eitaa logo
یادداشت خوانی
122 دنبال‌کننده
15 عکس
0 ویدیو
4 فایل
✔️مجالی برای مطالعه 🍃متن کامل یادداشت تحلیلگران را اینجا بخوانید. 🍃 انتشار هر محتوایی، به معنای تأیید نیست‌‌‌. ⛔️ این کانال را به هر خواننده ای پیشنهاد ندهید.
مشاهده در ایتا
دانلود
آمریکای لیبرال در روایت متأخّر فوکویاما مهدی جمشیدی ۱. فرانسیس فوکویاما در سال ۲۰۲۲ کتابی با عنوان «لیبرالیسم و نارضایتی‌های آن» نگاشته که دربارۀ وضع ایدئولوژی لیبرالی در حاکمیّت و جامعۀ آمریکا است. هرچند فوکویاما بنا داشته که در این کتاب از لیبرالیسم دفاع کند، امّا در عین حال به واقعیّت‌های تلخی در آمریکا نیز اشاره کرده است. وی در بخش از کتاب نوشته است: نهادهای آمریکایی به مرور زمان، به دلیل کاهش پذیرش اصلاحات درونی، سازوکار عملکردی‌شان «سخت» شده است. همچنین به علّت رنج اسارت در دست نخبگان، روندی «رو به زوال» در پیش گرفته‌اند. هنگامی که ساختار پیچیدۀ قانون اساسی با دوقطبی‌شدن فزایندۀ سیاسی ترکیب می‌شود، نهادهای آن به «بن‌بست» می‌‍‌رسند. ازاین‌رو، در برابر انجام بسیاری از وظایف اساسیِ حاکمیّتی، «ناکام» می‌مانند. اگر آمریکا «مشکلات ساختاریِ اساسی»‌اش را برطرف نکند، نمی‌تواند به طور مؤثّر با قدرت‌های اقتدارگرای در حال ظهورِ جهان رقابت کند(ص۱۸۴). وی تصریح می‌کند که از قدرت خویش‌ترمیمیِ ساختار سیاسی آمریکا کاسته شده و این ساختار نمی‌تواند نقایص خود را در قالب تنظیم و تعدیل درونی، برطرف نماید. بدین جهت دچار فقر پویایی و انعطاف گردیده و جمود بر آن حاکم شده است. افزون بر این، سرنوشت حاکمیّت و جامعه در دست عدّه‌ای اندک قرار گرفته و اندک‌سالاری مستقر شده است. این اقلّیّت نیرومند، سازمان‌های رسمی آمریکا را در مسیر انحطاط افکنده‌اند. پیچیدگی‌ها و تقابل‌های درونی کار را به آنجا رسانده‌اند که باید گفت روند رسمی و ساختاری گرفتار بن‌بست شده و کارکردهای خویش را از دست داده است. ۲. فوکویاما در بخش دیگری از کتاب خویش می‌نویسد: در آمریکای کنونی، ما در نقطه‌ای هستیم که «شهروندان»، عجیب‌ترین نظریه‌های توطئه را در مورد راه‌های دست‌کاری‌شده‌ای باور دارند که دولت‌شان برای سلب حقوق آنها توسط نخبگان انجام می‌دهد. شهروندان آمریکایی همواره در انتظار لحظه‌ای هستند که باید با زور از خود در برابر دولت «دفاع» کنند(ص۱۸۹). این تحلیل بر پیدایی شکاف دولت و ملّت در آمریکا دلالت دارد و نشان می‌دهد که برخلاف روایت‌های بیرونی، واقعیّت‌های اجتماعی در آمریکا با قدرت سیاسی، سرِ «سازگاری» و «همدلی» ندارند و دولت را از آنِ خویش نمی‌دانند، بلکه بر این مردم بر این باور هستند که حاکمیّت به صورت پنهان و پوشیده، توان خود را صرف تضییع حقوق آنها می‌کند. این «بدبینی» و «تقابل» تا به آنجاست که می‌توان گفت مردم آمریکا در قالب «نظریۀ توطئه» می‌اندیشند. براین‌اساس، حتّی یک رابطۀ سیاسی متعارف و مبتنی بر اعتماد نیز میان مردم و حاکمیّت وجود ندارد؛ چه رسد به رابطۀ ایدئولوژیک یا عاطفی. جامعه احساس می‌کند که حاکمان به صورتی ساختاریافته و زیرکانه، او را تضعیف و تحقیر می‌کند تا خود را تثبیت نماید و به منافع بیشتری دست یابد. در این امتداد، همواره در حالت تهاجمی نسبت به حاکمیّت دارد و می‌داند جز با زبان زور و تحکّم و مقاومت نمی‌تواند از خود در برابر ساختار سیاسی دفاع کند. در این رابطه، تنش خطرناکی نهفته است که ممکن است ناگهان حالت انفجاری به خود گرفته و سر برآورد و وضع را به کلّی دگرگون نماید. به هر حال، مسأله این است که حتّی بر طبق روایت کنونیِ فوکویاما نیز نباید آمریکا را آرمان‌شهر قلمداد کرد و ستود، بلکه باید آن را بر لبۀ پرتگاه و در معرض چالش‌های بنیان‌برافکن انگاشت.
فقها آرایش جنگی بگیرند محسن مهدیان به واقع پربسامدترین مفهوم راهبردی در سخنان یک سال اخیر رهبرانقلاب، جهاد تبیین است. رهبرانقلاب در دیدار با اقشار مختلف نسبت به ضرورت و اهمیت جهاد تبیین تذکر دادند. از نیروهای مسلح گرفته تا پرستاران و مداحان و دانشجویان و فعالان رسانه ها و نمایندگان مجلس و مسوولین و اخیرا هم فقهای مجلس خبرگان. ⭕️اما درباره دیدار اخیرشان با خبرگان ذکر چند نکته ضروریست. 1️⃣یکم. اولا خطاب سخنان رهبری انقلاب در موضوع جهاد تبیین تنها اعضای مجلس خبرگان نبود و همه علما و فقها را خطاب قرار دادند. حوزه های علمیه نیز مخاطب این دیدار بودند. 2️⃣دوم. رهبرانقلاب در سفارش به جهاد تبیین از کلیات و نصیحت عبور و راهبرد عملیاتی ارائه کردند؛ مثل اینکه فرمودند حلقه های معرفتی از فضلای جوان با محوریت علمای بزرگ تشکیل شود. از این هم جلوتر رفتند و برای توفیق اقدامات، معیار و میزان تعیین فرمودند. مثل اینکه یکی از ثمرات جهاد تبیین صرفا در حوزه این مجلس، باید رشد مشارکت در انتخابات بعدی خبرگان باشد. 3️⃣سوم. رهبر انقلاب در باب اجرا و روش هم توصیه هایی داشتند؛ مثل اینکه تاکید داشتند بر حرف نو، بیان نو و منطق نو. یا اینکه از شبهه نهراسیم و نرنجیم. اگر پاسخ هم نداشتیم اشکال ندارد؛ صادقانه بیان کنیم و دنبال پاسخ رویم. در نهایت اینکه نفیا هم فرمودند حرف سست و بی منطق نزنیم. 🔹این سه بسیار مهم، اما حرف تمام در بند چهارم است. 🔸ماجرای جهاد تبیین را نباید صرفا در حد شبهه و شایعه دید. نباید تنها در موضوعات خبری و در مقابل دروغ پراکنی ها دید. جهاد تببین اصل اساسی در پیشبرد اهداف انقلاب اسلامی است که شاید مهمترین مخاطب آن علما و فقها هستند. به تعبیر رهبرانقلاب هم خود ورود کنند و هم باید از جهادگران جوان عرصه جهاد تببین با پشتوانه های نظری حمایت کنند. 4️⃣خلاصه بند چهارم چنین است: دشمن امروز دقیقا چه می کند؟ سیاست های راهبردی انقلاب را هدف گرفته است. مثل تضعیف مردمسالاری و تخریب اعتماد مردم به حاکمیت. یا ایجاد ناامیدی از آینده و یا پشیمانی از راه طی شده و یا تضعیف دلبستگی مردم به دین و اخلاق و معنویت. از سوئی دیگر هیچ امری در انقلاب اسلامی پیش نمی رود مگر با گفتمان سازی و ایجاد فرهنگ و نهادسازی اجتماعی. چرا؟ چون هیچ فضیلتی قرار نیست اجباری باشد و باید با خواست و اراده مردم محقق شود. با این توضیح، زمینه و مقدمه تحقق سیاست های راهبردی انقلاب جهاد تبیین است. جهاد تبیین به معنای گفتمان سازی و تقابل با تخریب های ذهنی و روانی دشمن است. ❇️مساله روشن است. ✅علما و فقها نیز باید آرایش جنگی بگیرند و مثل همیشه پیشرو باشند.
🔹 از چارمردان تا جمکران ✅ سال‌های آغازین دهه‌ی شصت که من تازه وارد حوزه علمیه‌ی قم شده بودم، نیمه‌ی ماه شعبان حال و هوای دیگری داشت. از چند روز قبل، نوجوانان محله هر کس را که گیر می‌آوردند از او می‌خواستند «به جشن نیمه شعبان کمک کند». آن سال‌ها، بی‌آن‌که تلویزیون این همه هیاهو برپا کند، نیمه‌ی شعبان که می‌شد یک احساس عمیق و طبیعیِ صرفا مذهبی از شادی عمومی زیر پوست شهر می‌دوید. در نهایت همه‌ی این شادی در «چارمردان» یک‌جا می‌شد. خیابان به گونه‌ای خودجوش چراغانی می‌شد و هر کس هر هنری داشت آن‌جا به نمایش می‌گذاشت. شب نیمه شعبان که می‌رسید خیابان پر می‌شد از عابرانی که برای تماشای نورافشانی و هنرنمایی مغازه‌داران و ساکنان این خیابان آمده بودند. آن سال‌ها خبری از حضور میلیونی مردم در مسجد جمکران نبود. در واقع، این مسجد چندان شناخته شده نبود که نیمه شعبان مردم از آن سرِ ایران به سوی‌اش گسیل شوند. دی‌شب وقتی از تهران بر می‌گشتم، اتوبان تهران تا قم چنان شلوغ و از مسافران جمکران پُر بود که به سختی می‌شد رانندگی کرد. گردِ هم آمدن این جمعیّت زیاد و نمایش شورمندی و شیدایی احتمالا می‌تواند باورهای دین‌داران را مستحکم‌تر کند و بر انسجام اجتماعی آنان بیافزاید و البته می‌تواند مرزهای آنان را با دیگر گروه‌های مذهبی افزایش دهد. با این حال، طبیعی است که برای یک جامعه‌شناس این پرسش پیش بیاید که آیا این پدیده به رشد و تقویت اخلاقیات مشارکت‌کنندگان نیز کمک می‌کند؟ آیا می‌توان انتظار داشت که همانطور که آئین‌های ساده و دوست‌داشتنی چارمردان به گردهم‌آیی شورمندانه‌ی جمکران تبدیل شده است، نوع‌دوستی، امید، خیرخواهی، اعتماد، راستگویی، دل‌نگرانی برای نیازمندان، و صلح‌جویی و مدارا نیز در میان مردم، دست‌کم کسانی که در این آئین‌ها شرکت می‌کنند چشم‌گیرتر شده است؟ احتمالا همه‌ی کسانی که در برگزاری این گردهم‌آیی پرشور نقشی دارند پاسخ‌شان به این پرسش «آری» خواهد بود؛ البته اگر از سؤال من تُرش نکنند و خُرده نگیرند. رابرت گیل، وقتی این مسئله را در جهان مسیحیت پرس‌وجو کرد، در نهایت نتیجه گرفت "میان شرکت در مناسک کلیسایی و بهتر شدن روحیه‌ی اخلاقی کلیساروندگان رابطه‌ی معناداری نیست، و چنین نیست که رفتار آنان از غیر خودشان اخلاقی‌تر باشد." او در توضیح این وضعیّت می‌گوید "کسانی که در مناسک مذهبی شرکت می‌کنند، بیش از آن‌که یاد بگیرند که چگونه می‌توانند در فرآیند رستگاری خود مشارکت کنند، یاد می‌گیرند که به چه خدای بزرگ و منجی صاحب‌کرامتی ایمان دارند." مهراب صادق‌نیا ۱۴۰۱/۱۲/۱۷
📸 یکی از پست‌های خواندنی اینستاگرام مرحوم مسعود دیانی: زندگی همین بود، همین!
🔻دوست داشتم بنویسم. و نمی‌توانستم.... دوست داشتم بنویسم. و نمی‌توانستم. حتی چند کلمه‌. هرروز ضعیف‌تر از روز قبل می‌شدم و گرفتارتر. از بیمارستان که بیرون می‌آمدم تصورم از روزهای پیش رو این نبود. حال خوشی داشتم. سبک بودم‌. پر از امید و شوق‌. ناامیدی از درمان در وجودم چراغ امیدی روشن کرده بود که زندگی را در سایه‌ی مرگ از نو برایم تازه و شیرین می‌کرد. دوست داشتم روزهای پر عاطفه‌ای را با فاطمه و ارغوان و آیه بگذرانم. پر خاطره. پر از گفتگو و آغوش. پر از لبخند‌. دوست داشتم کار بکنم. برای سوره ماه رمضان کلی شوق و انگیزه داشتم. اتاقم را از نو چیدم. صندلی‌ام را آوردم بالای تختم. کتاب‌هایی که دوست داشتم را بالای سرم چیدم. برای خودم تبلت گرفتم. که هیچ وقت نداشتم. چراغ مطالعه‌ی ایستاده‌ای که سال‌ها بود دوستش داشتم را سفارش دادم. حتی به رؤیای خریدن دوچرخه‌ی برقی فکر می‌کردم. دوست داشتم واپسین روزهایم بهترین و شادترین باشد. درونم اینگونه بود. بیرون اما سر سازگاری نداشت. درد، زخم، ضعف، بیماری‌های رنگ‌رنگ، حال‌های بد پی در پی، به خود پیچیدن‌ها، تهوع‌ها و حال‌خرابی‌های لحظه به لحظه، افتادن‌های بدون بلند شدن، سوختن‌های از درون، مچاله‌شدن‌های در خود و درد، و درد، و درد جایی برای این رؤیاها باقی نگذاشته بود.... ✍️مسعود دیانی
✍️مسعود دیانی
✍️مسعود دیانی
چرا «سوره» مهم است و چرا فقدان «مسعود دیانی» ضایعه؟ همواره در میانِ برنامه‌سازی‌های تلویزیونی جایِ‌ کارهای عمیق و تأثیرگذار خالی است. در حوزه برنامه‌های دینی و مذهبی، یک نوعِ برنامه‌سازی "تاکشو" یا گفت‌وگومحور (اصطلاحاً ماه عسلی) در دستور کار قرار می‌گرفت که بیشتر نمودِ خودش را در ماه مبارک رمضان داشت اما «سوره» یک دردانه‌ای بود یک روحانی با خودش به شبکه چهار برد. برخی از برنامه‌ها لازم است چندین سال روی آنتن باشند تا خوب جا بیفتند اما انگار نه انگار که یک تازه‌وارد آن هم به شبکه چهار آمده! «سوره» خیلی زود جا باز کرد تا جایی که در یک فصلی اعلام شد «سوره» روی آنتن نمی‌رود یا پخشِ آن به تأخیر افتاده، بحث‌های فراوانی شد که بسیاری از مخاطبان پروپاقرص نسبت به این موضوع انتقاد کردند. اینجا نشان می‌داد «سوره» توانسته مخاطب را با خودش همراه کند. همان اتفاقی که امروز مثلاً برای یکی از برنامه‌های دیگر شبکه چهار سیما به نام «شیوه» هم افتاده است. البته برنامه مسعود دیانی، صرفاً مخاطب فرهیخته و اندیشمند نداشت بلکه مردمی که کنترل تلویزیون را برای پیدا کردن یک برنامه فرهنگی مناسب و تأثیرگذار در دست گرفته‌اند از این برنامه جسور، پرچالش‌ و پر از ایده و گوینده‌های مسلط به فن بیان، شفاف و جذابیت در فرم و محتوا، خیلی زود استقبال کردند. در کنار همه اتفاقات این برنامه، «سوره» یک مزیّت بزرگی هم داشت؛‌ حضور مجری و کارشناسی به نام «مسعود دیانی» که هم به موضوع تسلط داشت و هم گفت‌وگو کردن را بلد بود. دیانی نمی‌خواست خودش و اطلاعاتش را به رخ بکشد و مانند برخی مجریان برنامه‌های مذهبی «متکلم وحده» نبود و شبیه به گروهی دیگر، «پایه میکروفن» نبود! حتی پس از ابتلایش به سرطان و طی دوره‌های درمانی، با چهره تازه روبه‌روی دوربین نشست و باوجود بیماری و درد اما اجرایی با همان توان قبلی و گاهی بیشتر را جلوی دوربین به نمایش می‌گذاشت. نقطه قوت «سوره» آن‌جایی است که به سبکِ خیلی از برنامه‌های دیگر که گفت‌وگومحورند، دو صندلی جلوی دوربین اما اینجا ظاهراً دو صندلی و یک دکور ساده را می‌بینیم اما برای دقایق این برنامه فکر شده و براساس یک ایده مشخص صورت‌بندی شده است. صورت‌بندی مبتنی‌بر رسیدن به یک واقعیت یا حتی بخشی از یک واقعیت. با دیانی که صحبت می‌کردیم به یکی از اهداف این برنامه اشاره می‌کرد. او می‌گفت به دنبال برطرف کردن ابهامات و سؤالات نسل امروزی هستیم. در اینجا میهمان و کارشناس هر دو دنبال روشنگری‌اند یعنی گوینده صرف نیستند و برای حرف‌هایشان، استدلال و مدرک می‌آورند. شاید یکی از اتفاقات جالب در این برنامه، همین باشد که تاریخ اسلام را درست روایت می‌کرد؛ این تاریخ چه دردی از مردم دوا می‌کند و به شائبه‌سازی‌ها و تحریف‌های دروغین معاندین اسلام هم پاسخ می‌داد. نکته جالب توجه این بود که حرف کهنه‌ای در این برنامه زده نمی‌شد و هرچه گفته می‌شد، تازه‌تازه بود! «سوره» حتماً ایراداتی در محتوا و برنامه‌سازی دارد اما نسبت به سایر برنامه‌های اندیشه‌ای یا مذهبی می‌توان آن را موفق نامید. وزنه اصلی این برنامه حتماً مسعود دیانی بود که امروز پس از مدت‌ها تحمل بیماری سرطان، دارفانی را وداع گفت. همکاران و همراهانش از مسجد بلال او را به سمت خانه ابدی بدرقه می‌کنند اما نمی‌توانیم دغدغه‌ها، تلاش‌ها و کوشش‌های او را برای ساخت یک برنامه ماندگار و موفق و نظریه‌های مهمِ او را برای طراحی اتفاقات مهمی در شبکه چهار سیما فراموش کنیم. اینجاست که می‌توانیم بگوییم چرا «سوره مهم» بود و درگذشتِ «مسعود دیانی» یک ضایعه؟
🌻 جهان تازه‌ی مسعود دیانی / بخش اول جهان برایش حول کلمات می‌گذشت. اما نه مانند نویسنده‌ها؛ بلکه کمی صادق‌تر و نه مانند شاعرها بلکه بسیار عاشق‌تر. بسیاری از افراد، «مسعود دیانی» را با تجربه و روز نوشت‌های بیماریش شناختند. عده‌ای دیگر هم با برنامه «سوره» و تعداد اندکی نیز با برنامه «شب روایت» و مجله«الف یا». اساتید حوزه علوم انسانی نیز او را به عنوان یک روحانی دین پژوه می‌شناسند. الف‌یا، شب روایت، سوره و پست‌های روز نوشت اینستاگرامی و حتی عنوانِ روحانی دین پژوه بودن؛ همه در کنار همدیگر پازلی از دغدغه‌اش برای روایت بود. چه وقتی که در سلامت کامل سردبیری شب روایت و سوره را به عهده داشت و چه وقتی که از حال و روز بیماری‌اش می‌نوشت؛ هر کجا بود یک راوی بود. اما روایتش از اردیبهشت امسال تا همین چند هفته گذشته مانند دغدغه‌اش برای سایر روایت‌ها نبود. چیزی فراتر از یک روایت بود. کلمات از آنچه که خواننده فکرش را هم می‌کرد، صادقانه‌تر چیده شده بودند و در نهایت به روایتی از رنج یک بیمار مبتلا به سرطان تبدیل شده بودند. اجبار به روایت بود؟ هرگز نمی‌توانست این باشد. تنها شکلی از زیستن بود که به مدد کلمات ماندگار شد. اواسط اردیبهشت امسال بود که خبر رسید حجت الاسلام مسعود دیانی مبتلا به بیماری سرطان است. همه در بهت خبری بودند که از قضا خودش در صفحه شخصی‌اش منتشر کرده بود. خبر اما هیچ رنگ و بویی از ناامیدی نداشت. فقط شبیه قصه‌هایی بود که خواندنش چنگ می‌انداخت به قلب آدم. به قول خودش «دوره جدید روزهای اولین‌ها بود. جاهایی که تا حالا نرفته‌ای و آزمایش‌هایی که تا حالا ندیده‌ای و اسمشان را نشنیده‌ای. دردهایی که تصوری از آن‌ها نداشته‌ای.» روزهای اولین دقیقا دوره جدید مسعود دیانی نه تنها برای خودش بلکه برای هرکس که با او اندک آشنایی‌ای هم داشت؛ روزهای اولین و جدید بود. اگرچه روز نوشت‌های دیانی در قالب پست‌های اینستاگرامی بود و در کتاب مدون نشده بود اما می‌توان گفت در ادبیات داستانی کشورمان کمتر نویسنده‌ای پیدا می‌شود که جرائت به خرج داده باشد و از رنج‌هایش بنویسد. روحانی روضه‌های عالمانه و ادبیانه شبکه چهار سیما حالا راویتگر دردهای شخصی‌اش بود و قلب هر خواننده‌ای را با واژه به واژه یادداشت‌هایش می‌لرزاند. از آن روز به بعد، ممکن بود خواندن کلمات مسعود دیانی همراه با بغض و اشک شود. نه برای ترحم و دلسوزی؛ بلکه برای نشان دادنِ عریانی رنج و نزدیکی مرگ در زندگی توسط او. مسعود دیانی به واسطه کلماتش دریچه‌ای از یک جهان دیگر برای خوانندگان باز کرده بود. عالمی که احتمال داشت ما هم روزی درگیرش شویم اما آیا می‌توانستیم مثلِ مسعود دیانی امیدوارانه از دردهایمان بنویسم؟ یا مثلِ او می‌توانستیم در میانِ رنج‌ها همچنان قبل یا حتی بیشتر، به خدای معطی رنج ایمان داشته باشیم؟ قطعا پاسخ به این سوال برای بسیاری از ما مشخص است. کسانی که بیمار سرطانی داشته‌اند؛ می‌دانند که حد فاصل انجام آزمایش‌های اولیه، انجام گاما اسکن تا آمدن جواب نمونه برداری حد فاصل خوف و رجاء برای بیمار و خانواده است. خانواده بیمار دلشان نمی‌خواهد که احتمال ابتلا به سرطان را باور کنند و همه به دنبال نام‌های اعظم الهی هستند تا خودشان را گره بزنند و نور امید به دل‌هایشان بتابد. مسعود دیانی اما اینگونه نبود. نه ترس به ابتلا داشت و نه انکار بیماری. از همان اولین کلماتی که از بیماری نوشت، آرام بود. از درد می‌گفت اما واژه‌هایش تاریک نبود. حتی اشک و بغض بعد از خواندن‌شان هم سبک بود. مثل وقتی که آدم به روضه اباعبدا.. می‌رود، دل سیر برای غربت ایشان می‌گرید اما پس از پایانِ روضه، روحش سبک می‌شود. غرق شدن در میان کلمات مسعود دیانی هم همین بود. گریه از روی غمِ بیماری نبود، بلکه معرفت به مرگ بود که دیانی در روزهای بیماری‌اش به دست آورد.
🌻 جهان تازه‌ی مسعود دیانی / بخش دوم حجِ واقعی معرفتی که به گفته خودش بیماری‌ را مثلِ سفر حج می‌دید. یک سفر واقعی که خداوند به هر کسی آن را عطا نمی‌کند. بیماران سرطانی در طول طی کردن مدت زمان بیماری‌شان، خودشان را در غار حبس می‌کنند تا پس از طی کردن بیماری، پیروزمندانه از غار خارج شوند. بیشترشان هم پس از خروج از این غار، دلشان نمی‌خواهد آن روزهای تاریک را مرور کنند. اما در تجربه بیماری مسعود دیانی، هیچ غاری درکار نبود. اینبار ما با مسعود دیانی و خانواده‌اش شریک بودیم. شریک در تماشا لبِ پنجره‌ای که رو به مرگ باز می‌شد. پنجره روشن بود. از روزهایمان هم روشن‌تر. مسعود دیانی از آنسوی پنجره می‌نوشت و ما در این‌سو می‌خواندیم و حسرت می‌کشیدیم. نه برای تجربه بیماری و درد بلکه تجربه نابِ زیستن در دو سوی یک پنجره، غنیمتِ از زیستن در این سو و شوقِ به ادامه در آنسوی پنجره. اما این تمام ماجرا نبود. تجربه مسعود دیانی نشان داد که وقتی مارهای درد به جانِ آدمی می‌افتند چگونه روزمره زندگی مثل نوشتن، راه رفتن، حمام کردن، غذا خوردن، آب نوشیدن و پدری کردن تا چه اندازه مختل می‌شود و ساده‌ترین لحظات در زندگی تا چه حد غنیمت می‌شوند. دیانی نشان داد که سرطان چگونه یکباره لذت‌ها را از او گرفت و تنها لذتی که در این مسیر برایش باقی ماند با «درد» گره خورده بود. تقلا برای حفظ امر مرده دیانی حتی تارهای ساده موهایمان را هم برایمان عزیز کرده بود. وقتی از روزهایی گفت که موهایش به دلیل شیمی درمانی، می‌ریخت و کوتاه کردنشان را به زمانی پس از تولد دختر بزرگترش به تعویق انداخت و نوشته بود:« واقعیت این بود که عکس با همان تار موی مرده‌ی کوتاه سفید و خاکستری با عکس سر بی‌مو و صورت بی‌ریش بیمار از زمین تا آسمان توفیر داشت. دومی زشت بود و دوست نداشتنی. بیشتر از اولی. زیبایی اما در جنس متفاوت تاب‌آوردن بود. تکاپو برای حفظ امر مرده. تقلا برای حفظ شور زندگی با چنگ زدن به آنچه مرگش قطعی بود.» روزنوشت‌هایش اما تنها در یک مسیر نبود. مثل تمام درام‌ها و قصه‌های تراژدیک؛ اینبار اما واقعی، فراز و فرود هم داشت. او حتی از رفیقانی نوشت که به دلیل بیماری‌اش حالا فاصله گرفته بودند و به قول خودش:« خیلی از آدم‌ها آمده بودند و دیده بودند سرطان که می‌گویند یعنی چه و آدم در سایه مرگ و بیماری چه شکلی است و کارشان تمام شده بود و رفته بودند. حالا جز سه چهار نفر کسی درمیان رفقا نمانده بودند که همچنان حوصله رفاقت با یک بیمار پژمرده را داشته باشند. و در من این هراس ایجاد شده بود که همین سه چهار نفر را هم از دست بدهم. به گوشی‌ام نگاه کردم. یک هفته گذشته بود و هیچکس با من حرفی برای زدن نداشت. چند ماه قبل که مریض نبودم اینجوری نبود. همین.» روز بود و شب بود و درد بود دیانی هم از شورِ زندگی نوشت و هم از امید به بازگشت و هم از شوق به رسیدن. از نامهربانی‌ها و جفاها. از تجارت بیماری سرطان در روزگارمان. ذره ذره مکیدن جان آدمی و ساختن یک قهرمان ساکت و ویران و مظلوم. ما در این تجربه زیسته با مسعود دیانی تا جایی پیش رفتیم که در آخرین پست روزنوشت خود از حسرت برای پاسخ به نامه‌ دخترش می‌نویسد و ناتوانی برای نوشتن. و در نهایت ما ماندیم و حسرت خواندن از تجربه آنسوی پنجره، تجربه مرگ از نگاهِ مردی که دغدغه روایت داشت و سعی داشت خودش را تنها یک روای برای بیماریش معرفی کند. نه بیشتر و نه کمتر. مهراب صادق‌نیا استاد راهنمای رساله دکتری مسعود دیانی در پیام تسلیت‌اش می‌نویسد: روز بود و شب بود و درد بود و خدا مسعود را بیشتر از دعای ما دوست داشت. به راستی که به قول خود مسعود دیانی:«همین.» انتهای پیام
🌹سیر مسعود روایت حجت الاسلام حمید آقایی، استاد و مدیر سابق مدرسه‌ی مرحوم مسعود دیانی شاید ایام فاطمیه بود که در یکی از هیات‌های اصفهان با او آشنا شدم. می‌خواست طلبه شود و به‌واسطه یکی از دوستان آمده بود تا با من مشورت کند. سال ۷۶یا ۷۷ بود که در مدرسه علمیه امام صادق علیه‌السلام دماوند طلبه شد و از آن زمان دوستی و علقه بین من و او پا گرفت. در این حدود ٢۵ سال که با او دوست بودم، آنچه در زندگی آقا شیخ مسعود دیانی یافتم و البته باید در مجالی بیشتر درباره آن سخن گفت، ‌چند نکته است: یک؛ مسعود روحی بی‌قرار و دائما در تکاپو و جست‌وجو داشت. او دائم در پی کامل کردن خود، نه‌فقط اطلاعاتش بود و برای همین هم حاصل عمرش این شد: «حاصل عمرم سه سخن بیش نیست، خام بدم، پخته شدم، سوختم.» مسعود یک سیر تحول شخصیتی داشت. به‌خصوص کسانی که از نزدیک با او آشنا بودند این سیر پختگی را در شخصیت او می‌دیدند. او انسانی شوریده و بی‌قرار بود و بارها بی‌محابا دل به دریا می‌زد و می‌گفت و می‌شنید و می‌‌نوشت و موضع‌گیری می‌کرد، انسان محتاط و ملاحظه‌کاری نبود، با کسی و چیزی ملاحظه نداشت، اما درعین‌حال انسان در وجود او و به‌خصوص در این سال‌های آخر پختگی را می‌دید؛ از پس از شب روایت و به‌خصوص از وقتی سوره را آغاز کرد. در سوره احساس می‌کردم که چقدر عمیق شده است و چقدر خوب فکر می‌کند و چه خوب کار را پیش می‌برد و اداره می‌کند. دو؛ مسعود بر خلاف ظاهر پرشور‌و‌شر و روحیه شوخ‌و‌شنگش، درونش دریایی از توجه و مواظبت بود. مسعود شب‌های خوبی داشت؛ توسل‌ها و گریه‌‌ها و نمازشب‌ها و مراقبت‌هایی داشت. مسعود از خودش مراقبت می‌کرد. در لحظه‌های مختلف نامه می‌نوشت و توصیه و تذکر می‌خواست؛ در اولین سفر کربلا، در اولین زیارت خانه خدا و در بسیاری لحظه‌ها و حالات دیگر. همیشه دنبال این بود که چیزی یاد بگیرد تا البته خودش را نه‌فقط دانسته‌هایش را تکمیل کند. معدود دیگری از دوستان هم هستند که این حالات او را دیده‌اند و خوب است بگویند. سحرهایی می‌آمدند و با هم در کوچه‌های دماوند قدم می‌زدیم و درباره روایت و آیه‌ای یا شعری از حافظ حرف می‌زدیم و همدیگر را میهمان این معرفت‌ها می‌کردیم. سه؛ مسعود موهبت‌های فراوانی از خدا گرفته بود. او خوش‌قلم، خوش‌بیان و خوش‌فکر بود. هم حدت ذهن داشت و هم جودت فهم و خدا در کلام او نمکی ریخته بود. برخوردار از طنازی، ولی لوده نبود و قلم فاخری داشت. سخنرانی‌های جذابی می‌کرد. قلمش، شعرش، نقد‌هایش ضمن صراحت و گاه تندی بی‌پروا، دقیق و عمیق بود. این موهبت خدا بود و این موهبت را هدر نداد و با فکر و مطالعه و پی‌جویی پیوسته، این موهبت را غنی‌سازی کرد. هنوز پایه ششم نبود که در برخی مساجد دماوند منبر می‌رفت و همان روزهای اول، اهل مسجد پاگیرش می‌شدند و از من می‌خواستند که اجازه دهم امام‌شان شود. چهار؛ مسعود به طلبگی اهتمام و علاقه داشت و مهم‌تر اینکه به آن افتخار می‌کرد. من خودم فکر نمی‌کردم معمم شود، اما با اصرار و در محضر آیت‌الله جوادی معمم شد و ماند. دوست داشت در جاهای خاص و حساس با لباس طلبگی برود. به‌خصوص همین برنامه سوره؛ افتخار می‌کرد که با لباس طلبگی در آنجا ظاهر شود. خودش را با عنوان طلبه معرفی می‌کرد و در سرصفحه‌هایش در فضای مجازی هم پیش از دانشجوی دکتری و پژوهشگر و دیگر عناوین، ابتدا طلبه را می‌نوشت. با اینکه ادعایی نداشت و خیلی وقت‌ها بی‌عمامه این‌ور و آن‌ور می‌رفت، اما برخلاف بسیاری که همیشه هم معممند، طلبگی را هویت نخستش می‌دانست و به آن مباهات داشت. پنج؛ مسعود بسیار و بسیار و بسیار دلبسته اهل بیت عصمت و طهارت علیهم‌السلام بود. بسیار به روضه علاقه داشت. گاهی از من می‌خواست که برایش روضه‌ای بخوانم یا بنویسم. همین اواخر هم که من به دلایل شخصی خودم مایل به حضور در سیما نبودم، اصرار و حتی التماس می‌کرد که برای روضه خواندن بیایم و همین شد که این سه‌چهار آخر قرارمان شده بود که فاطمیه و محرم و قدرها بیام و روضه بخوانم و می‌دیدم که او فقط دلش می‌خواهد بسوزد و اشک بریزد و از این سوختنش لذت ببرد. خدا مسعود را خواست و در این سال‌های آخر ارتباطش را با اهل‌بیت علیهم‌السلام بیشتر و بیشتر کرد. در این مسیر شدن، هر سال بیش از گذشته به معارف اهل بیت متصل شد و دوست داشت غور و فحصش در قرآن و نهج‌البلاغه و تاریخ امامت باشد. دوست داشت در این ماه رمضان درباره توحید کار کند و با افرادی قرار گذشته بود که با آنها مشورت کند و برنامه سی‌روزه رمضانش را درباره توحید بسازد. مسعود از خودش نثر و شعرهای فراوانی برای اهل‌بیت علیهم‌السلام به جا گذاشت. قصاید طولانی برای حضرات معصومین داشت. قصیده‌ای با بیش از صد بیت برای حضرت زینب سلام‌الله‌علیها سروده بود و خیلی مشعوف بود که برای اهل‌بیت علیهم‌السلام و شهدا شعر می‌گوید و نثر می‌نویسد. ادامه 👇👇
شش؛ مسعود دلبسته انقلاب و شهدا و به قول خودش حضرت روح‌الله و حضرت آقا بود. جاهایی ان‌قلت‌ها و اشکال‌های جدی حتی به حرکت‌های کلی نظام هم داشت و گاهی به‌صراحت هم اینها را می‌گفت، اما نسبت به امام و آقا دلبستگی داشت و هر چه زمان هم گذشت این دلبستگی بیشتر شد و در ابراز این تعلق به اسلام و انقلاب و امام و آقا، لکنت نداشت. این اواخر از من خواست که از طریق حاج‌آقای حاج‌علی‌اکبری برای او تبرکی از آقا بگیرم و همین هم شد و چفیه و انگشتری تقدیمش شد. هدیه را گرفت، بسیار خوشحال شد و روی صورتش گذاشت و اشک ریخت. شهادت حاج‌قاسم خیلی او را زیرورو کرد. به‌خصوص وقتی کار شهدای مدافع حرم را پیش می‌برد، ذوق می‌کرد. این را یک رزق الهی برای خودش می‌دانست. دوست داشت پایان این کار را ببیند، اما عمرش کفاف نداد و ان‌شاءالله هرچه سریع‌تر این زحمت آخرش به ثمر بنشیند و در آن سرا، لبخند بر لبش بنشاند. هفت؛ بخش اخیر زندگی او، دوره سوختنش بود. او با مرگ‌آگاهی و اندیشه درباره مرگ، مرگ‌خوانی می‌کرد. از بسترش در خانه و در بیمارستان، مدرسه مرگ‌آگاهی درست کرد و توانست با قلمش کلاس درس معرفت نسبت به مرگ و معاد را برای دنبال‌کنندگانش به‌پا کند. روزها هر چه بیشتر گذشت او از دل این مرگ‌آگاهی به شوق مرگ رسید و دوره سوختنش، دوره مرگ‌خواهی او بود؛ مرگ‌خواهی که بیش از رنج، ریشه در شناخت و معرفت عمیق داشت. پایان؛ سرانجام او که سرباز امام‌زمان ارواحنا فداه بود، ‌در شامگاه ولادت حضرتش جان به ‌جان‌آفرین تسلیم کرد و در بوستان صدیقین قطعه نامدارانِ باغ رضوانِ اصفهان، رو در نقاب خاک کشید. پس ‌از پایان؛ در این میان به حق باید از همسرش تکریم کنم که واقعا آیتی از صبر و شکیبایی و پرستاری عاشقانه از آقا شیخ مسعود دیانی کرد. حمید آقایی