eitaa logo
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
13.8هزار عکس
5.6هزار ویدیو
92 فایل
🦋اینجا همه،بچهایِ امام‌زمان ودوستان شهدا محسوب میشن😍 📌اهداف کانال: ✨سهمی درظهورامام زمان عج ✨زنده نگه‌داشتن یادشهـدا کانال تبلیغ وتبادل ندارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
#رمان_پسرک_فلافل_فروش🌸🍃 #قسمت_چهاردهم 💕 #فدایی_رهبر💕 اوج جسارت به رهبر انقلاب در ايام فتنه، روز
🌸🍃 💕 💕 ✔️راوی: دوستان شهید ورود هادی به مسجد با مراسم یادواره ی شهدا بود.به قول زنده یاد سید علی مصطفوی ،هادی را شهدا انتخاب کردند🌷🕊 از روزی که هادی را شناختیم ،همیشه برای مراسم سنگ تمام میگذاشت. اگر میگفتیم فلان مسجد میخواهد یادواره ی شهدا برگزار کند و کمک میخواهد،دریغ نمیکرد. این ویژگی هادی را همه شاهد بودند که به عشق شهدا همه کار می کرد.از شستن و پختن گرفته تا.... تقریبا هر هفته شب های بهشت زهرا(ع)میرفت با شهدا دوست شده بود و در این دوستی سید علی مصطفوی بیشترین نقش را داشت🌸 هیئتی را در مسجد راه اندازی کردند به نام رهروان شهدا هر هفته با بچه ها دور هم جمع می شدند و به عشق شهدا برنامه های هیئت را پیگیری می کردند.هادی در این هیئت مداحی هم میکرد و همه او را دوست داشتند. اما یکی از کارهای مهمی که همراه با برخی دوستان انجام داد،🌸نصب تابلوی شهدا در کوچه ها بود🌸 من اولین بار از سید علی مصطفوی شنیدم که می گفت باید برای شهدای محل کاری انجام دهیم. گفتم چه کاری؟ گفت بیشتر کوچه ها به اسم است اما بخاطر گذشت سه دهه از،شهادت آن ها،هیچکس این شهدا را نمی شناسد. لااقل ما تصویر شهدا را در سر کوچه نصب کنیم تا مردم با چهره ی شهید آشنا شوند.یا اینکه زندگینامه ای از شهید را به اطلاع اهل آن کوچه و محل برسانیم. ... ✍️نویسنده: ✨به نیت شهید ذوالفقاری برای ظهور امام زمان عج صلوات بفرستیم🌹
🔻 🔻🔻 👈این داستان⇦ ...؟ ــ~~~~~~~~~~~~~ ✨🌸- آقا نمیشه یه لحظه بیاید دم در؟ ... کارمون واجبه ...☝️😢 معلوم بود خسته و بی حوصله است ... - یا بگو ... یا در رو ببند و برو ... سرده سوز میاد ... چند لحظه مکث کردم ... - مهران ... خودت گند زدی و باید درستش کنی ... تا اینجا اومدن تاوان بود ... نیومدن آقای غیور امتحان خداست... ؟ ... یا امتحان علوم؟🤔 ... - آقا ما تقلب کردیم ...😥 یهو سر همه معلم ها با هم اومد بالا ... چشم هاشون گرد شده بود ... علی الخصوص مدیر و ناظم ... 😰که توی زاویه در... تا اون لحظه ندیده بودم شون ... - برو فضلی ... مسخره بازی در نیار ... تو شاگرد اول مدرسه ای ... چرخیدم سمت مدیر ... - ☝️سلام آقا ... به خدا جدی میگیم ... من سوال سوم رو یادم نمی اومد ... بلند شدن برگه ام رو بدم چشمم افتاد به برگه جلویی ... بعدشم دیگه ... آقای رحمانی ... یکی از معلم های پایه پنجم ... بدجور خنده اش گرفت 😆... - همین یه سوال؟ ... همچین گفتی: آقا ما تقلب کردیم ... که الان گفتم کل برگه ات رو با تقلب نوشتی😄 ... برو بچه جون... همه فکر کردن شوخی می کنم اما کم کم با دیدن حالت من... معلوم شد اصلا شوخی نیست 😅... خیلی جدی دوباره به معلم مون نگاه کردم ...😒 - آقا اجازه☝️ ... لطفا سوال سوم رو به ما صفر بدید ... از ما گفتن بود آقا ... از اینجا گناهی گردن ما نیست ... ولی اگر شما باور نکنید و خطش نزنید ... حق الناس گردن هر دوی ماست ... - عجب پر رویی هم هست ها ... قد دهنت حرف بزن بچه...😟 سرم رو انداختم پایین ... حتی دلم نمی خواست ببینم کدوم یکی از معلم ها بود ... - اگر فکر کنم همه اش رو تقلب کردی و کلا بهت صفر بدم چی؟ ... . ...🍃