتظارش را داشتیم.
خوشحالم که قبل از رفتنش به دیار باقی، «پروژهاش را تمام کرد...»؛ پروژهای که هرچند نکات ظریف و مهمی در هویت و سنت ما دیده بود، ولی متأسفانه در دیدن پدیده بزرگی به نام انقلاب 57 عاجز و کور بود.
✅معتقدم پروژه فکری سیدجواد طباطبایی به خاطر همین عجزش، جای زیادی در آینده تمدنی ایران ندارد، ولی امیدوارم که جریان روشنفکری و توسعهخواه ایرانی با خواندن آثار ایشان، از ابتذال اندیشهای که امروز با آن دست به گریبان است، رها شود و عمق یابد و لااقل از «ایده تجدد عاریتی» عبور کند و به ایده «تجدد درونزای ایرانی» ارتقا یابد.
باشد که از این طریق، اشتراکهای بیشتری بر سر مسئلههای ایران پیدا کنیم ...
پایان