eitaa logo
یادداشت خوانی
120 دنبال‌کننده
13 عکس
0 ویدیو
4 فایل
✔️مجالی برای مطالعه 🍃متن کامل یادداشت تحلیلگران را اینجا بخوانید. 🍃 انتشار هر محتوایی، به معنای تأیید نیست‌‌‌. ⛔️ این کانال را به هر خواننده ای پیشنهاد ندهید.
مشاهده در ایتا
دانلود
چرخه باطل تحقیر- رادیکالیسم مانع ایده ایجابی علی فلاحی، خبرنگار فرهیختگان از آغاز ناآرامی‌های 1401 تاکنون، پوشش یکی از محوری‌ترین مباحثی بوده که دشمنان کشور برای ایجاد شکاف اجتماعی آن را دستاویز قرار داده‌اند. در چنین شرایطی منطقا نهادهای حافظ امنیت کشور باید با آگاهی از طراحی دشمن خود را برای برخورد سلبی با افرادی که در راستای اجرای این طراحی عمل می‌کنند، آماده کنند. در کنار برخورد سلبی باید پذیرفت که مساله پوشش در کشور نیاز به کار ایجابی و تشویق‌کننده نیز دارد. برخورد سلبی اگر به‌موقع و عادلانه صورت گیرد زمینه اجتماعی برای همراهی با اقدامات ایجابی را نیز فراهم می‌آورد. اما اگر در این زمینه افراط و تفریطی صورت گیرد و اقداماتی انجام شود که پیوست اقناعی آن نادیده انگاشته شود، بخش زیادی از افکار عمومی نسبت به اقدامات سلبی معقول توجیه نشده و در حمایت از اقدامات ایجابی نیز همراهی نشان نمی‌دهد. در روزهای گذشته و پس از شروع به کار گشت هنجار اجتماعی، شاهد یک الگوی تکراری در برخورد با برخی افراد بوده‌ایم. دستگیری و سپس نشر عمومی اظهارات آنها مبنی‌بر پشیمانی و ندامت و عذرخواهی از مردم. گرچه قبلا در مواردی شاهد چنین اقداماتی بوده‌ایم، اما در روزهای اخیر تعداد این برخوردها به طرز معناداری افزایش پیدا کرده است. اما این بار با یک پله پیشرفت به جایی رسیده است که برخی کاربران در فضای مجازی نیز به‌صورت گسترده با مقایسه رفتار افراد در قبل و بعد دستگیری، به تمسخر این افراد می‌پردازند. به نظر می‌رسد عاملان و مدافعان چنین برخوردهایی متوجه نیستند که این اقدامات چه هزینه‌هایی در پی خواهد داشت و قصد عبرت گرفتن از تجربه‌های گذشته را نیز ندارند. قبل از آنکه به بررسی ایرادها و خطرهای این اقدامات بپردازیم لازم است ابتدا کمی معنای هنجار و هنجارشکنی را مرور کنیم. اصولا عبارت «هنجار اجتماعی» به چیزی اطلاق می‌شود که توسط اکثریت جامعه پذیرفته شده باشد و دقیقا به همین علت است که مقابله با اقدامات و افرادی که این هنجارها را نقض می‌کنند مورد قبول مردم و حتی در مواردی از مطالبات آنهاست. اما نسبت مردم با همه هنجارها و ارزش‌های اجتماعی یکسان نیست. طبیعتا برخی از این هنجارها با شدت بیشتری مورد پذیرش واقع شده‌اند و در واقع، هم از نظر کمیت و هم از نظر کیفیت در میزان پذیرش عمومی، هنجارها با یکدیگر متفاوتند. بدیهی است که این تفاوت‌ها رابطه مستقیمی با میزان پذیرش شدت و کثرت برخورد با هنجارشکنی‌ها توسط مردم دارند. به هر میزانی که هنجاری در بین مردم پذیرفته‌تر باشد، طبیعتا استقبال بیشتری از مقابله با نقض‌کنندگان آن هنجار صورت می‌گیرد. به‌طور مثال برخورد شدید با مفسدان اقتصادی اتفاقی است که نه‌تنها به نظر نمی‌رسد هیچ‌کس مخالفتی با آن داشته باشد بلکه مورد استقبال گسترده مردم نیز واقع می‌شود. روشن است که پوشش نیز هنجاری است که مورد قبول اکثریت جامعه ایرانی است اما عده‌ای نیز وجود دارند که به هر دلیلی چنین هنجاری را نپذیرفته‌اند. یکی از دلایلی که حادثه فوت مهسا امینی در مرکز پلیس امنیت اخلاقی را به جرقه‌ای برای آشوب‌های گسترده در کشور بدل کرد این بود که رسانه‌های معاند با پمپاژ اخبار دروغ سعی داشتند این تصویر را در ذهن مخاطبان خود ایجاد کنند که به علت پوشش نامناسب مهسا امینی مورد ضرب‌وشتم قرار گرفته و به همین دلیل نیز فوت کرده است. این مساله احساسات خیلی از مردم را جریحه‌دار کرد؛ زیرا حتی افرادی که کاملا به پوشش به‌عنوان یک هنجار اجتماعی پایبندند، چنین سطحی از برخورد را برای مواجهه با پوشش نامناسب، متناسب نمی‌دانستند. تصاویر دوربین‌های مداربسته پلیس اما این سناریو را تا حد زیادی خنثی کرده و مانع از سوءاستفاده گسترده معاندان شد. چنین احساسی نسبت به برخی اقدامات دیگر در راستای مقابله با افرادی که با پوشش مناسبی در انظار ظاهر نمی‌شوند یا بدون طرح‌ریزی قبلی در پازل دشمن عمل می‌کنند نیز وجود دارد. ادامه👇👇
بسیاری از موافقان و ملتزمان به پوشش مناسب این سوال در ذهن‌شان ایجاد شده که مراجعه فوری و شبانه به منزل فردی که با یک توییت از بی‌حجابی حمایت کرده بود چه ضرورتی دارد. ویژگی دیگر این برخوردها که توجه مردم را جلب کرده، ادبیات و لحن زننده برخی عاملان در برخورد با هنجارشکنان است. علاوه‌بر این برخورد، برخی کاربران فضای مجازی نیز با ادبیات بسیار زشت‌تری به تحقیر و تمسخر این افراد و اعترافات‌شان می‌پردازند. علاوه‌بر اینکه مشخص نیست وجه شرعی چنین برخوردهای نامناسبی چیست، چنین برخوردی مورد پذیرش بخش قابل توجهی از مردم -فارغ از سلایق سیاسی و عقاید مذهبی متفاوت- واقع نشده و زمینه را برای مظلوم‌نمایی متخلفان فراهم می‌کند. این برخوردها از جنبه دیگری نیز قابل بررسی هستند. همان‌طور که گفته شد عده قلیلی در جامعه ملتزم به هنجارهای مرتبط با پوشش نیستند و به نوعی با هنجارشکنان احساس همبستگی می‌کنند. اما اینکه این عده اقلیت جامعه هستند، مجوز تحقیر این افراد را صادر نمی‌کند. همچنانکه برخورد متناسب با هنجارشکنی‌ها لازم است، پرهیز از برخوردهای زننده و تحقیرآمیز نیز ضروری است. چنین اقداماتی اولا زمینه اقدام ایجابی در زمینه پوشش را از بین برده و ثانیا منجر به ایجاد دوقطبی مخربی خواهد شد که هم وضعیت به وجود آمده را به نفع ناهنجاری تشدید می‌کند و هم با افزایش نفرت، فرصت‌طلبان را برای ایجاد شکاف اجتماعی بیشتر تشویق می‌کند. اصرار برخی بر تکرار رویه‌های غلط و نفرت‌برانگیز امر تعجب برانگیزی است. پایان
نثر با شعر سپید! رضا خندان مجموعه‌‌شعر «چاپ بیروت» در هیبت و جلد بسیار ویژه و کاغذ چشم‌نوازش، براستی چاپ بیروت را تداعی می‌کند؛ البته بیروت امروزی و جدید را که اصالت نوع چاپش را هنوز حفظ کرده است. این کتاب را انتشارات شهرستان ادب با ابتکاری جالب به چاپ رسانده است. اخیراً این ناشر ابتکارهای دیگری هم روی مجموعه‌های دیگر پیاده کرده که جالب است و گاه آنقدر جالب که تاثیر روانی‌اش سبب می‌شود مخاطب و بیننده‌ را برای خواندن محتوای کتاب حریص ‌کند! این ناشر نسبت به گذشته حرفه‌ای‌تر عمل کرده، علاوه بر چاپ مجموعه شعرهای بیشتر و تلاش در ایجاد کمیت، بر کیفیت کار و کارایی خود نیز افزوده است. این انتشارات علاوه بر کارهای فرهنگی مناسب یک ناشر حرفه‌ای، در کنار چاپ مجموعه شعرهای جوانان گمنام و کمنام، چاپ کتاب‌های شاعران مطرح و برجسته و شاخص را نیز در دستور کار خود دارد. با مراجعه به سایت این انتشارات، از امکاناتی که در اختیار مخاطبان خود قرار داده مطلع خواهید شد. مجموعه ‌شعر «چاپ بیروت» علی داوودی در 84 صفحه، در بهار 1397 چاپ شده و شعرهای سپید این شاعر را دربردارد؛ شاعری که تا حالا و در طول عمر نزدیک به 50 ساله‌اش، نه‌تنها به شاعر شعر سپید مشهور نبوده و نیست، بلکه به شاعری که همچون خیلی‌ از شاعران، شعر سپید هم می‌گوید، شناخته ‌شده نیست. جامعه‌ ادبی علی داوودی را بیشتر با غزل‌هایش می‌شناسند؛ غزل‌های که می‌خواهد نو شدن و نوگرایی را تجربه کند، اگرچه اغلب در عمل نوعی میانه‌روی را تجربه می‌کند؛ یک نوع میانه‌روی که البته ‌تر و تازگی‌اش را به رخ می‌کشد. در نقد و یادداشتی که بر مجموعه غزل اخیرش نوشتم، به این نکته تقریباً اشاره کردم. شعرهای «چاپ بیروت»، شعرهای سفر است. شعرهای سفر یعنی شاعری به تنهایی یا با همسفرانی راهی سفر می‌شود تا در کنار تفریح و تفرج، از طبیعت و بناها و مناظر و در کل زیبایی‌های شهرها و مکان‌های گوناگون الهام گرفته، آن لحظه را با شعر ثبت کند اما غافل از اینکه الهام یک اتفاق است و معمولاً با قصد آدمی حاصل نمی‌شود، مگر در مواقعی که این مواقع استثنایی است. این کار در دهه‌های قبل توسط چند تن از شاعران امروز تجربه شده است اما از آنجا که در «سفرسرودها»، همواره یک نوع آگاهی بر شاعر حاکم است، اغلب سبب مصنوعی ‌شدن اشعار می‌شود، اگرچه با ورود واژه‌های جدید، به‌واسطه‌ دیدن مکان‌های گوناگون در زمان‌های متفاوت و چیزهای تازه‌ای که شاعر در آن مکان‌ها می‌بیند و تماشا می‌کند، اشعار سفری یک‌نوع تازگی، دیگربودن و در کل، دنیای ویژه‌ای را تجربه می‌کند؛ دنیای ویژه‌ای که اگرچه به‌واسطه‌ همان خودآگاهی، معمولاً شعر درجه‌یک و بزرگ ساخته نمی‌شود اما چه بسا این تجربه برآمده از آگاهی، سبب‌ساز زبانی دیگر و تازه و نیز الهام‌هایی شود که از خودآگاه شاعر به ناخودآگاه او رسیده است. درست مثل اینکه خودآگاهی‌های ما با تکرار یا ماندگاری‌شان در ذهن، یک روز در ناخودآگاه ما جای می‌گیرند. بالطبع این جاگرفتن در کمیت و کیفیت شعرهای بعدی شاعران موثر خواهد بود. ادامه ...👇👇
حال اگر می‌بینید که علی داوودی در اغلب شعرها تنها واقعیت‌ها و صحنه‌هایی را که می‌بیند بیان می‌کند و این واقعیت‌ها درونی او نمی‌شود و ملموس نیست، از آن رو است که گفته آمد، و به همین دلیل شاعر در بیدارکردن حس باورپذیری مخاطب ناکام می‌ماند. با این حال، داوودی حتی اغلب بی‌هیچ تمهیدی و به صورت خام و کال شعرهایش را در اختیار مخاطب قرار می‌دهد و این در صورتی است که اغلب شاعران نمی‌دانند که بسیاری از مخاطبان‌شان غیر شاعرشان کمتر از دریا نیستند! یعنی داوودی با کدام واسطه و تمهیدی از مخاطب می‌خواهد که او «برآمدن خدایان و قدیسان را از معبدهای لبنان» باور کند؟! او فقط گفته: «من به فلان جا رسیدم و حالا این اتفاق را می‌بینم». چرا که آن اتفاق در قرن‌ها پیش افتاده و مدام اتفاق می‌افتاده! «گفتم سلام لبنان!/ شاخه‌های زیتون/ در گرمی دهانم جوانه زدند/ سیب‌های سرخ/ شعله‌ورند/ و نیوتن در باغ نبود/ گفتم سلام لبنان!/ قدیسان و خدایان/ برآمدند/ از صخره‌ها» کل شعر این بود! و در جای دیگر صرفاً با آوردن «همبازی همند» توانسته خیلی ضعیف ایجاد تجنیس کند که در شعر امروز در این زمینه کولاک‌ها شده است؛ ضمن اینکه این شعر، تنها یک گزارش خبری از گوشه‌ای از واقعیتی است که هرکسی می‌تواند آن را ببیند و بازگو کند. داوودی حتی در این کار نخواسته و نتوانسته کمی با زبان بازی کند؛ آنگونه که در جایی دیگر، این بازی را خوب از آب درآورده و گفته است: «برای خودم تاریکی درست می‌کنم». و اینگونه کارها حداقل کار‌هایی است که در چنین مواقعی باید از دست شاعر برآید تا بتواند آن را از حالت نثر و واقعیت صرف درآورد، چرا که امروز تحلیلگران سیاسی هم براحتی از این جمله‌های غیرمعمولی که دیگر مستعمل شده و شکل واقعی به خود گرفته، استفاده می‌کنند و مثلاً می‌گویند: «لبنان خلاصه‌ ویرانی تاریخ است!» «لبنان اسمی بود/ بر دیوارهای قدیمی قلب عربی من/ که با حروف لاتین نوشته بودنش/ لبنان خلاصه ویرانی تاریخ/ ستونی ازخاطره‌های دور/ شهر خواب/ که در کوچه‌هایش/ گنجینه‌های صلیبی و رویاهای فینیقی/ همبازی همند» البته «شاخه‌های زیتون در گرمی دهانم جوانه زدند» و «سیب‌های سرخ شعله‌ورند» دو تعبیر و تشبیه بسیار زیباست؛ هرچند که این تعابیر و تصاویر بسیار آشنایند، بویژه دومی که تداعی‌کننده تصاویر بسیاری است؛ مثل «گل‌های سرخ آتشینی که شعله‌ورند.» یا وقتی سهراب می‌گوید: «سیب سرخ آوردم، سیب سرخ خورشید» دیگر از خورشید چه چیزی شعله‌ورتر است؟ پس دنباله آن این به ذهن می‌رسد که: «که شعله‌ور است.» البته با این همه تشبهات، باز چیز چندانی از ارزش‌های تعابیر و تشبیهات علی داوودی کم نمی‌شود. حضور موثر عنصر عاطفه در بسیاری از شعرهای این دفتر، شاید تنها نقطه‌ اتکای شاعر باشد که توانسته در نگهداری و قوام شعرها به آنها کمک کند تا کل شعرها ناگهان فرونریزند! جملات عاطفی تاثیرگذاری که ممکن است گاه تنها در حد برشی از یک داستان باشد و چندان مطول هم نباشد. به‌ نظر شما آیا نمی‌شود همین جملات را با کلمات کمتر یا بیشتر اما تاثیرگذارتر بیان کرد؟ «این‌جا/ زادگاه من است انگار/ و آن‌قدر صمیمی/ که می‌خواهم در خانه‌ای را بکوبم و بگویم تشنه‌ام/ و مادربزرگ خانه آن‌قدر واقعی باشد/ که لیوانی خاکشیر برایم بیاورد» البته این جملات تاثیرگذار عاطفی در دفتر «چاپ بیروت» چندان یافت نمی‌شود و ما سه نمونه‌اش را می‌آوریم: «من می‌دانم فاصله انسان را تا ماه را/ وقتی تو کنار منی/ و حواست جای دیگر است» «وقتی که کو‌ه‌های بزرگ در مغزم متلاشی می‌شوند» «اگر باد سربه‌راه بود/در دستانش بادبادک می‌گذاشتم» و شعری در پایان و دیگر هیچ: «باران/ داغ و شلوغ می‌بارد/ بیروت معشوقه سرسختی‌ست زیر باران/ پناهم بده/ پناهم بده/ پناهم بده/ در شب بمب/ پناهم بده/ در بارش موشک‌ها/ پناهم بده/ معشوق من!/ چترها سوراخ شده‌اند!» پایان
. تصویر کتاب چاپ بیروت
فناوری هیئت در نسبت با مشارکت بانوان بی‌حجاب مهدی افراز «از لاک جیغ تا خدا» عنوان برنامه‌ای بود که از سال 93 تولید و روی آنتن صداوسیما پخش می‌شد، محتوای عمده‌اش مروری بر نحوه تحول و سپس گرایش صدها نفر از دختران جوان به حجاب بود. چند سال پیش از تهیه کننده زحمت‌کش این برنامه در مورد زمینه اصلی تغییر رفتار این بانوان سئوال کردم، با صراحت و با استناد به روایت سوژه‌ها، در 90 درصد موارد؛ دو عامل محوری را اسباب گرایش این دختران به حجاب می‌دانست. این دو عامل نه مطالعه کتاب نظام حقوق زن در اسلام استاد مطهری، نه مشاهده مستند ایکسونامی و انقلاب جنسی، نه آشنایی با فتاوای مراجع در حوزه پوشش، نه شرکت در جلسات الگوی زن سوم در دانشگاه، نه حضور در جلسات مشاوره سبک زندگی کانون فرهنگی مساجد، نه توصیه‌ها و خواهش‌های خانوادگی، بلکه «حضور در هیئت امام حسین علیه‌السلام» و «شرکت در کاروان‌های راهیان نور» به عنوان دو عامل منحصربفردی بوده‌اند که اسباب گرایش این افراد را به حجاب فراهم آورده‌اند. بسترهایی که لزوما هیچ دلالت مستقیمی به موضوع حجاب ندارند ولی مشخصا موجب تغییر شدید در سبک پوشش این افراد شده‌اند. در این دو فناوری اجتماعی چه محرّک مشترکی برای تحول در سبک پوشش وجود دارد؟ این دو فناوری در کدام نقطه تأثیر وارد نظام حساسیت انسان می‌شوند؟ به نظر می‌رسد کانونی‌ترین نقطه‌ای که از رهگذر حضور و مشارکت در این الگوها مورد اصابت قرار گرفته است؛ مقوله تحول در معنای زندگی یا به زبان بهتر «تحول در معنای حیات» این افراد است. وجه کارکردی مشترک هیئت و کاروان راهیان نور، ملاقات با جنبه قدسی انسان یعنی شهید است. شهید صراطی است که در کرانه‌اش من برتر، من جذاب، من استعلایی و من جاودانه انسان ایستاده است، شهید نمودی از معنای متفاوتِ انسان و پهنه‌ای برای ورود بشر به جهانی است که موطن وجودی اوست. سیدالشهدا علیه‌السلام در کسوت سیادت و در قله آن استقرار یافته و سایر شهدا در دامنه آن. این ملاقات انسان را نه ذهناً که وجوداً در دوراهی من انسانی - من حیوانی، من ملکوتی – من ناسوتی، من مافوق – من مادون، من باقی– من هالک قرار می‌دهد. انسان در این دو فناوری با خود برترش مواجه و رسیدن به آن را تمنّا می‌‌کند. این مواجهه چه اثری بر انتخاب نوع پوشش دارد؟ وقتی سقف استقرار انسان در ساحت طبیعت و حیوانیت خود باشد، تمام توجهش به «نازل‌ترین بعد وجودی‌اش» یعنی بدن خواهد بود. اگر این التماس در بستر یک جامعه بازاری با صورت سرمایه‌داری هم محقق شود که يَغْشَاهُ مَوْجٌ مِنْ فَوْقِهِ مَوْجٌ شده و بدن را به مثابه یک کالا وارد میدان تولید – توزیع – مصرف خواهد کرد. ملاقات با شهید، معنای زندگی انسان و غایت بودنش را بر سر دوراهی قرار داده و دچار تحول می‌کند، وقتی این دگرگونی رقم خورد رویکرد انسان در تعامل با درون و بیرون خویش از جمله بدن هم تغییر خواهد کرد و نتیجه‌اش تغییر در سبک مدیریت بدن و پوشش است. حال با در نظر داشتن چنین استعدادی در این فناوری‌ها و در زمانه‌ای که با کمبود الگوهای معنابخش به زندگی شهروندان برای اصلاح سبک پوشش مواجه هستیم، آیا ایجاد ممانعت از حضور بانوان بی‌حجاب در این مراسمات هوشمندانه است؟ ادامه👇👇
پاسخ به این پرسش دشوار ولی تامل در آن لازم است. اگر سیر تطور تصوّف و مناسکش در ایران را در پنج قرن گذشته مورد بازخوانی قرار دهیم، احیاناً ملاک‌های روشن‌تری برای قضاوت خواهیم داشت. مناسک متصوفانه از زمانی که به بهانه‌های مختلف دامان خود را از تقید به شریعت و فقه خالی کردند همزمان از جوهره و اثربخشی خود خارج شده و رفته رفته در جامعه ایران به انزوا کشیده شدند. در واقع مناسک معنوی به عنوان یک فناوری اجتماعی، ذات و جوهره‌شان به آداب و شرایطی گره خورده است که چارچوب آن در شریعت مشخص شده و هرزمان که از محدوده آن خارج شود دچار انقلاب در ذات خواهند شد حتی اگر صورت و فرم خود را نیز حفظ کرده باشند. تأثیر و دخالت در قلوب که کارویژه اساسی این فناوری‌هاست امری است که تدبیر آن لزوما در اختیار صاحب شریعت است که تاکید دارد؛ أَنَّ اللَّهَ يَحُولُ بَيْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه، پس تقید به شریعت شرط تأثیر این مناسک است و اساساً تشیع از رهگذر ایجاد همگرایی میان شریعت و طریقت توانست پاسدار واقعی حقیقت و مسیری برای دستیابی انسان به آن باقی بماند. اگر ایجاد تحول در قلوب عموم جامعه من‌جمله بانوان بی‌حجاب را کارکرد هیئت بدانیم، در این دوره باید تلاش کنیم که به هر هنر و ابتکاری بستر را برای «حضور مؤثر» این افراد مهیا نمائیم، اما حضور مؤثر لازمه‌اش در وجه جمع میان جوهره و کارکرد است. لذا اگر توانستیم با ابتکاراتی زمینه حضور این بانوان را در ضمن تقید به حداقل‌های فقهی فراهم آوریم موفق شدیم این محافل را در ضمن کارآمدی بسط دهیم، اما در صورت تزاحم و عدم توفیق در ایجاد شرایط، عقل به حفظ جوهره و ذات این فناوری‌ها یعنی «حراست از موجودیت متشرعانه هیئت» حکم خواهد کرد، عقلانیتی که در موضوع کیفیت ورود بانوان به حرم‌های اهل بیت علیهم‌السلام نیز در ادوار مختلف کارآمدی خود را نشان داده است... پایان
این سکانس خود حاج قاسم بود خود ایران تعارف چرا؟ ما فکر کردیم نسلی که پای گوشی تلفن همراه و اینترنت و یوتیوب و تیک تاک است دیگر کارش تمام است. فکر می‌کردیم که قهرمان‌های بازی‌های رایانه‌ای، تک‌تیراندازهای کال آف دیوتی، بی رقیبان نبردهای کلش آف کلنز اگر یک بار در واقعیت اسلحه ببینند قالب تهی می کنند. فکر می‌کردیم نسلی که هنوز ریش و سبیلش درنیامده بود و قاچاقی خودش را به خط مقدم جنگ می‌رساند تمام‌شده است. فکر می‌کردیم نسلی که روی میدان مین رقص مردانگی می‌کرد تا خط سقوط نکند تمام‌شده. دروغ چرا؟با خودمان می‌گفتیم ما که سروته‌مان را از پایگاه‌های بسیج جمع می‌کردند این شدیم وای به حال این‌ها... همه این تصورات را یک شات دوربین مداربسته ماجرای حمله تروریستی به شاه‌چراغ شست و برد. مردم در حال فرار از شلیک گلوله یک داعشی هستند، مردی در قاب دوربین‌های مداربسته زمین می‌خورد، سرش به دیوار برخورد می‌کند و ناگهان نوجوانی بی‌مهابا وارد قاب می‌شود و بی‌توجه به شلیک‌ها به مرد افتاده از نسل ما کمک می‌کند. این سناریوی فیلم‌های هالیوودی نبود که با افکت‌های مختلف، بهترین سکانس فیلم تلخی را بسازد...نه، نه این خود حقیقت بود که جلوی دوربین بی‌کیفیت مداربسته آمد و جایزه اسکار مردانگی را در جشنواره قلب‌های ما تصاحب کرد. این خود شهید حججی بود، خود آرمان علی وردی بود، خود حاج قاسم بود، اصلاً خود ایران بود. من سر تعظیم فرود آوردم در مقابل این سکانس، من دست‌هایم بالاست، مبالغه نیست، خون حاج قاسم در حال جوانه زدن است من دیروز اولین شکوفه‌اش را دیدم. من تسلیمم در مقابل این بزرگ‌مرد کوچک شاه‌چراغ... 🖋️مرتضی قربانی
یادگار سیلی سرد زمستان محمد حسن‌زاده کودتای 28 مرداد 1332 از حوادث مهمی است که می‌توان تبعات آن را در زمینه‌های مختلف ازجمله شعر و ادبیات، در آینه تاریخ مشاهده کرد. وضعیت ناشی از کودتا مانند رودی درطول سالیان جریان پیدا کرد و شاعران و نویسندگان بسیاری را با خود همراه ساخت. اخوان‌ثالث، شاعر بزرگ خراسانی از این دست بود و شعر «زمستان» او نمونه بارز این جریان است. پس از ماجرای کودتا و سرنگونی دولت دکتر مصدق توسط عوامل خارجی (آژانس اطلاعات مرکزی آمریکا یا همان سیا‌ و سرویس اطلاعات مخفی بریتانیا) که با همراهی ارتش شاهنشاهی و مخالفان مصدق ازجمله آیت‌الله کاشانی به وقوع پیوست، خفقان گسترده‌ای در جامعه ایجاد شد و آزادی‌هایی که طی تلاش‌های سالیان به وجود آمده بود از مردم سلب شد. در دورانی که بسیاری از شاعران و نویسندگان به‌خاطر گرایش‌های سیاسی زندانی می‌شدند (اخوان‌ثالث نیز یکی از آنها بود) و حکومت روزنامه‌های بسیاری را توقیف می‌کرد، شاعران ناچارا سمت نمادگرایی حرکت کردند و بیشتر و بیشتر به اسلوب نیما ‌-که پیش از این نیز نمادگرایی در شعرش موج می‌زد- نزدیک شدند. همچنین نوگرایی به تقلید از شاعران غربی و به تبعیت از مسائل روز جامعه گسترش یافت. در همین دوران بود که اخوان‌ثالث به هنرمندانه‌ترین شکل وضعیت جامعه را به تصویر کشید. او که شاعری دوستدار وطن بود -چنانکه خود بارها به این موضوع اشاره می‌کند- به سهم خود اثری جاودان خلق می‌کند که امروز با وجود زبان کهن خراسانی خود همچنان تازه می‌نماید. مجموعه زمستان، اولین مجموعه چاپ‌شده از این شاعر بزرگ در سال‌های پساکودتا بود. زمستان نه تنها از نظر تاریخی، بلکه از دید زیبایی‌شناسی نیز دارای اهمیت بسیاری است و به نوعی اولین صورت شعری اخوان است که حرفی برای گفتن دارد. حالا او از قید و بند قافیه و وزن تا حد زیادی رها شده است و ویژگی‌های زمانه خود را با نماد ساده اما هوشمندانه‌ای چون زمستان به تصویر می‌کشد. علاوه بر شعر زمستان، اشعار دیگر مجموعه نیز، کم و بیش رنگ و بوی خفقان و یاس آن سال‌ها را نمایان می‌کنند. با این حال شعر زمستان، خود به‌تنهایی به نمادی برای نشان دادن وضعیت سال‌های پساکودتا تبدیل شده است. «سلامت را نمی‌خواهند پاسخ گفت سرها در گریبان است کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را نگه جز پیش پا را دید‌ نتواند که ره تاریک و لغزان است و گر دست محبت سوی کس یازی به اکراه آورد دست از بغل بیرون که سرما سخت سوزان است…» شاید برای خواننده‌ای که مطالعه نداشته این شعر چیزی بیشتر از یک توصیف نه‌چندان خلاقانه از فصل سرما نباشد اما برای کسی که می‌داند اخوان چه در سر داشته اوضاع متفاوت است. حال ‌آنکه خود شاعر هم به این موضوع اشاره می‌کند و می‌گوید: «و این زمستان است؛ داوری این حال و روز من درباره زندگی و زمانه‌ای که در آنم.» در نهایت باید گفت شعر و ادبیات، از دید تاریخی دارای اهمیت فراوانی است؛ اگرچه شعر به‌تنهایی می‌تواند نگاه‌های مختلفی را به خود ببیند و مخاطبان گوناگونی را با خود همراه سازد، هنگامی‌که بدانیم چه حقایقی پشت آثار ادبی است، ای بسا بیشتر و بیشتر به اهمیت آنها پی ببریم. پایان
مروری بر دو کتاب پیرامون یک دهه شصتی که رهبر انقلاب چندین بار از او یاد کرده‌اند علیرضا استادیان اولین رویداد ملی تکریم فعالان مساجد سراسر کشور باعنوان «مثل مصطفی» که در آن از دو تقریظ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب‌های «اسم تو مصطفاست» و «سرباز روز نهم» رونمایی می شود، فرصت مناسبی است تا به رویش های انقلاب اسلامی پرداخته شود. رویش هایی مثل شهید مصطفی صدر زاده دهه شصتی و جوانان و نوجوانان دهه هفتادی و هشتادی که برخلاف تصویرنمایی غلط دشمنان، پای کار انقلاب و اسلام ایستاده اند. جوانانی که از دل مسجد و هیئت و پایگاه بسیج جوانه زده و با فداکاری و ایثار و بصیرت و نگاه دقیق، دل به میدان زده و میانه میدان ایستاده اند. رهبر انقلاب مشوق اصلی ادبیات مقاومت و پایداری پاسداشت فرهنگ شهادت و زنده نگاه داشتن راه و نام شهیدان از بحث های مهم و ویژه ای است که حضرت آیت الله خامنه ای، بارها بر آن تأکید کرده اند و در دیدارهای مختلف با خانواده های شهدا، دست اندرکاران یادواره های شهدا و... پیوسته ضرورت و چگونگی انتقال فرهنگ شهادت به نسل جوان را متذکر شده اند و مسیر روشن حیات این بزرگ مردان را الگویی درست برای طی مسیر در زندگی معرفی کرده اند. رهبر انقلاب اسلامی علاوه بر این ادبیات سازی و توسعه فرهنگ فرهنگ جهاد و شهادت، خود پای کار ادبیات مقاومت ایستاده و به اذعان نویسندگان و فعالان نشر فرهنگ و ادبیات پایداری، توجه و حمایت رهبری در این زمینه، مسیر را همواره کرده است که توصیه مکرر رهبر انقلاب بر مطالعه کتب شرح حال شهدا و تقریظ های متعدد رهبری بر این نوع کتاب ها، حکایت از این نگاه ویژه دارد. مدافعان حرم؛ الگوهای زنده توجه ویژه به رشادت و فداکاری و کار بزرگی که شهدای مدافع حرم غریبانه و در گمنامی در صدها کیلومتر آن طرف تر از مرزهای کشورمان، انجام دادند و از حریم حرم دفاع کرده و پنجه در پنجه نیروهای تکفیری جنایتکار انداختند و نقشه استکباری آمریکا و اسرائیل را برهم زدند و فصل جدیدی از مقاومت و پایمردی را به تصویر کشیدند از دیگر تاکیدات رهبر انقلاب بوده است: «... آنهایی که در این چند سال اخیر برای دفاع از حرم رفتند و از حرم عتبات عالیات دفاع کردند، از حرم حضرت زینب دفاع کردند، اینها از بهترین تعلّقات و شیرین‌ترین تعلّقات خودشان گذشتند، پا گذاشتند روی تعلّقات خودشان و رفتند. اینها همه الگویند؛ جوان احتیاج به الگو دارد و اینها الگوهای زنده‌ی کشور ما و جوانهای ما محسوب میشوند؛ یاد اینها باید زنده بماند. چه کسی یاد اینها را میتواند زنده نگه دارد؟ پدران، مادران، آنهایی که اینها را بزرگ کردند، آن همسری که مدّتی با اینها زندگی کرده... اینها باید منتشر بشود، اینها باید مورد استفاده‌ی نسل جوان کشور قرار بگیرد.» ۴/۴/۱۴۰۲ رویش های انقلاب اسلامی رشادت هایی که یاران سردار رشید اسلام حاج قاسم سلیمانی رقم زند و معادلات جریان عبری تکفیری را بر هم زدند و منطقه را از لوث تروریست ها پاک کردند، بارها مورد تجلیل رهبر انقلاب قرارگرفته و در این میان برخی شهدا که نقش الگویی داشته اند، مورد توجه خاص رهبر انقلاب قرار گرفته اند؛ در این میان، رهبر انقلاب اسلامی، از شهید مصطفی صدرزاده، چندین مرتبه نام برده‌اند. «نمونه برجسته جوانِ ایرانیِ مسئولیّت‌شناس» ۲۹/۰۱/۱۴۰۲«بی‌تابِ کار و حرکت» ۲۹/۰۱/۱۴۰۲ «جوان فداکار و نورانی» ۱۴/۳۰/۱۴۰۲ «برخاسته از یک هسته مقاومت» ۱۴/۰۳/۱۴۰۲ از تعابیر رهبر انقلاب در توصیف شخصیت شهید مصطفی صدر زاده است. مصطفی صدر زاده متولد ۱۹ شهریور ۱۳۶۵ در شهرستان شوشتر استان خوزستان است که در خانواده‌ای مذهبی به دنیا آمد و پدرش پاسدار و جانباز جنگ تحمیلی و مادرش از خاندان جلیله سادات هستند. مصطفی ۱۱ ساله بود که از اهواز به همراه خانواده به استان مازندران و پس از دو سال به شهرستان شهریار استان تهران نقل مکان و در آنجا ساکن گردید. مصطفی دوران نوجوانی خود را با شرکت در مساجد و هیئت‌های مذهبی، انجام کارهای فرهنگی و عضویت در بسیج و یادگیری فنون نظامی سپری کرد. در دوران جوانی درحوزه علمیه به فراگیری علوم دینی پرداخت، سپس در دانشگاه دانشجوی رشته ادیان و عرفان شدند، هم‌زمان مشغول جذب نوجوانان و جوانان مناطق اطراف شهریار و برپایی کلاس‌ها و اردوهای فرهنگی و نظامی و جلسات سخنرانی و... برای آنان بودند. مصطفی صدر زاده در سال ۹۲ برای دفاع از دین و حرم بی‌بی زینب (س) با نام جهادی سید ابراهیم، داوطلبانه به سوریه عزیمت و به علت رشادت در جنگ با دشمنان دین، فرماندهی گردان عمار و جانشین تیپ فاطمیون شد.
شهید صدرزاده یک شخصیت فعالِ مسجدی، بسیجی و هیئتی بود که در این محیط رشد کرد و دیگران را هم به این سه محیط تربیتی جذب می‌کرد؛ حتی مؤسس یک هیئت، پایگاه بسیج، حسینیه و مسجد بوده است. رهبر انقلاب اسلامی در بیانات مهم خویش در روز ۱۴ خرداد در سالگرد رحلت امام خمینی(قدس سره) با اشاره به شهید مصطفی صدر زاده، به وجود هزاران مصطفی صدر زاده ها در سرتا سرکشور اشاره کردند و آن را امید بخش توصیف کردند: « ما امروز در سرتاسر کشور، هزاران هسته‌ی مقاومت در مساجد و در هیئتها داریم؛ از این هستههای مقاومت، جوانهایی برمیخیزند به عنوان مدافع حرم، جوانهایی برمیخیزند به عنوان مدافع امنیّت، جوانهایی برمیخیزند به عنوان بسیجی دانشجو...گاهی اوقات شما میبینید از یک روستا یک شخصیّت منوّر و نورانی برمیخیزد؛ از یک روستای اطراف شهریار یک جوان فداکار و نورانی مثل مصطفی صدرزاده به وجود می‌آید. ما از این مصطفیهای صدرزاده در تمام سرتاسر کشور بسیار داریم، هزاران داریم؛ اینها همه امیدبخش است.» ۱۴/۳/۱۴۰۲ اسم تو مصطفاست "اسم تو مصطفاست" زندگی‌نامه داستانی این شهید مدافع حرم به روایت همسر شهید است که توسط انتشارات روایت فتح در ۲۷۲ صفحه منتشر شده است. صفحه ۶۹ این کتاب، تصویری از ایثار و مجاهدت و خستگی ناپذیری شهید صدر زاده و روایتی از شکیبایی همسر ایشان است: (تلفنت زنگ خورد یکی از بچه های پایگاه بود صدایش آن قدر بلند بود که می شنیدم. آقا مصطفی کجایی؟ اینا دارن از پشت بام خونه ها میریزن روی سرمون! دیگر نمی شد جلویت را گرفت. زنگ زدی به پدرم و قرار شد با او و سجاد بروید پایگاه. بابا و مامان همیشه طرف تو بودند امکان نداشت شکایتت را بکنم و حق را به تو ندهند؟ گاهی می‌گفتم به خدا منم بچه شمام یکی نیست طرف من رو بگیره؟ نمی‌بینین مدام میره گشت؟ چهارشنبه سوری میره تا کسی خرابکاری نکنه! عیدا میره تا دزد به خونه‌های مردم نزنه! راه پیمایی میره تا وظیفه دینیش رو انجام بده! ولی فایده ای نداشت. می‌دانستم اگر حالا هم به بابا و سجاد بگویم که نگذارند وارد این شلوغی ها بشوی خودشان زودتر از تو جلوی پایگاه هستند. آن شب هم رفتی و من ماندم و تا بیایی شدم نصفه عمر. اعلام کرده بودند ۲۵ خرداد در میدان ولیعصر تجمع است... نمی شد مقابلت ایستاد، حداقل این جور مواقع نمی شد. دیوارهای خانه نزدیک آمده بودند. روحم فشرده می شد، بلند شدم و رفتم منزل مامانم، یک ساعت گذشت، دو ساعت، سه ساعت، عصر غروب شد و غروب شب و تو نیامدی. نیمه شب شد، خط ها قطع بودند و تلفن ها جواب نمی دادند. کنج دیوار نشسته بودم، زانوها در بغل و چشم به در ذکر گرفته بودم میاد میاد میاد. ساعت سه نیمه شب تلفن همراهم زنگ خورد، گوشی ام را برداشتم دیدم پدرت است: «کجایی آقاجان؟» منزل پدرم. نگران نشی، چیزی نیست فقط اگه میشه دفترچه مصطفی رو بردار و بیار بیمارستان ۵۰۲ ارتش. چیزی شده؟ تو رو به خدا راستش رو بگید.چیزی نیست فقط یه کم زخـمی شده! ... مادرت وقتی مرادید به گریه افتاد، پدرت از حراست بیمارستان خواست تا مرا راه بدهند «خانمشه، اجازه بدین بره ملاقاتش» نمی دانستم چه بلایی سرت آمده وارد اورژانس که شدم، پرده آبی رنگ پارچه ای جلوی تخت آویزان بود، پرده کوتاه بود و یک جفت کفش پر از خون دلمه بسته پایین تخت بود. پرده را کنار زدم، دیدم روی پهلو خوابیدی پلک هایت را باز کردی و گفتی: «بالاخره اومدی؟» میله بالای تخت را گرفتم تا نیفتم چه بلایی سرت اومده آقا مصطفی؟ می بینی که زنده ام... ) کتاب"اسم تو مصطفاست" با ادبیاتی روان و با نگاهی روایی، مرحله به مرحله خواننده را با خود همراه می کند و از حاشیه شهریار تا وسط میدان سوریه در جنگ با داعش می برد. این کتاب هم رشادت های مصطفی صدر زاده و هم صبر و پایداری و همراهی همسر وی را روایت می کند. روایتی دقیق از یک بسیجی پای کار. یک رزمنده در میدان دفاع از حرم. یک شوهر و یک پدر که برای دفاع از حرم، از تعلقات خویش دست کشیده و لباس رزم بر تن کرده است. مردی که برای آنکه پای حرامی به حرم نرسد، از زخم های متعدد بر تن خویش ترس ندارد. مجروح می شود، خسته می شود اما نمی ایستد بلکه ایستاده در میدان تا پای جان، از آرمان های خویش دفاع می کند. این کتاب شرح شیدایی مصطفی صدر زاده است که بی قرار است و برای دفاع از انقلاب، آرام و قرار ندارد؛ گاهی در خیابان روبروی فتنه گران سبز ایستاده و وقت دیگر در خط مقدم مبارزه با داعش در حال تکاپو است. کتابی که از پس کوچه های شهریار و عطر غذا کدبانوی خانه تو را گذر می دهد تا صدها کیلومتر آن طرف تر که صدای تیر و ترکش و موشک است و بوی باروت! ادامه👇
سرباز روز نهم کتاب «سرباز روز نهم» روایتی جامع و کامل از زندگی و زمانه شهید مصطفی صدرزاده در ۶۳۲ صفحه است که توسط انتشارات راه‌یار منتشر شده است. این کتاب تلاشی وسیع برای به تصویر کشیدن و مکتوب کردن شرح حال شهید مصطفی صدر زاده است. کاری عمیق و جامع که تلاش کرده خاطرات مفصل از دوستان و آشنایان و خانواده شهید را در بخش های مختلف تقطیع کند و سپس این بخش های کوچک را در چند سرفصل ساماندهی کند تا با این نظم و ساماندهی ذهنی، مخاطب آسان تر بتواند با کتاب مواجه شود. کتابی مفصل که چون قطعات و مفصل های جداگانه ای از هم دارد، می توانید با خیال راحت هر وقت فرصتی داشتید بخشی را مطالعه و باقی مانده را در وقت دیگر مرور کنید بدون اینکه نگران باشید تا رشته کار از دستتان خارج شود. در بخشی از معرفی خود نوشت این کتاب در صفحه ۱۴ می‌خوانیم: (کتاب پیش رو حاصل زندگی مجاهدانه و خستگی ناپذیر شخصی است که می‌تواند در دوره حاضر، بی شک الگویی دست یافتنی باشد. او که از سال ۱۳۹۲ با ده ها ترفند پایش را با سوریه باز می کند، ظرف دو سال از چهره های محبوب و موثر مدافعان حرم می شود؛ تا جایی که سردار سلیمانی را به تمجید وا می دارد.) این کتاب شامل روایت هایی از دوستان و آشنایان شهید مصطفی صدر زاده است که نشان دهنده روحیات و شخصیت و چگونگی زندگی او بوده است، در صفحه ۵۹ این کتاب، بخش ۳۹ با عنوان "خادم الشهدا" می خوانیم :(یکی از کارهایش این بود که می گفت به عنوان خادم الشهید به خدمت خانواده شهدا برویم و اگر نیازی داشتند یا وسیله ای می‌خواستند برای آنها تهیه کنیم. اسامی شهدای شهرک پاسداران و کهنز را جمع آوری کرده بود وقتی به خانواده هایشان سر میزد داستان شهید را از زبان آنها ضبط می کرد و می نوشت. آن موقع مصطفی پایگاه نوجوانان را تازه راه انداخته بود با نیروهایش این کار را انجام می داد در مناسبت‌هایی مثل روز جانباز به خانه جانبازان می رفت. روز پاسدار هم بچه ها را جمع میکرد و با گل و شیرینی به خانه شهدا و پاسداران می رفت. این در حالی بود که در مساجدی که ما سراغ داشتیم هیچ کس اجازه فعالیت به بچه ها نمی داد. در مسجد کهنز هم موقع حضور بچه ها داد همه در می آمد اما مصطفی بچه ها را به مسجد می برد و با آنها زوبازی می کرد. آنها را به سینما می برد و برایشان برنامه ریزی میکرد تا بچه ها توی کوچه ول نباشند.) در صفحه ۹۵ در بخشی با نام"تاثیر" نگاه شهید صدر زاده درمساله نهی از منکر، تصویر شده:(انتقاد همیشگی مصطفی در مواجهه با منکر این بود که قرار نیست طرف‌ را بگیریم و بترکونیم. می گفت این کار از پایه اشتباه است.) آنچه از این کتاب ها، نقل شد، بخش کوچکی از مجاهدت ها و ایثاری است که مصطفی شهید صدر زاده در مقاطع مختلف در دفاع انقلاب اسلامی در سال های زندگی خود داشته است اما حکایت دغدغه مندی این جوان غیور ایرانی در دفاع از کشور و حرم و مقدسات دینی، حکایتی مفصل دارد که دو کتاب «سرباز روز نهم» و« اسم تو مصطفاست» و مستند سینمایی «عابدان کُهَن» روایتگر آن هستند. آثاری که روایتگر شخصیتی بزرگ با ایمانی قوی و اراده ای مستحکم است که باید آن را بخوانیم و ببینیم و درس بگیریم. پایان
(1) اشتباه بزرگ اشتباه بزرگ ما این بود که خطاها و جفاهای ریز را ندیدیم؛ چون دل به آرمانی بزرگ و آسمان‌وش داده بودیم. غافل از آنکه خطا هر قدر هم که ریز و کوچک باشد، سکوت و بی‌عملی در برابر آن، خطایی بزرگ است. آن سکوت‌ها و چشم‌بستن‌ها و مصلحت‌‌پرستی‌ها عادت شد و پس از آن دیگر چشم ما هیچ خطایی را ندید؛ هیچ. اکنون چنان هاضمه‌ای یافته‌ایم که هر ظلمی را در معدۀ توجیه هضم می‌کنیم و از راه روده‌های مصلحت، دفع. آنچه مصلحت‌سنجی‌های مزورانه با ما کرد، هیچ باطلی نکرد. اشتباه بزرگ‌تر این بود که هر قدر خود و خودی را با عینک مدارا و مصحلت دیدیم و بزرگوارانه از آن گذشتیم، دیگری را زیر میکروسکوپ بردیم و مو از ماست او بیرون کشیدیم. سایه‌های مبهم را هیولا دیدیم؛ اما هیکل‌های ستبر و سنگین را که بر سر ما فرود آمده‌اند، به چیزی نگرفتیم. چنین بود که گمان کردیم بر قلم صُنع ما خطایی نمی‌رود. آفرین بر نظر پاک و خطاپوشمان باد! رضا بابایی
(2) مشروطیت در سه پرده در جنبش مشروطیت، سه نیروی اجتماعی به هم پیوستند و سپس در مقابل هم ایستادند و دوباره در آستانۀ انقلاب اسلامی دست دوستی به یک‌دیگر دادند: بازار، روحانیان، روشنفکران. پردۀ اول: همه چیز با اعتراض بازار به تعرفه‌های گمرک آغاز شد. عین‌الدوله، صدراعظم مظفرالدین شاه، نوز بلژیکی را مأمور سامان‌دهی به گمرک ایران کرده بود. سیاست‌های گمرکی نوز، بازار را خوش نیامد. روحانیان نیز با دو انگیزه به بازاریان پیوستند: نخست اینکه پس از دوران ناصری، دولت در ایران، ضعیف‌تر از آن بود که بتوان میان دولت و بازار اولی را برگزید. انگیزۀ دوم، دشمنی ساختاری و نهادینه روحانیت با تجدد دولتی بود که از زمان امیرکبیر و سپس سپهسالار آغاز شده بود. نیروی سوم، یعنی روشنفکران نیز از قافله عقب نماندند و اعتراض‌های صنفی را به سوی مشروطه‌خواهی هدایت کردند. پردۀ دوم: سرانجام شاه بیمار و ناتوان قاجار در مقابل اتحاد بازار و روحانیان و تجددخواهان کوتاه آمد و فرمان مشروطه و سپس تشکیل مجلس را امضا کرد. اما چندی نگذشت که اختلاف‌ها میان مشروطه‌خواهان آغاز شد. روحانیان سخن از مشروعه گفتند و روشنفکران خیال پارلمان مدرن و مطبوعات آزاد و عرفی‌سازی قانون در سر پروراندند و بازار که از بی‌نظمی و بی‌صاحبی کشور زیان می‌دید، بازگشت مقتدرانۀ سلطنت را آرزو می‌کرد. ایران سخت دست‌خوش آشوب و آنارشیسم شده بود و آغاز جنگ جهانی اول بر وخامت اوضاع افزود. اکنون مردم کوچه و بازار، نه پارلمان می‌خواستند و نه مطبوعات آزاد و نه گوش به فریادهای مشروعه‌خواهان می‌سپردند. نظم و امنیت و رفاه نسبی، تنها آرزوی چهارده میلیون رعیت ایرانی بود. در این وانفسا ناگهان رضاخان افسار امور را در دست می‌گیرد و هر سه نیروی اجتماعی پیشین را به حاشیه می‌راند. دست شریعت‌خواهان را از حکومت قطع می‌کند؛ جای روشنفکران را به تکنوکرات‌ها می‌دهد و جلو یکه‌تازی بازار می‌ایستد. پردۀ سوم: حدود پنجاه سال پس از رضاشاه، دوباره اهل شریعت و بازار و روشنفکران همدیگر را پیدا می‌کنند و در سال ۵۷، انقلاب اسلامی را به پیروزی می‌رسانند. سالی‌چند از انقلاب اسلامی نمی‌گذرد که آن اتحاد دوباره جای خود را به شقاق و نزاع می‌دهد. روحانیان در این نزاع، اندک‌اندک قدرت نرم و فرهنگی خود را از دست می‌دهند؛ اما جای خالی آن را با قدرت سخت و تصدی همۀ مراکز قانونی کشور پر می‌کنند. روشنفکران به نظریه‌پردازی در حوزه‌های دین و اندیشۀ سیاسی قناعت می‌کنند و بازار با تکنوکرات‌ها به توافق می‌رسد. قابل پیش‌بینی نیست؛ اما دور از انتظار هم نیست که قدرت در ایران همچنان دست‌به‌دست شود. اما اینکه کی و چگونه به دست صاحبان اصلی‌اش یعنی مردم می‌رسد، افقی روشن در چشم‌انداز نیست. رضا بابایی
(3) حجاب؛ شرعی یا عرفی؟ پوشش زن، مهم‌ترین مسئلۀ فرهنگی، دینی، حقوقی و امنیتی ایران در چهل سال گذشته بوده است. هیچ‌یک از آرمان‌های انسانی یا دینی(مانند عدالت، توسعه، اخلاق و معنویت، حقوق بشر، آزادی‌های مدنی، برابری فرصت‌ها و استقلال قوا) در ایران اسلامی نتوانست به جایگاهی نزدیک به حجاب و چادر دست یابد و به اندازۀ آن موضوع خطابه‌های دینی و باعث نگرانی مسئولان کشوری و لشگری، و معیار خوب و بد شود؛ چندانکه اکنون پوشش حداکثری، تنها یا مهم‌ترین توقع جمهوری اسلامی از زن مسلمان و حتی نامسلمان است و گویی برای زن وظیفه‌ای مهم‌تر و زنانه‌تر از آن نمی‌شناسد. امروز، حجاب شرعی اجباری، حتی بیش از اصل دین و انقلاب، مردم را به دو گروه موافق و مخالف تقسیم کرده‌ و آنان را در برابر هم نهاده است. اینکه چرا پس از انقلاب، حجاب چنین جایگاهی یافت و پرچم دین را در دست گرفت و همچنان بخشی مهم از بودجۀ فرهنگی و تبلیغاتی کشور را می‌بلعد و بیش از اموری همچون نابودی محیط زیست، اعتیاد، طلاق، تورم، آلودگی هوا، ترافیک و خشونت علیه زنان، مسئولان کشوری را نگران می‌کند، به گمان من بیشتر علل سیاسی و حکومتی دارد تا انگیزه‌های دینی و اخلاقی. به‌واقع حجاب در ایران، به‌رغم همۀ هیاهویی که بر سر آن شده است و بودجه‌هایی که می‌گیرد و متولیان بی‌شمارش، مظلوم‌ترین و زخمی‌ترین مسئلۀ دینی در ایران اسلامی است. شرح آن بگذار تا وقت دگر. تا آنجا که من می‌دانم و از متون و نصوص دینی می‌فهمم، پوشش زن مانند پوشش مرد، امری عرفی است که البته شریعت نیز توصیه‌هایی دربارۀ آن دارد. بنابراین، پوشش زن و مرد، تحت هیچ قانون ثابتی درنمی‌آید؛ مگر قانون التزام به هنجارهای اجتماعی و فرهنگ عمومی جامعه، که آن نیز به‌شدت متغیر است، زیرا هنجارها را در هر جامعه‌ای و در هر دوره‌ای از زمان، عرف و فرهنگ آن جامعه تعیین می‌کند؛ بلکه عرف و فرهنگ تنها معیار تمییز به‌هنجار از نابه‌هنجار است. در مسئلۀ پوشش، آنچه دین از دینداران و شهروندان می‌خواهد، پایبندی به هنجارهای جمعی است، نه فراتر یا فروتر از آن. در اینجا فرقی میان زن و مرد نیست. مردان معمولا لباسی می‌پوشند که عرف از آنان توقع دارد. چنین نیست که لباس مرد را عرف تعیین کند و لباس زن را منبع و مرجعی دیگر. اینکه در جامعۀ ما بر سر پوشش زن، تنش و نزاع بالا گرفته است اما یک‌هزارم این نزاع بر سر پوشش مرد نیست، از آن رو است که داوری دربارۀ پوشش مرد را به عرف سپرده‌ایم، اما پوشش زن را به نهادی غیر از عرف واگذار کرده‌ایم. ممکن است بگویند پوشش زن را نباید به پوشش مرد قیاس کرد؛ زیرا مفسده‌ای که در عریانی زن است در عریانی مرد نیست. می‌گویم: اولا چنین نیست؛ ثانیا از قضا عرف به این تفاوت‌ها و ظرایف توجه دارد. از همین رو است که پوشش عرفی زن، مستقلا در هیچ جامعه‌ای مفسده‌ عمومی و فراگیر برنمی‌انگیزد؛ حتی اگر آن پوشش بسیار کمتر از پوشش زن در عرفی دیگر و در جامعه‌ای دیگر باشد. اکنون پوشش زن محجبۀ ایرانی در افغانستان، چندان مطلوب عرف نیست و شرعی محسوب نمی‌شود و پوشش زن مسلمان مالایی، در ایران ممنوع است؛ یعنی آنچه شرع در ایران به آن رضایت می‌دهد، در افغانستان بدحجابی است. چرا؟ چون عرف این جوامع متفاوت است؛ اگرچه هر سه کشور، اسلامی است. ادامه 👇👇
توصیه‌های دینی دربارۀ پوشش زن و مرد، بیشتر پشتیبانی از پوشش عرفی و اصرار بر مراعات آن و نهی از ستیز با هنجارهای متعارف و معمول در جامعه است. در قرآن و روایات، هیچ توصیه‌ای دربارۀ حجاب زن نیامده است که در زمان نزول قرآن یا صدور روایات، متعارف نبوده است. یعنی قرآن و روایات، از زنان همان حجابی را خواسته است که در آن زمان، معمول و رایج بوده است. بله؛ گروهی از اعراب تازه‌مسلمان، همین‌مقدار را هم مراعات نمی‌کردند و قرآن از آنان می‌خواهد به پوشش معمول و متعارف در جامعه تن دهند و از عرف سرکشی نکنند. این توصیه‌های اندک‌شمار و بسیار نرم، به دلیل ثبت در متون دینی، به احکام شرعی ثابت و سخت تبدیل شد؛ در حالی که حقیقت آنها بیش از توصیه به مراعات عرف زمان نیست؛ بلکه حجاب مطلوب شرع، همان است که عرف را برنمی‌آشوبد و زن را انگشت‌نما و هنجارستیز نمی‌کند. تعیین هنجارها نیز بیشتر برعهدۀ عرف است تا شرع یا حکومت یا سبک زندگی گروهی خاص از مؤمنان. آری؛ در برخی آیات و روایات که شمار آنها نیز اندک است و حتی مخاطبان خاص(مانند همسران پیامبر یا مؤمنان سرشناس، کنیزان و زنان اهل کتاب) دارد، پاره‌ای توصیه‌ها دربارۀ حجاب به چشم می‌خورد که اندکی فراتر و گاهی فروتر از عرف زمان است. این توصیه‌ها تعیین حجاب شرعی برای همۀ مسلمانان در همۀ زمان‌ها و مکان‌ها نیست؛ زیرا از مجموع متون دینی و سنت پیشوایان، چنین برمی‌آید که شرع در مسئله حجاب، بیشتر پشتیبان عرف جامعه و گاهی در مقام اصلاحات ناصحانه است، نه در صدد براندازی عرف و تأسیس هنجارهای جدید و نامتعارف. رضا بابایی (3)
از رقص سلبریتی‌ها تا حسینیه معلی و خونی بر دست روشنفکرانِ جامعه‌نشناس شهاب اسفندیاری گزارش اخیر آفکام از کاهش تماشای سنتی تلویزیون در بریتانیا خبر می‌دهد. رفته رفته از تعداد تماشاگرانی که در ساعات پربیننده «پای تلویزیون می‌نشینند تا ببینند چه نشان می‌دهد» کاسته می‌شود و تماشای انتخابی و شخصی بر سکوهای مختلف افزایش می‌یابد. البته رسانه‌های بزرگ خدمت عمومی مانند بی‌بی‌سی هم با راه‌اندازی پلتفرم‌های جدید بر بستر اینترنت مانند iPlayer مخاطبان خود در فضای مجازی را افزایش داده‌اند. همان‌طور که در ایران هم تلوبیون سکویی محبوب برای تماشای انتخابی و شخصی برنامه‌های تلویزیون را فراهم آورده است. نکته قابل توجه در گزارش آفکام آمار بینندگان مهمترین مناسک تلویزیونی و پربیننده‌ترین برنامه‌های تلویزیونی در بریتانیا است. در سال ۲۰۲۲ مسابقه فوتبال انگلستان - فرانسه در جام‌جهانی با ۱۶/۱ میلیون بیننده در رتبه‌ی اول و مراسم تشییع جنازه ملکه با ۱۳/۲ میلیون در جایگاه دوم قرار دارد. ‏پر بیننده‌ترین برنامه‌ی تولیدی BBC در انگلستان یک مسابقه‌ی رقص سلبریتی‌ها است که ۱۹ سال سابقه‌ی پخش دارد. این برنامه در موفق‌ترین فصل خود ۱۱ میلیون بیننده داشته است. اگر جمعیت بالای ۱۲ سال آن کشور (حدود ۵۷ میلیون نفر) را در نظر بگیریم، این برنامه حدود ۲۰٪ بیننده داشته است. مقایسه‌ی این آمار با آخرین نظرسنجی در مورد مخاطبان ویژه برنامه‌های محرم در تلویزیون ایران قابل توجه است. پر بیننده‌ترین برنامه‌ی دهه‌ی اول محرم در ایران حسینیه‌ی معلی بود. بر اساس نتایج نظرسنجی ۳۰/۶ ٪ از مردم (بالای ۱۲ سال) تماشاگر این برنامه بودند؛ یعنی حدود ۲۰ میلیون نفر. این که یک برنامه‌‌ی مذهبی مانند «حسینیه معلی» سهم مخاطبش از جامعه‌ی ایران بزرگتر از سهم مخاطب یک مسابقه‌ی رقص سلبریتی‌ها از جامعه‌ی بریتانیا است، قاعدتاً برای هر جامعه‌شناس حقیقت‌جو و تحلیل‌گر منصفی باید محل تأمل باشد. بی‌گمان جایگاه نهاد دین و گستره‌ و عمق نفوذ آن در این دو جامعه بسیار بسیار متفاوت است. این که افرادی مثل نقل و نبات از «زوال مرجعیت دین»، «دین‌گریزی»، «افول باورهای مذهبی»، و حتی «فروپاشی اجتماعی» در ایران سخن می‌گویند بیشتر از جنس «آرزو اندیشی» است. ‏این که برخی بدون توجه به این تفاوت‌های بنیادین در جایگاه و قدرت نهادهای اجتماعی و سازمان‌های مدنی و ساختارهای حقیقی قدرت، مطالبه‌ی دگرگونی ناگهانی ساختارهای حقوقی و تحقق یک جامعه‌ی سکولار و بی‌اعتنا به نهاد دین و ارزش‌ها و هنجارهای آن را طرح می‌کنند، آرزو اندیشی است. ظاهراً برخی ترجیح می‌دهند که «جامعه‌نشناس» باشند و به ترویج و نشر پیش‌فرض‌های ایدئولوژیک و گزاره‌های سیاسی خود اکتفا کنند. این رویکرد اگر صرفاً یک تفنن نظری بود اشکالی نداشت. فاجعه آنگاه رخ می‌دهد که برخی تصویر برساخته‌ی این روشنفکران و جامعه‌شناسان از جامعه را باور کنند. آن جوانی که فکر و ذهنش از این تصورات آکنده شده که «دین در حال زوال است»، و «جامعه در حال فروپاشی است»، و «نظام به زودی سقوط می‌کند»، طبعأ با محاسبات غلط ممکن است خطر کند و وارد میدان مبارزه‌ای خیالی شود که پیروزی در آن خیلی نزدیک و در دسترس به نظر می‌رسد. ‏بر این اساس، آنها که چنین تصاویر جعلی از جامعه را برمی‌سازنند و ترویج می‌کنند در همه‌ی مصائب و هزینه‌هایی که بر نسل جوان تحمیل شده، شریک و مسئول‌اند‌. در مرور وقایع تلخ پائیز سال گذشته، این حقیقت را بی‌پرده باید گفت که برخی روشنفکران و جامعه‌شناسان خون بر دستان خود داشتند. پ.ن. ۱: به قید «برخی» در جمله‌ی آخر لطفاً دقت شود. بودند جامعه‌شناسان و فعالان اجتماعی و سیاسی که در بحبوحه‌ی همان حوادث تلخ کف خیابان‌ها، هشدار می‌دادند که این حکومت «پوشالی» نیست و «براندازی» آن نه ممکن است و نه مطلوب. البته شاید این صداها معدود بود و کمی هم دیر. پ.ن.۲: برخی دوستان نکته‌سنج ممکن است بگویند اگر تلویزیون ایران هم رقص سلبریتی‌ها پخش کند چه بسا بیشتر از حسینیه معلی بیننده داشته باشد. به این بزرگواران عرض شود که آفتاب آمد دلیل آفتاب! این که چنان برنامه‌هایی از تلویزیون ایران پخش نمی‌شود، خود دلیل است بر نفوذ و قدرت نهاد دین. پایان
(4) اعتبار، خرواری چند! ـ آقای کارگردان، فیلمی را که ظرفیت و کشش آن بیش از ۴۵ دقیقه نیست، در ۱۰ قسمت ۶۰ دقیقه‌ای می‌سازد و به صداوسیما می‌فروشد. در این فیلم، گفت‌وگوها یا صحنه‌هایی طولانی را می‌بینید که هیچ دلیلی جز هنر کش دادن، پای آنها را به فیلم باز نکرده است. چرا او به اعتبار حرفه‌ای‌اش نمی‌اندیشد؟ چون سفارش‌پذیری، او را از هر گونه اعتباری بی‌نیاز می‌کند. ـ روحانی مسجد، حدیثی را برای مردم می‌خواند که ۵ دقیقه برای اطمینان از سند آن، وقت نگذاشته است. چرا؟ چون اعتبار علمی در ذهن او و مخاطبانش جایگاهی ندارد. ـ کارخانۀ تولید لوازم خانگی، بی‌کیفیت‌ترین کالاها را روانۀ بازار می‌کند و هیچ غم اعتبار به دل راه نمی‌دهد. ـ آقای سیاست‌مدار، پیش از انتخابات، وعده‌ها و شعارهای آسما‌‌ن‌خراش می‌دهد، و پس از انتخاب به ریش همۀ ما می‌خندد. چرا؟ چون او به اعتبار سیاسی‌اش در جامعه اهمیتی نمی‌دهد و می‌داند که آینده‌اش در گرو خوش‌خدمتی است، نه کارنامه‌اش. ـ سیاست‌مداری دیگر، در یک ساعت سخنرانی، صد گونه مغلطه و شعبده می‌کند و خودش هم می‌داند که شنوندۀ باهوش، حرف‌های او را باور نمی‌کند؛ اما بیمی به دل راه نمی‌دهد؛ چون نیازی به اعتبار در نزد نخبگان ندارد. ـ استاد دانشگاه، بدون کمترین صلاحیت علمی، دشوارترین درس‌های مربوط با نامربوط به رشتۀ دانشگاهی‌اش را می‌پذیرد و نیرو و وقت نسلی از دانشجویان را تباه می‌کند. آیا برای او مهم نیست که اعتبار علمی‌اش را از دست بدهد؟ نه. ـ مجریان برنامه‌های صداوسیما، یک مشت جمله‌‌های کلیشه‌ای و تکراری و بسیار سطحی و مصنوعی را تحویل بینندۀ بیچاره می‌دهند و هیچ نمی‌اندیشند که ده برابر آنچه در جلو دوربین می‌گویند، باید مطالعه و تأمل کنند. چرا؟ چون آنان به اعتبار حرفه‌ای نیاز ندارند. لوس‌بازی و شیک‌پوشی و پشت‌هم‌اندازی و خوش‌تیپی، چه کم از اعتبار هنری دارد! ـ مجلس هفتم با شعار «ژاپن اسلامی» افتتاح شد. اما در همان دوران ما به کرۀ شمالی نزدیک‌تر شدیم. آن مجلس به پایان رسید و رئیس آن اکنون بیست شغل مهم علمی و اجرایی دارد. اگر کارنامه در این مُلک اعتباری داشت، ایشان اکنون باید در خانۀ کذایی‌اش می‌نشست و خاطرات اسف‌بارش را می‌نوشت و در پی ناشری خوش‌حساب می‌گشت. ـ نیازی نیست که مردم به کارنامۀ مسئولان نمره بدهند؛ مسئولان محترم، اعتبار و نمرۀ قبولی خود را از جایی دیگر می‌گیرند. ـ آقا یا خانم پزشک، ساعت هفت صبح به درمانگاهی دولتی می‌آید و تا هفت عصر، بیش از صد بیمار را ویزیت می‌کند. او می‌داند که استقبال از او وامدار ارزانی درمانگاه‌های دولتی و سخاوت بیمه است، نه محصول حوصله و وجدان کاری او. پس چرا به خود زحمت بدهد و بیمار را آدم به حساب آورد؟ ـ سیستم مدرک‌دهی در دانشگاه‌های ایران، شاهکار اعتبارسوزی است. اعتبار را می‌خواهند چه کنند! سردرهای بزرگ و ساختمان‌های چشم‌پرکن کافی است. ‌ـ نظامی نطق سیاسی می‌کند؛ سیاسی گارد نظامی می‌گیرد؛ روحانی جامۀ محتسب می‌پوشد؛ پزشکان برج می‌سازند؛ مهندسان تجارت می‌کنند... کسی برای اعتبار صنفی‌اش تره خرد نمی‌کند. ـ اعتبار، اعتباری داشت آن روزها که سیاست، سنگ ترازوی ارزش‌ها و شایستگی‌ها نبود. در ایران، کسی محتاج اعتبار نیست. برای رسیدن به جایگاه‌ها و مناصب و مشاغل، راه‌هایی بسیار کوتاه‌‌تر و بی‌دردسر وجود دارد. راه‌های وسوسه‌انگیز میان‌بر، چنان مقصود را نزدیک می‌کنند که همۀ اعتبارها را از اعتبار می‌اندازند. اعتبار، رنج و زحمت دارد. باری چنین گران را چرا باید بر دوش کشید وقتی از آن آبی گرم نمی‌شود و آب در جایی دیگر غل‌غل می‌کند؟ عرق جبین و کدّ یمین، سهم سادگان و عقب‌ماندگان از قافلۀ ارتباطات و سیرک ریا و سرسپردگی است. وقتی رقابت بر سر همرنگی و زرنگ‌بازی است، اعتبار خرواری چند! مرحوم رضا بابایی/مرداد 98
(5) آری؛ این‌چنین بود برادر تاریخ انقلاب اسلامی، از جهتی شبیه تاریخ اسلام است. در هر دو، فقه و صورت‌گرایی بر دیگر برنامه‌ها و آرمان‌ها غلبه کرد. اسلام با شعارهایی بسیار ساده و عرفی شروع شد. پیامبر اسلام(ص) از مردم مکه جز این نمی‌خواست که به یکتایی خدا گواهی دهند: قولوا لااله الاالله تفلحوا. در پیمانی که با مردم یثرب در عقبۀ اول بست، هیچ نشانی از احکام فقهی نیست. درخواست پیامبر(ص) از اهل یثرب، اموری ساده مانند بیزاری از شرک و اطاعت از وی و ترک فرزند‌کشی و دزدی و بهتان بود. حتی از آنان نخواست که به رسالت و مقام پیامبری او گردن گذارند. اما آنچه پس از ایشان رخ داد، فراموشی آرمان‌ها و جایگزینی احکام جزئی فرعی بود؛ چنانکه هنوز وقتی کسی می‌گوید ما می‌خواهیم اسلام را اجرا کنیم، ذهن‌ها بیشتر به سوی اموری همچون حجاب و عمل به احکام قصاص و جزا و نهادسازی و مناسک دینی می‌رود. این سرنوشت، علل جامعه‌شناختی دارد، نه معرفتی. حکومت‌هایی که به نام دین در قرون نخستین اسلامی بر سر کار آمدند، برای نظم امور و مدیریت جامعه، به فقه بیش از معنویت و عدالت نیاز داشتند. بنابراین احکام را برکشیدند و اهداف را اندک‌اندک به حاشیه راندند. در ماه‌های منتهی به پیروزی انقلاب اسلامی نیز، تصوری که مردم از حکومت اسلامی داشتند، تحت تأثیر خبرهایی بود که از عدل علی و معنویت امام سجاد و دانایی امام صادق شنیده بودند. معلم دینی مردم در آن زمان، شریعتی و طالقانی بود. بزرگ‌ترین و مؤثرترین راهیپمایی سال ۵۷ که شاه را از ماندن در کشور ناامید کرد، به دعوت آیت الله طالقانی و در روز تاسوعا و هم‌زمان با سالروز تصویب اعلامیۀ حقوق بشر در سازمان ملل بود: «... اين‌جانب در روز یک‌‌شنبه تاسوعا که با روز اعلامیۀ جهانی حقوق بشر مصادف است، از ساعت ۹ با عزم و معرفت و آگاهی به تمام جوانب و لوازم امر، این راهپیمایی را از خانه‌ام آغاز می‌کنم. سید محمود طالقانی» در آن روزها کتابی که بیش از همه دست‌به‌دست و خوانده می‌شد، کتاب‌های شریعتی و نهج‌البلاغه بود. من در زمستان ۵۷، برای خریدن یک جلد نهج‌البلاغه به دو سه کتاب‌فروشی شهر سر زدم؛ اما پیش از من، مردم همۀ نسخه‌های کتاب را خریده بودند و چاپ جدید هنوز به دست کتاب‌فروشی‌ها نرسیده بود. از سال ۱۳۵۰ تا ۱۳۵۹، یعنی نزدیک به یک‌دهه، کتاب‌های شریعتی پرفروش‌ترین کتاب‌های ایران بودند. تیراژهای چندصدهزاری و چاپ‌های مکرر در کمتر از یک ماه، که اکنون به نظر خواب و خیال می‌آید، آن روزها که جمیعت ایران به چهل میلیون نمی‌رسید، رخدادی روزمرّه به شمار می‌آمد. نسل ما تنها نسلی است که در صف خرید کتاب ایستاده است. استقبال از کتاب‌های شریعتی، چنان بود که کیوسک‌های روزنامه‌فروشی به کمک کتاب‌فروشی‌ها آمدند. در تاریخ ایران‌زمین، هنوز کتابی نتوانسته است در شمارگان چاپ، با کتابِ «آری این‌چنین بود برادر» شریعتی رقابت کند. در آن روزهای بیم و امید، ترکیب «حکومت اسلامی»، مردم را بیشتر به یاد عدالت، اخلاق، راست‌گویی و پاکیزگی می‌انداخت. اسلام اسم مستعار آزادی و عدالت بود، و سنگری برای مبارزه با استبداد شاهنشاهی. نقد مردم به شاه، یکه‌‌تازی او در صحنۀ سیاست و اقتصاد کشور بود. کسی نمی‌گفت چرا شاه ریش ندارد، چرا فرح چادر بر سر نمی‌کند، چرا دست دزد را نمی‌برند، چرا حجاب آزاد است، چرا دیۀ زن و مرد مساوی است، چرا در گزینش کارمندان به میزان آگاهی آنان از احکام شرعی توجه نمی‌شود، چرا زنان را به ورزشگاه‌ها راه می‌دهند، چرا سن بلوغ رسمی بیشتر از سن بلوغ شرعی است... اگر سینماها را هم به آتش می‌کشیدند، بیشتر از باب مخالفت با مظاهر حکومت بود، نه به دلیل فیلم‌هایی که اکران می‌کردند؛ چنانکه بانک‌ها و شهرداری‌ها را هم آتش می‌زدند. برخلاف جمهوری اسلامی، انقلاب اسلامی ایران ماهیت فقهی نداشت؛ وگرنه با استقبال همۀ طبقات اجتماعی و فرهنگی جامعه مواجه نمی‌شد. در میان بخش‌های مختلف دین، فقه کمترین سهم را از قرآن و متون و آرمان‌های دینی دارد؛ اما نیاز جامعه به قانون و نیاز حکومت‌ها در دوران سنت و پیشاقانون به نرم‌افزاری برای نظم‌دهی به امور، بیشترین میدان را به فقه داد. به همین دلیل در تاریخ اسلام هژمونی فقه و اتوریتۀ فقها شکل گرفت و حوزه‌های علمیه، مدارس فقهی شد. فروکاست دین به فقه و شریعت، رخدادی تاریخی است که اگرچه با روح دیانت نمی‌سازد، نیاز حکومت‌ها را در عصر سنت برآورده است. به دلیل تفاوت ماهوی میان حکومت و دین، حکومت دینی ناممکن است؛ اما حکومت فقهی، ممکن و در دوره‌هایی از زمان مفید بوده است. + مرحوم رضا بابایی_ جمعه نوزدهم بهمن ۱۳۹۷
(6) دو عاشق مولوی در دفتر چهارم مثنوی می‌گوید: روزی مجنون بر شتری ماده سوار شد تا به سوی منزل لیلی رود؛ اما شتر به‌تازگی کره‌ای به دنیا آورده بود و نمی‌خواست از او دور شود. مجنون هوای منزل لیلی در سر داشت و شتر آرزوی بازگشت به سوی فرزند خویش. شتر هرگاه که می‌فهمید مجنون در خیال لیلی فرورفته و افسار از دست او رها شده است، به عقب بازمی‌گشت. مجنون که به خود می‌آمد، خویش را در مبدأ راه می‌دید و دوباره می‌کوشید شتر را به راه آورد و به سوی منزل لیلی ره سپارد. سه روز در راه بودند؛ اما هر روز در اول راه. میل مجنون پیش آن لیلی روان میل ناقه پس پی کره دوان یک دم ار مجنون ز خود غافل بُدی ناقه گردیدی و واپس آمدی مجنون دانست که ناقه‌ از او عاشق‌تر است. پس او را به حال خود رها کرد و پیاده به سوی لیلی راه افتاد. داستان ملت‌ها و حکومت‌ها گاهی داستان همراهی دو عاشق با یک‌دیگر است. هر یک هوایی دیگر در سر دارد. یکی نان می‌خواهد و شغل و ارزانی و رشد اقتصادی و آسودگی خاطر و هوای پاک و محیط زیست پایدار و تعامل با دنیا، و دیگری نابودی فلان و بهمان. یکی هوای پیوستن به جامعۀ جهانی در سر دارد و دیگری پیوسته تیغ گسستن را تیز می‌کند. یکی به تجربه‌های بشری می‌نگرد و دیگری همۀ دستاوردهای جهانی را مشکوک می‌خواند و همۀ نهادهای بین‌المللی را مزدور. یکی از این دو باید معشوق خویش را وانهد تا بتواند دیگری را همراهی کند؛ وگرنه در این راه دراز، هر دو پیر و خسته و زمین‌گیر می‌شوند. گفت ای ناقه چو هر دو عاشقیم ما دو ضد پس همره نالایقیم +مرحوم رضا بابایی _ شنبه بیست و نهم دی ۱۳۹۷ | 6 نظر
غربزدگان کتاب جلال آل احمد، همان طاعونی‌های رمان آلبرکامو هستند نظری است مبنی بر اینکه کتاب غربزدگی از سیدجلال آل احمد، ایده‌ای اقتباس شده از رمان «طاعون»، نوشته آلبرکامو است. هرچند به دلیل انسی که سیدجلال آل احمد با آثار کامو داشته و اینکه آل‌احمد یکی از مترجمان معروف‌ترین اثر کامو یعنی رمان «بیگانه» است، این احتمال دور از انتظار نیست. اما لازم است تا نگاهی به ایده این دو کتاب داشته باشیم تا بهتر درک کنیم که چگونه غربزدگیِ جلال، نسخه‌ای سیاسی ـ اجتماعی از طاعونِ کامو است. شهری که طاعون‌زده شد در رمان طاعون در شهری بی‌روح و بی‌سبزه «اران» ما شاهد هجوم موش‌هایی هستیم که بیماری مرگبار طاعون را در سراسر شهر اشاعه می‌دهند و به همین دلیل سایه مرگ بر سر شهروندان، یکی پس از دیگری سایه می‌افکند. ما در طاعون، شاهدِ عینی بازخورد و واکنش‌های متفاوت هر یک از مردم شهر، نسبت به مصیبتی واحد و یکسان هستیم. کتاب رفته رفته تغییرات رفتار و احساسات و حرکت و عصیانی اجتماعی را در مقابل طاعون به تصویر می‌کشد. این شهر رفته رفته از هجوم موش‌های طاعون زده پُر می‌شود و داسِ مرگ عزرائیل با سرعت بیشتری بر گردن قربانیان فرود می‌آید. سرایت طاعون از فردی به فرد دیگر، به حدی سریع و راحت است که دروازه‌ شهر را می‌بندند و بیماران را از خانواده‌هایشان دور و قرنطینه می‌کنند. عصیان در برابر وضع موجود اما پزشکی به نام «ریو» به همراه همکارانش در پی درمان و کشف این بیماری مهلک برآمدند. بیماری خانمان‌سوزی که هر لحظه اساس زندگی را بیش از پیش مختل کرده و بنیان جامعه را تضعیف می‌کند. آنان خواستار عصیان در برابر وضعیتی هستند که مردم را به ورطه نابودی کشانده و حیات اجتماعی شهر اران را هر لحظه به لبه پرتگاه نابودی نزدیک‌تر می‌کند. طاعون حکایت همبستگی و اتحادی است که رفته‌رفته شکل می‌گیرد. اگر رمان بیگانه را یک عصیان منفعلانه فردی قلمداد کنیم که مورسو، شخصیت اول داستان را درگیر خود کرده بود؛ رمان طاعون، از عصیانی فعالانه سخن می‌گوید که با اتحاد مردم و پزشکان صورت می‌گیرد. عصیانی که از فردیت منفعلانه و پوچ، فاصله گرفته و به سمت یک حرکت فعال جمعی پیش‌روی می‌کند. مردمی که طاعون، عزیزانشان را از آن‌ها دور کرده، احساساتشان جریحه‌دار می‌شود. بسیاری از آنان درگیر تحیر و تعجب شرایطند، در حالی که در این برهه، بیشترین چیزی که اهمیت دارد، شناختِ واقعه و پذیرش به همان شکل است. برای گذر از یک مصیبت، ابتدا باید آن را شناخت و پذیرفت. طاعون هست، انکار آن یا سرگرم شدن به وسیله مخدرات گوناگون، چیزی از مرگبار بودن و خشونت او کم نمی‌کند. غرب‌زدگی، وبازدگی و طاعون‌زدگی طرح جلال در کتاب غرب‌زدگی هم چنین چیزی است، با این تفاوت که او به جای عبارت طاعون از بیماری وبا یاد می‌کند. او در ابتدای کتاب می‌نویسد: «غربزدگی می‌گوییم همچون وبازدگی. سخن از یک بیماری است، عارضه‌ای از بیرون آمده و در محیطی آماده برای بیماری رشد کرده است. مشخصات این درد را بجوییم و علت یا علت‌هایش را و اگر دست داد راه علاجش را.» جلال از روشنفکرانی بود که فضای بی‌روح و جهل‌زده ایرانی را به خوبی درک کرده است و معتقد بود در چنین فضایی، غرب‌زدگی با رواج فرهنگ عامه‌پسند اروپایی که توسط مجلات و مطبوعات زرد تبلیغ می‌شوند، بنیان اخلاقی ما را از بین برده و آتشی، بر خرمن هویت ایرانی ماست. اهمیت غربزدگی جلال در کجاست؟ او دقیقا غربزدگی را مرضی می‌داند که باید کشف شود و مورد شناخت دقیق قرار گیرد. روشنفکران دهه ۳۰ خود را پزشکان اجتماعی می‌دانستند که باید بیماری و ضعف جامعه را کشف کنند و نسخه شفابخشی برای آن تجویز بنویسند. به قول نگین نبوی: «گرچه کتاب غرب‌زدگی به شکل‌های مختلفی تفسیر شده است اما معمولاً از آن به عنوان کتابی یاد می‌شود که از ضرورت جنبشی برای ابراز «وجود» سخن گفته است.» سال‌ها بعد که رویکرد منفی به غربزدگی از طریق ترجمه‌های متعدد گفتار «جهان سوم‌گرایی» رواج یافت، رضا براهنی در سال ۱۳۴۷ در مورد اهمیت کتاب جلال گفت:« غربزدگی آل احمد هر اشتباهی هم که داشته باشد بدون شک از جنبه‌های رساله‌ای است که از نظر تعیین و تکلیف کشورهای استعمارزده در برابر کشورهای استعمارگر، همان اهمیت را دارد که مانیفست مارکس و انگلس در تعیین و تکلیف پرولتاریا در برابر بورژوازی و کاپیتالیسم داشته است. غرب زدگی آل احمد نخستین رساله شرقی است که وضع شرق را در برابر غرب روشن می‌کند.» ادامه👇👇
غربزده، بیگانه است نگین نبوی در کتاب روشنفکران و دولت در ایران می‌نویسد: «غربی شدن روزافزون به شکل ظهور مجلات عامه پسند فراوان که فرهنگ غرب را تبلیغ می‌کردند، به عنوان نمونه‌ای نفرت انگیز از حمایت رژیم از کلیه ظواهر غربی تلقی می‌شد. این قبیل مجلات که «رنگین‌نامه» خوانده می‌شد از نظر وی [جلال] هیچ ارزش و هدفی نداشت جز اینکه سرگرمی و فرار از واقعیت را برای توده‌ها فراهم سازد. روشنفکری که می‌خواست مشوق آثار پرسش برانگیز باشد، انتشار این‌گونه مجلات را تهدید برای جامعه می‌دانست به ویژه برای جوانانی که به سبب آن، روز به روز بیشتر از فرهنگ خودشان بیگانه می‌شدند و از زیر بار مسئولیت خود می‌گریختند.» ابراهیم فیاض، استاد جامعه‌شناسی دانشگاه تهران، می‌گوید: «فرهنگ زنانه و تمدن مردانه است.» بیگانه شدن جوانان غربزده با فرهنگ خود، دقیقاً چیزی شبیه به بیگانگی مورسو، شخصیت اول رمان «بیگانه» با مادر خود است که در برابر فوت او هیچ احساسی ندارد و هیچ معنایی را درک نمی‌کند. گویی جوان غربزده که با فرهنگ خود قطع ارتباط کرده، «مورسو» در همان رمان بیگانه است، اما در رمان طاعون، بیگانگی به طاعون‌زدگی بدل گشته و این جوان باید چون دکتر ریو در برابر مرضی به نام خودباختگی در برابر اروپا عصیان کند. مسئولیت و مقاومت تحت هر شرایطی باید حفظ شود کامو دقیقاً چنین وضعیت منفعلانه‌ای را تشبیه به مردم طاعون‌زده‌ای می‌کند که مسئولیتی در قبال وضع موجود ندارند و فراموشی و تسلیم مرگ شدن را نوعی تخدیر می‌دانند که آنان را از هیاهوی چندروزه دنیا فارغ می‌کند. انسان‌های طاعون‌زده در مواجهه اول، دیدگاهی اومانیستی به قضیه دارند. هرکسی به فکر خودش است. آنها حتی نمی‌خواهند طاعون را بشناسند تا آن را بپذیرند. دقیقاً مثل شرایط غربزدگی که نمی‌خواهد ماهیت و به تبع آن عوارض غربزدگی را درک و فهم کند. در شهر اران طاعون قوی‌تر از آن حرف‌هاست که بارش را ببندد و برود، اما چیزی که اهمیت دارد، مقاومت و تلاش در برابر آن است. گوهره انسان و تکلیف‌گرایی در همین عصیانی است که باید شکل بگیرد، هیچ چیز ولو قلت عِده و عُده نباید مانعی در برابر راه او باشد. پایان پیام منبع: خبرگزاری فارس
نقدی بر سروش دکتر سید محمدتقی موحد ابطحی، عضو هیئت علمی پژوهشگاه حوزه و دانشگاه در خصوص سخنرانی اخیر عبدالکریم سروش نوشت: دکتر عبدالکریم سروش در سخنرانی اخیر خود با عنوان «حقیقت و روش» بحثی را مطرح کرد که به تعبیر خود به‌معنای عدول از مبنای معرفت‌شناختی وی در باب نظریه صدق بود و موجب تعجب اساتیدی بود که نزدیکی فکر هم با وی داشتند. دکتر سروش در این سخنرانی به‌استناد برخی از اشکالات نظریه مشهور صدق تطابقی، و با توجه به اینکه برخی از مهم‌ترین اشکالات به این نظریه در طول زمان پاسخ داده‌شده‌است، از جمله اصلاحیه‌ای که در «تقریر تارسکی» از نظریه صدق تطابقی ارائه شد و مورد پسند کارل پوپر که دکتر سروش آرا او را در ایران ترویج می‌کردند، قرار گرفت و... از نظریه صدق تطابقی عدول کرده و نظریه توافق عقلا را اختیار می‌کنند. باز به تصریح سروش مراد از عقلا صرفاً فلاسفه و دانشمندان نیستند، بلکه همه مردم جزء عقلا قلمداد می‌شوند (شاید ناظر به این جمله مشهور که از میان اشیا جهان عقل از هر چیز دیگری بیشتر به‌شکل مساوی بین مردمان تقسیم شده‌است...). وی به برخی از تبعات در بادی نظر نامطوب این نظریه هم وفوق داشت؛ برای مثال: 1.اگر در موضوعی بین دو گروه توافقی رخ نداد، باید قائل به حقیقت دوگانه شد. 2.اینکه عوامل مختلفی می‌تواند در ایجاد توافق جمعی نقش‌آفرینی کند، از جمله استدلال، جدل، خطابه و حتی قدرت و در نتیجه قدرت هم می‌تواند زمینه‌سازی توافق جمعی و در نتیجه صدق و حقیقت شود و برای مثال ما می‌توانیم حقیقت فاشیستی هم داشته‌باشیم. 3.با توجه به اینکه نظریه ایشان نسبت به نظریه صدق تطابقی طرفدار بسیار کمتری دارد، در نتیجه در حال حاضر می‌توان گفت که این نظریه از حقیقت کمتری نسبت به دیگر نظریات صدق برخوردار است بحث تفصیلی درباره مبنای جدید معرفت‌شناختی دکتر سروش را به فرصتی دیگر می‌سپارم و در این مجال تنها به ذکر چند نکته بسنده می‌کنم: 1.آیا مشکلات نظریه صدق تطابقی بیش از مشکلات نظریه انسجام و کارکردگرایی و به‌خصوص نظریه جدیدی است که دکتر سروش درصدد طرح و بسط و تلاش برای جلب موافقت دیگران هستند؟ آیا بر مبنای استدلال بر اساس بهترین تبیین نمی‌توان گفت که در حال حاضر معقول‌تر آن است نظریه صدق تطابقی را به‌دلیل مشکلات کمتر آن اخذ کنیم؟ هر چند می‌توانیم شنونده بسط نظریه جدید دکتر سروش باشیم. 2.به‌محض آنکه قایل به حقیقت دوگانه شدیم، این پرسش مطرح می‌شود که آیا می‌توان از حقیقت سه‌گانه و چهارگانه و... هم سخن گفت. بر مبنای مختار دکتر سروش، پاسخ مثبت است. هر گروهی می‌تواند حقیقت مخصوص به خود را داشته‌باشد. این کار را دست کم می‌توان تا یک جمع دو نفره دنبال کرد، به این معنا که برای شکل‌گیری یک حقیقت و صدق، دست کم به دو نفری که بر سر موضوعی با هم توافق داشته‌باشند، هر چند دیگران با آنها موافق نباشند، نیاز است. شاید به‌استناد بحثی که در ارتباط با امتناع زبان خصوصی مطرح‌شده، بتوان گفت حقیقت فردی دیگر نداریم، زیرا صدق نیازمند توافق جمعی است و جمع دست کم با دو نفر، البته در زبان عربی با سه نفر، آغاز می‌شود. طبیعی است نتیجه چنین باوری، چیزی جز نسبیت‌گرایی دست کم در زمان حال نخواهد بود. 3.اگر اصل در حقیقت توافق جمعی است و برای رسیدن به این توافق جمعی هم راه‌های مختلفی وجود دارد و هیچ برتری خاصی هم بین این راه‌ها نیست، چه نیاز به اینکه فردی همچون دکتر سروش برای دست‌یابی به حقیقت و صدق مسیر دشوار ارائه برهان و جدل و خطابه را در پیش گیرد و از قدرت برای رسیدن به این هدف (صدق و حقیقت) بهره نگیرد؟ شاید دکتر سروش بگوید که قدرت من در استدلال و جدل و خطابه است و من از این ابزارها برای رسیدن به حقیقت استفاده می‌کنم و اگر کسی قدرت‌های دیگری همچون زر و زور و تزویز، ثروت و سلاح و رسانه دارد، از ابزارهای خود استفاده کند. البته فرقی هم بین نتیجه‌ای که از این دو مسیر حاصل می‌شود وجود ندارد. هر دو جمعی را به گرد خود جمع می‌کنند و به حقیقتی مخصوص به خود باور دارند. تبعات اتخاذ چنین رویکردی چه می‌تواند باشد؟ نکته پایانی اینکه دکتر سروش می‌تواند بر مبنای همان نظریه صدق تارسکی که پوپر آن را پذیرفت و همان گونه که به فلسفه علم پوپر باور داشت، باقی بماند و از اهمیت توافق جمعی هم دفاع کند؛ با بهره‌گیری از تفکیک تعریف صدق و معیار صدق. می‌توان در تعریف صدق کماکان به نظریه تطابقی صدق، با تعریف توسعه‌یافته تارسکی پایبند بود (حقیقت در جهان یک از جهان‌های سه‌گانه پوپری)، ولی معیار صدق و حقیقت را عرضه نظریه (جهان دو پوپری) در عرصه عمومی و نقادی آن از منظره‌ای مختلف دانست. از طریق بحث و گفت‌وگوی چندجانبه درباره موضوعی، نوعی هم افقی بین افراد ایجاد می‌شود و افراد این فرصت را می‌یابند که فیل در تاریکی (در داستان مولانا) را از دریچه و پنجره و چشم و منظر فرد دیگر ببینند و راهی به حقیقت فیل بگشایند.
چرا الهیات مقاوت دانیال بصیر پیروزی مردم فلسطین و حوادث و تحولات اخیر در غزه که با طوفان‌الاقصی آغاز شد و با ایستادگی و مقاومت شگفت‌آمیز مردم مسلمان فلسطین در برابر رژیم اشغالگر اسرائیل به پیروزی رسید، را می‌توان حرکتی در امتداد استقامت و ایستادگی مبتنی «الهیات مقاومت» دانست. «الهیات مقاومت» بر آموزه‌های دینی استوار است و بر توحید و ایمان به خدا و باور به نصرت الهی تکیه دارد. بی شک الهیات مقاومت مبتنی بر مبانی خداشناختی، معرفت شناختی، راهنماشناختی، انسان شناختی، جهان شناختی، هستی‌شناختی است که با اختصار به آن اشاره می‌شود: 1. وقتی بر «مبانی خداشناختی» الهیات مقاومت تمرکز می‌شود باید بر باور به حاکمیت‌الله در همه اضلاع زندگی، اعتقاد به تدبیر امور از سوی حق، حرکت در راه خدا و جلب رضایت الهی و توجه به نقش سنت‌های الهی در تغییر سرنوشت تمرکز کرد؛ «آن کسی که دلش متکی به خدای متعال است، او غالب است. و به نصرت خدایی دست خواهد یافت و هیچ کس بر او غلبه نخواهد کرد.» 2. در «مبانی انسان‌شناختی» الهیات مقاومت به اختیار و آزادی توجه می‌شود، بر خلاف سایر جریان‌های معاصر همچون الهیات رهابخش که انسان‌مداری جایگزین خدامداری شده است. الهیات مقاومت به انسان‌ها مسئولیت‌پذیری اجتماعی را یادآور می‌شود که این مصاف، مبارزه‌ همت‌ها، عزم‌ها و اراده‌هاست. هر طرف اراده‌ قوی‌تری داشته باشد، او غالب است. اگر همگان بر تغییر و اصلاح اقدام کنند، کفه جبهه حق تقویت می‌شود. 3. در «مبانی جهان‌شناختی» الهیات مقاومت، استواری جهان بر عدل و مواجهه با نظام سلطه و هر ستم رفته بر زندگی فردی و جمعی محور اساسی است. مقاومت به مثابه حق، واکنشی در برابر ظلم و ستم‌پیشگی جبهه باطل است و فرجام مقاومت و ایستادگی، عزت و غلبه است. 4.در «مبانی راهنماشناختی الهیات مقاومت» باور به ولایت معصومان(ع) و تأسی به سنت قولی و فعلی و تقریری ایشان در جهت‌گیری صحیح یک اصل است. قرآن کریم در آیه ۱۴۶ سوره آل‌عمران می‌فرماید: «چه بسا پیامبرانى که خدا دوستان بسیار همراه آنان به جنگ رفتند و در راه خدا، هر چه به آنان رسید، سستى نکردند و ناتوان نشدند و سر فرود نیاوردند و خدا شکیبایان را دوست دارد.»قرآن کریم سپس ایشان را به استقامت در دین توحید و التزام به راه عبودیت بدون هیچ تزلزلی دعوت می‌کند: «هم تو «خطاب به رسول گرامی اسلام (ص)»باید استقامت کنى و همچنین کسانى که با تو به سوى خدا آمده‌اند باید استقامت کنند.» علامه‌ طباطبایی معتقد است که لحن این آیه، لحن تشدد است و هیچ نشانه‌ رحمت در این آیه نیست؛ یعنی خداوند این خواست را حتمی تلقی کرده و از همه اهل ایمان، مقاومت و ایستادگی را مطالبه کرده است. 5. در باب «مبانی معرفت‌شناختی» الهیات مقاومت، نخست باید باور داشت که حق و جبهه حقی هست و مواجهه آن با جبهه باطل نیز هماره وجود دارد. پذیرش این مبنا به معنای واقعی دانستن گزاره‌هایی چون «مبارزه با ستم و ستمگری» و «دوری از طاغوت» و «کمک به مظلوم» و «تلاش برای رهایی از ستم» است.
زن ستیزی در غرب مدرن و سنتی دکتر محمدعلی رامین داستان زن غربی با قصه حوا در تورات آغاز می‌شود: تورات، زن را عامل اجرایی ابلیس برای فریب آدمیان معرفی می‌کند که یک هفته در هرماه، به موجودی نجس تبدیل می‌شود و در نمادهای اسطوره‌ها و افسانه‌ها، در هیبت جن با چنگال و اَبروی خشن و پاشنه بلند (ناخن و سُم بلند و ابروهای_خنجری) خوف‌انگیز تصویر می‌شود. در کلیسا نیز صدها سال، روح انسانی زن و انسان بودن او انکار می‌شد و میلیون‌ها زن طی قرون وسطی به جرم مدعی انسان بودن و با اتهام «جن‌زدگی»، سوزانده شدند که تا قرن هفدهم میلادی و زمان سوزاندن ژاندارک ادامه داشته است. تا اوائل قرن۲۰م، با آن همه زن‌سوزی، هنوز در اکثر کشورهای غربی، زنان حق رأی نداشتند. در مراحل تکاملی غرب مدرن نیز، «زن» موجودی است که صرفا باید التذاذ جنسی همه مردان را در همه‌جا تأمین کند و برای آن‌که برهنگی برای همگان را بپذیرد، باید از داشتن همسر و فرزندان و تشکیل خانواده محروم شود و موجودی غیرقابل اعتماد، ترسناک و بی‌پناه بماند. با شناخت واقعی جایگاه تاریخی اجتماعی زن غربی، باید به قداست زن از منظر قرآن و نوخوانی الگوهای برتر انسانی، مانند فاطمه، خدیجه، مریم، آسیه و زینب سلام‌الله علیهم اجمعین، مراجعه کرد؛ این الگوها، منجیان زنان عالمند در قاموس اسلام و فرهنگ الهی_ولایی ضدارتجاع، «زن» یعنی «ناموس بشریت»، «مهد خلقت» و «مظهر لطف و لطافت پروردگار» که کرامت مردان از رفتار کریمانه آنان با زنان شناخته می‌شود.