eitaa logo
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
1.8هزار دنبال‌کننده
12.3هزار عکس
4.7هزار ویدیو
83 فایل
🦋اینجا همه،بچهایِ امام‌زمان ودوستان شهدا محسوب میشن😍 📌اهداف کانال: ✨سهمی درظهورامام زمان عج ✨زنده نگه‌داشتن یادشهـدا 💚فروشگاه‌مون: @ForoshgahMeshkat کانال تبلیغ وتبادل ندارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
#همسر_شهید: او به شدت بر مسئله تبعیت از ولایت فقیه تعصب داشت، حافظ کل قرآن بود و نماز اول وقتش ترک نمی شد📿، او در کارهای خانه بسیار به من کمک می کرد و اعتقاد داشت این مسئله باعث ریزش گناهانم می شود، بسیار ساده زیست بود و به فقرا کمک می کرد👌، از سوی دیگر در رشته های ورزشی مانند غریق نجات، شنا، راپل ، صخره نوردی، چتربازی و جودو تبحر داشت. این اواخر در نمازهای شبش بسیار گریه می کرد و در قنوت هایش می خواند که "الهم الرزقنی شهاده الحسین یوم الورود و ثبت لی قدم صدق عندک مع الحسین و اصحاب الحسین الذین بذلو مهجهم دون الحسین (ع) 😭💔 ♦️خاطره زمان تحویل سال 95: ابوالفضل 11 اسفند ماه به سوریه رفت و تحویل سال با من تماس گرفت، در ایام عید که به من زنگ می زد از او پرسیدم شما هم آنجا عید دیدنی رفتید که گفت بله کلی هم از داعشی‌ها پذیرایی کردیم😊سه روز قبل از شهادتش نیز با من تماس گرفت و به او گفتم دلم برایت تنگ شده و ابوالفضل با مهربانی پاسخ داد که خانم تو در قدم هایی که من برمی دارم شریک هستی🌹 #شهید_مدافع_حرم_ابوالفضل_راه_چمنی🌷 #سالروز_شهادت🕊 @yadeshohada313
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
#مادر_شهید 🌹وقتی علی پاسدار شد😊 علی بچه با محبت و دلسوزی بود. درسش را بدون اذیت کردن ما تمام کرد و
💍 🌹وقتی رفت سوریه تازه فهمیدم کارش چیست🙂 وقتی علی آقا آمد خواستگاری💍وقرار شد با هم صحبت کنیم بیشتر حرفش کاری بود. گفت: من نظامی هستم و ممکنه مدت زیادی در مأموریت باشم. آن موقع جنگی نبود اما مخالفتی نکردم. پس از ازدواج مأموریت زیاد رفته بود اما وقتی رفت تازه فهمیدم کارش چیست. علی خیلی تو دار بود و حرفی نمی زد من هم چیزی نمی پرسیدم🌷 از اوضاع سوریه با خبر بودم اما نمی دانستم که می خواهد برود. علی عادت نداشت وقتی می خواهد جایی برود به من زود بگوید معمولا می گذاشت نزدیک رفتن خبر می داد. خیلی ناراحت بودم از رفتنش😔اما با خودم می گفتم شوهر من نرود چه کسی برای دفاع برود و وقتی اینها را به خودش هم گفتم خیلی خوشحال شد☺️ دفعه اول که رفت زخمی شد، تا زمانی که برگشت تهران نمی دانستم. وقتی آمد خبر دادند رفتیم بیمارستان. حالش خوب بود. علی واقعا خیلی شجاع بود و تازه بعد از شهادتش دارم او را می شناسم. دفعه دوم که می خواست برود مخالفت کردم اما بعد دلم را گذاشتم پیش حضرت زینب(س) و گفتم . گفت: خیلی خوشحالم از اینکه تو به من روحیه می دهی و می گویی برو. همسر بعضی ها خبر نداشتند اما من می دانستم. قرار نبود همه را ببرند اما چون نیرو لازم شد کل گردان را بردند...
سر قبر که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو من هم دستم را روی قبر شهید تورجی ‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید... اما دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم... را از شهید تورجی زاده خواست... 🌷 راوی : https://eitaa.com/yadeShohada313
💢سخت ترین شب زندگی 🔹حدودا ساعت 7شب بود که امین جان تماس گرفت باهم صحبت کردیم حالش یکم گرفته بود گفتم امین چیزی شده از کسی ناراحتی گفت: نه گفتم از من ناراحتی گفت:نه من از تو و زندگیمون راضی ام مراقب خودت و بچه هامون باش من میرم ماموریت هر زمان که کارم تمام شد تماس میگیرم ... 🔻دلشوره عجیبی سراغم آمده بود صد آیه قرآن خواندم تا صبح ذکر گفتم ولی انگار سرنوشت من و فرزندانم از قبل رقم خورده بود تا اینکه ساعت 6صبح خبر شهادت همسرم شنیدم .... شهید امین افشاری پور درگیری با اشرار مسلح -ریگان بم 🔻https://eitaa.com/yadeShohada313
هرشهیدی‌درسینه‌اش... زنی‌رابه‌میدان‌جنگ‌می‌برد آمارشهدایِ‌جنگ‌همیشه‌غلط‌بوده هرگلوله‌دونفرراازپادرمی‌آورد شهیدوعشقی‌که‌درسینه‌اش‌می‌تپد!💔 https://eitaa.com/yadeShohada313