eitaa logo
یادداشت خوانی
125 دنبال‌کننده
15 عکس
0 ویدیو
4 فایل
✔️مجالی برای مطالعه 🍃متن کامل یادداشت تحلیلگران را اینجا بخوانید. 🍃 انتشار هر محتوایی، به معنای تأیید نیست‌‌‌. ⛔️ این کانال را به هر خواننده ای پیشنهاد ندهید.
مشاهده در ایتا
دانلود
این یادداشت آقای صرفی نویسنده‌ی خوش ذوق، با سواد و بی‌ادعای کیهان، درباره حاج قاسم که توجه رهبری را جلب کرده است ⬇️✒️✒️✒️✒️⬇️ ستاره قاسم در کهکشان راه خمینی(یادداشت روز) ♦️چقدر خوب است که کودکان وقتی به دنیا می‌آیند کسی نمی‌داند سرنوشت چه تقدیری برای آنان رقم زده و تاریخ برای شانه نحیف برخی از این کودکان‌گریان، چه مأموریتی گران‌سنگ تدارک دیده است. آری! اینگونه بود که دست فرعون به‌رغم تمام دست و پا زدن‌هایش، به فرزند عمران و یوکابد نرسید و موسی دودمان طاغوت عصر خود را در نیل بر باد داد. و آن زمانی بود که از چشم دنیااندیشان و ظاهربینان کار مؤمنان به پایان رسیده بود؛ در پیش، امواج خروشان نیل بود و از پس، لشکر جرّار فرعون. اما تقدیر الهی چیز دیگری بود. پس فرمان آمد که ‌ای موسی! عصای خود را بر دریا بزن ... و شد آنچه ناشدنی می‌نمود. ♦️تابستان سال 1953 برای «دوایت آیزنهاور» سی و چهارمین رئیس‌جمهور آمریکا شیرین بود. ماموران سازمان CIA در تهران به فرستادگان و مزدوران بریتانیایی که دیگر کبیر نبود پیوستند و عملیات آژاکس را با موفقیت به سرانجام رساندند. دولت وقت با کودتا سرنگون شد و شاه لرزان و فراری دوباره بر تخت نشست. «آلن دالس» رئیس ‌CIA اگر از آینده چیزی می‌دانست بدون شک پنج سال بعد، تیمی از ماموران خود را بار دیگر راهی ایران می‌کرد اما این بار نه به مقصد تهران بلکه به «قنات‌ملک»، روستایی در دل کویر مرکزی ایران. به خانه ساده و محقر مشهدی حسن. ♦️اما نه آیزنهاور و دالس می‌دانستند و نه حتی مشهدی حسن و فاطمه که آن کودکی که روز اول فروردین سال 1337 پا به زمین گذاشته و ‌گریه می‌کند، چه آینده‌ای و مأموریتی در پیش دارد. فرزند سوم خانه بود و نامش را گذاشتند قاسم. انتخابی به‌جا و نامی نیکو بود. این طفل شیرخوار و روستازاده گمنام، مأموریت داشت چیزهایی را قسمت کند. از این باب همه ما قاسم هستیم چرا که در زندگی چیزهایی را با دیگران و بین دیگران قسمت می‌کنیم. اما قرار بود او از همه ما و قاسم‌ها، قاسم‌تر باشد. ♦️دنیا معرکه‌های عجیب و غریب و شگفتی‌های فرامحاسباتی کم ندارد. نقاطی به ظاهر بسیار دور و بی‌ربط در گوشه و کنار کره‌خاکی هستند که هیچ دستگاه محاسباتی و عقل و حتی خیالی نمی‌تواند میان آنها خطی برقرار سازد. وقتی مامور ساواک سال 1342 با ریشخند از آقا روح‌الله پرسید یارانت کجا هستند، آن مرد خدا که دلش از خورشید هم گرم‌تر و چشم‌هایش از برق آسمان گیراتر بود، با دلی آرام و قلبی مطمئن پاسخ داد؛ سربازان من در گهواره‌ها هستند. یحتمل مأمور مفلوک سازمان اطلاعات و امنیت کشور، پوزخندی زده و در دل یا زیر لب گفته باشد عجب آخوند خوش‌خیالی و چه خیالات خامی! نمی‌توان به واکنش آن مأمور چندان خرده گرفت. آن روز قاسم سلیمانی پنج ساله بود، مهدی باکری و اسماعیل دقایقی 9 ساله، حسن باقری و ابراهیم همت هشت ساله، حسین خرازی شش ساله، احمد کاظمی، مهدی زین‌الدین و حسن تهرانی‌مقدم 4 ساله، محمود کاوه و علی ‌هاشمی 2 ساله. کودکانی دور از هم، هر کدام در شهری و روستایی. آن ستاره‌های دور از هم در کهکشان راه خمینی. آن‌قدر دور که هیچ منجمی نمی‌توانست پیش‌بینی کند روزی که چندان دور نیست این ستاره‌ها در یک مدار قرار خواهند گرفت و چشم آسمان از نورشان روشن خواهد شد. ♦️تازه این کودکان فرماندهان سپاه خمینی کبیر بودند و بسیاری از سربازان آنان حتی هنوز پای بر زمین، این «سیاره رنج» نگذاشته بودند. گفتیم فرمانده و سرباز! بگذار همین‌جا تکلیف این دو کلمه را روشن کنیم. می‌دانی چرا فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران انقلاب اسلامی ایران که نامش لرزه بر ‌اندام دشمنان می‌انداخت خود را همیشه سرباز می‌دانست و می‌نامید و وصیت کرد بر سنگ مزارش بنویسند سرباز قاسم سلیمانی؟ همان سربازی که چند روز پیش یک رسانه آمریکایی با کینه‌ای عمیق نوشت سلیمانی شبه نظامیان عراق، لبنان و یمن (افغانستان و پاکستان و سوریه و فلسطین را جا‌انداخته) را به یک اتحاد راهبردی متصل و نیروی قدس را به نوعی ناتو تبدیل کرد. ادامه 👇👇
♦️در روزگاری که آدم‌ها به دنبال نام هستند و برای خود لقب می‌سازند و می‌تراشند و برای محکم‌کاری سفارش می‌دهند، مردی که سرنوشت منطقه و بلکه جهان را تغییر داد، به او لقب «فرمانده سایه‌ها»، «خردکننده داعش» و «قوی‌ترین مرد خاورمیانه» داده بودند و فرماندهان ارتش آمریکا به او حسادت می‌کردند، خود را سرباز می‌داند. ریشه ماجرا به همان پیرمرد طوفانی برمی‌گردد که بر صندلی ساده حسینیه جماران می‌نشست و آرام سخن می‌گفت و دنیا را به لرزه درمی‌آورد. قاسم شاگرد مکتب حضرت روح‌الله بود. همان که بنیانگذار انقلابش می‌خواندند، مرد قرن، سیاستمدار عصر، تغییردهنده جهان و تاریخ و... البته که همه اینها بود اما وقتی یکی از مریدانش فریاد زد؛ «ما همه سرباز توئیم خمینی، گوش به فرمان توئیم خمینی»، باز ساده اما از روی عقیده و منطبق با عمل خویش گفت؛ «نه من سرباز توام و نه تو سرباز من. همه سرباز خداییم ان‌شاءالله.» ♦️آدم‌های خوب کم نیستند و کم ندیده‌ایم. شاید ما هم آدم‌های خوبی باشیم چرا که گاهی کارهای خوبی می‌کنیم. بخشی از شادی و وقت و توانایی و پول خود را با عده‌ای قسمت می‌کنیم. شاید برخی خوب‌تر باشند و از قوه قهریه خود نیز برای خوب بودن و خوبی کردن استفاده کنند. مثلاً وقتی می‌بینند به کسی دارد ظلم می‌شود، سینه سپر کنند و وارد معرکه شوند. مأموریت قاسم تقسیم کردن بود. آرامش و امنیت و شادی و لبخند و در کنارش ترس و وحشت و اضطراب. آنچه قاسم را از دیگر خوبان سوا می‌کرد، آن بود که او اهل قناعت نبود. بله! قناعت همیشه هم چیز خوبی نیست. اگر در تقسیم خوبی‌ها به دایره تنگ و حقیری در اطراف خود قناعت کنی، چنین می‌شود. قاسم آرامش و امنیت و لبخند را برای همه انسان‌های روی زمین می‌خواست نه فقط برای اهالی قنات‌ملک و کرمانی‌ها و ایرانی‌ها. برای او فرقی نداشت که این زن و مرد و کودک چه زبانی دارند، چه آیینی و خطوط جغرافیا آنان را چگونه تقسیم کرده است. امنیت و آرامش و لبخند حق همه بود و وحشت و اضطراب حق همه آنهایی که آن حق را از دیگران سلب کرده بودند. اینجاست که قاسم را می‌توان در دو شمایل دید. شمایلی نرم‌تر از حریر و دل‌نازک‌تر از کودکان که گویی هنوز کودکی پنج ساله در قنات‌ملک است. همانقدر دل کوچکی دارد. از ته دل می‌خندد و مثل ابر‌بهار‌گریه می‌کند. و شمایلی دژم و غضبناک که گویی خدای جبار و منتقم به او مأموریت داده است تا بندگان طاغی و خونریزش را به دست او هلاک کرده و راهی دوزخ سازد. ♦️خیابان‌های شلوغ و تاریک ما برای نام تو حقیر و کوچک‌اند. روزی ستاره‌ای بزرگ و پرنور کشف می‌شود و نام تو را بر آن خواهند گذاشت. بلندمردا! نامت بلند باد که آب و آتش در چشمان تو به هم می‌رسید و خوشا بحال آنانکه در روزگار رجعت بار دیگر آن چشم‌های پرفروغ را می‌بینند و میانشان نور تقسیم خواهی‌کرد. *محمد صرفی*
مجموعه یادداشت‌های مطبوعاتی محمدسرور رجایی کتاب شد کتاب «خون‌شریکی»؛ مجموعه یادداشت‌های مطبوعاتی محمدسرور رجایی، نویسنده و شاعر افغانستانی به کوشش پژمان عرب و توسط انتشارات «راه یار» چاپ و روانه بازار نشر شد. در مقدمه این کتاب به قلم امیر سعادتی می‌خوانیم: «زنده‌یاد محمدسرور رجایی طبق نوشته‌های خودش حوالی سال ۱۳۷۳ به ایران مهاجرت کرده است. سابقۀ آشنایی و رفاقت من با سرور به نیمۀ دوم دهۀ هشتاد بازمی‌گردد. یادداشت‌ها و شعرهایی از او را اینجا و آنجا دیده و خوانده بودم؛ اما شاید حدود سال ۱۳۸۵ یا ۱۳۸۶ بود که او را برای اولین بار در تهران و در دفتر مجلۀ راه دیدم. بعد از ماجراهای تعطیلی سوره هنوز دفتر مطالعات جبهۀ فرهنگی انقلاب اسلامی، دفتردستک‌دار نشده بود و همه‌اش در همان دفتر مجلۀ راه بودم. در همان برخورد اول احساس کردم سال‌هاست می‌شناسمش. این به‌خاطر عمری همسایگی و همنشینی با مهاجران افغانستانی بود. من در کوچۀ وحدت از میلانِ حمام در قلعه‌ساختمان مشهد به دنیا آمدم… آن دو دهه همسایگی به هم‌زیستی و همدردی و همدلی رسیده بود. سرور را که دیدم انگار محرم و صفر، دو پسر «ننه‌مارم» که روز عاشورا شورباهای خوش‌مزه‌ای می‌پخت را دیدم. انگار جواد افغانی را دیدم که چند باری با او سر گذر رفتم. انگار سیداسماعیلِ «ننه‌اسماعیل» را دیدم که می‌گفتند طالبان او را کشته‌اند. انگار پسر «ننه‌حکیمه» را دیدم که برای خودش طلبۀ فاضلی بود و کتاب‌هایی از او امانت گرفته بودم. انگار سیدحسن علوی را دیدم که شاگرد اول شیفت باهنر مدرسۀ راهنمایی سیدجمال قلعه‌ساختمان بود و با من دبیرستان نمونه‌دولتی قبول شد؛ اما چون افغانستانی بود نتوانست ثبت‌نام کند و من یک شب تا صبح برایش گریه کردم و می‌خواستم قید دبیرستان نمونه را به‌خاطر او بزنم. سرور را که دیدم، انگار همۀ همسایه‌های کوچۀ وحدت را دیدم... حالا که دوباره یادداشت‌های او را می‌خوانم، بیشتر در حسرت از دست دادن او جگرم می‌سوزد. عمق نگاه و گستره و تعدد حوزه‌های فعالیت او در میان فرهنگیان مهاجر افغانستانی کم‌نظیر و بهتر است بگویم بی‌نظیر بود. سرور به‌لحاظ بازکردن جبهه‌های جدید و مرزگستری در فرهنگ و هنر و ادبیات انقلاب اسلامی نیز آدم ویژه‌ای بود. با خودم فکر می‌کنم باری را که سرور رجایی برداشته بود دوباره چه‌کسی بلند می‌کند؟ مسئولیتی را که او بر دوش کشیده بود، چه‌کسی بر عهده خواهد گرفت؟ معلوم نیست حتی یک بنیاد و سازمان جدید، اگر عقل و شعوری برای تأسیس چنین مجموعه‌ای باشد، هم بتواند این حجم از کار را پیش ببرد. با رفتن او، جبهۀ فرهنگی انقلاب اسلامی یکی از مهم‌ترین ژنرال‌هایش را از دست داد و شاید تا سال‌ها این فقدان پر نشود. اگر سازمانی بخواهیم نگاه کنیم، سرور رجایی را می‌توان در حکمی نانوشته وزیر فرهنگ مهاجران افغانستانی مقیم ایران دانست؛ البته وزیری بدون وزارتخانه و اعوان‌وانصار! و اگر آرمانی بخواهیم به ماجرا بنگریم، می‌توان او را در مأموریتی آسمانی «آوینی مهاجران» و راوی فتح آن‌ها نامید.» مرحوم محمدسرور رجایی، بیست سال آخر عمر با برکتش را صرف جمع‌آوری اطلاعات و خاطرات مربوط به شهدای ایرانی جهاد افغانستان و شهدای افغانستانی دفاع مقدس کرد. «از دشت لیلی تا جزیره مجنون» خاطرات رزمندگان افغانستانی دفاع مقدس، «ماموریت خدا» هفت روایت از احمدرضا سعیدی شهید ایرانی جهاد اسلامی افغانستان و کتاب «در آغوش قلب‌ها» اشعار و خاطرات مردم افغانستان از امام خمینی آثار منتشرشده از مرحوم رجایی است. کتاب خاطرات «شهید دکتر سیدعلی شاه موسوی گردیزی» از فرماندهان جهادی افغانستان که به‌دست داعش ترور شد دیگر محصول تلاشهای محمدسرور رجایی است که بزودی منتشر می‌شود. دبیری چند دوره جشنواره «قند پارسی»، جشنواره خانه ادبیات افغانستان و انتشار مجله باغ ویژه کودکان افغانستانی نیز از دیگر فعالیت‌های وی در این سال‌ها بود. مرحوم رجایی از اعضای دفتر مطالعات جبهه فرهنگی انقلاب اسلامی و نیز عضو هیأت تحریریه مجله‌های سوره و راه بود و ده‌ها مقاله یادداشت و گزارش درباره روابط فرهنگی ایران و افغانستان از او به یادگار مانده است. کتاب «خون شریکی» که به کوشش پژمان عرب گردآوری و تدوین شده، در ۳۱۲ صفحه، شمارگان ۱۰۰۰ نسخه و با قیمت ۶۰ هزار تومان توسط انتشارات «راه یار» منتشر شده است.
کتاب خون شریکی مجموعه یادداشت مطبوعاتی زنده‌یاد محمدسرور رجایی، شاعر و نویسنده افغانستانی منتشر شد.
🔷 مشکل با لباس فسفری طلبه‌ها حل نمی‌شود مهراب صادق‌نیا ✅ چند سال پیش که دخترم دبیرستان درس می‌خواند و من عضو انجمن اولیاء و مربیان مدرسه بودم، مدیر مدرسه همیشه نگران بی‌توجّهی دانش‌آموزان به برنامه‌های مذهبی بود. تقریباً در همه‌ی جلسه‌های انجمن این نگرانی را آشکار می‌کرد و می‌گفت که دانش‌آموزان و خانواده‌های آنان از این برنامه‌ها استقبال نمی‌کنند. ما هم تلاش می‌کردیم برای افزایشِ کِششِ برنامه‌های مذهبی کاری بکنیم ولی چندان موفق نبودیم. همان موقع هم می‌دانستم که مسئله ریشه‌دارتر از تغییر محتوا و یا روش برگزاری مراسم‌هاست؛ آنقدر که با شوخی‌های مجری و رنگ فسفری و شاد لباس روحانیِ دعوت شده و یا با جایزه و این حرف‌ها نمی‌توانیم دانش‌آموزان و خانواده‌های‌شان را به این برنامه‌ها علاقه‌مند کنیم. ✅چند روز پیش خواهرم می‌گفت مدیرِ مدرسه‌ای که دخترش در آن‌جا درس می‌خواند، گِله کرده است که چرا خانواده‌ها از برنامه‌های مذهبی مدرسه حمایت نمی‌کنند. او گفته است هر روزی که مدرسه برنامه‌ی مذهبی دارد، بیش‌تر دانش‌آموزان به بهانه‌های مختلف، به مدرسه نمی‌آیند. و وقتی این مسئله را با خانواده‌ها در میان گذاشته است، آنان با اعتراض گفته‌اند که مایل نیستند دختران‌شان در هیچ برنامه‌ی مذهبی‌ای در مدرسه شرکت کنند. ✅ یکی از دانشجویان دوره دکتری من که در مسائل تربیتی پرکار است و در این زمینه در دبیرستان‌ها فعالیّتِ چشم‌گیری دارد، می‌گفت که شمارِ قابل توجّهی از خانواده دوست ندارند در مدرسه برنامه‌های مذهبی اجرا شود. آن‌ها به ما می‌گویند نمی‌خواهند بچه‌هایشان در باره‌ی دین چیزی بدانند و با مسائل مذهبی آشنا شوند. ✅ قصد ندارم مسئله را تعمیم داده و بگویم وضعیّت در همه‌ی مدرسه‌ها چنین است. اگر چه شواهدی در دست است که نشان می‌دهد این موضوع می‌تواند فراگیر باشد؛ ولی حتّی همین نمونه‌ها هم آزاردهنده و نوعی شکست در سیاست‌های فرهنگی به شمار می‌آید. اشتباه بزرگ‌تر این است که گمان بریم با تزریق شادی‌های ساختگی به برنامه‌های دینی و پوشیدن لباس‌های رنگارنگ مجریان روحانی برنامه‌های تلویزیونی می‌توانیم مشکلِ گریز جوانان و نوجوانان از برنامه‌های مذهبی را حل کنیم. مسئله عمیق‌تر از این حرف‌هاست و احتمالا به بیرون از مدرسه‌ها و اعتماد جامعه به نهاد دین بر می‌گردد. ۱۴۰۰/۱۱/۱
🔹زنانِ اقلیت علیه زنانِ اکثریت حامد شرف الدین جدیدترین بازی رسانه‌ای یکی از همین محافل، جد و جهد برای بستن بازوبند پهلوانی بر بازوی نسوان است. ماجرا از اظهارات غیرمتعارف رایحه مظفریان آغاز شد؛ جایی‌که این دانشجوی مقطع دکترای جامعه‌شناسی از علاقه شخصی‌اش به ورزش باستانی و مواجهه‌اش با محدودیت‌های مردانه‌ای گفت که حضور زنان را به دلیل برخی از مشکلات فیزیولوژیک‌شان در گود زورخانه برنمی‌تابد. این روایتی حداقلی با اینکه توسط شبکه‌های تلویزیونی خارج از کشور نیز پیگری شد اما در نهایت نه‌تنها نشانی از سدسازان ورود زنان به این ورزش نداد بلکه با بیان تاریخ حضور زنان در جنگ‌ها و نقش پررنگ آنها در شاهنامه فردوسی به بایگانی‌ها سپرده شد. اما «پهلوان» کیست و «پهلوانی» چیست که این بانوی جامعه‌شناس این‌چنین تلاش می‌کرد شرایط را برای ورود به آن بغرنج جلوه دهد و برای نشر مطالبه شخصی‌اش، جماعتی مشتاق اما نامعلوم را پشت سدی نشان دهد که با تحکم و اهانت مانع پیوستن او و هم‌مسیرانش به این ورزش سنتی ایرانی شده‌اند. مهران افشاری در دانشنامه جهان اسلام و دایره‌المعارف بزرگ اسلامی، «پهلوان» را اینگونه توصیف می‌کند: «پهلوان واژه‌ای فارسی است که در آسیای باختری برای نامیدن برخی ورزشکاران حرفه‌ای به کار می‌رود. پهلوان ترکیبی‌است از «پهلَو» + «ان» و آن را منسوب به پهلو سرزمین و مردم آن دیار دانسته‌اند که مردمانش به توانایی و دلیری شهرت داشتند. سنت‌های ایشان هم که آمیزه‌ای از سلحشوری و جوانمردی بوده‌است نزد ایرانیان به سنت پهلوانی مشهور گشت و بر زندگی و حماسه‌های ایرانیان تأثیر بسیاری گذاشت. گرشاسپ، رستم، کیخسرو، اسفندیار، پوریای ولی و غلامرضا تختی از جمله افرادی هستند که در تاریخ ایران با این عنوان از آنها یاد می‌شود.» معمولاً ورزشکاران شاخص و ماندگار رشته‌های باستانی (ورزش زورخانه‌ای)، کشتی و گاهاً وزنه‌برداری در ایران‌زمین پهلوان نامیده می‌شدند؛ عنوانی که مکتوبات و اسناد تاریخی ردی از رشک‌برانگیز بودن یا تمایل بانوان برای کسب این ردا را گزارش نکرده‌اند. اگرچه ورزش باستانی و لقب پهلوانی به طور اخص در اختیار مردان بوده اما روایت‌های صادقِ تاریخ هرگز از تفویض عنوان پهلوان به شیرزنان و اعطای حق ورزش خبر نداده‌اند. این حاشیه‌سازی‌ها در حالی سوار بر موج بازی‌های رسانه‌ای می‌شود که فدراسیون ورزش‌های زورخانه‌ای و پهلوانی نیز به طور علنی اعلام کرده مخالفتی با فعالیت زنان در این رشته و ورود به زورخانه‌ها ندارد. در غیاب فعالیت رسمی و سازوکاری قانونی برای ورزش بانوان در رشته باستانی و در موقعیتی که نهایتاً شخصی خیالی و مجهول تکمله‌ای به بانویی علاقه‌مند به این رشته مبنی بر عدم اجازه مشارکت آنها در این ورزش را بیان کرده آیا رواست که دغدغه انفرادی و شخصی، تمنای ده‌ها و هزاران زن تعبیر و جمله یک نفر را به ذهنیت سیستماتیک یک نظام سیاسی بر علیه زنان و حقوق آنها قلمداد کرد؟ پس تکلیف هزاران بانویی که در این سرزمین ورزش می‌کنند و در مجامع بین‌المللی می‌درخشند و یک جستجوی ساده اینترنتی، هر ناظری را با تصاویر عزت‌آفرینی آنها مواجه می‌کند چیست؟ چگونه است که همواره اقلیت‌ها حق مطالبه و اکثریت‌ها نادیده انگاشته می‌شوند؟ چرا بانوان متجدد و غرب‌گرا از زمین و زمان و از آسمان و ریسمان بهره می‌جویند تا زن ایرانی را درهم‌شکسته و پشت سدها مانده جلوه دهند؟ آیا این رفتار و شیوه مواجهه با سوژه زنان نوعی تبعیض قائل شدن میان آنها و اهانت به ساحت‌شان نیست؟ دیروز علم حقوق و قوانین اسلامی، امروز ورزش باستانی؛ استراتژی‌ها آنقدر نخ‌نما و گاهاً کمدی شده که دیگر حنای حامیان محفلی حقوق زنان نیز برای خود زنان رنگی ندارد.
🔻راز ترس نهفته در انیمیشن انتقام خون حاج قاسم مهدی جهان‌تیغی انتشار انیمیشن «انتقام حتمی است» که به عنوان یکی از آثار برگزیده ارسالی به «پویش قهرمان» در پایگاه اطلاع‌رسانی KHAMENEI.IR بارگذاری شده بود، فراتر از فضای مجازی، اصلی ترین افراد دخیل در ترور حاج قاسم و همچنین دستگاه امنیتی ایالات متحده را نیز تحت تاثیر قرار داده است. اما در این انیمیشن چه چیز نهفته است که از پمپئو تا پنتاگون و سرویس مخفی آمریکا را مجبور به واکنش کرده است؟ یک: در این انیمیشن ساخته شده مردمی نکاتی درباره نحوه ترور ترامپ دیده می شود که حاوی یاددآوری های مهمی برای نیروهای نظامی و سیاسی آمریکا است. نفوذ و قدرت اجرای عملیات در خاک آمریکا، قدرت پهبادی، فناوری پیشرفته شناسایی، احتمال انتقام گیری توسط انبوهی از نیروهای حامی مقاومت با ملیت های مختلف و ... از جمله مواردی است که آمریکایی ها تاکنون بارها به واقعی بودن آنها قبل از ساخت این انیمیشن واقف شدند و برای آنها محتوای این انیمیشن ما‌به ازای حقیقی در عالم واقعیت داشته است. دو: اظهارات رهبر معظم انقلاب، رئیس جمهور و فرماندهان نظامی مبنی بر تقاص دنیایی قاتلین حاج قاسم سلیمانی و ترکیب آن با حضور و شور و نشاط گسترده مردمی در دومین سالگرد شهادت حاج قاسم، فضایی را برای آمریکایی ها رقم زده که آنها دریافتند که اراده و انگیزه انتقام سخت از قاتلین حاج قاسم همچنان پرحرارت و در اوج قرار دارد. برای آمریکایی ها در سالگرد دوم حاج قاسم دوباره یاددآوری شد که انتقام سخت در ایران از یک پشتوانه ملی برخوردار است و آمریکایی ها به خوبی می دانند که وقتی ملتی تا این سطح خواهان انتقام است، اجرای عملیات انتقام از قاتلین حاج قاسم، پشتوانه اجرایی و سیاسی بزرگی در پشت سر خود دارد و معتبرترین گزینه میان ایران و آمریکا درباره پرونده فرودگاه بغداد است. سه: بازتاب انیمیش مذکور در میان دستگاه امنیتی و نظامی آمریکا و اظهارات منفعلانه چهره‌های همانند پمپئو نشان می‌دهد که ایران چگونه با معتبرسازی انتقام سخت به لحاظ روانی نیز قاتلین و دستگاه امنیتی و سیاسی دولت آمریکا را تحت تاثیر قرار داده که یک انیمیشن دو دقیقه ای در وجودشان ترس مضاعف و غیرطبیعی ایجاد می‌کند. این موضوع نشان می‌دهد که حفظ تاثیرات جنبه روانی راهبرد انتقام سخت از لوازمی است که ایران برای پیشبرد اخراج آمریکا از منطقه توانسته به خوبی از آن محافظت کند. بر کارشناسان حوزه عملیات روانی پوشیده نیست که این سطح از تاثیرگذاری روانی چه میزان در پیشبرد اهداف راهبردی انتقام سخت موثر و مفید خواهد بود. چهار: از همه اینها که بگذریم باید به این جبنه اقتدار در ایران فعلی، افتخار مضاعف کرد که وقتی یک انیمیش ساده مردمی به یکی از رسانه های منتسب به رهبر ایران، مرتبط می شود، چنان جنبه ای از اعتبار می‌یابد که کل دستگاه حاکمیتی آمریکا را مجبور به واکنش می‌کند. این انیمیشن فقط یک نشانه است و بدبین‌ترین تحلیلگران هم می‌توانند فهرستی قابل توجه از گزینه‌های ارائه بدهند که در سی سال گذشته رهبر ایران برای جلوگیری طمع نظامی به خاک ایران برای دشمنان خارجی در بالاترین سطح معتبر ساخته است.
میشه گفت گزارش در رسانه به مثابه خواهر یادداشت است این دو را در کنار هم پیش ببرید یا بخوانید حالا یک گزارش خوب که در خبرگزاری مهر منتشر شد👇
تیتر: وقتی «رپ» در قاب تلویزیون «تبلیغ» می‌شود! لید: سبک موسیقایی برخی از آگهی‌های بازرگانی در شبکه‌های مختلف رسانه ملی گویی تافته جدا بافته از تولیدات موسیقایی صداوسیماست و نحوه صدور مجوز برای آن‌ها دربرگیرنده ملاحظات متفاوتی است! علیرضا سعیدی بررسی آنچه از موسیقی در رسانه ملی می‌گذرد، دربرگیرنده شرایط و ملاحظات متعددی است که اگر منصفانه به آن نگاه کنیم، قطعاً همه انتقادات و نکات حاشیه‌ای آن متوجه یک مدیر و دو مدیر نمی‌شود. در این چارچوب بنا به ملاحظات قانونی و در برخی موارد هم قوانین نانوشته، نظارت‌ها و تصمیم‌گیری‌هایی وجود دارد که نمی‌توان نتایج آن را متوجه یک یا چند مدیر دانست، چرا که در این گستره فرهنگی و رسانه‌ای، سیاستگذاری‌های متنوعی چه در داخل و چه در خارج از ساختار مدیریتی صداوسیما دیده می‌شود که حتی موجب نزاع‌ها و اختلافاتی میان هنرمندان و متولیان شده و ماجرا را در ابعاد مختلف تحت تأثیر قرار داده و حاشیه‌هایی هم به‌دنبال داشته است. بنابراین انجام فعالیت‌های موسیقایی در سازمان صدا و سیما همچنان جزو یکی از معادلات چند مجهولی و همچنان حل نشده‌ای است که می‌بایست در یک کانون متمرکز و تحلیل گرایانه درست مورد دقت و سنجش بیشتری قرار بگیرد تا هم دغدغه‌های شرعی در این حوزه مغفول نماند و هم نیاز مخاطبان در بستری چون رسانه ملی مورد توجه قرار گیرد. در روزهای اخیر با خروج محمدمهدی نراقیان (از گزینه‌های اصلی مدیریت دفتر موسیقی ارشاد) از دفتر موسیقی و سرود سازمان صداوسیما و ورود یک شاعر شناخته‌شده به نام علیرضا قزوه به این مجموعه مهم، انتظار می‌رود که آنچه اشاره شد، در قالب منسجم‌تری در حوزه محتوا مورد پیگیری قرار گیرد، قالبی که دربرگیرنده اولویت‌های متعددی است که در مجالی دیگر می‌توان به آن پرداخت. آنچه در این نوشتار رسانه‌ای قرار است مورد توجه قرار گیرد، اوضاع فعلی تولید و پخش آثار موسیقایی در سازمان صداوسیماست که طی سال‌های اخیر با فراز و نشیب‌های زیادی مواجه بوده است. از مهم‌ترین دستاوردهای این مجموعه می‌توان به احیای ارکستر سمفونیک سازمان صدا و سیما به رهبری ارکستر آرش امینی اشاره کرد که انصافاً احیاگر بسیاری از فعالیت‌های موسیقایی بود که انجام آن از سال‌ها قبل انتظار می‌رفت و در دوره نراقیان تبدیل به نقطه عطف فعالیت‌های او در دفتر موسیقی و سرود سازمان صدا و سیما شد. اما یکی از نقاط مغفول مانده و کمتر پرداخته شده‌ای که اتفاقاً معرف بسیار درست و خوبی برای بیان تعدد سلایق مدیریتی رسانه ملی در حوزه موسیقی است، حوزه تبلیغات بازرگانی است که بسیاری از مخاطبان، کارشناسان، هنرمندان و اهالی رسانه در عیان‌ترین شکل ممکن دیده‌اند که در این قالب تصویری رنگارنگ و البته اجتناب‌ناپذیر برای اغراق در راستای معرفی کالاها، بعضاً موسیقی‌هایی پخش می‌شود که به معنا و مفهوم واقعی کلمه «خط قرمز» محسوب می‌شوند. آثاری که نه تنها اجازه پخش از برنامه‌های روتین تلویزیون را نداشته، بلکه در سامانه‌های صدور مجوز موسیقی ارشاد نیز فرصتی برای عرض اندام ندارند و همواره با پاسخ منفی این سامانه‌ها روبه‌رو می‌شوند! غافل از اینکه همین سبک موسیقی که در ایران همچنان عنوان «زیرزمینی» را یدک می‌کشد و طرفداران زیادی هم دارد، در عیان‌ترین شکل ممکن از تریبون تلویزیون به بهانه تبلیغ یک برند تن ماهی به گوش مخاطبان می‌رسد. این تناقض آنجا آشکارتر شد که طی هفته‌های اخیر در جریان پخش یکی از برنامه‌های ویدئویی در پلتفرم‌ها، نیز همین سبک موسیقی به بدترین شکل ممکن توسط یکی از بازیگران و شرکت کنندگان اجرا و با واکنش تند و تیز فعالان این گونه موسیقایی روبه‌رو شد. شرایطی به شدت شگفت‌انگیز که با وجود ممنوعیت‌ها و محدودیت‌هایی که برای تولید و عرضه این سبک آثار موسیقایی در فرآیند و نظام رسمی توزیع محصولات موسیقایی کشورمان وجود دارد، اما به راحتی هرچه تمام‌تر در برخی از آگهی‌ها استفاده شده و تقریباً تفاوت چندانی هم با اصل و جنس موسیقی که از آن به عنوان موسیقی رپ یاد می‌کنیم ندارد، گو اینکه ناظران و کارشناسان ممیزی در این زمینه یا چشم‌ها را بسته‌اند و نمی‌دانند ماجرا چگونه است؟ یا اینکه آنچه به‌عنوان «محتوای موسیقی» آثار مرتبط با تبلیغات و آگهی‌های تلویزیونی برای مجوز ارسال می‌شود، همانی نیست که در خروجی مشاهده می‌کنیم؟ بُعد سوم هم می‌تواند ریشه در ملاحظاتی داشته باشد که گویا آگهی‌های تلویزیونی را از قواعد و قوانین مرتبط با جریان اصلی فعالیت‌های موسیقایی مستثنی می‌کند. ادامه👇
اساساً پرداخت درست و جامع به موسیقی‌هایی که در حوزه آگهی‌های تلویزیونی، هم در شبکه‌های مختلف رسانه ملی و هم در پلتفرم‌ها مورد استفاده قرار گرفته، نیازمند نگاهی کارشناسانه و مبتنی بر علوم موسیقایی است. اما در این میان آنچه مورد اهمیت است توجه به نکاتی است که در این حوزه می‌توانیم به آن اشاره کنیم. اشاراتی از قبیل سوءاستفاده محض برخی از شرکت‌های تبلیغاتی از فقدان قوانین سخت گیرانه در حوزه «کپی رایت» که به آنها اجازه استفاده و بهره برداری از هر نوع موسیقی ایرانی و جهانی را داده و فضایی را پیش روی مخاطبان قرار داده که در برخی از تبلیغات تلویزیونی موسیقی به کار گرفته شده، ملهم از بهترین و برترین آثار موسیقایی دنیاست. موسیقی‌هایی که اگر چه در تمام دنیا در اشکال مختلف محل اقتباس و استناد برای ساخت موسیقی‌های دیگری بوده، اما بدون تردید قوانین سفت و سخت حقوقی مرتبط با مالکیتشان آن قدری که در کشورمان آزادانه است، اجازه هر کاری را به آنان که تصمیم به اقتباس دارند، نمی‌دهد. حال شما تصور کنید در این چارچوب، ملودی و تم اصلی چنین موسیقی‌های متفکر و اندیشمندانه‌ای که در میان مخاطبان جدی موسیقی جایگاه مهمی دارد، منبع اصلی موسیقی تبلیغاتی شده که به اصطلاح در آن از چیپس و پفک و مواد غذایی دیگر حرف می‌زنند. گرچه به نظر می‌رسد، مافیای موجود در تبلیغات تلویزیونی و سایر بسترهای رسانه‌ای آن قدر قدرت و نفوذ دارد که اجازه کنکاش و تحلیل رسانه‌ای بیشتر به خبرنگاران برای بررسی موارد یاد شده و بسیاری از اما و اگرهای موسیقایی دیگر، ورود به این شریان مهم اقتصادی را ندهد، اما به نظر می‌آید دیگر وقت آن رسیده که محتوای موجود در این آگهی‌های تلویزیونی و پرمخاطب که محل مهمی برای فعالیت‌های اقتصادی و سودآورانه است، مورد واکاوی و سنجش کیفی گسترده‌تری قرار گیرد. سنجشی که در بسیاری از موارد از جمله حوزه موسیقی پا را از قوانین موجود در دفتر موسیقی و سرود سازمان صدا و سیما و نهادهای دیگری چون دفتر موسیقی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی فراتر گذاشته و موجب ایجاد شرایطی شده که آنچه امروز در رسانه ملی و فعالیت‌های موسیقایی وزارت ارشاد به عنوان خط قرمز صدور مجوز محسوب می‌شود، به راحتی هرچه تمام تر در آگهی‌های تبلیغاتی قابل ارائه است. چارچوبی که نمود عینی آن را می‌توان در برخی ترانه‌ها و ملودی‌هایی دید که در چارچوب قوانین دولتی آنچنان دارای اعتبار نیست، اما به راحتی امکان ارائه در تبلیغات تلویزیونی را دارند. به طور حتم احترام به قوانین و چارچوب‌های اخلاقی و رفتاری یک جامعه فرهنگی از مهم‌ترین الزامات و ضروریاتی است که باید در عرصه‌های فرهنگی و هنری روی آن تمرکز داشت، شرایطی که طبیعتاً برای موسیقی دربرگیرنده مؤلفه‌های جزیی‌تری است که کار در این فضا را مسئولانه‌تر می‌کند. موضوعی مهم و استراتژیک که در برخی گونه‌های موسیقایی به شدت دربرگیرنده حساسیت‌هایی است که قطعاً برای صدور مجوزهای نیازمند یک مدیریت و استراتژی واحد هستیم. استراتژی که هم اکنون در مجموعه‌های مدیریتی حوزه موسیقی دچار نوسان است و بعضاً مشاهده شده که آن اثری که موسیقی آن بر اساس قوانین مورد پذیرش دفتر موسیقی وزارت ارشاد در این ژانر نیست، به راحتی فرصت عرض اندام در قاب تلویزیون را دارد، ردپایی که اگر در قالب یک اثر موسیقایی مجزا در سامانه صدور مجوز آثار موسیقایی وزارت ارشاد ثبت می‌شد به احتمال بسیار فراوان با چالش جدی عدم مجوز رو به رو می‌شد. اما اکنون در جزیره‌ای دیگر به نام آگهی‌های تلویزیونی در کارکرد و فهم موسیقایی‌اش به سهل‌الوصول‌ترین شکل ممکن تقدیم نگاه مخاطبان می‌شود. طبیعتاً برای بیان مصداق‌هایی از این دست در قالب‌های گوناگون که حتی بعضاً در رویدادهای ملی و حماسی هم ردپایی از آن مشاهده شده، نمونه‌هایی را می‌توان برشمرد. اما آنچه می‌تواند به عنوان یک دغدغه مورد توجه قرار گرفته و در قالب یک «طرح مسئله» با تجمیع نظرات موافق و مخالف مورد توجه قرار گیرد، مبتنی بر چند نکته است که آیا جریان بسیار مهمی به نام «آگهی‌های تبلیغاتی» آن قدر تافته جدابافته ای شده که می‌توان به راحتی در آن از موسیقی‌هایی استفاده کرد که اکنون برای دریافت مجوزش در وزارت ارشاد اما و اگرهایی فراوانی وجود دارد؟ آیا دفتر موسیقی و سرود سازمان صدا و سیما نظارت درست و قدرتمندانه‌ای روی ملودی‌های به کار گرفته شده در تبلیغات تلویزیونی دارد؟ و اگر چنین نظارتی وجود دارد، چگونه است که خوانش محتوای موسیقایی با مؤلفه‌های موسیقی رپ در آگهی‌ها مجاز است اما در آثار دیگر چنین روندی وجود ندارد؟ آیا در حوزه‌های مرتبط با صدور مجوز برای آگهی‌های تبلیغاتی فرآیند مشترکی بین مدیریت اداره کل بازرگانی و مدیریت دفتر موسیقی و سرود سازمان صدا و سیما وجود دارد که بتواند نظارت کیفی و محتوایی بیشتری در جریان ساخت موسیقی آگهی‌ها داشته باشد؟
ملت‌های عینکی مرحوم رضا بابایی سال‌ها پیش یکی از دانشجویان كارشناسی ارشد، در بخشی از پایان‌نامه‌اش ثابت کرده بود که علاقۀ ایرانیان به ادبیات، بیش از علاقۀ آنان به فلسفه و ریاضیات است؛ بر عکس بسیاری از ملل دنیا، مانند آلمانی‌ها. به او پیشنهاد کردم که در فصلی از پایان‌نامه‌اش، این رابطۀ معکوس را تحلیل کند و توضیح دهد که چرا میل به شعر و شاعری، معمولا بی‌رغبتی به علوم پایه را در پی دارد، و بر عکس. به او گفتم: اقتضای ریاضیات، دقت و باريك‌بينی است؛ اما ادبیات، تعهدی به دقت‌های ریاضی‌وار ندارد. بنابراین به طور معمول، آدم ادبیاتی از عهدۀ تفکر ریاضی برنمی‌آید و آدم ریاضیاتی، نازک‌خیالی‌های ادبیات را ندارد. این تفاوت، ریاضیات را برتر يا فروتر از ادبیات نمی‌نشاند؛ اگرچه گرایش به هر یک، در سرنوشت ملت‌‌ها بی‌تأثیر نیست. نمی‌دانم آن دوست، این فصل را افزود یا نه؛ ولی چندی ‌‌پیش بیتی را در مثنوی دیدم که تا به حال، از این منظر به آن نگاه نکرده بودم. میگوید: معنی اندر شعر جز با خبط نیست چون فلاسنگ است، آن را ضبط نیست (ضبط، از اصطلاحات حدیثی، و به معنای ثبت دقیق است) یعنی شعر مانند فلاخن است: هدف‌های دور را نشانه می‌گیرد؛ اما در هدف‌گیری، دقیق و ریاضی‌وار نیست. هدف، هر چه دورتر و ریزتر باشد، نشانه‌گیری آن دشوارتر است. بنابراین خبط و خطای شعر را باید به دورنگری و بلندپروازی آن بخشید. گام‌های سنجیده و منضبط، اگرچه کمتر می‌لغزند، سرعت هم نمیگیرند؛ بر خلاف شعر که در آن، دقت فدای سرعت و جرئت می‌شود، و درختان، فدای جنگل. بنابراین ملتی که خوی ادبیاتی دارد، نزدیک را خوب نمی‌بیند و باید از عینک نزدیک‌بین عقلانیت استفاده کند، و مردمی که خوی ریاضی دارند، برای دیدن دوردست‌ها باید دوربین ادبیات به دست گیرند. چه اشکالی دارد که ملت‌ها هم مثل آدم‌ها گاهی عینک بزنند؟ عینک ملی، همان است که در قدیم به آن «عقل‌ منفصل» میگفتند و امروز، «گروه‌های مرجع» میگویند؛ یعنی دانشگاهیان، نخبگان، روشنفکران، دانش‌آموختگان در رشته‌های مختلف و احزاب مردم‌نهاد.
حکمرانی و مسأله پیشرفت در بیانیه گام دوم ‏حسین رمضانی* نظریه و الگوی حکومتی مردم سالاری دینی در قالب جمهوری اسلامی با محوریت ولی‌فقیه جامع‌الشرایط در رأس حاکمیت و مشارکت گسترده مردم در قاعده آن تقوّم نظری و عینیت عملی یافته است. انقلاب اسلامی ایران، در دوران معاصر، و نظام سیاسی و حکومتی برآمده از آن، هیمنۀ فضای متعارف را که با تسلط نظریات و الگوهای حکمرانی دوقطبی لیبرالیستی و سوسیالیستی عینیت و استقرار یافته بود، درهم‌شکست. به حقیقت، انقلاب اسلامی با توجه به بن‌مایه‌های عقیدتی، ایمانی و معنوی‌اش افق جدیدی بر روی تحولات آتی جهان در مقیاس تمدنی گشود. نظریه و الگوی حکومتی مردم سالاری دینی در قالب جمهوری اسلامی با محوریت ولی‌فقیه جامع‌الشرایط در رأس حاکمیت و مشارکت گسترده مردم در قاعده آن تقوّم نظری و عینیت عملی یافته است. در بنیاد نظری و درک روبنایی گفتمان اجتماعی و سیاسی انقلاب اسلامی، ساختارها و نهادهای سیاسی برآمده از رأی و خواست مردم هستند؛ و فرایندهای حاکمیتی با اتکا به قانون اسلام که جامع عقل، شرع، عُرف و تجارب ارزنده دوران ماضین و معاصر است بنا نهاده می‌شوند. بدین‌سان، انقلاب اسلامی، نظریه و الگوی نوینی از حاکمیت، حکومت و حکمرانی را در معرض نظر و قضاوت جهانیان گذارده است. انقلاب اسلامی، در عمل و با به نمایش گذاردن تجربه‌ای انضمامی و عینی از اسلام شیعی و تأسیس هویتی جدید و نوپدید از حاکمیت معنوی و ملی، جهان را بار دیگر به سوی دین و باورهای عریق معنویت‌گرایانۀ دینی فراخواند. گفتمان انقلاب اسلامی، پیش از هر چیز، ادعای پوشالی مدرنیسم و مبانی بشرانگارانه و دنیاگروانۀ آن را به چالش کشید. کارزار نهایی مکتب معرفتی، ارزشی، هنجاری و راهبردی انقلاب اسلامی با نظریات و الگوهای حاکمیتی و حکمرانی برآمده از مدرنیسم، آن است که بدون تن دادن به سکولاریسم و به فراموشی سپردن معارف و آموزه‌های دینی و با اتکا به ذخایر معرفتی، اخلاقی و فقهی اسلام عزیز می‌توان جامعه و مسیر رو به تکامل و پیشرفت آن را در مواجهه با مخاطرات، دشواری‌ها و موانع، رهبری و تدبیر نمود. مکتب و نظام معرفتی، ارزشی، هنجاری و راهبردی انقلاب اسلامی در طول چهار دهه گذشته، تجارب ارزشمندی اندوخته و ثمرات و دستاوردهای ارزنده‌ای به بار نشانده است. تأسیس نظام و شکل‌دهی به ساختاری سیاسی بر اساس قانون اسلام و با اتکا به رأی مردم، همراه با رهبری ولی فقیه جامع‌الشرایط و کارگزاری جوانان برومند و نخبگان متعهد و متخصص ایرانی، بدون آن‌که کشور درگیر وابستگی به خارج شود، آن هم در اوج فشارهای سیاسی، نظامی، امنیتی و تحریم‌های اقتصادی در طول چهاردهه گذشته، دستاوردی شگرف در عصر حاضر است. آگاهان و آزادی‌خواهان جهان به این معنا معترف‌اند. شکل‌دهی به نهادهای معرفتی، فرهنگی، علمی، اجتماعی، سیاسی، اقتصادی، امنیتی و… در راستای ایجاد انضباط نهادی و فرایندی در مدیریت جامعه؛ و تحکیم مردم سالاری دینی با عملکرد پیوسته شتابنده و رو به پیشرفت در عرصه‌های مختلف معرفتی، فرهنگی، علمی، فناوری، صنعتی و… در دل تهدیدها، مخاطرات، دشواری‌ها، آسیب‌ها و موانع داخلی و خارجی، کارنامه و تجربه‌ای بی‌نظیر در طول تاریخ ایران اسلامی است. این تجربه بی‌نظیر در عرصه حکمرانی البته باید بر شکافندگی خود بیفزاید تا همچون گذشته بتواند از کوران حوادث آینده به سلامت عبور کند. برای این منظور، انقلاب اسلامی بایستی بتواند به دانش و تجربه میدانی خود عمق و غنا بخشد و هرچه بیشتر به خودآگاهی معرفتی، ارزشی، هنجاری و راهبردی خود بیفزاید. در راستای این هدف عالی، لازم است، حکمرانی در نظام اسلامی در چارچوب گفتمان معرفتی، ارزشی، هنجاری و راهبردی انقلاب اسلامی و در راستای عینیت یا بی دولت و جامعه اسلامی، به طور مستمر مسیرهای راهبردی ذیل را بپوید: الف هرچه بیشتر به درونمایه معرفتی، ارزشی، هنجاری و راهبردی مطالعات، دانش‌های هنجاری و اسناد راهبردی و سیاست‌های معطوف به حکمرانی و تدبیر حوزه عمومی افزوده شود و نتایج و دستاوردها در فرایندهای آزمایش اجتماعی مورد آزمون، نقادی و اصلاح و تکمیل قرار گیرند تا بدین‌سان، اندیشه و تجارب اجتماعی نظام و دستگاه حکمرانی کشور، در پیوند مستمر با واقعیت‌های عینی بسط و عمق یابد؛ ب) از خودآگاهی تاریخی و هویت دینی، معنوی، فرهنگی و ملی‌مان در مقابل هجمه نظری و عملی مدرنیسم صیانت علمی و عملی شود؛ ج) با رعایت دقیق اصول ارزشی و راهبردی گفتمان حکمرانی متعالی و تعالی‌بخش اسلامی، به کنش پیشرفت‌ورزانۀ نهاد حاکمیت و دولت اسلامی انضباط نظری، ارزشی، تدبیری، راهبردی و اقدامی بیشتری داده شود؛ ادامه...👇👇
د) سعی شود، نظام معرفتی، ارزشی، هنجاری، تدبیری و راهبردی حکمرانی اسلامی، هرچه بیشتر به سوی فضای سیاست‌گذاری‌ها و برنامه‌ریزی‌های کلان و خُرد اجرایی تسری یابد، تا بدین شکل، هرچه بیشتر به تحقق معیارهای دولت تراز اسلامی در دولت جمهوری اسلامی ایران نزدیک شویم؛ برای تحقق مسیرهای راهبردی فوق‌الذکر لازم است الگوی حکمرانی متعالی و تعالی‌بخش اسلامی را بتوانیم با بیانی حِکمی و در قالب زبانی استدلالی همراه با تشریح مسیرهای ممکن تحقق توأمان توسعه، تعالی و پیشرفت در قالب تجربۀ عینی نظام جمهوری اسلامی ایران برای جامعۀ خودمان تشریح و تبیین نمائیم. در واقع، پیوسته باید با التزام به اصول ارزشی حکمرانی اسلامی از سپهر وحدت‌بخش گفتمان معرفتی، ارزشی، هنجاری و راهبردی صیانت و حمایت نمود. در این راستا، برخی از اصول خط‌مشی‌گذاری حکمرانی در راستای پیشرفت و تعالی عبارت‌اند از: ۱. صیانت از مظاهر نیکوی وحدت‌بخش فرهنگ اسلامی ایرانی در عین پاسداشت تنوع فرهنگی اقوام ایرانی؛ ۲. تعمیق بخشیدن به بصیرت و بینش فرهنگی کنشگران فرهنگی در فضای تخت جهان ارتباطی معاصر؛ ۳. صیانت از خانوادۀ ایرانی با اهتمام به حفظ فرهنگ حیا، عفاف و تربیت نیکو و صالحانۀ فرزندان؛ ۴. اهتمام به حفظ و افزایش جمعیت سالم، صالح، بصیر، توانمند، فرزانه، سرزنده و بانشاط، با عنایت ویژه به نقش بی‌نظیر نظام تعلیم و تربیت و نهاد آموزش و پرورش؛ ۵. بسترسازی برای مشارکت عمومی به ویژه نخبگان فرزانگان در شکل‌گیری حکومت و ساختارهای سیاسی و نهادهای مباشر حکمرانی در فضای شبکه‌ای و پدیداری موجود؛ ۶. ترسیم و تحکیم مسیرهای حکمرانی شبکه‌ای در بستر نرم و سخت نظام ارتباطاتی موجود در پیوند مستمر میان دولت، مردم و بخش عمومی؛ ۷. اهتمام روزافزون به تحقق عدالت اجتماعی، سیاسی و اقتصادی با دامن زدن به سازوکارهای اصلاح ساختاری، فرایندهای کنترل و نظارت، اثرسنجی، گزارش‌دهی نوبه‌ای، شفافیت آفرینی و الزام به افشای اطلاعات مرتبط با منافع عمومی، و ترویج گفت‌وگوهای انتقادی در زمینۀ موضوعات و مسائل کانونی و گره‌های موجود در مسیر توسعه و پیشرفت کشور، در بستر رسانه‌های رسمی و عمومی؛ ۸. مبارزه با فساد، رانت و انحصارطلبی‌های ناروا از سرمنشأ و مبدأ، توسط نظام عملکردی قوای سه‌گانه و دستگاه‌های حاکمیتی، امنیتی، نظارتی و اجرایی؛ ۹. اهتمام دولت اسلامی به استقرار توازن اجتماعی‌اقتصادی از طریق رفع نابرابری‌های ناروا و ایجاد نظام همگانی تکافل و تأمین اجتماعی، به عنوان تعهد غیرقابل‌تخلّفِ دولت اسلامی در پیشگاه مستضعفان در جامعۀ اسلامی با همکاری بخش عمومی و خصوصی؛ ۱۰. ایجاد زمینه‌های لازم برای تحقق شکوفایی اقتصادی با رفع موانع موجود پیش پای تولید، خدمات و تجارت، در چارچوب منافع اقتصادی عموم مردم و نه صرفاً گروه‌ها یا خانواده‌ها یا اشخاص دارای ثروت و مکنت؛ ۱۱. بسط فزایندۀ زیست‌بوم‌های تولید علم و فناوری و خلق ثروت با حمایت از شرکت‌های دانش‌بنیانِی که معطوف به حل مسائل و چالش‌های کشور در ابعاد فرهنگی، اقتصادی، فناوری و نظام‌های ارتباطاتی و اطلاعاتی هستند؛ ۱۲. ایجاد فضای سرگرمی سالم و مؤمنانه و نشاط جسمی، روحی و روانی برای نوجوانان و جوانان. در پایان خاطرنشان می‌شود، اصول فوق‌الذکر تنها بخشی از دلالت‌های راهبردی و خط‌مشی‌گذارانۀ بیانیۀ گام دوم انقلاب اسلامی، صادرشده از سوی مقام معظم رهبری (حفظه الله) برای حکمرانی هستند. * مدیر مرکز مطالعات پیشرفت و تمدن پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
🔴 شکستِ قطعی یک سیاست اقتصادی و راه‌حل جبران فوری داود مدرسی یان 🔹یکی از سیاست‌های اقتصادی کشور در حمایت از تولید داخل، ‎ و ‎ بود. این سیاست در موضوع ‎ با حمایت ویژه رهبر انقلاب، دولت‌ها و مجالس گذشته پیگیری و اجرا شد. امروز نوبت بررسی نتایج این سیاست است.‏ 🔸طبق این سیاست، واردات هرگونه خودرو ممنوع شد؛ آن دست از خودروهایی هم که وارد کشور می‌شدند با تعرفه‌های ۹۰ تا ۱۰۰ درصد مواجه بودند. یعنی قیمت هر خودرو در بدو ورود به کشور، دوبرابر می‌شد در بازار داخلی هم ۳۰ تا ۴۰ درصد دست به دست می‌شده تا به مردم برسند. تقریباً ۲.۵ برابر قیمت واقعی!‏ 🔹هدف طراحان این سیاست، این بود تا مردم به سمت تولید داخل هدایت شوند و بازار خودروساز داخلی گرم شود در نتیجه منجر به افزایش کیفیت جنس ایرانی، اشتغال کارگر ایرانی و جلوگیری از خروج ارز شده و در ادامه صادرات خودرو به سایر کشورها صورت گیرد. 🔸منتقدین این سیاست اما می‌گفتند سیاست انحصارگرایی نه فقط منجر به افزایش کیفیت نخواهد شد، بلکه خیال خودروساز داخلی را از نبودِ رقیب راحت می‌کند و تلاشی برای افزایش کیفیت و بدست آوردن رضایت مشتری نمی‌کند. 🔹عده‌ای از نمایندگان مجلس هشتم در سالهای۸۸،۸۹ جزو منتقدین بودند اما نظر مسئولین و مقامات دولت وقت(احمدی‌نژاد) و مشاورین اقتصادی رهبری، حمایت ویژه از خودروساز داخلی بود. 🔸در کشاکش دولت و مجلس، رهبر انقلاب بعد از یک بازدید از نمایشگاه صنعت خودروسازی ، صراحتاً از طرح مجلس باعنوان "سياست‌ واردات خودرو" انتقاد و ابراز نارضایتی کرد.‏ 🔹در ادامه افزودند: "فراوانی و ارزانی خوب است اما از آن مهم تر رشد صنعت داخلی است و نباید به استناد دلایل عمدتاً واهی دروازه را به روی واردات باز کرد... عموماً فلسفه و منطقی که برای افزایش واردات مطرح می شود، بالا بردن کیفیت محصولات داخلی است اما برای این هدف ‎ هم وجود دارد که یکی از آنها اعمال سیاستها و ضوابطی برای بالا بردن کیفیت محصولات داخلی است." 🔸واقعیت این است که در مقام عمل، نه دولت و نه مجلس هیچ قانونگذاری و نظارتی(گزینه‌های بهتر) در این زمینه نداشتند. انحصارطلبی روز بروز افزایش یافت!‏ نه تنها کیفیت خودرو افزایش پیدا نکرد بلکه ارّابه‌های مرگ ‎ و ‎ با ۱۰،۲۰ برابر و حتی ۳۰ برابر قیمت واقعی به مردم غالب شد! دولت‌مردان و مجلسیان هم عملاً نمک‌گیر این مافیا شدند!‏ 🔹اگر کسی هم علیه این سیاست حرف می‌زد، اگر مسئولی یا رسانه‌ای به این سیاست نقد می‌کرد انواع برچسب را حواله او می‌کردند و به او انگِ ضدرهبری هم می‌زدند! حتی برخی نمایندگان که علیه خودروسازان فعالیت می‌کردند با پرونده‌سازی و لابی مافیای خودرو داخلی، در دوره بعد ردصلاحیت می‌شدند!‏ 🔸اخیراً همین سیاست حمایت و انحصار برای تولیدکننده‌های ‎ هم اجرا شد. بعد از ‎ کره‌ای توسط دولت در دوسال گذشته، زمزمه آزادسازی واردات مطرح بود که تولیدکننده‌ها به رهبر انقلاب نامه نوشتند که جهت رشد تولید داخل، واردات ممنوع شود. 🔹رهبری هم با تایید این درخواست، بر ممنوعیت واردات لوازم خانگی تاکید کردند. حالا کمتر از ۴،۵ ماه از آن حمایت می‌گذرد که ایشان اینگونه می‌فرماید: "من گلایه میکنم از دوستانی که مسئولان کالاهای خانگی و لوازم خانگی هستند؛ ما از اینها حمایت کردیم و اسم آوردیم؛ شنیدم بعضی از اقلام دو برابر ارتقای قیمت پیدا کرده؛ چرا؟ این‌ جور نبایستی با حمایتها برخورد بشود." 🔸همین چندماه قبل که در کنار خیلی از فعالان رسانه‌ای نوشتیم مجلس شورای اسلامی این ممنوعیت را مدت‌دار و مشروط کند چقدر برچسب خوردیم! 🔹رهبری به مسئله صنعت خودرو هم اشاره کرد: "با وجود حمایت زیاد از صنعت خودرو در کشور، کیفیت خودرو خوب نیست مردم ناراضی‌اند و درست میگویند و حق با مردم است." 🔸این حرف صادقانه رهبری، انتقاد ۱۰ ساله خیلی از دلسوزان است که می‌گفتند حمایت بی‌چون‌وچرا و انحصار، نتیجه عکس می‌دهد. 🔹بعداز شکست قطعی این سیاست، راه و چاره مشخص است. انحصار، منجر به افزایش کیفیت نمی‌شود. سودهای نجومی نصیب سرمایه‌سالاران و مافیا می‌شود و نظام و انقلاب در منظر عموم بی‌اعتبار! تقاضای خودرو و لوازم خانگی امروز بالاست و تولیدکننده داخلی نه می‌تواند عَرضه را بالا ببرد نه کیفیت را! 🔸لذا واردات هدفمند و با قیمت متوسط و مناسب، تحقیق و تفحص از صنایع خودروسازی، نظارت مستمر، مجوز تولید به رقبای دیگر داخلی، قانونگذاری و مدیریت تعارض منافع می‌تواند کشور را از بحران اقتصادی خودرو و ارابه مرگ نجات دهد. تولیدکننده داخلی قدردان این حمایت‌ها نبوده و نخواهد بود!
جریانی که ادبیات ملی کودک و نوجوان را به ورطه نابودی می‌کشاند آخرین یادداشت مرحوم سعید تشکری در یادداشت‌های پیشین به وضعیت ادبیات کودک و نوجوان در سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی پرداختیم،‌ در این یادداشت ادبیات کودک و نوجوان در دهه 70‌،‌ 80 و 90 را بررسی خواهیم کرد. با پایان گرفتن دهه 60 و به وجود آمدن نویسندگان جدید و طی شدنِ تمامِ آن فراز و فرودها در دوران گذشته که بر ادبیات داستانی حاکم بوده است، با رسیدن به دهه 70 یک بحث خیلی جدی در ادبیات کودک و نوجوان آغاز می‌شود و آن ظهور عشق در یک سانتی‌مانتالیست جعلی عاشقانه است که هم چنان ادامه دارد. عشق در کودکان و نوجوانان تعاریف مختلفی دارد و در ذیل آن داستان‌های عاشقانه قرار می‌گیرند. در آغاز دهه 70 نویسندگان ایرانی به نوشتن افسانه‌های ایرانی و تبدیل آن به زبان معیار برای امروز روی می آورند، از جمله محمدرضا یوسفی، محمد میرکیانی، مصطفی خرامان و تعداد بسیاری دیگر از نویسندگان. در این داستان‌ها، عشق به وطن، خانواده، هم نوع، محیط زیست و حیوانات نمود پیدا می‌کند. در حقیقت این نویسندگان تلاش می‌کنند مفاهیم والای عشق را در نوجوانان و کودکان پرورش بدهند. اگر بگوییم عشق کودکان به بزرگترها و بالعکس یک داستان بسیار پر فراز نشیب است که می‌تواند بنیان یک داستان بسیار جدی و تاثیرگذار را تشکیل بدهد. اگر بگوییم عشق و دوستی میان انسان‌ها و هم نوعانِ خود برای حل یک مشکل بسیار بزرگ باز هم داستانی با بنیان آموزشی در راستای وحدت و رسیدن به جامعه‌ای سلامت خلق شده است، که مصداقش داستان معروف نیما یوشیج در کتاب «آهو پرنده‌ها» است. اگر بگوییم عشق به حیوانات و بالعکس طیف وسیعی از حیوانات وارد ادبیات کودک و نوجوان می‌شوند و محیط زیست به عنوان یک ضرورت به فضای ادبیات داستانی کودک و نوجوان وارد می‌شود که ردپای آن را در آثار کودک و نوجوان، پیش از دهه 70 نمی‌توان جُست. عشق به درختان عشق به جنگل و تمام این‌ها وارد ادبیات می‌شود. این ورود دو گونه است؛ یک گونه جنبه واقع‌گرایی دارد و بن‌مایه اصلی داستان اهمیتِ محیط زیست است و وابستگی حیات انسان را به محیط زیست نشان می‌دهد. اما گونه دیگر داستان‌های تخیلی هستند، مثل فیلم سینمایی «گلنار»، ساخته کامبوزیا پرتویی و چندین فیلم سینمایی دیگر که در این حوزه تولید می‌شود که در آن ما رابطه میان انسان و حیوان را به شکل فانتزی می‌بینیم. یکی دیگر از انواع ادبیات داستانی عاشقانه که در این دهه برای کودکان و نوجوانان تولید می‌شود، عشق به خداوند است. سیدمهدی شجاعی جزء اولین نویسندگانی است که برای مخاطب کودک ونوجوان داستان‌هایی با مفهوم عشق به خداوند و ائمه معصومین(ع) می‌نویسد و به تبع آن بسیاری از نویسندگان نیز به این نوع تولید ادبیات داستانی برای کودک و نوجوان روی می‌آورند. در همین زمان نوعی پرده‌دری اتفاق می‌افتد و داستان‌های عاشقانه جسمانی در ادبیات نوجوانان و کودکان به شکل بیمارگونه و نه سلامت، پر و بال می‌گیرد. متأسفانه این جریان، عمده جریانی است که ادبیات کودک و نوجوان را در دهه 70، 80 و 90 تحت تاثیر خود قرار می‌دهد و توسط بخش سودجوی جامعه که همیشه به دنبال سود بیشتر و بیشتر است راهبردی می‌شود. در حقیقت با ورودِ سودجویان به وادی نشر و تولید ادبیات داستانی، موضوعاتی مثل عشق مذکر و مونث به ادبیات داستانی کودک و نوجوان به شکلی مخرب وارد می‌شود. این داستان‌های عاشقانه اول از داستان‌های فولکلور وارد ادبیات کودک و نوجوان می‌شود. داستان‌هایی که عمدتاً با مرگ و جدایی خاتمه می‌یابد. مثل لیلی و مجنون خسرو و شیرین، شیرین و فرهاد. این داستان‌ها با وجود اینکه بخش تخیلی و آموزشی دارند، اما متاسفانه بخش تخریبی آن چنان شدت می‌یابد و شکل می‌گیرد که بعداً شما دیگر نمی‌توانید این وضعیت پیش آمده و شکل گرفته را سر و سامان بدهید. اگر بخواهیم به شکل آماری به این ماجرا نگاه کنیم، می‌توانیم بگویم در دهه 70، 66 کتاب برای گروه سنی الف، 118 کتاب برای گروه سنی ب، 148 کتاب برای گروه سنی ج، منتشر می‌شود. در میان کتاب‌هایی که برای گروه سنی الف منتشر می‌شود 1.9 درصد، در میان کتاب‌هایی که برای گروه سنی ب منتشر می‌شود 2.54 درصد و در میان کتابهایی که برای گروه سنی ج منتشر می‌شود 1.4 درصد عاشقانه است. در کل می‌توان گفت 4.85درصد از داستان‌های منتشر شده برای کودکان و نوجوانان در دهه 70، عاشقانه است.
در دهه 80 این اتفاق به شکل دیگری رقم می‌خورد. 61 کتاب برای گروه سنی الف،70 کتاب برای گروه سنی ب، 55 کتاب برای گروه سنی ج، منتشر می‌شود. در میان کتاب‌هایی که برای گروه سنی الف منتشر می‌شود 13.11 درصد، در میان کتاب‌هایی که برای گروه سنی ب منتشر می‌شود 11.42 درصد و در میان کتاب‌هایی که برای گروه سنی ج منتشر می‌شود 12.72 درصد عاشقانه است. در کل می‌توان گفت 12.36 درصد از داستان‌های منتشر شده برای کودکان و نوجوانان در دهه 80، عاشقانه است. اگرچه به نظر می‌رسد آمار کلی در دهه 80 کاهش یافته است و از 85 درصد به 36 درصد رسیده است، اما در آثار گروه سنی ج که نوجوانان هستند داستان‌های عاشقانه از 1.4 درصد به 12.72 درصد رسیده است و متأسفانه داستان‌های عاشقانه در گروه سنی «ج» اکثراً از همان نوع مخربی است که توسط سودجویان راهبردی و حمایت می‌شود. چه اتفاق خطرناکی می‌افتد؟ در این دوران انتشارات مدرسه داستان‌های بسیار خوبی را به نویسندگان بزرگ می‌دهد و از آنها می‌خواهد داستان‌های کهن ایرانی و شخصیت‌های کهن ایرانی را به ادبیات تبدیل کنند، که حدود 90 مُجلّد در این انتشارات منتشر می‌شود. این یک اتفاق خجسته است. اما ناگهان با تب کنکور و کلاس‌های پیش کنکور و راه افتادن مؤسسات شبه دولتی و خصولتی، مسیر بسیار مخربی توسط این مؤسسات تبیین می‌شود و آن آغاز ویرانسازی ادبیات ملی به واسطه ادبیات ترجمه‌ای تحت عنوان ادبیات وحشت و فانتزی است. در واقع این مؤسسات به موازات همه کلاس‌های کنکور و ارائه پکیج‌های متنوع کنکوری، شروع می‌کند به ترجمه ادبیات وهمناک، وحشت، کارگاهی و تخیلی و فانتزی. بروز این نوع ادبیات باتوجه به گستردگی نشرهایی مثل پرتقال، دست کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را خالی می‌گذارد و بسیاری از انتشارات برای اینکه آثار پرفروشی را روانه بازار کنند به این نوع ادبیات روی می‌آورند تا در رقابت حذف نشوند و به حیات خود ادامه بدهند. اما چون نویسندگان ایرانی نمی‌توانند چنین آثاری را ترجمه کنند یا بنویسند، ادبیات ترجمه در این تیپ به وفور صورت می‌پذیرد و بازار را عملاً مصادره می‌کند. یعنی چهره‌های مطرح جدیدی مثل فرهاد حسن‌زاده، هوشنگ مرادی‌کرمانی، محمد میرکیانی و محمدرضا سرشار که در ادبیات کودکان استخوان خرد کرده‌اند، در برابر این فاجعه توان ایستادن ندارند و هنوز هم این ماجرا همچنان ادامه دارد. خوب این پیرنگ عشق‌ورزی چه مبانی و موانعی را به وجود می‌آورد؟ اگر به تعریف و تحلیل روانشناسان رجوع کنیم، ما در دهه 60 با نوجوان‌های مسئولیت‌پذیر رو به‌رو هستیم، بخشی از این مسئولیت‌پذیری را مدیون ادبیات داستانی دهه 60 هستیم. اما در دهه 70 و 80 با گسترش ادبیات ترجمه‌ای بیمار توسط سودجویان و وفورِ ادبیات خیال‌پرداز، میل به تنهایی جایگزین کارِ جمعی می‌شود، میل به خیالات واهی جایِ کار جمعی را می‌گیرد. بانوان با این ادبیات تصمیم می‌گیرند مردنما شوند و آقایان تصمیم می‌گیرند زن‌نما شوند و جنسیت‌ها جایشان را عوض می‌کنند. متأسفانه تلویزیون در این وادی گاه با سکوت خود و گاه با تبلیغ ناشرینی که سوداگران کنکور هستند، به این آسیب، گستردگی و دامنه وسیع‌تری می‌بخشد. این است که می‌توان گفت ادبیات داستانی کودکان و نوجوانان در طول دهه‌های 70، 80 و 90 سیر نزولی و در حقیقت تخریبی خود را طی می‌کند. در این سه دهه، نویسندگان بزرگی که پیشتر نامشان را گفتم، اگرچه نتوانستند با تولیدات انبوه ترجمه‌ای رقابت کنند و به آن درآمدهای سرشار و روزافزون برسند، اما به نفع کیفیت و تعهد، مسیر داستانی خود را در صحت و سلامت طی کرده‌اند و با همه سختی‌ها در مقابل بازار نشر تجاری مقاومت کرده‌اند و حیاتشان به طور کامل از بین نرفته است. نمونه‌اش کتابی است از آقای محمد میرکیانی به نام «تَن تَن و سندباد». این داستان در حقیقت مقایسه سندباد شرقی و غربی است که با استقبال بسیار رو به رو می‌شود و مورد وثوق حضرت آقا قرار می‌گیرد. این داستان مصداق روشنی است که اثبات می‌کند اگر ما به فرهنگ ایرانی و شرقی رجوع کنیم، به یک نمودار بسیار جدی می‌رسیم که در آن همه مولفه‌های ادبیات ایرانی، تخیلی و شرقی وجود دارد، در عین حال به موفقیت بی‌نظیری دست می‌یابد. با این وجود چرا ما در ادامه راه به موفقیت نمی‌رسیم؟ زیرا پهنه و باند آن ادبیات ترجمه‌ای چنان وسیع و قدرتمند شده است و ما را تهدید می‌کند، که در کتابفروشی‌ها اصلاً فرصتی برای بروز استعدادهای ملیمان نداریم. گسترش آثار نویسندگانِ تجاریِ غربی مثل جی.کی. رولینگ نویسنده کتاب‌های هری‌پاتر و بسیاری دیگر توسط این باند، نه تنها جای نویسندگان شرقی را می‌گیرد، بلکه نویسندگان جدی ادبیات کودکان و نوجوانان جهان مثل «اریش کستنر» را از دور خارج می‌کنند.👇👇
به نظر من علت عقب‌افتادگی ادبیات کودکان و نوجوانان در سه دهه اخیر، این است که کنکورسازان با هدف خالی کردن جیب والدین وارد تولید ادبیات شده‌اند، از سوی دیگر والدین هم به دلیل نداشتن پیش آگاهی درست و سازنده از ماجراها و اتفاقات زیرمتنی، به فلان انتشارات صرفاً به اعتنای اینکه ظاهراً یک انتشارات وزین است اعتماد می‌کنند و اگر نگاهی جدی به این ماجرا نداشته باشیم، به زودی در حوزه کودکان و نوجوانان هیچ اثری از ادبیات ملی ما باقی نخواهد ماند.
به بهانه درگذشت سعید تشکری؛ تحلیل رمان «اوسنه گوهرشاد» اثر سعید تشکری نویسنده بانو گوهرشاد و ندیمه‌اش، پریزاد را از چندصد سال قبل به سال ۱۳۱۴ آورده تا همراه و به‌کمک آنها واقعه‌ای تاریخی، مذهبی، سیاسی و خونین را روایت کند. به گزارش مشرق، حرکت یک رمان‌نویس در هنگام نگارش رمان، از تاریکی مطلق به‌سمت روشنایی مطلق است». این جمله یکی از آموزه‌های «محمدحسن شهسواری» از کتاب ارزشمند «حرکت در مه» است که همیشه در ذهنم می‌درخشد. وقتی خواندن یک رمان را شروع می‌کنم، برای سرگرمی و کمی هم وسواس‌گونه، در ذهنم به‌دنبال نقطه تاریکی و روشنایی مطلق رمان می‌گردم. از نظر من نقطه تاریک رمان «اوسنه گوهرشاد» در همان چند صفحه اول رمان است؛ جایی که نویسنده و بانو گوهرشاد درون کالسکه تاریکی نشسته‌اند و در حال سفر در زمان هستند. آنها به سال ۱۳۱۴ هجری شمسی می‌روند؛ نویسنده و بانو گوهرشاد. بله! نویسنده در کتابش حضور دارد؛ حضوری گاهی زیادی پررنگ! قبل از هر سخنی، به شناسنامه رمان اشاره می‌کنم. ناشر یا شاید هم نویسنده در شناسنامه رمان نوشته‌اند «رمانک فانتزی». بعد از سال‌ها مطالعه در حوزه ادبیات، یادم نمی‌آید که رمان به 2 قسمت رمانک و رمان کمی بزرگ‌تر تقسیم‌بندی شده باشد! رمان به‌دلیل تعدد شخصیت، تعدد مکان (لوکیشن)، تعدد جغرافیا، تعدد خرده و کلان‌روایت‌ها و... است که رمان نام‌گذاری شده که این کتاب همه این ویژگی‌ها را داراست، البته «فانتزی» که خود تعریف دیگری دارد. از نظر من رمان «اوسنه گوهرشاد» یک رمان پست‌مدرن است. در همان صفحات اول، نویسنده رسماً با خواننده وارد گفت‌وگو می‌شود؛ آن هم با نثری محاوره‌ای. حتی خیلی جاها جواب پرسش‌های احتمالیِ ذهن خواننده را می‌دهد. خیلی جاها هم پند و اندرز اخلاقی می‌دهد. «مرد غریبه که گفتم، منظورم خودم بود. برای گوهرشاد بیگم و پریزاد غریبه؛ اما برای شما آشنام. نویسنده این کتابم و در خدمت شما!» «خرید عروسی به این سادگی! پس چی؟ فکر کردین باید یه لشکر راه بیفتن از این مغازه به اون فروشگاه، از این پاساژ به اون بازار، ...نه عزیزای من. هرچی ساده‌تر، بهتر. والله... سالن مد که نمی‌خوان بزنن.... . خیلی عصبانی شدم؟ خیلی تند رفتم؟ شما ببخشید. اصلاً هرکی هرجور راحته...». حضور نویسنده در متن و استفاده از نظرگاه دوم‌شخص مفرد، یکی از ویژگی‌های ادبیات پست‌مدرن است؛ چنانکه پیش از این هم نویسندگان معاصر زیادی از این روش استفاده کرده‌اند؛ مانند رضا امیرخانی در رمان «منِ او» و ایتالو کالوینو در رمان «اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری». در چند صفحه اول رمان اخیر، نویسنده، ایتالو کالوینو، درباره مدل‌های نشستن یا خوابیدن احتمالی خواننده هنگام خواندن این کتاب با او صحبت می‌کند. سعید تشکری با این تکنیک پلی صمیمی به ذهن خواننده می‌زند. با او احوالپرسی می‌کند و دست او را می‌گیرد و تا آخر رمان او را با خود می‌کشاند؛ اگرچه از نظر من برخی‌ جاها در این کار زیاده‌روی می‌کند؛ مثلاً وقتی همراه خواننده فصل‌های گذشته و حتی سرفصل‌های آینده را مرور می‌کند. این‌طور سطح پایین درنظرگرفتن خواننده یک‌جور راه رفتن روی لبه تیغ است. در هر حال، ما با یک رمان پست‌مدرن مواجه هستیم. نویسنده در هر فصل، قصه تاریخی‌اش را با یک تکنیک روایی روایت می‌کند. گاهی با راوی اول‌شخص مفرد، گاهی دوم‌شخص مفرد، گاهی به ‌روش مصاحبه با شخصیت‌های رمان، گاهی با نامه، گاهی با آوردن بریده‌های روزنامه به‌عنوان مدرکی بر مستند بودن روایت و گاهی با دل‌نوشته که از نظر من فصل دل‌نوشته برای گوهرشاد بیگم، به‌لحاظ نثر و به‌کارگیری آهنگین کلمات و نیز اطلاعات تاریخی که نویسنده در دل متن با هوشمندی گنجانده، از فصل‌های درخشان رمان است. این تعدد روش‌های روایت هم خود نشانه دیگری بر پست‌مدرن ‌بودن متن است. ادامه👇👇
نویسنده بانو گوهرشاد و ندیمه‌اش، پریزاد را از چندصد سال قبل به سال ۱۳۱۴ آورده تا همراه و به‌کمک آنها واقعه‌ای تاریخی، مذهبی، سیاسی و خونین را روایت کند. این تقارن 2 موضوع دور از هم، دقیقاً یکی دیگر از المان‌های ادبیات پست‌مدرن است. کنار هم قرار گرفتن 2 فرهنگ و سنت همیشه بر جذابیت هر نوع هنری می‌افزاید؛ چنانکه در انواع هنرهای بصری فراوان دیده‌ایم. ولی به شخصه دوست داشتم این تقارن گاهی هم تبدیل به تقابل می‌شد. در هیچ دیالوگ یا هیچ موقعیتی در رمان، ندیدم که بانو گوهرشاد و ندیمه‌اش از دیدن تغییرات به‌وجودآمده در گذر زمان ابراز شگفتی کنند یا حتی به وجد بیایند. پریزاد خیلی عادی حتی وارد دفتر کار امروزی نویسنده می‌شود و از دیدن هیچ وسیله‌ای ابراز تعجب نمی‌کند. تشکری در این رمان گاهی با استفاده از نظرگاه دوم‌شخص مفرد که نظرگاهی تکنیکی است و گاهی با نثری زیبا که تک‌تک کلماتش سر جای خود نشسته و گاهی هم با دیالوگ‌هایی محاوره‌گونه، با خواننده وارد چالش می‌شود که این خود نوعی برداشتن مرز میان ادبیات عامه و ادبیات تکنیکی‌تر است (ادبیات خاص نامگذاری‌اش نمی‌کنم!). این ویژگی که از ویژگی‌های مهم ادبیات پست‌مدرن است، باعث جذب مخاطب عام می‌شود و در عین حال، خواننده‌ای که به تکنیک‌های ادبی مسلط است، دست‌خالی از کتاب برنمی‌گردد. اینگونه است که ادبیات در زندگی هر کسی جریان پیدا می‌کند و هنر فقط برای هنر باقی نمی‌ماند. رمان اوسنه گوهرشاد واقعه‌ای تاریخی را روایت می‌کند، بنابراین می‌توان با رویکردی تاریخی نیز به آن نگاه کرد. در رویکرد تاریخ‌گرایی نوین، بررسی ارتباط بین زبان و دانش و قدرت درون‌تاریخی مدنظر است. در این رمان، دانش و قدرت زمانه آن دوره بخوبی نمود دارد. 2 شخصیت امینه و فتح‌الله پاکروان نماینده دستگاه قدرت و عقاید رضاشاه هستند. این دو بتازگی از فرانسه برگشته‌اند و به‌ عنوان 2 مستشرق می‌خواهند هم بنیادی نو و غربی در عقاید عامه مردم ایجاد کنند و هم به این وسیله، راهی به قدرت و دربار باز کنند. آنها با برپایی کافه مولن‌روژ و حتی با آوردن تک‌تک وسایل‌شان از فرانسه و برپایی مجالس جشن و رقص زنان و دختران بی‌حجاب، مجری قدرت زمانه خود هستند. ولی آیا نویسنده به‌لحاظ آوردن زبان تاریخی آن دوره خاص، موفق عمل کرده است؟ آیا بانو گوهرشاد و پریزاد مثل زمانه خودشان صحبت می‌کنند؟ محل وقوع حوادث رمان مشهد است و نویسنده که خود اهل شهر مشهدالرضاست، بخوبی از پس توصیف‌های جغرافیایی رمان برآمده است، ولی دریغ از یک دیالوگ با لهجه مشهدی! در سراسر این رمان هیچ اثری از لهجه نیست، حتی صادق و خانواده‌اش که از عامه مردم قلمداد می‌شوند، هیچ لهجه‌ای ندارند. اگرچه به‌کارگیری بیش از حد لهجه لذت خواندن یک متن را کم می‌کند اما استفاده از آن در حد چند جمله به شیرینی اثر اضافه می‌کند. در آخر این سطور، باید اضافه کنم که با وجود خرده‌بهانه‌هایی که به رمان گرفتم، خواندن این رمان را به همه، بویژه به نوجوان‌ها و جوانان توصیه می‌کنم. معروف است که ملتی که تاریخ دیار خود را نمی‌داند، مجبور به تکرار آن خواهد شد. چه بهتر که هم گوشه‌هایی از تاریخ سیاسی و مذهبی و اجتماعی کشورمان را در قالب رمان‌ و داستان کوتاه بخوانیم، هم به‌لحاظ ادبی لذت ببریم و هم آگاه شویم؛ همان‌گونه که نویسنده در همین رمان نوشته است: «شاید که تاریخ را نتوان تغییر داد. شاید تقویم گردن‌کلفت‌تر از آن است که بتوانی گذشته را در آن عوض کنی اما می‌شود تاریخ را کاوید، گذشته را زیر و رو کرد و اگر نوشتن را بدانی، یقیناً می‌توانی بر همان شایدها هم غلبه کنی. با گفتن گذشته می‌توان آینده را تغییر داد؛ بی‌شک!»
این هم جلد کتاب اوسنه‌ی گوهرشاد😊
مکانیسم حباب‌سازی کمیل خجسته روزگاری که در رسانه‌های جمهوری اسلامی روی عدد بالا و پایین سانتریفیوژها و میزان غنی‌سازی بحث می‌شد تا افکارعمومی برای حفظ دستاوردهای هسته‌ای همراه بشود؛ امریکایی‌ها برای همراه‌سازی افکار عمومی کار دیگری را انجام دادند. یک نمونۀ آن این بود که ابتدا راکتورتهران را تحریم کردند. اینجوری واردات اورانیوم برای شیمی‌ درمانی بیماران سرطانی به ایران ممنوع شد. با این کار بخشی از جامعۀ ایران که خودشان یا نزدیکانشان درگیر این موضوع بودند با این تصویر روبرو شدند که در حالی‌که آن‌ها درد می‌کشند؛ علاقمندان به حفظ استقلال کشور در رسانه روی تعداد سانتریفیوژ بحث می‌کنند. درد را امریکایی‌ها ایجاد کرده بودند اما رسانه جایی رفته بود که امریکایی‌ها می‌خواستند. چرا که مردم در این کارزار رسانه‌ای با این چالش روبرو می‌شدند که چند تکه فلز و... چه ارزشی در مقابل درد نزدیکانشان دارد؟ اما واقعیت این بود که ایران همان زمان با علم و رشادت دانشمندان هسته‌ای پروژۀ راکتور تهران را کلید زد و توانست در زمان کوتاهی به فناوری غنی‌سازی برسد و بتواند مردم خودش را از درد برهاند. هر چند این وسط، یک اتفاق کوچک! افتاد. امریکایی‌ها سرتیم این پروژۀ غنی‌سازی را ترور کردند. نامش را همۀ ما بارها به نیکی شنیده‌ایم: شهید شهریاری. امریکایی‌ها اراده کرده بودند تا این درد در جامعۀ ایرانی بماند و برای آن حتی دانشمند هسته‌ای را هم ترور کردند؛ هر چند موفق نشدند و شاگردان شهریاری داروها را به مردم رساندند. آن‌ها طراحی رسانه‌ای دو سویه‌ای کرده بودند: از یک‌سو می‌خواستند با تحریم در جامعه درد ایجاد کنند و از سوی دیگر با تمرکز روی آن درد و بردن بحث تبلیغاتی روی سانتریفیوژها در افکار عمومی درد را تحریک کنند که این فلزها مهم هستند یا درد ما؟! که واقعیت این بود که همین فلزها روی دیگر رفع_درد_مردم بود و جمهوری اسلامی برای رفع آن درد حتی شهیدی مثل شهریاری را تقدیم کرد. در واقع امریکایی‌ها: 1. برای هدفشان بر روی احساس و درک ایرانی‌ها متمرکز هستند. در دورۀ اوباما و ترامپ نقطۀ کانونی فعالیتشان ایجاد و تحریک درد بود و در دورۀ جدید بر روی سیاه‌دیدن آینده متمرکز هستند. احساس بعد از اقناع است. امریکایی‌ها آنجا را هدف قرار داده‌اند. 2. رسانه برای آن‌ها بازیگر دوم است. ابتدا طراحی عملیاتی متمرکز صورت می‌گیرد. در دورۀ اوباما این موضوع متمرکز در وزارت خزانه‌داری بود و ترامپ میز ایران و برایان هوک را مسئول پروژه بود. برای خنثی‌سازی این جنگِ تبلیغاتی‌-شناختی کانون فرماندهی متمرکز درون دولت ایران نیاز است.
روسیه هراسی و تطهیر آمریکا آری یا نه؟ آیا باید حملات روسیه را محکوم کنیم یا تایید،که در پاسخ به این گونه از سوالات باید به سه نکته بپردازیم: الف: روسیه 1. روسیه امروز نه روسیه تزاری و تحمیل کننده عهدنامه های گلستان و ترکمانچای است و نه شوروی حامی صدام، حتی روسیه زمان یلتسین (غرب گرا) هم نیست. 2. روسیه امروز برای نابودی داعش (و نجات ایران و البته خودش)، دست در دست شهید سلیمانی گداشت و آمریکا فقط یک دست از سلیمانی به جای گذاشت. 3. روسیه امروز به همراه چین، مانع تصویب قطعنامه ضد ایرانی و تحریمی آمریکا (2 سال قبل) شدند و آمریکا تا توانسته ایران را تحریم کرده است. 4. روسیه و چین تا توانستند در قضیه برجام در طول 7 سال اخیر کمک کردند و نقض برجام هم نکردند اما آمریکا تا توانست بندهای ظالمانه را در برجام گنجاند و نهایتا هم نقض کرد. 5. روسیه و چین علیرغم نبود شرایط عضویت ایران در پیمان شانگهای، با این عضویت موافقت کردند. 6. روسیه و چین بودند که ایران را از واکسن های سالم اشباع کردند و آمریکا حتی به متحد خود (ژاپن) هم خیانت کرد. 7. روسیه در طول 30 سال اخیر در هیچ آشوب و کودتا و خسارت و تحریم و ... در ایران دخالتی نداشته و آمریکا هرچه توانسته کرده و هرچه نکرده نتوانسته‌. 8. روسیه امروز متحد اقتصادی ایران نیز هست و توافقات اخیر با ایران موجب شد که آمریکا در مذاکرات جاری کوتاه بیاید. 9. پوتین جلسه‌ای دو ساعته با مقام رهبری داشتند (وحتی روحانی رو به دلیل غرب گرابودن راه نداد) اما رهبر معظم حتی حاضر نشدند پاسخ پیام رئیس جمهور آمریکا را بدهند. ب: حمله روسیه 1. امیرمؤمنان علیه السلام، کورش، شهید سلیمانی و عقل، همگی معتقدند که با دشمن باید در خانه او جنگید نه اینکه صبر کنیم تا پشت مرزها بیاید کاری که شهید سلیمانی در سوریه و لبنان و ... انجام داد، پس به روسیه هم حق دفاع از خودش را بدهیم. 2. روسیه امروز در خط مقدم مبارزه با ناتو است و این حمله به اوکراین، حساب کار را برای دیگران (آذربایجان) نیز مشخص کرد و آنها به سرعت عقب‌نشینی کردند که این به نفع ایران نیز شد چرا که در غیر این صورت باید منتظر نصب موشک‌های آمریکایی و ناتو در مرز آذربایجان با ایران می‌بودیم. ج: روسیه با اوکراین می جنگد یا آمریکا روسیه اگر با اوکراین جنگ داشت، تمام مناطق حتی مسکونی را هم هدف قرار می‌داد؛ اما جنگ او با ناتو است لذا فقط مراکز نظامی نابود کرد تا اوکراین از سلاح های آمریکایی و غربی خالی شود و حتی یک گلوله به سمت مردم شلیک نکرد حتی به نیروهای ارتش هم امان داد و اعلام کرد تا ارتش قدرت را به دست گیرد نکته آخر: این اقدام روسیه موجب تغییرات سیاسی نیز در آسیای میانه خواهد شد که قطعا به نفع ایران خواهد بود.
به هیچ وجه نگذارید سپاه، پیر و محافظه کار شود داود مدرسی‌یان این فرمان رهبر انقلاب در دیدار با فرماندهان سپاه در سالهای اخیر است. پاسداری از اصول تغییرناپذیر انقلاب اسلامی را خیلی ها امکان دارد انجام دهند. بصورت فردی یا جمعی و مجموعه های کوچک و بزرگ؛ اما آن نهاد و سازمانی که اساساً با این هدف تشکیل شده و رسالت اصلی اش حفاظت از اصول و آرمان های انقلاب اسلامی است و منظم و با چارچوب و تشکیلات و همه جانبه باید به این کار بپردازد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. آرمان ها و اصول این انقلاب چه بودند؟ اعتلای پرچم توحید و عدالت و آزادی و استقلال این کشور؛ جمهوریت و مردم سالاری دینی؛ مبارزه با استبداد و استکبار و دفاع از محرومین و مظلومین و مستضعفین؛ مبارزه با فساد و تخلفات و هر عاملی که این آرمان ها را تضعیف کند. این نهاد برای اینکه پاسدار آرمان های انقلاب اسلامی باشد باید انقلابی بماند؛ چرا که محافظه کاری قتلگاه انقلاب است. محافظه کاری ویرانگر و نابوده کننده جمهوریت و پایگاه اجتماعی نظام است. محافظه کاری از بین برنده ی عدالت و آزادی است. این نهاد نباید پیر شود و عزیزانی که عمر خود را در این نهاد گذرانده اند باید جای خود را به جوانان بدهند؛ رأس و رئوس تشکیلات باید به فکر جوان سازی عرصه های مدیریت سپاه باشد و عزیزانی که سالهای سال زحمت کشیده اند خود باید داوطلبانه عرصه را به نیروهای جوان واگذار کنند و به عنوان راهنما و مشاور به جوانان کمک کنند و نگذارند سپاه پیر شود. سپاه به این جهت مبارک و مقدس است که باید مدافع حقوق محرومین و مظلومین و مستضعفان باشد چه مستضعفان داخلی چه مستضعفان خارجی. به این جهت مقدس است که حامی مظلومین و پابرهنگان باشد تا حق و حقوق خود را از ظالمان بدون لکنت زبان بگیرند. چرا که حضرت امیرالمؤمنین(ع) به جناب مالک می فرماید: «مکرر از رسول خدا(صلوات الله علیه) شنیدم که هیچ امتی مقدس و منزه نیست مگر این که ضعیف، بتواند حق خود را در آن جامعه از ظالم بدون لکنت و ترس بگیرد.» سپاه نباید بهانه به دست مغرضین و دشمنان بدهد. رهبر انقلاب در این باره می فرماید: «از بهانه‌هایی که ممکن است کسانی بگیرند، بشدّت پرهیز کنید؛ در زمینه‌های گوناگون اقتصادی و مالی و سیاسی و امثال اینها، خطّ مستقیم و خطّ درست انقلاب را دنبال کنید و دنبال چیزهایی که میتواند به کرامت سپاه لطمه وارد کند مطلقاً نروید. اوّلین کس، خود شما هستید که بایستی این شأن را، این حیثیّت واقعی را حفظ کنید.»
✔️ رهبر انقلاب چگونه سرنوشت جدیدی برای اپوزیسیون رقم زدند؟ ⭕️ تک جمله‌ای که سرنوشت مشاورین خائن ایرانی را عوض کرد ✍️ طی هفته‌های گذشته، «مطالبه افزایش حقوق ها و درآمدها»، «گرانی‌ ماکارونی و شایعه گرانی نان»، «حذف‌ارز ترجیحی» و «حادثه متروپل آبادان»، سبب برخی تجمعات محدود شد که روزنه های امیدی برای اپوزیسیون خارج کشور ایجاد کرد که بتوانند از این طریق کاسبی های جدید در غرب و به خصوص آمریکا از طریق القای محاسبات جدید – بخوانید غلط اندر غلط- راه بیاندازند. 👈 حتی طمع به گسترش نارضایتی مردم و ایجاد اعتراض، کار را به جایی رساند که اینبار تلاش شود که رهبری اعتراضات در اختیار ربع پهلوی قرار بگیرد! و دیگر اپوزیسیون خارج از ایران با وجود مخالفت ها با شاهزاده پهلوی، فعلا در برابر واکنش‌های سوءاستفاده گرانه او از برخی تجمعات و اعتراضات سکوت کنند. در همین راستا نیز شبکه هایی همچون بی‌بی‌سی فارسی، ایران اینترنشنال و برخی شبکه‌های دیگر ضدانقلاب برای جلب توجه افکار عمومی از چند روز قبل به نوعی روزشمار برای سخنرانی اخیر شاهزاده ناکام پهلوی در رسانه‌هایشان ایجاد کردند. 🔸رضا پهلوی نیز اینبار در نقش رهبر و بزرگتر اپوزیسیون خود را نشان داد و نه تنها گروه‌های ضدانقلاب را به اتحاد و ایجاد سیستم مشترک اعتراضی دعوت کرد بلکه در بخشی از اظهاراتش ماموریت هایی به اپوزیسیون خارج از ایران سپرد و خواستار فشار به ایران از طریق شبکه های اجتماعی و ارتباط با سیاستمداران و رسانه های کشور محل اقامت شان شد. البته او یک طرح عملیاتی نیز ارائه کرد و اینکه اپوزیسیون، عوامل جمهوری اسلامی در خارج از ایران را معرفی کنند. 🔸اما درست در زمانه طراحی جدید ضدانقلاب ساکن خارج از ایران، رهبر معظم انقلاب در سخنرانی اخیر خود در یک جمله کوتاه و اشاره چند کلمه ای، سرنوشت جدیدی را برای اپوزیسیون خارج از ایران رقم زدند. 🔸ایشان در تحلیل علت محاسبات پی در پی غلط دشمنان ایران، به نقش تعدادی از مشاوران ایرانیِ خائن در شکل دادن به این محاسبات اشاره کردند و گفتند: این مشاوران خیانتکار نه تنها به کشور خود بلکه حتی به آمریکایی‌ها هم خیانت می‌کنند چرا که با این مشورت‌های غلط موجب شکست خوردن آنها می‌شوند. 🔸مقامات آمریکایی در این سالها خوب می دانند که رهبر انقلاب در اعلام نظر، یک کارشناس دقیق و صادق هستند. خود آمریکایی ها نیز در این سالها موضوعات، تحلیل ها و پیش‌بینی‌های متعددی از طرف مشاوران خیانتکار ایرانی دریافت کرده اند، که غلط بودن آن برایشان مسجل شده است. 🔸رهبر انقلاب با یادآوری برخی مصادیق از سابقه محاسبات غلط مشاوران خائن به آمریکایی‌ها، آنها را به نوعی در چالش محاسبه مجدد نیز قرار دادند. زیرا حتی عقل مادی نیز تکرار پذیرفتن محاسبات غلط درباره جمهوری اسلامی را از طرف برخی مشاوران رفوزه شده، نمی دهد. 🔸در این روزها بیشترین ترس اپوزیسیون بر این مساله استوار خواهد بود که اتاق فکرها، تصمیم‌سازان و تصمیم‌گیران آمریکایی تحت تاثیر اظهارات رهبر ایران، برخی بازنگری‌ها را در عملکرد و صحت سنجی مشورت‌های ارائه شده آنها را به مقامات مسئول در آمریکا، آغاز کنند. 🔸در آن صورت علاوه بر طرد بیش از چهل ساله اپوزیسیون توسط ملت ایران، طرد و انزوا برخی از آنها توسط اربابان آمریکایی‌شان نیز سرنوشت جدیدی خواهد بود که به آن مبتلا می‌شوند. 🔸🔸هرچند به نظر می‌رسد که جدا از اظهارات اخیر رهبر انقلاب، طرد شدن و دور انداخته‌شدن برخی از اپوزیسیون توسط مقامات غربی، سرنوشت محتومی است که دیر یا زود به آن مبتلا خواهند شد. همچنانکه مقامات آمریکایی در این سالها بارها حکومت‌های رسمی وابسته و مزدور خود را تنها گذاشته‌اند و اپوزسیون خارج از ایران که به مراتب بیشتر از آن حکومت ها، جماعتی متفرق و کم اثرتر و بی‌ارزش‌تر هستند. ضمن اینکه چه بسا اپوزیسیون ایرانی به علت نمایان شدن، محاسبات غلط و ارائه مشورت‌های غلط انداز بیشتر از سالهای قبل در معرض طرد شدن و حتی سوژه معامله شدن توسط تصمیم سازان آمریکایی قرار داشته باشند. *مهدی جهان تیغی
اسکیت سواران نوجوان چمران؛ تراژدی فرهنگ یا موقعیت خطر؟! علیرضا محمدلو اخیرا شاهد جنجال رسانه‌ای پیرامون کژرفتاری عده‌ای نوجوان در یکی از خیابان‌های شیراز بوده‌ایم. بچه‌هایی که به بهانه روز اسکیت، با سر و وضع خلاف عرف و شرع و قانون تجمعی تفریحی ترتیب داده بودند و بگذریم از اینکه از لحظه تشکیل این تجمع تا وایرال و بازنشر شدنش در شبکه‌های مجازی، چقدر مهندسی شده بود. بررسی کنیم که این پاره‌هویت‌ها چگونه تبدیل به رویداد می‌شوند و نمایشی از یک کجروی فرهنگی را یدک می‌کشند؟ مگر همین جامعه نیست که دهه هشتادی و نودی‌هایش، مرزهای ایرانی و عربی و آفریقایی و انگلیسی را با سرود فاخر سلام فرمانده در نوردیدند؟! «دیوید رایزمن» در بررسی دوره‌های بشری از منظر ارتباطات، سومین مرحله از سیر تطورات بشر را «دوره انسان‌های دگر راهبر» نام می‌نهد که تحت تأثیر گروه همسالان و رسانه‌ها و اتمفسر اجتماعی، هویت‌سازی اتفاق می‌افتد. در چنین عصری، خانواده و سیستم کم اثر شده و شخصیت فرزندان به شدت انفعالی، رسانه‌زده و تاییدطلب افراطی می‌شود که به تدریج تحت تأثیر رسانه‌ها، انبوه انسان‌های تنها در شهرهای بزرگ شکل می‌گیرد. گذشته از این نظریه و در این خصوص، قطعا نقش چهار عنصر سیستم، خانواده، مدرسه و رسانه بایستی درست سنجیده شده و نسبت به سهم هر متغیری به تناسب دوری و نزدیکی‌اش به عمق ماجرا، وزن‌دهی دقیقی صورت گیرد. در ادبیات دینی وقتی سخن از تربیت می‌شود، با سه دوره هفت ساله مواجه می‌شویم که هفت سال اول، دوره سیادت و آقایی کودک، هفت سال دوم دوره تعلیم‌پذیری و فرمان‌برداری، هفت سال سوم، دوره مشورت و وزارت فرزند نامیده می‌شود. اگر ساحت شخصیت هر فرد، بر سه محور عواطف، افکار و رفتارها تقسیم شود، محور دوره اول به دلیل اهمیت امنیت روانی و احساسی؛ عواطف کودک، محور دوره دوم به دلیل اهمیت و دورنی‌سازی آداب؛ رفتار کودک و محور دوره سوم نیز به دلیل بلوغ ذهنی و فکری؛ اندیشه کودک می‌تواند عنوان بگیرد. حال اگر این بچه‌های دهه هشتادی را در سبد تحلیل و بررسی قرار دهیم و در ایستگاه رفتارشناسی قرار بگیریم، بیشتر از همه، کدامیک از ساحات شخصیت را دچار کم‌توجهی می‌دانیم که در نتیجه شاهد کج‌رفتاری و بی‌تفاوتی نسبت به عرف و ادبیات شرعی جامعه می‌شویم؟ اگر در رفتارسازی دچار ابهام یا کمبود ایده هستیم باید گفت که هویت‌بخشی از طریق قهرمان‌سازی، الگودهی و ارائه سبک رفتاری در این برهه بسیار حیاتی و سرنوشت‌ساز است؛ البته این مدل‌سازی بایستی در بستری هنری، چه بسا سینمایی اتفاق بیافتد تا به طور غیرمستقیم تبدیل به عادت رفتاری نوجوان امروزی شود. حال ما چرا این پاره‌تراژدیِ فرهنگی را سر و ته بررسی می‌کنیم و به جای مواجهه آسیب‌شناسانه جدی و بی‌تعارف با متغیرهای چهارگانه پیش گفته، چرایی‌ها را در خود این بچه‌ها جستجو می‌کنیم؟ کدامیک از نقاط خط تربیتی جامعه دچار بیماری شده که نمایش بیماری یا نشانه ضعف را این چنین در بغل خیابان هرچند با بزرگنمایی و برجسته‌سازی رسانه‌ای به تماشا می‌نشینیم؟ چرا در ساحت عواطف و امنیت روانی، خانواده‌ها را به سواد کافی مجهز نمی‌کنیم و در ساحت رفتارسازی، تعلیم را با تربیت درست آداب، گره نمی‌زنیم و به مدارس دیکته نمی‌کنیم و چرا در سطح بینش و نگرش، کارگاه‌های تفکر و مهارت‌های کاربردی را به جای دروس نظری بی‌خاصیت و بدردنخور، برای نسل نوجوان جامعه، جدی نمی‌گیریم و تبدیل به سیاست و به اصطلاح، "اکشن پلن" نمی‌کنیم؟ چرا صدا و سیمای ما برای نسل نوجوان، برنامه مشخص هویت‌آفرین ندارد و مسائل این دوره را بازخوانی و باطراحی نمی‌کند؟ از آن سو، رسانه‌ی بیمار و بیگانه، می‌داند که چگونه، سلام فرمانده‌ی نسل شما را بایکوت یا تخریب کند و از تجمع بچه‌های خیابان چمران، یک پدیده اپیدمیک و فراگیر بسازد؛ اما با توجه به ضعف کارکردی نهادهای مسئول و چندمرجعیتی‌شدن امر تربیت، ضروری است که به جای تقلیل واقعه یا بزرگنمایی ماجرا، فرایند تحول با اسناد دینی به صورت عملیاتی در دستور کار قرار گیرد تا خروجی نحس اسنادی همچون ۲۰۳۰ از پیشانی فرهنگی جامعه زدوده شود. 👇👇👇