در دهه 80 این اتفاق به شکل دیگری رقم میخورد. 61 کتاب برای گروه سنی الف،70 کتاب برای گروه سنی ب، 55 کتاب برای گروه سنی ج، منتشر میشود. در میان کتابهایی که برای گروه سنی الف منتشر میشود 13.11 درصد، در میان کتابهایی که برای گروه سنی ب منتشر میشود 11.42 درصد و در میان کتابهایی که برای گروه سنی ج منتشر میشود 12.72 درصد عاشقانه است. در کل میتوان گفت 12.36 درصد از داستانهای منتشر شده برای کودکان و نوجوانان در دهه 80، عاشقانه است.
اگرچه به نظر میرسد آمار کلی در دهه 80 کاهش یافته است و از 85 درصد به 36 درصد رسیده است، اما در آثار گروه سنی ج که نوجوانان هستند داستانهای عاشقانه از 1.4 درصد به 12.72 درصد رسیده است و متأسفانه داستانهای عاشقانه در گروه سنی «ج» اکثراً از همان نوع مخربی است که توسط سودجویان راهبردی و حمایت میشود.
چه اتفاق خطرناکی میافتد؟ در این دوران انتشارات مدرسه داستانهای بسیار خوبی را به نویسندگان بزرگ میدهد و از آنها میخواهد داستانهای کهن ایرانی و شخصیتهای کهن ایرانی را به ادبیات تبدیل کنند، که حدود 90 مُجلّد در این انتشارات منتشر میشود. این یک اتفاق خجسته است. اما ناگهان با تب کنکور و کلاسهای پیش کنکور و راه افتادن مؤسسات شبه دولتی و خصولتی، مسیر بسیار مخربی توسط این مؤسسات تبیین میشود و آن آغاز ویرانسازی ادبیات ملی به واسطه ادبیات ترجمهای تحت عنوان ادبیات وحشت و فانتزی است.
در واقع این مؤسسات به موازات همه کلاسهای کنکور و ارائه پکیجهای متنوع کنکوری، شروع میکند به ترجمه ادبیات وهمناک، وحشت، کارگاهی و تخیلی و فانتزی. بروز این نوع ادبیات باتوجه به گستردگی نشرهایی مثل پرتقال، دست کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را خالی میگذارد و بسیاری از انتشارات برای اینکه آثار پرفروشی را روانه بازار کنند به این نوع ادبیات روی میآورند تا در رقابت حذف نشوند و به حیات خود ادامه بدهند. اما چون نویسندگان ایرانی نمیتوانند چنین آثاری را ترجمه کنند یا بنویسند، ادبیات ترجمه در این تیپ به وفور صورت میپذیرد و بازار را عملاً مصادره میکند.
یعنی چهرههای مطرح جدیدی مثل فرهاد حسنزاده، هوشنگ مرادیکرمانی، محمد میرکیانی و محمدرضا سرشار که در ادبیات کودکان استخوان خرد کردهاند، در برابر این فاجعه توان ایستادن ندارند و هنوز هم این ماجرا همچنان ادامه دارد. خوب این پیرنگ عشقورزی چه مبانی و موانعی را به وجود میآورد؟ اگر به تعریف و تحلیل روانشناسان رجوع کنیم، ما در دهه 60 با نوجوانهای مسئولیتپذیر رو بهرو هستیم، بخشی از این مسئولیتپذیری را مدیون ادبیات داستانی دهه 60 هستیم. اما در دهه 70 و 80 با گسترش ادبیات ترجمهای بیمار توسط سودجویان و وفورِ ادبیات خیالپرداز، میل به تنهایی جایگزین کارِ جمعی میشود، میل به خیالات واهی جایِ کار جمعی را میگیرد.
بانوان با این ادبیات تصمیم میگیرند مردنما شوند و آقایان تصمیم میگیرند زننما شوند و جنسیتها جایشان را عوض میکنند. متأسفانه تلویزیون در این وادی گاه با سکوت خود و گاه با تبلیغ ناشرینی که سوداگران کنکور هستند، به این آسیب، گستردگی و دامنه وسیعتری میبخشد. این است که میتوان گفت ادبیات داستانی کودکان و نوجوانان در طول دهههای 70، 80 و 90 سیر نزولی و در حقیقت تخریبی خود را طی میکند.
در این سه دهه، نویسندگان بزرگی که پیشتر نامشان را گفتم، اگرچه نتوانستند با تولیدات انبوه ترجمهای رقابت کنند و به آن درآمدهای سرشار و روزافزون برسند، اما به نفع کیفیت و تعهد، مسیر داستانی خود را در صحت و سلامت طی کردهاند و با همه سختیها در مقابل بازار نشر تجاری مقاومت کردهاند و حیاتشان به طور کامل از بین نرفته است. نمونهاش کتابی است از آقای محمد میرکیانی به نام «تَن تَن و سندباد».
این داستان در حقیقت مقایسه سندباد شرقی و غربی است که با استقبال بسیار رو به رو میشود و مورد وثوق حضرت آقا قرار میگیرد. این داستان مصداق روشنی است که اثبات میکند اگر ما به فرهنگ ایرانی و شرقی رجوع کنیم، به یک نمودار بسیار جدی میرسیم که در آن همه مولفههای ادبیات ایرانی، تخیلی و شرقی وجود دارد، در عین حال به موفقیت بینظیری دست مییابد. با این وجود چرا ما در ادامه راه به موفقیت نمیرسیم؟ زیرا پهنه و باند آن ادبیات ترجمهای چنان وسیع و قدرتمند شده است و ما را تهدید میکند، که در کتابفروشیها اصلاً فرصتی برای بروز استعدادهای ملیمان نداریم.
گسترش آثار نویسندگانِ تجاریِ غربی مثل جی.کی. رولینگ نویسنده کتابهای هریپاتر و بسیاری دیگر توسط این باند، نه تنها جای نویسندگان شرقی را میگیرد، بلکه نویسندگان جدی ادبیات کودکان و نوجوانان جهان مثل «اریش کستنر» را از دور خارج میکنند.👇👇
به نظر من علت عقبافتادگی ادبیات کودکان و نوجوانان در سه دهه اخیر، این است که کنکورسازان با هدف خالی کردن جیب والدین وارد تولید ادبیات شدهاند، از سوی دیگر والدین هم به دلیل نداشتن پیش آگاهی درست و سازنده از ماجراها و اتفاقات زیرمتنی، به فلان انتشارات صرفاً به اعتنای اینکه ظاهراً یک انتشارات وزین است اعتماد میکنند و اگر نگاهی جدی به این ماجرا نداشته باشیم، به زودی در حوزه کودکان و نوجوانان هیچ اثری از ادبیات ملی ما باقی نخواهد ماند.
#گزارش_خوانی
به بهانه درگذشت سعید تشکری؛
تحلیل رمان «اوسنه گوهرشاد» اثر سعید تشکری
نویسنده بانو گوهرشاد و ندیمهاش، پریزاد را از چندصد سال قبل به سال ۱۳۱۴ آورده تا همراه و بهکمک آنها واقعهای تاریخی، مذهبی، سیاسی و خونین را روایت کند.
به گزارش مشرق، حرکت یک رماننویس در هنگام نگارش رمان، از تاریکی مطلق بهسمت روشنایی مطلق است». این جمله یکی از آموزههای «محمدحسن شهسواری» از کتاب ارزشمند «حرکت در مه» است که همیشه در ذهنم میدرخشد. وقتی خواندن یک رمان را شروع میکنم، برای سرگرمی و کمی هم وسواسگونه، در ذهنم بهدنبال نقطه تاریکی و روشنایی مطلق رمان میگردم. از نظر من نقطه تاریک رمان «اوسنه گوهرشاد» در همان چند صفحه اول رمان است؛ جایی که نویسنده و بانو گوهرشاد درون کالسکه تاریکی نشستهاند و در حال سفر در زمان هستند. آنها به سال ۱۳۱۴ هجری شمسی میروند؛ نویسنده و بانو گوهرشاد. بله! نویسنده در کتابش حضور دارد؛ حضوری گاهی زیادی پررنگ! قبل از هر سخنی، به شناسنامه رمان اشاره میکنم. ناشر یا شاید هم نویسنده در شناسنامه رمان نوشتهاند «رمانک فانتزی». بعد از سالها مطالعه در حوزه ادبیات، یادم نمیآید که رمان به 2 قسمت رمانک و رمان کمی بزرگتر تقسیمبندی شده باشد! رمان بهدلیل تعدد شخصیت، تعدد مکان (لوکیشن)، تعدد جغرافیا، تعدد خرده و کلانروایتها و... است که رمان نامگذاری شده که این کتاب همه این ویژگیها را داراست، البته «فانتزی» که خود تعریف دیگری دارد.
از نظر من رمان «اوسنه گوهرشاد» یک رمان پستمدرن است. در همان صفحات اول، نویسنده رسماً با خواننده وارد گفتوگو میشود؛ آن هم با نثری محاورهای. حتی خیلی جاها جواب پرسشهای احتمالیِ ذهن خواننده را میدهد. خیلی جاها هم پند و اندرز اخلاقی میدهد. «مرد غریبه که گفتم، منظورم خودم بود. برای گوهرشاد بیگم و پریزاد غریبه؛ اما برای شما آشنام. نویسنده این کتابم و در خدمت شما!»
«خرید عروسی به این سادگی! پس چی؟ فکر کردین باید یه لشکر راه بیفتن از این مغازه به اون فروشگاه، از این پاساژ به اون بازار، ...نه عزیزای من. هرچی سادهتر، بهتر. والله... سالن مد که نمیخوان بزنن.... .
خیلی عصبانی شدم؟ خیلی تند رفتم؟ شما ببخشید. اصلاً هرکی هرجور راحته...».
حضور نویسنده در متن و استفاده از نظرگاه دومشخص مفرد، یکی از ویژگیهای ادبیات پستمدرن است؛ چنانکه پیش از این هم نویسندگان معاصر زیادی از این روش استفاده کردهاند؛ مانند رضا امیرخانی در رمان «منِ او» و ایتالو کالوینو در رمان «اگر شبی از شبهای زمستان مسافری». در چند صفحه اول رمان اخیر، نویسنده، ایتالو کالوینو، درباره مدلهای نشستن یا خوابیدن احتمالی خواننده هنگام خواندن این کتاب با او صحبت میکند. سعید تشکری با این تکنیک پلی صمیمی به ذهن خواننده میزند. با او احوالپرسی میکند و دست او را میگیرد و تا آخر رمان او را با خود میکشاند؛ اگرچه از نظر من برخی جاها در این کار زیادهروی میکند؛ مثلاً وقتی همراه خواننده فصلهای گذشته و حتی سرفصلهای آینده را مرور میکند. اینطور سطح پایین درنظرگرفتن خواننده یکجور راه رفتن روی لبه تیغ است. در هر حال، ما با یک رمان پستمدرن مواجه هستیم. نویسنده در هر فصل، قصه تاریخیاش را با یک تکنیک روایی روایت میکند. گاهی با راوی اولشخص مفرد، گاهی دومشخص مفرد، گاهی به روش مصاحبه با شخصیتهای رمان، گاهی با نامه، گاهی با آوردن بریدههای روزنامه بهعنوان مدرکی بر مستند بودن روایت و گاهی با دلنوشته که از نظر من فصل دلنوشته برای گوهرشاد بیگم، بهلحاظ نثر و بهکارگیری آهنگین کلمات و نیز اطلاعات تاریخی که نویسنده در دل متن با هوشمندی گنجانده، از فصلهای درخشان رمان است. این تعدد روشهای روایت هم خود نشانه دیگری بر پستمدرن بودن متن است.
ادامه👇👇
نویسنده بانو گوهرشاد و ندیمهاش، پریزاد را از چندصد سال قبل به سال ۱۳۱۴ آورده تا همراه و بهکمک آنها واقعهای تاریخی، مذهبی، سیاسی و خونین را روایت کند. این تقارن 2 موضوع دور از هم، دقیقاً یکی دیگر از المانهای ادبیات پستمدرن است. کنار هم قرار گرفتن 2 فرهنگ و سنت همیشه بر جذابیت هر نوع هنری میافزاید؛ چنانکه در انواع هنرهای بصری فراوان دیدهایم. ولی به شخصه دوست داشتم این تقارن گاهی هم تبدیل به تقابل میشد. در هیچ دیالوگ یا هیچ موقعیتی در رمان، ندیدم که بانو گوهرشاد و ندیمهاش از دیدن تغییرات بهوجودآمده در گذر زمان ابراز شگفتی کنند یا حتی به وجد بیایند. پریزاد خیلی عادی حتی وارد دفتر کار امروزی نویسنده میشود و از دیدن هیچ وسیلهای ابراز تعجب نمیکند. تشکری در این رمان گاهی با استفاده از نظرگاه دومشخص مفرد که نظرگاهی تکنیکی است و گاهی با نثری زیبا که تکتک کلماتش سر جای خود نشسته و گاهی هم با دیالوگهایی محاورهگونه، با خواننده وارد چالش میشود که این خود نوعی برداشتن مرز میان ادبیات عامه و ادبیات تکنیکیتر است (ادبیات خاص نامگذاریاش نمیکنم!).
این ویژگی که از ویژگیهای مهم ادبیات پستمدرن است، باعث جذب مخاطب عام میشود و در عین حال، خوانندهای که به تکنیکهای ادبی مسلط است، دستخالی از کتاب برنمیگردد. اینگونه است که ادبیات در زندگی هر کسی جریان پیدا میکند و هنر فقط برای هنر باقی نمیماند. رمان اوسنه گوهرشاد واقعهای تاریخی را روایت میکند، بنابراین میتوان با رویکردی تاریخی نیز به آن نگاه کرد. در رویکرد تاریخگرایی نوین، بررسی ارتباط بین زبان و دانش و قدرت درونتاریخی مدنظر است. در این رمان، دانش و قدرت زمانه آن دوره بخوبی نمود دارد. 2 شخصیت امینه و فتحالله پاکروان نماینده دستگاه قدرت و عقاید رضاشاه هستند. این دو بتازگی از فرانسه برگشتهاند و به عنوان 2 مستشرق میخواهند هم بنیادی نو و غربی در عقاید عامه مردم ایجاد کنند و هم به این وسیله، راهی به قدرت و دربار باز کنند. آنها با برپایی کافه مولنروژ و حتی با آوردن تکتک وسایلشان از فرانسه و برپایی مجالس جشن و رقص زنان و دختران بیحجاب، مجری قدرت زمانه خود هستند. ولی آیا نویسنده بهلحاظ آوردن زبان تاریخی آن دوره خاص، موفق عمل کرده است؟ آیا بانو گوهرشاد و پریزاد مثل زمانه خودشان صحبت میکنند؟ محل وقوع حوادث رمان مشهد است و نویسنده که خود اهل شهر مشهدالرضاست، بخوبی از پس توصیفهای جغرافیایی رمان برآمده است، ولی دریغ از یک دیالوگ با لهجه مشهدی!
در سراسر این رمان هیچ اثری از لهجه نیست، حتی صادق و خانوادهاش که از عامه مردم قلمداد میشوند، هیچ لهجهای ندارند. اگرچه بهکارگیری بیش از حد لهجه لذت خواندن یک متن را کم میکند اما استفاده از آن در حد چند جمله به شیرینی اثر اضافه میکند. در آخر این سطور، باید اضافه کنم که با وجود خردهبهانههایی که به رمان گرفتم، خواندن این رمان را به همه، بویژه به نوجوانها و جوانان توصیه میکنم. معروف است که ملتی که تاریخ دیار خود را نمیداند، مجبور به تکرار آن خواهد شد. چه بهتر که هم گوشههایی از تاریخ سیاسی و مذهبی و اجتماعی کشورمان را در قالب رمان و داستان کوتاه بخوانیم، هم بهلحاظ ادبی لذت ببریم و هم آگاه شویم؛ همانگونه که نویسنده در همین رمان نوشته است: «شاید که تاریخ را نتوان تغییر داد. شاید تقویم گردنکلفتتر از آن است که بتوانی گذشته را در آن عوض کنی اما میشود تاریخ را کاوید، گذشته را زیر و رو کرد و اگر نوشتن را بدانی، یقیناً میتوانی بر همان شایدها هم غلبه کنی. با گفتن گذشته میتوان آینده را تغییر داد؛ بیشک!»
یادداشت خوانی
#گزارش_خوانی به بهانه درگذشت سعید تشکری؛ تحلیل رمان «اوسنه گوهرشاد» اثر سعید تشکری نویسنده بانو
این هم جلد کتاب اوسنهی گوهرشاد😊
مکانیسم حبابسازی
کمیل خجسته
روزگاری که در رسانههای جمهوری اسلامی روی عدد بالا و پایین سانتریفیوژها و میزان غنیسازی بحث میشد تا افکارعمومی برای حفظ دستاوردهای هستهای همراه بشود؛ امریکاییها برای همراهسازی افکار عمومی کار دیگری را انجام دادند. یک نمونۀ آن این بود که ابتدا راکتورتهران را تحریم کردند. اینجوری واردات اورانیوم برای شیمی درمانی بیماران سرطانی به ایران ممنوع شد. با این کار بخشی از جامعۀ ایران که خودشان یا نزدیکانشان درگیر این موضوع بودند با این تصویر روبرو شدند که در حالیکه آنها درد میکشند؛ علاقمندان به حفظ استقلال کشور در رسانه روی تعداد سانتریفیوژ بحث میکنند.
درد را امریکاییها ایجاد کرده بودند اما رسانه جایی رفته بود که امریکاییها میخواستند. چرا که مردم در این کارزار رسانهای با این چالش روبرو میشدند که چند تکه فلز و... چه ارزشی در مقابل درد نزدیکانشان دارد؟
اما واقعیت این بود که ایران همان زمان با علم و رشادت دانشمندان هستهای پروژۀ راکتور تهران را کلید زد و توانست در زمان کوتاهی به فناوری غنیسازی برسد و بتواند مردم خودش را از درد برهاند. هر چند این وسط، یک اتفاق کوچک! افتاد. امریکاییها سرتیم این پروژۀ غنیسازی را ترور کردند. نامش را همۀ ما بارها به نیکی شنیدهایم: شهید شهریاری. امریکاییها اراده کرده بودند تا این درد در جامعۀ ایرانی بماند و برای آن حتی دانشمند هستهای را هم ترور کردند؛ هر چند موفق نشدند و شاگردان شهریاری داروها را به مردم رساندند.
آنها طراحی رسانهای دو سویهای کرده بودند: از یکسو میخواستند با تحریم در جامعه درد ایجاد کنند و از سوی دیگر با تمرکز روی آن درد و بردن بحث تبلیغاتی روی سانتریفیوژها در افکار عمومی درد را تحریک کنند که این فلزها مهم هستند یا درد ما؟! که واقعیت این بود که همین فلزها روی دیگر رفع_درد_مردم بود و جمهوری اسلامی برای رفع آن درد حتی شهیدی مثل شهریاری را تقدیم کرد.
در واقع امریکاییها:
1. برای هدفشان بر روی احساس و درک ایرانیها متمرکز هستند. در دورۀ اوباما و ترامپ نقطۀ کانونی فعالیتشان ایجاد و تحریک درد بود و در دورۀ جدید بر روی سیاهدیدن آینده متمرکز هستند. احساس بعد از اقناع است. امریکاییها آنجا را هدف قرار دادهاند.
2. رسانه برای آنها بازیگر دوم است. ابتدا طراحی عملیاتی متمرکز صورت میگیرد. در دورۀ اوباما این موضوع متمرکز در وزارت خزانهداری بود و ترامپ میز ایران و برایان هوک را مسئول پروژه بود. برای خنثیسازی این جنگِ تبلیغاتی-شناختی کانون فرماندهی متمرکز درون دولت ایران نیاز است.
روسیه هراسی و تطهیر آمریکا آری یا نه؟
آیا باید حملات روسیه را محکوم کنیم یا تایید،که در پاسخ به این گونه از سوالات باید به سه نکته بپردازیم:
الف: روسیه
1. روسیه امروز نه روسیه تزاری و تحمیل کننده عهدنامه های گلستان و ترکمانچای است و نه شوروی حامی صدام، حتی روسیه زمان یلتسین (غرب گرا) هم نیست.
2. روسیه امروز برای نابودی داعش (و نجات ایران و البته خودش)، دست در دست شهید سلیمانی گداشت و آمریکا فقط یک دست از سلیمانی به جای گذاشت.
3. روسیه امروز به همراه چین، مانع تصویب قطعنامه ضد ایرانی و تحریمی آمریکا (2 سال قبل) شدند و آمریکا تا توانسته ایران را تحریم کرده است.
4. روسیه و چین تا توانستند در قضیه برجام در طول 7 سال اخیر کمک کردند و نقض برجام هم نکردند اما آمریکا تا توانست بندهای ظالمانه را در برجام گنجاند و نهایتا هم نقض کرد.
5. روسیه و چین علیرغم نبود شرایط عضویت ایران در پیمان شانگهای، با این عضویت موافقت کردند.
6. روسیه و چین بودند که ایران را از واکسن های سالم اشباع کردند و آمریکا حتی به متحد خود (ژاپن) هم خیانت کرد.
7. روسیه در طول 30 سال اخیر در هیچ آشوب و کودتا و خسارت و تحریم و ... در ایران دخالتی نداشته و آمریکا هرچه توانسته کرده و هرچه نکرده نتوانسته.
8. روسیه امروز متحد اقتصادی ایران نیز هست و توافقات اخیر با ایران موجب شد که آمریکا در مذاکرات جاری کوتاه بیاید.
9. پوتین جلسهای دو ساعته با مقام رهبری داشتند (وحتی روحانی رو به دلیل غرب گرابودن راه نداد) اما رهبر معظم حتی حاضر نشدند پاسخ پیام رئیس جمهور آمریکا را بدهند.
ب: حمله روسیه
1. امیرمؤمنان علیه السلام، کورش، شهید سلیمانی و عقل، همگی معتقدند که با دشمن باید در خانه او جنگید نه اینکه صبر کنیم تا پشت مرزها بیاید کاری که شهید سلیمانی در سوریه و لبنان و ... انجام داد، پس به روسیه هم حق دفاع از خودش را بدهیم.
2. روسیه امروز در خط مقدم مبارزه با ناتو است و این حمله به اوکراین، حساب کار را برای دیگران (آذربایجان) نیز مشخص کرد و آنها به سرعت عقبنشینی کردند که این به نفع ایران نیز شد چرا که در غیر این صورت باید منتظر نصب موشکهای آمریکایی و ناتو در مرز آذربایجان با ایران میبودیم.
ج: روسیه با اوکراین می جنگد یا آمریکا
روسیه اگر با اوکراین جنگ داشت، تمام مناطق حتی مسکونی را هم هدف قرار میداد؛ اما جنگ او با ناتو است لذا فقط مراکز نظامی نابود کرد تا اوکراین از سلاح های آمریکایی و غربی خالی شود و حتی یک گلوله به سمت مردم شلیک نکرد حتی به نیروهای ارتش هم امان داد و اعلام کرد تا ارتش قدرت را به دست گیرد
نکته آخر: این اقدام روسیه موجب تغییرات سیاسی نیز در آسیای میانه خواهد شد که قطعا به نفع ایران خواهد بود.
به هیچ وجه نگذارید سپاه، پیر و محافظه کار شود
داود مدرسییان
این فرمان رهبر انقلاب در دیدار با فرماندهان سپاه در سالهای اخیر است. پاسداری از اصول تغییرناپذیر انقلاب اسلامی را خیلی ها امکان دارد انجام دهند. بصورت فردی یا جمعی و مجموعه های کوچک و بزرگ؛ اما آن نهاد و سازمانی که اساساً با این هدف تشکیل شده و رسالت اصلی اش حفاظت از اصول و آرمان های انقلاب اسلامی است و منظم و با چارچوب و تشکیلات و همه جانبه باید به این کار بپردازد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است.
آرمان ها و اصول این انقلاب چه بودند؟ اعتلای پرچم توحید و عدالت و آزادی و استقلال این کشور؛ جمهوریت و مردم سالاری دینی؛ مبارزه با استبداد و استکبار و دفاع از محرومین و مظلومین و مستضعفین؛ مبارزه با فساد و تخلفات و هر عاملی که این آرمان ها را تضعیف کند.
این نهاد برای اینکه پاسدار آرمان های انقلاب اسلامی باشد باید انقلابی بماند؛ چرا که محافظه کاری قتلگاه انقلاب است. محافظه کاری ویرانگر و نابوده کننده جمهوریت و پایگاه اجتماعی نظام است. محافظه کاری از بین برنده ی عدالت و آزادی است.
این نهاد نباید پیر شود و عزیزانی که عمر خود را در این نهاد گذرانده اند باید جای خود را به جوانان بدهند؛ رأس و رئوس تشکیلات باید به فکر جوان سازی عرصه های مدیریت سپاه باشد و عزیزانی که سالهای سال زحمت کشیده اند خود باید داوطلبانه عرصه را به نیروهای جوان واگذار کنند و به عنوان راهنما و مشاور به جوانان کمک کنند و نگذارند سپاه پیر شود.
سپاه به این جهت مبارک و مقدس است که باید مدافع حقوق محرومین و مظلومین و مستضعفان باشد چه مستضعفان داخلی چه مستضعفان خارجی. به این جهت مقدس است که حامی مظلومین و پابرهنگان باشد تا حق و حقوق خود را از ظالمان بدون لکنت زبان بگیرند. چرا که حضرت امیرالمؤمنین(ع) به جناب مالک می فرماید: «مکرر از رسول خدا(صلوات الله علیه) شنیدم که هیچ امتی مقدس و منزه نیست مگر این که ضعیف، بتواند حق خود را در آن جامعه از ظالم بدون لکنت و ترس بگیرد.»
سپاه نباید بهانه به دست مغرضین و دشمنان بدهد. رهبر انقلاب در این باره می فرماید: «از بهانههایی که ممکن است کسانی بگیرند، بشدّت پرهیز کنید؛ در زمینههای گوناگون اقتصادی و مالی و سیاسی و امثال اینها، خطّ مستقیم و خطّ درست انقلاب را دنبال کنید و دنبال چیزهایی که میتواند به کرامت سپاه لطمه وارد کند مطلقاً نروید. اوّلین کس، خود شما هستید که بایستی این شأن را، این حیثیّت واقعی را حفظ کنید.»
✔️ رهبر انقلاب چگونه سرنوشت جدیدی برای اپوزیسیون رقم زدند؟
⭕️ تک جملهای که سرنوشت مشاورین خائن ایرانی را عوض کرد
✍️ طی هفتههای گذشته، «مطالبه افزایش حقوق ها و درآمدها»، «گرانی ماکارونی و شایعه گرانی نان»، «حذفارز ترجیحی» و «حادثه متروپل آبادان»، سبب برخی تجمعات محدود شد که روزنه های امیدی برای اپوزیسیون خارج کشور ایجاد کرد که بتوانند از این طریق کاسبی های جدید در غرب و به خصوص آمریکا از طریق القای محاسبات جدید – بخوانید غلط اندر غلط- راه بیاندازند.
👈 حتی طمع به گسترش نارضایتی مردم و ایجاد اعتراض، کار را به جایی رساند که اینبار تلاش شود که رهبری اعتراضات در اختیار ربع پهلوی قرار بگیرد! و دیگر اپوزیسیون خارج از ایران با وجود مخالفت ها با شاهزاده پهلوی، فعلا در برابر واکنشهای سوءاستفاده گرانه او از برخی تجمعات و اعتراضات سکوت کنند. در همین راستا نیز شبکه هایی همچون بیبیسی فارسی، ایران اینترنشنال و برخی شبکههای دیگر ضدانقلاب برای جلب توجه افکار عمومی از چند روز قبل به نوعی روزشمار برای سخنرانی اخیر شاهزاده ناکام پهلوی در رسانههایشان ایجاد کردند.
🔸رضا پهلوی نیز اینبار در نقش رهبر و بزرگتر اپوزیسیون خود را نشان داد و نه تنها گروههای ضدانقلاب را به اتحاد و ایجاد سیستم مشترک اعتراضی دعوت کرد بلکه در بخشی از اظهاراتش ماموریت هایی به اپوزیسیون خارج از ایران سپرد و خواستار فشار به ایران از طریق شبکه های اجتماعی و ارتباط با سیاستمداران و رسانه های کشور محل اقامت شان شد. البته او یک طرح عملیاتی نیز ارائه کرد و اینکه اپوزیسیون، عوامل جمهوری اسلامی در خارج از ایران را معرفی کنند.
🔸اما درست در زمانه طراحی جدید ضدانقلاب ساکن خارج از ایران، رهبر معظم انقلاب در سخنرانی اخیر خود در یک جمله کوتاه و اشاره چند کلمه ای، سرنوشت جدیدی را برای اپوزیسیون خارج از ایران رقم زدند.
🔸ایشان در تحلیل علت محاسبات پی در پی غلط دشمنان ایران، به نقش تعدادی از مشاوران ایرانیِ خائن در شکل دادن به این محاسبات اشاره کردند و گفتند: این مشاوران خیانتکار نه تنها به کشور خود بلکه حتی به آمریکاییها هم خیانت میکنند چرا که با این مشورتهای غلط موجب شکست خوردن آنها میشوند.
🔸مقامات آمریکایی در این سالها خوب می دانند که رهبر انقلاب در اعلام نظر، یک کارشناس دقیق و صادق هستند. خود آمریکایی ها نیز در این سالها موضوعات، تحلیل ها و پیشبینیهای متعددی از طرف مشاوران خیانتکار ایرانی دریافت کرده اند، که غلط بودن آن برایشان مسجل شده است.
🔸رهبر انقلاب با یادآوری برخی مصادیق از سابقه محاسبات غلط مشاوران خائن به آمریکاییها، آنها را به نوعی در چالش محاسبه مجدد نیز قرار دادند. زیرا حتی عقل مادی نیز تکرار پذیرفتن محاسبات غلط درباره جمهوری اسلامی را از طرف برخی مشاوران رفوزه شده، نمی دهد.
🔸در این روزها بیشترین ترس اپوزیسیون بر این مساله استوار خواهد بود که اتاق فکرها، تصمیمسازان و تصمیمگیران آمریکایی تحت تاثیر اظهارات رهبر ایران، برخی بازنگریها را در عملکرد و صحت سنجی مشورتهای ارائه شده آنها را به مقامات مسئول در آمریکا، آغاز کنند.
🔸در آن صورت علاوه بر طرد بیش از چهل ساله اپوزیسیون توسط ملت ایران، طرد و انزوا برخی از آنها توسط اربابان آمریکاییشان نیز سرنوشت جدیدی خواهد بود که به آن مبتلا میشوند.
🔸🔸هرچند به نظر میرسد که جدا از اظهارات اخیر رهبر انقلاب، طرد شدن و دور انداختهشدن برخی از اپوزیسیون توسط مقامات غربی، سرنوشت محتومی است که دیر یا زود به آن مبتلا خواهند شد. همچنانکه مقامات آمریکایی در این سالها بارها حکومتهای رسمی وابسته و مزدور خود را تنها گذاشتهاند و اپوزسیون خارج از ایران که به مراتب بیشتر از آن حکومت ها، جماعتی متفرق و کم اثرتر و بیارزشتر هستند. ضمن اینکه چه بسا اپوزیسیون ایرانی به علت نمایان شدن، محاسبات غلط و ارائه مشورتهای غلط انداز بیشتر از سالهای قبل در معرض طرد شدن و حتی سوژه معامله شدن توسط تصمیم سازان آمریکایی قرار داشته باشند.
*مهدی جهان تیغی
اسکیت سواران نوجوان چمران؛ تراژدی فرهنگ یا موقعیت خطر؟!
علیرضا محمدلو
اخیرا شاهد جنجال رسانهای پیرامون کژرفتاری عدهای نوجوان در یکی از خیابانهای شیراز بودهایم. بچههایی که به بهانه روز اسکیت، با سر و وضع خلاف عرف و شرع و قانون تجمعی تفریحی ترتیب داده بودند و بگذریم از اینکه از لحظه تشکیل این تجمع تا وایرال و بازنشر شدنش در شبکههای مجازی، چقدر مهندسی شده بود.
بررسی کنیم که این پارههویتها چگونه تبدیل به رویداد میشوند و نمایشی از یک کجروی فرهنگی را یدک میکشند؟ مگر همین جامعه نیست که دهه هشتادی و نودیهایش، مرزهای ایرانی و عربی و آفریقایی و انگلیسی را با سرود فاخر سلام فرمانده در نوردیدند؟!
«دیوید رایزمن» در بررسی دورههای بشری از منظر ارتباطات، سومین مرحله از سیر تطورات بشر را «دوره انسانهای دگر راهبر» نام مینهد که تحت تأثیر گروه همسالان و رسانهها و اتمفسر اجتماعی، هویتسازی اتفاق میافتد. در چنین عصری، خانواده و سیستم کم اثر شده و شخصیت فرزندان به شدت انفعالی، رسانهزده و تاییدطلب افراطی میشود که به تدریج تحت تأثیر رسانهها، انبوه انسانهای تنها در شهرهای بزرگ شکل میگیرد.
گذشته از این نظریه و در این خصوص، قطعا نقش چهار عنصر سیستم، خانواده، مدرسه و رسانه بایستی درست سنجیده شده و نسبت به سهم هر متغیری به تناسب دوری و نزدیکیاش به عمق ماجرا، وزندهی دقیقی صورت گیرد.
در ادبیات دینی وقتی سخن از تربیت میشود، با سه دوره هفت ساله مواجه میشویم که هفت سال اول، دوره سیادت و آقایی کودک، هفت سال دوم دوره تعلیمپذیری و فرمانبرداری، هفت سال سوم، دوره مشورت و وزارت فرزند نامیده میشود.
اگر ساحت شخصیت هر فرد، بر سه محور عواطف، افکار و رفتارها تقسیم شود، محور دوره اول به دلیل اهمیت امنیت روانی و احساسی؛ عواطف کودک، محور دوره دوم به دلیل اهمیت و دورنیسازی آداب؛ رفتار کودک و محور دوره سوم نیز به دلیل بلوغ ذهنی و فکری؛ اندیشه کودک میتواند عنوان بگیرد.
حال اگر این بچههای دهه هشتادی را در سبد تحلیل و بررسی قرار دهیم و در ایستگاه رفتارشناسی قرار بگیریم، بیشتر از همه، کدامیک از ساحات شخصیت را دچار کمتوجهی میدانیم که در نتیجه شاهد کجرفتاری و بیتفاوتی نسبت به عرف و ادبیات شرعی جامعه میشویم؟ اگر در رفتارسازی دچار ابهام یا کمبود ایده هستیم باید گفت که هویتبخشی از طریق قهرمانسازی، الگودهی و ارائه سبک رفتاری در این برهه بسیار حیاتی و سرنوشتساز است؛ البته این مدلسازی بایستی در بستری هنری، چه بسا سینمایی اتفاق بیافتد تا به طور غیرمستقیم تبدیل به عادت رفتاری نوجوان امروزی شود.
حال ما چرا این پارهتراژدیِ فرهنگی را سر و ته بررسی میکنیم و به جای مواجهه آسیبشناسانه جدی و بیتعارف با متغیرهای چهارگانه پیش گفته، چراییها را در خود این بچهها جستجو میکنیم؟ کدامیک از نقاط خط تربیتی جامعه دچار بیماری شده که نمایش بیماری یا نشانه ضعف را این چنین در بغل خیابان هرچند با بزرگنمایی و برجستهسازی رسانهای به تماشا مینشینیم؟
چرا در ساحت عواطف و امنیت روانی، خانوادهها را به سواد کافی مجهز نمیکنیم و در ساحت رفتارسازی، تعلیم را با تربیت درست آداب، گره نمیزنیم و به مدارس دیکته نمیکنیم و چرا در سطح بینش و نگرش، کارگاههای تفکر و مهارتهای کاربردی را به جای دروس نظری بیخاصیت و بدردنخور، برای نسل نوجوان جامعه، جدی نمیگیریم و تبدیل به سیاست و به اصطلاح، "اکشن پلن" نمیکنیم؟ چرا صدا و سیمای ما برای نسل نوجوان، برنامه مشخص هویتآفرین ندارد و مسائل این دوره را بازخوانی و باطراحی نمیکند؟
از آن سو، رسانهی بیمار و بیگانه، میداند که چگونه، سلام فرماندهی نسل شما را بایکوت یا تخریب کند و از تجمع بچههای خیابان چمران، یک پدیده اپیدمیک و فراگیر بسازد؛ اما با توجه به ضعف کارکردی نهادهای مسئول و چندمرجعیتیشدن امر تربیت، ضروری است که به جای تقلیل واقعه یا بزرگنمایی ماجرا، فرایند تحول با اسناد دینی به صورت عملیاتی در دستور کار قرار گیرد تا خروجی نحس اسنادی همچون ۲۰۳۰ از پیشانی فرهنگی جامعه زدوده شود.
👇👇👇
تراژدی فرهنگ یک بیماری عمیقی است و زمانی واقعیت پیدا میکند که با تکثر انسانهای دگر راهبر، مواجه شویم و ذهنیت و زبان نسل نو از ایدئولوژی حاکم بر جامعه بیگانه شده و به تدریج از بیگانگی به ستیز روی آورد. چنین شرایطی با فراگیری و ستیز و چالش همراه است که ما در این رویداد چنین فاکتورهایی را شاهد نبودیم. به هرحال موقعیت خطری است که قبل از تکرار و تداوم و تبدیل شدن به چالش و بحران خیابانی با پشتیبانی رسانهای، بابستی به فکر تولید آگاهی برای خانواده، تدوین سند تربیت برای مدارس، پویایی و رهایی نهاد رسانه از کلیشههای فانتزی و ترمیم رفتاری سیستمهای مرتبط با مقوله فرهنگ و تربیت باید بود والا در آینده نه چندان دور، شاهد دومینوی خیابانهای اسکیتسوار خواهیم بود!
پایان
لزوم توجه به پیوست اجتماعی بهکارگیری جوانان در اداره کشور
✳️زمینههای اجتماعی جوانگرایی✳️
سیدیاسر تقوی
میانگین سنی دولتهای جمهوری اسلامی، از بدو پیروزی انقلاب تاکنون همواره رو به افزایش بوده است. طی سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا دهه 90 بهطور معمول با تغییر روسای جمهور، دولتها یک تا سه سال پیرتر شدهاند. این رقم با روی کار آمدن دولت حسن روحانی جهشی هشتساله داشت و در اواخر دولت دوازدهم میانگین سنی دولت به 59 سال رسید. اما دولت سیزدهم با رویکرد جوانگرایی میانگین سنی کابینه را با کاهشی بیسابقه به 51 سال رساند، رقمی که نسبت به دهه 60 و دولتهای آغازین جمهوری اسلامی فاصلهای 10ساله دارد اما میتواند شروع خوبی برای سیاست جوانسازی کارگزاران نظام قلمداد شود؛ مشروط بر آنکه زمینههای اجتماعی آن را نیز فراهم سازد و جامعه ایران را آماده پذیرش آن کند.
علیرغم آنکه جامعه ایران دولتهای بهمراتب جوانتری را در دهه 60 تجربه کرده و بخش عمدهای از مدیریت جنگ در هشت سال دفاع مقدس را بهواسطه فرماندهان جوان پشتسر گذاشته، اما افکار عمومی امروز از حضور جوانان در عرصههای مدیریتی استقبال چندانی نمیکند یا بیتفاوت از کنار آن عبور میکند. اراده حاکمیت به جوانسازی دولت و ساحتهای سیاستگذاری و اجرایی نیازمند پیوست پذیرش اجتماعی است که به نظر میرسد راهبرد مشخصی در این زمینه وجود ندارد. این امر باعث میشود نخبگان راهیافته به دولت و سایر بخشهای ساختار سیاسی کشور نتوانند از پس هزینههای احتمالی ناشی از آزمون و خطا بربیایند و شکستخورده از ساختار اجرایی کشور حذف شوند. این درحالی است که در شرایط متفاوت دهه 60 تابآوری جوانان در عرصه مدیریت به این اندازه شکننده نبوده است. آسیبشناسی جوانگرایی در ایران امروز نیازمند بررسی ابعاد و زمینههای مختلف سیاسی و اجتماعی است که به برخی از آنان اشاره میشود:
1. جامعه ایران در رفتار سیاسی دچار تشتت است. البته شاید جریانهای سیاسی حول یکسری گزارهها و مطالبات به وحدت افق و نظر برسند، اما به نظر میرسد در عرصه میدان تفاهم عملیاتی وجود ندارد. رسانهها و فضای مجازی با تشدید نگاه انتقادی، علیرغم آنکه معطوف به مشکلات ملموس و روزمره مردم هستند، در ساحت ترسیم افقهای پیشرو، اگر یأس و ناامیدی را پژواک نکنند، فضای سوررئال و انتزاعی را به تصویر میکشند. درواقع کاربران موثر شبکههای اجتماعی که بر بخش عمده افکار عمومی اثرگذارند، تلاش دارند با عبور از لایه «هواداری» در مقام «منتقد سخت» باقی بمانند و آلوده به طرفداری از شخص یا جریانی نشوند. از سوی دیگر بازخوانی آرمانهای انقلاب و رجوع مجدد به اندیشمندان انقلاب اسلامی هر اندازه به ارتقای سطح مطالبات دامن زده، این پرسش را که «کدام مدیر میتواند ما را به تحقق این مطالبات نزدیک کند؟» بیپاسخ میگذارد. افکار عمومی در نقد وضعیت موجود- و حتی در پارهای موارد سیاهنمایی آن- کاملا تفاهم دارد، اما در میدان و عرصه مدیریت آنقدر متشتت است که هیچ جریان و خردهجریانی مدیران طرف مقابل و حتی طیفهای نزدیک به خود را برنمیتابد. در این میان- که طبعا تفاوتی میان مدیران باتجربه و جوان نیست- اگر کسی بهعنوان جوانگرایی وارد ساختار سیاسی کشور شود، نهتنها از حمایت منسجمی برخوردار نخواهد بود که آزمون و خطاهای وی اصل «جوانگرایی» را نیز هدف قرار میدهد.
2. سیاستورزی نیازمند یک سنت تربیتی است. این مهم است که جوانان گزینششده برای حضور در دولت و سایر ارکان نظام، براساس کدام سنت تربیتی شایستگی لازم را پیدا کردهاند. این مهم در بسیاری از کشورها توسط احزاب تامین میشود؛ اما شرایط فرهنگی ما میتواند ساختارهای متناسب با خود را داشته باشد. البته سنت سیاستورزی میتواند معنای نزدیکی به باندها و قبایل سیاسی پیدا کند، اما این آفت ما را از ضرورت آن بینیاز نمیکند. مدیران جوان نیازمند فرآیندی هستند که طی آن پختگی لازم را برای حضور در عرصههای کلان به دست آورند. بخشی از آفتهای جوانگرایی مانند «اظهارنظرها و موضعگیریهای غیرمتعارف و عجیب»، «بیگانگی با جهان شغلی و صنفی خود»، «تحولات شکننده بهمنظور اصلاح ناگهانی در ساختار»، «بیاعتنایی به آداب سیاستورزی» و... همه بیانگر آن است که وضعیت سیاستورزی در ایران فاقد سنت تربیتی است و به تعبیر دقیقتر بزرگتر و قوه عاقله ندارد. برخی مراکز علمی بهمنظور تربیت مدیران جمهوری اسلامی تاسیس شدند اما سنت سیاستورزی جایی بیرون از مراکز علمی رقم میخورد و فرآیند انضمامیتری را میطلبد تا میان ارتقای سطح دانش و فهم دقیقتر واقعیتها نسبتی برقرار شود.
👇👇