eitaa logo
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
1.9هزار دنبال‌کننده
12.8هزار عکس
4.9هزار ویدیو
84 فایل
🦋اینجا همه،بچهایِ امام‌زمان ودوستان شهدا محسوب میشن😍 📌اهداف کانال: ✨سهمی درظهورامام زمان عج ✨زنده نگه‌داشتن یادشهـدا 💚فروشگاه‌مون: @ForoshgahMeshkat کانال تبلیغ وتبادل ندارد🚫
مشاهده در ایتا
دانلود
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
شهید محمدتقی سالخورده🌹 ماجرای #شال_سبز✨
🕊محمدم و شال سبزش ... چندماہ بعد عقدمون من ومحمدم رفتیم بازار من شال خریدم. یڪیش شال سبز بود ڪہ چندبار هم پوشیدمش و یہ روز محمد بہ من گفت: اون شال سبزت و میدیش بہ من؟ حس خوبی بہ من میده🙂 شما و وقتی این شال سبزت هـمراهمہ قوت قلب مے گیرم💖 خودش هـم دوردوزش ڪرد و شد شال گردنش ڪہ هر ماموریتی ڪہ میرفت یا بہ سرش مے بست یا دور گردنش مے انداخت .. و در ماموریت آخرش هـم هـمون دور گردنش بود ڪہ بعد برام آوردن💔 ✍ بہ روایت همسر شهید @yadeShohada313
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
💞خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی (مدافع حرم) ✅قسمت2⃣1⃣ 💞ذوق زندگی 💠 گاهی در خانه با هم #ورزش رزمی 🥋ک
💞خاطرات همسر (مدافع حرم) ✅قسمت 3⃣1⃣ 💞همسرم حساس است 💠 به امین داشتم. بعد از یکی از دوستانش به خانه ما آمد و به من گفت مرا کنید! گفتم چرا؟ گفت واقعیتش یک‌بار چند نفر از رفقا با هم شوخی می‌کردیم. امین هم که پایه ثابت شیطنت جمع ما بود. یکی از بچه‌ها روی امین آب ریخت، امین هم چای دستش بود، چای را روی او ریخت. دوستش ادامه داد: «حلالم کنید! من ناخودآگاه به صورتش زدم و چون با ناخنم بلند بود، صورتش زخمی شد!» همان لحظه گفت «حالا جواب زنم را چه بدهم؟»😅😔به او گفتیم «یعنی تو اینقدر زن ذلیلی؟»😳گفته بود «نه، اما همسرم خیلی است. ناچار به همسرم می‌گویم شاخه درخت خورده وگرنه پدرتان را در می‌آورد!😐 💠 یادم آمد کدام خراشیدگی را می‌گفت. از مأموریت زنجان برمی‌گشت. از خوشحالی دیدنش داشتم می‌‌‌خندیدم که با دیدن صورتش، خنده از لب‌هایم رفت و با ناراحتی گفتم «صورتت چه شده؟» گفت «فکر کن شاخه درخت خورده اینقدر حساس نباش»😊گفتم «باشه. چمدانت را بگذار کفش‌هایت را در نیاور. چند لحظه منتظر بمانی آماده می‌شوم برویم داروخانه و برایت بخریم تا جای خراش روی صورتت نماند.» امین که می‌دانست من خیلی حساسم مقاومت نکرد. گفت «باشه، آماده شو» و با خنده ادامه داد «من هم که اصلاً خسته نیستم!»😅گفتم «می‌دانم خسته‌ای. خسته نباشی! اما تقصیر خودت است که مراقب خودت نبودی! باید برویم پماد بخریم.»😕از آنجا که مردها زیاد به این مسائل توجه نمی‌کنند، هر شب خودم پماد را به صورتش می‌زدم و هر روز و شاید هر لحظه جای خراشیدگی را چک می‌کردم و با ناراحتی به او می‌گفتم «پس چرا خوب نشد؟»😞 💠 اولین بار که از برگشت به او گفتم «امین جای خراش صورتت هنوز مانده. من خیلی ناراحتم.» گفت «نگران نباش دفعه بعد که به سوریه بروم و برگردم جای خراشم خوب می‌شود خیالت راحت.» گفتم «خدا کند زودتر خوب شود. خیلی غصه می‌خورم صورتت را می‌بینم.»
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
سلام دوستان گل... میخواستم بگم هرکی حاجت داره نذر ده نمازشب کنه✋🏼به نیت امام زمان و رفیق شهید که دا
🌹 🕊برای این که خواب، او را از محروم نکند، ساعت⌚️کوک می کرد تا به موقع بیدار شود.بعد از شبی، در همان اتاقی که نماز شب     می خواند، درست در همان ساعت از نیمه شب چراغ اتاقش شد!!! منبع:«روایت عشق، سیمین وهاب زاده مرتضوی ص77 راوی: خواهر » @yadeShohada313
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
💞 خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی ( مدافع حرم ) ✅قسمت 8⃣2⃣ 💞 #قطره_اشک-شهید💧 💠 پیکر را که آوردند دنبا
💞 خاطرات همسر ( مدافع حرم ) ✅قسمت 9⃣2⃣ 💞بوسه‌های آخر... 💠 از اولین سفر که برگشت هنوز صورتش خوب نشده بود. قول داده بود دفعه بعد که برمی‌گردد صورتش هم خوب شود. راست می‌گفت در معراج صورتش را دقت کردم خدا را شکر خراشیدگی‌اش محو شده بود... گفتم که من به صورت امین حساس بودم. 💠 تا جان در بدن داشتم صورتش را برای آخرین‌بار سیر نگاه کردم... می‌دانستم این لحظات دیگر هیچ‌گاه تکرار نمی‌شود. تصویر امین آنقدر بزرگ بود که قاب چشم‌هایم برای دیدنش کم بود! بوسه‌ بارانش کردم و از امین جدا شدم.😘😘😭😭 💠 چند روز بعد از انتظار داشتم حداقل بیاید با من حرف بزند. دائماً گلایه داشتم از خدا، از اطرافیانم، از همه آدم و عالم. دائم از خودم می‌پرسیدم «چرا امین رفت؟ چرا بقیه مانع از رفتن امین نشدند؟» دائماً ناراحت و دلگیر بودم😔 منتظر بودم بیاید منت‌کشی! امین حاضر نبود ناراحتی مرا ببیند حالا چطور حاضر بود مرا با این داغ بزرگ بگذارد و برود؟ 💠 بعد از دو سه روز دیدم دیگر فایده‌ای ندارد. فکر کردم باید معامله‌ای کنم. گفتم «خدایا! شوهرم را در راه تو بخشیدم. خود و خانواده‌ام هم فدای حضرت زینب (سلام الله علیها) و امام حسین (علیه السلام). ان‌شاءالله همه ما مثل امین عاقبت به خیر شویم. فقط شوهرم بیاید با من حرف بزند. بیاید جواب سؤال‌هایم را بدهد. با من حرف بزند تا کمی آرام شوم. اینکه دیگر توقع زیادی نیست»💔💔
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
❤️خاطرات همسر #شهید_امین_کریمی ( مدافع حرم ) ✅قسمت 1⃣3⃣ 💞 به خوشی امین، خوش‌ام 💠 بعد آن خواب، آرام
💞خاطرات همسر ( مدافع حرم ) ✅قسمت 2⃣3⃣ 💞من زنده‌ام 💠 هیچ چیز قشنگ‌تر از این نیست که امین شده و نمرده است. خدا خودش در قرآن وعده داده که است. هنوز هم هروقت به هر علتی نگران می‌شوم، شب به خوابم می‌آید و جوابم را می‌دهد😊💔حتی در بیداری آرام شدنم را مدیون حضور امین‌ هستم! اتفاقاً شب گذشته (شب قبلا از مصاحبه حاضر) خواب دیدم آمده و می‌گوید «بعد از 80-90 روز مأموریت آمده‌ام یک سر به خانم‌ام بزنم.» گفتم می‌گویند «تو شهید شدی.» گفت «نه، من زنده‌ام. آخر بعضی‌ها زنده می‌مانند و بعضی‌ها می‌میرند.» گفتم «زنده‌ای؟» گفت «آره، من زنده‌ام.»گفتم «پس بگذار خبر آمدنت را من به خانواده‌ها بگویم.» خندید.. 💠 با خودم فکر می‌کردم شاید اگر امینم روز پانزدهم برمی‌گشت، نمی‌شد. این فکر و خیال آزارم می‌داد! بعد شهادت امین، دوستانش می‌‌گفتند «اصلاً قرار به برگشت نبود! برنامه این بود که 2 ماه آنجا بمانیم!» همراهانش50 روز بعد از شهادت امین برگشتند. حرف‌ها را که شنیدم مطمئن شدم امین تاریخ به من را گفته بود😭 💠 امین همیشه به مادرش می‌گفت« !» و خطاب به من ادامه می‌داد «تو هم که ان شاءالله!». همه از دستش ناراحت می‌شدیم. با خنده می‌‌گفت «بالاخره که چی؟‌ باید افتخار کنید اگر این‌طور شود.» این حرف‌ها را حتی آن زمان که هیچ برنامه‌ای برای رفتن به سوریه نداشت غالباً با شوخی و خنده تکرار می‌کرد.
#شهید_محسن_حججی و راهی که به من نشان داد ❤️ 💖 عاشق که نه ولی به یکی از خوانندگان زیر زمینی علاقه شدیدی داشتم، تقریبا تمام ترانه هایش را حفظ بودم  و کامپیوترم پر بود از تصاویرش کم کم داشت الگوی من میشد. 😧که یک روز در اخبار خبر یک #شهید را شنیدم که اورا اسیر کردند. از ان روز پیگیر اطلاعات بودم که نام آن شهید چیست و یا چگونه او را اسیر کردند. وقتی که فهمیدم نام او محسن حججی است و اورا اسیر کردن در اینترنت و اخبار فیلم اسارتش پرشده بود. 💠بعد از #شهادتش تصمیم گرفتم که راه خودم رو عوض کنم و به سمت شهدا بروم. از آن به بعد من مداحی های در باره شهید حججی دانلود میکردم و تلگراممو پر از عکس های شهدا کردم، حتی کامپیوتر پر از عکس و مداحی بود و از آن موقع آرزویم شهادت است و دوست دارم اسیر شوم و مثل شهید محسن حججی شهید بشم. ✉️ ارسالی آقا محمدرضا، ۱۴ ساله، عضو فعال بسیج و فرمانده ی بسیج مدرسه، جوان انقلابی شهرستان تربت جام 🌹 خداروشکر 👈 شما هم میتونید #حاجت_روایی و #نظر_لطف_شهدا رو در مورد خودتون برای من بفرستید. @yadeShohada313
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
🕊سالروز شهادت محمد جنتی... 💔نثار روح پاکش صلوات
🍃اگر با انصاف اندکی به اطراف نگاه کنی ، می بینی که هنوز هم ادامه داردهمت . 🍃 سرفه هایی که قصه ی جنگ را برای شیمیایی تداعی می کند😔 . 🍃ویلچری که چرخ هایش ،روزگاری را حکایت میکند که دست و پایش را برای حفظ این به ودیعه گذاشته است😞 . 🍃درمیان ستارگان شهر ، که دل خوشی فرزند شهیدی است .😭 . 🍃در کوچه پس کوچه های بی کسی ، سنگ قبر بانام شهیدِ مونس روزهای تنهایی است..😓 . 🍃در محله ی ، چشم هایی است که هنوز هم به در ِخانه دوخته شده تا شاید از عزیز سفرکرده خبری شود.✉️ . 🍃کمی آنطرف تر مردی کوله پشتیِ بر دوش با کاسه آبی بدرقه می شود به مقصد .🌿 . 🍃 هر چه داشت در طبق گذاشت و فدای کرد 🥀 . 🍃مدافع بود هم برای هم برای قلبش. دل هیئت و زینبیون و حیدریون را سوزاند .😞 . 🍃 سوریه شهید و الاثر شد .شاید هم میخواست قلبش را در آنجا جا بگذارد.❤️ . 🍃توسل به (ع) سبب شد بعد از دوسال بر گردد.و دلتنگی های فرزندانش کمی تسکین یابد.😭 . 🍃این روزها خانواده اش با نبودنش در کنار جامانده زندگی می کنند. . 🍃 های زخم زبان عده ای ،دلِ داغدار خانواده را می سوزاند...😞 . 🍃هنوز هم جنگ ادامه دارد... . ✍به قلم . به مناسبت سالروز شهادت . 📅تاریخ تولد: ۱۳۶۰/۱۲/۱۸ . 📅تاریخ شهادت: ۱۳۹۶/۰۱/۱۶ . 📇تاریخ انتشار طرح:۱۳۹۸/۰۱/۱۵ . ❣محل شهادت: سوریه . 🥀محل دفن:تهران.بهشت زهرا . @yadeShohada313
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
🕊شهـید قاسـم سلیـماني: جهاد الگوي جوانان عرب است🌷 🎂 ولادتـت مبـارک 🎂
🌸🍃 🍃یک هفته قبل از از سوریه به خانه آمد. پنجشنبه شب بود، نصف شب دیدم صدای ناله گریه می آید. رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم، دیدم جهاد سر مشغول دعا و گریه است و دارد با صحبت میکند .دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام. . 🍃صبح موقعی که جهاد میخواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی میگفتی؟ چرا اینقدر بی قراری میکردی؟چیشده؟ جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من بخاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم .گفت: چیزی نیست مادر داشتم نماز میخواندم . دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این‌ پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم! مرا بوسید و بغل کرد و رفت... . 🍃یکشنبه شب فهمیدم آن شب به و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر برای چه بوده است !. راوی: 🎂سالروز شهید @yadeShohada313
تَوَسُّل‌بِه‌ امام‌ز‌َمٰان‌وَشهدا🇵🇸
سالروز شهادت شهید حاج محمد ناظری 💛💫
«إنا ‌للّه و إنا ‌إليه ‌راجعون سردار حاج به یاران شهیدش پیوست.» . 🍃خبری کوتاه که آتش به جان همه انداخت ، باورش سخت بود و شاید برای بچه های که هرکدام با حاجی خاطراتی داشتند سخت تر.. . 🍃قرار بود قسمت آخر مستند_مسابقه_فرمانده پخش شود که فرمانده، همه را با غافلگیر کرد. . 🍃حالا بچه های فرمانده از گوشه و کنار آمده بودند تا برای بار آخر با فرمانده خود وداع کنند. خیلی هایشان نمیتوانستند حاجی را با آن هیبت نظامی در تصور کنند. غم نبودن حاج محمد روی دلشان سنگینی می‌کرد ، در و دیوار شهر پر بود از بنر هایی با حاجی و دو کلمه که داغ دل همه را تازه میکرد: ... . 🍃چهارشنبه ۲۲ اردیبهشت ساعت ۱۹ بود که همه در فرودگاه مهرآباد به انتظار نشسته بودند ، به انتظار آمدن فرمانده. ولی برای هیچکس این استقبال خوشایند نبود. . 🍃حضور حاج قاسم سلیمانی در خانه ناظری ها بود برای اعضای خانواده و حرف هایش آبی بود بر آتش قلبشان . . 🍃حاج قاسم می‌گفت و اطرافیان به گوش دل می سپرند: "حاج محمد ناظری سی ساله که ، ما سر سفره بزرگ شدیم ، از سال ۵۸ که من نیروی آموزشی ایشان بودم تا به حال به یاد ندارم که تغییری کرده باشن تو این سالها همون روحیه پر کار و سخت کوشی و حفظ کردن." . 🍃پنجشنبه سوم شعبان تولد پسر و روز بود که پیکرش تشییع شد و چه جمعیتی آمده بود تا او را به سمت خانه ابدی‌اش ، بدرقه کند. . 🍃شاید خانواده‌اش و عوامل مسابقه فرمانده منتظر بودند تا روز پاسدار را به این پاسدار همیشه در صحنه تبریک بگویند اما خبر نداشتند باید آن روز را هم تبریک بگویند. . 🍃امروز ،سه سال از آن روز گذشته و سومین سالگرد آسمانی شدن اوست. سه سال گذشته و اکنون چند ماهی ست که حاج قاسم سلیمانی هم به یاران شهیدش پیوسته است . . 🍃 به قول خودش سر سفره حاج محمد بزرگ شده است و کسی که سر سفره این مرد بزرگ شود بعید است راهی جز انتخاب کند ، شهادت رسم این مردان بی ادعاست... . 💔سالگرد مبارک حاج محمد..💔 . ✍نویسنده: . 🥀به مناسبت سالگرد شهادت . 📅تاریخ تولد :۶ خرداد ۱۳۳۴ . 📅تاریخ شهادت : ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۵ . 🥀مزار : علی اکبر چیذر . @yadeShohada313
|💛| ♥️ ✍🏻روایتی از حجت‌الاسلام کاظمی کیاسری امان از این ترکش‌ها! چه دردها که به جان حاجی نمی‌انداختند. مدام دردش را می‌خورد. یادم هست بعضی وقت‌ها قرآن که می‌خواست بخواند گردن‌بند طبی می‌بست. دائم بدنش را به هم فشار می‌داد تا شاید دردش کم شود. می‌خواستیم تنش را ماساژ بدهیم نمی‌گذاشت. می‌گفت: «این درد مال منه، عادت می‌کنم»، می‌گفتم: «خب حاجی چرا این رو همیشه نمی‌بندی به گردنت؟ دردت رو کمتر می‌کنه‌ها.» می‌گفت: «من ببندم نیرو چی می‌گه؟ نمی‌گه حاج قاسم چش شده؟» ناراحتی‌ام را که دید. خندید. ــ این دردها یادگاری رفقای شهیدمه. این‌ها نباشه یادم می‌ره کی هستم. با این دردها یاد شهدا میفتم، یاد حسین یوسف‌الهی ، یاد احمد کاظمی. اونا نمی‌دادن بدنشون رو کسی ماساژ بده. بعد مکثی کرد و گفت: «این درد خیلی مهم نیست، درد مردم و درد دین آدم رو می‌کشه.» 📚منبع: سلیمانی عزیز، انتشارات حماسه یاران، ص۱۶۲ از استادش به ارث می برد را را را را را را و در مکتب حاج شاگردها این چنین می آموزند از استاد خویش🌹✌️ . @yadeshohada313
...🕊 یک بار بعد از خواب دیدم در هیات هستیم و صحبت می کنیم. از اکبر پرسیدم: چی آن طرف به درد می‌خوره⁉️ گفت: خیلی این طرف به درد می خور👌🌱 اکبر خودش قرآن بود و هر چه به شهادتش🌷 نزدیک تر می شد انسش با قرآن💞 بیشتر می شد. شب های هر وقت بیکار بودیم، اکبر به سراغ قرآن جیبی اش می رفت. 🔹پرسیدم: آن لحظه آخر که شدی چی شد؟ گفت: آن لحظه آخر شیطان👹 می خواست من را نسبت به ناامید کند ...💚@yadeShohada313
سر قبر که رفتیم دقایقی با شهید آهسته درد و دل کرد بعد گفت: آمین بگو من هم دستم را روی قبر شهید تورجی ‌زاده گذاشتم و گفتم هر چه گفته را جدی نگیرید... اما دوباره تاکید کرد تو که می‌دانی من چه می‌خواهم پس دعا کن تا به خواسته‌ام برسم... را از شهید تورجی زاده خواست... 🌷 راوی : https://eitaa.com/yadeShohada313