eitaa logo
یادداشت خوانی
125 دنبال‌کننده
15 عکس
0 ویدیو
4 فایل
✔️مجالی برای مطالعه 🍃متن کامل یادداشت تحلیلگران را اینجا بخوانید. 🍃 انتشار هر محتوایی، به معنای تأیید نیست‌‌‌. ⛔️ این کانال را به هر خواننده ای پیشنهاد ندهید.
مشاهده در ایتا
دانلود
[هرکشور جنگ‌افروزی در جهان امروز مشخص می‌کند که فاقد فرهنگ انسانی است، لذا این تصمیمی است که اهالی فرهنگ و هنر در زمان خود می‌بایست درباره هر کشوری که آغازگر جنگ و ویرانی است، اتخاذ کنند.] اگر واقعا روسیه را متجاوز و جنگ‌افروز می‌داند، پس چرا آمریکا را از این قاعده مستثنی کرده و چشم خود را روی همه جنایت‌های آن بسته و با تمایل و پذیرفتن ویزا و اقامت آمریکایی، به‌راحتی و با وجدان و خیالی آسوده در خاک یک جنگ‌افروز و متخاصم مؤسسه فیلم‌سازی مشارکتی تأسیس و به فعالیت هنری می‌پردازد؟ چرا او در تمام این سال‌ها، جنایت آمریکا در حق ملت ایران که با اعمال شدیدترین تحریم‌های ظالمانه و ضدانسانی در حوزه دارو بوده و موجب مشکلات متعدد برای بیماران خاص و نادر شده را نادیده گرفته و زبان به اعتراض علیه دولتمردان و سیاست‌های آمریکایی نگشوده، آیا او زجر کودکان پروانه‌ای به‌خاطر عدم دسترسی به دارو را ندیده و نفهمیده است؟ سید شهاب‌الدین حسینی در تمام سال‌های فعالیت هنری‌اش سعی کرده کار هنری خود را بدون حاشیه پیش ببرد و هر جا خارج از متن حرفه‌ای هم حاضر شده و حرفی زده، قصدش حق‌طلبی بوده، اما در موضع اخیرش باید به آشکار، شفاف و روشن بگوید که چرا نگاه و دیدگاهش به دو کشور روسیه و آمریکا از منظر جنگ‌افروزی و تخاصم متفاوت بوده و آیا این نشأت گرفته از احتمال خدشه‌دار شدن اعتبار و جایگاهش در میان همکاران بوده یا بازنمایی نگاه غضب‌آلود آن‌ها بر سر مواضع اعتقادی قبلی‌اش، شاید هم ترس ازدست‌دادن ویزای آمریکایی باشد، یا هر علت دیگری، هر چه که هست، این نکته را باید مجددا تکرار نمود و اذعان کرد که چهره‌های مطرح هنری، فرهنگی و ورزشی و در کل سلبریتی‌ها در همه جای جهان اگر وارد حوزه‌های غیرتخصصی شوند و برای هر رخدادی نظر دهند، جامعه به سبب همان «اثر هاله‌ای» که پیش‌تر اشاره شد به اشتباه محاسباتی، خطا در تصمیم و گمراهی در عقیده کشیده شده و در نتیجه اتفاق های ناگواری بروز و ظهور خواهد داشت که این خود خسارت آفرین است. اکنون زمان آن است که بگوییم: آقای شهاب حسینی! از این مسیر برگرد. پایان/ مسعود کارگر
جنس دوم یا الگوی سوم؟! سیری بر زیست زنانه از دیرباز تا اکنون زهرا محسنی فر در زمان‌های قدیم، زن جنس درجه دو محسوب می‌شد؛ «جنس دوم». موجودی که از طفیلی وجود مرد آفریده شده. نه‌تنها حق مالکیت نداشت، بلکه خودش سرلیست مایملک مرد بود. ارث که نمی‌برد هیچ، بعضا به ارث هم می‌رسید. هیچ مردی زن را شریک خود نمی‌کرد، اما گاهی زنی بین مردها به اشتراک گذاشته می‌شد. دختری خون‌بهای جدال دو ایل می‌شد تا خصومت‌ها فروکش کند و خون‌بس حاکم شود. در جنگ‌ها گاهی زن‌ها که حرجی بر آنها نبود، به حراج اسارت می‌رفتند و گاهی باج‌سبیل می‌شدند تا خطر جنگ را از شهری زیرسبیلی رد کنند. چه دختران که زنده به گور شدند تا ننگ دخترآوری از چهره سیاه پدران شسته شود. آنها که زور در بازویشان گندیده بود، زن را «ضعیفه» خطاب می‌کردند تا فیگور قدرت بگیرند. برخی نیز که خود را عقل کل می‌دانستند، برچسب «ناقص‌العقل» بر پیشانی زن می‌کوبیدند. در دوگانه نان‌خور-نان‌آور، کفه ترازو به نفع مرد سنگینی می‌کرد و انگشت اتهام به سمت زن به‌عنوان مصرف‌کننده منابع و عنصر هزینه‌ساز دراز می‌شد. القصه زن در نگاه جوامع قدیم موجودی آسیب‌پذیر و ضعیف جلوه می‌کرد و زن‌ها خود با این هویت اجباری کنار آمده بودند. آنها که دل‌شان برای این موجود بی‌دفاع آسیب‌پذیر می‌سوخت و می‌خواستند کاری کنند کارستان تا خیال‌شان از امنیت زن راحت شده و وجدان‌درد آزارشان ندهد و در وزر و وبال حضور زن در اجتماع گرفتار نشوند، فکری بکر به ذهن‌شان رسید. آنها نسخه خانه‌نشینی را برای زن تجویز کردند تا اساسا صورت‌مسأله را پاک کرده باشند. چهاردیواری زن را از گزند در امان می‌داشت و بسترهای آسیب را از بین می‌برد. وظایف فطری و غریزی زن همچون فرزندآوری و تربیت نسل، که عرفا در اندرونی محقق می‌شود، نیز مستمسک خوبی شد تا عقبه نظری و علت تامه التزام زن به چهارچوب بیت شود. زن تراز با این قرائت‌ها، زنی بود که با خانه‌نشینی و انجام وظایف مادری و همسری و پذیرفتن چهارچوب درب منزل به‌عنوان خط قرمز، خود را از گزند اجتماع گرگ‌صفت مصون می‌داشت و امور خارج از بیت را مطلقا به مرد خانه می‌سپرد. بدین‌ترتیب پشت هر مرد موفق، یک زن خانه‌نشین بود که توان چوب لای چرخ گذاشتن در امور مرد را نداشت و اجازه می‌داد جنس برتر به مراتب بالاتر برسد. «تحجر»، شاید مناسب‌ترین عنوانی باشد که می‌توان بر پیشانی این تفکر چسباند. تحجر را نباید پدیده‌ای عصر حجری دانست بلکه این جریان فکری با رنگ و لعاب نو هنوز کم و بیش ظهور و نمود دارد. «همیشه پای یک زن در میان است.هیس! زن‌ها فریاد نمی‌زنند.» این جملات را زیاد شنیده‌ایم. عده‌ای زن را عامل تباهی حکومت‌ها و جوامع و محرک اولیه جنگ‌ها و خونریزی‌ها می‌دانند. همان زنی که افسونگر است و آدم را از بهشت محروم کرد. همانی که اغواگریهایش مردها را از راه به در می‌کند. چه شیخ‌صنعان‌ها که دل و دین و عقل و هوش به دختری ترسا دادند و قافیه ایمان را باختند. چه برصیصاها که پای دخترکی ایمان از کف دادند. جنس لطیفی که «کید عظیم» دارد و پیامبری چون یوسف هم از مکر او در امان نبود. چه دست‌ها که جای ترنج بریده شد و چه یوسف‌ها که به هوای تن ندادن به هوس زنان به زندان، تن دادند. همیشه لولیان شوخ شیرین‌کار، شهر را به آشوب کشیده و خوان را به یغما برده‌اند. مُهر «سلیطه‌گری» و «عفریته‌خویی» را گروهی بر جبین جنس زن زده‌اند، تا نشان دهند که زن ذاتا آسیب‌زاست و تکوینا تهدید محسوب می‌شود. وقتی زن در منظر جامعه قرار می‌گیرد، مرد برای حفظ خود به تلاطم و زحمت می‌افتد و این مشکلی بس عظیم است. اما چاره چیست؟! عقلای این قوم همچون اسلاف خود چاره را در حبس زن در اندرونی دیدند تا اساسا مسأله را از روی میز بردارند. حصر خانگی، راه‌حل این نحله فکری برای در امان ماندن از ام‌الفساد زن بود. این نگاه به زن را جریان سلفی پایه‌گذاری کرده است. باغچه اعتقادات خود را اگر شخم بزنیم، حتما رگه‌هایی از این نوع نگاه را خواهیم یافت. تحجر و سلفیت با دو نگاه متفاوت یک نسخه واحد برای زن می‌پیچند؛ زن را چه به اجتماعیات! قرن‌ها این نگاه‌ها بر جوامع بشری، فارغ از عقیده و مذهب و رنگ و نژاد، سایه افکنده بود و زن‌ها هویت اجتماعی نداشته و ساحتی تک‌بعدی و درون‌بیتی داشتند. دنیا چرخید و چرخید و بربرهای اروپا به تمدن رسیدند و انقلاب صنعتی کردند. آنها که به گواهی تاریخ تمدن ویل دورانت روزی در منازل خود از نعمت توالت محروم بودند، حالا دنبال احداث کارخانه و جذب نیروی کار بودند و پایه‌های زندگی ماشینی را بنا می‌نهادند. خیلی زود سوت کارخانه‌ها مثل نفخ صور در سراسر اروپا پیچید و انسان‌ها وردست ماشین‌ها و چرخ‌دنده‌ها شدند. ادامه 👇👇
جلوتر که رفتند، نظام سرمایه‌داری متولد شد و نیروی انسانی به‌عنوان یک تیغ دولبه پول‌ساز و پول‌سوز خود را نشان داد. ولع کارتل‌های اقتصادی برای صرفه‌جویی در هزینه‌ها و افزایش سود بنگاه‌ها نگاه‌ها را به سمت نیروی کار ارزان برد. خیلی زود توجه سرمایه‌داران به سمت نیمی از جمعیت جامعه که تا آن روزها غیرمولد فرض می‌شد، معطوف شد. ایده این بود که زنان پای کار اقتصاد بیایند و چرخ‌دنده‌ها را ارزان‌تر از مردها بچرخانند و در کنار آنها ماشین سرمایه‌داری را بکسل کنند. بنابراین فرهنگ‌سازی شروع شد و جامعه‌شناسان غربی نظریه‌پردازی را آغاز کردند تا بستر حضور زن‌ها در فرآیند تولید ثروت فراهم شود. آنها یک ظلم تاریخی را در برخورد با جنس زن شناسایی کرده و شروع به تحریک زنان کردند تا جنبش‌هایی را سامان دهند. خانه‌نشینی را بزرگ‌ترین ظلم بشر به زن معرفی کردند و راه‌حل مبارزه با این ظلم را میدان دادن به زنان برای اشتغال خارج از خانه در کنار مردان دانستند. زنانی که تا دیروز خفته بودند و هویت خود را تنها در چهارچوب بیت می‌شناختند، میدان را برای بازتعریف جایگاه اجتماعی خود فراخ دیدند و از خواب گران بیدار شدند. اما نمی‌دانستند که دنیای سرمایه‌داری چه خوابی برای آنها دیده است. وقتی یونیفرم‌های متحدالشکل بر قامت زنان کارگر نشست، محیط کار مردان طراوت جدیدی به خود گرفت و چشم‌ها بر اندام زنان خیره ماند. با توسعه صنعت تبلیغات و کشف قدرت آن در تصاحب بازار و رقابت شدید بنگاه‌های اقتصادی برای حذف رقیبان، ناگهان نگاه‌ها دوباره به زن دوخته شد. جاذبه‌های بصری و جنسی زن چه سوژه نابی می‌توانست برای معرفی محصولات و افزایش فروش کارخانه‌ها باشد. کم‌کم صنعت سینما و صنعت مد و پوشاک هم متولد شده و جاذبه جنسی زن خمیرمایه رونق این صنایع شد. زنی که تا دیروز آسیب‌پذیر و آسیب‌زا بود و در حبس خانگی به سر می‌برد، حالا خانه را رها کرده و سوژه بیلبوردهای تبلیغاتی کارخانه‌ها و قهرمان سردر سینماها و مدل فشن‌شوها شده بود. غرب تازه متوجه شده بود که زن نه‌تنها نیروی غیرمولد نیست بلکه طنازی‌ها و تن‌آرایی‌های او آنچنان خریدار دارد که هر صنعتی را از خاکستر به سود خالص تبدیل می‌کند. پول، پول و باز هم پول برای زن هویتی تازه آفرید و او را از زندان خانه به منجلاب کارخانه کشاند. این وسط روان‌شناسانی چون فروید هم با نظریات بی‌چهارچوب خود، تمام مرزها را از جلوی پای زن برداشتند تا مطلق‌العنان در سراشیبی زوال جنسی بتازد و دنیای مردها را بسازد. مدتی که گذشت، برخی زنان غربی متوجه داستان شدند. آنها به این نتیجه رسیدند که افسار زن در غرب در مشت مردان قرار گرفته و زنان قربانی مطامع جنس مذکر و مورد بهره‌کشی جنسی واقع شده‌اند. آنها فهمیدند که در پسِ این میدان دادن به زن و سوپراستار ساختن از او، پول‌های خوبی به جیب مردان می‌رود. کسی فکر کرامت و منزلت زن نیست و تا وقتی که طراوت و زیبایی و جوانی دارد، خریدار دارد و با زوال اینها در نگاه مردان تپاله‌ای بیش نیست. رگ غیرت بخشی از زنان غربی جنبید و جنبش‌هایی با موضوع برابری زن و مرد و مبارزه با مردسالاری به راه انداختند. تساوی حقوق زن و مرد مانیفست این جریان شد و خیلی زود زنانی که از نگاه‌های متحجرانه، سلفی و غربی ناراضی بوده و احساس ظلم می‌کردند، به جریان فمنیستی تمایل پیدا کردند. این جریان که ابتدا برای زدن جریان غربی پایه‌ریزی شده بود، به‌تدریج به مبارزه با دو جریان دیگر نیز پرداخت. شاید فراگیرترین جریان فعلی دنیا در حوزه زنان را بتوان جریان فمنیستی دانست. جنبشی که طرفداران بی‌شماری در سرتاسر دنیا فارغ از مذهب و عقیده و نژاد و ملیت دارد. اگر رگه‌هایی از تحجر، سلفیت و غربزدگی در عقاید ما نسبت به زن وجود دارد، طوفان تفکر فمنیستی بذر این جریان را در ذهن اغلب ما کاشته است، تا آنجا که ممکن است مراکز فرهنگی رسمی جمهوری اسلامی مثل صداوسیما نیز ناخودآگاه گرفتار این تفکرات باشند. اما ماجرا همچنان ادامه دارد و هنوز از انقلاب امام روح‌الله چیزی نگفته‌ایم. در میان این نحله‌های فکری متناقض، متنافر و بعضا پرطرفدار، ناگهان یک جریان فکری جدید سر بر می‌آورد. انقلاب که می‌شود، زن‌ها در کنار مردها به خیابان می‌آیند و قیام می‌کنند. انگیزه آنها نه فرار از خانه، نه سرویس دادن به مردان و نه مبارزه با مردسالاری و برابری‌جویی است. زن‌ها وارد اجتماع می‌شوند، اما از خانه غافل نمی‌شوند. یک روح تازه در کالبد هویت زن دمیده می‌شود. الگوی سوم زن به مدد انقلاب روح‌الله متولد می‌شود. «تکلیف‌گرایی الهی» شاید مهم‌ترین وجه تمایز این الگو با سایر الگوهای زنانه است. زن انقلاب اسلامی نه خانه‌نشین است و نه خانه‌ستیز. راه خود را از میان بیراهه‌ها تشخیص داده و به شخصیت رسیده است. ادامه 👇👇
تکوین و زنانگی را نه عامل فضیلت و رذیلت بلکه خصیصه متفاوتی می‌بیند که در آفرینش او لحاظ شده تا در مسیر رشد و کمال خط سیر متمایزی نسبت به مرد داشته باشد. زن انقلابی، در حیطه تکلیف‌گرایی حصارشکن و بی‌کلیشه است. وقتی پای تکلیف در میان باشد، گاهی بی‌الگویی، الگوی اوست. مثل آب روان هر کجا که آگاهی متعهدانه به او دیکته کند، به همان سمت جاری شده و آنجا زمین بازی او می‌شود. هر جا خلأیی باشد، همانجا را پر می‌کند. هرکجا ظرفیت‌ها، استعدادها و توانمندی‌های فردی و جمعی او باری از دوش ولی خدا برای خدمت به جامعه اسلامی بردارد، همان‌جا حاضری می‌زند. گاهی خانه‌دار است و گاهی وزارتخانه اداره می‌کند. تجرد و تأهل تنها تاکتیک بازی زن انقلابی را عوض می‌کند، اما هیچگاه او را نیمکت‌نشین نمی‌کند. زنانگی را نه یک محدودیت و نه عامل سرافکندگی و نه حتی دستاویزی برای برتری‌جویی می‌داند. زنانگی در نگاه او هم حرمت دارد و هم مزیت می‌آفریند. زن انقلابی پاسدار زنانگی عفیفانه است و از آن برای خلق موقعیت‌های ناب زندگی و بندگی استفاده می‌کند. الگوی سوم، زن تراز هزاره سوم است. از آن باید بیشتر گفت و بیشتر شنید. راستی در سوژه‌یابی، مصداق‌شناسی و الگوسازی زن الگوی سوم ما کجای کار هستیم؟ پایان / زهرا محسنی فر
برای که با قلم و بیانش، دلبری می‌کرد شادترین «مسعود» جهان میثم رشیدی مهرآبادی، سردبیر قفسه کتاب مرد میانسال با موتور قدیمی‌اش کنار پایم ترمز می‌زند. آنتن بی‌سیم‌ از جیب کاپشنش بیرون زده. نمی‌دانم چرا از بین این همه ایستاده‌های کنار خیابان، من را انتخاب می‌کند. می‌پرسد اینجا چه خبر است؟ تعجب می‌کنم. با این سیاهپوش‌های ایستاده کنار حسینیه ۱۵ خرداد، چه خبری می‌تواند باشد جز یک فراق؟ می‌گویم یکی از بزرگان شهرتان از دنیا رفته است. حتی برایش مهم نیست این بزرگ شهر که بوده. همین که ساخت‌و‌سازی در میان نباشد و ایستاده‌های سیاهپوش، در سطح خیابان و پیاده‌رو زباله‌ای نریزند، کافی است. مأمور شهرداری که معلوم‌ است یکی از کانال‌های بی‌سیم‌اش به کلانتری محله هم وصل است، بی‌تفاوت راهش را می‌گیرد و می‌رود تا ببیند در این جمعه نسبتا سرد اصفهان، در محدوده خیابان شهیدقدوسی (آپادانای اول) چیز دیگری روزی‌اش می‌شود یا نه... اولین دیدارم با «مسعود»، در اَسالم بود. دست‌اندرکاران بنیاد شعر و ادبیات داستانی ایرانیان، هتل‌آپارتمانی نزدیک به محل درگذشت جلال آل‌احمد رزرو کرده بودند برای شرکت‌کنندگان در دوره مستندنگاری جلال. خودش آمده بود یا با اتوبوس ما، یادم نیست اما وقتی فهمیدیم هم‌اتاقی هستیم، دست دادیم و دوست شدیم. لهجه زیبای اصفهانی‌اش را پنهان نمی‌کرد و تا آخر آن سفر هم نفهمیدم، لباس روحانیت به تن دارد. مدام حرف می‌زد و چیزهایی می‌گفت که بوی بیهودگی نمی‌داد. روحش در چارچوب نمی‌گنجید اما این که کارها و برنامه‌ها سامان داشته باشد و نظم، برایش مهم بود. بعد از آن سفر، بارها همدیگر را دیدیم و هر وقت تماس می‌گرفت یا پیامی می‌‌فرستاد، مطمئن بودم اتفاق خاصی افتاده است. چه وقتی که متن سرمقاله‌اش برای برنامه شب روایت را ممنوع‌الپخش(!) کرده بودند و چه وقتی که پیگیر کارهای دایره‌المعارف شهدای مدافع حرم بود و دنبال آدم‌حسابی می‌گشت. انرژی آخرین دیدارمان هم به سقف چسبیده بود؛ ۲۰ اردیبهشت ۱۴۰۱ زیر سقف شبستان مصلای امام‌خمینی(ره) تهران. فردایش قرار بود سی و سومین نمایشگاه کتاب تهران آغاز به کار کند و هنوز خیلی از کارهای غرفه‌های زیر نظر مسعود، باقی مانده بود. نگران بودیم اما تا توانست گفت و ما را خنداند و رفت که فردا برگردد... وقتی نیامد و سراغش را گرفتیم، گفتند اندکی کسالت دارد. فکر می‌کردیم سرماخوردگی جزئی است یا کرونایی مختصر. تا آخر نمایشگاه نیامد که نیامد. مسعود با دردهایی که به جانش افتاده بود، روح سرگشته و بی‌قرارش را به آرامش رساند و به جایی که ناگهان بگذارد و برود، ۱۰ ماه به آرامی با همه ما خداحافظی کرد و اطرافیان و دوستانش را به نوع متفاوتی از مرگ‌آگاهی رساند. آخرین عمل جراحی‌اش را که انجام داد، همه فهمیدند کار تمام است. همه فهمیدند، این خداحافظی، بدرودِ آخر است. همه دست به دعا شدند برای این که مسعود، درد کمتری بکشد. دیگر هیچ داروی مسکنی جوابگو نبود. اوج درد مسعود را می‌شد از لابه‌لای جملات کوتاهش در نوشته‌های آخر فهمید. مسعود ۱۰ ماه درد کشید و به اندازه یک عمر، ما را با ارزش زندگی مواجه و آشنا کرد. خانمی در شبکه‌های اجتماعی نوشته بود:‌ کاش ارتباط آقای دیانی با کلمات قطع نمی‌شد و همچنان برای ما از آن سوی داستان هم می‌نوشت... مسعود، قلم را گذاشت و رفت. ادامه ماجرا را ما باید بنویسیم. کاش دوستانش برنامه سوره را در شبکه چهار سیما ادامه دهند و یارانش، تحقیقات و نوشته‌هایش را به سر و سامان برسانند. ما هم هر وقت دردی به جانمان افتاد، یاد او می‌افتیم که چگونه ارزش زندگی را دانست و با تن‌رنجور، اجرای برنامه‌هایش را تعطیل نکرد. وقتی با چهره جدید که نشان از شیمی‌درمانی داشت جلوی دوربین می‌نشست، صدایش پر از زندگی بود. مهمانان برنامه سوره در ابتدا و انتهای گفتارشان برای او دعا می‌کردند اما چهره او کمترین تغییری نداشت. انگار می‌خواست بگوید: من خیلی خوبم. همین که اینجا پای میز گفت‌وگو نشسته‌ام و برنامه‌ای ساخته‌ام که تعداد بینندگان شبکه چهار سیما را جابه‌جا کرده است، خوشحالم. من الان، شادترین و سالم‌ترین مسعودِ جهانم... مسعود دیانی به اصفهانی بودنش می‌نازید. لهجه‌اش را پنهان نمی‌کرد و در ۱۰ماهی که رنج بیماری روی دوشش بود، گاهی بزرگ‌ترین آرزویش می‌شد سفر به شهر آباء و اجدادی‌اش تا احتمالا کنار زاینده‌رود بنشیند و سیگاری بگیراند و صفایی بکند. اصفهان اما چرا قدر او را نمی‌دانست؟ از لحظه‌ای که خبر درگذشت مسعود را تلفنی شنیدم تا وقتی که پیکرش به خیابانی حوالی پل‌خواجو رسید، چند روز فاصله بود و من مسافر اصفهان. بارها خیابان‌های مرکز و حاشیه شهر را بالا و پایین کرده بودم اما دریغ از یک تابلوی شهری که به اصفهانی‌ها بگوید مردی که پرچم اصفهان و اصفهانی‌ها را در پایتخت بالا برده بود و اهل ادب‌وهنر بود، چند روز دیگر مهمان «باغ‌رضوان» است.
حالا می‌فهمم کار دوستانم در سازمان زیباسازی بلدیه پایتخت، چقدر ارزش دارد که به هر بهانه‌ای،‌ چهره آدم‌حسابی‌ها را روی در و دیوار شهر می‌برند، تا زندگی روزمره، حواس‌مان را از بزرگان‌مان پرت نکند. کاش یکی بود حرف آخر را می‌زد و پیکر مسعود دیانی را در گلزار شهدای اصفهان و کنار شهدایی به خاک می‌سپردند که سال‌ها به عشق‌شان قلم زد و گریست ... . میثم رشیدی مهرآبادی - سردبیر قفسه کتاب
فهم کتابی یا کتاب فهمی؟ امیر‌حسن اوصالی، منتقد در تمام ادوار تاریخ بشریت، خواندن و یادگرفتن امری فطری و ضروری برای انسان بوده و در هر عصری بنابرشرایط موجود در جامعه، نحوه و کیفیت آن متفاوت بوده است. میل به‌ دانستن و رشد، همان محرک‌هایی بوده‌اند که انسان را بالاجبار به تکاپو و پرسشگری دعوت کرده تا این‌گونه راه‌های تعالی فکر و صیقل‌دادن روح و اندیشه را بازشناسی کند. آشنایی انسان با متن همانقدر عمر دارد که خلقت انسان دارد. با گذشت زمان و احاطه‌ انسان بر طبیعت حالا این متن است که در اختیار انسان درآمده. زمانی که این متون برای رشد انسان وجودی ضروری داشتند، حال بازیچه‌ دست این انسان مدرن اهل مطالعه شده‌اند؛ انسانی که با نقاشی ‌کردن و خط‌ کشیدن روی دیوار پیام خود را برای نسل‌های آینده مخابره می‌کرد، حال به کتاب و کلمه رسیده است. کتاب و کتابخوانی همان امر قدسی و متعالی انسان است که آرامش اندیشه را برای او به ‌ارمغان می‌آورد. اما در کنار تمامی محاسن کتاب، باید از مخاطرات احتمالی آن نیز آشنایی‌زدایی کرد و از غرق‌شدن در عادت خواندن، خود و جامعه را نجات داد. مارسل پروست که میان اهالی کتاب نام آشناست، در کتاب در«باب خواندن» که مقدمه‌ ترجمه‌اش از کتاب کنجد و سوسن‌ها، اثر جان راسکین، اندیشمند انگلیسی است، با نگاهی تیزبین و موشکافانه به‌نقد دیدگاه این نویسنده درباره‌ کتاب و کتابخوانی که همان دیدگاه و نگرش سنتی رایج است، می‌پردازد. شما در جای‌جای این مقدمه‌ نسبتا کوتاه خبرگی پروست را در مداقه‌هایش نسبت به‌ آرای راسکین مشاهده می‌کنید. راسکین معتقد است که کتاب‌ها حاوی معرفت و حقیقت هستند و خواننده با مطالعه‌ آنها می‌تواند به ‌آن حقایق و معارف دست یابد و به‌عقیده‌ پروست این مشهور معروف توهمی بیش نیست! پروست معتقد است کتاب چیزی نیست جز محرک و انگیزش. پروست تلاش می‌کند تا یک تقدس‌زدایی از متن و نوشته به‌مخاطب ارائه بدهد، چون به ‌گمان وی هیچ حقیقت مستقلی در کتاب در انتظار خواننده نیست، بلکه کتاب مقدمه‌ای است برای ورود به‌ حیات فکری، نه خود آن. البته برخی آرای پروست در این مقدمه نیز جای تامل دارد و باید بررسی ساختاری شود. آنچه در این مقدمه برای پروست حائز اهمیت است و کمال مطلوب وی از خواندن محسوب می‌شود، داشتن فکر و اندیشه‌ مستقل و اصیل است که برای نائل‌شدن به‌آن کتاب تنها می‌تواند نقش میانجی و یاری‌رسان را ایفا کند نه بیشتر.  او معتقد است اگر کتاب به‌ جای هدایت ما به سمت حیات مستقل ذهن جایگزین آن شود، یعنی هدف غایی خود کتاب پنداشته شود، از ما مصرف‌کننده‌ای بیش نمی‌سازد که خطر آن بیش از منفعت آن خواهد بود. البته باید اضافه کرد که ما ناگزیر و ناگریز از خواندن آثار بزرگان این عرصه در هر اندیشه‌ای هستیم و نه راسکین و نه هم‌اندیشانش مدعی بر این نیستند که ما با ورود به‌عالم کتاب حاوی تمام حقایق درون آن موضوع و مساله می‌شویم. در همین راستا نکته‌ دقیقی که پروست به آن اشاره می‌کند این است که همین حقیقت یافت شده در کلمات کتاب برای نویسنده است نه خواننده! و به‌قول وی: فرجام‌ها برای نویسنده‌اند و برانگیزش‌ها برای خواننده!  پروست در صفحه‌ ۵۴ کتاب می‌نویسد: «به‌درستی احساس می‌کنیم که دانایی ما از جایی آغاز می‌شود که دانایی نویسنده به پایان می‌رسد و می‌خواهیم پاسخ‌ها را در اختیارمان بگذارد، حال آن‌ که از او فقط برمی‌آید که میل و خواسته‌های ما را بیدار کند. و او قادر نیست این امیال را در ما بیدار کند مگر آن‌که ما را وادارد در زیبایی مطلقی که او در اوج تلاش هنری خود به‌آن دست یافته است، تامل کنیم.» در شرح این جمله‌ پروست می‌توان نوشت که آگاهی‌ نویسنده آنجایی تمام‌ می‌شود که حیات‌فکری ما آغاز! یعنی‌ با اتمام کتاب آگاهی نویسنده نسبت به‌مساله به ‌اتمام رسیده است و الا کتاب می‌توانست ادامه داشته باشد. پس بعد از پایان آگاهی نویسنده، شروع آگاهی ما و ذهن پرسشگر ماست که مسیرهای ایجاد شده در مساله را به‌ انتها برسانیم. با مداقه در این نگرش پروست می‌توان نقد ظریفی به‌وی وارد کرد که او به سَرَقات (بی‌اجازه استفاده کردن) علمی‌ و هنری هیچ اشاره‌ای نمی‌کند. ابتدا باید سر این دعوا کرد که مساله‌ها برای نوشتن از کجا آغاز می‌شوند.  اگر مساله‌ای برای‌مان خلق نشده است، آیا نمی‌توانیم دست به‌سرقت از دامان دیگران بزنیم؟ کسی چنین ادعایی نمی‌کند که تمامی محتوای نویسنده را بی‌چون و چرا قبول می‌کنیم، بلکه ادعا این است که می‌توان بهترین گنج‌ها را نیز به‌قول برنارد شاو در خرابه‌های دیگران پیدا کرد. 
مگر نه‌این که حافظ دست به‌سرقت هنری می‌زده و از ساوجی و سعدی و دیگران ابیاتی وام می‌گرفته و با فرم خود لباس دیگری بر تن‌شان می‌کرده؟ راسکین با استناد به ‌کلام کانت که خواندن را نوعی گفت‌وگو با نویسنده قلمداد می‌کند، مورد نقد پروست قرار می‌گیرد که: «خواندن را نمی‌توان این‌چنین با گفت‌وگو قیاس کرد. حتی خردمند‌ترین انسان‌ها؛ که تفاوت بنیادین میان کتاب و یک دوست در خرد و فرزانگی کم‌وبیش آنها نیست بکه در روش ارتباط ما با آنهاست». راست هم می‌گوید، به‌راستی خواندن را نمی‌توان به‌مثابه‌ گفت‌وگو دانست که خواندن برخلاف گفت‌وگو برقراری ارتباط است با اندیشه‌ دیگر اما درخلوت و تنهایی مطلق، که کلام هیبت آن‌را از بین‌ می‌برد‌. و ماحصل این خواندن در خلوت همان ایده‌ها و مساله‌های متقدمین است که زحمت مداقه و بررسی عمیق آنها را بر تردیدها و شک‌های مدرن ما سپرده‌اند. پروست در ادامه در صفحه‌ ۷۶ کتاب می‌نویسد: « بی‌شک رفاقت با آدم‌ها چیز پوچ و واهی است و کتاب‌خواندن هم نوعی رفاقت است!» این ادعای پروست مبتنی بر ایدئولوژی حاکم بر شخصیت وی است که انگار انسان‌ها را جز برده‌ منفعت نمی‌پندارد؛ اما در گفته‌ خود و مصداقش بسیار صادق است!  چراکه گاهی در رفاقت ما از طرف مقابل خسته می‌شویم، اما نمی‌توانیم او را کنار زده و به ‌خلوت خویش برویم، درحالی‌ که رفاقت با کتاب غیر از این است که وقتی از مدعای نویسنده خسته می‌شویم کتاب را بسته و خواندن و گوش دادن را به‌روز دیگری موکول می‌کنیم. اما این رفاقت هوای دیگری نیز دارد و آن رفاقت ناب سکوت است، ناب‌‌تر از کلام! و رفاقت با کتاب رفاقت دیالوگ نیست که رفاقت در سکوت است و تفکر. با آنچه ذکر شد راقم این سطور قائل به‌جمع نظرات راسکین و پروست است! که ما بدون خوانش متقدمین، نمی‌توانیم به‌خوانشی مدرن و نو برسیم؛ که این کهنه سنت‌ها هستند که دست به‌خلق مدرن در تردید‌های ما می‌کنند. و چه بسا گفتنی‌ها را آنها گفته‌اند و مداقه را به‌ما سپرده‌اند.  البته باید دقت کرد که در خوانش آرای نویسندگان، مجذوب بازی کلامت‌شان نشده و تنها در راستای کشف مساله و حل آنها باشیم؛ که چه‌بسا برخی نه برمبنای قرابت‌شان با جوهر اندیشه‌ آن‌ها، بلکه از روی میل برای ما توصیف شده‌اند که آن‌چه خواهیم رسید از سلیقه‌ نویسنده خواهد بود و نه اندیشه‌ اصیل. پس ذهن اصیل بلد است که چگونه خواندن را مقهور فعالیت فکری خود کند و در تله‌‌ الفاظ صاحب اثر گیر نکند! ما با خواندن، حیات‌فکری خود را پیدا کرده و طرز رفتار را از برقراری ارتباط با دیگران می‌آموزیم. با مداقه نموندن بر آرای کهن و اصیل متقدمین، دست به‌خلق آثار نو می‌زنیم و با سرقات هنری، فرم فکری خودرا بر آرای گذشتگان می‌پوشانیم و این همان مطلوب حاصل جمع آرای راسکین و پروست است. امیر‌حسن اوصالی، منتقد
داغ رفتنش سنگین است محمد رحمانی، نویسنده مسعود دیانی را شاید خیلی‌ها فقط از قاب تلویزیون بشناسند و با ترکیب افرادی که در تشییع او حضور داشتند و مکان تشییع و درنهایت لباس روحانیت یک قضاوت کلیشه‌ای در رابطه او داشته باشند. مسعود دیانی برای من نخست یک منتقد بی‌رحم بود. این بی‌رحمی البته حسن است، چراکه سال‌هاست فضای نقد به فضای تعارف و تمجید، تغییر محتوا یافته است. یادم هست وقتی پیش‌نویس کتاب «من اعتراف می‌کنم» را برای اخذ نظرش به او دادم این نکته را یادآور شد و چنان بر متن شلاق زد که آخ از کتابم بلند شد. نقدهایش اما برای بهبود اثر بود؛ یادم هست هرجا بویی از تخریب وحید افراخته می‌داد، تذکر داده بود. برایش توضیح دادم چند جا به عمد این نشان‌ها را گذاشتم تا کتاب بتواند منتشر شود و انگ نخورم، گفت اصلا مهم نیست چاپ نکنند؛ تو کاری که درست می‌دانی را انجام بده. در آخرین دیدار بعد از چاپ کتاب هم قول داد در جلسه نقد و بررسی کتاب حاضر شود(مسعود تو بد قول نبودی که). مسعود عزیز اساسا فقط در برنامه‌های رسمی لباس روحانیت می‌پوشید. همیشه تیپ اسپرت می‌زد و اگر کسی او را نمی‌شناخت اصلا حدس نمی‌زد با یک روحانی در حال مباحثه است. به‌جای حدیث از فیلسوفان و ادیبان نقل قول می‌آورد تا به نظر خود هاله‌ای از تقدس ندهد. برنامه منظم مطالعاتی داشت که فلسفه ادبیات و تاریخ در اولویتش بود و عاشق گعده‌های تخصصی بود. مسعود هیچ وقت اصولگرا نبود و شاید خیلی‌ها ندانند که سال‌ها پیش به‌خاطر مواضع خود از کار بیکار شد و یک بحران بزرگ اقتصادی را پشت سر گذاشت. دیانی اصلاح‌طلب هم نبود. خط قرمزی در نقد و اندیشه نداشت و اتفاقا سنت‌شکن و ضد کلیشه بود. نمی‌گویم عالم به غیب بود یا همه مواضع و پیش‌بینی‌هایش درست بود که اتفاقا ساعت‌ها محترمانه با هم بحث می‌کردیم و هرگز کار به تکفیر نمی‌رسید. یادم هست همان اوایل که «سوره» را در شبکه چهار راه انداخته بود هم جلسه گذاشتیم و به او پیشنهاد دادم مواضع مجاهدین خلق (منافقین) در خصوص عاشورا و سخنرانی موسی خیابانی را منعکس کند. انجام داد و کلی فشار را به جان خرید. پیشنهاد دادم تا برنامه سوره را به کتاب تبدیل کند که استقبال کرد ولی انرژی نداشت که خود آغاز کننده این مسیر باشد. چند سال هم مشغول یک دانشنامه برای شهدای مدافع حرم بود که ثمره کارش را ندید و البته سایر گلایه‌هایش از دوستانی که توقع داشت از آنها که فقط حالش را بپرسند و نپرسیدند، بماند. مسعود عزیز رفیق با سواد اخلاق مدار و شریفی بود. داغ رفتنش سنگین است. محمد رحمانی، نویسنده
🌱پیشنهادهای نوروزی تحریریه قفسه کتاب وصف‌العیش، نصف‌العیش الهام اشرفی - منتقد ادبی و ویراستار اسم نوروز که می‌آید، همه توجه‌شان به تعطیلات چندین‌روزه‌اش جلب می‌شود، درحالی‌که خودم و حتما شما هم تجربه کرده‌اید که این تعطیلات به‌ظاهر طولانی، در چشم‌برهم‌زدنی تمام می‌شود و به‌رغم آنچه از بیرون به نظر می‌آید، چندان فرصتی برای کتاب خواندن یا فیلم دیدن نداریم. از این‌رو، خودم در این روزها کتاب‌های حجیم و سخت‌خوان را شروع نمی‌کنم. چون لابه‌لای مهمانی‌ها و رخوت‌های بعدازظهرهای آفتابی بهار، نمی‌شود دل به کتاب‌های سخت‌خوان و پرپیچ‌وخم روایی داد.ماه رمضان هم همین‌گونه است، وقتی شروع می‌شود با خودمان فکر می‌کنیم در ساعات طولانی روزه‌داری که کمتر به امور خوردن و حاشیه‌هایش می‌پردازیم، کتاب خواندن بهترین گزینه خواهدبود که البته بهترین گزینه هست اما نه از نوع سخت‌خوانش!  پیشنهاد من خواندن سفرنامه‌های منصور ضابطیان است: «مارک‌وپلو»؛ مستندنگارهایی از سفر به چند کشور اروپایی، «استانبولی»؛ مستندنگاری از سفر راوی به شهر استانبول ترکیه و «چای نعنا»؛ سفرنگاری از کشور مراکش. می‌شود اینها را خواند و نرفته، در تجربه‌های بصری نویسنده شریک شد. چرا باید کلاسیک‌ها را خواند؟ پونه فضائلی - منتقد ادبی  «چرا باید کلاسیک‌ها را خواند» ایتالو کالوینو   «الجمل» نوشته خانم جهان احمدی   «یکی میان زندگی ما راه می‌رود»  نوشته خانم سمیه عالمی ایتالو کالوینو نویسنده ایتالیایی نامش برای مخاطب فارسی‌زبان رمان‌خوان آشناست. اغلب او را با سه‌گانه «ویکنت دونیم‌شده»، «بارون درخت‌نشین» و «شوالیه ناموجود» می‌شناسند؛ رمان‌هایی که ویژگی‌شان سبک و زبان خاص کالوینو است. اما از او غیر از رمان کتاب‌های دیگری نیز به فارسی ترجمه شده که «چرا باید کلاسیک‌ها را خواند» یکی از آنهاست. عنوان این کتاب که مجموعه مقالاتی در مورد ادبیات است، از نام اولین مطلب گرفته شده‌ و در آن به این موضوع می‌پردازد که چرا آثار کلاسیک با گذشت سال‌ها از تولیدشان، همچنان خوانده می‌شوند. از نظر وی آثار کلاسیک را حتی اگر در جوانی خوانده‌ایم، باید یک‌بار دیگر در میانسالی هم بخوانیم؛ زیرا هربار با تغییر ما، دریافت‌مان از اثر نیز تغییر کرده‌است. او در ادامه به بررسی آثار نویسندگانی از قرن چهارم پیش از میلاد تا قرن بیستم میلادی پرداخته‌است. جالب این‌که نظامی گنجوی هم در شمار این نویسندگان است. ۳ پیشنهاد مذهبی و نوروزی محمدرضا خراسانی‌زاده - نویسنده   پس از ۲۰ سال در بین رمان‌های تاریخی ـ مذهبی که بیشتر به روایت بخشی از زندگی معصومین پرداخته‌، برخی تحلیل وقایع و افراد را نیز در داستان خود وارد کرده‌اند. یکی از بهترین نمونه‌های این مسأله، کتاب پس از ۲۰ سال اثر سلمان کدیور است. در این کتاب مفصل و زیبا، در دل داستانی پر پیچ و خم از تضادها و درگیری‌ها و اندیشه‌های مختلف به همراه چاشنی عشق، مهم‌ترین وقایع از حدود سال ۳۰ تا ۳۸ قمری را مرور می‌کنیم. داستان با حضور جناب ابوذر در شام و اعتراضات او به معاویه آغاز می‌شود و در ادامه به ماجراهای قتل خلیفه سوم، خلافت امیرالمومنین و جنگ صفین می‌رسیم. شخصیت اصلی داستان، سلیم، که ساکن شام و فرزند فرمانده سپاه معاویه است، بین علی و معاویه به تردید می‌افتد. از طرفی نصایح ابوذر او را به تردید وامی‌دارد و همچنین مقام و منصب خود و خانواده‌اش در شام! عدل، محوری‌ترین اصل کتاب است که به خوبی در دل داستان بیان شده‌است. کتاب یحیا داستانی کوتاه، روان و زیبا بر اساس روز نوشته‌های یک طلبه مبلغ به نام یحیاست که در ماه رمضان برای تبلیغ به روستایی در گیلان می‌رود و یک ماه آنجا زندگی می‌کند. امیرحسین معتمد در کتاب خود به خوبی توانسته ارتباط دلی و قلبی، همکاری و همزبانی و خلاصه زیست یحیا را با مردم روستا بیان کند. یحیای طلبه فقط به خواندن نماز جماعت و مسأله گویی و بیان احکام برای مردم اکتفا نمی‌کند، بلکه با ارتباط‌گیری مناسب، پای درد دل اهالی روستا می‌نشیند و تلاش می‌کند در رفع مشکلات مردم حرکت کند. این اتفاق، او را تبدیل به یک روحانی متفاوت برای اهالی نسبت به مبلغان سال‌های قبل می‌کند؛ یحیا می‌تواند جایش را بین آنان باز کند و بیش از پیش اثرگذار شود. کتاب یحیا، داستانی نسبتا کوتاه، شیرین و دلنشین است.  ۳۶۵ روز در صحبت قرآن استاد حسین محی‌الدین الهی‌قمشه‌ای، ۳۶۵ بخش از قرآن را که برخی شامل یک آیه و برخی چند آیه می‌شود انتخاب کرده و در هر بخش، تفسیر کوتاهی از آیات را به همراه اشعار، قطعه‌های ادبی و حکایات مربوط به مضمون آن بخش، آورده‌اند. این بخش‌ها شامل موضوعات گوناگون اخلاقی، عرفانی، احکامی، داستانی و... است و موارد مختلفی را در برمی‌گیرد.بسیار کتاب زیبا، ارزشمند و پر مفهومی برای ارتباطی عمیق‌تر از صرفا تلاوت آیات با قرآن است. 
به عنوان نمونه در بخشی از کتاب نوشته‌است:   ایمان به خدا و قیامت به صرف اقرار و شهادت حاصل نمی‌شود بلکه نشانه‌های واقعی و حقیقی دارد.  چنان‌که سعدی می‌گوید‌: موحد چه زر ریزی اندر برش     چه شمشیر هندی نهی بر سرش امید و هراسش نباشد ز کس       بر این است بنیاد توحید و بس و مولانا می‌گوید: چیست توحید خدا، افروختن       خویش را پیش واحد سوختن در قلمرو اندیشه امام موسی صدر رضا شعبانی - خبرنگار انسان آسمان؛ اثر امام موسی صدر، موسسه فرهنگی تحقیقاتی امام موسی صدر  جنگ پرملات؛ فاطمه تقی‌زاده نشر جمکران  گدار؛ حامد عسکری نشر مهرستان امام موسى صدر قابلیت این را داشت که با منظومه فکری خود و اعتقاداتش و برنامه‌های عملی که در پیش گرفته‌بود، سرنوشت همه خاورمیانه را عوض کند. در واقع قضیه فلسطین و وحدت همه مردم خاورمیانه، مهم‌ترین پروژه او بود.متحد کردن کشورهای عرب و در ذیل آن اتحاد شیعه و سنی، شاخه‌ای از پروژه امام موسی صدر بود. اگر این پروژه با موفقیت انجام می‌شد، افکار عمومی دنیا درباره اسلام هم تغییر پیدا می‌کرد و در قدم بعدی شاید برقراری دیالوگ بین دنیای مسیحیت و دنیای اسلام رنگ حقیقت به خود می‌گرفت.  «انسان آسمان» مجموعه‌‌ای از سخنرانی‌ها و نوشته‌های امام موسی صدر درباره امام‌علی(ع) است. این کتاب از ما می‌پرسد اگر حضرت‌علی(ع) امروز در میان ما حضور داشت، چه می‌کرد و چه واکنشی نشان می‌داد؟ و می‌کوشد به نوبه خود به این سؤال، پاسخ بدهد. به این‌ ترتیب این کتاب، در تاریخ نمی‌ماند و علی(ع) و غدیر را برای امروز ما بازخوانی می‌کند. انسان آسمان، ششمین جلد از مجموعه «در قلمرو اندیشه امام موسی صدر» است که مجموعه‌‌ای از سخنرانی‌ها و نوشته‌های او درباره امام‌علی(ع) است. ۲۳ قصه از تولستوی هاشم نصیری - نویسنده این مجموعه شامل چند داستان کوتاه از تولستوی است که توسط انتشارات قطره گردآوری شده و شامل داستان‌های معروفی از جمله «خدا آگاه است و صبور»، «دو پیرمرد»، «هر جا عشق هست، خدا هم هست»، «دختر بچه‌های عاقل‌تر از مردها»، «الیاس»، «سه تارک دنیا»، «بچه جن و تکه نان»، «چه مقدار زمین نیاز است»، «طبل توخالی»، «گناهکار پشیمان»، «قهوه‌خانه سورات»، «بسیار گران»، «کار، مرگ، بیماری»، «پسر خوانده» و... است. از ویژگی‌های جالب این مجموعه، شباهت‌های موضوعات آن با حکایت‌های مثنوی معنوی است. اگر بخواهیم درونمایه کلی این مجموعه را به صورت خلاصه بیان کنیم، در یک جمله باید بگوییم که تولستوی مثل همیشه اولویت را به بیان مباحث اخلاق و رفتار نیکوی اجتماعی داده‌است. این مجموعه می‌تواند فرصتی مناسب برای شروع مطالعه آثار فاخر ادبیات داستانی رئالیستی روسیه باشد.  اگر از جمله افرادی هستید که جزئیات و نکات نهفته در آن برایتان اهمیت دارد و همیشه به قول معروف مو را از ماست بیرون می‌کشید، بر شما لازم است آثار آنتوان چخوف را مطالعه کنید؛ چرا که برای او نیز جزئیات مهم است و به جرأت می‌توان گفت از جمله نویسندگانی است که از در کنار هم قرار دادن جزئیات به کل موضوع می‌رسد و شخصیت‌هایش داستان را پردازش می‌کند. چخوف تالیفات بسیاری در زمینه ادبیات داستانی و نمایشی دارد که همگی از ارزش ادبی و هنری بالایی برخوردار است. به نظر می‌رسد برای ورود به دریای عظیم آثار این نویسنده بزرگ، بهتر باشد سراغ داستان‌های کوتاهش برویم. داستان‌هایی که حدود پنج تا ۱۰صفحه است و در کتاب بهترین داستان‌های کوتاه چخوف توسط انتشارات نگاه گردآوری شده‌است.  فئودور داستایفسکی از نویسندگان نامدار ادبیات روسیه است که به شخصیت‌پردازی‌های درونی و موشکافانه‌اش مشهور شده‌است. برای او دگرگونی‌ها و کشمکش‌های ذهنی و روانی شخصیت‌ها اهمیت به‌سزایی دارد و همواره سعی می‌کند با گره زدن معضلات پیچیده فردی شخصیت‌ها و نابهنجاری‌های اجتماعی، دغدغه‌های شخصی خودش را مطرح کند. او همزمان با شخصیت‌پردازی به روان‌شناسی شخصیت‌ها نیز می‌پردازد که در همین راستا می‌توان به رمان پر فروش، جنایت و مکافات اشاره کرد. دیگر آثار او مانند برادران کارامازوف، شب‌های روشن و ابله نیز از محبوبیت جهانی ویژه‌ای برخوردار است. این ویژگی در داستان‌های کوتاه او نیز نمایان است و برای آشنایی اولیه با قلم این نویسنده، کتاب شاهکارهای کوتاه از داستایفسکی که توسط انتشارات حامی منتشر شده‌، می‌تواند راهگشا و مفید باشد. پایان
برآمدن منطق «تبیین» از چارچوب جنگ شناختی مهدی جمشیدی ۱. هر چند ما در عرصه واقعیت، چالش‌ها و دشواری‌های مهمی داریم و نمی‌توان انکار کرد شیطان بر ضعف‌های ما تمرکز می‌کند و مگس روی زخم می‌نشیند اما چنین نیست که این تصور، تمام‌عیار باشد و بتواند همه فعالیت‌های جبهه دشمن را توضیح بدهد. در این میان، عامل دیگری نیز حضور دارد که بیش از خود واقعیت، نقش‌آفرینی می‌کند و حتی قادر است واقعیت‌های عینی و بیرونی را صورت‌بندی کند و این عامل، روایت است. جهان کنونی، جهان روایت‌هاست و واقعیت‌ها به نفع روایت‌ها و به‌دلیل هجوم سیل‌آسای آنها به حاشیه رفته و منفعل شده‌اند.  اقتضای منطق این است که روایت از واقعیت برخیزد و تابع آن باشد اما روایت‌های سرکش و عصیانگر، آنچنان نیرومند و فعال شده که سایه سلطنت خود را بر سر واقعیت‌ها گسترانده‌اند. روایت‌ها به مرحله خودمختاری و خویش‌بنیادی رسیده‌اند و می‌توانند خود را بر واقعیت تحمیل کنند و شبه‌واقعیت بسازند. ازاین‌رو، کنشگری روایت به بیشترین مرتبه خویش در طول دهه‌های گذشته رسیده و به عنصر یکه‌تاز و صحنه‌پرداز تبدیل شده است. به ‌این‌جهت، اگر ادعا کنیم مشکل، چندان واقعیت نیست یا ترمیم واقعیت‌های نابه‌سامان، نقطه پایان نیست و واقعیت‌بسندگی، خطاست، سخنی به گزاف نگفته‌ایم. ما در دوگانه واقعیت ــ روایت، همواره بر واقعیت اصرار ورزیده‌ایم و پنداشته‌ایم که اگر واقعیت را صورت‌بندی و بازآفرینی کنیم، خودبه‌خود روایت‌های متناظر به آن نیز پدید خواهند آمد یا با وجود درخشش ذاتی واقعیت‌ها، نیازی به روایت‌پردازی نیست. مسأله آیت‌ا... خامنه‌ای در دهه اخیر این است که واقعیت، کفایت نمی‌کند و باید افزون بر آن بر روایت، تبیین، روشنگری، تحلیل‌مندی، بصیرت، فهم و موضع‌مندی نیز پا فشرد و اقتضاهای عرصه جنگ شناختی را نیز دریافت و خود را متناسب با آن بازسازی کرد. بااین‌حال ما همچنان روایت و تبیین را سبک و فرعی و بی‌خاصیت می‌انگاریم و گمان می‌کنیم واقعیت‌پردازی، میدان کنشگری را از جبهه دشمن می‌ستاند. ۲. روایت، فرزند عالم رسانه است و چون در جهان کنونی، رسانه‌ها غالب شده‌اند و چشم‌ها را از واقعیت‌ها به سوی خود خیره کرده‌اند، روایت‌های رسانه‌ای به معیار صدق و کذب تبدیل شده‌اند. ذهن‌ها، برده و مطیع روایت‌های رسانه‌ای شده‌اند و واقعیت را طلب نمی‌کنند و آن را مبنا نمی‌انگارند. گویا رسانه‌ها، قدرت جادوگری داشته‌اند که این‌چنین، شیفتگی و وادادگی ایجاد کرده‌اند و فکر مستقل و اندیشه‌ورزی خلاقانه را از میان برده‌اند و مردمان جوامع را به طوطی‌صفتان تکرارکننده تبدیل کرده‌اند. این ذهن‌های مسخر شده و مرعوب در برابر رسانه‌های متراکم و پرکار، توانمندی خویش را برای تجزیه‌وتحلیل باخته‌اند و جز اقتباس و پذیرش و گرته‌برداری، هنری ندارند. رسانه‌ای‌شدن جهان کنونی، چنین آفتی را در پی داشته که فکر را به حاشیه رانده، همچنان که با واقعیت نیز چنین کرده است. ازاین‌رو، آیت‌ا... خامنه‌ای افزون بر علم، بر فکر نیز اصرار فراوان می‌ورزند و می‌خواهند تفکر را به یک فضیلت اجتماعی تبدیل کنند. چنین گمان می‌شود که علم، کفایت می‌کند  یا فکر در ذیل علم است درحالی‌که در نظر آیت‌ا... خامنه‌ای، فکر همان علم نیست، بلکه فکر، اندیشه‌ورزی مستقل، سنجش عقلانی و محاسبه خرمندانه است و این فقط با علم به دست نمی‌آید چنان‌که میان علم و عقل، تفاوت وجود دارد و چه‌بسا کسانی‌که علم ندارند اما به سبب قوت عقل، راه را از چاه بازمی‌شناسند. جامعه اسلامی، بر مدار تدبر، عقلانیت و تفکر حرکت می‌کند و بر این اساس، گرفتار تنش و تلاطم در این زمینه نمی‌شود. جنگ شناختی، می‌خواهد ذهن‌ها را وارد بازی طراحی‌شده خویش کند و جامعه را در برابر حاکمیت بنشاند و به نفع خویش، بسیج کند اما اگر جامعه، اسیر کج‌روایت‌های رسانه‌ای نشود و بتواند در مواجهه با هر مسأله و مشکلی، هم به فهم مستقل دست یابد و هم روایت‌ها را از کج‌روایت‌ها بازشناسد، دیگر دچار اصطکاک و گرداب نخواهد شد. در مقابل، جامعه سطحی و زودباور که روایت اول به‌راحتی در ذهنش جاسازی می‌شود، همواره از بیرون خویش، صورت‌بندی و جهت‌دهی می‌شود و زمام و عنانش در دست دیگری است. هر اندازه که فکر و اندیشه‌ورزی در جامعه کمیاب‌تر شود، ضربه‌پذیری جامعه نیز بیشتر خواهد شد و تهاجم‌های روایتی، تکانه‌ها و تنش‌های بزرگ‌تری را می‌آفرینند. ازاین‌رو، هم باید تبیین و روشنگری کرد و گره‌های ذهنی را گشود و با روایت‌ها، کج‌‎روایت‌ها را در ذهن‌ها کنار زد و هم باید جامعه را به سوی تفکر سوق داد و از سطحی‌نگری و ناپختگی در فهم و دنباله‌روی ذهنی دوری کرد. مهدی جمشیدی، کارشناس مسائل سیاسی
✔️اکران داستان زندگی مردی به نام «عین‌-صاد» یکی از اتفاقات خوب آخرین روزهای سال در سینمای مستند، اکران فیلم سینمایی «برای پس از مرگم» به تهیه‌کنندگی و کارگردانی عبدالرضا نعمت‌اللهی محصول مرکز گسترش سینمای مستند، تجربی و پویانمایی است. مستندی که بنا به نظر برخی منتقدان  یکی از بهترین نمونه تولیدات چند سال اخیر است که با جسارت به سمت یک شخصیت، شخصیت مهم و مؤثر رفته و غبار از سیمایی زدوده که در حوزه علم، عرفان و معرفت، صاحب نام و البته تحت جفا بوده است. این فیلم که اولین بار در شانزدهمین دوره جشنواره بین‌المللی سینماحقیقت اکران شده بود و نامزد بهترین کارگردانی، بهترین تدوین، بهترین پژوهش و برنده جایزه ویژه شبکه مستند شده در تلاش است پرتره‌ یکی از مهم‌ترین شخصیت‌های حوزه دین و عرفان را به نمایش بگذارد و برای نخستین بار به زندگی روحانی اندیشمندی بپردازد که قرائتش از دین، نیاز جامعه امروز است. از این جهت، فیلم، تلاشی جسورانه برای روایت بخش‌هایی از زندگی مردی است که زندگی، سیر و سلوک و آثارش همچنان منشأ بحث و نظرهای مختلف است. مستند برای پس از مرگم، معرفی شخصیت را بر اساس مصاحبه گذاشته است و تلاش دارد از دل گفت‌وگو با چهره‌های متفاوت، متنوع و متعلق به جریان‌های فکری و سیاسی مختلف همچون نادر طالب‌زاده، علیرضا داوودنژاد، خسرو باقری، بیژن بیرنگ، عبدالمجید معادیخواه، منیره صفایی، فروغ احراری، محسن بغدادی و ... زوایای مختلف زندگی فردی را کالبدشکافی کند که اندیشه‌ها و آرای او نشان‌دهنده نگاه متفاوت به دین است. روحانی پیشرویی به نام علی صفایی حائری (عین صاد) که عبدالرضا نعمت‌اللهی در توصیف ویژگی‌های شخصیتی او که برای ساخت مستند ترغیبش کرده، می‌گوید: او یکی از روحانیونی است که سلوک و زندگی خاصی داشته و به‌واسطه ارتباطش با اقشار و گروه‌های مختلف، اثرگذار بوده است. من سخنرانی‌هایی از آقای صفایی حائری گوش داده و به شخصیت و زاویه نگاه ایشان علاقه‌مند شده بودم. ایشان شخصیتی اثرگذار با لحن و نگاه تازه‌ای بود که رویکرد متفاوتی نسبت به نگاه غالب سنتی برخی روحانیون داشتند.  مراسم رونمایی از این مستند سینمایی در حالی دیروز با حضور جمعی از علاقه‌مندان سینمای مستند برگزار شد که جای خالی عبدالرضا نعمت‌اللهی احساس می‌شد و بی‌شک مهمانان جلسه سوالات زیادی داشتند که او می‌توانست در همان اولین روز اکران به آنها پاسخ دهد.  با این حال تهیه و کارگردان مستند برای پس از مرگم ـــ‌که در خارج از کشور به‌سر می‌برد ـــ در مراسم اکران فیلم به یک پیام ویدئویی کوتاه بسنده کرد.  او در بخشی از این پیام با اشاره به این‌که این مراسم اکران و نمایش فیلم مستند، بهترین اتفاقی است که می‌تواند برای یک اثر بیفتد، گفت: فیلم برای پس از مرگم، پرونده‌ای است درباره علی صفائی حائری  و شاید کمی متفاوت باشد با سایر فیلم‌هایی که درباره روحانیون ساخته شده است. مستند برای پس از مرگم از ۲۴ اسفند در گروه سینمایی هنر و تجربه و از طریق سایت هاشور به‌صورت آنلاین اکران خواهد شد. بی‌شک این فیلم از آن دست مستندهایی خواهد بود که علاوه بر جذابیت برای مخاطب خاص (که به‌دلیل اهمیت شخصیت صفایی حائری بسیارند و پرشمار) برای تماشاگری که این روحانی متفاوت را نمی‌شناسد هم جذاب است.  پایان
💢سیدجواد طباطبایی؛ مردی که پروژه فکری‌اش را تمام کرد و رفت .... دکتر علی محمدی 🔹برای نسل بنده سیدجواد طباطبایی فقط یک اندیشمند نیست، او مظهر است و همین است که او را مهم می‌کند، ولو اینکه اشتباه بگوید ... 🔹در دهه‌های هفتاد و هشتاد که دوران دگردیسی فکری بخش زیادی از انقلابیون از سروش و ملکیان و مجتهد شبستری و کدیور و فنایی و دیگران بود، سید جواد سفت بر سر حرف اول خود که همان «تجدد ایرانی» یا «مدرنیته ایرانی» بود، ایستاد. 🔹او هیچگاه از انقلاب اسلامی تجلیل نکرد و دهه‌ها بر روزه سکوت خود صبر ورزید، ولی به ابتذال در اندیشه‌ورزی هم در نغلتید؛ در زمانی که می توانست از با استقبال از خیل کسانی که خود را «روشنفکر» می خواندند، یارگیری سیاسی کند، این کار را نکرد. او همه اینها را غربزدگانی می‌دانست که درکی از مفهوم «دولت ـ ملت ایرانشهری» ندارند و در پی تجددی تقلیدی‌اند؛ نه تأسیسی. او تلاش می کرد درست بنویسد؛ فارسی بنویسد؛ دقیق بنویسد؛ به خاطر مخالفتی که با انقلاب اسلامی دارد به هر رطب و یابسی چنگ نزند؛ مبتذل نشود. او در مقابل تجزیه‌طلبها ایستاد، او جریانها پان‌ترکیسم و پان‌عربیسم را به چالش کشید و البته پته بی‌سوادی بسیاری از روشنفکران دگردیس شده را بارها به روی آب انداخت. او در مقابل مدیریت شهری تکنوکراتها که شهرها را تبدیل به زیست‌گاه غریبه‌ها کرده بود، خروخشید. تلاش کرد از ایرانشهری بگوید و مرز آن را با ناسیونالیسم که پدیده‌ای مدرن در اروپای معاصر است، روشن کند. او از ملت ایران سخن می گفت در حالی که آن را قرن‌ها مقدم بر دولت ـ ملت مدرن می‌دانست. 🔹سیدجواد طباطبایی برای نسل منی که با انقلاب حیات معنوی پیدا کرده است، مخالفی سرسخت بود. از نظر چون منی که مسئله‌ام عقلانیت انقلابی است، سیدجواد طباطبایی چشمی برای دیدن انقلاب اسلامی و تبار تاریخی آن است و به تبع، آینده روشن آن نداشت، ولی هر چه بود مانند دیگر مخالفینِ به ظاهر اندیشه‌ایِ انقلاب اسلامی، مبتذل و دم دستی نبود و درک خوبی از قواعد دعوای فکری و اندیشه‌ای داشت. 🔹سالها بود که درباره ابعاد اندیشه هویت ملی ایرانیان و ایده ایرانشهری‌اش با دوستان مباحثه داشتیم. من تعریفی از روشنفکری ارائه کرده بودم که ایشان نیز جزو این جریان قرار می‌گرفت، هرچند با دیگرانشان فاصله فاحشی داشت. از نظر من «شاه بیت جریان روشنفکری» در طول حیات دویست و چند سال خود، یه جمله بیشتر نبوده و نیست و آن «لزوم تحقق مدرنیته و تجدد در ایران است»؛ از ملکم خان و آخوندزاده گرفته تا سروش، ملکیان و شایگان و شبستری و کدیور و فیرحی، نعمت الله فاضلی و حسین عظیمی و سریع‌القلم و محسن رنانی و همه و همه برای این مقصود، راهبردهایی ارائه کرده و البته ملاحظات در نظر گرفته‌اند، سید جواد هم تزی غیر از این نداشت، هرچند درصدد بود فرآیند تجدد را از دل هویت تاریخی ما برویاند و از اخذ عاریتی مدرنیته‌ی اروپایی اجتناب کند . 🔹تنها نقطه ابهام نظریه‌اش به نظر ما، لوازم قاطع نظریه‌اش درباره انقلاب اسلامی بود. نقطه ای که دهه‌ها مسکوت رها کرده بود و لبه‌ی تیز نقدهایش را بیشتر متوجه شیخ فضل‌الله و جلال آل احمد و شریعتی کرده بود. در مقابل، همیشه از مشروطه در حد اعلی تمجید می‌کرد. به گمانش اولین انقلاب ملی در مشروطه به وقوع پیوسته بود و آن این بود که هویت ملی ما ایرانیان پس قرنها بروز در قالب ادب فارسی، در مشروطه مجال یافته بود در صورتی جدید به ظهور و خودآگاهی برسد و آن «صورت قانون‌خواهی» بود... 🔹اما حوادث اخیر نیمه سال 1401، برای سیدجواد طباطبایی خوابی دیگر دیده بود که من آن را می‌نامم. سیدجواد کتومی که تاکنون در لفافه با انقلاب اسلامی مواجه شده بود، به یکباره از «انقلاب ملی دوم» سخن گفت؛ «انقلابی ملی علیه انقلاب اسلامی»؛ انقلاب ملیِ بدونِ رهبری که علیه سیاست‌نادانانی است که کمر به نابودی ایران بسته‌اند یعنی ملایان و چپ‌گراها !!! از صراحتش متن سی صفحه‌ای‌اش علیه انقلاب اسلامی خوشم آمد. این همان سیدجوادی بود که ما می‌شناختیم و انتظارش را داشتیم. خوشحالم که قبل از رفتنش به دیار باقی، «پروژه‌اش را تمام کرد...»؛ پروژه‌ای که هرچند نکات ظریف و مهمی در هویت و سنت ما دیده بود، ولی متأسفانه در دیدن پدیده بزرگی به نام انقلاب 57 عاجز و کور بود. ✅معتقدم پروژه فکری سیدجواد طباطبایی به خاطر همین عجزش، جای زیادی در آینده تمدنی ایران ندارد، ولی امیدوارم که جریان روشنفکری و توسعه‌خواه ایرانی با خواندن آثار ایشان، از ابتذال اندیشه‌ای که امروز با آن دست به گریبان است، رها شود و عمق یابد و لااقل از «ایده تجدد عاریتی» عبور کند و به ایده «تجدد درونزای ایرانی» ارتقا یابد. باشد که از این طریق، اشتراک‌های بیشتری بر سر مسئله‌های ایران پیدا کنیم ... پایان
🔻دغدغۀ بنیادین تحوّل 🖊 مهدی جمشیدی ۱. رهبر معظم انقلاب در سخنرانی نوروزی خویش، برای چندین بار بر مسألۀ «تحوّل» تأکید کردند و دربارۀ آن از زوایای دیگری سخن گفتند. شاید بیش از یک دهه است که ایشان به تحوّل می‌اندیشند و بر آن اصرار دارند. این امر نشان می‌دهد برخلاف کسانی که بازاندیشی را یک «ضرورت پسااغتشاشی» و برخاسته از «فشار ناخواستۀ بیرونی» تصوّر می‌کنند، این امر قدمتی بسیار فراتر از حادثۀ سال گذشته دارد. برخی تلاش دارند که از اغتشاش‌های سال گذشته، یک نقطۀ عطف بسازند و دربارۀ ابعاد آن مبالغه کنند و به این واسطه، نظام را در بن‌بست و گرفتار تنگنای نفس‌گیر معرفی کنند. این در حالی است که حیات انقلاب، آمیختۀ با حوادثی از این دست بوده است و از همان سال‌های آغازین دهۀ شصت، بدنۀ جریان متجدّد در شاخه‌های مارکسیستی یا لیبرالیستی‌اش، تلاش کرده‌اند که انقلاب را دچار تنش و توقف و اضمحلال کنند. تجربه‌های پیشین، بسیار خطرناک‌تر و دشوارتر بودند و با این حال، هیچ‌یک نتوانستند انقلاب را به حاشیه ببرند و جامعه را با خود همراه و هم‌داستان کنند. تجربۀ اخیر از هر جهت، بسیار فروتر و نازل‌تر از همۀ آنها بود و ازاین‌رو، انقلاب آن را نیز پشت سر نهاد و به‌سلامت، عبور کرد. اگر بنا بود حادثه‌های این‌چنینی یک لحظۀ مهلک تاریخی و همچون نقطۀ عطف شمرده شوند، باید برای برخی از تجربه‌های سهمگین گذشته، این منزلت در نظر گرفته می‌شد. بدین جهت، اغتشاش‌های سال گذشته، مبدأ و منشأ دغدغۀ اساسی تحوّل نیستند و تحوّل، «ریشۀ عمیق» و «ماهیّت خودانگیخته» دارد. ۲. مسأله‌ای که مولّد تحوّل بوده و آن را ضرورتی و بایستنی ساخته است، حضور و حیات برخی اختلال‌های حاکمیّتی و اجتماعی هستند که عبور از دهه‌های گذشته و اندوختن تجربه‌ها و مشاهدۀ واقعیّت‌های میدانی و عینی، آنها را آشکار کرده است. این خصوصیّت هر ساختار سیاسی است که با گذشت زمان و حرکت در امتداد راهی که برای خود در نظر گرفته است، هم با ضعف‌ها و کاستی‌های خود آشنا می‌شود و هم چه‌بسا گرفتار برخی چالش‌ها و معضلات می‌شود. دراین‌حال، نباید محافظه‌کارانه به حفظ وضع موجود اندیشید و از تحوّل هراسید، بلکه باید در هر لحظه از صیرورت‌های حاکمیّتی و اجتماعی، خویش را با غایات و خطّ اصیل انقلاب سنجید و خلاء‌ها و خلاف‌ها را شناسایی کرد و آنها را برچید. آغشته‌شدن به پاره‌ای از نقصان‌ها و ناکارآمدی‌ها، چندان دور از انتظار نیست و هر حرکت انسانی، چه فردی و چه اجتماعی، خواه‌ناخواه ترکیبی از تجربه‌های تلخ و شیرین و افت‌وخیزها است، امّا بی‌اعتنایی به خودانتقادی مستمر و زدودن ضعف‌ها، آفتی است که جان و جوهر انقلاب را می‌فرساید و آن را به پوسته‌ای بی‌هویّت تبدیل می‌کند. ازاین‌رو، هم در پیش گرفتن طریق «مماشات» و «توجیه» خطاست و هم «ناامیدسازی» و «القای بن‌بست». حاکمیّت و جامعه دچار برخی آفت‌ها هستند، امّا هرگز گرفتار ارتجاع و استحاله و فروپاشی نشده‌اند و در انتهای کوچۀ بن‌بست، ننشسته‌اند، بلکه به نقص‌های خود تنبّه و توجّه یافته‌اند و در حال تولید «ارادۀ قاطع» برای رقم‌زدن تحوّل هستند. ۳. حاجت به تحوّل، برآمده از «خودآگاهی تاریخیِ» ما است و حیات و هوشیاری‌مان را نشان می‌دهد، نه افول و سقوط‌مان را. ما در مرحلۀ «خودانتقادی» و «خویش‌ترمیمی» قرار داریم و می‌خواهیم ارزش‌های اساسی انقلاب را در درون خویش، بازسازی و بازتولید کنیم. جالب این‌که انقلاب، آنچنان بر حال و وضع جمعی ما سایه افکنده که ما هم کاستی‌های خود را در افق معناییِ انقلاب، می‌یابیم و می‌فهمیم و هم راه علاج را در چهارچوب تفکّر انقلابی طلب می‌کنیم. «عهد انقلابی»، همچنان پابرجا و غالب است و مسلّط‌ترین و عمومی‌ترین خودفهمیِ تاریخی ما است. همین امر از تداوم و تفوّق انقلاب حکایت می‌کند و از امتداد یافتن تاریخ انقلابی سخن می‌گوید. پس تحوّل، انقلاب‌زاد است نه انقلاب‌خیز. تحوّل، در برابر انقلاب و بیگانه از انقلاب نیست و نمی‌خواهد از انقلاب، عبور کند و دیگریِ انقلاب را به رسمیّت بشناسد، بلکه این‌چنین تحوّلی، تولّد دوبارۀ خود انقلاب است؛ به این معنی که ارزش‌های انقلابی، یک بار برای همیشه محقّق نمی‌شوند، بلکه باید در هر دوره‌ای، دوباره و چندباره به آنها بازگشت و آنها را طلبید و خود را بر اساس اقتضاهای آنها روزآمد کرد. نظریۀ «نظام انقلابی»، از همین امر حکایت می‌کند که باید میان «ایستایی نظام» و «پویایی انقلاب»، جمع برقرار کرد و «شدن‌های انقلابی» را بر شانۀ «مدار نظام»، تعریف و تطبیق نمود.
😊 ماجرای اتاق سیگار شاعران در بیت رهبری بعضی که سال اول‌شان برای حضور در بیت رهبری است می‌گویند ما شنیده بودیم برای دیدار شاعران یک اتاق مخصوص تدارک دیده‌اند که مخصوص کشیدن سیگار است. بالأخره بعد از چهار سال دوباره شاعران به دیدار مقام معظم رهبری رفتند. خبرنگار مجله مهر روایتی از این دیدار نوشته است؛ از اتاق سیگار تا شعرخوانی‌ها و حواشی این دیدار.  واقعاً حیف نیست این قسمت از دیدار رهبری با شاعران در نیمه ماه مبارک رمضان را روایت نکنم؟ هنوز افطار نکرده‌ایم که اهل دخان دنبال اتاق سیگار هستند! بعضی که سال اول‌شان است می‌گویند ما شنیده بودیم برای دیدار شاعران یک اتاق مخصوص تدارک دیده‌اند که مخصوص کشیدن سیگار است. آنهایی که تجربه دارند می‌گویند سال‌های قبل که نماز جماعت توی حیاط برگزار می‌شد، یک گوشه اتاقی تدارک دیده بودند که معروف بود به اتاق سیگار. توی آن هم انواع و اقسام سیگارها را برای شاعران تهیه کرده بودند و خلاصه عیش همه جور بود. اما قضیه امسال هنوز مشخص نیست. هم محل برگزاری نماز جماعت تغییر کرده، هم محل برگزاری جلسه. یعنی ممکن است امسال خبری از اتاق سیگار نباشد؟ من که امسال با خودم عهد کرده بودم اتاق سیگار را از دست ندهم، همراه با دوستان اهل دخان سراغ یکی از نیروهای سپاه ولی امر را می‌گیریم. می‌گوید چرا نباشد؟ مگر می‌تواند نباشد؟ دیدار شاعران با همه دیدارها فرق می‌کند. در هیچ دیداری امکان ندارد چنین فضایی فراهم شود. اینجا و سیگار؟! ولی خب رهبری شاعران را خیلی دوست دارند. ظاهراً یک سال توی بازرسی‌ها سیگار و فندک استاد یوسفعلی میرشکاک را می‌گیرند و نمی‌گذارند با خودش به داخل ببرد. وقتی رهبری متوجه می‌شوند بی‌حوصلگی استاد میرشکاک به خاطر سیگار است، دستور می‌دهند از این به بعد برای سیگار کشیدن شاعران فضایی فراهم کنند! از همان سال است که یک گوشه را به سیگار کشیدن شاعران اختصاص می‌دهند. من که سال‌ها ماجرای اتاق سیگار را شنیده بودم، تا خودم ندیدم باور نکردم... دوست سپاه ولی امری ما را به سمت تجمع اهل دخان راهنمایی می‌کند. چند قدم دورتر از سالن افطار، در را باز کرده بودند و پشت آن چند تا میز، چند تا بسته سیگار، چند تا فندک و چند تا جاسیگاری فراهم کرده بودند. کسانی که اهل دود بودند، بی درنگ به اینجا شتافته بودند و چشم‌شان از دیدن این پذیرایی جانانه رنگی شده بود. از کسی که پلاستیک سیگارها دستش بود می‌پرسم این ماجرا مال هر سال است؟ با خنده می‌گوید بله. هرسال خودمان انواع سیگارها را تهیه می‌کنیم، می‌آوریم و خودمان هم جمع می‌کنیم. او هم تأکید می‌کند که این اتفاق فقط برای دیدار شاعران رقم می‌خورد. بعد هم به شوخی می‌گوید اگر کم و کسری دارید بگویید! یکی دو نفر هم شوخی‌شان گل می‌کنند و اسم دو تا برند مشهور را می‌برند. دوست‌مان با جدیت زیادی توضیح می‌دهد که می‌خواستم بگیرم، ولی تمام کرده بود! خب چرا از خودمان پنهان کنیم؟ شاعران سیگاری کم نیستند. همه شاعران سیگاری نیستند، ولی در یک دیدار چندساعته و چند صد نفری، طبیعی است که تعدادی از آنها سیگاری هستند و نیاز به سیگار دارند! فقط از رهبری برمی‌آید که تا این حد حواسش به شاعران باشد. وگرنه بیت رهبری کجا و سیگار کجا؟ این خرق عادت، هم نشان می‌دهد چرا شاعران تا این حد رهبری را دوست دارند، و هم نشان می‌دهد رهبری برای شاعران چه ارج و قربی قائل هستند. کنار اهل دخان سیگاری دود می‌کنیم و تا مراسم شروع نشده خودمان را به محل برگزاری جلسه می‌رسانیم. منبع: https://www.arshehonline.com/fa/tiny/news-80595
در سایه‌سار سرو سهی به یاد استاد رضا بابایی 🔹 سه سال پیش و در هجدهم فروردین ۱۳۹۹ بود که دوست ادیب و اندیشور، استاد رضا بابایی از میان ما کوچید، سرو آزاده‌ای که وجودش گلستان ادبیات و نواندیشی دینی را گرم و پرطراوت، نگه می‌داشت. 🔹 متفکر و نویسنده چیره‌دستی که در مسیر روشن‌گری و ترویج «دیانت و عقلانیت» بسیار کوشید و همه توان خود را در راه مبارزه با جهل و فقر و خرافات و رواج انسانیت و معنویت به کار گرفت. 🔹 او دانشوری «مهربان» بود و می‌گفت: «اگر عمری باشد پس از این، هیچ فضیلتی را همپایه مهربانی نمی‌شمارم». بابایی عزیز، درخت پرثمری بود که ریشه‌هایش با زمین و طبیعت و آب و گیاه، گره خورده بود و می‌گفت: «اگر عمری باشد هر درختی را دیدم در آغوش می‌گیرم، هر گلی را می‌بویم، از کوه‌های بیشتری بالا می‌روم، ساعت‌های بیشتری به امواج دریا خیره می‌شوم». 🔹 او متفکری دلیر و باانصاف بود، که از بند نام و نان گذشته بود و درویش‌صفت، غم جان داشت و همواره زمزمه می‌کرد که: «اگر عمری باشد کمتر غم نان می‌خورم و بیشتر، غم جان می‌پرورم». وی خستگی‌ناپذیر و پرتلاش بود و هیچ گنجی جز گنج گهربار کوشش و تلاش را باور نداشت. 🔹 وی به «نگاه» اهمیت می‌داد و گاهی شعر «ما هیچ، ما نگاه» سهراب را می‌خواندیم و پس از آن، بابایی می‌گفت: «به ما حتی نگاه کردن را نیاموختند، هیچ چیز به اندازه نگاه، نیاز به آموزش و تربیت ندارد» و گله‌مند بود که چرا یک‌بار به شاخه درختی که جلوی خانه‌مان مظلومانه قد کشیده خیره نشده‌ایم. 🔹 من هم از سهراب می‌خواندم که: «هیج‌کس زاغچه‌ای را سر یک مزرعه جدی نگرفت/ هیچ کس از دیدن یک باغچه مجذوب نشد» 🔹 باری، رضا بابایی رفت، ولی گلستان اندیشه و ادب این مرزوبوم، سالیان سال در سایه‌سار سروهایی که از میان کتاب‌هایش سر کشیده‌اند، همواره شاداب خواهد ماند. روانش شاد و یادش گرامی. 🖊 ابوالفضل طریقه‌دار
چند برداشت شیرین از یک دیدار درباره سخنان رهبرانقلاب در دیدار با مسوولین باید مفصل تر نوشت؛ اما چند برداشت اجمالی از این جلسه برایم شیرین بود. یکم. دعوت و حضور چهره های مختلف سیاسی از اصولگرا تا اصلاح طلب هایی که مسئولیتی هم ندارند جالب بود. از مسجد جامعی و جهانگیری تا بادمچیان و غیره. بعد هم سخنان رهبری انقلاب اینطور شروع شد که این جلسه با حضور مسوولین کشوری مهم و استثنائی است و این حضور متنوع سیاسی موجب نزدیک شدن دلها می شود. دوم. بیش از 90 درصد زمان جلسه به توصیه های اقتصادی گذشت. هم از پیشرفت ها گفتند و هم از نقص ها. اما ضعف ها را صریح و بی پرده گفتند... و اینکه اگر الزامات مطرح شده رعایت شود مردم در پایان سال احساس آرامش می کنند. سوم. مسئولین را دعوت به همدلی و همکاری و کسب اطلاع از عملکرد یکدیگر کردند و برای بار چندم و با مزاح به تورگردشگری مسئولین برای آشنائی با توفیقات انقلاب اشاره کردند. چهارم. در میان توصیه های اقتصادی بر یک مورد تاکید ویژه داشتند و آنهم جلب مشارکت مردم به عنوان نسخه قطعی رشد تولید. همچنان اشاره کردند در این رابطه عقب مانده ایم. پنجم. اقتصاد و معیشت را به عنوان اولویت اول معرفی کردند و توضیح دادند خیلی وقت ها ریشه مشکلات فرهنگی در نقص اقتصادی و کسری معیشت مردم است. ششم. از نظم نوین جهانی گفتند که زودتر از پیش بینی ها به نفع مردم ایران رقم می خورد و از بحران امروز آمریکا و اسرائیلی گفتند که زودتر از موعد 25 ساله زمین گیر شده و می شود.... هفتم. از اصلاح وضعیت معیشت مردم و کاهش محسوس تورم گفتند و اما مردم را صمیمانه دعوت به صرفه جوئی کردند. هشتم. به نقش ذکر در پیشرفت کشور اشاره کردند و اینکه مسئولین باید قدر این فرصتی که خدا در اختیار آنها قرار داده است در خدمت به خدا بدانند و خدمت به خدا چیزی نیست جز خدمت به خلق. نهم. از انتخابات پایان سال گفتند و اینکه راهبرد مسئولین باید مشارکت و سلامت و رقابت باشد. دهم. از حجاب گفتند آنهم متفاوت از بسیاری که یا لکنت دربیان حق دارند و یا تحلیل ها ناقص ارائه می کنند. اولا مساله حجاب را با تهاجم به غرب طرح کردند. اینکه اینها با بلائی که بر سر هویت و شخصیت زن آورده اند حق ندارند درباره جایگاه بلند زن ایرانی اسلامی سخن بگوید. دوم صریح و روشن است از حرام شرعی و حرام قانونی گفتند. تاکید کردند این یک اقدام دولتی نیست و قانون است. تعبیر حرام سیاسی داشتند. به سخن دیگر قانون یعنی خواست مردم، نه دولت. قانون یعنی انتخاب و حقوق اکثریت. سوم نیز تاکید داشتند همین ها که کشف حجاب کردند نیز اهل دین اند و اگر آگاه شوند اصلاح می کنند. عبور کنیم؛ اما پس زمینه همه این سخنان یک پدرانه صریح و دلسوزانه بود. با این نخ تسبیح فرصت کردید مجدد این ده محور را مرور کنید. محسن مهدیان
شب قدر ترسوها! مسعود دیانی خواب را بر چشمانمان حرام کرده‌ایم! زحمت بیداری در نیمهٔ شب را به زور هزار و یک حیله بر خودمان هموار کرده‌ایم! شلوغی جمعیت! ساعت‌ها نشستن روی پا‌ها و درد مفاصل! خواندن دعا‌ها و کتاب‌هایی که سال تا ماه حوصله‌مان نمی‌کشد و موقع خواندنشان هی انگشتمان را لای وجودصفحهٔ اخر می‌گذاریم تا شمارش معکوس صفحات را داشته باشیم که کی تمام می‌شود پس!؟ اما با همهٔ این اوصاف آمده‌ایم! نه خودمان که حتی که کودکانمان را هم از بستر جدا کرده‌ایم، به زور بیدارشان نگاه داشته‌ایم و به بهانه‌های شیرین و ترانه‌های رنگین به مسجدشان کشانده‌ایم! چه اتفاقی افتاده آخر!؟ عارف شده‌ایم!؟ عاشق شده‌ایم!؟ عابد شده‌ایم!؟ زاهد شده‌ایم!؟ هان! چه شده که این همه سختی را بر جان خریده‌ایم!؟ هان! راستش را بخواهید خواب شیرین شبانه را‌‌ رها کرده‌ایم چون خوابمان نمی‌برد! خوابمان نمی‌برد چون می‌ترسیم! آری! می‌ترسیم! ترس! ترس! می‌ترسیم! می‌ترسیم که بخوابیم و ما را خواب ببرد و دنیا را آب! می‌ترسیم که بخوابیم و فردا صبح که بیدار می‌شویم بشنویم که «هر کی خوابه قسطش آبه!» و ما بی‌نصیب مانده باشیم! می‌ترسیم که امشب که شب قدر و تقدیر است، برای ما کم بنویسند! برای ما بد بنویسند! سهم ما را کم بدهند! صدای ما را نشنوند! نیاز‌های ما را نبینند! می‌ترسیم که ما را فراموش کنند! می‌ترسیم که خوب‌های نعمت‌ها را به شب بیدارهای مسجدی بدهند و ته مانده‌هایش را برای ما بگذارند! حتی می‌ترسیم که لج کنند از خواب راحت ما و نیامدنمان و زبانم لال برایمان گرفتاری و مشکلات و بیماری و مصیبت بنویسند در این شب تقدیر امور….. آری! می‌ترسیم! و اینگونه شب قدر ما می‌شود شب قدر ترسو‌ها! همین…. ترسو‌ها اگر چه شاخ و دم ندارند! و این شکلی نیست که موهای سیخ شده بر تنشان از ترس تابلو باشد! اما آنقدر‌ها هم بی‌نام و نشان نیستند! ترسو‌ها را می‌شود شناخت! می‌شود دید! می‌شود لمس کرد! و می‌شود شب قدر ترسو‌ها را درک کرد….. ترسو برای خودش خیلی نقش قائل است! ترسو برای خودش مدام نوشابه باز می‌کند و واقعا برای دعا و عبادت ناچیزش ارزش قائل است! ترسو فکر می‌کند دعای اوست که باران نعمت را بر زمین نازل می‌کند و اگر خدای ناکرده شبی دست به دعا بر ندارد و دعایی نکند زمین از تشنگی می‌میرد! ترسو گمانش این است که اگر دعای او نباشد سیل بلا‌ها و مصیبت هاست که خانمان‌ها را ویران می‌کند و زندگی‌ها را خاکس‌تر می‌کند! ترسو می‌ترسد که دعا نکند! که دعا نکند که ندهد – نعمت‌ها یش را – و می‌ترسد که دعا نکند که بدهد – بلا‌هایش را – ترسو می‌ترسد. خیلی…. ترسو اما فراموش کرده است که خدایش را همین یکی دو ماه پیش، در دعا‌های روزانهٔ ماه رجب، اینگونه می‌خوانده است: یا من یعطی من لم یسئله و لم یعرفه تحننا منه و رحمة…. خدایش را اینگونه می‌ستوده که به آنهایی که حتی دست نیاز به سوی او دراز نکرده‌اند و از او هیچ نخواسته‌اند! بلکه به آن‌ها که حتی وجودش را نادیده گرفته‌اند میان این همه شناخته او را به غربت ناشناخته‌ها سپرده‌اند عطای فراوان دارد و نعمت‌های بی‌پایان! بی‌خواستن و بی‌شناختن حتی! و حتی‌تر! به آن‌ها که تیغ بر رخسارش کشیده‌اند و نمک از دست نمکینش گرفته‌اند و نمکدان شکسته‌اند! ترسو فراموش کرده است که هر شب جمعه خدایش را به این کریمی می‌خوانده است که: عادتک الاحسان الی المسیئین، عادت توست که نه فقط به نیکانت که گناهکاران و بدخواهانت را حتی در آغوش احسان و مهربانیت سخت بفشاری و بهره ماندشان سازی! ترسو همانقدر که خیلی خودش را تحویل می‌گیرد خیلی هم فراموشکار است…. متن کامل را اینجا بخوانید.
یادداشت تامل برانگیز عباس عبدی در باره افول باورهای دینی در جامعه ایران جایگاه اسلام در ایران در طول قرون بسیار برجسته بوده است، به‌طوری که تاریخ و فرهنگ و ادبیات و سیاست ایران در این ۱۴ قرن بدون توجه به این عامل مهم قابل تحلیل و فهم نیست. این موضوع از دوران صفویه شکل دیگری پیدا کرد و در انقلاب مشروطه نیز دچار تحولی متناقض و جدید شد، و قوت آن در انقلاب اسلامی اوج گرفت. ولی آنچه که در این میان جالب است، در چند دهه اخیر روند فرود آن آغاز شده، ابتدا با شیب اندک و در سال‌های اخیر با شیب تند. نکته جالب این است که مطابق تحلیل‌های کلاسیک توسعه و جامعه‌شناسی؛ در ایران انتظار می‌رفت که در قرن ۲۰ رو به افول می‌رفت، و این گزاره‌ای قطعی می‌نمود، ولی واقعیت برخلاف آن شد. البته این پدیده منحصر به ایران نبود، شاید در ایران شدیدتر بود، ولی در جوامع دیگر و حتی در جوامع غربی نیز نشانه‌هایی از این بازگشت به دین دیده می‌شد، که علل و عوامل همه آنها یکسان نبود. بگذریم. آنچه که در مورد ایران می‌توان یا می‌باید گفت این است که علت افول اخیر چیست؟ هر چند به لحاظ رسمی حکومت علاقه‌ای به پذیرش این امر بدیهی ندارد، زیرا آن را مترادف شکست خود می‌داند، ولی عدم پذیرش واقعیت، آن را تغییر نمی‌دهد، اتفاقاً اگر امروز پذیرفته شود، راه برای انجام اقدامات سازنده و جلوگیری از تشدید افول وجود دارد، در غیر این صورت و به قول امام علی؛ فرصت‌ها چون ابر می‌گذرند. ابتدا باید پرسید که آیا شواهدی در اثبات این ادعا وجود دارد؟ چه شاهدی بهتر از اینکه رضایت برای سنجش رسمی آن داده نمی‌شود. آمار و مشاهدات رو به افول از حضور در مساجد، روزه گرفتن، و شواهد از پرداخت کمتر خمس و سهم، علایم مستقیم این ادعا هستند، البته برخی افراد در رد این به آمار و شواهد دیگر از جمله مناسک مذهبی ارجاع می‌دهند، مثل پیاده‌روی اربعین، یا زیارت‌های مشهد و جمکران و... البته می‌دانیم که اینها حواشی دین‌داری است و نه اصل آن، به همین علت هم به جز حج، حتی مشابه هیچ کدام از این رفتارها در صدر اسلام نبوده است. اگر بخواهیم درباره میزان تحول دین‌داری مردم اظهارنظر کنیم باید شاخص‌های دقیق‌تری پیدا کرد که از یک سو سنجیدنی باشد و از سوی دیگر معتبر و معرف باشد. بهترین راه پرسیدن از خود مردم و نیز اندازه‌گیری برخی از رفتارهای معرف دین‌داری مثل عبادات پیش‌گفته در فروع دین و نیز کیفیت التزام به وجوه اخلاقی دین مثل پرهیز از محرمات از قبیل دروغ، غیبت و... و اجرای مکارم اخلاقی است که طبعا در صورت اجازه آمار و اطلاعات آن قابل تهیه است. یکی از شاخص‌های مناسب، نام‌گذاری کودکان است. روند تحولات نام‌گذاری به خوبی توانسته است تحولات گرایش به مذهب را نشان دهد، در گذشته، همواره اسامی پرکاربرد اسامی مذهبی بودند، به‌طور متعارف حداقل ۲۰ نام پرکاربردتر میان پسران نام‌های مذهبی بودند. این نسبت در مورد نام‌های دختران کمتر بود ولی همچنان زیاد بود. تحولات در فرهنگ نام‌گذاری از تهران آغاز و با چند سال فاصله به سایر مناطق کشور می‌رسد. در آخرین آماری که از این ویژگی فرهنگی منتشر شده است، نه تنها شاهد چنین وضعی نیستیم بلکه تغییرات زیادی کرده است. آمار رسمی نشان می‌دهد که پنج نام اول که بیشترین کاربرد را دارند در استان تهران و در ۹ ماه ابتدای سال ۱۴۰۱ به ترتیب برای پسران عبارتند از: امیرعلی، آراد، شاهان، علی و آیهان و برای دختران؛ نورا، ماهین، فاطمه، هانا و رُستا. این‌ها یعنی کل ماجرا تغییر کرده و اتفاقا در ۱۰ سال اخیر شدت تغییرات نیز بالا بوده است. این امر تبعات خطرناکی برای جامعه ایران دارد. زیرا وجود حکومت به نام دین و تقابل آن با ارزش‌های مورد پسند مردم، جامعه را به سوی قطبی شدن سوق می‌دهد و این خطرناک است، زیرا تحولات را از مسیر سازنده و تفاهمی و عقلایی خارج کرده و وارد عرصه احساسات و تقابل و تخریبی می‌کند. امروز نیز شاهد آن هستیم که بار این تقابل به مساله حجاب و پوشش زنان منتقل شده است. تردیدی نیست که سرانجام این تقابل به زیان دین و فرهنگ غنی دینی در جامعه است. جوامع مشابه ایران که چنین تقابلی را تجربه نمی‌کنند، وضعیت دینی بسیار بهتری دارند، ولی در ایران به علت چنین تقابلی، ارزش‌ها و رفتارهای دینی در حال ریزش است.
فردوسی‌پور در دام «امر سیاسی» و «مسئله شخصی» میلاد ناظمی (میلاد ناظمی، روزنامه‌نگار و برنامه‌ساز که در سال‌های اخیر منتقد تعطیلی برنامه نود بود در رشته توییتی به نقد مصاحبه عادل فردوسی‌پور با جهانبخش پرداخته و رفتار عادل در این گفتگو را «ضدملی» توصیف کرده است. فارغ از اینکه هر کسی چقدر با دیدگاه آقای ناظمی در ماجرای فردوسی‌پور همراه یا مخالف است، خواندن نظر او قابل تامل به نظر می‌رسد. برای همین متن توییت را کامل منتشر می‌کنیم.) 🔻دلایل زیادی برای توضیح این مسئله هست که فردوسی‌پور چطور به اینجا رسید. از پرونده‌هایی که در ۴سال اخیر براش ساختند تا اطرافیانش که فردوسی‌پور رو به سمت تند شدن هدایتش می‌کنند اما این‌ها از تقصیرات «استاد» در مصاحبه باجوزیانه‌اش کم نمی‌کنه. مصاحبه‌ای که پر از کینه و لجبازی بود. 🔻فردوسی‌پوری که تا همین چندسال پیش به خاطر تاکیدش روی «ایران» به جای «ج.ا ایران» توسط مدیران نقد می‌شد، حالا می‌خواست خشم ۴ساله‌اش رو بر سر نماینده‌های ایران خالی کنه. با اخم و غمی مصنوعی که اصلا بهش نمی‌اومد و هر جا که کمی مصاحبه گرم می‌شد، از صورتش می‌رفت. 🔻فردوسی‌پوری که در ۷ماه اخیر تقریبا فعالیت‌های اقتصادی و کاریش در دانشگاه، فضای مجازی و صداوسیما رونق داشته مقابل جهانبخش نشسته بود و می‌پرسید چرا بچه‌های تیم ملی از زدن گل یا حضور در جام‌جهانی خوشحال بودند. تناقض‌های عادل تو مصاحبه اخیرش بیشتر از خشم و کینه‌اش آزار دهنده بود. 🔻تو این گفت‌وگو فردوسی‌پور مثل اکثر سلبریتی‌ها و سیاستمدارهای تباه یا حتی امثال علی رضوانی و...پشت واژه مردم مخفی شده بود. چون کسی نبود ازش بپرسه کدوم مردم؟ همونایی که تو ماه‌های اخیر بهت فحش می‌دادند که چرا فوتبال۱۲۰ و فوتبال۳۶۰ رو تعطیل نکردی یا اونایی که مخالف اعتراضات بودند؟ 🔻در مقابل علیرضا جهانبخش چقدر مسلط و دقیق جواب میداد. واژه‌هایی که علیرضا انتخاب می‌کنه و الفاظش چقدر محترمانه و دقیق هستند. ارجاعات فرامتنیش چقدر خوب و کامل بود. در جاهایی از گفت‌وگو هم مبانی ملی‌ای رو به عادل یادآوری می‌کرد که سال‌ها از خود فردوسی‌پور تو برنامه ۹۰ شنیده بودیم. 🔻تا امروز مهم‌ترین رفتار غلط عادل عدم پخش یک آیتم خاص بعد از بازی تیم ملی با اسپانیا بود اما حالا برای خالی شدن خشم و کینه‌اش، به اسم مطالبه‌گری از طرف مردم، مقابل تیم ملی و ایران ایستاده. شاید باید این رفتارها رو به مدیرانی تبریک گفت که بذر کینه رو کاشتند و حالا هم خوشحالند. 🔻فردوسی‌پور هیچوقت به گفت‌وگوهاش معروف نبوده و همه از ضعفش در مصاحبه باخبرند اما با این حال احتمالا این مصاحبه‌اش ضعیف‌ترین کاری بود که تا الان انجام داده. کاری در سطح علی رضوانی و ذبیح‌پور. «امر سیاسی» و «مسئله شخصی» در این گفت‌وگو بر همه چیز اولویت داشت. 🔻همین دو مورد که اولویت‌های عادل مقابل علیرضا جهانبخش بود، کافیه تا این مصاحبه رو به لحاظ حرفه‌ای و ورزشی شکست خورده بدونیم. این‌ها مواردی هستند که سال‌ها خود فردوسی‌پور روشون تاکید داشت و همیشه سعی کرد ازشون دور باشه اما حالا بسیار بهش آغشته شده. 🔻استاد با این مصاحبه من رو یاد قسمت۴ از فصل۳ تدلاسو انداخت. قسمتی که نشون میده خشم و کینه چطور عقل رو معلق می‌کنه و یک شکست سنگین رقم میزنه. مصاحبه اخیر یک شکست برای همه بود. برای عادل، برای ص.س، برای مردم و... برنده این مصاحبه مخالفان عادل و بخشی از اطرافیانش هستند که خوشحالند 🔻و اما بعد، ۴-۵سال از تعطیلی ۹۰ میگذره و مصاحبه با جهانبخش همه جا پخش شده. زمان به عقب برنمی‌گرده اما ای کاش از یک طرف مدیران ص.س و مافوق‌هاشون و از طرف دیگه خود فردوسی‌پور بفهمند که این مصاحبه زنگ خطری برای سوختن یک استعداد بزرگه و دست به کار بشن تا اینده بهتری رقم بخوره.
◀️رسانه‌ای به نام شیخ حسین انصاریان 🔰سه‌گانه‌ای که می‌تواند الگو شود ⭕️در ایام نوجوانی، شهر ما میزبان یک واعظ تازه به شهرت رسیده شد. مسجد جامع شهر یعنی محل سخنرانی همان واعظ جای سوزن انداختن نبود. در نبود رسانه‌های همنشین آدم‌ها و در دورانی که شنیده‌ها کار هزاران شبکه و پیام‌رسان اجتماعی را می‌کرد، مردم شهر از لسان گروه‌های مرجع شهر وصف واعظ را شنیده بودند. می‌گفتند دوره شیخ حسین انصاریان‌ها تمام شده و دوره این آقایان رسیده. سی‌دی و ویدئوی واعظ دست به دست می‌چرخید. او بر شوق مردم به نوگرایی و موج رسانه‌های جدید سوار شد و اتفاقاً همین شوق و موج زمینش زد. او رفته و شیخ حسین انصاریان مانده، در ذهن و یاد و بیان مردم شهر ما و چه بسا همه کشور. ⭕️شیخ حسین انصاریان، یک رسانه است و نه حتی یک «انسان رسانه» که وصف اینفلوئنسرهای پرفالوئری است که هر یک در رسانه‌ای مشغول به کارند، و آنانند که به محل کارشان وزن و اعتبار و شهرت می‌دهند، در ایران و جهان. اما شیخ حسین همه ویژگی‌های یک رسانه را دارد. رسانه، با سه‌گانه بستر یا ابزار، مخاطب و پیام تعریف می‌شود و البته انواع و اشکالی همچون یک‌سویه یا دوسویه، انبوه و غیرانبوه دارد. مهم‌تر از تعریف رسانه یا تمجید از شیخ حسین و تطبیق کاری که او می‌کند، بر ارکان رسانه، این است که یک بار بهتر ببینیم و بدانیم که او چه می‌کند. ⭕️امسال و پارسال، دعاهای شیخ حسین برای معتادها و زنان بدکاره در شبکه‌های اجتماعی دیده شد. او به دنبال دیده شدن است؟ او از روی عمد به دنبال ویژگی یا وجه متمایزی است که ترند شود؟ شاید. اما چرا دیگر وعاظ و روحانیون چنین فکری به ذهنشان نرسیده است؟ دو ویژگی شیخ حسین کمک کرده است تا او از این حیث، بر هم‌لباس‌هایشان تقدم داشته باشد. او مردمی است و البته بیش از مردمی بودن، لوطی است، عیار است، جوانمرد است، مشتی است. این بیان، تقدیر از شیخ حسین نیست، تلاشی است برای توضیح رویکرد او به مسائل. امسال او پس از دعا برای زنان بدکاره، دو نکته می‌گوید: اولاً بدکاره‌ها را جدا نمی‌کند و بر دعایش تخصیص نمی‌زند که بگوید منظورم زنانی است که به خاطر معیشت و از روی اجبار دامان خود را آلوده‌اند. بلکه می‌گوید بدکاره‌ها، چه آنانی که از روی اجبار دست به چنین کاری می‌زنند و چه آنانی که اسیر هوای نفسند. این نگاه، یعنی بهره‌مندی از نوعی شفقت نبوی که روحانیت را در خدمت مردم قرار می‌دهد، و نه فراتر و برتر از ایشان، شیخ حسین را رسانه کرده است. ⭕️منبر شیخ حسین، پیام دارد، اما پیچیده نیست. پر از شعر و ضرب‌المثل و حکایت است، اما سرراست و مستقیم است. بی‌سواد و باسواد، پیر و جوان، زن و مرد، می‌فهمندش. برخی روحانیون تصور می‌کنند برای حل مسائل پیچیده جهان، تکلیف دارند و باید الزاماً به شکلی سخت و صعب در یک منبر، در یک دهه، در یک ماه همه چیز را حل کنند یا برای همه خط و نشان بکشند. از سویی دیگر، هستند عده‌ای هم که پردازش نمی‌دانند و همه حرف و بیانشان در یک خط و چند دقیقه تمام می‌شود و سناریو و طراحی و تعلیق و تفسیر و تبیین و توضیح نمی‌شناسند. ممکن است مخاطب ماجرایی یا آیه و حدیثی از زبان روحانی یا آخوندی شنیده باشد، اما وقتی شیخ حسین از آن می‌گوید، در جان او می‌نشیند. هنر همین است که یک پیام را به شکلی طراحی و تزئین کنید که اقناع‌ساز باشد نه تنفرزا. ⭕️شیخ حسین، فقه را لاغر نمی‌کند، از شریعت نمی‌زند، پایبند و ملتزم به اصول شرعی است و مرزهای حلال و حرام را محو نمی‌کند. اهل غش نیست. گفتگو با مردم، ارتباط با آنان، شهرت، سخن گفتن برای جمعیت میلیونی، برخورداری از پامنبری‌ و طرفدار، سبب نشده او از وجوب حجاب و حرمت مشروب‌خواری، نهی از ارتکاب گناهان کبیره و اهمیت شعائر دینی بکاهد. او به واقع پاسبان مرزهای غیرت دینی است. اما در ضمن مراقبت دارد که وزن و ضریب پیام‌هایش متناسب با اهمیت احکام در فقه باشد. تصویر شیخ حسین از دین، کاریکاتوری نیست؛ درختواره است. در نظر او، ریشه و مبنا، بازگشت به سوی خداست، بندگی الله است. از این جهت است که او به دعا اهمیت بسیار می‌دهد. اگر مرتضی مطهری فیلسوف فطرت بود، حسین انصاریان مبلغ فطرت است. ⭕️این سه‌گانه یعنی نگاه نبوی و دلسوزانه به مردم، طراحی سناریوی اقناعی برای پیام‌های ساده دینی و وزن‌دهی به احکام و دستورات مبتنی بر یک درختواره، سه‌گانه تبلیغی شیخ حسین انصاریان است. آیا او و روش و منش تبلیغی او اشکال و ایرادی ندارد؟ آیا او نمی‌توانسته در همه سالیان گذشته بهتر عمل کند؟ حتماً جای اصلاح و ارتقاء و پیشرفت هست، اما حسین انصاریان، وزین و معتبر است و واعظ‌های رسانه‌محور، شیوخ توئیتری و اینستاگرامی نباید گمان برند که برای اصلاح جامعه باید دست به هر کاری بزنند که امیرالمؤمنین علی علیه‌السلام فرمود: «کن فی‌الناس و لاتکن معهم»
🔻وقتی همه‌پرسی، نقطۀ پایان نمی‌سازد در نقد شنیدن «صدای مردم» از دریچۀ «همه‌پرسی» 🖊 مهدی جمشیدی ۱. رهبر انقلاب از «شنیدن حرف مردم» استقبال می‌کند اما می‌گوید این دغدغه، «سازوکار» دارد؛ این سازوکار، «انتخابات» است. «طبیعی‌ترین» و «مطمئن‌ترین» مسیر برای شناختن نظر مردم، انتخابات است. نظام جمهوری اسلامی نیز سرنوشت «بخش عمدۀ نهادها»ی خویش را به عرصۀ انتخابات «واگذار» کرده است و این مردم هستند که به صورت «مستقیم»، دو قوّۀ اصلی آن را تعیین می‌کنند. بنابراین، دعوت نظام به شنیدن نظر مردم، «تحصیل حاصل» است؛ چراکه «خودِ نظام» در طول دهه‌های گذشته، همواره بر اساس آخرین نظرها و خواسته‌های مستقیم مردم، بازتولید و بازتعریف شده است. ۲. دیگر این‌که هر نظام سیاسی، مجموعه‌ای از «خطوط قرمز» دارد که در حکم «هویّت» او هستند و ذات و حقیقتش را تشکیل می‌دهند. این خطوط قرمز، «سلیقه‌ای» و «شخصی» نیستند، بلکه در «قانون اساسی» به آنها تصریح شده است یا از مصداق‌های اصول قانونی اساسی هستند. البتّه حتّی در خود قانون اساسی نیز همۀ اصول، هم‌رتبه نیستند، بلکه بعضی از اصول، همواره «ثابت» هستند و به رأی‌گذاشتن‌شان به معنی زدودن ذاتیّات نظام و عبور خاموش از آن و استحاله‌اش هستند. این‌چنین اصولی و لوازم و نتایج‌شان و یا مصادیق و نمونه‌های عینی‌شان، «یک بار برای همیشه» انتخاب می‌شوند و فقط در صورت «تغییر نظام سیاسی»، جابجا می‌شوند. بنابراین سازوکار دگرگون‌ساختن‌شان، «انقلاب» است نه «انتخابات». ۳. نکتۀ دیگر این‌که بسیاری از مسأله‌ها را همۀ مردم نمی‌توانند «تحلیل» کنند؛ چون یا «بسیار تخصصی» هستند و یا «لایه‌های پیچیده و متعدّد»ی دارند، چنان‌که حتّی در میان صاحب‌نظران نیز دربارۀ آنها اختلاف‌نظر وجود دارد. در اینجا، ارجاع‌دادن مسأله به همه‌پرسی، «اختلاف» را برطرف می‌کند امّا به طور ضروری، موجب «انتخاب گزینۀ بهتر» نمی‌شود؛ چون تودۀ مردم از جنبه‌ها و اضلاع مسأله، اطّلاع ندارند و بر اساس دلخواه خویش یا دسترسی‌های ارتباطیِ خویش تصمیم می‌گیرند. روشن است که باید مسأله را در مجرای «کار کارشناسی» و «اجماع نخبگانی» حل کرد و کوشید به هر اندازه که می‌توان «اهل نظر» را به یکدیگر نزدیک کرد. از متن این «توافق خبرگی» در سطح بالا، «همراهی اجتماعی» نیز برخواهد خواست. پس این‌که تودۀ مردم، «امکان تحلیلِ» این‌چنین مسأله‌هایی را ندارند، سخن عجیب و تحقیرآمیزی نیست و خودِ مردم نیز بر همین اساس، به عرصۀ انتخابات پا می‌گذارند تا آنانی را که خبره و نخبه هستند و از عهدۀ حل مسأله‌های تخصصی برمی‌آیند را انتخاب کنند. برداشتن این واسطه و «توده‌ای‌سازی تصمیم‌گیری دربارۀ مسأله‌های تخصصی»، خدمت به منافع ملّی نیست. ۴. ما در «شرایط طبیعی» به سر نمی‌بریم که ذهنیّت جمعی‌مان، «آسوده» و «بی‌نوسان» باشد و در آن «دست‌کاری‌های بیرونی» نباشد. دشمن تلاش می‌کند با «تصرّف شناختی» و «بازی روایتی»، حقّ و باطل و صدق و کذب را جابجا نماید تا شاید مردم را در مقابل نظام قرار بدهد. در چنین وضعی، روشن است که به‌طور ضروری، «سخن حقّ» غالب نمی‌شود و فضای اجتماعی، درگیر «مباحثۀ عقلانی» نمی‌گردد و «قوّت استدلال‌ها»، ملاک داوری قرار نمی‌گیرد، بلکه برندۀ این بازی، نیروها و جریان‌هایی خواهند بود که بیش از دیگران، روایت می‌سازند و ذهن مردم را به تسخیر قدرت بازیگری خود درمی‌آورند. گذشته از این، شکاف تصنّعی از «حاکمیّت» به «جامعه» نیز انتقال می‌یابد و جامعه نیز در ورطۀ «تضاد» و «کشمکش» گرفتار شد، درحالی‌که غرض از همه‌پرسی، مشارکت‌دادن به مردم برای دور افتادن از منازعه بود. همه‌پرسی در این‌چنین موقعیّتی، نه‌تنها گره‌گشا نیست، بلکه هر نتیجه‌ای را به یک «اختلاف تازه» تبدیل می‌کنند و به‌تدریج، «شکاف‌های متقاطع» می‌آفریند و جامعه را از درون، پاره‌پاره می‌کند. از متن این همه‌پرسی، «زنجیره‌ای از همه‌پرسی‌ها» بر خواهد خواست که پایان‌شان جز تضعیف اقتدار حاکمیّت و تولید تنش ریشه‌دار در عمق جامعه نیست. ۵. اگر آیت‌الله خامنه‌ای، در برابر نظر مردم باشد و یا به نظر مردم، بها و اعتبار ندهد، تنها با «همه‌پرسی» مخالفت نمی‌کند، بلکه اساس «انتخابات» را برمی‌چیند یا دست‌کم آن را محدود و اقلّی می‌کند، نه این‌که این‌قدر بر آن اصرار بورزد و در امتدادش، «نظریۀ مردم‌سالاری دینی» را مطرح کند. آن‌که خوی دیکتاتوری دارد، هیچ «مجرا» و «بستر»ی برای اظهارنظر مردم باقی نمی‌گذارد و می‌کوشد به مردم تلقین کند که «حقّ گفتن» ندارند، درحالی‌که رویکرد ایشان از آغاز تاکنون، «مردمی‌سازی دولت» و «مشارکت حداکثری» بوده است. ازاین‌رو، باید انصاف داد که نظر منفی ایشان در شرایط کنونی دربارۀ همه‌پرسی، نه به معنی تعارض با مردم است و نه به معنی ناچیزانگاشتن فهم مردم.
افراد معنویت‌گرا چه ویژگی‌هایی دارند محمدرضا آتشین‌صدف با وجود سخنان زیادی که در سال‌های اخیر دربارة رنگ باختن معنویت و دین به‌عنوان یکی از پشتوانه‌های بشر گفته می‌شود، واقعیت به چیز دیگری اشاره دارد. بررسی‌ها نشان می‌دهد که گرایش به دین و معنویت در دهه‌های اخیر روزافزون بوده است و این گرایش در بین جوانان و در کشورهای توسعه‌یافته به اندازةکشورهای در حال توسعه چشم‌گیر است. روی‌آوری به دین و معنویت در کشورهای توسعه‌یافته تنها شامل توده‌های مردمی نمی‌شود؛ بلکه رسانه‌های جمعی غرب نیز پس از یک دوره نفی دین، جنگیدن با آن و ترغیب مردم به حذف آن از برنامه‌های زندگی و محدود کردن آن به چهارچوب دیوارهای کلیسا، امروزه با انتشار فیلم‌ها و کتاب‌هایی با محتوی دینی و معنوی به دین و معنویت‌گرایی دامن می‌زنند. با توجه به چنین شور و گرایشی در بین مردم، مطالعه، یادگیری و به‌کارگیری فنون فراگیر مهارت‌های معنوی ضروری است. سلامت معنوی مؤلفه‌ای اساسی در حیطة سلامت محسوب می‌شود که همانند ابعاد دیگر سلامتی نظیر سلامت جسمی، ذهنی و اجتماعی عاملی تعیین‌کننده و اثرگذار در زندگی فردی و اجتماعی است. سلامت معنوی به‌عنوان عاملی حفاظتی در ارتقای سلامت و پیشگیری از بیماری‌ها به‌شمار می‌رود؛ ضمن آنکه می‌توان از سلامت معنوی به‌عنوان راهبردی موفق و کمک‌کننده به زندگی انسان در هم مراحل و حوزه‌های زندگی، شامل موقعیت‌های پر از استرس و بیماری‌ها و حتی مرگ یاد کرد. بر اساس مطالعات انجام شده، سلامت معنوی عامل درمانی مهمی در فرآیند معالجه بیماران محسوب می‌شود؛ همچنین بر اساس مطالعات در حوزه سلامت معنوی، ارتباط با خود، دیگران و امور مقدس موجب تعالی و قدرت‌گرفتن روحی شخص می‌شود. در این میان حمایت‌های روحی افراد و توجه به فعالیت‌های معنوی بسیار یاری‌کننده است. در همین زمینه شواهد فراوانی از وجود رابطه‌ای قوی بین مذهب و سلامتی وجود دارد که نشان‌دهنده اهمیت سلامت معنوی است. واژه معنویت در انگیسی از ریشه لاتین اسپریتوس[۱] گرفته شده است که به معنای تنفس یا نفس کشیدن است. معنویت نامی برای تجاربی فراتر از مسائل مادی است؛ تجاربی که با حواس پنج‌گانه حاصل نمی‌شوند؛ بلکه حقایق عمیق و ارزش‌هایی والا را در بر می‌گیرند که انسان با یکی از ابعاد خود که همان «بعد روحانی» است، آن را درک می‌کند. معنویت را جستجو و تلاش بشر برای درک دنیای مقدس معرفی شده است، دنیای مقدسی که انسان با بعد روحانی خود در صدد شناسایی و ارتباط با آن است و به کمک همین بعد است که انسان معنوی به حقایق هستی پی می‌برد. حقایقی که نشانگر این است که انسان موجودی فراتر از جسم مادی است و به جهانی دیگر تعلق دارد. مولوی در شعر خود به این دنیای مقدس اشاره کرده است. مرغ باغ ملکوتم نِیَم از عالم خاک چند روزی قفسی ساخته‌اند از بدنم ای خوش آن‌روز که پرواز کنم تا بر دوست به هوای سر کویش پرو بالی بزنم این دو بیت اشاره دارد به این موضوع که انسان به جهانی دیگر تعلق دارد. جهانی غیرمادی که انسان با بعد معنوی خویش می‌تواند آن را درک کند. روان‌شناسانی انسان‌گرا مانند مازلو به فرا مادیت و معنویت توجه کرده‌اند و گفته‌اند که خود شکوفایی یکی از نیازهای معنوی بشر است و از نظر او افراد خود شکوفا برای تعالی و تحول به استعدادهای خود متکی هستند. عارفان و صوفیان افرادی خود شکوفا هستند زیرا آنان دارای تجاربی متعالی‌اند. از منظری دیگر می‌توان گفت که معنویت می‌تواند چارچوبی برای تصمیم‌گیری باشد. چارچوبی که در آن تمام مشکلات، اضطراب‌ها، ترس‌ها و نیازهای خود را معنا بخشیم و با آن رویکرد به مسئله نگاه کنیم. در این چارچوب همه انسان‌ها به صرف انسان ‌بودن، حق اشتباه دارند، چون کامل نیستند و نیز به اندازه‌ای قوی نیستند که بتوانند خود را در جهت مطلوب تغییر دهند و تنها خداوند است که از هر نظر توانمند و آگاه به سود و زیان بشر است. در بیانی دیگر، معنویت پدیده و تجربه‌ای ژرف و عمیق است که ارتباط بشر با خود، خدا، انسان‌ها و طبیعت را به‌گونه‌ای عمیق در بر می‌گیرد، چیزی که در آموزه‌ها و جوهره همه ادیان الهی به‌خوبی احساس می‌شود. بدون تردید ایمان، امید و عشق با معنویت همراهند. ایمان به پروردگاری یکتا که قادر متعال است و از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است، یکی از ابعاد معنویت به‌شمار می‌رود. معنویت‌گرایان بر این باورند که خداوند در تمامی سختی‌ها و دشواری‌های زندگی در کنارشان است و در دشواری‌ها به آنان کمک می‌کند. ایمان بدین معناست که انسان باور داشته باشد که خداوند هرگز در شرایط دشوار او را تنها نخواهد گذاشت. اگرچه در برخی ادبیات پیشین گمان می‌رفت که معنویت مفهوم و پدیده‌ای غیرالهی است؛ اما امروزه در بیشتر نگاشته‌ها معنویت را ایمان به خدا در نظر می‌آورند. 👇👇 ادامه
هدف از آموزش معنویت شکوفا شدن استعدادهای آدمی در ابعاد گوناگون است و تحقق این مهم، به برنامه‌ریزی دقیق در ابعاد مختلف نیازمند است. تربیت نیروی انسانی کارآمد و مؤثر بر پایه یک نظام منظم و هماهنگ و دارای ساختار محکم و مبانی عالی تربیتی ممکن خواهد بود. امروزه اهمیت و ضرورت تعالی معرفتی و رفتاری نیروی انسانی به‌عنوان مهم‌ترین منابع سازمان‌های آموزشی، دغدغه اصلی مدیران آموزشی و در رأس برنامه‌های تعالی سازمانی است. لذا شناخت عوامل ارتقای معرفتی و رفتاری امری ضروری است. از بین عوامل متعدد، امروزه مطالعات نشان می‌دهند که معنویت به‌عنوان تکمیل‌کننده و معنی‌دهنده بخش‌های گوناگون زندگی انسان است و انسان را در برخورد و یافتن راه‌حل برای مشکلات و سختی‌های زندگی توانمند می‌سازد. معنویت‌گرایان به نیروی بیکران، خرد برتر، عقل مطلق، ناظم هستی و انرژی بیکران باور دارند. این‌چنین باوری به انسان کمک می‌کند تا جهان هستی را دارای ناظم و ناظری بداند که بر تمامی موجودات آن اشراف دارد. این‌چنین ایمان و اعتقادی به انسان کمک می‌کند تا مسئولیت خارج از توان خود را به خدا واگذار کند، بداند که خداوند قادر مطلق و گرداننده جهان خلقت است. از نظر بسیاری از معنویت‌گرایان و از جمله دینداران و به‌ویژه در نگرش مسلمانان ایمان به خداوند متعال چنان احساس امنیتی به فرد می‌دهد که در صورت رویارویی با بحران‌ها و مصیبت‌ها، خدا را در کنار خود حس می‌کند و به این ترتیب دلگرم و امیدوار می‌شود. از جمله در قرآن کریم خدای تعالی فرموده است: الَّذِینَ آمَنُوا وَتَطْمَئِنُّ قُلُوبُهُمْ بِذِکرِ اللَّهِ أَلَا بِذِکرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ همان کسانی که ایمان آورده‌اند و دلهای‌شان به یاد خدا آرام می‌گیرد آگاه باش که با یاد خدا دل‌ها آرامش می‌یابد. با این دیدگاه و تعریف، معنویت‌گرایان یا انسان‌های معنوی در لوای ایمان به خدا در ناکامی‌ها و شکست‌ها حکمتی می‌بینند که دیگران ممکن است متوجه آن نباشند و با این حکمت سرخوشی و آرامشی عمیق می‌یابند. حافظ در این زمینه می‌گوید: هان مشو نومید چون واقف نیی از سرّ غیب باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم مخور معنویت‌گرایان و انسان‌های معنوی می‌توانند در لوای ایمان و اعتقاد به خداوند به چنان اوجی برسند که جز زیبایی و لطف پروردگار نبینند و حتی در رویارویی با مصائب و دشواری‌هایی که انسان‌های دیگر را در هم می‌شکند و به اعتراض به خدا سوق می‌دهد، به آنان کمک می‌کند تا این شرایط دشوار را فرصتی برای رشد و تعالی ببینند. پاسخ حضرت زینب(س) در پاسخ به کسی که برادر و یاران او را قتل عام کرده بود و به طعنه به او گفته بود: «دیدی خداوند با شما چه کرد!»، به وی گفت: «من جز زیبایی چیزی ندیدم»، این پاسخ انسانی است که بدترین سختی‌ها و رنج‌ها را دیده و درحالی‌که بر قله بلند معنویت ایستاده است چیزی جز زیبایی ندیده است. عشق و علاقه به انسان‌ها، انسان‌گرایی و نوع‌دوستی از دیگر ویژگی‌های اصلی انسان معنوی است. افرادی که به دیگران علاقه، محبت، مهربانی، خوشرویی و جوانمردی نشان می‌دهند، افراد نوع‌دوستی هستند که در جهت بهبود زندگی بشر می‌کوشند. امام علی (ع) در نامه به مالک اشتر می‌فرمایند: انسان‌ها دونوع‌اند: یا برادر دینی تو هستند یا در آفرینش با تو برابرند. فإنَّهُم صِنفانِ: إمّا أخٌ لَک فی الدِّینِ، أو نَظیرٌ لَک فی الخَلقِ. پایان