eitaa logo
یادداشت خوانی
125 دنبال‌کننده
15 عکس
0 ویدیو
4 فایل
✔️مجالی برای مطالعه 🍃متن کامل یادداشت تحلیلگران را اینجا بخوانید. 🍃 انتشار هر محتوایی، به معنای تأیید نیست‌‌‌. ⛔️ این کانال را به هر خواننده ای پیشنهاد ندهید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🔴 شکستِ قطعی یک سیاست اقتصادی و راه‌حل جبران فوری داود مدرسی یان 🔹یکی از سیاست‌های اقتصادی کشور در حمایت از تولید داخل، ‎ و ‎ بود. این سیاست در موضوع ‎ با حمایت ویژه رهبر انقلاب، دولت‌ها و مجالس گذشته پیگیری و اجرا شد. امروز نوبت بررسی نتایج این سیاست است.‏ 🔸طبق این سیاست، واردات هرگونه خودرو ممنوع شد؛ آن دست از خودروهایی هم که وارد کشور می‌شدند با تعرفه‌های ۹۰ تا ۱۰۰ درصد مواجه بودند. یعنی قیمت هر خودرو در بدو ورود به کشور، دوبرابر می‌شد در بازار داخلی هم ۳۰ تا ۴۰ درصد دست به دست می‌شده تا به مردم برسند. تقریباً ۲.۵ برابر قیمت واقعی!‏ 🔹هدف طراحان این سیاست، این بود تا مردم به سمت تولید داخل هدایت شوند و بازار خودروساز داخلی گرم شود در نتیجه منجر به افزایش کیفیت جنس ایرانی، اشتغال کارگر ایرانی و جلوگیری از خروج ارز شده و در ادامه صادرات خودرو به سایر کشورها صورت گیرد. 🔸منتقدین این سیاست اما می‌گفتند سیاست انحصارگرایی نه فقط منجر به افزایش کیفیت نخواهد شد، بلکه خیال خودروساز داخلی را از نبودِ رقیب راحت می‌کند و تلاشی برای افزایش کیفیت و بدست آوردن رضایت مشتری نمی‌کند. 🔹عده‌ای از نمایندگان مجلس هشتم در سالهای۸۸،۸۹ جزو منتقدین بودند اما نظر مسئولین و مقامات دولت وقت(احمدی‌نژاد) و مشاورین اقتصادی رهبری، حمایت ویژه از خودروساز داخلی بود. 🔸در کشاکش دولت و مجلس، رهبر انقلاب بعد از یک بازدید از نمایشگاه صنعت خودروسازی ، صراحتاً از طرح مجلس باعنوان "سياست‌ واردات خودرو" انتقاد و ابراز نارضایتی کرد.‏ 🔹در ادامه افزودند: "فراوانی و ارزانی خوب است اما از آن مهم تر رشد صنعت داخلی است و نباید به استناد دلایل عمدتاً واهی دروازه را به روی واردات باز کرد... عموماً فلسفه و منطقی که برای افزایش واردات مطرح می شود، بالا بردن کیفیت محصولات داخلی است اما برای این هدف ‎ هم وجود دارد که یکی از آنها اعمال سیاستها و ضوابطی برای بالا بردن کیفیت محصولات داخلی است." 🔸واقعیت این است که در مقام عمل، نه دولت و نه مجلس هیچ قانونگذاری و نظارتی(گزینه‌های بهتر) در این زمینه نداشتند. انحصارطلبی روز بروز افزایش یافت!‏ نه تنها کیفیت خودرو افزایش پیدا نکرد بلکه ارّابه‌های مرگ ‎ و ‎ با ۱۰،۲۰ برابر و حتی ۳۰ برابر قیمت واقعی به مردم غالب شد! دولت‌مردان و مجلسیان هم عملاً نمک‌گیر این مافیا شدند!‏ 🔹اگر کسی هم علیه این سیاست حرف می‌زد، اگر مسئولی یا رسانه‌ای به این سیاست نقد می‌کرد انواع برچسب را حواله او می‌کردند و به او انگِ ضدرهبری هم می‌زدند! حتی برخی نمایندگان که علیه خودروسازان فعالیت می‌کردند با پرونده‌سازی و لابی مافیای خودرو داخلی، در دوره بعد ردصلاحیت می‌شدند!‏ 🔸اخیراً همین سیاست حمایت و انحصار برای تولیدکننده‌های ‎ هم اجرا شد. بعد از ‎ کره‌ای توسط دولت در دوسال گذشته، زمزمه آزادسازی واردات مطرح بود که تولیدکننده‌ها به رهبر انقلاب نامه نوشتند که جهت رشد تولید داخل، واردات ممنوع شود. 🔹رهبری هم با تایید این درخواست، بر ممنوعیت واردات لوازم خانگی تاکید کردند. حالا کمتر از ۴،۵ ماه از آن حمایت می‌گذرد که ایشان اینگونه می‌فرماید: "من گلایه میکنم از دوستانی که مسئولان کالاهای خانگی و لوازم خانگی هستند؛ ما از اینها حمایت کردیم و اسم آوردیم؛ شنیدم بعضی از اقلام دو برابر ارتقای قیمت پیدا کرده؛ چرا؟ این‌ جور نبایستی با حمایتها برخورد بشود." 🔸همین چندماه قبل که در کنار خیلی از فعالان رسانه‌ای نوشتیم مجلس شورای اسلامی این ممنوعیت را مدت‌دار و مشروط کند چقدر برچسب خوردیم! 🔹رهبری به مسئله صنعت خودرو هم اشاره کرد: "با وجود حمایت زیاد از صنعت خودرو در کشور، کیفیت خودرو خوب نیست مردم ناراضی‌اند و درست میگویند و حق با مردم است." 🔸این حرف صادقانه رهبری، انتقاد ۱۰ ساله خیلی از دلسوزان است که می‌گفتند حمایت بی‌چون‌وچرا و انحصار، نتیجه عکس می‌دهد. 🔹بعداز شکست قطعی این سیاست، راه و چاره مشخص است. انحصار، منجر به افزایش کیفیت نمی‌شود. سودهای نجومی نصیب سرمایه‌سالاران و مافیا می‌شود و نظام و انقلاب در منظر عموم بی‌اعتبار! تقاضای خودرو و لوازم خانگی امروز بالاست و تولیدکننده داخلی نه می‌تواند عَرضه را بالا ببرد نه کیفیت را! 🔸لذا واردات هدفمند و با قیمت متوسط و مناسب، تحقیق و تفحص از صنایع خودروسازی، نظارت مستمر، مجوز تولید به رقبای دیگر داخلی، قانونگذاری و مدیریت تعارض منافع می‌تواند کشور را از بحران اقتصادی خودرو و ارابه مرگ نجات دهد. تولیدکننده داخلی قدردان این حمایت‌ها نبوده و نخواهد بود!
جریانی که ادبیات ملی کودک و نوجوان را به ورطه نابودی می‌کشاند آخرین یادداشت مرحوم سعید تشکری در یادداشت‌های پیشین به وضعیت ادبیات کودک و نوجوان در سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی پرداختیم،‌ در این یادداشت ادبیات کودک و نوجوان در دهه 70‌،‌ 80 و 90 را بررسی خواهیم کرد. با پایان گرفتن دهه 60 و به وجود آمدن نویسندگان جدید و طی شدنِ تمامِ آن فراز و فرودها در دوران گذشته که بر ادبیات داستانی حاکم بوده است، با رسیدن به دهه 70 یک بحث خیلی جدی در ادبیات کودک و نوجوان آغاز می‌شود و آن ظهور عشق در یک سانتی‌مانتالیست جعلی عاشقانه است که هم چنان ادامه دارد. عشق در کودکان و نوجوانان تعاریف مختلفی دارد و در ذیل آن داستان‌های عاشقانه قرار می‌گیرند. در آغاز دهه 70 نویسندگان ایرانی به نوشتن افسانه‌های ایرانی و تبدیل آن به زبان معیار برای امروز روی می آورند، از جمله محمدرضا یوسفی، محمد میرکیانی، مصطفی خرامان و تعداد بسیاری دیگر از نویسندگان. در این داستان‌ها، عشق به وطن، خانواده، هم نوع، محیط زیست و حیوانات نمود پیدا می‌کند. در حقیقت این نویسندگان تلاش می‌کنند مفاهیم والای عشق را در نوجوانان و کودکان پرورش بدهند. اگر بگوییم عشق کودکان به بزرگترها و بالعکس یک داستان بسیار پر فراز نشیب است که می‌تواند بنیان یک داستان بسیار جدی و تاثیرگذار را تشکیل بدهد. اگر بگوییم عشق و دوستی میان انسان‌ها و هم نوعانِ خود برای حل یک مشکل بسیار بزرگ باز هم داستانی با بنیان آموزشی در راستای وحدت و رسیدن به جامعه‌ای سلامت خلق شده است، که مصداقش داستان معروف نیما یوشیج در کتاب «آهو پرنده‌ها» است. اگر بگوییم عشق به حیوانات و بالعکس طیف وسیعی از حیوانات وارد ادبیات کودک و نوجوان می‌شوند و محیط زیست به عنوان یک ضرورت به فضای ادبیات داستانی کودک و نوجوان وارد می‌شود که ردپای آن را در آثار کودک و نوجوان، پیش از دهه 70 نمی‌توان جُست. عشق به درختان عشق به جنگل و تمام این‌ها وارد ادبیات می‌شود. این ورود دو گونه است؛ یک گونه جنبه واقع‌گرایی دارد و بن‌مایه اصلی داستان اهمیتِ محیط زیست است و وابستگی حیات انسان را به محیط زیست نشان می‌دهد. اما گونه دیگر داستان‌های تخیلی هستند، مثل فیلم سینمایی «گلنار»، ساخته کامبوزیا پرتویی و چندین فیلم سینمایی دیگر که در این حوزه تولید می‌شود که در آن ما رابطه میان انسان و حیوان را به شکل فانتزی می‌بینیم. یکی دیگر از انواع ادبیات داستانی عاشقانه که در این دهه برای کودکان و نوجوانان تولید می‌شود، عشق به خداوند است. سیدمهدی شجاعی جزء اولین نویسندگانی است که برای مخاطب کودک ونوجوان داستان‌هایی با مفهوم عشق به خداوند و ائمه معصومین(ع) می‌نویسد و به تبع آن بسیاری از نویسندگان نیز به این نوع تولید ادبیات داستانی برای کودک و نوجوان روی می‌آورند. در همین زمان نوعی پرده‌دری اتفاق می‌افتد و داستان‌های عاشقانه جسمانی در ادبیات نوجوانان و کودکان به شکل بیمارگونه و نه سلامت، پر و بال می‌گیرد. متأسفانه این جریان، عمده جریانی است که ادبیات کودک و نوجوان را در دهه 70، 80 و 90 تحت تاثیر خود قرار می‌دهد و توسط بخش سودجوی جامعه که همیشه به دنبال سود بیشتر و بیشتر است راهبردی می‌شود. در حقیقت با ورودِ سودجویان به وادی نشر و تولید ادبیات داستانی، موضوعاتی مثل عشق مذکر و مونث به ادبیات داستانی کودک و نوجوان به شکلی مخرب وارد می‌شود. این داستان‌های عاشقانه اول از داستان‌های فولکلور وارد ادبیات کودک و نوجوان می‌شود. داستان‌هایی که عمدتاً با مرگ و جدایی خاتمه می‌یابد. مثل لیلی و مجنون خسرو و شیرین، شیرین و فرهاد. این داستان‌ها با وجود اینکه بخش تخیلی و آموزشی دارند، اما متاسفانه بخش تخریبی آن چنان شدت می‌یابد و شکل می‌گیرد که بعداً شما دیگر نمی‌توانید این وضعیت پیش آمده و شکل گرفته را سر و سامان بدهید. اگر بخواهیم به شکل آماری به این ماجرا نگاه کنیم، می‌توانیم بگویم در دهه 70، 66 کتاب برای گروه سنی الف، 118 کتاب برای گروه سنی ب، 148 کتاب برای گروه سنی ج، منتشر می‌شود. در میان کتاب‌هایی که برای گروه سنی الف منتشر می‌شود 1.9 درصد، در میان کتاب‌هایی که برای گروه سنی ب منتشر می‌شود 2.54 درصد و در میان کتابهایی که برای گروه سنی ج منتشر می‌شود 1.4 درصد عاشقانه است. در کل می‌توان گفت 4.85درصد از داستان‌های منتشر شده برای کودکان و نوجوانان در دهه 70، عاشقانه است.
در دهه 80 این اتفاق به شکل دیگری رقم می‌خورد. 61 کتاب برای گروه سنی الف،70 کتاب برای گروه سنی ب، 55 کتاب برای گروه سنی ج، منتشر می‌شود. در میان کتاب‌هایی که برای گروه سنی الف منتشر می‌شود 13.11 درصد، در میان کتاب‌هایی که برای گروه سنی ب منتشر می‌شود 11.42 درصد و در میان کتاب‌هایی که برای گروه سنی ج منتشر می‌شود 12.72 درصد عاشقانه است. در کل می‌توان گفت 12.36 درصد از داستان‌های منتشر شده برای کودکان و نوجوانان در دهه 80، عاشقانه است. اگرچه به نظر می‌رسد آمار کلی در دهه 80 کاهش یافته است و از 85 درصد به 36 درصد رسیده است، اما در آثار گروه سنی ج که نوجوانان هستند داستان‌های عاشقانه از 1.4 درصد به 12.72 درصد رسیده است و متأسفانه داستان‌های عاشقانه در گروه سنی «ج» اکثراً از همان نوع مخربی است که توسط سودجویان راهبردی و حمایت می‌شود. چه اتفاق خطرناکی می‌افتد؟ در این دوران انتشارات مدرسه داستان‌های بسیار خوبی را به نویسندگان بزرگ می‌دهد و از آنها می‌خواهد داستان‌های کهن ایرانی و شخصیت‌های کهن ایرانی را به ادبیات تبدیل کنند، که حدود 90 مُجلّد در این انتشارات منتشر می‌شود. این یک اتفاق خجسته است. اما ناگهان با تب کنکور و کلاس‌های پیش کنکور و راه افتادن مؤسسات شبه دولتی و خصولتی، مسیر بسیار مخربی توسط این مؤسسات تبیین می‌شود و آن آغاز ویرانسازی ادبیات ملی به واسطه ادبیات ترجمه‌ای تحت عنوان ادبیات وحشت و فانتزی است. در واقع این مؤسسات به موازات همه کلاس‌های کنکور و ارائه پکیج‌های متنوع کنکوری، شروع می‌کند به ترجمه ادبیات وهمناک، وحشت، کارگاهی و تخیلی و فانتزی. بروز این نوع ادبیات باتوجه به گستردگی نشرهایی مثل پرتقال، دست کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان را خالی می‌گذارد و بسیاری از انتشارات برای اینکه آثار پرفروشی را روانه بازار کنند به این نوع ادبیات روی می‌آورند تا در رقابت حذف نشوند و به حیات خود ادامه بدهند. اما چون نویسندگان ایرانی نمی‌توانند چنین آثاری را ترجمه کنند یا بنویسند، ادبیات ترجمه در این تیپ به وفور صورت می‌پذیرد و بازار را عملاً مصادره می‌کند. یعنی چهره‌های مطرح جدیدی مثل فرهاد حسن‌زاده، هوشنگ مرادی‌کرمانی، محمد میرکیانی و محمدرضا سرشار که در ادبیات کودکان استخوان خرد کرده‌اند، در برابر این فاجعه توان ایستادن ندارند و هنوز هم این ماجرا همچنان ادامه دارد. خوب این پیرنگ عشق‌ورزی چه مبانی و موانعی را به وجود می‌آورد؟ اگر به تعریف و تحلیل روانشناسان رجوع کنیم، ما در دهه 60 با نوجوان‌های مسئولیت‌پذیر رو به‌رو هستیم، بخشی از این مسئولیت‌پذیری را مدیون ادبیات داستانی دهه 60 هستیم. اما در دهه 70 و 80 با گسترش ادبیات ترجمه‌ای بیمار توسط سودجویان و وفورِ ادبیات خیال‌پرداز، میل به تنهایی جایگزین کارِ جمعی می‌شود، میل به خیالات واهی جایِ کار جمعی را می‌گیرد. بانوان با این ادبیات تصمیم می‌گیرند مردنما شوند و آقایان تصمیم می‌گیرند زن‌نما شوند و جنسیت‌ها جایشان را عوض می‌کنند. متأسفانه تلویزیون در این وادی گاه با سکوت خود و گاه با تبلیغ ناشرینی که سوداگران کنکور هستند، به این آسیب، گستردگی و دامنه وسیع‌تری می‌بخشد. این است که می‌توان گفت ادبیات داستانی کودکان و نوجوانان در طول دهه‌های 70، 80 و 90 سیر نزولی و در حقیقت تخریبی خود را طی می‌کند. در این سه دهه، نویسندگان بزرگی که پیشتر نامشان را گفتم، اگرچه نتوانستند با تولیدات انبوه ترجمه‌ای رقابت کنند و به آن درآمدهای سرشار و روزافزون برسند، اما به نفع کیفیت و تعهد، مسیر داستانی خود را در صحت و سلامت طی کرده‌اند و با همه سختی‌ها در مقابل بازار نشر تجاری مقاومت کرده‌اند و حیاتشان به طور کامل از بین نرفته است. نمونه‌اش کتابی است از آقای محمد میرکیانی به نام «تَن تَن و سندباد». این داستان در حقیقت مقایسه سندباد شرقی و غربی است که با استقبال بسیار رو به رو می‌شود و مورد وثوق حضرت آقا قرار می‌گیرد. این داستان مصداق روشنی است که اثبات می‌کند اگر ما به فرهنگ ایرانی و شرقی رجوع کنیم، به یک نمودار بسیار جدی می‌رسیم که در آن همه مولفه‌های ادبیات ایرانی، تخیلی و شرقی وجود دارد، در عین حال به موفقیت بی‌نظیری دست می‌یابد. با این وجود چرا ما در ادامه راه به موفقیت نمی‌رسیم؟ زیرا پهنه و باند آن ادبیات ترجمه‌ای چنان وسیع و قدرتمند شده است و ما را تهدید می‌کند، که در کتابفروشی‌ها اصلاً فرصتی برای بروز استعدادهای ملیمان نداریم. گسترش آثار نویسندگانِ تجاریِ غربی مثل جی.کی. رولینگ نویسنده کتاب‌های هری‌پاتر و بسیاری دیگر توسط این باند، نه تنها جای نویسندگان شرقی را می‌گیرد، بلکه نویسندگان جدی ادبیات کودکان و نوجوانان جهان مثل «اریش کستنر» را از دور خارج می‌کنند.👇👇
به نظر من علت عقب‌افتادگی ادبیات کودکان و نوجوانان در سه دهه اخیر، این است که کنکورسازان با هدف خالی کردن جیب والدین وارد تولید ادبیات شده‌اند، از سوی دیگر والدین هم به دلیل نداشتن پیش آگاهی درست و سازنده از ماجراها و اتفاقات زیرمتنی، به فلان انتشارات صرفاً به اعتنای اینکه ظاهراً یک انتشارات وزین است اعتماد می‌کنند و اگر نگاهی جدی به این ماجرا نداشته باشیم، به زودی در حوزه کودکان و نوجوانان هیچ اثری از ادبیات ملی ما باقی نخواهد ماند.
به بهانه درگذشت سعید تشکری؛ تحلیل رمان «اوسنه گوهرشاد» اثر سعید تشکری نویسنده بانو گوهرشاد و ندیمه‌اش، پریزاد را از چندصد سال قبل به سال ۱۳۱۴ آورده تا همراه و به‌کمک آنها واقعه‌ای تاریخی، مذهبی، سیاسی و خونین را روایت کند. به گزارش مشرق، حرکت یک رمان‌نویس در هنگام نگارش رمان، از تاریکی مطلق به‌سمت روشنایی مطلق است». این جمله یکی از آموزه‌های «محمدحسن شهسواری» از کتاب ارزشمند «حرکت در مه» است که همیشه در ذهنم می‌درخشد. وقتی خواندن یک رمان را شروع می‌کنم، برای سرگرمی و کمی هم وسواس‌گونه، در ذهنم به‌دنبال نقطه تاریکی و روشنایی مطلق رمان می‌گردم. از نظر من نقطه تاریک رمان «اوسنه گوهرشاد» در همان چند صفحه اول رمان است؛ جایی که نویسنده و بانو گوهرشاد درون کالسکه تاریکی نشسته‌اند و در حال سفر در زمان هستند. آنها به سال ۱۳۱۴ هجری شمسی می‌روند؛ نویسنده و بانو گوهرشاد. بله! نویسنده در کتابش حضور دارد؛ حضوری گاهی زیادی پررنگ! قبل از هر سخنی، به شناسنامه رمان اشاره می‌کنم. ناشر یا شاید هم نویسنده در شناسنامه رمان نوشته‌اند «رمانک فانتزی». بعد از سال‌ها مطالعه در حوزه ادبیات، یادم نمی‌آید که رمان به 2 قسمت رمانک و رمان کمی بزرگ‌تر تقسیم‌بندی شده باشد! رمان به‌دلیل تعدد شخصیت، تعدد مکان (لوکیشن)، تعدد جغرافیا، تعدد خرده و کلان‌روایت‌ها و... است که رمان نام‌گذاری شده که این کتاب همه این ویژگی‌ها را داراست، البته «فانتزی» که خود تعریف دیگری دارد. از نظر من رمان «اوسنه گوهرشاد» یک رمان پست‌مدرن است. در همان صفحات اول، نویسنده رسماً با خواننده وارد گفت‌وگو می‌شود؛ آن هم با نثری محاوره‌ای. حتی خیلی جاها جواب پرسش‌های احتمالیِ ذهن خواننده را می‌دهد. خیلی جاها هم پند و اندرز اخلاقی می‌دهد. «مرد غریبه که گفتم، منظورم خودم بود. برای گوهرشاد بیگم و پریزاد غریبه؛ اما برای شما آشنام. نویسنده این کتابم و در خدمت شما!» «خرید عروسی به این سادگی! پس چی؟ فکر کردین باید یه لشکر راه بیفتن از این مغازه به اون فروشگاه، از این پاساژ به اون بازار، ...نه عزیزای من. هرچی ساده‌تر، بهتر. والله... سالن مد که نمی‌خوان بزنن.... . خیلی عصبانی شدم؟ خیلی تند رفتم؟ شما ببخشید. اصلاً هرکی هرجور راحته...». حضور نویسنده در متن و استفاده از نظرگاه دوم‌شخص مفرد، یکی از ویژگی‌های ادبیات پست‌مدرن است؛ چنانکه پیش از این هم نویسندگان معاصر زیادی از این روش استفاده کرده‌اند؛ مانند رضا امیرخانی در رمان «منِ او» و ایتالو کالوینو در رمان «اگر شبی از شب‌های زمستان مسافری». در چند صفحه اول رمان اخیر، نویسنده، ایتالو کالوینو، درباره مدل‌های نشستن یا خوابیدن احتمالی خواننده هنگام خواندن این کتاب با او صحبت می‌کند. سعید تشکری با این تکنیک پلی صمیمی به ذهن خواننده می‌زند. با او احوالپرسی می‌کند و دست او را می‌گیرد و تا آخر رمان او را با خود می‌کشاند؛ اگرچه از نظر من برخی‌ جاها در این کار زیاده‌روی می‌کند؛ مثلاً وقتی همراه خواننده فصل‌های گذشته و حتی سرفصل‌های آینده را مرور می‌کند. این‌طور سطح پایین درنظرگرفتن خواننده یک‌جور راه رفتن روی لبه تیغ است. در هر حال، ما با یک رمان پست‌مدرن مواجه هستیم. نویسنده در هر فصل، قصه تاریخی‌اش را با یک تکنیک روایی روایت می‌کند. گاهی با راوی اول‌شخص مفرد، گاهی دوم‌شخص مفرد، گاهی به ‌روش مصاحبه با شخصیت‌های رمان، گاهی با نامه، گاهی با آوردن بریده‌های روزنامه به‌عنوان مدرکی بر مستند بودن روایت و گاهی با دل‌نوشته که از نظر من فصل دل‌نوشته برای گوهرشاد بیگم، به‌لحاظ نثر و به‌کارگیری آهنگین کلمات و نیز اطلاعات تاریخی که نویسنده در دل متن با هوشمندی گنجانده، از فصل‌های درخشان رمان است. این تعدد روش‌های روایت هم خود نشانه دیگری بر پست‌مدرن ‌بودن متن است. ادامه👇👇
نویسنده بانو گوهرشاد و ندیمه‌اش، پریزاد را از چندصد سال قبل به سال ۱۳۱۴ آورده تا همراه و به‌کمک آنها واقعه‌ای تاریخی، مذهبی، سیاسی و خونین را روایت کند. این تقارن 2 موضوع دور از هم، دقیقاً یکی دیگر از المان‌های ادبیات پست‌مدرن است. کنار هم قرار گرفتن 2 فرهنگ و سنت همیشه بر جذابیت هر نوع هنری می‌افزاید؛ چنانکه در انواع هنرهای بصری فراوان دیده‌ایم. ولی به شخصه دوست داشتم این تقارن گاهی هم تبدیل به تقابل می‌شد. در هیچ دیالوگ یا هیچ موقعیتی در رمان، ندیدم که بانو گوهرشاد و ندیمه‌اش از دیدن تغییرات به‌وجودآمده در گذر زمان ابراز شگفتی کنند یا حتی به وجد بیایند. پریزاد خیلی عادی حتی وارد دفتر کار امروزی نویسنده می‌شود و از دیدن هیچ وسیله‌ای ابراز تعجب نمی‌کند. تشکری در این رمان گاهی با استفاده از نظرگاه دوم‌شخص مفرد که نظرگاهی تکنیکی است و گاهی با نثری زیبا که تک‌تک کلماتش سر جای خود نشسته و گاهی هم با دیالوگ‌هایی محاوره‌گونه، با خواننده وارد چالش می‌شود که این خود نوعی برداشتن مرز میان ادبیات عامه و ادبیات تکنیکی‌تر است (ادبیات خاص نامگذاری‌اش نمی‌کنم!). این ویژگی که از ویژگی‌های مهم ادبیات پست‌مدرن است، باعث جذب مخاطب عام می‌شود و در عین حال، خواننده‌ای که به تکنیک‌های ادبی مسلط است، دست‌خالی از کتاب برنمی‌گردد. اینگونه است که ادبیات در زندگی هر کسی جریان پیدا می‌کند و هنر فقط برای هنر باقی نمی‌ماند. رمان اوسنه گوهرشاد واقعه‌ای تاریخی را روایت می‌کند، بنابراین می‌توان با رویکردی تاریخی نیز به آن نگاه کرد. در رویکرد تاریخ‌گرایی نوین، بررسی ارتباط بین زبان و دانش و قدرت درون‌تاریخی مدنظر است. در این رمان، دانش و قدرت زمانه آن دوره بخوبی نمود دارد. 2 شخصیت امینه و فتح‌الله پاکروان نماینده دستگاه قدرت و عقاید رضاشاه هستند. این دو بتازگی از فرانسه برگشته‌اند و به‌ عنوان 2 مستشرق می‌خواهند هم بنیادی نو و غربی در عقاید عامه مردم ایجاد کنند و هم به این وسیله، راهی به قدرت و دربار باز کنند. آنها با برپایی کافه مولن‌روژ و حتی با آوردن تک‌تک وسایل‌شان از فرانسه و برپایی مجالس جشن و رقص زنان و دختران بی‌حجاب، مجری قدرت زمانه خود هستند. ولی آیا نویسنده به‌لحاظ آوردن زبان تاریخی آن دوره خاص، موفق عمل کرده است؟ آیا بانو گوهرشاد و پریزاد مثل زمانه خودشان صحبت می‌کنند؟ محل وقوع حوادث رمان مشهد است و نویسنده که خود اهل شهر مشهدالرضاست، بخوبی از پس توصیف‌های جغرافیایی رمان برآمده است، ولی دریغ از یک دیالوگ با لهجه مشهدی! در سراسر این رمان هیچ اثری از لهجه نیست، حتی صادق و خانواده‌اش که از عامه مردم قلمداد می‌شوند، هیچ لهجه‌ای ندارند. اگرچه به‌کارگیری بیش از حد لهجه لذت خواندن یک متن را کم می‌کند اما استفاده از آن در حد چند جمله به شیرینی اثر اضافه می‌کند. در آخر این سطور، باید اضافه کنم که با وجود خرده‌بهانه‌هایی که به رمان گرفتم، خواندن این رمان را به همه، بویژه به نوجوان‌ها و جوانان توصیه می‌کنم. معروف است که ملتی که تاریخ دیار خود را نمی‌داند، مجبور به تکرار آن خواهد شد. چه بهتر که هم گوشه‌هایی از تاریخ سیاسی و مذهبی و اجتماعی کشورمان را در قالب رمان‌ و داستان کوتاه بخوانیم، هم به‌لحاظ ادبی لذت ببریم و هم آگاه شویم؛ همان‌گونه که نویسنده در همین رمان نوشته است: «شاید که تاریخ را نتوان تغییر داد. شاید تقویم گردن‌کلفت‌تر از آن است که بتوانی گذشته را در آن عوض کنی اما می‌شود تاریخ را کاوید، گذشته را زیر و رو کرد و اگر نوشتن را بدانی، یقیناً می‌توانی بر همان شایدها هم غلبه کنی. با گفتن گذشته می‌توان آینده را تغییر داد؛ بی‌شک!»
این هم جلد کتاب اوسنه‌ی گوهرشاد😊
مکانیسم حباب‌سازی کمیل خجسته روزگاری که در رسانه‌های جمهوری اسلامی روی عدد بالا و پایین سانتریفیوژها و میزان غنی‌سازی بحث می‌شد تا افکارعمومی برای حفظ دستاوردهای هسته‌ای همراه بشود؛ امریکایی‌ها برای همراه‌سازی افکار عمومی کار دیگری را انجام دادند. یک نمونۀ آن این بود که ابتدا راکتورتهران را تحریم کردند. اینجوری واردات اورانیوم برای شیمی‌ درمانی بیماران سرطانی به ایران ممنوع شد. با این کار بخشی از جامعۀ ایران که خودشان یا نزدیکانشان درگیر این موضوع بودند با این تصویر روبرو شدند که در حالی‌که آن‌ها درد می‌کشند؛ علاقمندان به حفظ استقلال کشور در رسانه روی تعداد سانتریفیوژ بحث می‌کنند. درد را امریکایی‌ها ایجاد کرده بودند اما رسانه جایی رفته بود که امریکایی‌ها می‌خواستند. چرا که مردم در این کارزار رسانه‌ای با این چالش روبرو می‌شدند که چند تکه فلز و... چه ارزشی در مقابل درد نزدیکانشان دارد؟ اما واقعیت این بود که ایران همان زمان با علم و رشادت دانشمندان هسته‌ای پروژۀ راکتور تهران را کلید زد و توانست در زمان کوتاهی به فناوری غنی‌سازی برسد و بتواند مردم خودش را از درد برهاند. هر چند این وسط، یک اتفاق کوچک! افتاد. امریکایی‌ها سرتیم این پروژۀ غنی‌سازی را ترور کردند. نامش را همۀ ما بارها به نیکی شنیده‌ایم: شهید شهریاری. امریکایی‌ها اراده کرده بودند تا این درد در جامعۀ ایرانی بماند و برای آن حتی دانشمند هسته‌ای را هم ترور کردند؛ هر چند موفق نشدند و شاگردان شهریاری داروها را به مردم رساندند. آن‌ها طراحی رسانه‌ای دو سویه‌ای کرده بودند: از یک‌سو می‌خواستند با تحریم در جامعه درد ایجاد کنند و از سوی دیگر با تمرکز روی آن درد و بردن بحث تبلیغاتی روی سانتریفیوژها در افکار عمومی درد را تحریک کنند که این فلزها مهم هستند یا درد ما؟! که واقعیت این بود که همین فلزها روی دیگر رفع_درد_مردم بود و جمهوری اسلامی برای رفع آن درد حتی شهیدی مثل شهریاری را تقدیم کرد. در واقع امریکایی‌ها: 1. برای هدفشان بر روی احساس و درک ایرانی‌ها متمرکز هستند. در دورۀ اوباما و ترامپ نقطۀ کانونی فعالیتشان ایجاد و تحریک درد بود و در دورۀ جدید بر روی سیاه‌دیدن آینده متمرکز هستند. احساس بعد از اقناع است. امریکایی‌ها آنجا را هدف قرار داده‌اند. 2. رسانه برای آن‌ها بازیگر دوم است. ابتدا طراحی عملیاتی متمرکز صورت می‌گیرد. در دورۀ اوباما این موضوع متمرکز در وزارت خزانه‌داری بود و ترامپ میز ایران و برایان هوک را مسئول پروژه بود. برای خنثی‌سازی این جنگِ تبلیغاتی‌-شناختی کانون فرماندهی متمرکز درون دولت ایران نیاز است.
روسیه هراسی و تطهیر آمریکا آری یا نه؟ آیا باید حملات روسیه را محکوم کنیم یا تایید،که در پاسخ به این گونه از سوالات باید به سه نکته بپردازیم: الف: روسیه 1. روسیه امروز نه روسیه تزاری و تحمیل کننده عهدنامه های گلستان و ترکمانچای است و نه شوروی حامی صدام، حتی روسیه زمان یلتسین (غرب گرا) هم نیست. 2. روسیه امروز برای نابودی داعش (و نجات ایران و البته خودش)، دست در دست شهید سلیمانی گداشت و آمریکا فقط یک دست از سلیمانی به جای گذاشت. 3. روسیه امروز به همراه چین، مانع تصویب قطعنامه ضد ایرانی و تحریمی آمریکا (2 سال قبل) شدند و آمریکا تا توانسته ایران را تحریم کرده است. 4. روسیه و چین تا توانستند در قضیه برجام در طول 7 سال اخیر کمک کردند و نقض برجام هم نکردند اما آمریکا تا توانست بندهای ظالمانه را در برجام گنجاند و نهایتا هم نقض کرد. 5. روسیه و چین علیرغم نبود شرایط عضویت ایران در پیمان شانگهای، با این عضویت موافقت کردند. 6. روسیه و چین بودند که ایران را از واکسن های سالم اشباع کردند و آمریکا حتی به متحد خود (ژاپن) هم خیانت کرد. 7. روسیه در طول 30 سال اخیر در هیچ آشوب و کودتا و خسارت و تحریم و ... در ایران دخالتی نداشته و آمریکا هرچه توانسته کرده و هرچه نکرده نتوانسته‌. 8. روسیه امروز متحد اقتصادی ایران نیز هست و توافقات اخیر با ایران موجب شد که آمریکا در مذاکرات جاری کوتاه بیاید. 9. پوتین جلسه‌ای دو ساعته با مقام رهبری داشتند (وحتی روحانی رو به دلیل غرب گرابودن راه نداد) اما رهبر معظم حتی حاضر نشدند پاسخ پیام رئیس جمهور آمریکا را بدهند. ب: حمله روسیه 1. امیرمؤمنان علیه السلام، کورش، شهید سلیمانی و عقل، همگی معتقدند که با دشمن باید در خانه او جنگید نه اینکه صبر کنیم تا پشت مرزها بیاید کاری که شهید سلیمانی در سوریه و لبنان و ... انجام داد، پس به روسیه هم حق دفاع از خودش را بدهیم. 2. روسیه امروز در خط مقدم مبارزه با ناتو است و این حمله به اوکراین، حساب کار را برای دیگران (آذربایجان) نیز مشخص کرد و آنها به سرعت عقب‌نشینی کردند که این به نفع ایران نیز شد چرا که در غیر این صورت باید منتظر نصب موشک‌های آمریکایی و ناتو در مرز آذربایجان با ایران می‌بودیم. ج: روسیه با اوکراین می جنگد یا آمریکا روسیه اگر با اوکراین جنگ داشت، تمام مناطق حتی مسکونی را هم هدف قرار می‌داد؛ اما جنگ او با ناتو است لذا فقط مراکز نظامی نابود کرد تا اوکراین از سلاح های آمریکایی و غربی خالی شود و حتی یک گلوله به سمت مردم شلیک نکرد حتی به نیروهای ارتش هم امان داد و اعلام کرد تا ارتش قدرت را به دست گیرد نکته آخر: این اقدام روسیه موجب تغییرات سیاسی نیز در آسیای میانه خواهد شد که قطعا به نفع ایران خواهد بود.
به هیچ وجه نگذارید سپاه، پیر و محافظه کار شود داود مدرسی‌یان این فرمان رهبر انقلاب در دیدار با فرماندهان سپاه در سالهای اخیر است. پاسداری از اصول تغییرناپذیر انقلاب اسلامی را خیلی ها امکان دارد انجام دهند. بصورت فردی یا جمعی و مجموعه های کوچک و بزرگ؛ اما آن نهاد و سازمانی که اساساً با این هدف تشکیل شده و رسالت اصلی اش حفاظت از اصول و آرمان های انقلاب اسلامی است و منظم و با چارچوب و تشکیلات و همه جانبه باید به این کار بپردازد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی است. آرمان ها و اصول این انقلاب چه بودند؟ اعتلای پرچم توحید و عدالت و آزادی و استقلال این کشور؛ جمهوریت و مردم سالاری دینی؛ مبارزه با استبداد و استکبار و دفاع از محرومین و مظلومین و مستضعفین؛ مبارزه با فساد و تخلفات و هر عاملی که این آرمان ها را تضعیف کند. این نهاد برای اینکه پاسدار آرمان های انقلاب اسلامی باشد باید انقلابی بماند؛ چرا که محافظه کاری قتلگاه انقلاب است. محافظه کاری ویرانگر و نابوده کننده جمهوریت و پایگاه اجتماعی نظام است. محافظه کاری از بین برنده ی عدالت و آزادی است. این نهاد نباید پیر شود و عزیزانی که عمر خود را در این نهاد گذرانده اند باید جای خود را به جوانان بدهند؛ رأس و رئوس تشکیلات باید به فکر جوان سازی عرصه های مدیریت سپاه باشد و عزیزانی که سالهای سال زحمت کشیده اند خود باید داوطلبانه عرصه را به نیروهای جوان واگذار کنند و به عنوان راهنما و مشاور به جوانان کمک کنند و نگذارند سپاه پیر شود. سپاه به این جهت مبارک و مقدس است که باید مدافع حقوق محرومین و مظلومین و مستضعفان باشد چه مستضعفان داخلی چه مستضعفان خارجی. به این جهت مقدس است که حامی مظلومین و پابرهنگان باشد تا حق و حقوق خود را از ظالمان بدون لکنت زبان بگیرند. چرا که حضرت امیرالمؤمنین(ع) به جناب مالک می فرماید: «مکرر از رسول خدا(صلوات الله علیه) شنیدم که هیچ امتی مقدس و منزه نیست مگر این که ضعیف، بتواند حق خود را در آن جامعه از ظالم بدون لکنت و ترس بگیرد.» سپاه نباید بهانه به دست مغرضین و دشمنان بدهد. رهبر انقلاب در این باره می فرماید: «از بهانه‌هایی که ممکن است کسانی بگیرند، بشدّت پرهیز کنید؛ در زمینه‌های گوناگون اقتصادی و مالی و سیاسی و امثال اینها، خطّ مستقیم و خطّ درست انقلاب را دنبال کنید و دنبال چیزهایی که میتواند به کرامت سپاه لطمه وارد کند مطلقاً نروید. اوّلین کس، خود شما هستید که بایستی این شأن را، این حیثیّت واقعی را حفظ کنید.»
✔️ رهبر انقلاب چگونه سرنوشت جدیدی برای اپوزیسیون رقم زدند؟ ⭕️ تک جمله‌ای که سرنوشت مشاورین خائن ایرانی را عوض کرد ✍️ طی هفته‌های گذشته، «مطالبه افزایش حقوق ها و درآمدها»، «گرانی‌ ماکارونی و شایعه گرانی نان»، «حذف‌ارز ترجیحی» و «حادثه متروپل آبادان»، سبب برخی تجمعات محدود شد که روزنه های امیدی برای اپوزیسیون خارج کشور ایجاد کرد که بتوانند از این طریق کاسبی های جدید در غرب و به خصوص آمریکا از طریق القای محاسبات جدید – بخوانید غلط اندر غلط- راه بیاندازند. 👈 حتی طمع به گسترش نارضایتی مردم و ایجاد اعتراض، کار را به جایی رساند که اینبار تلاش شود که رهبری اعتراضات در اختیار ربع پهلوی قرار بگیرد! و دیگر اپوزیسیون خارج از ایران با وجود مخالفت ها با شاهزاده پهلوی، فعلا در برابر واکنش‌های سوءاستفاده گرانه او از برخی تجمعات و اعتراضات سکوت کنند. در همین راستا نیز شبکه هایی همچون بی‌بی‌سی فارسی، ایران اینترنشنال و برخی شبکه‌های دیگر ضدانقلاب برای جلب توجه افکار عمومی از چند روز قبل به نوعی روزشمار برای سخنرانی اخیر شاهزاده ناکام پهلوی در رسانه‌هایشان ایجاد کردند. 🔸رضا پهلوی نیز اینبار در نقش رهبر و بزرگتر اپوزیسیون خود را نشان داد و نه تنها گروه‌های ضدانقلاب را به اتحاد و ایجاد سیستم مشترک اعتراضی دعوت کرد بلکه در بخشی از اظهاراتش ماموریت هایی به اپوزیسیون خارج از ایران سپرد و خواستار فشار به ایران از طریق شبکه های اجتماعی و ارتباط با سیاستمداران و رسانه های کشور محل اقامت شان شد. البته او یک طرح عملیاتی نیز ارائه کرد و اینکه اپوزیسیون، عوامل جمهوری اسلامی در خارج از ایران را معرفی کنند. 🔸اما درست در زمانه طراحی جدید ضدانقلاب ساکن خارج از ایران، رهبر معظم انقلاب در سخنرانی اخیر خود در یک جمله کوتاه و اشاره چند کلمه ای، سرنوشت جدیدی را برای اپوزیسیون خارج از ایران رقم زدند. 🔸ایشان در تحلیل علت محاسبات پی در پی غلط دشمنان ایران، به نقش تعدادی از مشاوران ایرانیِ خائن در شکل دادن به این محاسبات اشاره کردند و گفتند: این مشاوران خیانتکار نه تنها به کشور خود بلکه حتی به آمریکایی‌ها هم خیانت می‌کنند چرا که با این مشورت‌های غلط موجب شکست خوردن آنها می‌شوند. 🔸مقامات آمریکایی در این سالها خوب می دانند که رهبر انقلاب در اعلام نظر، یک کارشناس دقیق و صادق هستند. خود آمریکایی ها نیز در این سالها موضوعات، تحلیل ها و پیش‌بینی‌های متعددی از طرف مشاوران خیانتکار ایرانی دریافت کرده اند، که غلط بودن آن برایشان مسجل شده است. 🔸رهبر انقلاب با یادآوری برخی مصادیق از سابقه محاسبات غلط مشاوران خائن به آمریکایی‌ها، آنها را به نوعی در چالش محاسبه مجدد نیز قرار دادند. زیرا حتی عقل مادی نیز تکرار پذیرفتن محاسبات غلط درباره جمهوری اسلامی را از طرف برخی مشاوران رفوزه شده، نمی دهد. 🔸در این روزها بیشترین ترس اپوزیسیون بر این مساله استوار خواهد بود که اتاق فکرها، تصمیم‌سازان و تصمیم‌گیران آمریکایی تحت تاثیر اظهارات رهبر ایران، برخی بازنگری‌ها را در عملکرد و صحت سنجی مشورت‌های ارائه شده آنها را به مقامات مسئول در آمریکا، آغاز کنند. 🔸در آن صورت علاوه بر طرد بیش از چهل ساله اپوزیسیون توسط ملت ایران، طرد و انزوا برخی از آنها توسط اربابان آمریکایی‌شان نیز سرنوشت جدیدی خواهد بود که به آن مبتلا می‌شوند. 🔸🔸هرچند به نظر می‌رسد که جدا از اظهارات اخیر رهبر انقلاب، طرد شدن و دور انداخته‌شدن برخی از اپوزیسیون توسط مقامات غربی، سرنوشت محتومی است که دیر یا زود به آن مبتلا خواهند شد. همچنانکه مقامات آمریکایی در این سالها بارها حکومت‌های رسمی وابسته و مزدور خود را تنها گذاشته‌اند و اپوزسیون خارج از ایران که به مراتب بیشتر از آن حکومت ها، جماعتی متفرق و کم اثرتر و بی‌ارزش‌تر هستند. ضمن اینکه چه بسا اپوزیسیون ایرانی به علت نمایان شدن، محاسبات غلط و ارائه مشورت‌های غلط انداز بیشتر از سالهای قبل در معرض طرد شدن و حتی سوژه معامله شدن توسط تصمیم سازان آمریکایی قرار داشته باشند. *مهدی جهان تیغی
اسکیت سواران نوجوان چمران؛ تراژدی فرهنگ یا موقعیت خطر؟! علیرضا محمدلو اخیرا شاهد جنجال رسانه‌ای پیرامون کژرفتاری عده‌ای نوجوان در یکی از خیابان‌های شیراز بوده‌ایم. بچه‌هایی که به بهانه روز اسکیت، با سر و وضع خلاف عرف و شرع و قانون تجمعی تفریحی ترتیب داده بودند و بگذریم از اینکه از لحظه تشکیل این تجمع تا وایرال و بازنشر شدنش در شبکه‌های مجازی، چقدر مهندسی شده بود. بررسی کنیم که این پاره‌هویت‌ها چگونه تبدیل به رویداد می‌شوند و نمایشی از یک کجروی فرهنگی را یدک می‌کشند؟ مگر همین جامعه نیست که دهه هشتادی و نودی‌هایش، مرزهای ایرانی و عربی و آفریقایی و انگلیسی را با سرود فاخر سلام فرمانده در نوردیدند؟! «دیوید رایزمن» در بررسی دوره‌های بشری از منظر ارتباطات، سومین مرحله از سیر تطورات بشر را «دوره انسان‌های دگر راهبر» نام می‌نهد که تحت تأثیر گروه همسالان و رسانه‌ها و اتمفسر اجتماعی، هویت‌سازی اتفاق می‌افتد. در چنین عصری، خانواده و سیستم کم اثر شده و شخصیت فرزندان به شدت انفعالی، رسانه‌زده و تاییدطلب افراطی می‌شود که به تدریج تحت تأثیر رسانه‌ها، انبوه انسان‌های تنها در شهرهای بزرگ شکل می‌گیرد. گذشته از این نظریه و در این خصوص، قطعا نقش چهار عنصر سیستم، خانواده، مدرسه و رسانه بایستی درست سنجیده شده و نسبت به سهم هر متغیری به تناسب دوری و نزدیکی‌اش به عمق ماجرا، وزن‌دهی دقیقی صورت گیرد. در ادبیات دینی وقتی سخن از تربیت می‌شود، با سه دوره هفت ساله مواجه می‌شویم که هفت سال اول، دوره سیادت و آقایی کودک، هفت سال دوم دوره تعلیم‌پذیری و فرمان‌برداری، هفت سال سوم، دوره مشورت و وزارت فرزند نامیده می‌شود. اگر ساحت شخصیت هر فرد، بر سه محور عواطف، افکار و رفتارها تقسیم شود، محور دوره اول به دلیل اهمیت امنیت روانی و احساسی؛ عواطف کودک، محور دوره دوم به دلیل اهمیت و دورنی‌سازی آداب؛ رفتار کودک و محور دوره سوم نیز به دلیل بلوغ ذهنی و فکری؛ اندیشه کودک می‌تواند عنوان بگیرد. حال اگر این بچه‌های دهه هشتادی را در سبد تحلیل و بررسی قرار دهیم و در ایستگاه رفتارشناسی قرار بگیریم، بیشتر از همه، کدامیک از ساحات شخصیت را دچار کم‌توجهی می‌دانیم که در نتیجه شاهد کج‌رفتاری و بی‌تفاوتی نسبت به عرف و ادبیات شرعی جامعه می‌شویم؟ اگر در رفتارسازی دچار ابهام یا کمبود ایده هستیم باید گفت که هویت‌بخشی از طریق قهرمان‌سازی، الگودهی و ارائه سبک رفتاری در این برهه بسیار حیاتی و سرنوشت‌ساز است؛ البته این مدل‌سازی بایستی در بستری هنری، چه بسا سینمایی اتفاق بیافتد تا به طور غیرمستقیم تبدیل به عادت رفتاری نوجوان امروزی شود. حال ما چرا این پاره‌تراژدیِ فرهنگی را سر و ته بررسی می‌کنیم و به جای مواجهه آسیب‌شناسانه جدی و بی‌تعارف با متغیرهای چهارگانه پیش گفته، چرایی‌ها را در خود این بچه‌ها جستجو می‌کنیم؟ کدامیک از نقاط خط تربیتی جامعه دچار بیماری شده که نمایش بیماری یا نشانه ضعف را این چنین در بغل خیابان هرچند با بزرگنمایی و برجسته‌سازی رسانه‌ای به تماشا می‌نشینیم؟ چرا در ساحت عواطف و امنیت روانی، خانواده‌ها را به سواد کافی مجهز نمی‌کنیم و در ساحت رفتارسازی، تعلیم را با تربیت درست آداب، گره نمی‌زنیم و به مدارس دیکته نمی‌کنیم و چرا در سطح بینش و نگرش، کارگاه‌های تفکر و مهارت‌های کاربردی را به جای دروس نظری بی‌خاصیت و بدردنخور، برای نسل نوجوان جامعه، جدی نمی‌گیریم و تبدیل به سیاست و به اصطلاح، "اکشن پلن" نمی‌کنیم؟ چرا صدا و سیمای ما برای نسل نوجوان، برنامه مشخص هویت‌آفرین ندارد و مسائل این دوره را بازخوانی و باطراحی نمی‌کند؟ از آن سو، رسانه‌ی بیمار و بیگانه، می‌داند که چگونه، سلام فرمانده‌ی نسل شما را بایکوت یا تخریب کند و از تجمع بچه‌های خیابان چمران، یک پدیده اپیدمیک و فراگیر بسازد؛ اما با توجه به ضعف کارکردی نهادهای مسئول و چندمرجعیتی‌شدن امر تربیت، ضروری است که به جای تقلیل واقعه یا بزرگنمایی ماجرا، فرایند تحول با اسناد دینی به صورت عملیاتی در دستور کار قرار گیرد تا خروجی نحس اسنادی همچون ۲۰۳۰ از پیشانی فرهنگی جامعه زدوده شود. 👇👇👇
تراژدی فرهنگ یک بیماری عمیقی است و زمانی واقعیت پیدا می‌کند که با تکثر انسان‌های دگر راهبر، مواجه شویم و ذهنیت و زبان نسل نو از ایدئولوژی حاکم بر جامعه بیگانه شده و به تدریج از بیگانگی به ستیز روی آورد. چنین شرایطی با فراگیری و ستیز و چالش همراه است که ما در این رویداد چنین فاکتورهایی را شاهد نبودیم. به هرحال موقعیت خطری است که قبل از تکرار و تداوم و تبدیل شدن به چالش و بحران خیابانی با پشتیبانی رسانه‌ای، بابستی به فکر تولید آگاهی برای خانواده، تدوین سند تربیت برای مدارس، پویایی و رهایی نهاد رسانه از کلیشه‌های فانتزی و ترمیم رفتاری سیستم‌های مرتبط با مقوله فرهنگ و تربیت باید بود والا در آینده نه چندان دور، شاهد دومینوی خیابان‌های اسکیت‌سوار خواهیم بود! پایان
لزوم توجه به پیوست اجتماعی به‌کارگیری جوانان در اداره کشور ✳️زمینه‌های اجتماعی جوان‌گرایی✳️ سیدیاسر تقوی میانگین سنی دولت‌های جمهوری اسلامی، از بدو پیروزی انقلاب تاکنون همواره رو به افزایش بوده است. طی سال‌های پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا دهه 90 به‌طور معمول با تغییر روسای جمهور، دولت‌ها یک تا سه سال پیرتر شده‌اند. این رقم با روی کار آمدن دولت حسن روحانی جهشی هشت‌ساله داشت و در اواخر دولت دوازدهم میانگین سنی دولت به 59 سال رسید. اما دولت سیزدهم با رویکرد جوان‌گرایی میانگین سنی کابینه را با کاهشی بی‌سابقه به 51 سال رساند، رقمی که نسبت به دهه 60 و دولت‌های آغازین جمهوری اسلامی فاصله‌ای 10ساله دارد اما می‌تواند شروع خوبی برای سیاست جوان‌سازی کارگزاران نظام قلمداد شود؛ مشروط بر آنکه زمینه‌های اجتماعی آن را نیز فراهم سازد و جامعه ایران را آماده پذیرش آن کند. علی‌رغم آنکه جامعه ایران دولت‌های به‌مراتب جوان‌تری را در دهه 60 تجربه کرده و بخش عمده‌ای از مدیریت جنگ در هشت سال دفاع مقدس را به‌واسطه فرماندهان جوان پشت‌سر گذاشته، اما افکار عمومی امروز از حضور جوانان در عرصه‌های مدیریتی استقبال چندانی نمی‌کند یا بی‌تفاوت از کنار آن عبور می‌کند. اراده حاکمیت به جوان‌سازی دولت و ساحت‌های سیاستگذاری و اجرایی نیازمند پیوست پذیرش اجتماعی است که به نظر می‌رسد راهبرد مشخصی در این زمینه وجود ندارد. این امر باعث می‌شود نخبگان راه‌یافته به دولت و سایر بخش‌های ساختار سیاسی کشور نتوانند از پس هزینه‌های احتمالی ناشی از آزمون و خطا بربیایند و شکست‌خورده از ساختار اجرایی کشور حذف شوند. این درحالی است که در شرایط متفاوت دهه 60 تاب‌آوری جوانان در عرصه مدیریت به این اندازه شکننده نبوده است. آسیب‌شناسی جوان‌گرایی در ایران امروز نیازمند بررسی ابعاد و زمینه‌های مختلف سیاسی و اجتماعی است که به برخی از آنان اشاره می‌شود: 1. جامعه ایران در رفتار سیاسی دچار تشتت است. البته شاید جریان‌های سیاسی حول یک‌سری گزاره‌ها و مطالبات به وحدت افق و نظر برسند، اما به نظر می‌رسد در عرصه میدان تفاهم عملیاتی وجود ندارد. رسانه‌ها و فضای مجازی با تشدید نگاه انتقادی، علی‌رغم آنکه معطوف به مشکلات ملموس و روزمره مردم هستند، در ساحت ترسیم افق‌های پیش‌رو، اگر یأس و ناامیدی را پژواک نکنند، فضای سوررئال و انتزاعی را به تصویر می‌کشند. درواقع کاربران موثر شبکه‌های اجتماعی که بر بخش عمده افکار عمومی اثرگذارند، تلاش دارند با عبور از لایه «هواداری» در مقام «منتقد سخت» باقی بمانند و آلوده به طرفداری از شخص یا جریانی نشوند. از سوی دیگر بازخوانی آرمان‌های انقلاب و رجوع مجدد به اندیشمندان انقلاب اسلامی هر اندازه به ارتقای سطح مطالبات دامن زده، این پرسش را که «کدام مدیر می‌تواند ما را به تحقق این مطالبات نزدیک کند؟» بی‌پاسخ می‌گذارد. افکار عمومی در نقد وضعیت موجود- و حتی در پاره‌ای موارد سیاه‌نمایی آن- کاملا تفاهم دارد، اما در میدان و عرصه مدیریت آنقدر متشتت است که هیچ جریان و خرده‌جریانی مدیران طرف مقابل و حتی طیف‌های نزدیک به خود را برنمی‌تابد. در این میان- که طبعا تفاوتی میان مدیران باتجربه و جوان نیست- اگر کسی به‌عنوان جوان‌گرایی وارد ساختار سیاسی کشور شود، نه‌تنها از حمایت منسجمی برخوردار نخواهد بود که آزمون و خطاهای وی اصل «جوان‌گرایی» را نیز هدف قرار می‌دهد. 2. سیاست‌ورزی نیازمند یک سنت تربیتی است. این مهم است که جوانان گزینش‌شده برای حضور در دولت و سایر ارکان نظام، براساس کدام سنت تربیتی شایستگی لازم را پیدا کرده‌اند. این مهم در بسیاری از کشورها توسط احزاب تامین می‌شود؛ اما شرایط فرهنگی ما می‌تواند ساختارهای متناسب با خود را داشته باشد. البته سنت سیاست‌ورزی می‌تواند معنای نزدیکی به باند‌ها و قبایل سیاسی پیدا کند، اما این آفت ما را از ضرورت آن بی‌نیاز نمی‌کند. مدیران جوان نیازمند فرآیندی هستند که طی آن پختگی لازم را برای حضور در عرصه‌های کلان به دست آورند. بخشی از آفت‌های جوان‌گرایی مانند «اظهارنظرها و موضع‌گیری‌های غیرمتعارف و عجیب»، «بیگانگی با جهان شغلی و صنفی خود»، «تحولات شکننده به‌منظور اصلاح ناگهانی در ساختار»، «بی‌اعتنایی به آداب سیاست‌ورزی» و... همه بیانگر آن است که وضعیت سیاست‌ورزی در ایران فاقد سنت تربیتی است و به تعبیر دقیق‌تر بزرگ‌تر و قوه عاقله ندارد. برخی مراکز علمی به‌منظور تربیت مدیران جمهوری اسلامی تاسیس شدند اما سنت سیاست‌ورزی جایی بیرون از مراکز علمی رقم می‌خورد و فرآیند انضمامی‌تری را می‌طلبد تا میان ارتقای سطح دانش و فهم دقیق‌تر واقعیت‌ها نسبتی برقرار شود. 👇👇
3. جامعه نیازمند ثبات است. تمام هم‌وغم مردم معیشت و دغدغه‌های اقتصادی است. از سوی دیگر، برخی مدیران ضعیف در تصمیمات خرد و کلان، روان جامعه را آسیب‌پذیر کرده‌اند. در این شرایط فرصت آزمون و خطا و ریسک‌پذیری دولت باید کنترل شود. طبعا این خود نوعی محافظه‌کاری به‌همراه خواهد داشت و عرصه را بر مدیران جوان تنگ خواهد کرد. دولت سیزدهم تلاش دارد خود را دولتی ریسک‌پذیر نشان دهد؛ اما بهتر است در حوزه‌های حساس اقتصادی بیشتر دقت شود. هیچ‌یک از سه عامل یادشده، یعنی «تشتت جامعه ایران در رفتار سیاسی» و «فقدان سنت سیاست‌ورزی» و «فقدان ثبات سیاسی و امنیت اقتصادی» در دهه 60 مطرح و مورد انتظار نبوده و نمی‌توانسته مانع حضور جوانان در عرصه‌های مدیریتی باشد. اما کاهش مشارکت در انتخابات و رای رئیس‌جمهور منتخب و فقدان بسیاری از بزرگان عرصه سیاست‌ورزی و نیز شرایط کشور در جنگ اقتصادی، همه بیانگر شرایط جدیدی است که پذیرش اجتماعی جوان‌گرایی در ساختار سیاسی کشور را متاثر می‌کند. در پایان باید توجه داشت که جوان‌گرایی نه یک امر ترجیحی و تزئینی در جمهوری اسلامی که مقوم انقلاب اسلامی است. انقلاب اسلامی ماهیتا نیازمند آرمان‌خواهی و پویایی و خلاقیت نسل جوان است وگرنه بی‌شک مبانی گفتمانی آن توسط موریانه محافظه‌کاری و اقتضائات اجرایی خورده خواهد شد. ما برای ادامه مسیر انقلاب راهی جز جوان‌گرایی نداریم. اما فقدان راهبرد مشخص برای تامین زمینه‌های اجتماعی آن می‌تواند پروژه جوان‌سازی مدیران جمهوری اسلامی را شکست‌خورده نشان دهد. غیرمنصفانه است، اما سوءتدبیر و آشفتگی اقتصادی و سیاسی در دولت یازدهم و دوازدهم به پای میانگین سنی و حتی مجرب‌گرایی نوشته نخواهد شد، اما هزینه‌های ناشی از به‌کارگیری جوانان در اداره کشور به پای جوان‌گرایی و جوانان مومن انقلابی نوشته خواهد شد. فارغ از هجمه‌هایی که با انگیزه‌های سیاسی صورت می‌گیرد، بخشی از این نمود ناکارآمد، متوجه سیاستگذارانی است که پیوست‌های اجتماعی لازم را برای حضور جوانان فراهم نکرده‌اند. پایان
تاملی در اندیشه‌های سیدمرتضی آوینی درباره زبان فارسی چگونه زبان فارسی نجات پیدا می‌کند؟ رضاکریمی این روزها تلویزیون هم‌نگران زبان فارسی شده و مدام از تلفظ کلمات بیگانه توسط مسئولان و چهره‌ها انتقاد می‌کند. در این یادداشت تلاش شده تا این نگرانی فرهنگی با عمق بیشتری پیگیری شود. اگر زبان را مظهر فرهنگ و خانه وجود بدانیم نه ابزار، آن وقت تبادل فرهنگی را هم باید در زبان به رسمیت بشناسیم. فارسی‌سازی همه واژگان بیگانه واقع‌بینانه نیست. چرا تبادل زبان عربی و فارسی را بپذیریم ولی تبادل با دیگر زبان‌ها را نمی‌پذیریم؟ یا مگر اعتقاد به واژگان دخیل در قرآن نشان ضعف قرآن است؟ کلمات بار معنایی خاص خود را دارند و زبان به صورت کامل قابل ترجمه نیست. معادل‌سازی بدون توجه به ریشه فرهنگی ما را از سابقه کلمه غافل می‌کند. در کلماتی که ویژه یک فرهنگ خاص نیستند می‌شود معادل‌یابی را پذیرفت ولی در کلماتی که ویژه سبک زندگی و علوم و صنعت یک فرهنگ و تمدن خاص هستند معادل‌یابی موجب غفلت از ریشه‌هاست. در این شرایط معادل‌ها زمانی موجه هستند که ما ابتدا آن سبک زندگی و علم و صنعت را بومی کرده باشیم. رهبر انقلاب نگران زبان فارسی هستند. این نگرانی به‌جاست ولی باید دغدغه ایشان درست فهمیده شود. روح کلام رهبری منزوی نشدن زبان فارسی است ولی این کار لزوما با ساده‌اندیشی و گرته‌برداری حاصل نمی‌شود. در این یادداشت فرازی از دیدگاه‌های شهید آوینی درباره زبان را با کمک برخی از بیانات رهبر انقلاب نقل می‌کنیم شاید در راه حفظ زبان متفکرانه‌تر عمل کنیم. شهیدآوینی بیش از 30 سال پیش متفکرانه به مساله زبان اندیشید. او در دو مقاله «درباره ارتباطات» و «زبان‌، تلویزیون، سینما و اوقات فراغت» که در جلد اول کتاب آینه جادو منتشر شده، به نسبت زبان فارسی با زبان بیگانه پرداخته است. او هم نگران «انفعال ویرانگر» که در زبان ما نسبت به غرب ظهور یافته بود و معتقد بود که هزار سال فرهنگ عرفانی و ادبی این قوم در خطر انهدام قرار گرفته است. او معتقد بود که زبان حافظ فرهنگ یک امت است و حفظ اصالت فرهنگی امت نیز لاجرم منتهی به حفظ شأن حقیقی کلمات در زبان آن امت است، اگر ما خود را موظف به پاسداری از مرزهای کلمات و زبان ندانیم، هرگز نباید متوقع باشیم که تحت «سیطره‌ فرهنگی» واقع نشویم.» اما اکنون از دو نکته مهم غفلت شده است. ۱. زبان با ترجمه تحت‌اللفظی اصالت پیدا نمی‌کند اولا معضل هجوم واژگان بیگانه با ترجمه تحت‌اللفظی لزوما دفع نمی‌شود. مثلا آیت‌الله خامنه‌ای می‌گویند: «من اصرار دارم این کلمه‌ «اتاق فکر» را که فرنگی‌ها می‌گویند به کار نبرم... آقایان می‌نشینند کلمات فرنگی را تبدیل می‌کنند به ترجمه‌ تحت‌اللفظی فارسی، همان‌ها را مدام با افتخار به کار می‌برند؛ نه، ما خودمان زبان داریم، واژه‌سازی کنیم. «هیات‌های اندیشه‌ورز» از «اتاق فکر» خیلی گویاتر هم هست»(3. 9. 95). پس ترجمه تحت‌اللفظی و معادل‌سازی کافی نیست. شهید آوینی معتقد است: «جعل معادل‌های فارسی برای «الفاظ تکنیکی و علمی» که همراه با ورود تکنولوژی غرب به زبان محاورات راه یافته‌اند باعث می‌شود تا آن کلمات بیگانه «برای همیشه» به زبان فارسی «الحاق» یابند و حذف کلمات عربی از زبان فارسی «انکار ماهیت تاریخی زبان فارسی» است. اگر این کار توسط فرهنگستان فرمایشی و با پیشنهاد منورالفکران سیاه‌اندیشی چون «ذبیح بهروز» و «احمد کسروی» انجام می‌گرفت استمرار می‌یافت، از یک‌سو زبان فارسی از اصل و حقیقت تاریخی خویش انفصال پیدا می‌کرد و از سوی دیگر، صورتی کاملا مستعد و قابل برای فرهنگ غرب می‌یافت و در طول زمان به «زبانی غیرخویش» متبدل می‌گشت.(سیدمرتضی آوینی، مقاله درباره ارتباطات) او معتقد بود: «ترجمه‌ مصطلحات فنی تمدن غرب نیز مانعی اساسی است که در سر راه رجعت فرهنگی ما به اصل خویش قرار دارد؛ کلماتی چون «رایانه» در مقابل کامپیوتر، «پایانه» در مقابل ترمینال و... . اگر این تعبیرات را به همان صورت اولیه‌ خویش نگاه داریم، از خطر ترکیب آنها با اصل زبان مصون خواهیم ماند؛ واگرنه، چنانکه در مورد کلمه‌ «آبستراکسیون» پیش آمده است، در پی ترجمه‌ این کلمه به «تجرید» برای بعضی‌ها این توهم پیش آمده که هنر اسلام «هنری‌ آبستره» است. از یک‌سو «آبستراکسیون» را به «تجرید» ترجمه کرده‌اند و از سوی دیگر، با این فرض که «هنر اسلام متوجه عالم تجرید است»، به این تصور دچار شده‌اند که باید در نقاشی روی به آبستراکسیون بیاورند. در اینکه هنر اسلام متوجه عالم تجرید است حرفی نیست، اما این «تجرید» با آن مفهومی که غربی‌ها از کلمه‌ «آبستراکسیون» می‌طلبند زمین تا آسمان تفاوت دارد.» 👇👇👇
۲. بیشتر از واژگان ظاهرا بیگانه نگران عبارات باطنا بیگانه باشیم! ثانیا تنها دغدغه رهبر انقلاب درباره زبان بیگانه ‌فقط واژه‌سازی و فارسی‌سازی کلمات نیست بلکه نگرانی از تاثیر دستور زبان بیگانه از طریق خلق عبارات جدید فارسی هم هست. مثلا ایشان می‌گویند: «اینقدر نگویید «داریم»... این یک گرته‌برداری غلط از زبان بیگانه است؛ در فارسی چنین چیزی نداریم. مثلا به جای اینکه بگویید من با شما گفت‌وگویی بکنم، می‌گوید من با شما گفت‌وگویی داشته باشم... این همان بلیه‌ بزرگ زبان فارسی درحال حاضر است. واقعا ضابطه‌‌ای لازم است(70/11/27) شهید آوینی هم طرفدار حفظ اصالت زبان فارسی بود ولی راه‌حل را عمیق‌تر از واژه‌سازی می‌دید و می‌دانست اصالت با فارسی‌سازی کلمات محقق نمی‌شود بلکه به خطر می‌افتد! همان‌طور که رهبر انقلاب فراتر از کلمات ظاهرا بیگانه نگران عبارات باطنا بیگانه بودند، شهید آوینی هم مشکل اصلی را در واژگان ظاهرا فرنگی بلکه در زبان ترجمه‌ای می‌داند: «زبان امروز ما در ادبیات مرسوم، رسانه‌های گروهی و کتاب‌های آموزشی یک «زبان ترجمه‌ای» ـ یا ترجمانی ـ است که با این مشخصات «حافظ شئون اسلامی انقلاب و فرهنگ ایرانی» نمی‌توان بود. علاوه‌بر کلمات لاتین که به وفور در زبان ما وارد شده‌اند، تعبیراتی چون: از نقطه‌نظر، در رابطه با، باتوجه به، از نظر، از دید، در زمینه‌، در پیرامون... نیز همگی به تبع ترجمه‌ آثار بیگانگان در زبان فارسی راه یافته است. این تعبیرات، فارسی‌شده‌ عبارات فرنگی هستند و خواه‌ناخواه حامل فرهنگ خاصی که به روحی بیگانه با ما تعلق دارد. شاید درباره‌ تعبیرات بالا مساله چندان وخیم جلوه نکند، اما در مورد تعابیری چون: سطح فرهنگی بالا یا پایین، سطح مادی، ابعاد معنوی، ابعاد شخصیتی، نیروهای انسانی، فرار مغزها، روشن شدن فکر، ذهنیت و عینیت، و... و صدها عبارت مصطلح دیگر نمی‌توان از تعارض روحی و فرهنگی موجود بین این تعابیر و زبان فارسی حافظ و سعدی چشم‌پوشید.» او معتقد بود: «بسیاری از این مصطلحات در پی اطلاق هندسه‌ تحلیلی بر تفکر و ادب ما پدیدار شده‌اند سطح فرهنگی، ابعاد مختلف شخصیت انسان، لایه‌های روانی و... از این قبیل هستند. بسیاری دیگر از این تعبیرات در پی اطلاق جهان‌بینی فیزیک مدرن بر تفکر و فرهنگ ما ظهور یافته‌اند نیروی انسانی، اهرم‌های سیاسی، شتاب فزاینده‌ تاریخ، تنش‌های اجتماعی و ده‌ها تعبیر دیگر از این قبیل هستند.» آیا با این سخنان می‌توان نتیجه گرفت که واژگان بیگانه دست‌نخورده باقی بمانند؟ این پرسش مهمی است و یادداشت حاضر صرفا برای پرسش‌افکنی و جلوگیری از ظاهرگرایی است. خود آوینی می‌گوید: «مساله‌ تاثیر و تأثرات متقابل زبان‌های اقوام از یکدیگر امری است غیرقابل اجتناب که باید در برابر آن صبر ورزید و اجازه داد تا زبان تحولات تاریخی خویش را پیدا کند، مشروط به حفظ اصالت و پرهیز از خسران‌هایی نظیر آنچه بر شمردیم.» فرهنگستان زبان فارسی و رسانه‌های مروج فارسی‌سازی اکنون باید عمیق‌تر بیندیشند: «حفظ اصالت زبان در ظاهر کلمات رخ می‌دهد یا با افزایش استقلال فرهنگی و معرفت بیشتر نسبت به ریشه‌ها و تاریخ و زمانه؟» پایان
عهد کردم با خودم اول خواننده خوب و دقیقی برای یادداشت های انتخابی باشم پس از آن به دوستانم در یادداشت‌خوانی تقدیم کنم اول خودمان بخوانیم بعد توصیه کنیم پدری که خودش قرآن نمی خواند حالا هزار بار و سال ها به فرزندش بگوید قرآن خوب است قرآن بخوان.... این شاید جسارت به کتاب خدا هم باشد پ. ن: امروز سه یادداشت از روزنامه فرهیختگان خواندم؛ ستون یادداشت های این روزنامه را متنوع دیدم و به سمت تضارب آراء
پیرمرد را اذیت نکنید! مهدی محمدی اگر آنطور که مقام‌های غربی در پیام‌های گوشه و کنارشان گفته‌اند سفر بایدن به منطقه واقعا «سفر ایران» باشد، از همین حالا باید از مشاوران آقای پرزیدنت خواست پیرمرد را بی‌جهت اذیت نکنند، چرا که راهبردی که تا اینجا علیه ایران تدوین شده بی‌گمان شکست خواهد خورد. ظاهرا فرآیند سیاست‌گذاری درباره ایران در واشنگتن سخت معیوب است. تجربه انباشت نمی‌شود و از گذشته چیزی یاد نمی‌گیرند. کهولت و کندذهنی، در دولت بایدن فردی نیست، سیستماتیک است. اگر هدف از سفر بایدن ایجاد یک زیرساخت عمل دسته جمعی علیه ایران باشد، آمریکا بازی ساده‌ای را به بازیگرانی خرده‌پا باخته است. هیچ کشوری در منطقه نه می‌تواند و نه می‌خواهد علیه ایران مستقیما اقدام کند. در هر گونه رویارویی میان ایران و یک حریف منطقه‌ای، ایران آسیب می‌بیند ولی حریف منطقه‌ای به دوران بدویت بازخواهد گشت. این یک پیش‌فرض نانوشته در همه معادلات امنیتی منطقه است. حتی اسرائیل هم، در دور جدید اقدامات خود علیه ایران، یک هدف پنهان را تعقیب می‌کند و آن تبدیل عرصه رویارویی با ایران و مقاومت، از حالت نظامی به نوعی نبرد مبتنی بر عملیات ویژه است که خیال می‌کند در آن مزیت دارد. این تلویحا بدان معناست که اسرائیل تصور می‌کند می‌تواند عملیات‌های نظامی مقاومت علیه خود را به این روش تعطیل کند، در حالی که در واقع این عملیات‌ها را تشدید و تسریع کرده است (و این چیزی است که در آینده نزدیک آن را لمس خواهد کرد). اما در هر حال، نکته کلیدی این است که چیزی به نام زیرساخت منطقه‌ای عمل دسته جمعی علیه ایران در واقع یک اصطلاح کاملا توخالی است. رژیم صهیونیستی و دوستانش توانی برای ایجاد یک جهش در اقدام علیه ایران ندارند. هیچ اقدام دسته جمعی‌ای رخ نخواهد داد. هدف کل این بازی کشاندن آمریکا به منطقه، تغییر دادن راهبرد آن و تبدیل آمریکا به یگان عملیاتی طرف‌هایی است که خود جرأت رویارویی مستقیم ندارند. معنای واقعی تلاش برای ایجاد یک رژیم جدید امنیتی- نظامی منطقه‌ای علیه ایران در ذهن ریاض و تل‌آویو، چیزی جز بیشتر درگیر کردن آمریکا در منطقه و شریک کردن آن در هزینه‌های تشدید تنش علیه ایران نیست، بی‌آنکه هیچ سود مشخصی را تضمین کنند. سعودی و اسرائیل بازی را از تیم امنیت ملی بایدن برده‌اند. آنها موفق شده‌اند راهبرد خاورمیانه آرام دولت بایدن را به مداخله بیشتر آمریکا در منطقه تغییر دهند و آمریکا را به صحنه‌ای بکشانند که از حیث راهبردی مدت‌هاست می‌خواهد - و نیاز دارد- از آن فاصله بگیرد. آمریکا اکنون باید منابع بیشتری را صرف پروژه‌هایی کند که ذهن‌های کوچک و نیمه‌دیوانه اسرائیلی آنها را طراحی می‌کنند و بپذیرد که مستقیما در هزینه همه این اقدامات شریک خواهد بود. طبیعی است که ایران وقتی سر مار را در دسترس دارد، به دم آن حمله نخواهد کرد. در حالی که ظاهرا هدف تیم امنیت ملی بایدن جلب حمایت قوی‌تر اسرائیل و کشورهای عربی منطقه در رویارویی بزرگ‌تر با روسیه و چین است، آنچه عملا به دست خواهد آورد، یک منطقه آشفته‌تر است که در آن مقاومت تصمیم خواهد گرفت با تحمیل هزینه به آمریکا، جلوی شرارت‌های بیشتر اسرائیل و سعودی را بگیرد. به این ترتیب آمریکا که در همان جبهه اول هم در حال باختن به روسیه و چین است، مجبور خواهد بود نقش اصلی را در یک جبهه دیگر هم بر عهده بگیرد. گزینه پاسخ مستقیم به آمریکا شاید خوشایند نباشد اما احتمالا اجتناب‌ناپذیر خواهد بود، چرا که آمریکا خود را در میانه بازی‌ای قرار داده که دیگر نمی‌تواند از دور آن را بالانس کند یا توقع داشته باشد هزینه‌ها هم در آن نیابتی توزیع شود. انتخاب‌ها در اختیار آمریکاست اما نتایج انتخابی نیستند. و در نهایت، ظاهرا ریاض و تل‌آویو موفق شده‌اند دولت آمریکا را به صحنه‌ای بکشانند که سود اصلی آن را رقبای جمهوری‌خواه بایدن در انتخابات کنگره و سپس ریاست‌جمهوری خواهند برد. همه آنچه راهبرد جدید آمریکا در منطقه خوانده می‌شود، در واقع اعترافی است به اینکه بایدن هم تصمیم گرفته همان مسیر ترامپ را برود و در نهایت پس از حدود ۲ سال مقاومت ظاهری، یک نسخه دموکرات از سیاست فشار حداکثری را که در واقع رونویسی ناشیانه از سیاست ترامپ است، به عنوان گزینه مطلوب خود اعلام کند. چنین اعتراف مهمی از جانب دولت بایدن برای شکل دادن به یک کمپین معتبر تبلیغاتی از سوی جمهوری‌خواهان علیه او کافی است و آنها می‌توانند به طور معتبر از مردم آمریکا بخواهند صدای اعتراف دموکرات‌ها را بشوند و وقتی نسخه‌های اصیل وجود دارد، از رای دادن به نسخه‌های بدلی اجتناب کنند. ادامه👇👇
خلاصه اینکه آمریکا راهبرد جدیدی عرضه نکرده اما یک راهبرد کهنه به گران‌ترین قیمت ممکن به آن فروخته شده است. بایدن منابع بیشتری را برای اهدافی غیرمطمئن‌تر هزینه خواهد کرد، در رویارویی بزرگ‌تر خود با روسیه و چین هر چه بیشتر عقب خواهد افتاد، درون آمریکا به رقبای جمهوری‌خواه خود اعتبار خواهد داد، در منطقه شریک هزینه‌هایی بزرگ اما غیرضروری خواهد شد و در نهایت نیز یک ایران قوی‌تر با شرکایی جدیدتر و مطمئن‌تر و با الگوی عملی تهاجمی‌تر روی دستش خواهد ماند. پایان
گفت‌وگویی درباره گشت ارشاد! محسن‌ مهدیان وقتی اسم گشت ارشاد می‌آید، چه تصویری در ذهنتان تداعی می‌شود؟ احتمالا چند برخورد خشن ناجا. حالا برای یک‌بار هم که شده اختیار ذهنتان را به‌دست بگیرید و اجازه ندهید آنچه رسانه‌ها برایتان ساخته‌اند تداعی شود. این‌بار منطقا ضرورت گشت ارشاد را ارزیابی کنید. یقین دارم مخالف‌ترین‌ها نیز موافقند. اجازه دهید با آرامش استدلال کنیم. به عزیزی که بسیار از دست گشت ارشاد عصبانی بود گفتم اگر کسی برهنه به خیابان بیاید مشکلی ندارید؟ گفت حتما مشکل دارم. گفتم چرا؟ گفت بالاخره یک حدی وجود دارد. همه جای دنیا این حد را پذیرفته‌اند. گفتم ممنون و پایان استدلال؛ پس تو هم با گشت ارشاد موافقی. همین که معتقدی از یک جا به بعد باید قهریه وارد شود پس گشت ارشاد ضروری است. این همانی است که برخی به غلط می‌گویند حجاب اجباری. حال آنکه الزام قانونی است که به قول تو در همه ‌جای دنیا نیز وجود دارد. اما احتمالا سر اندازه آن اختلاف باشد. به‌نظرت شما باید مرز حجاب را تعیین کنی یا من یا دین؟ گفت هیچ‌کدام؛ عرف. گفتم عرف چیست؟ عرف کی؟ عرف کجا؟ مثلا عرف گاوپرست‌ها خوبه یا عرف سکولارها یا عرف لاابالی‌ها؟ گفت عرف مردم جامعه. گفتم قبول داری اکثریت مردم ما مسلمانند؟ گفت بله. گفتم قبول داری حجاب جزئی از دین است؟ تأیید کرد. گفتم پس اگر قرار بر رجوع به عرف هم باشد، عرف دیندارها ملاک است. ضمن اینکه رجوع به عرف هم درون دین است و امضای فقیه می‌خواهد و اینطور نیست که هرکس بگوید عرف چنان و چنین است. گفت واقعا فکر می‌کنی گشت ارشاد در باحجاب کردن مردم مؤثر بوده است؟ گفتم سؤالت غلط است. این اشتباه رایجی درباره گشت ارشاد است. گشت ارشاد برای صیانت از قانون است نه ایجاد حجاب. مثل پلیسی که برای عبور از چراغ قرمز جریمه تعیین می‌کند. هدف اصلی حفظ نظم شهر است. واگرنه ممکن است یکی بگوید صرفا با زور جریمه که کسی منظم نمی‌شود. گفت یعنی تو با خشونت گشت ارشاد موافقی؟ گفتم حتما نیستم. ولی عملکرد گشت ارشاد را از دریچه چند فیلم تقطیع شده رسانه‌های مغرض نمی‌بینم. ضمن اینکه خطا را اصلاح می‌کنند نه اینکه منکر اصل ماجرا شوند. گفت حالا همه‌‌چیز این مملکت درست شده و فقط حجاب مانده است؟ گفتم من هم مثل تو معتقدم باید همه بخش‌ها تقویت شود. ولی اگر دولت نتوانست تورم را کنترل کند پلیس هم باید از تخلفات راهنمایی و رانندگی بگذرد؟ گفت با همه این حرف‌ها حجاب اولویت نیست. گفتم این یکی را موافقم. اما خواهش می‌کنم دقیق ببین. جریانی که تشویق به آتش زدن بانک‌ها و شکستن شیشه ماشین‌ها و بستن راه مردم می‌کرده است امروز به چوب بستن حجاب را تشویق می‌کند. چرا؟ ماجرا چیست؟ همانها که سال‌ها برای کوچک شدن سفره مردم، راهزن‌های قداره‌کش جهانی را با سوت و کف همراهی می‌کردند و صله مزدوری و نشان بردگی جور می‌گرفتند، حالا برای برهنگی بیشتر جایزه تعیین کردند. روشن نیست که هدف اصلی حجاب نیست؟ بله حق داری. حجاب اولویت اول ما نیست؛ اما ظاهرا اولویت اول شیطان کثیف شده است. به همین دلیل معتقد به ارتقای گشت ارشادم. گشت ارشاد تا دیروز غفلت‌ها را تذکر می‌داد اما این‌بار باید جبهه جدیدی را هدف بگیرد. ما فراتر از گشت ارشاد فرهنگی، نیازمند گشت ارشاد امنیتی هستیم که برای به‌هم زدن نظم عمومی و شکستن قانون و اراده حداکثری مردم، آدم اجیر می‌کند تا چهارشنبه‌های سیاه را بسازد.
تهاجم مکعبی علیه حجاب اسلامی احمدحسین شریفی مدتی است که یک تهاجم ترکیبی تمام‌عیار و یک هجوم مکعبی علیه حجاب در جامعه اسلامی ما آغاز شده است. «وجوه شش‌گانه» این مکعب همگی آگاهانه یا ناآگاهانه یک هدف اساسی را دنبال می‌کنند: «هویت‌زدایی از دختران و پسران ایرانی» به هدف «هویت‌زدایی از جامعه ایرانی» و در نتیجه «اضمحلال اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی». یکی از وجوه ششگانه این مکعب، «مدعیان روشنفکری»اند که لاشخورصفت و به سرعت بر سر هر مرداری که بتوانند از آن علیه اسلام و ارزش‌های اسلامی به ویژه ارزش‌های سیاسی و اجتماعی اسلام استفاده کنند، گرد هم می‌آیند. وجه دیگر این مکعب، «برخی از جریان‌های سیاسی بدنام‌»اند که هدفی جز کسب قدرت نمی‌شناسند. آنان گمان می‌کنند اگر در جبهه حمایت از بی‌حجابی قرار بگیرند می‌توانند به کرسی قدرت تکیه بزنند. اینان خود را مدافع زنان و حقوق آنان می‌دانند اما در عمل هیچ ارزشی برای زنان قائل نیستند. اینان مقلدان نظام سرمایه‌داری و پیروان فرهنگ لیبرالیسم‌اند که زن را فقط ابزار و بازیچه‌ای برای کسب قدرت می‌بینند. وجه سوم این مکعب شوم، «عده‌ای از عمامه‌به سرهای حوزوی‌‌»اند که برخی از آنها ساده‌لوحانه و برخی دیگر عامدانه مدت‌هاست در جبهه دشمنان اسلام اجتماعی و انقلابی قرار گرفته‌اند. اینان نیز به این گمان که ترویج بی‌حجابی به تضعیف ولایت‌فقیه و حکومت اسلامی می‌انجامد از هیچ کوششی در این جهت فروگذار نمی‌کنند. وجه چهارم این مکعب، «شبکه‌های ماهواره‌ای و کانال‌های مجازی» بی‌در و پیکری است که سالیانی است در کشور ما مشغول فعالیت‌های ضد فرهنگی‌اند. وجه پنجم آن هم «برخی از سلبرتی‌های هنری و ورزشی»‌اند که به صورت مداوم و روزانه تصاویر بی‌بند و باری آنان در فضای مجازی به نمایش گذارده می‌شود و حتی نوامیس خود را برهنه در مرأی و منظر دیگران می‌گذارند. رقابتی عجیب در «بی‌بند و باری و ولنگاری» و «ناموس‌نمایی» در میان اینان شکل گرفته است و بالاخره وجه ششم این مکعب فساد، «یله‌گی و رهایی بازار مد و مدل و لباس‌های مردانه و زنانه» است؛ به گونه‌ای که بسیاری از زنان عفیف و پاکدامن برای تهیه یک مانتو و روسری مناسب از بازارهای پوشاک کشور حقیقتا در رنج و عذاب‌اند. اما شاهد فراوانی بیش از اندازه در بازار لباس‌های جلف و بدن‌نما و .... هستیم. راه مبارزه با این تهاجم ترکیبی و هجوم مکعبی نیز اقدام ترکیبی و دفاع معکبی است.
آن‌ها عوض آنکه خود را مذمت کنند که چرا به غرب اعتماد کردند و افتضاح برجام و دستاورد تقریبا هیچ آن را در کارنامه خود گذاشتند ، رقیب خود را به بهانه کاهش مشارکت به شماتت گرفته‌اند. آنها با راهبرد دیو و پری در انتخابات شرکت می‌کنند وقتی طرفداران آنها به این نتیجه رسیدند آنها پری نیستند به نامزد آنها رأی ندادند چون از قبل رقیب خود را «دیو» معرفی کرده بودند نتیجه کار کاهش مشارکت شد. آنها در فرآیند شکل‌گیری «آنوکراسی» به جای «دموکراسی» درست در اجرای توطئه‌های آمریکا نقش‌آفرینی می‌کنند. اصلاح‌طلبان از ابتدای پیدایش در سپهر سیاست ایران هرگز به این سؤال پاسخ ندادند که چه چیز را می‌خواهند اصلاح کنند؟ مبنای آسیب‌شناسی آنها چیست؟ آنها بدون اینکه توضیحی در مورد نسبت خود با دین و انقلاب و نظام بدهند بر طبل اصلاحات می‌کوبند. آنها ۴ دولت از ۵ دولت پس از انقلاب را در دست داشتند اما برای از بین بردن فقر، فساد و تبعیض هیچ‌گاه راه حلی ارائه نکردند. اوایل سال‌های حکومت خاتمی یک کارگاه آموزشی در معاونت سیاسی وزارت کشور در زمان تصدی تاج‌زاده دایر کردند که سعید حجاریان آن‌را اداره می‌کرد. یحیی کیان تاج بخش و حسین بشیریه در این نشست‌ها شرکت می‌کردند. تعریفی که از اصلاحات بیرون دادند این بود که ؛ اصلاحات یعنی دموکراتیزاسیون، دموکراتیزاسیون یعنی مدرنیزاسیون، مدرنیزاسیون هم یعنی سکولاریزاسیون جدایی دین از سیاست! برخی هم در آن جلسات پا را فراتر گذاشتند و گفتند سکولاریزاسیون یعنی لائیزاسیون، کشور باید به سمت ارزش‌های لائیسیته بر مبنای مدل فرانسه حرکت کند! یعنی درست همین حرفهایی که تاجزاده امروزها در توییت های خود و جیغ و داد کلاب هاوسی مبنی برحذف ولایت فقیه از قانون اساسی و جدایی دین از سیاست مدام تکرار می کند. خوب طبیعی بود ، مفهوم این «اصلاح» چیزی جز «افساد» نبود. از دل این تئوری اصلاحی، فتنه ۱۸ تیر ۷۸ بیرون آمد چون شکست خوردند رفتند ۱۰ سال تمرین کردند و با ارتباطاتی که در داخل و خارج برقرار شد فتنه ۸۸ را با اسم رمز تقلب کلید زدند. با آنکه در فتنه ۷۸ و ۸۸ آشوب بپا کردند و اردوکشی خیابانی راه انداختند ، دست به غارت اموال دولتی و مردمی زدند اسم آن را با این همه خشونت «نرم» گذاشتند ! معلوم نبود اگر می‌خواستند براندازی سخت کنند چه می‌کردند؟! برای عملیاتی کردن «آنوکراسی» آمریکایی‌ها نیاز داشتند یک جریانی را در داخل تقویت کنند که همزمان « در قدرت» بودن «بر قدرت» هم باشند. بخشی از جریان اصلاحات با پذیرش این مأموریت عملا به خدمت سرویس‌های امنیتی و رسانه‌ای غرب درآمدند. تاج‌زاده در فتنه ۷۸ و ۸۸ دست در دست یحیی کیان تاج‌بخش عضو سیا و مشاور سوروس در تهران عملا نقش مهمی در این باره ایفا می‌کرده است. تمامی کسانی که اخیرا به بازداشت تاجزاده اعتراض کردند مستقیم و غیرمستقیم به نوعی اعتراف به حضور در پروژه عملیاتی کردن «آنوکراسی» کردند. بهزاد نبوی رئیس شورای جبهه اصلاحات در دفاع از تاجزاده، او را مربوط به جریان منتقد مصلح و مخالف براندازی و آشوب و خشونت معرفی می‌کند. اما کارنامه سیاسی او در دو فتنه ۷۸ و ۸۸ و پس از آن نشان می‌دهد ، فعل و قول سیاسی او مبتنی بر براندازی، آشوب و خشونت است و تنها چیزی که در کارنامه او نیست نقد مصلحانه است. برخی در دولت روحانی و خاتمی متأسفانه در مدار آنوکراسی حرکت می‌کردند و هرگونه تحولی را منوط به بهبود رابطه با غرب کرده بودند در حالی که غرب به هیچ وجه بنای آشتی با انقلاب نداشت. دولت رئیسی خوشبختانه با درک درست از این کژراهه در مسیر «کارآمدی» و «ثبات» حرکت می‌کند. او درک درستی از منابع قدرت و تعامل در منطقه و جهان و تحکیم مردم‌سالاری دینی در ایران دارد. پایان
آنوکراسی محمدکاظم انبارلویی اینکه آمریکایی‌ها در اتاق جنگ بی‌پایان خود علیه ملت ایران چی فکر می‌کنند خیلی مهم است. آن‌ها در مقابله با ملت ایران، دو جنگ سخت داخلی و خارجی و سه نبرد نرم را طی ۴۰ سال گذشته پشت سر گذاشتند هر کاری خواستند و هر توطئه‌ای را که اجرا کردند نه‌تنها نتیجه نگرفتند بلکه ایران هر روز قدرتمندتر و تواناتر در سپهر سیاست منطقه و جهان ظاهر شده و می‌شود. آمریکایی‌ها در صفحه شطرنج بازی با ایران تابع هیچ قاعده‌ای نیستند. اشتباه آن‌ها این بود که همه سربازها، فیل‌ها و اسب‌ها را یک‌جا و همزمان به میدان آوردند و هربار با تلفات بیش‌تر به‌ویژه در حوزه نظامی عقب نشستند. امروز در اتاق جنگ آمریکایی‌ها پنتاگون شمشیر و سپر انداخته است. امید آنها به سیا، وزارت خارجه و وزارت خزانه‌داری برای تشدید تحریم‌ها و تداوم نبرد نرم و براندازی نرم است. آنچه از «فعل» آنها دیده می شود و از «قول» آنها شنیده می شود را می توان در حوزه دموکراسی رصد کرد. آنها مشروعیت مردمی نظام را از طریق عملیاتی کردن «آنوکراسی» هدف قرار داده‌اند. آنوکراسی یعنی شبه دموکراسی یعنی شکلی از حکومت که ظاهرش دموکراسی و مردم‌سالاری است. اما دولت در برون و درون «بی‌ثبات» و «ناکارآمد» و فاقد قدرت است. آمریکایی‌ها می‌خواهند قدرت در دولت دست کسانی باشد که عملا قدرتی نداشته باشند، قدرت واقعی در دست کسانی باشد که سر در آخور سرمایه‌داری جهانی و سرویس‌های امنیتی قدرت‌های جهانی داشته باشند. اینکه آمریکایی‌ها از سال ۷۶ تصمیم گرفتند در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری و شوراها از یک ضلع رقابت که به قول خودشان میانه‌رو هستند، حمایت کنند، همین، پا گذاشتن در جایگزینی و عملیاتی کردن «آنوکراسی» به جای «مردم‌سالاری» دینی بود. متأسفانه برخی اصلاح‌طلبان عملا به استخدام دشمن در این پروژه برای ضربه به جمهوریت نظام درآمدند. یحیی کیان تاج‌بخش، عضو سیا و مشاور بنیاد سوروس از محکومین فتنه ۸۸ در اعترافات خود در دادگاه که به عنوان دفاعیه مطرح کرده ، پرده از چنین توطئه‌ای بر می‌دارد. او از شناسایی و جذب نخبگان ، شبکه‌سازی و نهادسازی، راه‌اندازی کارگاه‌های آموزشی در معاونت سیاسی وزارت کشور زمان آقای خاتمی یاد می‌کند و می‌گوید: مشروعیت‌زدایی و اعتبارزدایی از جمهوری اسلامی را از طریق حمله به پایه‌ها و ستون‌های نظام و نافرمانی مدنی شروع کردیم. او از نحوه آشنایی خود با مصطفی تاجزاده که آن زمان در معاونت سیاسی وزیر کشور بود خبر می‌دهد و همکاری‌هایی را در این زمینه یادآور می‌شود. مأموریت او افزایش سرمایه اجتماعی کسانی که در ایران به ترویج و تعمیق تفکر غربی می‌اندیشند، بود. نظریه او در مورد افزایش سرمایه اجتماعی مورد توجه سعید حجاریان و تاجزاده قرار می‌گیرد و او از ارتباط خود با سعید حجاریان که آن زمان در مرکز استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت بود نیز پرده برمی‌دارد. امروز اصلاح‌طلبان با دست فرمان «آنوکراسی» به جای دموکراسی به روزگاری افتاده‌اند که تمام سرمایه اجتماعی خود را در انتخابات گذشته که به پای روحانی ریخته بودند از دست رفته می‌بینند . آنها گرفتار ۶ بحران هستند که در آن دست و پا می‌زنند. ۱- بحران گفتمان ۲- بحران اندیشگی ۳- بحران بی‌آیندگی ۴- بحران مقبولیت ۵- بحران مشروعیت ۶- بحران کارآمدی آنها فکر می‌کنند می‌توانند هزینه‌های خسارت‌بار از دست دادن سرمایه اجتماعی خود را به حساب رقبای خود بگذارند. آنها برای توجیه این بحران‌ها مقولاتی چون حمله به نظارت استصوابی ، طرح رفراندوم، آزادی و خلق دو قطبی‌های کاذب و ... را در دستور کار دارند. فکر می‌کنند این بیراهه‌روی برای آنها تولید سرمایه اجتماعی می‌کند. سردمداران جریان اصلاح‌طلبی هنوز نفهمیدند چه کلاهی سرشان رفته است .آمریکایی‌ها با پروژه آنوکراسی سرمایه اجتماعی آنها را به عنوان یک ضلع رقابت به باد داده‌اند حالا آمدند سراغ ضلع دیگر با تحریم اقتصادی و تهاجم فرهنگی و تهاجم سیاسی و دیپلماتیک؛ سرمایه اجتماعی این ضلع را هم ضایع کنند و تیر خلاص به «جمهوریت» و «مردم‌سالاری دینی» بزنند. این فرمول را در مشروطه و نهضت ملی عمل کردند و جواب داد و فکر می‌کنند در انقلاب اسلامی هم جواب می‌دهد. اصلاح‌طلبان در بحث‌های کلاب‌هاوسی خود گاهی موضوع مشارکت ۴۸ درصدی مردم در انتخابات ریاست جمهوری پیراهن عثمان کرده‌اند تا مشروعیت مردمی دولت را زیر سؤال ببرند. آن‌ها اولاً: فراموش کردند انتخابات ریاست جمهوری زیر سیطره بیماری کرونا با تلفات سه رقمی برگزار شد. ثانیا : جریان اصلاحات با تمام توان به صحنه آمدند و از نامزد خود- همتی- حمایت کردند. جریان اصلاح‌طلب علی‌رغم حمایت صددرصدی از همتی نتوانست طرفداران خود را به دلیل عملکرد بد دولت مورد حمایت خود یعنی روحانی را به پای صندوق‌های رأی بیاورد. 👇👇👇👇👇
زیر و بم اشتغال طلاب «ببین چه جوری واستون کار جور می‌کنن» این واکنش یکی از نزدیکانم بود، وقتی خبر استخدام طلاب در شعب بانک‌های گوناگون منتشر شد. خبری که با انتشارش، موجی بزرگ در فضای مجازی پدید آورد. اگر چه با تکذیبش این موج اندکی فروکش کرده است اما بهانه خوبی است برای پرداختن به اشتغال و معیشت طلاب؛ بلکه گره‌ای بگشاید و شبهه‌ای بزداید: یک: اصل حضور طلبه‌ها در مناصب مختلف اشکالی ندارد. مهم، تخصص است. اگر تخصص داشته باشند دلیلی ندارد منع شوند و اگر ندارند باید به خاطر «عدم تخصص» محروم شوند نه طلبگی. آیا معقول است کسی که سه مقطع کارشناسی، ارشد و دکتری را در روان‌شناسی گذرانده است به جرم خواندن دروس حوزوی مجوز طبابت و مشاوره نگیرد و نظیر او در دانشگاه با خواندن همین سه مقطع و بدون خواندن دروس حوزوی، مجوز مشاوره بگیرد؟ چرا کسی که اقتصاد، علوم سیاسی یا ادبیات فارسی را تخصصی در دانشگاه و دیگر مراکز مربوط دنبال کرده است حق اظهار نظر نداشته باشد و رفیق دانشگاهی‌اش با همین‌ها و بدون فضل حوزوی، دائما نظریه بدهد؟ مگر این که بگوییم خواندن دروس حوزوی مانع از فهم علوم دانشگاهی می‌شود! دو: طلاب حوزه در برخی دروس و علوم از نظایر دانشگاهی خود موفق‌ترند. مثلا در ادبیات عرب، طلبه‌ای که در طول سه سال کتاب‌هایی چون صمدیه، سیوطی، ابن عقیل و مغنی خوانده است از کسی که کارشناسی یا ارشد عربی دارد چیزی کم ندارد. (حداقل در زمینه تدریس عربی) وضعیت دروس قرآن و دینی هم همین طور است. ممکن است بگویید "فن تدریس غیر از محتوادانی است" صحیح، اما در تدریس هم طلاب به خاطر پایبندی به سنت ارزشمند مباحثه، توانمند و در تقریر و تفهیم مطالب موفقند. بنابراین اعتراض به استخدام طلاب در این دروس یا ریشه در ندانستن دارد و یا سیاسی‌کاری. سه: دولت باید طلبه‌ها را فقط در زمینه‌های تخصصی خودشان به کار گیرد. دلیلی ندارد که طلبه را با سطح دو فقه و اصول، به تدریس تاریخ، علوم اجتماعی و جغرافی بگمارند. مگر این که تخصص داشته باشد که در این صورت اشتغالش به خاطر تخصص است نه طلبگی. از طرفی حضور روحانیان در اموری که هیچ ارتباطی به حوزه کاری‌شان ندارد موجب اعتراض و حساسیت مردم شده که اعتراضی به‌جاست. مثلا چرا باید یک روحانی در افتتاح تصفیه‌خانه حضور پیدا کند و یا طلبه‌ای درباره تعمیر لوله‌های پالایشگاه سخن بگوید؟ اشتغال طلاب در مناصب غیر تخصصی موجب می‌شود مشروعیت به‌کارگیری‌شان در حوزه تخصص‌شان هم با سوال و چالش مواجه شود. چهار: کمتر طلبه‌ای است که از دوست یا دشمن، انگ مفت‌خوری نخورده باشد. گویا انتظار برخی از مردم این است که طلبه‌ها صبح تا شب مشغول کار دستی و فنی شوند و در کنارش طلبگی‌شان را هم ادامه دهند. آنان تدریس، نگارش، تحقیق و تحصیل را کار نمی‌دانند و معتقدند کار حتما باید طوری باشد که قطرات عرق روی پیشانی نمایان شود! صرف نظر از این که با این منطق، استادان دانشگاه، روزنامه‌نگاران، مشاوران، پزشکان و برنامه‌نویسان همه مفت‌خورند، آیا طلبه‌ای که صبح تا ظهر دنبال شترمرغ‌هایش می‌دود و ظهر تا غروب برای یک لقمه نان با بساط حجامت در پی تیغ زدن ملت است، می‌تواند پس از نماز مغرب، نیازهای فکری و پرسش‌های مراجعانش را پاسخ گوید؟ هرگز. وقتی هم نتواند جواب دهد، همین مراجعان او را به بی‌سوادی و مفت‌خوری متهم می‌کنند. از قضا سرکنگبین صفرا فزود! پنج: ممکن است عده‌ای بگویند "چگونه اصحاب پیامبر و امامان، هم کار می‌کردند و هم سر درس این بزرگواران حاضر می‌شدند؟ طلاب هم همین کار را کنند" این پیشنهاد شدنی نیست، زیرا حجم و عمق نیازهای فکری جامعه با دوره پیامبر و اهل بیت قابل سنجش نیست. ساعتی نمی‌گذرد مگر آن که پرسشی جدید در شاخه‌های گوناگون علوم انسانی و اسلامی تولید می‌شود. از تفسیر، فقه، اصول و فلسفه بگیرید تا تاریخ، جامعه‌شناسی، روان‌شناسی و علوم سیاسی. پاسخ به این پرسش‌ها کار تخصصی، متمرکز و گسترده می‌طلبد. نمی‌توان از طلبه انتظار داشت هم متخصص تاریخ باشد و هم مرغداری‌اش را شخصا اداره کند. هم در تفسیر قرآن خبره باشد و هم آچار به دست، لوله‌کشی منازل مردم را انجام دهد. تمرکز، شرط لازم موفقیت است. از طرفی کار هم فقط کار دستی و فنی نیست. اهل فرهنگ بهتر است کار متناسب با فرهنگ انجام دهند تا کمتر از حوزه تخصصی‌شان فاصله بگیرند. همانطور که اگر یک معلم فقط معلم باشد و روی کار خود متمرکز، موفق‌تر است تا معلمی که هم تدریس می‌کند، هم مسافرکشی و هم خرید و فروش سهام. هر چند گاهی فشار زندگی، معلمان زحمت‌کش را هم به درد طلاب گرفتار می‌کند. 👇👇