eitaa logo
عِنایٰاتِ امٰام‌زَمٰان وَشهدا
168 دنبال‌کننده
285 عکس
153 ویدیو
4 فایل
🕊او بٰا سپاهی ازشهیدان خواهد آمد🕊 🌹وَلٰا تحسبَن الذیـنَ قُتلوا فـی سبیلِ الله امواتا بَلْ احیـٰاءٌ عندَ ربهم یُرزَقون🌹 📣لطفا شماهم ازعنایات خود توسط شهدا وامام‌زمان برای ما بگید👇 🆔 @A_Sadat313
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام خواستم از بعد از تدفیتش براتون چیزهایی تعریف کنم. یک روز بعد از تدفین علی آقا غروب جمعه حرکت کردم به سمت مزارش. حدودا نیم ساعت ایستادم، تا ماشینی بگیرم برم. ولی خبری از ماشین نبود. تودلم گفتم ای شهید بزرگوار میخوام بیام پیشت یه ماشینی سر راهم، بایسته بیام . چون هوا تاریک شده بود میترسیدم. همینو که تو دلم گفتم دیدم، ماشینی چراغ داد ایستاد. سوال کردم دیدم ، خودشون دارن هم میرن سر مزار شهید علی عابدینی، خیلی خوشحال شدم. همراشون رفتم. باز رسید به فردا که قرار بود دوباره برم مزار ش ولی هر چی ایستادم خبری از ماشین نبود، بازم مثل دیروز تو دلم حرفی زدم بازم ماشینی ایستاد قرار بود خودشون بر سر مزار شهید علی عابدینی. منم باز خیلی خوشحال شدم گفتم خدایا واقعا شهدا زنده هستن و حرفهای مارا میشنونن ولی امروز پنچ شنبه بود دلم خیلی گرفته بود، هر وقت هم دلم تنگ می‌گرفت به مادر شهید علی عابدینی زنگ میزدم حرف میزدم آروم میشدم ولی امروز با دلتنگی زیاد به عکسای شهید نگاه میکردم. تو دلم میگفتم کاش امروز میتو نستم مزارش بروم. ولی به دلیل خیلی کارا نمیشد برم. ولی در همین حال گوشیم دستم بود به عکسا ی شهید نگاه میکردم گوشیم زنگ خورد. شماره مادر شهید. خیلی شوکه شدم. گفتم خدایا..... امروز هم مثل روزای قبل شهید صدامو شنید انشالله بتوانیم راه شهدا را خوب ادامه بدهیم.... : هم‌محلیِ شهید ...💚@yadeShohada313
سلام خواستم از بعد از تدفیتش براتون چیزهایی تعریف کنم. یک روز بعد از تدفین علی آقا غروب جمعه حرکت کردم به سمت مزارش. حدودا نیم ساعت ایستادم، تا ماشینی بگیرم برم. ولی خبری از ماشین نبود. تودلم گفتم ای شهید بزرگوار میخوام بیام پیشت یه ماشینی سر راهم، بایسته بیام . چون هوا تاریک شده بود میترسیدم. همینو که تو دلم گفتم دیدم، ماشینی چراغ داد ایستاد. سوال کردم دیدم ، خودشون دارن هم میرن سر مزار شهید علی عابدینی، خیلی خوشحال شدم. همراشون رفتم. باز رسید به فردا که قرار بود دوباره برم مزار ش ولی هر چی ایستادم خبری از ماشین نبود، بازم مثل دیروز تو دلم حرفی زدم بازم ماشینی ایستاد قرار بود خودشون بر سر مزار شهید علی عابدینی. منم باز خیلی خوشحال شدم گفتم خدایا واقعا شهدا زنده هستن و حرفهای مارا میشنونن ولی امروز پنچ شنبه بود دلم خیلی گرفته بود، هر وقت هم دلم تنگ می‌گرفت به مادر شهید علی عابدینی زنگ میزدم حرف میزدم آروم میشدم ولی امروز با دلتنگی زیاد به عکسای شهید نگاه میکردم. تو دلم میگفتم کاش امروز میتو نستم مزارش بروم. ولی به دلیل خیلی کارا نمیشد برم. ولی در همین حال گوشیم دستم بود به عکسا ی شهید نگاه میکردم گوشیم زنگ خورد. شماره مادر شهید. خیلی شوکه شدم. گفتم خدایا..... امروز هم مثل روزای قبل شهید صدامو شنید انشالله بتوانیم راه شهدا را خوب ادامه بدهیم.... : هم‌محلیِ شهید ...💚@yadeShohada313
سلام.... نمیدونم چم شد به خودم اومدم دیدم که لرزش بدن دارم و همش احساس سرما میکنم کم کم اوضام بدتر شد و تب کردم طوری که تبم انقدر شدید بوده که خانوادم میگن همش هذیون میگفتی و کلی پاشویه ات کردیم تا فقط کم تب ات پایین بیاد.... و دیر وقت هم بوده و وسیله نقلیه ای در اختیار نبوده ببرنم درمانگاه تب ام پایین اومد اما بدن درد بشدت سختی سراغم اومد که قابل توصیف نیست و هرلحظه میگفتم قراره دیگه تموم بشه..... هرچه از این بیماری و درد شدید اش بگم کم گفتم... قلب درد سردرد استخوان درد گوش درد و..... صبح شد و رفتم دکتر کلی دارو وسرم و امپول و... مبتلا به یه نوع ویروس شده بودم بهترشدم اما نه کامل، سردرد زیاد و.. یه شب خواب دیدم که دارم میرم تنهایی باغِ مادربزرگم دیدم یه عده اقای خوش سیما و خندون باهم دیگه دارن سرود میخونند منم یهو پشت سرشون راه افتادم دیدم مقصد اونام باغ مادر بزرگ منه... دیدم دارن میرن سمت درخت انجیر(این درخت مدت هاست خشک شده ومیوه نمیده) کنار این درخت هم یه دریاچه قشنگ هست توخوابم... رفتم کنار دریاچه نشستم به تماشای این جوونا این ها شروع کردن باجوب به درخت ضربه زدن هرضربه ای که میزن کلی انجیر میفتاد زمین باخوشحالی مینشستن میخوردن😅 منم نگاه میکردم فقط😅 بخودم اومدم دیدم یه نفر کنارم نشست دقت که دیدم هستن ایشون😍😭 به ایشون باذوق سلام کردم و گفتم سلام اقای شهید عابدینی😍 جواب سلامم رو دادن😊 از کنارشون یه میوه برداشتن با دست خودشون نصف شو دادن بمن گفتن بخور این رو 😭 وقتی میوه رو خوردم باخودم گفتم بزار یه عکس ازش بگیرم که برم به همه بگم من شهید عابدینی رو دیدم گوشیم رو دوربین شو که اوردم خواستم برکردم عکس بگیرم دیدم نیستن😇 یهو دیدم تو همون دریاچه یه ماهی شیشه ای زیبا و بزرگ که داخلش خون سرخ رنگ زیبایی بود تمامش، دم تکون داد و شنا کرد و رفت❣🕊 و الان حالم خداروشکر داره رو به بهبودی میره🤲🌷 ✅شهدا آگاه هستن به حال کسانی که دست توسل به سمت شون دراز کنند.... ....... 💫💚