اسکیت سواران نوجوان چمران؛ تراژدی فرهنگ یا موقعیت خطر؟!
علیرضا محمدلو
اخیرا شاهد جنجال رسانهای پیرامون کژرفتاری عدهای نوجوان در یکی از خیابانهای شیراز بودهایم. بچههایی که به بهانه روز اسکیت، با سر و وضع خلاف عرف و شرع و قانون تجمعی تفریحی ترتیب داده بودند و بگذریم از اینکه از لحظه تشکیل این تجمع تا وایرال و بازنشر شدنش در شبکههای مجازی، چقدر مهندسی شده بود.
بررسی کنیم که این پارههویتها چگونه تبدیل به رویداد میشوند و نمایشی از یک کجروی فرهنگی را یدک میکشند؟ مگر همین جامعه نیست که دهه هشتادی و نودیهایش، مرزهای ایرانی و عربی و آفریقایی و انگلیسی را با سرود فاخر سلام فرمانده در نوردیدند؟!
«دیوید رایزمن» در بررسی دورههای بشری از منظر ارتباطات، سومین مرحله از سیر تطورات بشر را «دوره انسانهای دگر راهبر» نام مینهد که تحت تأثیر گروه همسالان و رسانهها و اتمفسر اجتماعی، هویتسازی اتفاق میافتد. در چنین عصری، خانواده و سیستم کم اثر شده و شخصیت فرزندان به شدت انفعالی، رسانهزده و تاییدطلب افراطی میشود که به تدریج تحت تأثیر رسانهها، انبوه انسانهای تنها در شهرهای بزرگ شکل میگیرد.
گذشته از این نظریه و در این خصوص، قطعا نقش چهار عنصر سیستم، خانواده، مدرسه و رسانه بایستی درست سنجیده شده و نسبت به سهم هر متغیری به تناسب دوری و نزدیکیاش به عمق ماجرا، وزندهی دقیقی صورت گیرد.
در ادبیات دینی وقتی سخن از تربیت میشود، با سه دوره هفت ساله مواجه میشویم که هفت سال اول، دوره سیادت و آقایی کودک، هفت سال دوم دوره تعلیمپذیری و فرمانبرداری، هفت سال سوم، دوره مشورت و وزارت فرزند نامیده میشود.
اگر ساحت شخصیت هر فرد، بر سه محور عواطف، افکار و رفتارها تقسیم شود، محور دوره اول به دلیل اهمیت امنیت روانی و احساسی؛ عواطف کودک، محور دوره دوم به دلیل اهمیت و دورنیسازی آداب؛ رفتار کودک و محور دوره سوم نیز به دلیل بلوغ ذهنی و فکری؛ اندیشه کودک میتواند عنوان بگیرد.
حال اگر این بچههای دهه هشتادی را در سبد تحلیل و بررسی قرار دهیم و در ایستگاه رفتارشناسی قرار بگیریم، بیشتر از همه، کدامیک از ساحات شخصیت را دچار کمتوجهی میدانیم که در نتیجه شاهد کجرفتاری و بیتفاوتی نسبت به عرف و ادبیات شرعی جامعه میشویم؟ اگر در رفتارسازی دچار ابهام یا کمبود ایده هستیم باید گفت که هویتبخشی از طریق قهرمانسازی، الگودهی و ارائه سبک رفتاری در این برهه بسیار حیاتی و سرنوشتساز است؛ البته این مدلسازی بایستی در بستری هنری، چه بسا سینمایی اتفاق بیافتد تا به طور غیرمستقیم تبدیل به عادت رفتاری نوجوان امروزی شود.
حال ما چرا این پارهتراژدیِ فرهنگی را سر و ته بررسی میکنیم و به جای مواجهه آسیبشناسانه جدی و بیتعارف با متغیرهای چهارگانه پیش گفته، چراییها را در خود این بچهها جستجو میکنیم؟ کدامیک از نقاط خط تربیتی جامعه دچار بیماری شده که نمایش بیماری یا نشانه ضعف را این چنین در بغل خیابان هرچند با بزرگنمایی و برجستهسازی رسانهای به تماشا مینشینیم؟
چرا در ساحت عواطف و امنیت روانی، خانوادهها را به سواد کافی مجهز نمیکنیم و در ساحت رفتارسازی، تعلیم را با تربیت درست آداب، گره نمیزنیم و به مدارس دیکته نمیکنیم و چرا در سطح بینش و نگرش، کارگاههای تفکر و مهارتهای کاربردی را به جای دروس نظری بیخاصیت و بدردنخور، برای نسل نوجوان جامعه، جدی نمیگیریم و تبدیل به سیاست و به اصطلاح، "اکشن پلن" نمیکنیم؟ چرا صدا و سیمای ما برای نسل نوجوان، برنامه مشخص هویتآفرین ندارد و مسائل این دوره را بازخوانی و باطراحی نمیکند؟
از آن سو، رسانهی بیمار و بیگانه، میداند که چگونه، سلام فرماندهی نسل شما را بایکوت یا تخریب کند و از تجمع بچههای خیابان چمران، یک پدیده اپیدمیک و فراگیر بسازد؛ اما با توجه به ضعف کارکردی نهادهای مسئول و چندمرجعیتیشدن امر تربیت، ضروری است که به جای تقلیل واقعه یا بزرگنمایی ماجرا، فرایند تحول با اسناد دینی به صورت عملیاتی در دستور کار قرار گیرد تا خروجی نحس اسنادی همچون ۲۰۳۰ از پیشانی فرهنگی جامعه زدوده شود.
👇👇👇
تراژدی فرهنگ یک بیماری عمیقی است و زمانی واقعیت پیدا میکند که با تکثر انسانهای دگر راهبر، مواجه شویم و ذهنیت و زبان نسل نو از ایدئولوژی حاکم بر جامعه بیگانه شده و به تدریج از بیگانگی به ستیز روی آورد. چنین شرایطی با فراگیری و ستیز و چالش همراه است که ما در این رویداد چنین فاکتورهایی را شاهد نبودیم. به هرحال موقعیت خطری است که قبل از تکرار و تداوم و تبدیل شدن به چالش و بحران خیابانی با پشتیبانی رسانهای، بابستی به فکر تولید آگاهی برای خانواده، تدوین سند تربیت برای مدارس، پویایی و رهایی نهاد رسانه از کلیشههای فانتزی و ترمیم رفتاری سیستمهای مرتبط با مقوله فرهنگ و تربیت باید بود والا در آینده نه چندان دور، شاهد دومینوی خیابانهای اسکیتسوار خواهیم بود!
پایان
لزوم توجه به پیوست اجتماعی بهکارگیری جوانان در اداره کشور
✳️زمینههای اجتماعی جوانگرایی✳️
سیدیاسر تقوی
میانگین سنی دولتهای جمهوری اسلامی، از بدو پیروزی انقلاب تاکنون همواره رو به افزایش بوده است. طی سالهای پس از پیروزی انقلاب اسلامی تا دهه 90 بهطور معمول با تغییر روسای جمهور، دولتها یک تا سه سال پیرتر شدهاند. این رقم با روی کار آمدن دولت حسن روحانی جهشی هشتساله داشت و در اواخر دولت دوازدهم میانگین سنی دولت به 59 سال رسید. اما دولت سیزدهم با رویکرد جوانگرایی میانگین سنی کابینه را با کاهشی بیسابقه به 51 سال رساند، رقمی که نسبت به دهه 60 و دولتهای آغازین جمهوری اسلامی فاصلهای 10ساله دارد اما میتواند شروع خوبی برای سیاست جوانسازی کارگزاران نظام قلمداد شود؛ مشروط بر آنکه زمینههای اجتماعی آن را نیز فراهم سازد و جامعه ایران را آماده پذیرش آن کند.
علیرغم آنکه جامعه ایران دولتهای بهمراتب جوانتری را در دهه 60 تجربه کرده و بخش عمدهای از مدیریت جنگ در هشت سال دفاع مقدس را بهواسطه فرماندهان جوان پشتسر گذاشته، اما افکار عمومی امروز از حضور جوانان در عرصههای مدیریتی استقبال چندانی نمیکند یا بیتفاوت از کنار آن عبور میکند. اراده حاکمیت به جوانسازی دولت و ساحتهای سیاستگذاری و اجرایی نیازمند پیوست پذیرش اجتماعی است که به نظر میرسد راهبرد مشخصی در این زمینه وجود ندارد. این امر باعث میشود نخبگان راهیافته به دولت و سایر بخشهای ساختار سیاسی کشور نتوانند از پس هزینههای احتمالی ناشی از آزمون و خطا بربیایند و شکستخورده از ساختار اجرایی کشور حذف شوند. این درحالی است که در شرایط متفاوت دهه 60 تابآوری جوانان در عرصه مدیریت به این اندازه شکننده نبوده است. آسیبشناسی جوانگرایی در ایران امروز نیازمند بررسی ابعاد و زمینههای مختلف سیاسی و اجتماعی است که به برخی از آنان اشاره میشود:
1. جامعه ایران در رفتار سیاسی دچار تشتت است. البته شاید جریانهای سیاسی حول یکسری گزارهها و مطالبات به وحدت افق و نظر برسند، اما به نظر میرسد در عرصه میدان تفاهم عملیاتی وجود ندارد. رسانهها و فضای مجازی با تشدید نگاه انتقادی، علیرغم آنکه معطوف به مشکلات ملموس و روزمره مردم هستند، در ساحت ترسیم افقهای پیشرو، اگر یأس و ناامیدی را پژواک نکنند، فضای سوررئال و انتزاعی را به تصویر میکشند. درواقع کاربران موثر شبکههای اجتماعی که بر بخش عمده افکار عمومی اثرگذارند، تلاش دارند با عبور از لایه «هواداری» در مقام «منتقد سخت» باقی بمانند و آلوده به طرفداری از شخص یا جریانی نشوند. از سوی دیگر بازخوانی آرمانهای انقلاب و رجوع مجدد به اندیشمندان انقلاب اسلامی هر اندازه به ارتقای سطح مطالبات دامن زده، این پرسش را که «کدام مدیر میتواند ما را به تحقق این مطالبات نزدیک کند؟» بیپاسخ میگذارد. افکار عمومی در نقد وضعیت موجود- و حتی در پارهای موارد سیاهنمایی آن- کاملا تفاهم دارد، اما در میدان و عرصه مدیریت آنقدر متشتت است که هیچ جریان و خردهجریانی مدیران طرف مقابل و حتی طیفهای نزدیک به خود را برنمیتابد. در این میان- که طبعا تفاوتی میان مدیران باتجربه و جوان نیست- اگر کسی بهعنوان جوانگرایی وارد ساختار سیاسی کشور شود، نهتنها از حمایت منسجمی برخوردار نخواهد بود که آزمون و خطاهای وی اصل «جوانگرایی» را نیز هدف قرار میدهد.
2. سیاستورزی نیازمند یک سنت تربیتی است. این مهم است که جوانان گزینششده برای حضور در دولت و سایر ارکان نظام، براساس کدام سنت تربیتی شایستگی لازم را پیدا کردهاند. این مهم در بسیاری از کشورها توسط احزاب تامین میشود؛ اما شرایط فرهنگی ما میتواند ساختارهای متناسب با خود را داشته باشد. البته سنت سیاستورزی میتواند معنای نزدیکی به باندها و قبایل سیاسی پیدا کند، اما این آفت ما را از ضرورت آن بینیاز نمیکند. مدیران جوان نیازمند فرآیندی هستند که طی آن پختگی لازم را برای حضور در عرصههای کلان به دست آورند. بخشی از آفتهای جوانگرایی مانند «اظهارنظرها و موضعگیریهای غیرمتعارف و عجیب»، «بیگانگی با جهان شغلی و صنفی خود»، «تحولات شکننده بهمنظور اصلاح ناگهانی در ساختار»، «بیاعتنایی به آداب سیاستورزی» و... همه بیانگر آن است که وضعیت سیاستورزی در ایران فاقد سنت تربیتی است و به تعبیر دقیقتر بزرگتر و قوه عاقله ندارد. برخی مراکز علمی بهمنظور تربیت مدیران جمهوری اسلامی تاسیس شدند اما سنت سیاستورزی جایی بیرون از مراکز علمی رقم میخورد و فرآیند انضمامیتری را میطلبد تا میان ارتقای سطح دانش و فهم دقیقتر واقعیتها نسبتی برقرار شود.
👇👇
3. جامعه نیازمند ثبات است. تمام هموغم مردم معیشت و دغدغههای اقتصادی است. از سوی دیگر، برخی مدیران ضعیف در تصمیمات خرد و کلان، روان جامعه را آسیبپذیر کردهاند. در این شرایط فرصت آزمون و خطا و ریسکپذیری دولت باید کنترل شود. طبعا این خود نوعی محافظهکاری بههمراه خواهد داشت و عرصه را بر مدیران جوان تنگ خواهد کرد. دولت سیزدهم تلاش دارد خود را دولتی ریسکپذیر نشان دهد؛ اما بهتر است در حوزههای حساس اقتصادی بیشتر دقت شود. هیچیک از سه عامل یادشده، یعنی «تشتت جامعه ایران در رفتار سیاسی» و «فقدان سنت سیاستورزی» و «فقدان ثبات سیاسی و امنیت اقتصادی» در دهه 60 مطرح و مورد انتظار نبوده و نمیتوانسته مانع حضور جوانان در عرصههای مدیریتی باشد. اما کاهش مشارکت در انتخابات و رای رئیسجمهور منتخب و فقدان بسیاری از بزرگان عرصه سیاستورزی و نیز شرایط کشور در جنگ اقتصادی، همه بیانگر شرایط جدیدی است که پذیرش اجتماعی جوانگرایی در ساختار سیاسی کشور را متاثر میکند. در پایان باید توجه داشت که جوانگرایی نه یک امر ترجیحی و تزئینی در جمهوری اسلامی که مقوم انقلاب اسلامی است. انقلاب اسلامی ماهیتا نیازمند آرمانخواهی و پویایی و خلاقیت نسل جوان است وگرنه بیشک مبانی گفتمانی آن توسط موریانه محافظهکاری و اقتضائات اجرایی خورده خواهد شد. ما برای ادامه مسیر انقلاب راهی جز جوانگرایی نداریم. اما فقدان راهبرد مشخص برای تامین زمینههای اجتماعی آن میتواند پروژه جوانسازی مدیران جمهوری اسلامی را شکستخورده نشان دهد. غیرمنصفانه است، اما سوءتدبیر و آشفتگی اقتصادی و سیاسی در دولت یازدهم و دوازدهم به پای میانگین سنی و حتی مجربگرایی نوشته نخواهد شد، اما هزینههای ناشی از بهکارگیری جوانان در اداره کشور به پای جوانگرایی و جوانان مومن انقلابی نوشته خواهد شد. فارغ از هجمههایی که با انگیزههای سیاسی صورت میگیرد، بخشی از این نمود ناکارآمد، متوجه سیاستگذارانی است که پیوستهای اجتماعی لازم را برای حضور جوانان فراهم نکردهاند.
پایان
تاملی در اندیشههای سیدمرتضی آوینی درباره زبان فارسی
چگونه زبان فارسی نجات پیدا میکند؟
رضاکریمی
این روزها تلویزیون همنگران زبان فارسی شده و مدام از تلفظ کلمات بیگانه توسط مسئولان و چهرهها انتقاد میکند. در این یادداشت تلاش شده تا این نگرانی فرهنگی با عمق بیشتری پیگیری شود.
اگر زبان را مظهر فرهنگ و خانه وجود بدانیم نه ابزار، آن وقت تبادل فرهنگی را هم باید در زبان به رسمیت بشناسیم. فارسیسازی همه واژگان بیگانه واقعبینانه نیست. چرا تبادل زبان عربی و فارسی را بپذیریم ولی تبادل با دیگر زبانها را نمیپذیریم؟ یا مگر اعتقاد به واژگان دخیل در قرآن نشان ضعف قرآن است؟
کلمات بار معنایی خاص خود را دارند و زبان به صورت کامل قابل ترجمه نیست. معادلسازی بدون توجه به ریشه فرهنگی ما را از سابقه کلمه غافل میکند. در کلماتی که ویژه یک فرهنگ خاص نیستند میشود معادلیابی را پذیرفت ولی در کلماتی که ویژه سبک زندگی و علوم و صنعت یک فرهنگ و تمدن خاص هستند معادلیابی موجب غفلت از ریشههاست. در این شرایط معادلها زمانی موجه هستند که ما ابتدا آن سبک زندگی و علم و صنعت را بومی کرده باشیم.
رهبر انقلاب نگران زبان فارسی هستند. این نگرانی بهجاست ولی باید دغدغه ایشان درست فهمیده شود. روح کلام رهبری منزوی نشدن زبان فارسی است ولی این کار لزوما با سادهاندیشی و گرتهبرداری حاصل نمیشود.
در این یادداشت فرازی از دیدگاههای شهید آوینی درباره زبان را با کمک برخی از بیانات رهبر انقلاب نقل میکنیم شاید در راه حفظ زبان متفکرانهتر عمل کنیم.
شهیدآوینی بیش از 30 سال پیش متفکرانه به مساله زبان اندیشید. او در دو مقاله «درباره ارتباطات» و «زبان، تلویزیون، سینما و اوقات فراغت» که در جلد اول کتاب آینه جادو منتشر شده، به نسبت زبان فارسی با زبان بیگانه پرداخته است. او هم نگران «انفعال ویرانگر» که در زبان ما نسبت به غرب ظهور یافته بود و معتقد بود که هزار سال فرهنگ عرفانی و ادبی این قوم در خطر انهدام قرار گرفته است. او معتقد بود که زبان حافظ فرهنگ یک امت است و حفظ اصالت فرهنگی امت نیز لاجرم منتهی به حفظ شأن حقیقی کلمات در زبان آن امت است، اگر ما خود را موظف به پاسداری از مرزهای کلمات و زبان ندانیم، هرگز نباید متوقع باشیم که تحت «سیطره فرهنگی» واقع نشویم.»
اما اکنون از دو نکته مهم غفلت شده است.
۱. زبان با ترجمه تحتاللفظی اصالت پیدا نمیکند
اولا معضل هجوم واژگان بیگانه با ترجمه تحتاللفظی لزوما دفع نمیشود. مثلا آیتالله خامنهای میگویند: «من اصرار دارم این کلمه «اتاق فکر» را که فرنگیها میگویند به کار نبرم... آقایان مینشینند کلمات فرنگی را تبدیل میکنند به ترجمه تحتاللفظی فارسی، همانها را مدام با افتخار به کار میبرند؛ نه، ما خودمان زبان داریم، واژهسازی کنیم. «هیاتهای اندیشهورز» از «اتاق فکر» خیلی گویاتر هم هست»(3. 9. 95). پس ترجمه تحتاللفظی و معادلسازی کافی نیست.
شهید آوینی معتقد است: «جعل معادلهای فارسی برای «الفاظ تکنیکی و علمی» که همراه با ورود تکنولوژی غرب به زبان محاورات راه یافتهاند باعث میشود تا آن کلمات بیگانه «برای همیشه» به زبان فارسی «الحاق» یابند و حذف کلمات عربی از زبان فارسی «انکار ماهیت تاریخی زبان فارسی» است. اگر این کار توسط فرهنگستان فرمایشی و با پیشنهاد منورالفکران سیاهاندیشی چون «ذبیح بهروز» و «احمد کسروی» انجام میگرفت استمرار مییافت، از یکسو زبان فارسی از اصل و حقیقت تاریخی خویش انفصال پیدا میکرد و از سوی دیگر، صورتی کاملا مستعد و قابل برای فرهنگ غرب مییافت و در طول زمان به «زبانی غیرخویش» متبدل میگشت.(سیدمرتضی آوینی، مقاله درباره ارتباطات)
او معتقد بود: «ترجمه مصطلحات فنی تمدن غرب نیز مانعی اساسی است که در سر راه رجعت فرهنگی ما به اصل خویش قرار دارد؛ کلماتی چون «رایانه» در مقابل کامپیوتر، «پایانه» در مقابل ترمینال و... . اگر این تعبیرات را به همان صورت اولیه خویش نگاه داریم، از خطر ترکیب آنها با اصل زبان مصون خواهیم ماند؛ واگرنه، چنانکه در مورد کلمه «آبستراکسیون» پیش آمده است، در پی ترجمه این کلمه به «تجرید» برای بعضیها این توهم پیش آمده که هنر اسلام «هنری آبستره» است. از یکسو «آبستراکسیون» را به «تجرید» ترجمه کردهاند و از سوی دیگر، با این فرض که «هنر اسلام متوجه عالم تجرید است»، به این تصور دچار شدهاند که باید در نقاشی روی به آبستراکسیون بیاورند. در اینکه هنر اسلام متوجه عالم تجرید است حرفی نیست، اما این «تجرید» با آن مفهومی که غربیها از کلمه «آبستراکسیون» میطلبند زمین تا آسمان تفاوت دارد.»
👇👇👇
۲. بیشتر از واژگان ظاهرا بیگانه نگران عبارات باطنا بیگانه باشیم!
ثانیا تنها دغدغه رهبر انقلاب درباره زبان بیگانه فقط واژهسازی و فارسیسازی کلمات نیست بلکه نگرانی از تاثیر دستور زبان بیگانه از طریق خلق عبارات جدید فارسی هم هست. مثلا ایشان میگویند: «اینقدر نگویید «داریم»... این یک گرتهبرداری غلط از زبان بیگانه است؛ در فارسی چنین چیزی نداریم. مثلا به جای اینکه بگویید من با شما گفتوگویی بکنم، میگوید من با شما گفتوگویی داشته باشم... این همان بلیه بزرگ زبان فارسی درحال حاضر است. واقعا ضابطهای لازم است(70/11/27)
شهید آوینی هم طرفدار حفظ اصالت زبان فارسی بود ولی راهحل را عمیقتر از واژهسازی میدید و میدانست اصالت با فارسیسازی کلمات محقق نمیشود بلکه به خطر میافتد!
همانطور که رهبر انقلاب فراتر از کلمات ظاهرا بیگانه نگران عبارات باطنا بیگانه بودند، شهید آوینی هم مشکل اصلی را در واژگان ظاهرا فرنگی بلکه در زبان ترجمهای میداند: «زبان امروز ما در ادبیات مرسوم، رسانههای گروهی و کتابهای آموزشی یک «زبان ترجمهای» ـ یا ترجمانی ـ است که با این مشخصات «حافظ شئون اسلامی انقلاب و فرهنگ ایرانی» نمیتوان بود. علاوهبر کلمات لاتین که به وفور در زبان ما وارد شدهاند، تعبیراتی چون: از نقطهنظر، در رابطه با، باتوجه به، از نظر، از دید، در زمینه، در پیرامون... نیز همگی به تبع ترجمه آثار بیگانگان در زبان فارسی راه یافته است. این تعبیرات، فارسیشده عبارات فرنگی هستند و خواهناخواه حامل فرهنگ خاصی که به روحی بیگانه با ما تعلق دارد. شاید درباره تعبیرات بالا مساله چندان وخیم جلوه نکند، اما در مورد تعابیری چون: سطح فرهنگی بالا یا پایین، سطح مادی، ابعاد معنوی، ابعاد شخصیتی، نیروهای انسانی، فرار مغزها، روشن شدن فکر، ذهنیت و عینیت، و... و صدها عبارت مصطلح دیگر نمیتوان از تعارض روحی و فرهنگی موجود بین این تعابیر و زبان فارسی حافظ و سعدی چشمپوشید.» او معتقد بود: «بسیاری از این مصطلحات در پی اطلاق هندسه تحلیلی بر تفکر و ادب ما پدیدار شدهاند سطح فرهنگی، ابعاد مختلف شخصیت انسان، لایههای روانی و... از این قبیل هستند. بسیاری دیگر از این تعبیرات در پی اطلاق جهانبینی فیزیک مدرن بر تفکر و فرهنگ ما ظهور یافتهاند نیروی انسانی، اهرمهای سیاسی، شتاب فزاینده تاریخ، تنشهای اجتماعی و دهها تعبیر دیگر از این قبیل هستند.»
آیا با این سخنان میتوان نتیجه گرفت که واژگان بیگانه دستنخورده باقی بمانند؟ این پرسش مهمی است و یادداشت حاضر صرفا برای پرسشافکنی و جلوگیری از ظاهرگرایی است. خود آوینی میگوید: «مساله تاثیر و تأثرات متقابل زبانهای اقوام از یکدیگر امری است غیرقابل اجتناب که باید در برابر آن صبر ورزید و اجازه داد تا زبان تحولات تاریخی خویش را پیدا کند، مشروط به حفظ اصالت و پرهیز از خسرانهایی نظیر آنچه بر شمردیم.»
فرهنگستان زبان فارسی و رسانههای مروج فارسیسازی اکنون باید عمیقتر بیندیشند: «حفظ اصالت زبان در ظاهر کلمات رخ میدهد یا با افزایش استقلال فرهنگی و معرفت بیشتر نسبت به ریشهها و تاریخ و زمانه؟»
پایان
عهد کردم با خودم
اول خواننده خوب و دقیقی برای یادداشت های انتخابی باشم
پس از آن به دوستانم در یادداشتخوانی تقدیم کنم
اول خودمان بخوانیم بعد توصیه کنیم
پدری که خودش قرآن نمی خواند حالا هزار بار و سال ها به فرزندش بگوید قرآن خوب است قرآن بخوان.... این شاید جسارت به کتاب خدا هم باشد
پ. ن: امروز سه یادداشت از روزنامه فرهیختگان خواندم؛ ستون یادداشت های این روزنامه را متنوع دیدم و به سمت تضارب آراء
پیرمرد را اذیت نکنید!
مهدی محمدی
اگر آنطور که مقامهای غربی در پیامهای گوشه و کنارشان گفتهاند سفر بایدن به منطقه واقعا «سفر ایران» باشد، از همین حالا باید از مشاوران آقای پرزیدنت خواست پیرمرد را بیجهت اذیت نکنند، چرا که راهبردی که تا اینجا علیه ایران تدوین شده بیگمان شکست خواهد خورد.
ظاهرا فرآیند سیاستگذاری درباره ایران در واشنگتن سخت معیوب است. تجربه انباشت نمیشود و از گذشته چیزی یاد نمیگیرند. کهولت و کندذهنی، در دولت بایدن فردی نیست، سیستماتیک است.
اگر هدف از سفر بایدن ایجاد یک زیرساخت عمل دسته جمعی علیه ایران باشد، آمریکا بازی سادهای را به بازیگرانی خردهپا باخته است. هیچ کشوری در منطقه نه میتواند و نه میخواهد علیه ایران مستقیما اقدام کند. در هر گونه رویارویی میان ایران و یک حریف منطقهای، ایران آسیب میبیند ولی حریف منطقهای به دوران بدویت بازخواهد گشت. این یک پیشفرض نانوشته در همه معادلات امنیتی منطقه است. حتی اسرائیل هم، در دور جدید اقدامات خود علیه ایران، یک هدف پنهان را تعقیب میکند و آن تبدیل عرصه رویارویی با ایران و مقاومت، از حالت نظامی به نوعی نبرد مبتنی بر عملیات ویژه است که خیال میکند در آن مزیت دارد. این تلویحا بدان معناست که اسرائیل تصور میکند میتواند عملیاتهای نظامی مقاومت علیه خود را به این روش تعطیل کند، در حالی که در واقع این عملیاتها را تشدید و تسریع کرده است (و این چیزی است که در آینده نزدیک آن را لمس خواهد کرد).
اما در هر حال، نکته کلیدی این است که چیزی به نام زیرساخت منطقهای عمل دسته جمعی علیه ایران در واقع یک اصطلاح کاملا توخالی است. رژیم صهیونیستی و دوستانش توانی برای ایجاد یک جهش در اقدام علیه ایران ندارند. هیچ اقدام دسته جمعیای رخ نخواهد داد. هدف کل این بازی کشاندن آمریکا به منطقه، تغییر دادن راهبرد آن و تبدیل آمریکا به یگان عملیاتی طرفهایی است که خود جرأت رویارویی مستقیم ندارند. معنای واقعی تلاش برای ایجاد یک رژیم جدید امنیتی- نظامی منطقهای علیه ایران در ذهن ریاض و تلآویو، چیزی جز بیشتر درگیر کردن آمریکا در منطقه و شریک کردن آن در هزینههای تشدید تنش علیه ایران نیست، بیآنکه هیچ سود مشخصی را تضمین کنند.
سعودی و اسرائیل بازی را از تیم امنیت ملی بایدن بردهاند. آنها موفق شدهاند راهبرد خاورمیانه آرام دولت بایدن را به مداخله بیشتر آمریکا در منطقه تغییر دهند و آمریکا را به صحنهای بکشانند که از حیث راهبردی مدتهاست میخواهد - و نیاز دارد- از آن فاصله بگیرد. آمریکا اکنون باید منابع بیشتری را صرف پروژههایی کند که ذهنهای کوچک و نیمهدیوانه اسرائیلی آنها را طراحی میکنند و بپذیرد که مستقیما در هزینه همه این اقدامات شریک خواهد بود. طبیعی است که ایران وقتی سر مار را در دسترس دارد، به دم آن حمله نخواهد کرد.
در حالی که ظاهرا هدف تیم امنیت ملی بایدن جلب حمایت قویتر اسرائیل و کشورهای عربی منطقه در رویارویی بزرگتر با روسیه و چین است، آنچه عملا به دست خواهد آورد، یک منطقه آشفتهتر است که در آن مقاومت تصمیم خواهد گرفت با تحمیل هزینه به آمریکا، جلوی شرارتهای بیشتر اسرائیل و سعودی را بگیرد. به این ترتیب آمریکا که در همان جبهه اول هم در حال باختن به روسیه و چین است، مجبور خواهد بود نقش اصلی را در یک جبهه دیگر هم بر عهده بگیرد. گزینه پاسخ مستقیم به آمریکا شاید خوشایند نباشد اما احتمالا اجتنابناپذیر خواهد بود، چرا که آمریکا خود را در میانه بازیای قرار داده که دیگر نمیتواند از دور آن را بالانس کند یا توقع داشته باشد هزینهها هم در آن نیابتی توزیع شود. انتخابها در اختیار آمریکاست اما نتایج انتخابی نیستند.
و در نهایت، ظاهرا ریاض و تلآویو موفق شدهاند دولت آمریکا را به صحنهای بکشانند که سود اصلی آن را رقبای جمهوریخواه بایدن در انتخابات کنگره و سپس ریاستجمهوری خواهند برد. همه آنچه راهبرد جدید آمریکا در منطقه خوانده میشود، در واقع اعترافی است به اینکه بایدن هم تصمیم گرفته همان مسیر ترامپ را برود و در نهایت پس از حدود ۲ سال مقاومت ظاهری، یک نسخه دموکرات از سیاست فشار حداکثری را که در واقع رونویسی ناشیانه از سیاست ترامپ است، به عنوان گزینه مطلوب خود اعلام کند. چنین اعتراف مهمی از جانب دولت بایدن برای شکل دادن به یک کمپین معتبر تبلیغاتی از سوی جمهوریخواهان علیه او کافی است و آنها میتوانند به طور معتبر از مردم آمریکا بخواهند صدای اعتراف دموکراتها را بشوند و وقتی نسخههای اصیل وجود دارد، از رای دادن به نسخههای بدلی اجتناب کنند.
ادامه👇👇
خلاصه اینکه آمریکا راهبرد جدیدی عرضه نکرده اما یک راهبرد کهنه به گرانترین قیمت ممکن به آن فروخته شده است. بایدن منابع بیشتری را برای اهدافی غیرمطمئنتر هزینه خواهد کرد، در رویارویی بزرگتر خود با روسیه و چین هر چه بیشتر عقب خواهد افتاد، درون آمریکا به رقبای جمهوریخواه خود اعتبار خواهد داد، در منطقه شریک هزینههایی بزرگ اما غیرضروری خواهد شد و در نهایت نیز یک ایران قویتر با شرکایی جدیدتر و مطمئنتر و با الگوی عملی تهاجمیتر روی دستش خواهد ماند.
پایان
گفتوگویی درباره گشت ارشاد!
محسن مهدیان
وقتی اسم گشت ارشاد میآید، چه تصویری در ذهنتان تداعی میشود؟ احتمالا چند برخورد خشن ناجا. حالا برای یکبار هم که شده اختیار ذهنتان را بهدست بگیرید و اجازه ندهید آنچه رسانهها برایتان ساختهاند تداعی شود. اینبار منطقا ضرورت گشت ارشاد را ارزیابی کنید. یقین دارم مخالفترینها نیز موافقند. اجازه دهید با آرامش استدلال کنیم.
به عزیزی که بسیار از دست گشت ارشاد عصبانی بود گفتم اگر کسی برهنه به خیابان بیاید مشکلی ندارید؟ گفت حتما مشکل دارم. گفتم چرا؟ گفت بالاخره یک حدی وجود دارد. همه جای دنیا این حد را پذیرفتهاند. گفتم ممنون و پایان استدلال؛ پس تو هم با گشت ارشاد موافقی. همین که معتقدی از یک جا به بعد باید قهریه وارد شود پس گشت ارشاد ضروری است.
این همانی است که برخی به غلط میگویند حجاب اجباری. حال آنکه الزام قانونی است که به قول تو در همه جای دنیا نیز وجود دارد.
اما احتمالا سر اندازه آن اختلاف باشد. بهنظرت شما باید مرز حجاب را تعیین کنی یا من یا دین؟ گفت هیچکدام؛ عرف. گفتم عرف چیست؟ عرف کی؟ عرف کجا؟ مثلا عرف گاوپرستها خوبه یا عرف سکولارها یا عرف لاابالیها؟ گفت عرف مردم جامعه. گفتم قبول داری اکثریت مردم ما مسلمانند؟ گفت بله. گفتم قبول داری حجاب جزئی از دین است؟ تأیید کرد.
گفتم پس اگر قرار بر رجوع به عرف هم باشد، عرف دیندارها ملاک است. ضمن اینکه رجوع به عرف هم درون دین است و امضای فقیه میخواهد و اینطور نیست که هرکس بگوید عرف چنان و چنین است. گفت واقعا فکر میکنی گشت ارشاد در باحجاب کردن مردم مؤثر بوده است؟
گفتم سؤالت غلط است. این اشتباه رایجی درباره گشت ارشاد است. گشت ارشاد برای صیانت از قانون است نه ایجاد حجاب. مثل پلیسی که برای عبور از چراغ قرمز جریمه تعیین میکند. هدف اصلی حفظ نظم شهر است. واگرنه ممکن است یکی بگوید صرفا با زور جریمه که کسی منظم نمیشود.
گفت یعنی تو با خشونت گشت ارشاد موافقی؟ گفتم حتما نیستم. ولی عملکرد گشت ارشاد را از دریچه چند فیلم تقطیع شده رسانههای مغرض نمیبینم. ضمن اینکه خطا را اصلاح میکنند نه اینکه منکر اصل ماجرا شوند.
گفت حالا همهچیز این مملکت درست شده و فقط حجاب مانده است؟ گفتم من هم مثل تو معتقدم باید همه بخشها تقویت شود. ولی اگر دولت نتوانست تورم را کنترل کند پلیس هم باید از تخلفات راهنمایی و رانندگی بگذرد؟
گفت با همه این حرفها حجاب اولویت نیست. گفتم این یکی را موافقم.
اما خواهش میکنم دقیق ببین. جریانی که تشویق به آتش زدن بانکها و شکستن شیشه ماشینها و بستن راه مردم میکرده است امروز به چوب بستن حجاب را تشویق میکند. چرا؟ ماجرا چیست؟ همانها که سالها برای کوچک شدن سفره مردم، راهزنهای قدارهکش جهانی را با سوت و کف همراهی میکردند و صله مزدوری و نشان بردگی جور میگرفتند، حالا برای برهنگی بیشتر جایزه تعیین کردند. روشن نیست که هدف اصلی حجاب نیست؟ بله حق داری. حجاب اولویت اول ما نیست؛ اما ظاهرا اولویت اول شیطان کثیف شده است.
به همین دلیل معتقد به ارتقای گشت ارشادم. گشت ارشاد تا دیروز غفلتها را تذکر میداد اما اینبار باید جبهه جدیدی را هدف بگیرد. ما فراتر از گشت ارشاد فرهنگی، نیازمند گشت ارشاد امنیتی هستیم که برای بههم زدن نظم عمومی و شکستن قانون و اراده حداکثری مردم، آدم اجیر میکند تا چهارشنبههای سیاه را بسازد.
تهاجم مکعبی علیه حجاب اسلامی
احمدحسین شریفی
مدتی است که یک تهاجم ترکیبی تمامعیار و یک هجوم مکعبی علیه حجاب در جامعه اسلامی ما آغاز شده است. «وجوه ششگانه» این مکعب همگی آگاهانه یا ناآگاهانه یک هدف اساسی را دنبال میکنند: «هویتزدایی از دختران و پسران ایرانی» به هدف «هویتزدایی از جامعه ایرانی» و در نتیجه «اضمحلال اجتماعی و فرهنگی جمهوری اسلامی».
یکی از وجوه ششگانه این مکعب، «مدعیان روشنفکری»اند که لاشخورصفت و به سرعت بر سر هر مرداری که بتوانند از آن علیه اسلام و ارزشهای اسلامی به ویژه ارزشهای سیاسی و اجتماعی اسلام استفاده کنند، گرد هم میآیند.
وجه دیگر این مکعب، «برخی از جریانهای سیاسی بدنام»اند که هدفی جز کسب قدرت نمیشناسند. آنان گمان میکنند اگر در جبهه حمایت از بیحجابی قرار بگیرند میتوانند به کرسی قدرت تکیه بزنند. اینان خود را مدافع زنان و حقوق آنان میدانند اما در عمل هیچ ارزشی برای زنان قائل نیستند. اینان مقلدان نظام سرمایهداری و پیروان فرهنگ لیبرالیسماند که زن را فقط ابزار و بازیچهای برای کسب قدرت میبینند.
وجه سوم این مکعب شوم، «عدهای از عمامهبه سرهای حوزوی»اند که برخی از آنها سادهلوحانه و برخی دیگر عامدانه مدتهاست در جبهه دشمنان اسلام اجتماعی و انقلابی قرار گرفتهاند. اینان نیز به این گمان که ترویج بیحجابی به تضعیف ولایتفقیه و حکومت اسلامی میانجامد از هیچ کوششی در این جهت فروگذار نمیکنند.
وجه چهارم این مکعب، «شبکههای ماهوارهای و کانالهای مجازی» بیدر و پیکری است که سالیانی است در کشور ما مشغول فعالیتهای ضد فرهنگیاند.
وجه پنجم آن هم «برخی از سلبرتیهای هنری و ورزشی»اند که به صورت مداوم و روزانه تصاویر بیبند و باری آنان در فضای مجازی به نمایش گذارده میشود و حتی نوامیس خود را برهنه در مرأی و منظر دیگران میگذارند. رقابتی عجیب در «بیبند و باری و ولنگاری» و «ناموسنمایی» در میان اینان شکل گرفته است
و بالاخره وجه ششم این مکعب فساد، «یلهگی و رهایی بازار مد و مدل و لباسهای مردانه و زنانه» است؛ به گونهای که بسیاری از زنان عفیف و پاکدامن برای تهیه یک مانتو و روسری مناسب از بازارهای پوشاک کشور حقیقتا در رنج و عذاباند. اما شاهد فراوانی بیش از اندازه در بازار لباسهای جلف و بدننما و .... هستیم.
راه مبارزه با این تهاجم ترکیبی و هجوم مکعبی نیز اقدام ترکیبی و دفاع معکبی است.
آنها عوض آنکه خود را مذمت کنند که چرا به غرب اعتماد کردند و افتضاح برجام و دستاورد تقریبا هیچ آن را در کارنامه خود گذاشتند ، رقیب خود را به بهانه کاهش مشارکت به شماتت گرفتهاند.
آنها با راهبرد دیو و پری در انتخابات شرکت میکنند وقتی طرفداران آنها به این نتیجه رسیدند آنها پری نیستند به نامزد آنها رأی ندادند چون از قبل رقیب خود را «دیو» معرفی کرده بودند نتیجه کار کاهش مشارکت شد. آنها در فرآیند شکلگیری «آنوکراسی» به جای «دموکراسی» درست در اجرای توطئههای آمریکا نقشآفرینی میکنند.
اصلاحطلبان از ابتدای پیدایش در سپهر سیاست ایران هرگز به این سؤال پاسخ ندادند که چه چیز را میخواهند اصلاح کنند؟ مبنای آسیبشناسی آنها چیست؟ آنها بدون اینکه توضیحی در مورد نسبت خود با دین و انقلاب و نظام بدهند بر طبل اصلاحات میکوبند. آنها ۴ دولت از ۵ دولت پس از انقلاب را در دست داشتند اما برای از بین بردن فقر، فساد و تبعیض هیچگاه راه حلی ارائه نکردند.
اوایل سالهای حکومت خاتمی یک کارگاه آموزشی در معاونت سیاسی وزارت کشور در زمان تصدی تاجزاده دایر کردند که سعید حجاریان آنرا اداره میکرد. یحیی کیان تاج بخش و حسین بشیریه در این نشستها شرکت میکردند. تعریفی که از اصلاحات بیرون دادند این بود که ؛ اصلاحات یعنی دموکراتیزاسیون، دموکراتیزاسیون یعنی مدرنیزاسیون، مدرنیزاسیون هم یعنی سکولاریزاسیون جدایی دین از سیاست! برخی هم در آن جلسات پا را فراتر گذاشتند و گفتند سکولاریزاسیون یعنی لائیزاسیون، کشور باید به سمت ارزشهای لائیسیته بر مبنای مدل فرانسه حرکت کند! یعنی درست همین حرفهایی که تاجزاده امروزها در توییت های خود و جیغ و داد کلاب هاوسی مبنی برحذف ولایت فقیه از قانون اساسی و جدایی دین از سیاست مدام تکرار می کند. خوب طبیعی بود ، مفهوم این «اصلاح» چیزی جز «افساد» نبود.
از دل این تئوری اصلاحی، فتنه ۱۸ تیر ۷۸ بیرون آمد چون شکست خوردند رفتند ۱۰ سال تمرین کردند و با ارتباطاتی که در داخل و خارج برقرار شد فتنه ۸۸ را با اسم رمز تقلب کلید زدند. با آنکه در فتنه ۷۸ و ۸۸ آشوب بپا کردند و اردوکشی خیابانی راه انداختند ، دست به غارت اموال دولتی و مردمی زدند اسم آن را با این همه خشونت «نرم» گذاشتند ! معلوم نبود اگر میخواستند براندازی سخت کنند چه میکردند؟!
برای عملیاتی کردن «آنوکراسی» آمریکاییها نیاز داشتند یک جریانی را در داخل تقویت کنند که همزمان « در قدرت» بودن «بر قدرت» هم باشند. بخشی از جریان اصلاحات با پذیرش این مأموریت عملا به خدمت سرویسهای امنیتی و رسانهای غرب درآمدند. تاجزاده در فتنه ۷۸ و ۸۸ دست در دست یحیی کیان تاجبخش عضو سیا و مشاور سوروس در تهران عملا نقش مهمی در این باره ایفا میکرده است. تمامی کسانی که اخیرا به بازداشت تاجزاده اعتراض کردند مستقیم و غیرمستقیم به نوعی اعتراف به حضور در پروژه عملیاتی کردن «آنوکراسی» کردند.
بهزاد نبوی رئیس شورای جبهه اصلاحات در دفاع از تاجزاده، او را مربوط به جریان منتقد مصلح و مخالف براندازی و آشوب و خشونت معرفی میکند. اما کارنامه سیاسی او در دو فتنه ۷۸ و ۸۸ و پس از آن نشان میدهد ، فعل و قول سیاسی او مبتنی بر براندازی، آشوب و خشونت است و تنها چیزی که در کارنامه او نیست نقد مصلحانه است.
برخی در دولت روحانی و خاتمی متأسفانه در مدار آنوکراسی حرکت میکردند و هرگونه تحولی را منوط به بهبود رابطه با غرب کرده بودند در حالی که غرب به هیچ وجه بنای آشتی با انقلاب نداشت. دولت رئیسی خوشبختانه با درک درست از این کژراهه در مسیر «کارآمدی» و «ثبات» حرکت میکند.
او درک درستی از منابع قدرت و تعامل در منطقه و جهان و تحکیم مردمسالاری دینی در ایران دارد.
پایان
آنوکراسی
محمدکاظم انبارلویی
اینکه آمریکاییها در اتاق جنگ بیپایان خود علیه ملت ایران چی فکر میکنند خیلی مهم است. آنها در مقابله با ملت ایران، دو جنگ سخت داخلی و خارجی و سه نبرد نرم را طی ۴۰ سال گذشته پشت سر گذاشتند هر کاری خواستند و هر توطئهای را که اجرا کردند نهتنها نتیجه نگرفتند بلکه ایران هر روز قدرتمندتر و تواناتر در سپهر سیاست منطقه و جهان ظاهر شده و میشود.
آمریکاییها در صفحه شطرنج بازی با ایران تابع هیچ قاعدهای نیستند. اشتباه آنها این بود که همه سربازها، فیلها و اسبها را یکجا و همزمان به میدان آوردند و هربار با تلفات بیشتر بهویژه در حوزه نظامی عقب نشستند.
امروز در اتاق جنگ آمریکاییها پنتاگون شمشیر و سپر انداخته است. امید آنها به سیا، وزارت خارجه و وزارت خزانهداری برای تشدید تحریمها و تداوم نبرد نرم و براندازی نرم است.
آنچه از «فعل» آنها دیده می شود و از «قول» آنها شنیده می شود را می توان در حوزه دموکراسی رصد کرد. آنها مشروعیت مردمی نظام را از طریق عملیاتی کردن «آنوکراسی» هدف قرار دادهاند.
آنوکراسی یعنی شبه دموکراسی یعنی شکلی از حکومت که ظاهرش دموکراسی و مردمسالاری است. اما دولت در برون و درون «بیثبات» و «ناکارآمد» و فاقد قدرت است. آمریکاییها میخواهند قدرت در دولت دست کسانی باشد که عملا قدرتی نداشته باشند، قدرت واقعی در دست کسانی باشد که سر در آخور سرمایهداری جهانی و سرویسهای امنیتی قدرتهای جهانی داشته باشند.
اینکه آمریکاییها از سال ۷۶ تصمیم گرفتند در انتخابات مجلس و ریاست جمهوری و شوراها از یک ضلع رقابت که به قول خودشان میانهرو هستند، حمایت کنند، همین، پا گذاشتن در جایگزینی و عملیاتی کردن «آنوکراسی» به جای «مردمسالاری» دینی بود. متأسفانه برخی اصلاحطلبان عملا به استخدام دشمن در این پروژه برای ضربه به جمهوریت نظام درآمدند.
یحیی کیان تاجبخش، عضو سیا و مشاور بنیاد سوروس از محکومین فتنه ۸۸ در اعترافات خود در دادگاه که به عنوان دفاعیه مطرح کرده ، پرده از چنین توطئهای بر میدارد.
او از شناسایی و جذب نخبگان ، شبکهسازی و نهادسازی، راهاندازی کارگاههای آموزشی در معاونت سیاسی وزارت کشور زمان آقای خاتمی یاد میکند و میگوید: مشروعیتزدایی و اعتبارزدایی از جمهوری اسلامی را از طریق حمله به پایهها و ستونهای نظام و نافرمانی مدنی شروع کردیم.
او از نحوه آشنایی خود با مصطفی تاجزاده که آن زمان در معاونت سیاسی وزیر کشور بود خبر میدهد و همکاریهایی را در این زمینه یادآور میشود. مأموریت او افزایش سرمایه اجتماعی کسانی که در ایران به ترویج و تعمیق تفکر غربی میاندیشند، بود. نظریه او در مورد افزایش سرمایه اجتماعی مورد توجه سعید حجاریان و تاجزاده قرار میگیرد و او از ارتباط خود با سعید حجاریان که آن زمان در مرکز استراتژیک مجمع تشخیص مصلحت بود نیز پرده برمیدارد.
امروز اصلاحطلبان با دست فرمان «آنوکراسی» به جای دموکراسی به روزگاری افتادهاند که تمام سرمایه اجتماعی خود را در انتخابات گذشته که به پای روحانی ریخته بودند از دست رفته میبینند . آنها گرفتار ۶ بحران هستند که در آن دست و پا میزنند.
۱- بحران گفتمان ۲- بحران اندیشگی ۳- بحران بیآیندگی ۴- بحران مقبولیت ۵- بحران مشروعیت ۶- بحران کارآمدی
آنها فکر میکنند میتوانند هزینههای خسارتبار از دست دادن سرمایه اجتماعی خود را به حساب رقبای خود بگذارند. آنها برای توجیه این بحرانها مقولاتی چون حمله به نظارت استصوابی ، طرح رفراندوم، آزادی و خلق دو قطبیهای کاذب و ... را در دستور کار دارند. فکر میکنند این بیراههروی برای آنها تولید سرمایه اجتماعی میکند.
سردمداران جریان اصلاحطلبی هنوز نفهمیدند چه کلاهی سرشان رفته است .آمریکاییها با پروژه آنوکراسی سرمایه اجتماعی آنها را به عنوان یک ضلع رقابت به باد دادهاند حالا آمدند سراغ ضلع دیگر با تحریم اقتصادی و تهاجم فرهنگی و تهاجم سیاسی و دیپلماتیک؛ سرمایه اجتماعی این ضلع را هم ضایع کنند و تیر خلاص به «جمهوریت» و «مردمسالاری دینی» بزنند. این فرمول را در مشروطه و نهضت ملی عمل کردند و جواب داد و فکر میکنند در انقلاب اسلامی هم جواب میدهد.
اصلاحطلبان در بحثهای کلابهاوسی خود گاهی موضوع مشارکت ۴۸ درصدی مردم در انتخابات ریاست جمهوری پیراهن عثمان کردهاند تا مشروعیت مردمی دولت را زیر سؤال ببرند.
آنها اولاً: فراموش کردند انتخابات ریاست جمهوری زیر سیطره بیماری کرونا با تلفات سه رقمی برگزار شد. ثانیا : جریان اصلاحات با تمام توان به صحنه آمدند و از نامزد خود- همتی- حمایت کردند. جریان اصلاحطلب علیرغم حمایت صددرصدی از همتی نتوانست طرفداران خود را به دلیل عملکرد بد دولت مورد حمایت خود یعنی روحانی را به پای صندوقهای رأی بیاورد.
👇👇👇👇👇
زیر و بم اشتغال طلاب
«ببین چه جوری واستون کار جور میکنن» این واکنش یکی از نزدیکانم بود، وقتی خبر استخدام طلاب در شعب بانکهای گوناگون منتشر شد. خبری که با انتشارش، موجی بزرگ در فضای مجازی پدید آورد. اگر چه با تکذیبش این موج اندکی فروکش کرده است اما بهانه خوبی است برای پرداختن به اشتغال و معیشت طلاب؛ بلکه گرهای بگشاید و شبههای بزداید:
یک: اصل حضور طلبهها در مناصب مختلف اشکالی ندارد. مهم، تخصص است. اگر تخصص داشته باشند دلیلی ندارد منع شوند و اگر ندارند باید به خاطر «عدم تخصص» محروم شوند نه طلبگی. آیا معقول است کسی که سه مقطع کارشناسی، ارشد و دکتری را در روانشناسی گذرانده است به جرم خواندن دروس حوزوی مجوز طبابت و مشاوره نگیرد و نظیر او در دانشگاه با خواندن همین سه مقطع و بدون خواندن دروس حوزوی، مجوز مشاوره بگیرد؟ چرا کسی که اقتصاد، علوم سیاسی یا ادبیات فارسی را تخصصی در دانشگاه و دیگر مراکز مربوط دنبال کرده است حق اظهار نظر نداشته باشد و رفیق دانشگاهیاش با همینها و بدون فضل حوزوی، دائما نظریه بدهد؟ مگر این که بگوییم خواندن دروس حوزوی مانع از فهم علوم دانشگاهی میشود!
دو: طلاب حوزه در برخی دروس و علوم از نظایر دانشگاهی خود موفقترند. مثلا در ادبیات عرب، طلبهای که در طول سه سال کتابهایی چون صمدیه، سیوطی، ابن عقیل و مغنی خوانده است از کسی که کارشناسی یا ارشد عربی دارد چیزی کم ندارد. (حداقل در زمینه تدریس عربی) وضعیت دروس قرآن و دینی هم همین طور است. ممکن است بگویید "فن تدریس غیر از محتوادانی است" صحیح، اما در تدریس هم طلاب به خاطر پایبندی به سنت ارزشمند مباحثه، توانمند و در تقریر و تفهیم مطالب موفقند. بنابراین اعتراض به استخدام طلاب در این دروس یا ریشه در ندانستن دارد و یا سیاسیکاری.
سه: دولت باید طلبهها را فقط در زمینههای تخصصی خودشان به کار گیرد. دلیلی ندارد که طلبه را با سطح دو فقه و اصول، به تدریس تاریخ، علوم اجتماعی و جغرافی بگمارند. مگر این که تخصص داشته باشد که در این صورت اشتغالش به خاطر تخصص است نه طلبگی. از طرفی حضور روحانیان در اموری که هیچ ارتباطی به حوزه کاریشان ندارد موجب اعتراض و حساسیت مردم شده که اعتراضی بهجاست. مثلا چرا باید یک روحانی در افتتاح تصفیهخانه حضور پیدا کند و یا طلبهای درباره تعمیر لولههای پالایشگاه سخن بگوید؟ اشتغال طلاب در مناصب غیر تخصصی موجب میشود مشروعیت بهکارگیریشان در حوزه تخصصشان هم با سوال و چالش مواجه شود.
چهار: کمتر طلبهای است که از دوست یا دشمن، انگ مفتخوری نخورده باشد. گویا انتظار برخی از مردم این است که طلبهها صبح تا شب مشغول کار دستی و فنی شوند و در کنارش طلبگیشان را هم ادامه دهند. آنان تدریس، نگارش، تحقیق و تحصیل را کار نمیدانند و معتقدند کار حتما باید طوری باشد که قطرات عرق روی پیشانی نمایان شود! صرف نظر از این که با این منطق، استادان دانشگاه، روزنامهنگاران، مشاوران، پزشکان و برنامهنویسان همه مفتخورند، آیا طلبهای که صبح تا ظهر دنبال شترمرغهایش میدود و ظهر تا غروب برای یک لقمه نان با بساط حجامت در پی تیغ زدن ملت است، میتواند پس از نماز مغرب، نیازهای فکری و پرسشهای مراجعانش را پاسخ گوید؟ هرگز. وقتی هم نتواند جواب دهد، همین مراجعان او را به بیسوادی و مفتخوری متهم میکنند. از قضا سرکنگبین صفرا فزود!
پنج: ممکن است عدهای بگویند "چگونه اصحاب پیامبر و امامان، هم کار میکردند و هم سر درس این بزرگواران حاضر میشدند؟ طلاب هم همین کار را کنند" این پیشنهاد شدنی نیست، زیرا حجم و عمق نیازهای فکری جامعه با دوره پیامبر و اهل بیت قابل سنجش نیست. ساعتی نمیگذرد مگر آن که پرسشی جدید در شاخههای گوناگون علوم انسانی و اسلامی تولید میشود. از تفسیر، فقه، اصول و فلسفه بگیرید تا تاریخ، جامعهشناسی، روانشناسی و علوم سیاسی. پاسخ به این پرسشها کار تخصصی، متمرکز و گسترده میطلبد. نمیتوان از طلبه انتظار داشت هم متخصص تاریخ باشد و هم مرغداریاش را شخصا اداره کند. هم در تفسیر قرآن خبره باشد و هم آچار به دست، لولهکشی منازل مردم را انجام دهد. تمرکز، شرط لازم موفقیت است. از طرفی کار هم فقط کار دستی و فنی نیست. اهل فرهنگ بهتر است کار متناسب با فرهنگ انجام دهند تا کمتر از حوزه تخصصیشان فاصله بگیرند. همانطور که اگر یک معلم فقط معلم باشد و روی کار خود متمرکز، موفقتر است تا معلمی که هم تدریس میکند، هم مسافرکشی و هم خرید و فروش سهام. هر چند گاهی فشار زندگی، معلمان زحمتکش را هم به درد طلاب گرفتار میکند.
👇👇
شش: اگر چه بهتر است طلاب از کارهای غیر فرهنگی و بیربط بپرهیزند اما چه میشود کرد وقتی سرعت زندگی و رشد توقعات و افزایش هزینهها با سرعت به ثمر نشستن تلاش آنان و بهرهمندی بهترشان از زندگی علمی سازگار نیست. تا ازدواج میکنند درگیر اجاره مسکن و هزینه مراسم و سفر و سرویس و لباس و خورد و خوراک و قبض میشوند و تا میآیند طعم پدری را تجربه کنند پوشک و شیر خشک و دارو و سیسمونی بر سرشان آوار میشود که حتی اگر از ترکیه هم تهیه نکنند باز گران است! تا میآیند نفسی چاق کنند بچه، مدرسه میرود و شهریه و نوشتافزار و کیف و کفش. از این رو گاه راننده تاکسی اینترنتی میشوند و گاه برنج مزرعه پدری را میفروشند تا چرخ معاش خانواده بچرخد؛ خانوادهای که از برخی، اتهام نشستن بر شیر نفت را میشنود و گاه در خانه دو ماه یک بار لب به گوشت نمیزند، مبادا تناسب شهریه و هزینه به هم بخورد.
هفت: منکر خدمات حوزویان در طول این چهل و سه سال نیستیم که انصافا طلاب جهادی در سیل و زلزله و کرونا خوش درخشیدند ولی مشکلات را هم نمیتوان انکار کرد. اگر حوزه علمیه کاملا موفق و در پاسخ به نیاز مردم توانا بود این همه مشکل فرهنگی و عقیدتی وجود نداشت. حوزه نتوانسته خود را مطابق با نیازهای روز ساماندهی کند و به تشنهکامان، حقیقت تشیع را جرعهجرعه بنوشاند و حتی معیشت نیروهای خود را سازماندهی کند که این خود یکی از ریشههای کمتوفیقی در تبلیغ است. این نوشته نیز در پی سفیدنمایی وضع حوزه و حوزویان نبود. غرض، نقد کملطفی برخی عوام بود نه توجیه کمکاری خواص.
همین یادداشت در پایگاه خبری وقایع روز: https://vaghayerooz.com/0009BK
🖌 بررسی فقهی هشدار مجازی استاد خسروپناه
مجتبی شیخی، دکترای علوم اقتصادی و پژوهشگر فقهی
۱. گونههای حکم فقهی
ما دو دسته فقه داریم، فقه الهی یا فتوا و فقه ولایی که همان حکم ولیّ امر در اداره جامعه است. در فقه الهی میتوان صدها مجتهد و دهها مرجع تقلید داشت؛ ولی در حوزه فقه ولایی (حکومتی)، تنها یک مجتهد و مرجع داریم و تنها حکم او به عنوان رهبر، حجت است.
۲. هشدارِ بدون ارزش فقهی
کسی که مجتهد فقه ولایی و مسائل حکومتی نیست، صلاحیت صدور حکم یا اعلام «هشدار» برای امور حکومتی ندارد؛ مگر آنکه هشدارش، تبیین سخن ولیّ امر باشد و هشدار استاد خسروپناه درباره فضای مجازی، هم خلاف چارچوبهای علمی است و هم نادرست.
۳. ادعاهای سابقهدار ایشان و نقد آن
خبرگزاری حوزه از قول آ. خسروپناه: «برخی میگویند به دلیل آثار فرهنگی، اپلیکیشنهای خارجی را تعطیل کنیم درصورتیکه با تعطیلی این اپلیکیشنها، اقتصاد خانوار آسیب جدی خواهد دید». ایشان بدون تخصص و با استحسان، ادعاهای تیم فیروزآبادی را #تئوریزه میکند که ارمغانش ایجاد مانع بر سر راه فرمایشهای رهبری بوده و تازهترین پیامدش هم اغتشاش بود.
اتفاقا نرمافزارهای «ناامن»، بزرگترین دشمن سرمایهگذاری در فضای مجازیاند و ظرفیت دهها میلیارد دلاری سرمایهگذاری امن در فضای مجازی را از بین بردهاند و افزون بر باتلاق اقتصادی، قتلگاه امنیت و ایمان و خانواده و اجتماع هم هستند.
۴. موضع کنونی استاد خسروپناه
آ. مقدمات خوب
ایشان با آیه قرآن و تاکیدات فرهنگی رهبری و ناتوی فرهنگی و «اینترنت ملی» و «بومیسازی فضای مجازی» و مقصر دانستن متولیان فضای مجازی آغاز کردهاند و به تهاجم فرهنگی دشمن از راه فضای مجازی پرداختهاند و زمینهسازی خوبی کردهاند؛ اما…!
ب. نتیجهگیری غلط
آقای خسروپناه به جای آنکه در بزنگاه بحث، فرمایش تنها مجتهد و مَرجعِ «فقه ولایی» یعنی رهبری را بیان کنند باز هم به سراغ استحسان و گمانهای نادرست پیشین رفتهاند و گفتهاند: «راه مقابله (با این جنگ شناختی)، جهاد #فرهنگی است؛ از طریق تسریع در ساماندهی #اینترنت_بومی و فضای مجازی ایرانی اسلامی و #ساخت نرمافزارهای کاربردی در حوزههای فرهنگی، اقتصادی، آموزشی، سیاسی و... که 👈 [۱] اگر این #سامانه_هوشمند_ملی به سرعت شکل نگیرد 👈 و [۲] نرمافزارهای کاربردی موجود قطع گردد، باعث نارضایتی جدید فعالان اقتصادی و اجتماعی خواهد شد.»
۵. نقد ادعای استاد خسروپناه
معنای سخن آقای خسروپناه این است که اکنون نباید اینستا و واتساپ را بست! هر چند که به فرمایش رهبری اینها «قتلگاه» به پا کرده اند! کی باید آنها را بست؟ وقتی که «سامانه هوشمند ملی» شکل بگیرد!
أ. پاسخ روششناختی: بیان ایشان درباره یک مسأله حاکمیتی، بر خلاف ضوابط فقه ولایی و کاملا خارج از تخصص ایشان است.
ب. پاسخ نقضی: بستن تلگرام مورد تایید رهبری بود؛ ولی با معیار استاد خسروپناه، این کار اشتباه بود! الان که حاکمیت بر بستن اینستا و واتساپ دستور داده، ایشان با چه صلاحیتی «هشدار» میدهد؟!
ج. پاسخ حلی: رهبری فضای مجازی را قتلگاه جوانان و نوجوانان و در زیرکلید دشمن و همانند بمب شیمیایی بر سر مردم بیپناه دانستهاند و بر سلب سلطه دشمن تأکید دارند و هرگز نگفتهاند که «ابتدا باید سامانه هوشمند ملی درست کرد و سپس دست دشمن را بست»! رهبری در همین سالها به «فیلتر، شبکههای مجازی مخل کار» فرمان دادهاند.
د. پاسخ فقهی درباره تزاحم: اولاً نباید همه فعالان اجتماعی و اقتصادی را در کفه «فیلتر نشدن شبکههای دشمن» گذاشت! و ثانیا آیا «نارضایتی برخی فعالان اجتماعی یا اقتصادی»، برای صدور حکم «نبستن نرمافزارهای دشمن» کافی است؟ آیا نباید به ابعاد و احکام دیگر هم توجه کرد! مانند: «سلب استقلال مجازی، سلب امنیت، فروپاشی خانواده، دوقطبی اجتماعی و فرار سرمایههای بزرگ اقتصادی» نباید بخشینگری و کلانداوری کرد! خب در هنگام تزاحم میان احکام، حکمی را باید گرفت که «ملاک اقوَی» و ارزش بیشتری دارد.
ه. تهدید تلویحی مسئولین و امید تلویحی به دشمن:
آقای خسروپناه به مسئولین هشدار میدهد که تا پیش از تشکیل #سامانه_هوشمند_ملی و #ساخت نرمافزارهای کاربردی گوناگون»، «نرم افزارهای کاربردی کنونی» را نبندند! گرنه به نارضایتی جدید فعالان اقتصادی و اجتماعی میانجامد.. خب چرا باید سرمایه یک روحانی فاضل و اهل علم و انقلابی، فدای خواسته دشمن بشود؟
✅ آری! ادامه مسدودی شبکههای دشمن لازم است کمک فوری به پیامرسانهای دخلی برای میزبانی بهتر از مردم نیز لازم است.
گویا منظور از «سامانه هوشمند ملی» و «ساماندهی اینترنت بومی»، شبکه ملی اطلاعات است که این کار، ۳سال زمان میبرد! آیا در این مدت، مردم و خانوادهها باید در قتلگاه رها شوند؟
⛔️ حکم و هشدارِ مغایر با موازین فقه ولایی، تضعیف جایگاه فقه ولایی و ولیّ فقیه است!
واژه "افکار عمومی" در سخنان رهبر انقلاب و یک دِرَنگ راهبردی_عملیاتی
رهبر انقلاب در بخشی از صحبت هایشان در دیدار مسئولان نظام و میهمانان کنفرانس وحدت اسلامی فرمودند:...وقتی خواص در یک راهی وارد شدند، #افکار_عمومی را به آن سمت حرکت میدهند. وقتی افکار عمومی در یک کشوری شکل گرفت، سیاستهای اداره کشور هم بهطور قهری به آن سمت حرکت میکند.
هرچند که این خطاب، ناظر به کشورها و ملت های منطقه بود، اما نسبت اضلاع مثلث ۱.خواص جامعه، ۲.افکارعمومی و ۳.تغییر سیاست های یک کشور را می توان از باب الغاء خصوصیت و یک #قاعده_کلی مورد تامل جدی قرار داد. در این مجال پیرامون واژه افکار عمومی تاملی کوتاه خواهیم داشت.
در اندیشه کلاسیک، واژه و مفهومی که بر عمومیت و فراگیری یک اندیشه یا رفتار و نماد دلالت داشت را #فرهنگ مینامیدند. اما در عصرجدید و با ظهور تکتولوژی و رسانه با #پدیده_متفاوتی بنام افکارعمومی مواجه هستیم. تفاوت ایندو چیست و کجاست؟
▫️وقتی جوزف نای در #تقسیمبندی_قدرت به سه مدل سخت و نیمه سخت و #نرم اشاره میکند، رگه هایی از این پدیده را پرده برداری مینماید. اما در داخل کشور، توجهات از سطح مباحث فرهنگی جابجا نمیشود و یک مواجهه کلاسیک و روتین با مساله صورت میگیرد که چه بسا باعث آرایش ضعیف، کُند و غلط در موضوع پدافندغیرعامل در بلندمدت میشود.
اما تفاوت های فرهنگ با افکار عمومی چیست؟
فرهنگ، معرفت پایه بوده، درحالیکه افکارعمومی، اطلاعات محور و #خبرپایه تعریف شده است.
فرهنگ، بنیادین، عمیق و با پایداری نسبتا بالاست ولی افکار عمومی موقعیتی، سطحی و بشدت #سیال است.
فرهنگ به تدریج شکل میگیرد و درونی سازی میشود، افکارعمومی چه بسا یک روزه و با #وایرال_شدن_یک_شایعه رقم میخورد.
اهداف فرهنگ، باورسازی برای سبک زندگی است ولی هدف در افکارعمومی، #ذهنیتسازی برای کنشگری یا تقویت مارپیچ سکوت است.
ابزار فرهنگ، کار فرهنگی و مطالعاتی است ولی ابزار در موضوع افکار عمومی، کنش رسانه ای، #عملیات_روانی و فعالیت ژورنالیستی_مطبوعاتی است.
فرهنگ، خواص و مرجعیت فکری متمرکز دارد(شاید یک مطهری در سرچشمه کافی بود) ولی افکار عمومی دچار #چندمرجعیتی و شهروند_خبرنگار است و افسران جنگ نرم میطلبد.
فرهنگ با تقویت عقاید و اخلاق و احکام، قوام مییابد ولی افکارعمومی با #سوادرسانهای و آشنایی با جنگ شناختی واکسینه میشود.
برای تعمیق فرهنگ بایستی تاریخ را دوره کرد و برای مصونیت افکارعمومی باید #روایت_نخست و درست را جا انداحت.
بزرگان عرصه سیاست و فرهنگ و اجتماع و بطورکلی خواص جامعه؛ لطفا افکارعمومی و مختصاتش را جدی بگیرید و #آرایش_مناسبتری را در جنگ رسانه ای امروز، تدارک و طراحی نمایید. وااسفا که فرهنگ را مدتهاست رها کردیم و نتیجه اش را در بیثباتی گاه و بیگاه افکارعمومی درو میکنیم.
آسیب مواضع غلط خواص!
علی اکبر رشاد
جوانانی خام، سرگرمی خود در بازی های رایانه ای را در فضای حقیقی دنبال می کنند!
کسانی از داخل جامعه با ادعای فرهیختگی، سیاستمداری، هوشمندی و احیاناً دلسوزی نسبت به کشور و نظام و همچنین با ادعای اینکه در درون چارچوب نظام تنفس میکنند آتش تهیه و در شورش کور و بی آرمان میریزند. عدهای دیگر نیز جوانان خام و خام سری هستند که نمیدانند در عالم چه خبر است، کشور و نظام در چه شرایطی قرار دارد و چه میخواهند! آنان نه ایدئولوژی، نه آرمان و نه هدفی دارند جز اینکه آن چیزی را که در گیم ها و بازیهای کامپیوتری که در این چند سال با آنها دلگرم و سرگرم بودند را این بار نه در فضای مجازی بلکه در فضای حقیقی میخواهند به آن عمل کنند!
عدهای نیز در گوشهای به امید واهی، در یک جامعه با فرهنگ و پر پیشینه و متمدن آن هم در بستر نظام نورانی اقدام به رفتارهای هنجارشکنانه و فحاشی میکنند؛ اینان نه سیاسی هستند و نه انقلابی! حتی نمیدانند ضد انقلاب هستند یا نیستند بر همین اساس با ادبیات دور از شأن ضمایر خود را ابراز میکنند و کنش و واکنشهایی از خود بروز میدهند.
کسانی که خطا کردند چنین رفتار زشتی را مرتکب شدند و با عجله و شتابزدگی بیانیه دادند و نظام و نیروی امنیتی را متهم کردند جبران کنند؛ هیچکدام از آنها صدایشان در نیامد و بیانیهای صادر نکردند که بگویند ما اشتباه کردیم زیرا نگران رأی خودشان بودند. آنان وقتی فاجعهای مانند فاجعه تروریستی شیراز رخ داد بیانیهای ملایم صادر کردند و گفتند کارهای خشونت بار خوب نیست و از این کارها انجام ندهید؛ احتمالاً منظورشان این است که با اسلحه مردم را نکشید و تنها با کتک بکشید. آیا در این چهل روز که شما به این آتش دامن زدید هیچ خشونتی از طرف کسانی که خیابانها را به آتش کشیدند صورت نگرفت؟
🌀 موانع تبیین
📝 حقیقت میدان
🖋 حسین شایسته؛ استاد دانشگاه تهران
🔸 مشاهدات این چند وقت خود در باب موانع تببین واقعیت را برای آن دست از مخاطبین معترضی که قابل گفتگو بودند، در چند نکته خلاصه عرض میکنم:
1️⃣ عمدهترین آسیب این جماعت این است که به منبع اطلاعات و آماری که ما ارائه میدهیم به شدت بیاعتماد هستند.
اما در مقابل به منابع مورد استناد خود اعتماد بدون پشتوانه و حتی فاقد دلیل دارند.
چند بار از زبان چند نفرشان برای اثبات اتقان منبع شنیدم که: "وقتی چند منبع رسانهای (بدون توجه به ماهیت آن) یک موضوع را با یک محتوا بیان میکنند، پس معلوم میشود که آن موضوع حقیقت دارد" سپس خبر تجاوز پلیس به دختران دستگیرشده و کشتن آنها را مثال زدند.
به نظرم در این مقوله نباید ابتدا بهصورت اثباتی وارد بیان مسائل شد؛ چراکه اشتراک وثاقت وجود ندارد. بلکه در گام اول با هر لطایفالحیلی باید تمام تلاش صورت گیرد تا مخاطب در وثوق منابعش تردید کرده، به شک بیفتد.
2️⃣ اکثریتقریببهاتفاق ایشان فاقد کوچکترین شناخت از جریانات و گروهکهایی هستند که با ایشان در یک جبهه قرار دارند!
زمانی که یک سری اطلاعات سطحی و دم دستی از کوموله برایشان میگفتم با چشمان از حدقه درآمده و حاکی از سؤال واکنش نشان میدادند!!
نام بهائیت را اصلا نشنیدهاند.
هیچ چیزی از مجاهدین خلق نمیدانند.
باور کنید وقتی نقشه تجزیۀ ایران به شش منطقه را پای تخته کشیدم با کمال تعجب برایشان تازگی داشت؛ حتی از این قضیه اظهار نفرت کردند.
3️⃣ در ذهن آنها هیچگونه تفکیکی بین افعال متدینین و محتوای متن دین وجود ندارد؛ زیرا اصولا شناخت بسیار ناچیزی از منابع دینی و محتوای آن دارند. اما هرآنچه در جامعه دیدهاند از آن بهصورتی سطحی تلقی دین میکنند؛ خصوصاً کاستیهای مدیریتی در حاکمیت را.
لذا ذهنشان پر از تناقض و تعارض است و به هر دری میکوبند تا آن را فریاد بزنند.
4️⃣ به شدت نیازمند روی گشاده در تبیین و برخورد هستند. این مقوله چه بهخاطر حجم تبلیغ رسانهها باشد یا تجربۀ برخورد شخصی بد، متأسفانه چهرۀ نیروهای مدافع انقلاب، در نگاه اکثر ایشان چهرۀ خشن و بیمنطق و غیرقابل گفتگویی است.
برایم عجیب بود پس از پایان بحث، یکی از آنها با سن تقریبا ۲۰ سال به من گفت شما خیلی مهربانید.
5️⃣ به دلیل تأثیرپذیری جمعی ایشان از رسانهها، در ذهنشان بهطور ناخودآگاه همرأی و پشتیبان یکدیگر هستند. یعنی یک نفرشان مطلبی میگوید و بقیه ناخودآگاه و بدون فکر تأیید و تصدیق میکنند.
اگر شما با استدلال، برخی از ایشان را در دیدگاهشان مردد کنید و این پشتیبانی جمعی را بشکنید به طرز جالبی دیگران هم لااقل بر موضع خود اصرار مکرر نمیکنند؛ ولو در ظاهر باشد.
6️⃣ در آینده موارد دیگری را بیان خواهم کرد...
✅ روی صحبتم را به نهادهای تبلیغی و مبلغین مسجددار برمیگردانم و درگوشی نجوا میکنم:
هنوز دیر نشده است! مسجدها را فعال کنید. هیچ پایگاهی مثل مسجد نمیتواند سنگر تبیین و مرکز جذب این نسلهای مظلوم و یتیم باشد.
حال خود دانید...
🔻آیا «دیکتاتور» اینگونه است؟!
🖋 مهدی جمشیدی
۱. بسیار اندک بودند، امّا میخواستند «وانمود» کنند که فراونند. میخواستند «گروهکهای مجازی» را به «لشکرهای خیابانی» تبدیل کنند. بااینحال، نتوانستند «مردم» را با خود همراه کنند. تصوّر میکردند که «جامعۀ ایران»، چونان «انبار کاه»، فقط محتاج یک «جرقۀ کوچک» است تا شعلهور شود. نهفقط «جرقه»، بلکه «آتشها» برافروختند امّا جامعه نخروشید و با آنها همصدا و همداستان نشد. این اقلیّت محض و مطلق، نعرههای بلند سر دادند، امّا جامعه به راهی رفت و اینان به راهی دیگر. «اقلیّت مطلق» بودند و «اقلیّت مطلق» ماندند. هرچه که دستوپا زدند و هوچیگری و روایتسازی و بازیپردازی کردند، نشد که نشد. و چون ناکام ماندند، در پی جبران برآمدند؛ با «آتش» و «خون» و «دروغ» و «فریب» در خیاباهای فضای مجازی و خیابانهای ایران. و تلختر و سوزانندهتر از همه، روایتهای دروغین بود. و از این جمله، متهمساختن آیتالله خامنهای به «دیکتاتوری».
۲. آیتالله خامنهای چه کرده است که چنین اتهامی را بر او روا داشتند؟! او در هیچ انتخاباتی دخالت نکرده است و همچون یک شهروند عادی، «یک رأی» به صندوق انداخته و سپس نظارهگر کنشگریِ آزادانۀ مردم بوده است. او رأی مردم را «محترم» دانسته است و در منطق حکمرانی، «دخالت مستقیم و جدّی» داده است. او همواره به «مشارکت حداکثریِ مردم در انتخابات»، توصیه کرده است و نتیجه را فرع بر حضور دانسته است. حتّی آنگاه که «گزینههای زاویهدار با او» به قدرت رسیدهاند، منطق مردمسالاری را کنار ننهاده و انتخابات را «ابطال» نکرده است. او در برابر این گزینهها، «کارشکنی» و «سنگاندازی» نکرده و جهتگیریهای شخصیاش را مبنای تعاملاتش قرار نداده است. همۀ تعاملات او بر اساس «اخلاق» و در چهارچوب «قانون» بوده است. آیا «دیکتاتور» اینگونه است؟!
۳. آیتالله خامنهای در وظایف قوا و نهادها دخالت نکرده و از مدیران و کارگزاران، «مترسک بیعمل» و «عروسکهای خیمهشببازی» نساخته است. او به جای «قانون»، به «خود» ارجاع نداده است و در دورۀ حاکمیّت، نظرش جایگزین قانون نشده است. او سلیقه و پسند خود را بر قانون ترجیح نداده است. هرچه که توانسته، کمتروکمتر مداخله کرده و حضور داشته است تا جریان امور، بهصورت طبیعی و در امتداد قانون پیش برود. او نه آشکارا و نه پنهانی، هیچ امری را از «مدار قانون»، خارج نکرده و «بدعت» نساخته است. حکومت ایران در چهارچوب قانون پیش میرود نه خواستههای شخص او. حضور و قدرت و عظمت او، کمترین سایهای بر سرِ قانون نیفکنده است. آیا «دیکتاتور» اینگونه است؟!
۴. آیتالله خامنهای، بسیار بر «فرهنگ» و «سبک زندگی» اصرار میورزد، امّا در پی «تحمیل» و «تحکّم» نبوده است. با اینکه «حاکم» و «در قدرت» است، امّا به زبان «زور» و «اجبار» سخن نگفته و «امر» و «فرمان» صادر نکرده است، بلکه همچون یک «عالِم دینی»، دردها و نگرانیهای فرهنگیاش را شفاف و صمیمانه بازگفته و «استدلال» کرده است. آری، «استدلال»! او برای اصلاح سبک زندگی، «بخشنامههای فاشیستی» صادر نکرده و از «موضع بالا» به جامعه نگاه نکرده است. او همواره خود را «از جامعه» و «در کنار جامعه»، انگاشته است. او «از مردم» بوده است نه «بر مردم». او «تربیت» و «فهم» و «اخلاق» و «گفتگو» و «تبیین» و «گفتمانسازی» را کنار نزده و «تحکّم» و «تحمیل» و «زور» و «خشونت» و «تعدّی» و «جبر» را حاکم نکرده است. زبان او، «زبان استدلال» بوده است؛ همچون تمام گذشتۀ فکریاش. «آیتالله خامنهایِ نظام جمهوری اسلامی»، همان «حجتالاسلام خامنهایِ طرح کلّیِ اندیشۀ اسلامی در قرآن» است؛ با همان حوصلۀ گفتگویی و اهتمام تبیینی و منطق تبلیغی. پس از پنجاه سال، و با وجود صدرنشینی در قدرت سیاسی، حالوهوای او دگرگون نشده است. آیا «دیکتاتور» اینگونه است؟!
۵. عدّهای از یک «اعتراض جزئی»، شعار ساختارشکنانۀ «مرگ بر دیکتاتور» ساختند و در خیابان، حرمت او را شکستند و حریمش را درنوردید، امّا او هیچ واکنشی نشان نداد. نهفقط توپ و تانک به خیابان نیاورد و چوبۀ دار برپا نکرد، بلکه گفت حساب «هیجانزدگانِ بازیخورده» را از «غرضورزانِ بازیساز» جدا کنید و همه را به یک چوب نرانید. او هیچ سخنی در دفاع از خود نگفت و زبان به انتقاد نگشود. او مرز میان «منتقد» و «معارض» را شعار «مرگ بر دیکتاتور» ندانست و خویش را محور و مبنای حقّ معرفی نکرد. آیا «دیکتاتور» اینگونه است؟!
۶. نه، او «دیکتاتور» نیست، او «مقتدرِ مظلوم» است. و مگر حاجقاسم سلیمانی در وصیّتنامهاش، آیتالله خامنهای را «مظلوم» نخواند؟! چه خوندلها که نخورده است در این سالها، و چه دردها و رنجها که پنهان نساخته است در عمق سینهاش ... . از چشمانِ قلمم، اشک میچکد و از حنجرهاش، فریاد برمیآید.
💢این چرخهی خونبازی باید متوقف شود.
1⃣طی دو روز گذشته بیش از هفت ساعت با دانشجویان و جوانان در دانشگاههای لرستان و خوزستان جلسه پرسش و پاسخ داشتم. در برخی جلسات لیدرهای دانشجویی اعتراضات اخیر و حتی برخی بازداشتیها هم در جلسه حضور داشتهاند. گفتگوها صریح و گاهی چالشی و تند بود ولی به هیچ وجه از دایره ادب خارج نشد.
در شهرستانها تقریبا هیچ خبر مهم و وضع فوق العاده ای وجود ندارد. هیچ جنبش و شبه جنبش مردمی دیده نمیشود و شواهد نشان میدهد اتفاقاتی مثل حادثه تروریستی ایذه کاملا خلاف وضع جاری و عادی شهرها و فقط پروژه ای تروریستی برای تولید خوراک رسانه ای است.
2⃣آنچه تبدیل به گزارش رسانه ای میشود به کلی بریده و بی ارتباط با جامعه است. نوعی صحنه پردازی برای روشن نگه داشتن آتش اعتراضات در بستر رسانه است.
از شهرهای مختلف به عنوان لوکیشنها و استودیوهای اصلی ساخت کلیپ و فیلم اغتشاشات استفاده میشود. مکرر این گزارش امنیتی را شنیدهام که بازداشتشدگان متهم به ترور، از ساکنین همان شهر نبوده و برای اجرای پروژه دورهگردی کردهاند.
بخش تاسفانگیز ماجرا اینجاست که این فیلمها اغلب با نقشآفرینی واقعی برخی جوانها ساخته میشود. در واقع خیلیها نمیدانند در حال بازی در یک صحنهی از پیش طراحی شده هستند. همه چیز مثل فیلم نمایش ترومن اثر پیتر ویر بهنظر میرسد. ما با یک "هایپر جنبش" مواجهیم که در صحنهی فیلمسازی، گلوله های واقعی شلیک می شود تا یک پرفورمنس جذاب و کامل تماشاگران را به وجد آورد.
این چرخهی خونبازی باید متوقف شود.
✍وحید یامینپور
🔻آنچه از «کشف حجاب» دیدم:
روایتبازی یک اقلیّتِ دیکتاتور
🖋 مهدی جمشیدی
دوشنبه، ۲۲ آبان ۱۴۰۱. شهر تهران. پرسهزنیِ جامعهشناختی در ایستگاههای متروی گلبرگ و دروازه شمیران و تئاتر شهر و میرزای شیرازی در صبح و ظهر. تلاش داشتم که به یک «بُرش عینی» و «برداشت مستقیم» از واقعیّت اجتماعی دست بیابم و وضع حجاب دختران و زنان را فارغ از «عایقهای رسانهای» و «حائلهای روایی» مشاهده کنم. مشاهدهای که در قلب آن، «پرسش» وجود داشت و نه «پیشداوری». در طول یک ماه گذشته نیز به چنین مشاهداتی رو آورده بودم و در نقاطی از شهر، با دقت و تأمّل، از این زاویه به واقعیّت اجتماعی نگریسته بودم. مشاهداتم در امروز، مطابق با همۀ مشاهدههای قبلی بود و آنها را تأیید میکرد. و اماّ نتایج:
۱- تنها «پنج درصد» از دختران و زنان، «کشف حجاب» کرده بودند؛ یعنی «شال» یا «روسری» یا «مقنعه» بر سر نداشتند و «سر برهنه» در ایستگاههای مترو رفتوآمد داشتند. در اینجا، برآوردی دربارۀ تعداد زنان چادری یا شُلحجاب ارائه نمیکنم و پرسش خویش را به همین مسألۀ خاص، محدود میکنم. با مشاهدۀ این تعداد اندک، متعجب شدم که این همه غوغا و هیاهو برای «حجاب اختیاری» – که هدفی جز «کشف حجاب» نداشت – تنها معطوف به همین «پنج درصد» بوده است؟! بهعبارتدیگر، باید «قانون حجاب الزامی»، برچیده شود تا فقط این پنج درصد بتوانند کشف حجاب کنند؟! این پنج درصد، چه نسبتی با آن «روایتهای انبوه» دارند؟!
۲- بیحجابی در این پنج درصد، محدود به «برداشتن حجاب از سر» بود؛ بهطوریکه پوشش سایر قسمتهای بدنشان، عادی و عرفی بود. اینگونه نبود که چون حجاب از سر برداشته باشند، دربارۀ بخشهای دیگر بدن خود نیز همین منطق را دنبال کرده باشند و در آن قسمتها نیز دست به «ساختارشکنیِ پوششی» زده باشند. دراینمیان، تنها دَه خانم مشاهده کردم که برخلاف این بودند و پوشش قسمتهای دیگر بدنشان نیز زننده بود، از جمله اینکه شلوارشان تا نزدیکهای زانویشان بالا آمده بود، یا تیشرت تنگ پوشیده بودند و حجم بدنشان آشکار بود، یا یقیۀ تیشرتشان باز بود و ... .
۳- بهجز دو مورد، همۀ کسانیکه کشف حجاب کرده بودند، «شال بر دور گردن» داشتند، درحالیکه چنانچه قطعیّتی دربارۀ کشف حجاب وجود دارد، دیگر «انداختن شال به دور گردن»، معنا ندارد. دراینباره، کنجکاو شدم و دریافتم که بخشی از اینان احتمال میدهند که واکنش و برخوردی صورت بگیرد و همچنان مطمئن نشدهاند که حجاب اختیاری، برقرار شده است؛ بخش دیگری نیز وقتی به «محل زندگی» یا «محل کار» خود نزدیک میشوند، ترجیح میدهند که از وضع کشف حجاب، خارج شوند؛ و جالب اینکه بخش دیگر، گاهی موهای خود را میپوشانند و گاهی هم نمیپوشانند و هنوز به «جمعبندی» نرسیدهاند و میان این دو، یکی را «انتخاب» نکردهاند.
۴- دیگر اینکه پنج درصدی که به آنها اشاره کردم، هرگز محدود به «دهۀ هشتادیها» نبودند، بلکه آشکارا، «ترکیبی از همۀ نسلها» بودند و هیچ احساس نکردم که در آنها، غلظت دهۀ هشتادیها بیش از دیگران است. برخلاف نظریۀ «گسست نسلی»، مشاهده کردم که تعداد دهۀ هفتادیهایی که کشف حجاب کردند، بیش از دهۀ هشتادیها است، و حتّی تعدادی از آنها نیز زنان پیر هستند.
۵- «توزیع جغرافیاییِ» کشف حجاب نیز در همۀ ایستگاهها، یکسان بود و تفاوت خاصی میان این نقاط وجود نداشت؛ هر چند مشاهدات قبلیام نشان میدهد که باید میان «جنوب شهر» و «شمال شهر»، تمایز نهاد و در محلهها و مناطق شمالی، باید این رقم را به حدود ده درصد افزایش داد. در واقع، میان فرودستیِ اقتصادی از یک سو و کشف حجاب از سوی دیگر، همبستگی مثبت وجود ندارد، بلکه برعکس است. ازاینرو، جریان اغتشاش در ماه گذشته در تهران، بیاعتنا به «مطالبههای اقتصادی» بود و «دغدغۀ معیشت» نداشت، بلکه «آزادی پوشش» را دنبال میکرد.
۶- «مواجهۀ دیداری و چشمیِ مردم» با کسانی که کشف حجاب کرده بودند، هنوز به صورتی است که گویا کشف حجاب در «وضع ضدّهنجاری» قرار دارد؛ یعنی عموم مردم با «دیدۀ تعجب» به اینان مینگرند؛ چنانکه حرکت این افراد در میان مردم، با «نگاههای طولانی و خیرۀ» دیگران توأم است. البتّه ازآنجاکه این نگاهها، خاص مردان نیست و زنان نیز نسبت به این زنان، چنین دیدی دارند، چندان نباید نگاههای مردان را بر تمنّاهای جنسی و لذّتطلبیِ مردانه حمل کرد. هرچه که هست، همچنان کشف حجاب بهعنوان یک «کنش نابهنجار و غیرعادی» تلقّی میشود و ما با موقعیّت تثبیتشدگی و جاافتادگی این کنش، فاصله داریم.
روایت خواندنی «سیدمحمود رضوی» از خانهٔ استیجاری سادهای که به عظمت جماران بود
▪️روح الله فرزند روح الله
🔹اول: ۱۲ آبان، شهرک امیرالمومنین کمالشهر کرج، از حوزه بسیج روی موبایلش تماس گرفتند، بسیجی بود اما شغلش کارگری روزمزد کنار گچکار بود، به او خبر دادند عدهای آزادراه را شلوغ کرده و دو طرف اتوبان را بسته اند، از خیر کار گذشت و برای امنیت مردم با دست خالی همراه دوستانش به میدان رفت، ساعتی بعد تصاویرش خبر اول خبرگزاریهای کشور بود، ظاهرا امنیت کرج خون میخواست و فرزند بیست و چند ساله حضرت روح الله برای آرمانهای انقلاب روح الله، جانش را تقدیم کرد.
🔹دوم: تصاویری منتشر شد، هر کدام پیامی داشت، پیامهای از جنس صلابت مادری که بر پیکر پسر اشک نریخت و پدری که برای پسر جامهی سیاه بر تن نکرد، اولین چیزی که میتوانست به ذهن متبادر شود این بود، احتمالا اینها هم از خودشان هستند، از خانواده های حکومت! اما تصاویر بعدی پیام دیگری داشت، آری اینها از خودشان بودند! تصویر خانهای محقر، خانهای شبیه خانههای حاشیه شهر، ساده،، بی ریا، خانهی پدر روح الله بود. آری اینها از خودشان بودند، از خود لشکریان حضرت روح الله و فدائیان سیدعلی ، از همان جنس دفاع مقدس
🔹سوم: جمعه ۲۷ آبان، رئیس مجلس راهی منزل شهید شد، من هم خودم را رساندم، خانهای در شهرکی اطراف کمالشهر، با همان مختصاتی که در تصاویر بود، اما شاید تنگتر، مفروش شده با فرشهای ماشینی چند سال قبل، باورش شاید برای خیلی از مردم سخت باشد اما همان خانه هم استیجاری بود، همه جمع از عکاس و خبرنگار تا استاندار و رئیس مجلس، از عظمت این خانواده در خود جمع شده بودند، عظمتی از جنس عظمت امام روح الله (ره)، عظمتی که آنروزها در حسینیه جماران و این روزها در حسینیه امام خمینی (ره) میبینی و ناخودآگاه در خود جمع میشوی.
🔹چهارم: پدر و مادر و خواهران و برادران شهید هر کدام لب به سخن گشودند، دریایی از معرفت بودند، برای مردم، امنیت، سلامت و رفاه آنها حرف زدند، آنچنان دغدغه مسائل مردم داشتند که انگار خود مستغنی اند و باید به فکر دیگران باشند، اما این نبود، با زحمت شبانه روز گذران روز میکردند، اما در کنار مردم برای همرزمان برادر شهید خود نگران بودند، نگران سلامتی آنها که با دست خالی باید با تقدیم جان خود از مردم دفاع کنند.
🔹پنجم: دیدار تمام شد، مادری مفتخر به داشتن دامنی شهید پرور، پدری سربلند از نان حلالی که به عرق جبین کسب و حاصلش تقدیم فرزندی به انقلاب، خواهری داغدار برادر با کلامی زینبی، برادری خجل از جاماندن از برادر، با آرزو و پدر و مادر و سفره مشترک و من خجل از سینهی گشاده و مردانگی ولی نعمتان انقلاب، مدعی هیچ کسی در کشور نبودند، حتی معترضانی که بانی شهادت جگرگوشه آنها شده بودند.
🔹ششم: روح الله و خانواده اش مصادیق حرفهای امام و آقا بودند، همانها که امام روح الله (ره) فرموده بودند: “کسانی که بیشترین کشته ها را دادند و با نیروی ایمان واقعی و اعتقاد راسخ؛ باعث پیروزی انقلاب شدند همان کسانی بودند که به هیچ وجه اشرافی و مرفه نبودند و از طبقۀ پابرهنه بودند.” و حضرت آقا هم در جایی گفته بودند: «سربازان این انقلاب و لشكر این انقلاب، مستضعفان و پابرهنگان و همچنین قشر جوانند.» آری اینها ولی نعمتان این کشورند، در مسیر بازگشت یک جمله کلیدی از آقای قالیباف شنیدم: «کسانی که در مسند قدرت و مسئولیت هستند اگر به چیزی غیر از حل مشکلات و مسائل این مردم فکر کنند به یقین خائن اند».
امیرکبیر ، آشپززاده ای که امیر شد صدارت طلایی ولی کوتاه ؛ آه!
✍️حسن طاهری
روزنامه نگار و دانشجوی دکتری مدیریت رسانه
«در ميان همه رجال اخير مشرق زمين و زمامداران و بزرگان ايران كه نامشان در تاريخ جديد ثبت است، ميرزا تقی خان امير نظام بی همتاست. ديوجانس یونانی در روز روشن در پی او می گشت. به حقيقت سزاوار است كه به عنوان اشرف مخلوقات به شمار آيد. بزرگوار مردی بود. اگر ميرزا تقی خان ميماند و انديشههای خود را به انجام می رساند، بدون ترديد در زمره كسانی شمرده می شد كه به باور برخی از سوی خدا، به رسالت
تاريخی برگزيده شدهاند!»
این جملات رابرت واتسون، نويسنده مشهور انگليسی است درباره شخصیت والاامیر و صدراعظمی که بزرگ زاده و آقا زاده نبود، بلکه آشپززاده ای بود از روستای هزاوه ی فراهان.
درست در يکصد و هفتاد سال پیش، ميرزا تقی خان فراهانی ملقب به امير کبير، در ۲۰ ديماه به نیشتر خیانت و حماقت خواص و تیغ استبداد و نخوت قجری، به شهادت رسید.
شهادتی که رگ حیات و عزت ایران را تا سال های سال قطع کرده و کمر ایران را شکست.
اما شگفت آور این است، آشپززاده باشی و امير شوی؟ عجيب است؛ اما شدنی، چرا که ميرزا تقی خواست و شد.
پسر مشهدی قربان هزاوهای فراهانی بود؛ آشپز مخصوص ميرزا عيسی معروف به قائم مقام فراهانی.
زمانه، زمانه رشد و پيشرفت سریع جهان بود. درست همزمان با به ثمر رسيدن جهش علمی فكری غرب و هم دوران با بزرگانی چون نيچه، اديسون، ولتر، روسو، ماركس، هگل، كانت و البته بيسمارك.
نخست کارگر آشپزخانه صدر اعظم قاجار بود. سينی غذا براي فرزندان قائم مقام می برد. گاهی می شد که آقازادگان صدر اعظم در کلاس درس بودند، می ايستاد تا درس تمام شود، آنگاه غذا را در برابرشان می گذاشت. آن روز قائم مقام فرزندانش را می آزمود، هرچه پرسيد، آقازادهها در ماندند و ميرزا تقی پاسخ داد. قائم مقام آنجا بود که فهميد فرزند آشپز باشیِ خانهاش، چه گوهر گرانمايهای است. و چنين گفت: «حقيقت من به كربلايی قربان حسد بردم و بر پسرش [ميرزا تقی] ميترسم. اين پسر خيلی ترقيات دارد و قوانين بزرگ به روزگار می گذارد.»
تصورش را بکنيد، فرزند آشپزباشی خانه صدر اعظم قاجار لياقتی داشت که هيچ بزرگزاده و شاهزاده و دربارزاده و حرم پرورده و آقازادهای به گرد پای او هم نمی رسد.
پا برهنه رنج ديدهای که نه در پر قو خوابيده و نه آنکه چشمه بيت المال در جيب پدرش ميجوشد، اما به اندازه يک فوج آقازاده می فهمد.
در جوانی به تحرير و نويسندگی امور دولتی مشغول و سپس مستوفی نظام در لشکر آذربايجان می شود. آن قدر لياقت دارد که وزير نظامی و فرمانده کل قوای ايران شود؛ سرداری بزرگ و غيور که در رکاب عباس ميرزای دلاور عليه قوای روس می رزمد.
♦️دارالفنون ؛ آغاز یک رویا
داغ عهدنامه ترکمانچای و گلستان بر دلش می نشيند و کينهای از جماعت اجنبی بر دل می گيرد که با هيچ مرهمی جز استقلال ايران، آرام نمی يابد.
به روسيه می رود و از نزديک با مراکز آموزشی و پيشرفتهاي آن آشنا می شود. «جهان نمای جديد» که با نظر و همت خود او ترجمه و تدوين شده بود، شرح مراکز آموزشی دنيای غرب بود که امير به دنبال تحقق آن در ايران بود اما نه از نوع فرنگی آن، بلكه از جنس فرهنگ ايراني و اسلامی. شنيدنش سخت است و دردآور، اما عمق نگاه امير را ميتوان در آن يافت. درست ۲۰ سال قبل از ژاپن و همزمان با حرکت و نهضت علمی امپراطوری پروس (آلمان) به رهبری بيسمارک، امير به دنبال نهضت علمی ايران و تأسيس مراکزی همچون دارالفنون ميافتد. مراکزی همچون پلی تکنيک (Poly techinc) اروپا.
ميتوان چشمها را بست و به یکصد و هفتاد سال پيش بازگشت. هنگامی که هيچ پادشاهی در ميان ملل اسلام نه از علم چيزی می فهميد و نه از فن و هنر؛ اما آشپززاده بزرگمرد هزاوه ای، دارالفنوني را بر پا ميکند که نه سر در آخور روس و عثمانی دارد و نه سر سپرده انگليس و فرانسه است.
امير به دنبال کشوری است که «خود» است نه «ديگر». برپای خود ميايستد، نه بر ستون بيگانه.
دستور اوست که معلمان دارالفنون از اتريش که ملتی بيطرف است، بيايند و سفيران ملل روس و فرانسه و انگليس حق دخالت در امور مدرسه را ندارند؛ به هيچ وجه و به هيچ بهانهای.
فنون و علوم پايه دارالفنون پيشبينی شدند و امير خود بر آن اشراف داشت.
هفت معلم اتريشي شامل معلم مهندسی، معلم پياده نظام و تاکتيک نظامی، معلم توپخانه، معلم سواره نظام، معلم معدن شناسی، معلم طب و جراحی و تشريح و معلم علوم طبيعی و دارو سازی.
اكنون يك و نيم قرن از آن روزها می گذرد، و می شود فهميد که اين آشپززاده بزرگمرد، چند قرن آينده ايران را می ديد.
چونان اویی، در تاريخ وزيران شاهان زن باره و هوسران ايران کم بودهاند، اما آنچنان بزرگ و پر آوازه است، که همه صفحات تاريخ عصر خود را با نام خود می آراید.
صاحب ابن عباد وزير فخر الدوله آل بويه، حسنك وزير وزير سلطان غزنوي، خواجه نظام
امد. اندکی بعد خبر دار شديم که در اين ميانه اوضاع تغيير کرده و ميرزا تقی خان مغضوب گرديده است. امير جز نيكبختی وطنش چيزی نميخواست».
يک ماه بعد دارالفنون در دست فراماسونهاي انگليس اداره ميشد و بساطی بر پا شده بود تا افعي سياه استعمار برخانه اي ران چنبره زند. دار الفنون در زمانی افتتاح می شود که ۱۳ روز به شهادت امير مانده و اين ديگر انتهای درد است.
آشپززاده بزرگمرد عصر قاجار کارهايی را بنا نهاد که تا سالهاي سال پس از او زبانزد عام و خاص بود، کارهايی همچون،
«سامان دادن به اوضاع آشفته ارتش»،
«راهاندازی کارخانجات توليد سلاح و توپ»،
«اصلاح امور مالی و بازرگانی»،
«آرام کردن اوضاع سياسی و برخورد با غائلههایی همچون بابيه»،
«مبارزه جدّی با خرافه و جهل و انحرافات دينی به ويژه تحريفات عزاداری و سامان دادن به امر تبليغ دين و مجالس مذهبی»،
«چاپ نخستين روزنامه ايران به نام وقايع اتفاقيه»،
«گسترش روابط سياسی گسترده با ملل جهان»،
«تأسيس دارالفنون»،
«مقابله جدی با رشوهخواری و اختلاس کارگزاران حکومتی»،
«تأسيس کارخانجات اساسی و کالاهای مورد نياز و اساسی کشور»،
«برخورد جدی با رانتخواری و افزونخواهی اشراف زادگان، آقازادگان و درباريان»،
«قطع يد اجانب و سفيران خارجی از دخالت در امور ايران».
♦️جان، بهای مبارزه با جهل و فساد و خودرایی
مجموع اين اقدامات سرانجام امير را به سمت و سوی شهادت گسيل داشت تا آنکه چهل روز پس از خلع يد از صدارت اعظمی با حکم «شاه نادان ايران»، در حمام فين کاشان رگهاي غيرت و حريّت اين آشپززاده بزرگمرد، از هر دو بازويش، با نشتر فصادی (تيغ رگزن) گشوده شد و خون پاکش بر زمين ريخت.
خونی که بهای استقلالطلبی و آزاد مردی امير بزرگمرد و همه مردان غيرتمند تاريخ ايران بود.
روزنامه وقایع اتفاقیه سه روز پس از قتل امیر نوشت: «میرزا تقی خان احوال خوشی ندارد و صورت و پاهایش ورم کردهاست».
دو روز بعد آن در خبری کوچک نوشته شد: «میرزا تقی خان که سابقاً امیرنظام و شخص اول این دولت بود شب سهشنبه در کاشان وفات یافت.»
پیکر پاک امیر شهید در آغاز پشت دیوار فین مدفون شد و بعد چند ماه به اصرار خواهرشاه و همسر امیر، به حرم شریف حسینی در کربلا منتقل و در آنجا آرام گرفت.
مرگ ناجوانمردانه امير کبير تا آنجا دل و جان آزاد مردان و تودهها را آزرد که سالها پس از شهادتش حتي شاهزاده سنگدل و بيرحم ناصر الدين شاه قاجار نيز به بزرگی و عظمت امير کبير اعتراف کرد و در کتاب تاريخ خود نگاشت: «ميرزا تقی خان امير نظام در اوايل دولتش مدرسه (دار الفنون) بر پا کرد و ترتيب قشون داد و کارهايی کرد. آنچه که ما امروز داريم از آثار اين مدرسه (دار الفنون) است، اما بيچاره سرش را در اين راه داد. از روي انصاف بگويم و خدا را به شهادت ميطلبم که در مورد مقام آن مرد نمک به حلال يکتا، غلو نکردم. او از خواجه نظام الملک وزير سلاجقه، صاحب ابن عباد وزير ديالمه و پرنس بيسمارک، لرد يالمرستون و ريشيليو فرانسوي و پرنس کارچه کف روسي به حق با عرضهتر بود. در جمعه ۱۷ ربيع الاول ۱۲۸۶ قمری [۲۰ دی ۱۲۳۰ شمسی] در حمام فين کاشان کشته شد و او را فصد (رگ زدند) کردند و به ديار عدمش فرستادند؛ ولي آثار او هنوز باقي است»
آقازاده نباشی و شاهزاده؛ و فقط روستازادهای باشی که کارگر آشپزخانه بوده، آن هم آشپززادهای در اوج تهی دستی، اما امير شوی، آنهم امير کبير. عجيب است و شگفتآور؛ اما شدنی. چرا که ميرزا تقی فراهانی خواست و شد، آن هم تا پای شهادت و به بهای جان.
یادش گرامی باد و راهش بی رهرو نماناد!