eitaa logo
زندگی یاد گرفتنی‌ست بانو🌱
1.7هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
681 ویدیو
17 فایل
C᭄معرفت هستم مشاورِ حوزه زن و خانواده💛 اینجام 👈🏻 @setare_noor گروه چت بانوان+ورزش روزانه🙈 https://eitaa.com/joinchat/35455999Cdaa8a31 ♦️ تبلیغات نسیم زندگی🌿 https://eitaa.com/joinchat/3779789598C6c14df296e کپی از متون معرفی کتابها،جایز نیست❌
مشاهده در ایتا
دانلود
بارها به جای تو نارنگی های ترش وطعم دار را بو کرده ام! برایم یادآورد بوی شالیز!بوی باغ نارنگی ! بوی تازگی آن روز هارا میدهد! همان نارنگی هایی که تو باعشق خواهرانه برایم چیدی! سبد را برایم پراز نارنگی کردی!عجیب دلم طعم نارنگی های قدیم را میخواهد!.. مهردخت🦋
•┄┄┅┄✧🌸✧┄┅┄┄• • 💕 • • وای چه کیفی کردم با ذوق گفتم: مشتی شدم. با صدا خندید و باز مو های بازیگوشم رو زیر شالم فرو کرد و گفت: بریم. از حرم بیرون زدیم. چادرم رو تا کردم و گذاشتم توی کوله ام. داخل پارکینگ گفت : گرسنه نیستی؟ - خیلی. -پس بریم یه ناهار توپ بزنیم زود برگردیم. کلی کار ریخته رو سر بچه ها. -پس ساعتت چی؟ بیا اول بریم ساعتتو پیدا کنیم. بعد بریم ناهار. -ساعت تو چمدونمه . ایستادم و با بهت گفتم: چی!؟ اونم ایستاد برگشت سمتم: چرا وایستادی؟ - پس واسه چی برگشتی؟ - به خاطر اینکه دیگه طاقت اشکات و ناراحتیت رو نداشتم. " آرش تو دیوونه ای خدایا کمکم کن نپرم ماچش کنم." انگار خیلی کمکم نکرد... چون تو بغلش فرو رفتم و گفتم: دوستت دارم دیوونه. یه دستش دور کمرم حلقه شد. با یه دستشم از زیر شال موهامو نوازش کرد. تازه گر گرفتم.چقدرآغوشش گرم بود. یه چیزی زیر لب گفت که نفهمیدم یعنی چی. سرم رو بلند کردم، به چشماش زل زدم. سرشو پایین آورد و بوسه نرمی روی پیشونیم نشوند. بی اختیار چشمام بسته شد. فشاری به دستام آورد و گفت: پریناز خودتو کنترل کن میدونی اگه امیرحافظ من و تو رو تو این حال ببینه چی میشه؟ از آغوشش جدا شدم و با خجالت گفتم :احساساتی شدم ببخشید! بخواد دلم هم خیلی نداره عیب •┄┄┅┄✧🌸✧┄┅┄┄• ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ 〈𝚓𝚘𝚒𝚗→@Eshgh_zelzeleh🕊〉
زندگی یاد گرفتنی‌ست بانو🌱
•┄┄┅┄✧🌸✧┄┅┄┄• • #عشـــق_زلــزلـــه 💕 • • #Part94 وای چه کیفی کردم با ذوق گفتم: مشتی شدم. با صدا خ
•┄┄┅┄✧🌸✧┄┅┄┄• • 💕 • • شیطنت همیشگی مو به روم آورد. چقدر دلم میخواست باز برم تو ب‌غلش ولی خجالت کشیدم. تازه از روح امیر حافظ هم ترسیدم! ای تو روحت امیرحافظ. - بریم نازی؟ خوبی ؟ -ها!؟ خندید و چند بار سرش رو تکون داد و گفت: از دست تو. دستم رو گرفت و دنبال خودش کشوند سمت ماشین. با هم داخل رستوران شدیم. بالاخره سکوت رو شکستم: واو چه رستوران خوشگلی. - به خوشگلی نازی من که نمی‌رسه. -اون که سگ درصد. خندید: شیطونی نکن دستش رو با فاصله پشت کمرم نگه داشت و گفت :هرجا دوست داری بشین - اونجا خوبه . گوشه رستوران پنجره بلندی بود . - عالیه . رفتیم و نشستیم. -خب خانوم خانوما چی بخوریم ؟ همیشه همینطور صدام میزد. پری کوچکه. نازی بال. خانم خانوما. ناز نازی.. نمی خواستم بزارم پای علاقه. خوب ما از بچگی با هم بزرگ شده بودیم. این صمیمیت جای تعجب نداشت . "خدایا کاش دوستم داشته باشه" •┄┄┅┄✧🌸✧┄┅┄┄• ᶫᵒᵛᵉᵧₒᵤഽ 〈𝚓𝚘𝚒𝚗→@Eshgh_zelzeleh🕊〉
تبم بالاست... فکر کنم هذیان میگویم... می شود دستم را بگیری و مرا ببری ... می خواهم همه گلهای شاهپسند دنیا را بچینم هیما🌱
نفست، نقش شد و بر تن پروانه نشست..... نها🌱
آهوی نگاهت عجب جاذبه‌ای داشت . . . حَـنـآ🌱
و خم پیراهنت، آینه ی بی خوابی است. نها🌱
و دیده خاموش کن به غوغای کنار گوشت . . . حَـنـآ🌱
آهوی مست خبر از عشق آورده است، زمزمه ی آمدن شاه را..... نها🦋
دل‌تنگی و حال بی‌شرح دلم را ، تنها تو می‌دانی . . . پس مرا با دوری‌ و حسرت دیدارت امتحان مکن، که دیگر تحمل فراق برایم میسر نیست . . . حَـنـآ🍁
دوست داشتن واقعی را وقتی احساس کردم که از نبودنش ترسیدم . . . جوانه🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا